انسان برخلاف دیگر پدیدهها از گستره بیانتها و نامحدودی برخوردار است. وقتی اندکی از اوج این گستره به فهم میآید، که دقت شود هر ذره نمود بدن وی، نفسی دارد با ابعادی نامتناهی که به محاسبه نمیآید و گستره آن را نمیتوان با مقیاسی جز علم حقتعالی به سنجش آورد. باید باور داشت گستره آدمی و کشش وجودی وی به هیچ مرزی محدود نیست و میتواند در هر لحظه بینهایت نمود کنشی را از خود پدیدار سازد. فلسفیان و روانشناسان، بارها گفتهاند انسانها کمترین بهرهوری و برداشت را از موجودی و امکانات خدادادی خود دارند و حتی پرکارترین و بزرگترین و برجستهترین آنان، کمترین درصد از توان خود را به کار میگیرند و بیشترِ انسانها کمترین درصد توان خویش را به فعلیت میرسانند.
آنچه در رابطه با بدن و نفس آدمی گفته شد، همه هستی و موجودی او نیست و انسان چنان بزرگ است که نباید خود را به ظاهر و باطن و ماده و نفس خویش مشغول دارد، بلکه او را چنان توانی است که میتواند هر لحظه بینهایتی را از خود ظاهر سازد. البته برترین چهره بینهایت، در چهره «عشق» ظهور مییابد. عشق در آدمی چشمهسار گوارایی است که میتوان حضرت پروردگار را با آن و در آن به تماشا نشست؛ بهطوری که عاشق میبیند که خداوند او را ظاهر ساخته و او نیز خداوند را نمود بخشیده است. اینجا شروع درک آدمی از بزرگی خویشتن است و اینجاست که انسان، زیستی شادمانه مییابد و همواره و دایمی خود را کارپرداز امور میگیرد تا آن که نقطه اصلی پرگار هستی در بروز و ظهور آفرینش باشد.