حکومت ولایی؛ شکفته عشق

حکومت ولایی؛ شکفته عشق

رابطه حاکم با مردم در حکومت اسلامی از نوع شیعی آن، رابطه ولایی است. کسی ولایت به او اعطا می‌شود که پیش از آن، به عشق رسیده باشد.

ولایت، فرزند عشق است. ولایت وقتی در صاحب آن ظهور و تحقق می‌یابد که در عشق به خداوند و آفریده‌هایی که دارد، ذوب شده باشد. ولایت بعد از عشق، محبت، علم، یقین، اطمینان، گمان، خیال و وهم قرار دارد. فروتر از وهم چیزی نیست و اگر چیزی باشد، تقسیم وهم است؛ همان‌طور که بالاتر از ولایت چیزی نیست و اگر باشد، همان تقسیم ولایت است. وهم درون خیال، خیال درون گمان، گمان درون اطمینان و یقین، اطمینان و یقین درون علم، علم درون محبت، محبت درون ولایت، و همگی در تمامی پدیده‌های هستی چیده شده و ساری و جاری است.

عده‌ای وجود وحیانی دارند، برخی مخزن علم می‌باشند و دانش و معرفت از آن‌ها جاری است. بعضی نیز وجود ولایی یافته‌اند و ولایت از آن‌ها ریخته می‌شود، که هیچ کس غیر از امامان معصوم علیهم‌السلام در بلندای این قله ـ یعنی مقام ولایت کلی ـ نمی‌تواند بال گشاید و پرواز کند؛ اگرچه ممکن است مقام ولایت جزیی در عده‌ای باشد، که باز هم ولایت آنان بالاتر از عشق است. کسی که صاحب ولایت است، همه خوشی‌ها و سختی‌ها را یک‌جا سر کشیده است و با تمامی دردها، غم‌ها، سختی‌ها و نیز خوشی‌های مردم آشناست و خودْ آن را ذوق کرده و چشیده است و درمان هر دردی را با خود دارد و همین معرفت و آگاهی است که وی را شایسته حکومت بر مردم می‌سازد و خداوند اختیار بندگان خود را به دست چنین کسانی می‌سپارد. خداوند دست‌گیری بندگان خود را به اولیای خویش می‌سپارد و بس؛ کسی که بتواند مانند طبیبی مشفق باشد که خلق را بیماران خود می‌داند؛ کسی که می‌تواند با صبوری و متانت از تمامی خلق خدای‌تعالی دلجویی کند و هم‌چون دریا هیچ گونه ناپاکی نتواند او را آلوده سازد؛ کسی که تمامی کژی‌ها و کاستی‌ها را برطرف می‌نماید، بدون آن‌که از آن چیزی به خود بگیرد. کسی که مانند آب گوارایی باشد که عطش هر دل، گَرد هر چهره و غم هر غم‌باری را به راحتی برطرف می‌سازد و مانند آب و آینه، صفای خود را به همگان بذل و بخشش می‌نماید. ظهور چنین صفایی، دلیل گویا و آشکاری بر حق بودن ولی و نشانه‌ای از ولایت اوست.

در وجود صاحبان ولایت، ذره‌ای از نفسانیت نیست. آنان حتی حب ـ که مدار آن خوشامد نفس است ـ ندارند؛ حتی اگر چنین خوشامدی امری معنوی باشد؛ بلکه آنان عشق پاک و ناب و بدون طمع دارند، حتی بالاتر از آن، یافتِ وجدانی و وجودی دارند و چنین یافتی است که به آنان عشقی می‌دهد که هیچ‌گونه طمعی در آن نباشد و عشق نیز دیده نشود. علت غایی صاحب ولایت، در این صورت حق است و این‌گونه است که خطایی در او نیست و ظهور عشق در او رفتنی نیست و همیشگی و جاودانی است؛ چرا که حق در او نشسته است و حق همیشه حق است و چنین عبادت و بندگی‌ای هیچ گاه گم نمی‌شود. این‌گونه بندگی همواره ثابت و پایدار است و انقطاع و بریدگی و دل‌خستگی در آن نیست؛ نه وجدان بنده از دست می‌رود و نه اهلیت حضرت حق. درست است که خداوند همیشه محبوب است، اما محب می‌تواند از حب خود بریده شود و حب می‌تواند به بغض و عناد تبدیل گردد؛ اما چنین مسایلی در معرفت وجدانی و عبادت وجودی نیست. عابدِ وجودی، به جایی می‌رسد که می‌گوید: خدایا، بندگی من دست خودم نیست، عبادت من معلول اهلیت توست. شایستگی و برازندگی تو مرا وادار کرده است که تو را عبادت کنم. خیرخواهی، منفعت‌طلبی، طمع‌ورزی و عشق و محبت، از چنین بنده‌ای ریخته می‌شود و تنها شایستگی و اهلیت اله می‌ماند و بس. عبادت و بندگی در این صورت، قهری است و عصمت و دوری از خطا، امری ثابت و پایدار برای اوست و در تشخیص مصلحت و خیرِ هیچ پدیده و بنده‌ای دچار اشتباه نمی‌شود و هر چیزی را به عشق در جای خود می‌نشاند. از این رو، راه ولایت بسیار شیرین‌تر و گواراتر است از راه عدالتی که بریده از مقام ولایت باشد.

اما سخن گفتن از عدالت به تنهایی صعوبت و زمختی دارد. کسی که ولایت دارد، به‌راحتی می‌تواند باریک‌ترین ظرایف زندگی را با صفایی که در خود دارد و به عشق پی‌گیری نماید؛ در حالی که عدالت، راه برهان، ریاضت، دلیل و اندازه است و حتی در جوامع عدالت محور نیز نمی‌شود از گریزِ عدالت‌گریزان جلوگیری نمود. تفاوت ولایت و عدالت، مانند دیدن و بودن در آب و آتش است؛ پس باید از عدالت به محبت و عشق رسید. محبت نیز باید به حق‌تعالی و همه خلق خدای‌تعالی باشد که صنع و فعل اوست و خلق، تنزیلی از حق می‌باشد.

محبت و عشق اولیای الهی ـ که اهل صفا و توحید هستند ـ با مردمان هم راست است و هم درست و هرگز زوال نمی‌پذیرد. نه‌تنها حوادث نمی‌تواند صاحبان ولایت را از مردم خود دور و جدا گرداند؛ بلکه مشکلات و حوادث، آن‌ها را صیقل می‌دهد و بیش‌تر به هم نزدیک می‌سازد و عشق و مهر آنان نسبت به یک‌دیگر را بیش‌تر می‌کند؛ برخلاف حکومت اهل دنیا که در هنگامه وقوع حوادث، حاکم و افراد جامعه، در کنار هم باقی نمی‌مانند و در خوشی‌ها خوش‌اند، ولی در ناخوشی‌ها از هم گریزان می‌گردند.

اگر راه عشق و محبت فراروی فرد یا جامعه گشوده شود، ترویج عدالت در نظر مردم خشک و عبوس نمی‌نماید و لازم نیست به جبر و قَسر توسل جست؛ بلکه تنها «ایثار» میدان‌دار می‌گردد: کسانی که خود می‌روند، که می‌روند. اما برای افرادی که عدالت را عبوس می‌دانند و از آن می‌گریزند، باید آنان را با چاشنی محبت نرم نمود که این امر، تنها در جامعه‌ای که بر اساس ولایت و محبت حرکت دارد، میسر است.

مطالب مرتبط