نام مبارك «اسم» از بلنداي اسماي الهي

اسْم»اسمی است که تمامی پدیده‌های هستی و نیز خداوند را در بر می‌گیرد؛ زیرا چیزی نیست که اسمی نداشته باشد.

حق تبارک و تعالی وجود و هستی است و پدیده‌ها تمامی ظهور خداوند و مثانی می‌باشند و همه دارای اسم هستند. اسم از «سمو» به معنای عظمت و رفعت است و پدیده و آفریده‌ای نیست که عظمت و بزرگی نداشته باشد.

تا معنای اسم به دست نیاید در گفتن آن نمی‌توان قصد انشا داشت. قصد انشا فرع بر تصوّر معنا و تصوّر معنا فرع بر به دست آوردن اصل اشتقاق یک کلمه است.

اسم به معنای ارتقا و بزرگی است و این معنا در بسم اللّه چنین می‌شود که هر ایجادی با نام خداوند ارتقا، بلندی و تبرک می‌یابد و «اسم» همان بلندای حضرت حق، بزرگی و رفعت اوست و نامی از نام‌های خداوند می‌گردد؛ چنان‌چه فطرت بشر چنین است که کارهای خود را به نام عزیزی متبرک می‌نماید و برای نمونه، کتاب خود را به کسی تقدیم می‌دارد. کسی که در ذهن نویسنده عزیزترین و بلندمرتبه‌ترین است؛ یعنی فرد به بزرگ‌ترین معنایی که در ذهن دارد که همان اسم اللّه است، کار خود را ایجاد می‌کند. اسمی که بزرگ‌تر از آن نیست و عظیم و رفیع است و هر فعلی به او متبرک می‌شود، به عزیزترین حقیقتی که هست و تمامی کارها با چنین تبرکی است که بزرگی می‌یابد و نقص از آن دور می‌شود و ابتر نمی‌گردد.

وقتی کسی وارد شهری می‌شود، بلندترین ساختمان و بنای آن به چشم می‌آید. ساختمانی که از همه بلندتر است. انسان نیز وقتی می‌خواهد به تشرف الهی برسد، اسم را می‌گوید. اسم یعنی مرتبه‌ای بلند و بلندایی که برتر از آن نیست. «اسم» به معنای بلندی از اسمای جمالی و تحت دولت اسم «ظاهر» است. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْءَعْلَی» (اعلی / ۱) یا «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ» (حاقه / ۵۲) بلندی و رفعتی که در اسم است را می‌رساند و «اسْم» از آن حکایت دارد؛ هم‌چنان که سعی می‌نمایند بلندترین ساختمان شهر از فرهنگ آن شهر حکایت داشته باشد، امّا هر حکایتی بلندی را نمی‌رساند و اشتقاق اسم از «وسم» ارزش معنایی ندارد. به‌طور کلی اسمای الهی بلندی، عُلو و مرتبهٔ عالی از وجود را دارند و به این اعتبار است که برای هر فعلی که به تناسب عنوان گردند، به آن عظمت و بلندا می‌دهند.

«اسم» به معنای «بلند» است و بلندای هر اسمی به محتوای ظهور، پدیداری و بهره‌ای که از وجود یا نمود دارد است. «اسم» برای حق تعالی یک اسم است: «تَبَارَک اسْمُ رَبِّک ذِی الْجَلاَلِ وَالاْءِکرَامِ» (رحمن / ۷۸). بر اساس این آیه، خود اسم، حق است نه آن که اسمِ حق و علامتی از حق باشد. اسم، خود بلندی دارد که مبارک است و مفهوم هیچ گاه بلند نیست و همین آیهٔ شریفه «اسم» را به خوبی معنا می‌نماید که از سنخ مفهوم و لفظ نیست و حقیقتی خارجی است که خود حق است و وصف «تَبَارَک»به خود می‌گیرد، اما این که علامت است لازم معنای بلندی است و در معنای مطابقی دخالتی ندارد. از اسم غیر از بلندی چیزی به دست نمی‌آید. اسم در بسم اللّه را به هیچ وجه نمی‌توان از «وسم» گرفت که نوعی داغ زدن و جسارت به حق تبارک و تعالی و کوچک نمودن اوست.

کسی که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» می‌گوید در واقع می‌خواهد کار خود را از بلندای حق تعالی شروع نماید و به پایین آید؛ نه آن که سیر وی از پایین به بالا باشد. هم‌چنین هر کاری که از بلندی حق تعالی شروع شود و سپس نزول یابد ابتر نمی‌گردد: «کلّ امر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو ابتر» (وسائل الشیعه (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱). هر کاری که از بالا شروع شود ابتر و بریده نمی‌گردد. کسی که می‌خواهد بسم اللّه را ذکر خود قرار دهد و قصد انشا نماید، بدون توجه به ظرایف معنایی آن نمی‌تواند قصد انشا داشته باشد و از آثار آن محروم می‌گردد. کسی که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» می‌گوید و آهنگ آن دارد که خود را از پایین به بالا کشد در واقع چیزی نگفته است و نباید انتظار خاصیت و اثری برای ذکر خود داشته باشد، بلکه بسم اللهی کلید گنج‌های خداوندی و فتح الفتوح است که از ذات حق تعالی نزول پیدا کند و توجه داشته باشد که این ذات حق تعالی است که نازل می‌شود؛ همان‌طور که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» و نیز تمامی قرآن کریم و تمامی پدیده‌های هستی آن به آن در حال نزول است و فیض حق تعالی حتی برای آنی تعطیل نمی‌شود. خداوند در نخستین سوره‌ای که بر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نازل شد امر نمود که از بالا بخواند و به پایین برود نه آن که از پایین بخواند و به بالا رود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ» (علق / ۱). سیر در تمامی بسم اللّه‌ها از بالا به پایین و در سرازیری نزول است؛ نه در سیر صعودی آن و کسی که سیری خلاف داشته باشد گویی جهت قبله را در عبادات خود اشتباه گرفته است. هر چیزی باید از بالا نازل شود و به پایین آید؛ نه آن که شخص در «بسم اللّه» خود را قصد کرده و نقطهٔ شروع آن را نفس خود قرار دهد. اسم در این آیه به معنای بلندای ذات متعین و متلبس به وصف است که ظهور یافته است؛ یعنی از ذات حق تعالی نزول یافته است و ذات به آن شناخته می‌شود و ظهور می‌یابد نه آن که «الذی به رفع ذکر المسمی» تا لازم باشد از پایین به بالا رفت. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» سورهٔ حمد، به تعبیر روایات، «اشرف ما فی کنوز العرش» (شیخ صدوق، امالی، ص ۲۴۱) است و کلیدی است که هر قفلی را می‌گشاید و قفل‌های ملکوت از بالا به پایین گشوده می‌شود؛ وگرنه همانند پشت به قبله نمودن در عبادت است که مسیر و جهت آن را تغییر می‌دهد و آن را باطل می‌کند. این مانند کشیدن لولهٔ آب در ساختمان‌های بلند است که اگر از بالا به پایین کشیده نشود و به عکس باشد، طبقات بالا با کمبود آب مواجه می‌گردد. اسم نیز چون ذات متعین به وصف است، با گفتن آن باید ذات حق تعالی را یافت و از آن‌جا به پایین آمد و نزول داشت و در چنین ذکری می‌توان قصد انشا داشت. بنابر این «اسم» از برترین اسمای الهی است که «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» تحت دولت آن قرار دارد و از اسمای فتحی است و فتح همواره از بالا و از ناحیهٔ حق تعالی است، نه از خلق.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از ذات حق تعالی است که نازل می‌شود؛ همان‌طور که همه چیز از آن سمت است که به ناسوت تنزیل می‌یابد. افزون بر بسم اللّه، ذکر حوقله؛ یعنی «لا حول و لا قوه إلاّ باللّه» نیز همانند «لا اله الا اللّه» از آن سوست که به پایین می‌آید و نقطهٔ شروع آن را باید بلندای حق تعالی گرفت.

با توجه به آن‌چه گذشت به‌نیکی به دست می‌آید مراد ما از «اسم» نه اسم ادبی است که در برابر حرف و فعل قرار دارد، بلکه اسم در برابر وصف مثل عدل در برابر عادل است که در عرفان گفته می‌شود که حقیقتی خارجی است که بر تمامی پدیده‌های عالم و نیز بر اسمای حق تعالی و حتی بر خود فعل، حرف و اسم که اسم الاسم خوانده می‌شود و حتی بر وصف نیز اطلاق می‌شود و اعم از آن است. همان که خداوند به حضرت آدم علیه‌السلام تعلیم نمود: «وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکهِ فَقَالَ اَنْبِئُونِی بِاَسْمَاءِ هَوُلاَءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ» (بقره / ۳۱).

مراد از «الاْءَسْمَاءَ» در این آیهٔ شریفه، مصداق و مسمای آن است وگرنه اسمایی مانند «اللَّه» یا «الرَّحْمَن» برای فرشتگان شناخته شده بود. این مسماست که بلند است و دست فرشتگان از آن کوتاه و این مسماست که از غیب است و فرشتگان از آن بی‌خبر: «قَالُوا سُبْحَانَک لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک اَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ» (بقره / ۳۲). این مصداق است که «اسْم» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را طلسم تمامی اسما ساخته است. «الاسم» طلسم اسماست و اسمایی مانند «اللَّه» یا «الرَّحْمَن»خود اسم دارد. اسمی که طلسم و کد آن شناخته می‌شود و فراز: «وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا»به این معناست که خداوند کد و گرای تمامی اسما را به حضرت آدم علیه‌السلام داده است. کدی که اگر با این اسم همراه شود آثار و خواص خود را آشکار می‌کند و می‌تواند مرده را زنده کند.

نام بردن اسم خداوند چنان حایز اهمیت است که ذبیحه بدون آوردن آن حلال نمی‌شود: «یسْاَلُونَک مَاذَا اُحِلَّ لَهُمْ قُلْ اُحِلَّ لَکمُ الطَّیبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکمُ اللَّهُ فَکلُوا مِمَّا اَمْسَکنَ عَلَیکمْ وَاذْکرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ» (مائده / ۴) و تا نام خداوند بر ذبیحه آورده نشود قابل خوردن نیست: «فَکلُوا مِمَّا ذُکرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیهِ إِنْ کنْتُمْ بِآَیاتِهِ مُوْمِنِینَ» (انعام / ۱۱۸) این اسم الاسم با لحاظ مسماست که سبب طهارت و تذکیهٔ ذبیحه می‌شود وگرنه گفتن بسم اللّه بدون اعتبار حق تعالی و با صرف مفهوم آن سبب طهارت ذبیحه نمی‌گردد. به‌طور کلی، ارزش اسم الاسم تا زمانی است که مسما با آن اعتبار شود. البته هر اسمی مسمای حقیقی خود را در پی دارد مگر این که کسی آن را با قرینه‌ای از هم جدا نماید و لحاظ مسما و مصداق را با آن نداشته باشد که در این صورت، تنها مفهوم است که بر زبان آمده است و هیچ اثر و خاصیتی ندارد.

«اسْم» طلسم اسمای الهی است که حتی از مفاتیح غیب و نیز از مقام احدیت بالاتر است و دو مقام احدیت و واحدیت از تعینات آن می‌باشد. مرتبه‌ای که وصول، ایصال، تصور و ادراک آن بسیار سخت و سنگین است و همین امر آن را طلسم نموده است.

«اسْم» تنها اسم مطلق خداوند است و اسم‌هایی مانند: «اللَّه» یا «الرَّحْمَن» اسمای عام خداوند است نه اسامی مطلق. اسم‌هایی که لحاظ اسم الاسم و مسما را با هم دارد، نه صرف لحاظ حاکی یا صرف اعتبار محکی آن؛ مانند: «وَإِنِّی سَمَّیتُهَا مَرْیمَ» (آل عمران / ۳۶) یا «یا زَکرِیا إِنَّا نُبَشِّرُک بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیا» (مریم / ۷) که اسم در این دو آیه لحاظ حاکی و برای عنوان آمده است در حالی که «اسْم»برای حق تعالی با لحاظ اطلاقی می‌آید، ولی لحاظ اطلاقی آن در اسما، لحاظ تقییدی می‌گیرد و از اسمای تعیینی می‌شود.

«اسْم» تمام مسماست و نسبت به حق تعالی چنان‌چه لحاظ حاکی داشته باشد حاکی ذات است نه حاکی تعین خاص «اللَّه» که با آن که مقام مستجمع جمیع اسما و اعم از آن‌هاست ولی خود نسبت به «اسْم» تعین خاص است. «اسْم» امام اسماست که به معنای لازمی حکایت از ذات دارد و به تمامی اسما و صفات قابل تبدیل و تفصیل است. تمامی اسما و صفات الهی از تعینات «اسْم» است و حقیقت آن اعم اسمای الهی است که در میان تمامی آن‌ها وسیع‌ترین دولت را داراست.

به‌طور کلی دو تعین برای «اسْم» وجود دارد: یکی تعین اضافه به هر یک از اسمای الهی به صورت فرد فرد و دیگری تعین اضافه به اسما به صورت جمع که همهٔ اسما با هم تعین آن به شمار می‌رود و یک یک اسما تفصیل، ریزش و تنزل آن به شمار می‌روند.

بهتر است این بحث را با طرح اشکال و پاسخ آن به پایان ببریم. می‌توان اشکال نمود رویهٔ قرآن کریم آن است که تمام معنا را در کم‌ترین لفظ ممکن بیاورد و اختصار را ارج می‌نهد، از این رو چرا «بِسْمِ اللَّه»می‌آورد نه «باللَّه» همان‌طور که در آیهٔ شریفهٔ: «وَتَوَکلْ عَلَی الْحَی الَّذِی لاَ یمُوتُ» (فرقان / ۵۸) آمده و نفرموده است: «اسم الحی».

در پاسخ باید گفت: اصرار بر ذکر «اسْم» برای آن است که «بِسْمِ اللَّه»دارای مفهوم است و چنان‌چه «باللّه» بدون «اسْم» گفته شود مفهوم آن گزاره‌ای شرک‌آمیز است. «بِسْمِ اللَّه»؛ یعنی به اسمی که «اللَّه» است شروع می‌کنم و تبرک می‌جویم. مفهوم آن این است که به اسم دیگری مانند لات و عزّی شروع نمی‌کنم که اسم دارد، اما مسمّای الهی ندارد و بت نیست، بلکه آفریده‌ای بیش نیست و همان خشت و چوب می‌باشد که اسم بت و اله که بر آن می‌نهند مفهومی بیش نیست و حقیقت ندارد؛ همان‌طور که خداوند بت‌ها را فقط دارای اسم می‌داند که مسمایی برای آن نیست: «اَتُجَادِلُونَنِی فِی اَسْمَاءٍ سَمَّیتُمُوهَا اَنْتُمْ وَآَبَاوُکمْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ» (اعراف / ۷۱) و «إِنْ هِی إِلاَّ اَسْمَاءٌ سَمَّیتُمُوهَا اَنْتُمْ وَآَبَاوُکمْ مَا اَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ» (نجم / ۲۳).

تفاوت میان بت‌های ادعایی که اسم دارد، اما مسما ندارد؛ مانند مواد سه‌گانهٔ وجوب، امکان و امتناع است که هر سه مفهوم و آفریدهٔ ذهن است و تفاوت آن در مسما و مصداق است که مسمای مفهوم واجب نمی‌شود که در خارج نباشد و ممتنع وجود خارجی آن محال است و جز مسمای ذهنی ندارد و امکان در حد استواست.

اگر به صورت مستقیم گفته شود: «باللّه» مفهوم آن چنین است که گوینده به غیر اللّه شروع نمی‌کند. در این صورت برای غیر یعنی همان بت‌ها مسما، مصداق و استقلال قایل شده و پذیرفته است که غیری مانند لات و عزی وجود دارد، اما وی آن را نمی‌خواهد و به آن شروع نمی‌نماید. این چنین است که او در مفهوم به تعدد آلهه و چند خدایی گرفتار آمده است، اما «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» هر گونه چند خدایی را هم در منطوق و هم در مفهوم نفی می‌کند و زمینه‌ای برای شرک باقی نمی‌گذارد و توحید محض را اقرار دارد. این تنها توحید است که دارای مصداق و مسماست و شرک مصداقی ندارد و ذکر «اسْم» در بسم اللّه هر گونه شرکی را نفی می‌کند.

 

مطالب مرتبط