سازگاری ، بردباری و نرمی اخلاق

 سازگاری و نرمی اخلاق

عنوان سازگاری و ناسازگاری در خانواده و جامعه وقتی اهمیت می یابد که توجه داشت باشیم سلامت زندگی در صورتی دستخوش تغییر و آسیب نمی‌گردد که بتوان بیش‌ترین صبوری و سازگاری را با ناملایمات و بدخواهان داشت و طمأنینه خود را حفظ کرد و ناسازگاری نکرد.

افرادی که با دیگران قهر می‌کنند ضعف نفسانی و ناتوانی دارند و نمی‌توانند به هیچ وجه صحنه آفرین باشند. این‌گونه افراد چون فعلیت و توان مثبتی ندارند، قدرت مانور و جابه‌جایی در خود را ندارند.

در زندگی همه به‌نوعی اشتباه یا گناهی را مرتکب می‌شوند که باید در برابر آن خون‌سرد بود و به تنیدگی و استرس دچار نشد و آن را به‌گونه‌ای جبران کرد نه این‌که با قهر و دعوا مشکلی بر مشکلات پیش افزود.

چیزی که اندک آن فراوان است و توان مضاعفی برای نابودی آدمی دارد ناسازگاری و بدتر از آن، دشمنی است. دعوایی که به دشمنی بینجامد، با هر بهانه‌ای که باشد، اندک آن نیز زیاد است؛ چرا که هم ضعف اعصاب و پریشانی خاطر می‌آورد و هم اگر روحیه انتقام در کسی باشد هم آسیب و زیان وارد می‌آورد و هم بیماری را به جان او می‌اندازد. کسی که صبر بر بدی‌ها و سازگاری با بدخواهان را از دست می‌دهد و زود می‌رنجد یا عصبانی می‌شود و پرخاشگری می‌کند، از ناحیه آنان دچار توطئه و دشمنی می‌گردد و آسیب می‌بیند.

صبر بر ناملایمات حتی در گیاهان و جانوران وجود دارد و آنان سعی می‌کنند از چرخ دنده طبیعی خود خارج نشوند و کم‌تر عصبانی گردند و حمله کنند مگر آن که احساس کنند مهاجمی است که به هیچ وجه سازگار نخواهد شد که در آن صورت، حمله می‌کنند. مورچه از جانوران خیلی صبور است. بعضی گیاهان برای مبارزه و دفاع از خود، تشعشعات دارند.

انسان کم‌تر از حیوانات بردباری دارد و برای مبارزه و دفاع، به پرخاشگری و خشونت رو می‌آورد. صبوری و مقاومت انسان‌هایی که در شرایط سخت زندگی کرده‌اند بیش از دیگران است و قدرت آنان بیش‌تر است و عافیت سستی، ضعف و پوکی می‌آورد. برای نمونه، درخت گز که در شرایط سخت بیابانی مقاومت می‌کند گیاهی آرامش‌بخش است. خارها نیز قدرت درمانی و شفابخشی دارند. البته صفت قهری و غضبی خارها در ظاهر بیشتر است چنان‌که به لباس عابران حمله می‌کنند، ولی باطن آنان آرام‌تر است.

سازگاری و انعطاف‌پذیری که به شدت و ضعف در پدیده‌ها وجود دارد، بقا را برای بیش‌تر آن‌ها تضمین می‌کند. پدیده‌هایی که سازگاری خود را زمین می‌گذارند آسیب‌پذیرتر هستند و زودتر از بین می‌روند.

سازگاری با شرایط محیطی برای انسان بسیار مهم است؛ به‌گونه‌ای که سازگاری با بدخواهان در دین با عنوان «تقیه» توصیه شده است. خداوند نیز با کردار بسیاری از بندگان راضی نیست، ولی آن را تحمل می‌کند، بر آن صبر می‌کند و فراوان می‌شود که آن را یا نادیده می‌گیرد و ستار می‌شود و یا می‌بخشد و غفار می‌گردد. خداوند کریم و بزرگوار است و سازگاری از صفات کریمان است. سازگاری صفتی مثبت است که مقاومت برای حرکت را رقم می‌زند. در تنازع برای بقا که ما از آن به تصالح برای بقا در پرتو اصل سازگاری یاد می‌کنیم پدیده‌ای زنده می‌ماند و به تکامل بیش‌تر می‌رسد که سازگارترین باشد.

اصل سازگاری وقتی اهمیت خود را نشان می‌دهد که به مشاعی بودن سیستم اداره طبیعت دقت شود. مشاعی بودن کارها اقتضا دارد زیست انسان هرچه بیش‌تر مدنیت یابد و با الفت عمومی همراه شود. هیچ انسان عادی نمی‌تواند کارهای خود را به‌تنهایی و در تنهایی انجام دهد و نیاز به انس و همکاری هرچه بیش‌تر با دیگران دارد. سازگاری و انس آدم‌ها هرچه بیش‌تر شود تمدن انسانی را بهتر شکل می‌بخشد. اگر آدمی منزوی باشد و با دیگران انس نداشته باشد و خبرهای مردم را نشنود، شاهدی است غایب در میان آنان و یا چون مرده‌ای است که می‌جنبد. انسان انزوایی زنده، پویا، فعال و اکتیو نیست و روح تخاطب و انس‌گیری ندارد و در واقع، هر کس به میزان تخاطب و انسی که با دیگران دارد زنده است. مردم کسی را زنده می‌دانند که بتواند با آنان هم‌سخن شود و میدان‌دار باشد.

سازگاری و صبوری نیازمند داشتن اخلاق خوش، نرم، نیکو و لین است. کسی می‌تواند با دیگران سازگار و نرم‌خو باشد و ناسازگاری نداشته باشد که ترک خودخواهی داشته باشد. هم‌چنین سازگاری، خوش‌اخلاقی و حسن رفتار برای کسی که تمامی پدیده‌ها را از ناحیه خداوند می‌داند که تمامی در طبیعت خود دارای حسن و نیکویی است و خدای خالق آن به هر یک عشق تمامی دارد نمی‌تواند با پدیده‌ای به بدی رفتار کند یا کم‌ترین نظر بدی به آن داشته باشد و ناسازگاری نشان دهد. او برگ‌های درختان را نوازش می‌کند همان‌گونه که خنکای نسیم، گونه او را به نوازش می‌برد و چنین کسی در برخورد با اشرف پدیده‌ها یعنی مردم، مگر می‌شود آنان را دوست نداشته باشد و آنان را خوب نداند و برای آنان برتری قایل نگردد و خویشتن را در برابر آنان کوچک نبیند.

کسی که با دیگران نازسازگاری دارد و دیگران را دل‌نگران و دل‌آشوب می‌نماید دلی سنگ و سنگین دارد که سرگردانی پیاده و ناسازگار می‌گردد. کسی که نتواند سازگار باشد در زندگی متوقف یا ساقط می‌گردد. انسان در ناسوت در صورتی قدرت حرکت و سیر می‌یابد که بتواند با همه زندگی کند و با همه انس و الفت داشته باشد و عفونتی با هیچ کس پیدا نکند. بدآمد، نفرت و کینه اگر در دل کسی باشد جز حرمان چیزی برای او نمی‌آورد هرچند کسی به ناحق بر او سخت گرفته باشد. کسی که از بنده‌ای مؤمن بددلی دارد بدفرجام است و عاقبت به خیر نمی‌گردد. کسی که در دل خود در برابر بنده‌ای جبهه می‌گیرد و در لایه‌های پنهان قلبش کینه وارد می‌شود، دل وی جایی برای نزول خدا ندارد و مزبله‌ای است که سگ نفس وی از آن می‌خورد و هارتر می‌شود.

کینه همانند برخی بیماری‌هاست که هرچند اندک باشد، انسان را پیر، ذلیل و از زندگی ناامید می‌سازد. عداوت و دشمنی اگرچه طبیعی، قهری و در مواردی حتمی است، آثار شوم خود را بر انسان می‌گذارد و آدمی پیش از آن که دشمن را با عداوت خود از پای در آورد، نفس عداوت، جان آدمی را نامتعادل و فاسد می‌سازد.

عداوت و دشمنی انسان نسبت به چیزی و کسی، هم‌چون نیش زدن زنبور عسل است که با انجام آن می‌میرد. زنبور ممکن است حالت طبیعی و شعور همگانی داشته باشد و در مواقعی این عداوت را لازم بداند – همان‌طور که در آدمی چنین است – ولی در ضرر و زیان تفاوتی نمی‌کند؛ زیرا هرگونه دشمنی و عداوتی ضرر و زیان خود را دارد و انسان با اِعمال دشمنی، ابتدا خود را قربانی می‌کند و بعد شاید به دیگری ضرری برساند. گرفتن حالت عداوت و دشمنی به خود، انسان را نامتعادل و آشفته می‌سازد، بدون آن که معلوم باشد ضرر بر دشمن حتمی است.

بندگان خدا را یا باید مانند حضرت عیسی علیه‌السلام به خداوند وا گذاشت و گفت: اینان بنده‌های تو هستند خواه آنان را عذاب کن و خواه ببخش که تو عزیز و حکیم هستی (ر. ک : مائده / ۱۱۸) و یا برتر از وی بود و هم‌چون حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای تمامی بندگان چنان دل‌سوزی و مهربانی داشت که نزدیک باشد از دست برود: «شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند تو جان خود را از اندوه در پی‌گیری کارشان تباه کنی» (کهف / ۶).

اگر کسی چنان قدرت سازگاری داشته باشد که دلی تهی از هر گونه بغض و عناد بیابد و دلش باز شود و به شرح صدر برسد و چیزی بر سینه او سنگینی نکند حتی بدهای عالم را هم برای آزار و نابودی او جمع شود نمی‌تواند آنان را دوست نداشته باشد و در پی این است که راه هدایت و نجات را به آنان نشان دهد تا خداوند را بیابند و با او آشنا شوند. خداوند حتی اگر گدایان عالم را میهمان سفره وی کند، قهر نمی‌کند و اگر فقیران را به در خانه او آورد، از آن‌ها استقبال می‌کند و خوش‌حال می‌شود. چنین انسانی دلی دریایی و نفسی قدسی و ملکوتی دارد و ناسازگاری نمی کند.

خوشا به حال کسی که دلش چنان گسترده می‌شود که می‌تواند حق تعالی را در آن بنشاند. خداوند هم به ظرفیت دل آدمی می‌نگرد. خوشا به حال آن که دلش می‌تواند حق تعالی را میهمان کند که در این صورت به اندازه خدا جا دارد. البته خداوند در دلی جای گیرد که پیش از این، آن را با عشق پاره پاره کرده باشد.

آنان که تنها به دنبال خدا هستند، از هرچه بریدگی و پارگی است هراسی ندارند و بر کنده می‌نشینند و سر را به استواری بالا می‌گیرند و خداوند را ندا می‌دهند: هر کار که خواهی بکن! این جز از دل وسیع و گسترده بر نمی‌آید. دلی که با کم‌ترین مصیبتی درازکش می‌شود و می‌گوید دیگر نه، همان نه به او باز می‌گردد. چنین دلی صاحب آن را نیز سواری نمی‌دهد و چون کاسه‌ای است واژگون که هر چه باران رحمت نماز، دعا، درس و بحث بر آن ببارد اثری نمی‌گذارد و چیزی در آن نمی‌نشیند.

انسان هرچه سازگارتر باشد و ناسازگاری نداشته باشد، سالم‌تر است. در زندگی کسی سلامت کامل دارد که دلی بیابد که حتی بر فرض با قاتل پدر خود بتواند بنشیند، از او بگذرد و با وی مهربانی داشته باشد، برای او شغلی بیابد، با او همراهی کند و از او پذیرایی نماید و او را به میهمانی خویش بخواند. چنین کسی قدرت کنترل نفس و مهار آن را دارد.

دعا و ذکر پس از صافی شدن دل و نرم شدن اخلاق و رفتار است که اثر دارد. ابتدا باید خانه را تطهیر نمود و سپس میهمان طلبید. باید با همه سر سازگاری داشت و هر شب دل خود را از هر گونه بغض، عناد، خشم و غضب خالی نمود. نباید نه از بد دیگران غمگین و دلگیر شود و نه از خوبی آنان خرسند. این دل تنگ است که منفذ کوچک می‌گیرد. دل وسیع و گشاده از چیزی به تنگ نمی‌آید و ناسازگاری نمی کند و دریایی مواج است که هر خاشاک و فاضلابی آن را نجس نمی‌سازد، بلکه هر نجسی را پس می‌زند و تطهیر می‌کند.

در زندگی کسی سلامت کامل دارد که مست، خرم، گشاده، خوش‌حال و باز باشد و همواره تبسم بر لب داشته باشد و البته کسی می‌تواند چنین باشد که به عشق عفیف رسیده باشد:

دلی که عشق ندارد کدوی بی‌بار است

لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است

در زندگی باید هم بر خود باز بود و هم بر دیگران و بر باز نیز باز و حتی بر بسته نیز باز بود و کسی چنین بساطتی دارد که در زندگی زیستی بانشاط و مست داشته باشد و ناسازگاری نداشته باشد. کسی که غمی ندارد و شاد شاد است. کسی که بی‌خیال نیست، ولی خیالی ندارد. کسی که نه از دست‌رفته‌ها اندوهگین و حزون می‌شود و نه از دستاوردها شاد و مسرور: «لِکی لاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاکمْ» (حدید / ۲۳) وی نه از رفته، نگران است و نه از آمده مسرور. اگر زندگی حق است؛ چرا نباید به آن شادمان بود:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

کسی که به حق شاد است، به همه چیز نیز خوش‌حال و شاد و خندان است؛ زیرا او حق را در تمامی پدیده‌ها و تمامی آن‌ها را عیال حق تعالی و با هم برابر می‌بیند و بر کسی خرده نمی‌گیرد و به همه نیز محبت می‌کند.

برای دوری از ناسازگاری با دیگران لازم است هم جواد و بخشنده بود و میل به دنیاداری، خودخواهی و بخل و خست نداشت و نیز عذرپذیر بود و لغزش و خطاهای دیگران را نادیده گرفت و از آن رنجیده‌خاطر وآزرده‌دل نشد، و افزون بر آن بدی‌ها، تباهی‌ها و زشتی‌هایی که از دیگران می‌بیند را فراموش کرد و آن را به خاطر نسپارد و کینه، عقده یا نگرانی به خود راه نداد و تمامی این امور از کسی بر می‌آید که هنر عاشق شدن داشته باشد و مهارت عشق‌ورزی بداند.

مطالب مرتبط