در دنياى كنونى تنهايى هرچند مطلوب است، ممكن نيست و در صورت امكان، مناسب نيست. بهترين نوع معاشرت، داشتن دوست است.
خدای تعالی خود رفیق است و رفیقباز
اگر همهٔ دنیا را طلا کنند و کوهی بسازند، ارزش یک رفیق را ندارد. زن، رفیق باشد، خوب است و نیز رفیق بودن برادر، پدر و فرزند خوب است و رفیق هم رفیق بودن او خوب است، هرچند این رفیق کم است ولی ارزش فراوان دارد.
خدای تعالی خود رفیق است و رفیقباز. رفیقی است که هیچ گاه آدمی را رها نمیسازد و تنها نمیگذارد و از زنده و مردهٔ آدمی جدا نمیگردد.
دوستی با غیر خدا
دوستی با غیر خدا و یا برای غیر او در حقیقت نادانی است. کسی که غیر را بر خدا بر میگزیند یا خدا را نمیشناسد و یا اعتقادی به خداوند ندارد و یا از متاع عقل و اندیشه و خرد و ایمان بیبهره است.
بهترین رفیق
اگر بپرسند رفیق خوب کیست؟ میگویم رفیق محتاج اضافه نیست و رفیق یعنی خوب؛ هرچند چنین موجودی کمیاب است. آن کس که بد است، دیگر رفیق نیست. رفیق به تمام معنای کلمه، تنها خالق و رب آدمی است که بهترین رفیق است و تحت هیچ شرایطی انسان را رها نمیسازد.
ترسیم دوستی با خداوند متعال
خداوند گاهی آنقدر رفیق است که خود را برای دوستان خود بیاختیار میکند و تمام اختیار زمین و آسمان را به آنان میسپارد تا آنان چرخ گردون را به حرکت درآورند. رفاقت او رفاقتی از روی بزرگی است.
ولی افسوس، افسوس که ما از در رفاقت با خداوند وارد نمیشویم و همیشه با عظمت و وحشت از او یاد میکنیم و او را تنها صاحب جهنم میدانیم و کمتر از رحمت یا عشق پروردگار سخن به میان میآوریم. در حالی که بحث رفاقت بالاتر از بهشت و جهنم است. مثل حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام که میفرماید: «بل وجدتک أهلاً للعبادة» و کیف و لذت دنیا و آخرت نیز همین است و چه کیفی از این بالاتر.
مگر میشود خداوند را بدون نیاز عبادت کرد؟ آیا میشود دست نیاز به سوی بینیاز دراز نکرد؟ آیا بهراستی میتوان نمازی بدون قنوت خواند؟ چرا قنوت مستحب است و التماس به حق در این معراج لازم نشده است؟ چگونه میشود دوستش داشت و اوامر او را اطاعت کرد؛ ولی نیازی به درگاهش نبرد؟ چگونه میشود شخصی بگوید خدایا دوستت دارم و سخنت را گوش میدهم؛ ولی چیزی از تو نمیخواهم؟
آیا کسی هست که بتواند به صدق به خداوند بگوید دوستی من به قدری است که حاضرم رایگان و بدون مزد برایت تلاش کنم و بالاتر، اگر کارهای بیفایده نیز به عهدهام گذاشتی، دنبال نمایم؛ ولی بیمنت و درخواست مزد. اگر مرا به دنبال «نخود سیاه» فرستادی تا مرا از سرت برهانی، باز هم من از این در کنار نمیروم و پشت این در مینشینم. اگر راهم دادی، به درون میآیم، اگر بیرونم انداختی، پشت در میایستم تا دوباره در باز شود. من غیر از این خانه جای دیگری را نه میشناسم و نه دوست دارم. همواره مرا به این سو و آن سو و به دنبال این کار و آن کار میفرستی. هر سو و هر کاری چون برای توست، آن را بزرگ میشمارم؛ ولی چون رد گم کنی است، مهم جلوه نمیدهم و مسیر و کار را تا آخر به پایان میرسانم؛ ولی امید به خیر، نه در ذات کار دارم و نه در اسباب کار. حال، این چگونه امکان دارد و چه درجهای است، باید در جای خود از آن سخن گفت.
انسان موحد بی هر طمع، خدا خواهد و با خود و خدای خود بگوید: خدایا، تو را دوست دارم که خدایی و حقی و با تو دوست هستم که دوستی و نه آنکه با تو دوستم چون غنی هستی، قدرت داری و یا میتوانی نیازم را رفع کنی یا آنکه تو غنی، قادر و توانایی و من فقیر، ناتوان و مسکینم، با تو دوستم بی آنکه طمع به تو داشته باشم و بدون آنکه در این دوستی، چشم بر داشتههای تو داشته باشم و یا به جهت کمبودهای خود تو را به دوستی برگزیده باشم. دو دوست هستیم بی هر پیرایه و طمع و چشمداشتی.
تو خدایی و من بنده، تو حقی با تمام اوصاف جمال و کمال و منم بنده با تمامی نواقص و کمبودها؛ ولی دوستی ما عاری از تمامی این اوصاف کمال و نقص است. دارایی تو و ناداری من به جای خود، عشق، حب و دوستی ما نیز به جای خود. هرچند هرچه هست و نیست از توست و هرچه دارم و ندارم به سبب توست و جز از جانب تو چیزی و خیری به کسی نمیرسد؛ ولی دوستی ما چیزی برتر از این امور و عاری از این موازین است؛ زیرا خیر تو میرسد، بی آنکه کسی خود را به این مقام برساند و خیر تو به هر دوست و دشمنی واصل میگردد؛ پس دوستی با تو به سبب خیر، نوعی نارفیقی است و رفاقت با تو باید خالی از تمامی شوایب باشد.
معرفی بهترین دوست و یار و رفیق آدمی
بهترین دوست و شیرینترین یار و نزدیکترین رفیق آدمی تنها حق تعالی است و بس. هر کس و هر چیز اندازه و مرزی دارد و بیش از اندازهٔ معین آن با آدمی همراه نیست و همین که ظرف وی پر شد، دیگر تحمل و صبر وی تمام میشود و به طور ارادی یا غیر ارادی آدمی را ترک میکند.
تنها خداوند مهربان است که در هر صورت و با هر شرایطی آدمی را میخواهد و از هر جهت نیازمندیهای او را تأمین میکند. علاقهٔ حق تعالی به انسان بدون طمع است و نیز توان برآوردن همهٔ خواستههای انسان را دارد و جز به صلاح و صواب نمینگرد. اگر انسان نسبت به تلاشی که برای جلب و جذب فردی و چیزی دارد به اندازهٔ کمترِ از معقول، به خدا رو بیاورد و دل به او بندد، خداوند متعال بهترین دوست و یار و صدیق شفیقی برای وی میگردد.
گاه آدمی برای جلب و جذب موجودی ضعیف سالها کوشش میکند؛ در حالی که میداند مدت انس وی با او بسیار کم و اندک است؛ اما با کمتر از این مقدار حق تعالی به آدمی رو میآورد و مدت وی هم تا ابد است.
دل به حق تعالی بستن، به او عشق پیدا کردن، مهر وی را به دل گرفتن و احساس فراق وی را در خود یافتن، موجبات کمال و صلاح و صفای آدمی را فراهم میآورد. اگر اندکی توجه به حق تعالی پیدا شود، درهای معنویت و صفا به روی آدمی باز میگردد و انسان، خداوند را در خود مشاهده میکند.
نظر به هر چیزی فنا دارد و تنها نظر به حق است که باقی میماند. دل به هر کس بسته شود، بریده میگردد؛ اما دل به حق تعالی بستن بریدن ندارد. اگر انسان خدا را داشته باشد و به او اعتماد کند، دیگر احساس غربت، تنهایی و نارضایتی در خود احساس نمیکند؛ چرا که غریب کسی است که از حق تعالی دور است و دل بر غیر حق دارد و بیچارهتر از این شخص دیگر کسی را نداریم.
دل مؤمن همیشه به حق تعالی مسرور، قوی و مطمئن است و با وجود او تزلزلی به خود راه نمیدهد و در مقابل مشکلات هرگز خود را نمیبازد و از میدان به در نمیرود.
اولیای خدا هستند که با تمامی مصائب و مشکلاتی که برای آنان پیش میآید، هرگز خود را نمیبازند. آنان با توجه به حق تعالی و به کمک امدادهای او با دشواریها مبارزه میکنند و شور و عشق به حق تعالی را در سراسر وجود خود نگاه میدارند. با تمامی مصائب و دشمنان شیطانی که دارند، هرگز طعم تلخ شکست را در کام خود نمییابند و در هر صورت، احساس پیروزی میکنند و شکست را از آنِ دشمنان شیطانی خود به حساب میآورند؛ چرا که آنچه حق است، خداست و آنچه باقی و شیرین است، حق تعالی است.
بهترین دوست انسان خداوند متعال است. حق تعالی جز در کام مؤمن شیرین نمیباشد. مؤمن است که حیات و ممات وی به حق تعالی است، اندیشهای غیر او برای مؤمن نیست و کام وی جز حق تعالی را قبول نمیکند و نمیخواهد؛ چون دل به غیر حق تعالی بستن حماقت است. عاقل تنها دل به حق تعالی دارد و تنها او را بر میگزیند.
دوستان فراوان
هر کس خیال کند دوستان فراوانی دارد، نمیداند که در حقیقت بیدوست و بیرفیق است. البته دوستی مراتب دارد و این مراتب بالا و برتر آن است که کمتر مصداق مییابد اما در مراتب پایین آن میشود به فراوانی نسبی آن اعتقاد داشت.
یار مناسب در قید و بند عار نیست
خوشا به حال کسی که یار مناسب پیدا کند و بدا به حال کسی که یار مناسبی را رها کند. یار مناسب در قید و بند عار نیست و همین امر سبب میشود دار و ندار خود را فدای یار خود سازد.
سنجش دوستی
اگر کسی میخواهد از پیش بداند که دوست وی در هنگام دشمنی با او چگونه رفتار میکند، ببیند این دوست با دشمن فعلی خود چه میکند که نوع برخورد وی با دشمن، بیانگر نوع برخورد او با شما در آینده میباشد. اگر دوست شما با دشمن خود به مدارا و انصاف رفتار کرد، با او باش و اگر ظلم کرد و بیباک بود، با او ترک دوستی نما که جدایی به مدارا در امروز بهتر از جدایی با ستیز در فرداست.
راز دل، رازداری و شناخت مَحرم اسرار
هر کس دلی دارد که مخزن رازهای گوناگون وی است. نباید هر کسی را وارد این مخزن ساخت و باید دل را در مقام راز خویش ثابت نگاه داشت.
اگر کسی بخواهد دیگری را محرم راز خویش قرار دهد، باید آن فرد به طور قطع مورد اطمینان باشد، بهگونهای که چنین جزمی را نسبت به آن فرد پیدا کند. اینگونه افراد هرچند فراوان نیستند، میشود گفت بسیار اندک میباشند. اگر کسی بگوید من چنین افرادی را ندیدهام، نباید او را مورد سؤال و مؤاخذه قرار داد؛ چرا که چندان سخن بیربطی نگفته است.
سخن بسیار ظریفی که در این مقام هست این است که راز چیست و صاحب راز آدمی کیست؟ راز امری پنهانی است که اصرار بر پنهان بودن آن است و رغبتی به افشای آن در شخص نیست. البته هر کس رازهای اینگونه دارد و افراد برجسته بیشتر چنین اسراری دارند که باید در حفظ آن بیشتر بکوشند.
کسی میتواند صاحب سرّ گردد و ارزش ورود به دل آدمی را پیدا نماید که انسان این اطمینان را داشته باشد که محرم خود را نزد وی نهد؛ زیرا راز آدمی ناموس دل است و نباید در دست نامحرم قرار گیرد. اگر اطمینان آدمی نسبت به فردی تا اندازهای باشد که نسبت به محرم وی خیانت روا نمیدارد، میشود سخن دل خود را به او باز گفت، وگرنه بیان راز برای نااهل و افراد ناشایسته در حکم قرار دادن ناموس در اختیار بیگانه است.
روشن است که اینگونه افراد چندان فراوان نیستند؛ به خصوص نسبت به رازهایی که شایستگی پنهانی داشته باشد؛ هرچند راز، زبان دل است و باید این ندای دل را از گوش دل نیز پنهان داشت و به چنین دوستانی لازم نیست گفته شود؛ مگر در مواردی که ضرورت داشته باشد و راه گریزی برای بیان آن نباشد که در این موارد مناسب است صاحب رازی در کار باشد. البته، در هر صورت نباید جانب احتیاط را از دست داد.
راز چیزی است که انگیزهای بر افشای آن نیست و صاحب راز کسی است که بتواند صاحب ناموس آدمی باشد و تا این اندازه به وی اعتماد داشته باشد و این اعتماد از روی دقت و صحت باشد، نه اعتمادی جهل آلود.
دوباره تأکید میشود چنین افرادی فراوان نیستند و کمتر میشود چنین دوستانی نصیب فردی گردد. نسبت به اینگونه افراد نباید جانب احتیاط را از دست داد؛ زیرا به طور کلی نباید راز را فاش کرد و سفرهٔ دل را در اختیار دیگران قرار داد. باید در صورت ضرورت بیش از اندازه راز را افشا ننمود. چنین برخوردی در زمان ما بهترین راه سلامت است. خوب و بد هیچ فردی نباید ظاهر گردد و خوبی بیشتر از بدی آسیب و زیان میآورد و باید در خوبیها بیشتر کتمان داشت؛ زیرا طمع و زیان دوست و دشمن را همراه دارد.
منافع شخصی و خودخواهی در پیوند و دوستی
بسیاری از روابط عمومی افراد به طور کلی بر اساس نادانیها استوار است و پیوند و الفتها بر پایهٔ خیالات است. فراوانی از انگیزههایی که پیوند و دوستی را برپا میکند و عواملی که موجب نزدیکی و قرب دو فرد میگردد، به طور کلی از خودخواهی عمومی سرچشمه میگیرد و تمامی موقعیتها را این خودخواهی است که همراهی میکند؛ بدون آنکه ظواهر امر، حکایت و نشانهای از این خودخواهی داشته باشد.
اینگونه روابط و پیوند فرد با فرد که بر اساس خودخواهی است، هرگز نمیتواند بقا و استمراری داشته باشد و از آن مهر، محبت و علاقهٔ حقیقی به دست نمیآید و تنها صورتی از پیوند و الفت، حاکم است تا زمانی که این خودخواهی خود را ظاهر سازد و لابهلای ظواهر به دست آید که تمامی الفتها و مهر و محبتها را نقش بر آب میسازد و بنیاد دوستی چون دودی به آسمان میرود.
هنگامی که افراد بر سر چهارراهها، دوراهها، یا تنگناهای زندگی همدیگر را بیمحابا ملاقات میکنند و مییابند که رشتهٔ پیوند و محبت و رابطهای که بوده اساس حقیقی نداشته است و تنها منافع و موقعیتها ایجاب چنین امری را کرده، به راحتی از یکدیگر میگذرند و به هم پشت میکنند و گاه میشود که رو در روی هم میایستند و چنان با هم مقابله و ستیز میکنند که گویی خصم واقعی و دشمن هزار سالهٔ یکدیگرند. البته، روابطی که اساس آن را نادانیها و یا اغراض شیطانی برپا میکند، هرگز نمیتوان از آن ثمر و توقعی بیش از این داشت.
پیوند و الفتی که بر اساس خودخواهی، اغراض شیطانی و هواهای نفسانی باشد و جنبههای حقیقی و انگیزههای معنوی نداشته باشد، زودگذر و کوتاه است. این ظاهرسازیها و بازیهای محبتگونهٔ کودکانه ممکن است سالیان درازی به طول انجامد و همراه خوشیهای فراوانی باشد؛ ولی چون اساس سالم و رابطهٔ درستی ندارد، امید بقا و استمراری به آن نیست و زایل میگردد.
این اساس مادی و رابطهٔ دنیوی در تمامی سطوح میتواند وجود داشته باشد؛ از جمله رابطهٔ دوستی و زناشویی و دیگر روابطی که تمامی بر پایهٔ منفعتطلبی و فرصتخواهی است.
اگر اساس روابط را ایمان، درستی، سلامت، پاکی، عشق و شرف آگاهانه تشکیل دهد، هرگز زوالی را در پی ندارد و گذشته از سلامت و رضایت، همراه بقا و ابدیت میباشد. البته در صورتی که تمامی این واژهها به حقیقت در افراد یافت شود و تنها به صورت اکتفا نگردد که از صورت اینگونه واژهها و روابط چیزی جز زوال حاصل نمیشود.
ادعا، ظاهرسازی و پرگویی را نباید دلیل بر محبت و عشق افراد دانست. تمامی دعاوی را باید در بوتهٔ آزمایش قرار داد تا معلوم گردد افراد نسبت به هم چگونه رابطه و عشقی دارند، زن عشق به شوهر دارد و زندگی خود را در شوهر مییابد یا در خانه و زندگی مادی، که در این صورت با نابودی زندگی مادی، دیگر عشقی نمیماند و با نابودی پول، پست و مقام بسیاری و یا آنکه تمامی اهل دنیا از اطراف آدمی، نه آنکه میروند، بلکه میگریزند و پشت سر خود را نیز نگاه نمیکنند و گاه دشمنی نیز میکنند.
این صفت اهل دنیاست که در هنگامهٔ وقوع حوادث باقی نمیمانند و فقط در خوشیها خوشاند و از ناخوشی گریزان.
محبت اهل صفا، موحدان، اصفیا، اولیای خدا و مردمان راست و درست با افراد هرگز زوالپذیر نمیباشد و حوادث نمیتواند آنان را از هم دور و جدا گرداند؛ بلکه مشکلات و حوادث، آنها را صیقل میدهد و بیشتر به هم نزدیک میسازد و عشق و مهر آنان نسبت به یکدیگر را بیشتر میکند.
این فاصله میان اهل دنیا و آخرت، هرچند کوتاه نیست، وجود دارد و مردمان راست و درست نیز هرچند اندکاند، هستند و امری بودنی است.
آداب و راه و رسم رفاقت
خوب است آدمی رفیق باشد و رفیق داشته باشد و در رفاقت، خود را خداگونه سازد و همچون خدا با دوستان خود رفاقت و دوستی داشته و برای دوست خود سودمند و ارزشمند باشد و نسبت به او گذشت و ایثار داشته باشد و تقصیر و قصور دوست خود را به راحتی بپذیرد و رفاقت را بر اساس منافع قرار ندهد و رفیق را برای دنیا و منافع مادی نخواهد.
انسان نباید رفیق را فقط برای مدتی موقت برگیرد و در رفاقت باید بتواند تحمل همهٔ قصورها و تقصیرهای رفیق خود را داشته باشد، هرگز از رفیق مؤمن خود روگردان نشود و رفیق مؤمن را به عنوان رفیق مؤمن بپذیرد و این پذیرش را مقطعی به حساب نیاورد. در رفاقت، جهات شیطانی را دخالت ندهد و اگر رفیقی نیز رفاقت خود را با اعمال شیطانی جمع کرد، او بتواند با گذشت و ایثار، رفاقت را تطهیر کند و شیطان را از منطقهٔ رفیق و رفاقت دور کند و صفا و صمیمیت لازم را جایگزین هر ناپاکی و آلودگی سازد. البته تحقق چنین اموری چندان آسان نیست.
با رفیقان باید با رفق و مدارا رفتار نمود تا رمیده نگردند؛ بهخصوص در زمان ما که نباید به رفیق و رفاقت چندان اعتماد نمود، همانطور که نباید به دیگر عناوین نیز چندان اعتماد داشت.
کلیات امور را نباید با مصادیق آن چندان مرتبط دانست. باید با کمال احتیاط و به طور محدود با همه و هر چیز برخورد قالبی داشت.
با اندک حرکت مارپیچی و یا زیگزاگی شاید کوزهای به کوزهای برخورد کند، بدون آنکه آبی بریزد یا کوزهای بشکند؛ اما صدای آن برای فروریزی بسیاری از عناوین کافی است. حال، رفاقت و دوستی باشد یا پدر و فرزندی یا زناشویی یا عناوین دور و نزدیک دیگر؛ ولی وضعیت موجود نمیتواند به کلیت موضوع خدشه وارد سازد؛ چنانکه در سایهٔ ایمان، حقایق ملموسی از رفاقتها و دوستیها در تاریخ محرز است و کم و بیش مصادیق ناقص و صحیح آن مشاهده میگردد؛ هرچند برخورد با رفیق خوب و سالم نیز میتواند یکی از موارد توفیق باشد.
اگر آدمی لیاقت و توفیق داشته باشد که راه و رسم رفاقت درست را بهطور عملی بیاموزد، دوستی و محبت به رفیق خود را از خدای تعالی یاد بگیرد و بدون توقع، دوستی و رفاقت داشته باشد و در مقابل ناملایمات دوستان، به حقوق آنان بیتفاوت نباشد و از تقصیر و قصور دوست خود بهراحتی درگذرد؛ در این صورت، مقام و موقعیتی بس بلند در رشد و کمال به دست آورده است.
اگر دوستی بر اساس حیله و فریب باشد، پای خیانت و نامردی پیش میآید و علت دوستی، فرصتطلبی و منعفتخواهی خواهد بود و در این صورت، دوستی ارزشی ندارد و تنها معامله و برخوردی کاسبکارانه و معاشرتی محدود و بیروح است که از شور و شوق عمیق بیبهره است و در خور تحسین و اهمیت نیست.
اگر محدودهٔ رفاقت در هر مرتبه و سطحی روشن و گویا باشد، خوب است؛ هرچند زبانی باشد. بدترین نوع رفاقت آن است که دروغ در کار بوده و فقط ادعا در آن باشد.
تنها دوستی که سزاوار دوستی است، خداست و در هنگام لغزش نیز با آدمی دشمن نمیگردد و در هیچ شرایطی از آدمی دور نمیگردد و برای همیشه نزدیکترین است.
مقایسه دوستی با حق تعالی، مؤمن و کافر
برخی از واژههای معروف و دیر آشنای تمامی اقوام و ملل، واژههایی مثل رفیق، رفاقت، دوستی و آشنایی است. دوستی ، آشنایی، رفیق و رفاقت هرچند واژههای متفاوتی هستند، تمامی با یکدیگر مجانست و نزدیکی تنگاتنگی دارند.
آشنایی معنای بسیار عام و گستردهای دارد که از دوستی، رفاقت، دوست و رفیق عمومیت بیشتری دارد و میتواند مصادیق بسیاری داشته باشد؛ هرچند این عمومیت در جهت کمیت است و از جهت کیفی چندان موقعیت ارزشی ندارد و بر کمترین برخورد و نزدیکی منطبق میگردد.
آنچه مهم و دارای اهمیت خاص میباشد مسألهٔ دوست، رفیق، دوستی و رفاقت است که گذشته از آنکه دارای اهمیت فراوانی است، اقسام متفاوت و گوناگونی دارد. این مفهوم همیشه این چنین تقسیم میشود که دوستان بر سه گونه میباشند: دوستان زبانی، مالی و جانی که هر یک به مقتضای مراتب کمتر میشوند تا رفیق و دوست جانی که به ندرت یافت میگردد. دوستان زبانی در محدودهٔ آشنایان هستند و اسم دوست و رفیق را کمتر به خود میگیرند و در اخلاق عمومی به این دسته اطلاق دوست و رفیق میشود اما دوستان مالی هرچند کم و بیش، با نوسانی در کیفیت یافت میگردند. دوستان جانی را کمتر میتوان یافت و هر کس که یافت، بهترین گنج دنیا را یافته است.
ما در این جهات نمیخواهیم بحثی داشته باشیم. بحث ما در جهت دیگری است که در اینجا به طور خلاصه بیان میکنیم.
در اینجا این اشکال پیش میآید که رفاقت با مؤمن و کسی که دین و خدای متعال را میپذیرد، چندان استحکام ندارد و با فروریزی ایمان، رفاقت نیز فرو میریزد و نمیشود به طور مطلق به رفاقت مؤمن تکیه کرد.
در پاسخ به این اشکال باید گفت: این اشکال از جهتی میتواند درست باشد که محدودهٔ رفاقت با مؤمن محدود است و حد آن نیز ایمان به خدای تعالی و فرامین دین میباشد. مؤمن نمیتواند با کافر و دشمن دین رفاقت صحیحی داشته باشد و دشمن خدای تعالی نمیتواند عنوان دوستی با مؤمن را داشته باشد؛ مگر آنکه ایمانی صوری و ظاهری باشد که از آن رنگ و روی نفاق ظاهر میگردد؛ ولی از جهتی باید گفت این اشکال صحیح نیست و رفاقت با مؤمن از محکمترین اقسام رفاقت است و در محدودهٔ ایمان میتوان محکمترین دوستان را فراهم آورد.
حدود و حقوقی که اسلام بر دوستی مؤمن نسبت به برادر مؤمن قرار داده است، عمیقترین رفاقتها را فراهم میآورد. تنها برای مؤمن نسبت به مؤمن دیگر بیش از سی حق یادآوری گردیده است. قرابت و دوستی میتواند کار را به جایی رساند که هیچ دوستی نسبت به دوست مؤمن خود وجود خارجی، هستی و حیات جدایی نداشته باشد. رفاقت در سایهٔ ایمان میتواند از بهترین مصادیق دوستی باشد. این نوع از رفاقت، هرچند در محدودهٔ ایمان قرار میگیرد؛ ولی بهحق، رفیق مؤمن رفیق است و میتوان به خوبی به او اعتماد کرد.
پس رفاقت میتواند نوعی از عشق باشد که عشق موجودی به موجودی و فردی به فردی هرگز نمیتواند بدون رابطه صورت درست طبیعی داشته باشد. اصالت در رفاقت، بدون واسطهٔ حق، میتواند نوعی از بتپرستی باشد و دارای بنیاد صحیحی نباشد؛ با این تفاوت که بسیاری از اقسام بتپرستی واقعیت خارجی دارد؛ ولی رفیقپرستی بیشتر ادعاست و واقعیت خارجی ندارد.
پس برای مؤمن کسی و چیزی نزدیکتر و رفیقتر از خدا وجود ندارد و رفاقت با هر کس، جهت فرعیت دارد. باید بر اساس رفاقت با خدا، رفاقت مؤمن با مؤمن را دید. چنین رفاقتی، هرچند محدودیت دارد، در جهت کیفی از بینهایت نشأت میگیرد و میتواند به میزان ایمان دو طرف، عمق داشته باشد. میشود طرفی، طرف مقابل خود را بدون مقایسه و در سایهٔ ایثار و گذشت به طور بینهایت مورد عفو و اغماض قرار دهد و در قالب شرعی و با تأیید دین، هر گذشت و اغماضی را روا دارد و تمام هستی و موجودی خود را به دوست خود ببخشد. اگر دوستی، پدر یا پسر دوست خود را کشت، آن دوست از چنین جنایتی و از تقصیر یا قصور دوست خود در میگذرد.
پس دوستی در سایهٔ ایمان میتواند دارای بینهایتی در محدودهٔ ایمان و با قالب شرعی باشد؛ در حالی که بدون ایمان، هرگز چنین مراحلی یافت نمیگردد، همانطور که با ایمان صوری و ظاهری نیز چنین مراحل و مصادیقی در خارج پیدا نمیشود که دوستی نسبت به دوست خود چنین کردار متهورانهای را داشته باشد.
پس دوستی در سایهٔ ایمان و دین، نه تنها محکم و مستحکم است؛ بلکه تنها نوعِ مستحکم دوستی و رفاقت است. دوستی با غیر اهل ایمان چندان قابل پیشبینی و محاسبه نیست؛ همانطور که نمیشود به رفاقت و دوستی افرادی که ایمان صوری و سنتی دارند چندان اعتماد کرد؛ پس دوستی با کسی قابل محاسبهٔ صحیح است که با خدای خود رفاقت و دوستی داشته باشد و تحت تربیت حق تعالی دوستی کند و از خدا چگونگی رفاقت و دوستی را بیاموزد؛ در تقصیرها و قصورها، رفتاری خداگونه و ایثارگرانه داشته باشد، دوست خود را به هیچ رها نسازد و به دروغ ادعای دوستی نداشته باشد؛ هرچند متأسفانه بسیاری از رفاقتها این چنین نیست و بیشتر بر اساس منافع استوار گشته است.
دوست یابی ،مواظبت از دوست و مرز دوستی
دلها به سوی یکدیگر میآیند و چه زود جذب هم میشوند؛ ولی به زودی و از این هم زودتر از هم میبُرند و راه را با گریز از هم جدا میسازند. دوست با اقدامی دشمن میشود و دشمن، دوست میگردد. دو دوست یکدیگر را میبوسند و میبویند و گاهی از هم دست بر میدارند و از هم دور میشوند. دوست یابی و دوستی ها این گونه اند.
بیشتر از دشمنان باید مواظب دوستان بود. از دوستان، بیشتر باید پرهیز داشت تا دشمنان؛ زیرا پرهیز از دشمن قهری و طبیعی است و پرهیز و توجه به دوستان، نیازمند عقل، توجه و اراده میباشد و این خود ظرافت این امر است.
در ظرف ناسوت، قرب فراوان میتواند بُعد فراوان داشته باشد؛ ولی بعد فراوان، قُرب فراوان به همراه ندارد؛ جز آن که در بُعد فراوان، قرب خود را ظاهر سازد و جهت فاعلی را در دست گیرد.
در محیط برخوردها و دوستیها و دشمنیها این قانون را که: «هیچ کس ما را جز حضرت حق تعالی بهطور مطلق نمیخواهد» نباید از نظر دور داشت تا دشمن و دوست مطلق برای خود نسازید و نه بیباک شوید و نه سادهلوح و خوشباور. اگر کسی خلاف این را بگوید، یا شما خود توقع آن را داشته باشید، در بیراهه میباشید.
باید در تمامی زمینهها، مرز کارها و اندازهٔ امور و افراد را بهخوبی مراعات کرد که این خود میزان و موجب تمییز عاقل از ناآگاه است. اگر مرز را شکستید، شکسته میشوید، هرچند کار شما حق باشد. اگر مرز را نشناختید، مرز شما را نخواهند شناخت و خود را درگیر کرده و باعث زحمت خود و دیگران شدهاید.
در زمینه ی دوست یابی چگونه باید دوست و رفیق خوب را شناخت؟ اندازهٔ دوستی و رفاقت تا کجاست؟ یا آنکه این معنا نباید میزان و مرزی داشته باشد و رفاقت معنای گستردهای دارد که بینهایت است؟
پرسش نخست چندان مشکل نیست و دوست خوب و بد را میشود در کشاکش مشکلات شناخت. در حوادث و مصائب میتوان یک یک افراد را مورد آزمایش قرار داد و موقعیت آنان را به دست آورد؛ ولی امر مهم، پرسش دوم است که رفاقت باید دارای اندازه و مرزی باشد یا آنکه بیاندازه و بدون مرز است و رفاقت میتواند بر هر چیزی و هر امری مقدم باشد؟
به طور نمونه، اگر دو نفر بهحق با هم رفیق هستند و میخواهند با هم رفیق بمانند، اگر به مواضع اصولی رسیدند که نتوانستند با هم همراه باشند، چه باید کنند؟ یکی میخواهد ایمان به خدای تعالی یا اعتقاد به امری داشته باشد و دیگری نمیخواهد چنین اعتقادی را داشته باشد. حال، در اینجا چه باید کرد؟ آیا باید ایمان به خدای تعالی و اعتقاد به او و یا چیز دیگری را اصل قرار داد یا رفاقت را؟ آیا میشود گفت من با تو رفیق هستم؛ هرچند شما از دین خارج شوید و کافر شوید یا آنکه باید گفت ایمان به خدا اصل است و رفاقت با کافر برای مؤمن قابل جمع نیست. هر یک از این دو امر که حمایت شود، آثار گوناگونی دارد و بهگونهای متفاوت جلوه میکند. اصل رفاقت، ایمان را در هم میشکند و یا آنکه اصل ایمان، رفاقت را محدود میسازد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: دو معنا برای رفیق میتوان داشت: نخست، رفیقی که به طور مطلق رفیق است و اقتدار چنین رفاقتی را نیز دارد؛ دوم، رفیقی که توان محدود دارد و امکانات وی در تمامی زمینهها نسبی است. رفیق مطلق و رفاقت اطلاقی با تمامی اقتدار و توان فعلی جز بر جناب حق تعالی صادق نیست. جز خدا کسی نمیتواند داعیهٔ چنین معنایی را داشته باشد؛ هرچند پیامبر و امام باشد؛ چون مقام خلقی دارای چنین اطلاق و عمومی نیست. پیغمبر که پیغمبر است، توان وی محدود است و تا اندازهای میتواند با افراد باشد و به جایی میرسد که مأمور به ترک دوست نااهل و بیایمان میشود و شاید در رفاقت، صبر و توان وی تمام گردد و رفیقی را ناپسند داند و از او ببرد.
آن کس که میتواند بیاندازه و بدون مرز، عنوان رفاقت و رفیق را برای خود حفظ کند و مانند دیگر صفات خود بی حد و مرز باشد، خداست. خداست که میتواند چنین اقتداری داشته باشد و در هر شرایطی، آشنایی و رفاقت خود را با آدمی حفظ کند؛ هرچند آدمی از حق تعالی بگریزد و او را دشمن داند و کفر اختیار کند؛ زیرا تمام بُعد از جانب عبد است و این بنده است که چنین اوصافی را در خود متغیر میبیند و حق تعالی به طور ثابت و به تمام معنای کلمه رفاقت خود را حفظ میکند و نارفیقی افراد زیانی به رفاقت از جانب او نمیرساند و او را آزرده نمیسازد.
در هر صورت، اوست که با آدمی باقی میماند و در حیات، مردن، دنیا، آخرت، قبر و قیامت حکم ثابتی دارد؛ لحظهای لطف و رحمت خود را از آدمی سلب نمیکند و بهحق دوست و رفیق میباشد.
پس کسی که ایمان را بپذیرد و به چیزی معتقد باشد، به نام حق مطلق و دین حق، هرگز نمیتواند به رفاقت و رفیق غیر حق اصالت بدهد و در محدودهای مردمی میتواند با رفیق همگام گردد؛ ولی اگر کسی به خدایی معتقد نباشد و نسبت به مردمی چندان حساسیت از خود نشان ندهد، میتواند رفاقت را یک اصل قرار دهد و رفیقپرست شود؛ هرچند چنین امری، گذشته از آنکه ممکن و معقول نیست، میسر نمیشود و در خور توان خلقی نیست و رفیق به جایی میرسد که دیگر میبُرد و نمیتواند هماهنگ باقی بماند.
پس برای مؤمن، رفاقت با بندگان خدا نمیتواند بهطور کلی اطلاق و اصالت داشته باشد و تنها در محدودهٔ شرایط دین میشود با دوست و رفیق همگام گردید؛ ولی اگر فردی انکار عقیده کند، یا نسبت به عقیدهای اهمیت ندهد، میتواند به رفیق و رفاقت اصالت بخشد؛ هرچند توان آن را در جهت فعلی ساختن این امر ندارد. تنها خداست که میتواند از عهدهٔ چنین امری برآید و به بندگان خود با هر خُلق و خوی و رنگ و رویی مرحمت کند و بندگان، خدای خود را به عنوان رفیق بشناسند، با این تفاوت که خدا رفیق خوبی برای همگان است. همگان نمیتوانند از کاستیها و کژیهای یکدیگر به راحتی درگذرند و تنها خداست که گاه بر اساس حکمت و مرحمت، تمام کاستیها را به هیچ میانگارد؛ پس رفاقت با خدا بهترین و عالیترین نوع رفاقت است که میتواند مرزی نداشته باشد و زمان و مکان نشناسد. خداست که میتواند به تمام معنای کلمه، برای هر کس رفیق خوبی باشد و در هر محنتی مددکار همگان گردد؛ در حالی که افراد دیگر توان و موقعیتی اینگونه را ندارند.
دوست پیدا کردن و رفیق به دست آوردن
در دنیای کنونی تنهایی هرچند مطلوب است، ممکن نیست و در صورت امکان، مناسب نیست. بهترین نوع معاشرت، دوستی و رفاقت و داشتن دوست همراه و همگام است؛ خواه از بیگانگان باشد یا از فامیل، از زن و فرزند آدمی باشد یا از دیگران.
آنچه مهم است، دوست داشتن و با دوست و رفیق معاشرت کردن است؛ به هر رنگ و شکلی و به هر خلق و خویی که باشد، مهم نیست.
معاشر و همصحبت را نباید با «رفیق» خلط کرد؛ چرا که میان این دو گروه تفاوت فراوانی است. گاه میشود که سالهای زیادی با کسی معاشر باشید؛ اما هیچ گاه با او رفیق نباشید.
رفیق کیمیایی است که باید قدر آن را شناخت و آن را ارزان از دست نداد و از او حمایت کرد و برای همیشه با او بود.
دوست پیدا کردن و رفیق به دست آوردن، کار آسانی نیست و هر کس نمیتواند از عهدهٔ آن برآید. نباید ایستاد تا دیگران بهسوی انسان آیند و آدمی را دوست و رفیق خود گردانند؛ بلکه باید آدمی خود به سراغ دیگران رود و رفیق انتخاب کند.
در تحقق دوستی باید طالب بود نه مطلوب، تا فرد شایسته و مورد نظر به دست آید. نباید مطلوب بود که گاه میشود طالب وی ارزش دوستی نداشته باشد.
در پی دوست بودن و درخواست دوستی با فرد شایستهای کردن، خود دلیل فراست، دانایی و شجاعت فرد است و آدمی را از دوستان بیهوده دور میدارد.
دوست مناسب و خوب آن است که انتخاب شود، نه آن که به طور اتفاقی هر کس که آمد، دوست به حساب آید. افرادی که میایستند تا دیگران طرح دوستی با آنان بریزند، افزون بر ضعف و سستی که دارند، همیشه زیان میبینند. آنان هیچ گاه دارای دوستان خوبی نمیشوند و همیشه بیرفیق میمانند.
یکی از صفات افراد لاابالی آن است که با هر کس طرح دوستی میریزند و با همه نوع افراد معاشرت میکنند. اینگونه افراد نمیتوانند دوست خوبی داشته باشند. افرادی که منتظرند تا دیگران طرح دوستی بریزند، مردمان ضعیف، متکبر و ناآگاهی هستند.
باید دوستانی داشت و برای به دست آوردن آنها خوب زحمت کشید، فکر کرد و دقت به خرج داد. این عمل، خود ریاضت مهمی است. ممکن است رفقای خوب ابتدا فردی را نپذیرند و راه ندهند؛ ولی نباید مأیوس شد و از کوشش باز ایستاد؛ بلکه باید این امر را دلیل بر ارزش دوست دانست و برای جلب نظر وی راههای لازم را پیش گرفت و کوشش نمود.
از دوستانِ هر جایی باید پرهیز داشت که اینگونه افراد عمر، دین و حیات با ارزش انسان را تلف میکنند و در صورت بروز مشکلات، از آدمی پرهیز میکنند و میگریزند و بسیاری از آنها دشمن نیز میگردند. اگر کسی بتواند در گزینش دوست دقت به خرج دهد و فرد انتخابگری باشد، هیچ گاه تنها نمیماند و مبتلا به غربت و تنهایی نمیگردد.
مهمتر از به دست آوردن دوست، نگاهداری آن است. باید در نگاهداری دوست از بذل هستی خویش دریغ نداشت.
قدرت تحمل در مقابل ناملایمات دوستان خوب، حکایت از عقل و بزرگی فرد میکند.
هر کس نمیتواند نسبت به دوستیابی انتخابگر باشد.
دوست خوب هرچند کم است، ارزش جستوجو را دارد و تحمل ناملایمات دوستان خوب هرچند سخت است، ارزش و قدر برتری را در بر دارد.