تفاوت مرتبه کمال خضر و موسی علیهماالسلام

جناب خضر و حضرت موسی در جهت قرب معنوی و بُرد معرفت و کمال و موقعیت توحیدی چه جایگاهی دارند؟

در پاسخ به این پرسش باید گفت: علت اصلی و مبدء اساسی تمام کمالات و مقامات در این دو بزرگوار و دیگر اولیای الهی و همه افراد و موجودات عوالم مختلف، معرفت و توحید به حق است.

قرب معنوی و معرفت حقیقی هر فرد موجب بروز و ظهور کمالات ظاهری و باطنی می‌گردد و آدمی را به جایگاه رفیع حق نزدیک و نزدیک‌تر می‌سازد.

نوع و حد کمالات این دو بزرگوار را باید در برخوردهای توحیدی آنان و حد و معرفت ایشان نسبت به حق جست‌وجو نمود و این گوهر معرفت است که سبب رجوع دادن جناب موسی به حضرت خضر شد.

توحید و معرفت معنوی جناب خضر، علت این پیشتازی و راهگشایی گردید و سبب گردید که ایشان در چنین موقعیت ممتازی واقع شوند تا جایی که فردی چون جناب موسی باید شاگردی حضرتش را نماید.

گرچه جناب خضر و حضرت موسی همچون تمام حضرات انبیا و امامان بحق شیعه علیهم‌السلام و حضرات زهرای مرضیه علیهاالسلام معصوم می‌باشند و مدارج عالی کمال را دارا و از هر عیب و نقص و عصیان و گناهی به‌دور می‌باشند؛ ولی هر یک در تحقق کمالات دارای مرتبه‌ای می‌باشند.

جناب موسی اگرچه دارای عالی‌ترین مقامات معنوی است و پیامبری صاحب عزم می‌باشد که صاحب ید و بیضا و آیات و بینات است، «لن ترانی یا موسی» به شخص ایشان خطاب شده است و حق از وی نفی رویت در آن مقام می‌نماید و موقعیت قربی و حضور لقایی آن حضرت را باید مورد دقت قرار داد.

هرچند ایشان امکان لقا را در خود می‌دید و بروز فعلیت چنین مرتبتی را آرزو داشت، توان ایشان در مقام فعلیت به‌طور محدود جلوه‌گر شد، به‌طوری که می‌توان گفت: میان این حد تا مقام «دنی فتدلّی فکان قاب قوسین او ادنی» بی‌نهایت تفاوت است و «لن ترانی یا موسی» با «دنی فتدلّی» دو موقعیت توحیدی بی نهایت متفاوت را خبر می‌دهد.

جناب خضر، تقدم ولایی و معرفت شهودی برتری بر حضرت موسی دارد و ارجاع و متابعت حکایت از نوعی فضیلت می‌کند و ارجاع فاضل بر مفضول شمرده نمی‌شود و جناب موسی به واقع پیرو حضرت خضر به راه افتاد و متابعت وی از ایشان جدی و حقیقی بود؛ هرچند حضرت موسی دارای کمالات عالی و مقامات فراوان معنوی بسیاری بودند.

جناب موسی در مقام قرب لقایی، «لن ترانی یا موسی» را می‌شنود و سرّ این خطاب از بیان حضرتش ظاهر می‌گردد که گفت: «إن هی إلاّ فتنک» و تمام ماجرای سامری را فتنه و ابتلایی از جانب حق و برآمده از آن جناب می‌داند.

البته، این بیان خود باطن توحیدی دارد و لبِّ معرفتی می‌باشد، با لن وجود، لسان تادیب را از خود دور ساخته و فعل حق را محدود دیده است.

هنگامی که حضرت موسی ید بیضا می‌یابد و صاحب اژدها می‌گردد و معجزات و آیات فراوانی را مشاهده می‌کند، نغمه: «هل خلق اللّه خلقا مثلی» در دل طنین می‌اندازد و بی‌همتایی خود را در سر می‌پروراند.

درست است که بیان آن حضرت کامل است و مثلی برای آن حضرت ـ همچون تمامی موجودات ـ نمی‌باشد و همه موجودات عوالم گوناگون، بی مثل و مانند هستند و از ذره تا دره هر یک ممتازند و وصف احدی دارند؛ ولی برتر از آن حضرت نیز می‌تواند باشد و باید آن جناب به این حقیقت واصل گردد که در جریان دیدار وی با حضرت خضر چنین امری محقق می‌شود.

حضرت موسی در مقام فعل، معلول‌ها را می‌بیند و خود را در بند آن می‌یابد؛ در حالی که حضرت خضر، در فعل هم فاعل را می‌بیند و هم حق را در حال ظهور می‌یابد و حق را در مقام ظاهر سیر می‌دهد.

شواهد تمامی این امور را می‌توان از بیانات جناب خضر و حضرت موسی در قرآن مجید به دست آورد و به آن رسید و موقعیت هر یک را دید.

جناب خضر هنگامی که سخن از نقص و عیب و تخریب پیش می‌آورد، فعل را به خود نسبت می‌دهد و «فاردت ان اعیبها» می‌گوید؛ یعنی من اراده کردم که این کشتی را سوراخ و معیوب سازم.

وی هنگامی که مقام فعل و تسبیب سبب در کار می‌آید از جمع استفاده می‌کند و می‌فرماید: «فاردنا ان یبدلّها ربّهما» و هنگامی که خیر پیش می‌آید همه آن را به حق نسبت می‌دهد و می‌فرماید: «فاراد ربُّک ان یبلغا اشدّهما» و گذشته از آن که در مقام عنوان و رویت و ادب توحیدی، آنچه بوده به حق نسبت می‌دهد و اراده خود را از حق می‌داند و می‌فرماید: «وما فعلته عن امری»؛ من این کار را از ناحیه خود انجام ندادم، بلکه امری به فرمان حق و از حق است و «ذلک تاویل ما لم تستطع علیه صبرا» را بیان می‌سازد و بندگی خویش را در لباس عمل محقق می‌نماید؛ چنان که حق تعالی نیز او را به همین عنوان یاد نمود و وصف: «عبدا من عبادنا» را نصیبش ساخت و لوای: «آتیناه رحمهً من عندنا وعلّمناه من لدنّا علما» را به دستش داد که «علم» همان نفس رحمت است و رحمت همان قوه تشخیص و معرفت و فرقان است که عینیت وجودی جناب خضر بود و علم تاویل خود رشحه‌ای از رشحات وجودی و فیوضات ظهوری همان معرفت است.

همان‌طور که معرفت در جناب یوسف صدیق سبب ظهور علم تعبیر در آن حضرت شد و هنگامی که حضرت یوسف از صمیم قلب، «ربّ السجن احبّ إلی ممّا یدعوننی إلیه» را گفت و با خداوند چنین مناجات نمود که خدایا، زندان برای من خوشایندتر است از آنچه زنان مرا به آن می‌خوانند.

وی هنگامی که حق را تنها می‌بیند، غیریت را از خود دور می‌سازد و معرفت را به اوج می‌رساند و دل خویش را منبع اسرار الهی می‌گرداند و صاحب تعبیر می‌شود و بصیرت عوالم غیبی را دارا می‌گردد.

ایشان علم تعبیر را در زندان از حق تعلیم گرفت و از آن‌جا شروع به تعبیر خواب نمود و پیش از آن، فعلیت این امر را نداشت و تعبیر خواب خود را از پدر می‌خواهد و روشن است که اگر خود به‌خوبی دارای چنین موقعیت تعبیری می‌بود و تعبیر خوابش را می‌دانست و از خصوصیات آن آگاهی می‌داشت، هرگز خواب خود را با پدر در میان نمی‌گذاشت و از آن حضرت طلب تعبیر نمی‌کرد.

معرفت و آثار آن

همان‌طور که معرفت در جناب یوسف صدیق، سبب ظهور فعلی علم تعبیر گردید، این امر در جناب خضر نیز سبب ظهور علم تاویل شد و همین معرفت در جناب موسی علت رسالت و نبوت و ید و بیضای وی گردید.

اگرچه تمامی کمالات و مقامات حقیقی و ظهورات علمی و ارادی، معلول معرفت و توحید است و معرفت، علت همه آثار گوناگون معنوی می‌باشد، مراتب معرفت گوناگون است و هر فرد موقعیت و مرتبه خاص خود را داراست.

جناب خضر برای حضرت موسی این امر را روشن ساخت که مراتب کمال و مقامات معنوی محدود نمی‌باشد و همه آن برآمده از معرفت فرد است و معرفت، خود ظهور حقیقت فعلی حق تعالی می‌باشد و باید صاحب خانه و صاحب صدا را در خانه و صدا دید، نه آن که در خانه ماند و مشغول صدا شد.

تمامی کمالات جناب موسی از حق ظاهر گشت و موسی ظرف مظاهر بود و جناب خضر در مظاهر غیر از موضع ظاهر، باطن را دید و این امر را در تحقق عملی به جناب موسی نشان داد و آن را بیان نمود.

مطالب مرتبط