آقاي منتظري

آیت الله نکونام: من نه به علم آقای منتظری اعتقادی داشتم و نه به خط و مشی وی.

من مدت نه سال به درس آیت الله اراکی می رفتم. وی در قم نماز جمعه می خواند. وقتی خواستند آقای منتظری را جای ایشان بگذارند، بدون هیچ احترامی ایشان را به واقع بیرون کردند و عنوانی را به راحتی از او گرفتند و آقای منتظری به جای ایشان به نماز ایستاد و در روزنامه به این عبارت اطلاعیه دادند که شیخ اراکی استعفا داد. آنان در روزنامه های خود حتی از ایشان با عنوان شیخ اراکی یاد کردند. بعد از برکناری آقای منتظری و فوت آقاي خميني نیز ایشان ناگهان آیت الله العظمی و صاحب انقلاب شد و رساله ایشان نیز در عرض مدت کمی نوشته و چاپ شد؛ چون ایشان رساله نداشت و هر کس از ایشان برای تقلید می پرسید، وی آنها را به رساله آقای حاج سید احمد خوانساری ارجاع می داد. بله، حاشیه عروه را به زبان عربی داشتند که چاپ نشده بود. ایشان در درس خود که زیر کتابخانه و ساعت فیضیه بود می گفت بر عروه حاشیه دارند. ایشان بر نظرات مرحوم کمپانی مسلط بود. وی به هنگامی که مرجعیت ایشان اعلام شد کهولت سن داشتند و در واقع در برزخ زندگی می کردند و مرجعیت ایشان سیاسی بود. اینها آسیبهای آخوندی است و چنین برخوردهایی با بزرگان ما به هیچ وجه قابل توجیه نیست و مثل بازی با اورانیوم است که به جایی آسیب خواهد رساند و چیزی را باقی نخواهد گذاشت و به خود، حوزه ها، نظام و جامعه آسیب وارد می آورد؛ چراکه شما عالمی با چنان قوت و بزرگی را در جایگاه خود حفظ نمی کنید و کسی که در جایگاه خود نباشد، آسیبهای خود را در پی دارد و درگیری به وجود می آورد.

مسأله ای که از همان نخست و پیش از انقلاب در قم و در طی جریان انقلاب مرا بسیار آزار می داد و خیلی اذیت هم شدم، مسأله آقای منتظری بود. من پیش از پیروزی انقلاب هم با خط فکری وی مخالف بودم و مخالفت خود را به صورت علنی اظهار می کردم و در واقع برای او قداره را از رو بسته بودم. من نه به علم او اعتقادی داشتم و نه به خط و مشی وی. به مرحوم ربانی شیرازی می گفتم: « اینها برون مرزی هستند و به قذافی و کاسترو وابسته هستند و برون مرزی هم شناخته می شوند؛ در حالی که مرجعیت شیعه باید داخلی و وطنی باشد. مرجعیت شیعه اگر به سیاستهای برون کشوری بیفتد، قابل کنترل نیست. » البته، در انقلابی بودن وی بحثی نداشتم. برخی از طرفداران او گاهی با دستمال آدم خفه می کردند. از این رو، با آنها خیلی مشکل داشتم و حتی پس از انقلاب نیز تغییری در من صورت نگرفت. آنان بعد از پیروزی انقلاب با ما درگیر شدند و شیشه های منزل ما را می شکستند. من به آنها می گفتم: « این شیشه ها برای آقا امام زمان است و شما آنها را می شکنید. من دوباره شیشه می اندازم، اما اگر جگر دارید از دیوار پایین بیایید تا روده هایتان را روی زمین بریزم!» آنها می دانستند من در این کار توانمند هستم، آنان بعضی از آقایان را اذیت می کردند، اما جرأت نداشتند طرف من بیایند؛ چون می دانستند من همیشه مسلح هستم و در زمینه دفاع شخصی مشکلی ندارم. آنان می دانستند حتی اگر مسلح هم باشند، حریف من نمی شوند. من باشگاهی بودم و دفاع شخصی را به خوبی می دانستم. آموزش های نظامی هم دیده بودم و انواع سلاح و ویژگی های آنها را می شناختم. از طرفی ترس نیز نداشتم و چیزی به نام ترس نمی شناختم. آن ها پیش خود می گفتند: اگر لازم شود، این آقا مانند ما عمل می کند و مشکل آفرین است.

آیت الله نکونام: مشکل اصلی آقای منتظری در باب ولایت بود

 مشکل اصلی من با آقای منتظری در باب ولایت بود. مشکلات ایشان در این مورد در کتابهایش نیز منعکس شده است. هم چنین وی به بیگانگانی چون قذافی، کاسترو و عرفات وابستگی نشان می داد و من معتقد بودم مرجعیت شیعه نباید برون مرزی گردد. افزون بر این، افکار وی به هیچ روی با آقاي خميني هماهنگ نبود. همان زمان بعضی از افراد گفته هایی از وی را جمع آوری کرده و کنار سخنان آقاي خميني قرار داده بودند تا تناقض این دو نظرگاه را بنمایانند. من آقاي خميني را عالمی سنتی و شجاع می دیدم و برخلاف بسیاری از علمای سنتی دگم ساده و ترسو نبود. او به راستی بسیار شجاع بود. و مي گفت: « من هیچ وقت نترسیدم.» خب « الهی شکر! من هم هیچ وقت نترسیده ام.» به هر روی آن زمان می گفتم: افکار آقای منتظری با آقاي خميني متفاوت است. وی هم در اصول و هم در فروع با ایشان تفاوت دیدگاه دارد. شما اگر افکار آقاي خميني را با عقاید آقای گلپایگانی یا آقاسیداحمد خوانساری مقایسه کنید، می بینید تفاوت چندانی ندارند. همه آنان بر یک اعتقاد استوارند و تفاوتشان در خط مشی اجتماعی و سیاسی و میزان شجاعت است. اینها بر دینی واحدند و از این جهت و در اعتقادات هیچ تفاوتی با پیشینیان و عالمان گذشته خود ندارند، اما من در مورد اعتقادات و نیز علم و دانش آقای منتظری مشکل داشتم.

مرجعيت منبر و جماعت نيست و بايد به امر ولايت اهتمام كامل داشته باشد.

در دوران جنگ، یکی از طلاب طرفدار آقای منتظری با من در فاو بود. او از روی عشق و علاقه گفت: « من به شما خیلی ارادت دارم، ولی وقتی به آقای منتظری اشکال می کنید، ناراحت و اذیت می شوم.» من در همان قایق که روی آبهای فاو در میان خطر بودیم، به او گفتم: « خدا شاهد است من با کسی مشکل شخصی ندارم! من با آقای منتظری هیچ رابطه استاد و شاگردی یا هم مباحثه ای نداشته ام تا با ایشان مشکل شخصی داشته باشم. حتی حاضرم درباره علم و شخصیت ایشان مطالبی را بنویسم و شما آن را به ایشان بدهید تا ببینید آیا خود وی آن را قبول دارد یا نه؛ چون او فرد بی انصافی نیست. ایشان فلسفه را به درستی نخوانده و فلسفه را در حد منظومه هم به درستی نمی داند و سطحی است و عرفان نمی داند و فقه را نیز تنها مدتی شاگرد آقای بروجردی و آقاي خميني بوده بدون آنکه به اجتهاد رسد و باقی عمر را درگیر مسایل انقلاب و در زندان و شکنجه و اذیت بوده، اما سواد، به این امور ارتباطی ندارد.» خلاصه، من بر این باور بودم که مرجعیت شیعه باید نسبت به اعتقادات شیعی و امر ولایت اهتمام کامل داشته باشد. مرجعیت منبر و نماز جماعت نیست، بلکه رکن دین است و ایشان نسبت به مسایل ولایی مشکل داشت.

مطالب مرتبط