زمامداری و بایسته‌های حکومت


زمامداری و حکومت نیازمند طرح صحیح برای اداره جامعه است که در طراحی آن باید اموری مورد توجه قرار گیرد که به برخی از آن که بیش‌تر مورد غفلت است اشاره می‌گردد:

 

ابتدا باید همه مدیران و سردمداران جامعه را از افراد لایق و وارسته انتخاب کرد و تنها چماق ریش و سبیل و دین را مطرح نکرد و به عبارت دیگر، نباید تنها سخن از دین و تکلیف سر داد و بایسته‌های علمی

مدیریت و کارآمدی مدیران را فراموش کرد. کشورهای اروپایی چون دین و تعصب جهل‌آمیز را رها کردند، از چنگال جهل راحت شدند و خود را به دریای هنر و علم رسانیدند. البته، چون همه دین را تخطئه کرده و اصل دیانت را رها کردند، امروزه خود را گرفتار مفاسد شومی می‌بینند که راه گریزی از آن ندارند؛ البته کشورهای مسلمان نیز چون تنها دین و تعصب استبدادی در آن‌ها حاکم بوده است، به طور کلی از علم و تمدن به دور مانده‌اند و آن‌چه از دین باقی مانده و مطرح است، تنها اموری ظاهری و سطحی می‌باشد.

در جامعه سالم، باید دین و لیاقت، و علم و پاکی جای‌گاه خود را داشته باشد. در چنین جامعه‌ای باید از پرحرفی، شعار و تبلیغات دروغین پرهیز نمود و مردم را تنها به سخن مشغول نساخت؛ بلکه آن‌ها را به سوی کارهای مختلف و لازم سوق داد. حکومتی که تنها هنر آن در حرف باشد، ثمری جز حرف ندارد و در پایان نیز نتیجه‌ای نمی‌دهد.

در جامعه سالم، رئیس اداره کم‌تر به چشم می‌خورد و در برابر، مردم توان کاری خود را بالا برده و روحیه فرمان دادن و ریاست را از خود دور می‌کنند. از طرف دیگر، مدیران جامعه باید در پایین‌ترین سطح ممکن زندگی قرار گرفته و از هرگونه ریاست‌طلبی خودداری نمایند. کشورهایی که هزاران رئیس کوچک و بزرگ دارند، به‌گونه‌ای که هر یک نام شاه را به خود داده‌اند و اموری را به فرمان خود پس و پیش می‌کنند و بر مردم می‌نازند، هرگز روز خوش به خود نمی‌بینند. در جامعه سالم باید لایق‌ترین فرد به تنهایی حاکم باشد، فردی که از قوای لازم برخوردار باشد و با بازویی توانا و اسب زین کرده در میان مردم حرکت کند و هر روز در جایی باشد و از نزدیک بر امور مردم آگاهی و اشراف داشته باشد؛ به این صورت که دایم در سفر باشد، به گونه‌ای که شهر و ده و استان و گمرک و…همه برای وی مرکز باشد نه آن که در مرکز، آن هم در قصری قرار گیرد و از آن‌جا فرمان عزل و نصب صادر کند. این چنین رئیسی صلاحیت فرماندهی را ندارد.

جوامعی که بیش‌تر مردم آن محتاج و نیازمند هستند و تنها دسته اندکی مرفه‌اند و قوانین و دولت‌ها هم فقط حرف می‌زنند و حرف، دیگر از سلامت آن خبری نیست و اگر هم باشد، باید در اندک زمانی این فاصله طبقاتی را از بین برد؛ به‌طوری که هیچ بی‌خانه، بی‌شغل و بی‌همسری به چشم نخورد؛ نه این‌که دسته‌ای در میان بهترین زندگی‌ها باشند و در برابر، بسیاری در بدترین شرایط زندگی کنند و با این وجود، باز مدیران از قانون و درستی حکومت دم زنند و فقط پرگویی کنند. آیا این مسأله خنده‌آور نیست؟ نباید در چنین جوامعی مشکل عمومی مردم را پنهان نمود و تنها ظاهرداری کرد؛ بلکه باید به طور صریح واقعیات را به مردم گفت تا بتوان به کمک آن‌ها مشکلات را رفع نمود؛ زیرا مردم هرگاه صداقت ببینند، آماده کمک و اصلاح می‌شوند.

هر جامعه‌ای که چند میلیون بی‌کار، بی‌زن و شوهر و دزد دارد و فساد آمار بالایی را نشان می‌دهد، جای تظاهر و شعار و به به و چه چه نمی‌باشد. باید واقعیت‌ها را به مردم گفت، باید گفت که کشور چه‌قدر زندانی، بی‌کار، بزه‌کار رسمی و غیر رسمی و معتاد دارد؟ باید گفت چه نوع فسادهایی در جامعه فراگیر است، آن‌گاه در رفع آن مسایل، دولت و مردم، به دور از حرف و شعار، خود را آماده عمل کنند. البته، بدون آن که مردم را به ترس انداخت یا آنان را زندان و اعدام کرد؛ زیرا ترس و زندان و اعدام هرگز راهی درست، نتیجه‌بخش و کارگشا نمی‌باشد.

در چنین جامعه‌ای زن‌ها باید کارهای مناسب خود را به عهده گیرند؛ از معلمی و طبابت گرفته تا فروشندگی‌های مربوط به زنان. چنین نباشد که فروش طلا و جواهرات و لباس زیر زنان را هم مردان در اختیار داشته باشند و زن‌ها تنها در مزارع و باغ‌ها برای دیگران زحمت بکشند و مردها هر نوع کاری را بدون توجه به توان و تناسب زنان، به آسانی از وجود آنان بکشند. در جامعه باید شغل‌هایی که مربوط به زن‌هاست بر مردها حرام باشد و زن‌ها اداره کننده امور مربوط به خود باشند. از طرف دیگر، باید هرگونه کمبودی در این زمینه برطرف شود. همه قشرها و گروه‌ها نیز باید یاری کنند و مجمعی برای ارایه مشکلات داشته باشند. کارگرها، صنف‌ها، راننده‌ها، زن‌ها و دیگر طبقات علمی و عملی باید برای حل مشکلات آماده باشند. در تعاونی‌ها سردمداران گردن کلفت و زورگو نباید قرار گیرند تا نَفَس دیگران را بگیرند. رسانه‌های گروهی نباید تمام وقت در اختیار دولت باشد و دولت نباید با تعصبات و زور و سازماندهی، مردم را خلع سلاح کند. سازماندهی تبلیغاتی و زورمداری دولت بدترین نوع دیکتاتوری است. جامعه‌ای که تنها یک نفر حرف بزند و دیگران حرف او را تکرار کنند و اگر سخنی غیر آن از کسی شنیده شود آن را سرکوب کنند، جامعه نیست؛ چه رسد به آن که جامعه سالم باشد یا ناسالم. قوانین و اهداف جامعه نباید تنها در تدوین خلاصه گردد و کسی آن را در اجرا نبیند.

آزادی و استقلال ملت در گرو آن است که همه افراد ملت بتوانند تصمیم بگیرند و در همه تصمیم‌گیری‌ها مستقل و آزاد باشند و هیچ گونه محدودیتی نداشته باشند، نه آن که از یک ملت تنها چند نفر یا چند دسته با شغل‌های متعدد و مکرر، جامعه را اداره کنند که این بدترین نوع انحصار است. جامعه‌ای که سراسر حرف باشد ـ با یک دنیا محرومیت و هزاران مشکلات ریز و درشت ـ دیگر چه جایی برای حرف و سخن و اصلاح است؟ در چنین وضعی هر کس به فکر خویش است و برای خود فریاد می‌زند. در جامعه‌ای که جهل، فقر و فساد کولاک می‌کند جایی برای قانون و دین ندارد. در چنین جامعه‌ای جای واقع‌گرایی نیست و خودگرایی، دزدگرایی، فسادگرایی و هزاران گرایش دیگر حکومت می‌کند و ظاهر دین نیز نه تنها جز بدنامی ندارد؛ بلکه مورد بی‌مهری و عناد قرار می‌گیرد، به‌ویژه که دین‌مداران دین‌دارنما، کارگزار امور باشند و هر روز، حرف تازه‌ای را چماقی بر سر مردم نمایند و در زبان، شیرین و در پنهان، زور و شکنجه و بیداد باشد. آن‌چه از چنین جامعه و مردمی می‌ماند، بی‌اعتقادی و عناد با دیانت است و اگر هم ظاهری را رعایت کنند، از ترس منافع خود می‌باشد و بس. در چنین جامعه‌ای که مردمش بیچاره هستند، خوب است که انسان سالم، آگاه، آزاد و فهمیده باشد، ولی خود را تلف نسازد؛ بلکه در کناری به آرامی با آه نفس کشد و منتظر مرگ تدریجی باشد؛ زیرا امید پیشرفت و سامان و اصلاحی در کار نیست؛ چرا که هر صداقت و صلاحی با چماق‌های رنگارنگ سرکوب می‌شود. البته روشن است که این جامعه فاسد یک روزه نمی‌تواند درست شود، همان‌طور که یک روزه خراب نشده و آثار استبداد، شاه‌بازی، قلدری و خان‌بازی برای مدت‌های مدیدی دمار از روزگار مردم در خواهد آورد.

نکته دیگر که در زمامداری باید مورد توجه قرار گیرد این است که جامعه در صورتی روی سلامت می‌بیند که سه اساس کلی را مورد توجه و اهمیت قرار دهد و همه مراحل تفصیلی جامعه و مردم را بر این سه امر قرار دهد:

یکم، قدرت بیان حقایق و روش درست ارایه آن به عموم مردم و نیز به گروه‌های متمایز و خاص اجتماعی داده شود؛

دوم، ترسیم کاملی از اقتصاد و پشتوانه مالی و هم‌چنین اقتصاد فردی و نوعی جامعه در دست باشد؛

رکن سوم، پشتوانه‌های مردمی در مواقع لزوم و در جهات مختلف آن هم‌چون جهات مالی یا گذشت و ایثار جانی آماده‌سازی گردد تا هنگامی که حکمت و تحقق امری ایجاب کند، آنان در صحنه حاضر شوند و جهات تبلیغی باید از فرد و منزل صورت گیرد و تا سطح کلی جامعه ادامه پیدا نماید، آن‌هم با روش‌های گوناگون سطحی، عمقی، تجربی، خطابی و برهان تصویری یا معنوی که هر یک افراد مختص به خود را می‌خواهد.

در جهت رکن دوم باید نوع اقتصاد و زمینه‌های مالی و درآمدها با نوع مصرف عمومی افراد هماهنگ باشد و گذشته از استحکام مالی دولت و حکومت، افراد نیز از آزادی عمل با تولیدات فرهنگی برخوردار باشند و با آن که عموم جامعه اهل انفاق، گذشت و ایثار هستند، باید از اضافه درآمد حتمی برخوردار باشند و در جهت نهایی، هر فردی از جامعه باید با آگاهی و بصیرت، توان قیام، حرکت، هجرت و درگیری با خصم و جنگ و دفاع را در خود به آسانی هضم نماید؛ به‌طوری که آرمان جامعه را بر خود مقدم بداند. جامعه‌ای که این جهات سه‌گانه را با ترسیمی درست در سطح رهبری و مردم داشته باشد، هرگز درگیر نابسامانی‌های عمومی نمی‌گردد و از ریزش‌های کلی مصون می‌ماند.

یکی دیگر از اصول رهبری، احترام به اصل برائت از کجی و کاستی است. این اصل باید در جامعه به طور عملی برقرار شود و مردم و مجریان امور و وضع قوانین کلی و جزیی باید در این جهت گام بردارند. صرف قانون‌هایی کلی در این جهت کافی نیست و باید مسؤولان امور، این قانون را اصلی ریشه‌ای و خطای از آن را از گناهان بزرگ بدانند.

پرسش‌های بی‌مورد و تجسس، برای جامعه و حکومت زیان‌بار است. تجسس اگرچه ممکن است آگاهی‌های فراوانی برای حکومت و مردم داشته باشد، زیان‌باری‌های آن به مراتب بیش‌تر و خطرناک‌تر می‌باشد. پرسش‌های بی‌مورد و تجسس، از بدترین نوع اشاعه فحشا و ترویج زشتی و فساد است. اثبات جرم و مجرم‌سازی و کوشش برای اثبات جرم از عوامل تخریب جامعه است. حسن ظاهری که دین مقدس اسلام می‌فرماید، بر همه این امور حکومت دارد و اعمال نظرهای مغرضانه یا اندیشه‌های خام یا تنگ‌نظری‌های عجولانه از بزرگ‌ترین مصادیق جهل و نادانی، و مخرّب دین و دنیا به حساب می‌آید.

در جامعه‌ای که بدی ریشه کرده و در میان مردمی که زشتی رواج دارد؛ اگرچه حسن ظن عامل اغفال و زیان‌باری است، به آن معنا نیست که بتوان سوء ظن را عملی کرد و آن را دارای اثر دانست.

«حسن ظن» و «سوء ظن» دو طرف و دو جانب «واقع‌بینی» است و مردم عادی کم‌تر می‌توانند در مرکز درستی‌ها قرار گیرند و به طور کلی در جهتی از حسن یا سوء ظن قرار دارند و دسته واقع‌بین و واقع‌گرا به مراتب کم‌تر از دو دسته دیگر هستند.

واقع‌بینی چندان آسان نیست و در جوامع محروم و گرفتار، آلات و ابزار آن کم‌تر پیدا می‌شود و ادعای چنین دیدی را کم‌تر کسی می‌تواند داشته باشد. ممکن است بعضی از مردم به طور نسبی و به صورت غیرعادی و محدود، اموری را به درستی دریابند؛ ولی نمی‌شود که این امر در مقیاسی گسترده در محدوده عملی همگان قرار گیرد. واقع‌بینی و حقیقت‌یابی، مبادی و عواملی را لازم دارد که کم‌تر کسی می‌تواند از آن مبادی و عوامل برخوردار باشد.

آن‌چه ممکن است مردم با آن به طور ملموس و فراوان تماس برقرار سازند، حسن یا سوء ظن است که این دو هر یک جهاتی از سود و زیان را به همراه دارد و باید در هر دو جهت، کمال احتیاط و دقت را به کار برد.

حسن ظن می‌تواند ریشه‌های امید را تازه نگه دارد و عامل خوبی برای دوستی و نزدیکی باشد؛ اگرچه ترتب عملی آن نباید فراوان باشد. اعمال حسن ظن نسبت به هر فرد و در هر محیط می‌تواند متفاوت باشد. نباید همه را به یک چوب راند؛ هرچند در جهت ذهنی و عقیدتی آن ـ هر مقدار که باشد ـ بی‌فایده است؛ مگر آن که از مرز حسن ظن بگذرد و صورت نادانی به خود گیرد که دیگر پسندیده نیست.

در برابر، سوء ظن یأس، ناامیدی، سردی و رکود را همراه می‌آورد و رشته دوستی‌ها را پاره می‌کند و نظام اجتماعی را خدشه‌دار می‌سازد، اگرچه ترتب عملی نیز نداشته باشد.

از آثار ذهنی سوء ظن، حرمان، سستی و خمودی است و ترتب عملی سوء ظن به مراتب زیان‌بارتر می‌باشد. اگر سوء ظن بر جامعه‌ای چیره شود، فاجعه می‌آفریند و خطرناک‌ترین و سریع‌ترین عامل برای بی‌اعتقادی و آلودگی جامعه و مردم است.

برای بی‌هویت کردن فرد یا گروه و مردمی از محتوای خود می‌توان به عامل سوء ظن متوسل شد که دولت‌های استعمارگر در سطح دنیا برای تفرقه مردم و فرهنگ‌ها از این عامل به خوبی استفاده می‌کنند و خود را از این طریق به عمق هستی مردم می‌رسانند و آن‌ها را از ریشه فاسد می‌سازند. سوء ظن و گسترش آن در بین مردم بهترین عامل برای حفظ دولت‌های مستبد بوده است.

سوء ظن از عوامل داخلی است که به خودی خود مؤثر واقع می‌شود و ذهنیت آن صورت عملی دارد و سازمان مجری و بودجه و طرح و برنامه عملی نمی‌خواهد. فرد یا مردمی که سوء ظن را در خود زنده می‌سازند، هرگز نمی‌توانند از اصل برائت پیروی کنند و اتهام در آن‌ها غده‌ای می‌شود که گریز از آن هرگز ممکن نیست؛ مگر با درمان اساسی و طبیبی حاذق.

حسن ظاهر و برائتی که دین مطرح ساخته و به آن اهمیت داده به قدری دارای اهمیت و امتیاز است که با ضررها و زیان‌باری‌های جانبی آن قابل مقایسه نمی‌باشد.

سوء ظن زمینه مهمی برای تجسس است و تجسس زمینه کاملی برای از هم‌پاشیدگی و فروریزی اخلاقی است. سوء ظن و تجسس می‌تواند به تنهایی جامعه و مردم را از خود بی‌خود و بدون هویت سازد و آنان را به اضمحلال کامل برساند.

افرادی که دارای بیماری سوء ظن هستند، از مرض تجسس نیز بی‌بهره نیستند و هر فرد یا جامعه و دولتی که از این دو بیماری برخوردار باشد، به طور قطع مستبد و زورگوست. استبداد نیروی نمایشی این دو عامل است؛ اگرچه این دو عامل نیروی فاعلی برای استبداد می‌باشد.

تجسس، اشاعه فحشا را به دنبال دارد و اشاعه فحشا عامل گسترش فحشاست. مردمی که این صفات را دارند، در آلودگی غوطه‌ور هستند و آلودگی دامن آن‌ها را رها نمی‌کند و از پاکی جز شعار چیزی دیده نمی‌شود و به جایی می‌رسد که شعار آنان نیز به تمسخر کشیده می‌شود.

اصول دیگری که باید در رهبری به آن توجه داشت سه اصل کلی «عدل»، «ایثار» و «مجازات» است؛ زیرا مردم یک جامعه از این سه بخش کلی خارج نمی‌باشند: یا آنان مردمی بسیار بزرگوار و شایسته می‌باشند که با ایثار و از خودگذشتگی همیشه سرخوش و مسرور می‌باشند و یا پابند انصاف، عدالت و حق‌شناسی هستند و یا متخلف و ناسپاس می‌باشند.

دسته اول همیشه پیشتاز کارهای شایسته‌اند و از زشتی‌ها پرهیز دارند و همیشه استوانه‌های محکم حفظ تعادل در جامعه در مقابل کمبودها و کاستی‌ها هستند.

دسته دوم بار خود را می‌کشند و از حق و انصاف روی‌گردان نیستند و در صورت کمی و کاستی جهت تعادل و تناسب را مراعات می‌نمایند و همیشه تعادل نسبی جامعه و حرکت عمومی آن را حفظ می‌کنند.

در برابر این دو دسته، دسته سومی هستند که همیشه به دنبال زیاده‌روی و خود بزرگ‌بینی و خیانت و تزویر و جرم و زشتی می‌باشند و در فکر و عمل به دنبال تخریب نظم جامعه هستند و باید در مقابل اینان بدون هرگونه مرزبندی و مراعات در تمامی سطح جامعه و هم‌چنین همه افراد این دسته در هر مرتبه و مقامی که باشند، محکم و راسخ ایستاد و با در نظر گرفتن مراتب درست تربیتی و تعزیری و یا مجازات‌های سخت و تبعید و طرد از جامعه، اقدام مناسب نمود. البته در صورتی که قانون و مجری مناسب باشد و برخوردهای تند یا غیر مناسب نسبت به افراد ضعیف این دسته وجود نداشته باشد و این امر همه افراد این گروه را شامل گردد که امری بسیار مشکل و پیچیده است؛ زیرا جنایت‌کاران حرفه‌ای همیشه با زد و بندهای قانونی یا رابطه‌ای می‌گریزند و متخلفان ناشی و ساده و عقب‌مانده در بند می‌مانند.

جامعه سالم آن است که در آن «اندیشه»، «پژوهش»، «ایمان» و «درستی» رواج داشته باشد؛ در حالی که آزادی اندیشه‌های گوناگون قابل تحمل باشد و روحیه استبداد که علت نفاق و دورویی مردم جامعه می‌شود، بر جامعه حاکم نباشد. جامعه‌ای که تفکر و پژوهش ندارد، از پویایی و حل معضلات خود ناتوان می‌گردد، همان‌طور که غربت ایمان و درستی، علت مهجوری کمالات و ارزش‌های عملی می‌گردد.

در چنین جامعه‌ای اگر دین هم حاکم باشد، ارزش واقعی چندانی ندارد و سیطره دین، نتیجه معکوس می‌دهد و این چنین حاکمیتی، استبداد به بار می‌آورد و استبداد علت ترس، خوف، نفاق، دورویی و بی‌محتوایی باطن اشخاص می‌گردد، همان‌طور که در جامعه دینی و محیطی، مذهب حاکم است یا مذهب در آن رواج دارد. اگر آزادی‌ها، اندیشه‌های گوناگون و عملکردهای معقول محدود و منع شود، هرگز امیدهای تازه در تعالی و تکامل آن جامعه ظاهر نمی‌گردد و موجب خمودی و رکود افراد جامعه می‌گردد و چرخ جامعه از تحرک و تحول کند می‌چرخد و رشته‌های منفی و چهره‌های زشت پنهانی در عمق لایه‌های جامعه به فزونی می‌گراید.

همه امور گفته شده در جهت عکس آن نیز صادق است؛ به این بیان که اگر کفر و الحاد بر جوامع حاکم باشد و افکار توحیدی از آزادی عمل و اندیشه برخوردار نباشد و تعصبات جایگزین آن شده باشد، موجب رکود جامعه می‌گردد.

البته سه اصل یاد شده؛ یعنی «عدل»، «ایثار» و «مجازات» در جامعه‌ای قابل اجراست که دارای قوانین درست و سالم و مجریان خوب و شایسته باشد. در چنین جامعه‌ای است که همه قوانینی که برای آن وضع می‌شود و به مرحله اجرایی درست در می‌آید نبایدسه اصل یاد شده در آن نادیده گرفته شود.

مطالب مرتبط