گذر از ظاهر و يافت باطن و نزاع ظاهرگرايي و باطن‌گرايي

مشکل اصلی آدمی باور به غیب و شهود آن است.

 

مسیر رشد و سعادت آدمی نیز از تحقق این معنا می‌گذرد. باید به مقامی رسید که عالمی دیگر را که در بند ماده و خواب و خوراک مادی نیست، نظاره نمود. باید باور کرد که می‌توان دیوارهٔ عالم مادی را سوراخ نمود و می‌شود از همین دنیا، آن عالم را نگریست.

کسانی که این مهم را انجام می‌دهند و راهی به فراسوی آن عالم می‌گشایند، طوری ورای طور آدمیان می‌شوند و به نوعی دیگر، خلق و خوی خود را تنظیم می‌کنند و حال و هوای دیگری دارند.

 

سير انسان از نطفه تا انديشه

انسان سیری از نطفه به علقه (پاره‌ای خون لخته) و سپس مضغه (پاره‌ای گوشت و غضروف)، آن‌گاه عظام (استخوان) دارد و بر استخوان‌های او گوشت پوشیده می‌شود و با خلقتی تازه آفرینش می‌یابد. با پایان یافتن دوران جنینی، انسان به عالَم دنیا پا می‌گذارد. البته، او نه ماه پیش از آن و به گاه انعقاد نطفه به عالم ناسوت پا گذارده است و نوزاد تازه متولد شده را باید در واقع نه ماهه دانست. بر این اساس باید برای نوزاد در نه ماه پیش از سال‌روز تولد وی جشن تولد گرفت. انسان در دنیا مراحلی دوری و گردشی دارد و بر آن است تا به محدودهٔ اطراف و اختیارات خود بیفزاید. نوزاد به شیر و غذا رو می‌آورد و غذا گوشت را بر بدن او می‌رویاند. او اندک اندک می‌بیند، می‌شنود، می‌اندیشد. او اشیا را می‌بیند و تصاویری را در ذهن خود تنظیم می‌نماید و احساس‌های او قوت می‌پذیرد. هر یک از احساسات نوزاد که نیرومند می‌شود، دسته‌ای دیگر از توان‌های او را زیر فرمان خود می‌گیرد و همین‌طور به قوت، نیرو و امکانات انسان افزوده می‌شود تا اين‌كه مي‌انديشد با محدود به امور جسماني و مادي است و يا وراي تن خود نفسي مجرد و ماورايي دارد كه غيب و باطن است. در اين ميان، مكتب هاي فراوان انسان‌شناسي و هستي‌شناسي پديد آمده است. در شناخت انسان و هستي امپریسم، ایده‌آلیسم و خیال‌پردازی‌های شاعرانه چنان درگیر پوچی‌ها می‌گردد که دیگر حکایت واقعیت‌ها و رئالیسم در لابه‌لای بافته‌های آن کم‌تر به چشم می‌آید و هرگز نمی‌شود سجایای موجود آدمی را در میان آن همه بافته‌ها پیدا کرد.

مکتب راسیونالیسم (اصالت عقل) و رادیکالیسم (اصالت علم) با آن‌که عقل و علم را یدک می‌کشد و ادعا می‌نماید، هرگز نتوانسته است برداشت درستی از انسان به دست آورد و خود را درگیر نقدهای فراوانی ساخته است که درصدد بیان آن نیستیم.

بايد گفت ريشه اين اختلافات به سبب آن است كه  آن‌چه هر انساني در دید ظاهر از خود می‌بیند انسان نیست. حقیقت انسان کم‌تر در دید ظاهر می‌آید و ظاهری که دیده می‌شود  همان حیوان ناطق است که نطق آن حرفه و حیوانیت وی فن است. ظاهر انسان با حیوانیت حیوان چندان تفاوتی ندارد و در موارد بسیاری کم‌تر از حیوان و پست‌تر از آن است. این دو نوع حیوان که در خانه و طویله یافت می‌شوند چندان تمایزی با هم ندارند و در تمامی برخوردهای عمومی، حکم یکسانی دارند. اگر گاو و الاغ خواب و خوراک دارند، زید و عمرو نیز دارند، اگر زید و عمرو خانه دارند، آن‌ها نیز طویله دارند، اگر آن‌ها از پوشاک استفاده می‌کنند، حیوانات نیز به‌نوعی پوشاک استفاده می‌کنند. تنها تفاوت این دو گروه در نوع بهره‌گیری از اشیا و امور است. طویله ساده است و خانه می‌تواند بسی وسیع و زیبا باشد. خوراک آن حیوان ساده است و خوراک این حیوان بس پیچیده، لذیذ و گواراست؛ هرچند بوی گند فضولات خوراک زید و عمرو به مراتب بدتر از خوراک گاو و الاغ است. البته بعد از تخلیهٔ این دو گروه، حیوانات خوراک مطبوع خود را می‌یابند و آدمی نه تنها در پی خوراک نمی‌رود، در بیش‌تر موارد خوراک برای او مطبوع نمی‌باشد.

پس آن‌چه به چشم می‌آید حقیقت آدمی نیست، خواه در خود باشد یا در غیر خود. هر کس را که می‌بینیم ظاهر اوست و باطن وی کم‌تر روشن می‌گردد و خود را که می‌بینیم دست، پا، چشم، گوش، لباس، خانه و مال است و خودی خود ما به چشم نمی‌آید و تصور نمی‌گردد.

هر کسی چشم، گوش، کفش، کلاه، خانه و مال را می‌شناسد و برای تمامی این امور تنها ظاهری در نظر دارد و بس. خود، پدر، مادر و فامیل را تنها به اطلاعات شناسنامه‌ای آنان می‌شناسیم؛ ولی از این‌که خود ما چیست و خودی آدمی کدام است، از آن کم‌تر سخن به میان می‌آید و کم‌تر در نظر جلوه می‌کند.

انسان موجودی صوری و خارجی است که خود را می‌شناسد و از هستی خویش غافل است. او امور اعتباری اطراف خود را می‌یابد و حقیقت خویشتن خویش را سرسری می‌شمارد و از آن به سادگی می‌گذرد، به طوری که اگر به وی گفته شود شما چه کسی هستید، همه چیز را به میان می‌آورد و از همه چیز سخن سر می‌دهد جز حقیقت خود. گویی او با خود بیگانه و از آن دور است.

مشکل می‌شود هر یک از افراد انسان و مردم را شناخت. می‌توان از انسان کلیاتی به دست آورد؛ ولی تطبیق آن بر هر یک از آدمیان چندان آسان و نیز درست نیست.

آن‌چه می‌تواند گوهر جان آدمی را به‌خوبی به انسان بشناساند، حوادث و مشکلات مختلف روزگار است.

آدمی موجودی پیچیده است که به راحتی به دام اندیشه و فکر در نمی‌آید. برای شناخت افراد انسان باید بیش‌تر از بصیرت استفاده کرد تا علم و گمانه. باطن آدمی و باطن ظاهر وی و ظاهر باطن او با آن‌که پیچیده است، چندان پیچیده نیست که نتوان به آن دست یافت و هر فردی چهرهٔ خود را دارد. پیچیدگی انسان بعد از این ظاهر و باطن ظاهر و ظاهر باطن اوست که چه زیبا و شگفت‌انگیز است و با بصیرت می‌توان به حضور آن رفت.

آدمی در هستی خود چنان غرق است که کم‌تر آن را می‌یابد و نمی‌داند چه دارد. او هستی خود را با خیال عدم و نیستی‌انگاری در ذایقهٔ خود بدمزه می‌کند. اگر آدمی با هستی خود سرگرم باشد، هرگز نیستی امری و چیزی به او آسیب وارد نمی‌کند.

انسان موجودی پنهان‌کار است. پنهان‌کاری‌های آدمی فراوان و بی‌شمار است. پنهان‌کاری او نیز دو سبب عمده دارد: یکی شیطنت و دیگری عقل. شیطنت تحقق کژی‌ها را در پی دارد و آن را با مخفی‌سازی فراهم می‌کند. عقل نیز کمال آدمی را با پنهان‌کاری از گزند دیگران محفوظ می‌دارد.

 

ايمان به غيب ؛ نقطه شروع كمال جامعه

یکی از اساسی‌ترین بحث‌هایی که هر انسانی باید آن را برای خود حل نماید و به سعادت و شقاوت او نیز ارتباط تام و کلی دارد این است که آیا فراتر از ماده، حقیقتی وجود دارد یا ورای ماده خبری نیست و هرچه هست در همین مادهٔ موجود و نشانه‌های آن محدود است؟ آیا چیزی به نام غیب وجود دارد و آیا موجوداتی غیبی نیز داریم یا هرچه هست، همین است که به چشم می‌آید و امور دیگر، گفته‌ها و بافته‌های ذهن و خیال‌پردازی‌های افراد پریشان است که با یقین و جزم یا به دروغ، خود و دیگران را به بازی گرفته‌اند.

برخی تنها هستی موجود را می‌پذیرند و امر مجردی را ورای ماده قائل نیستند. انکارگرایان امور مجرد یا در دره‌های دودلی و شک فرو می‌غلطتند یا در جاده‌های پیچیده و در هم تنیدهٔ ظن و گمان سرگردان مانده‌اند، نه از انکار راحتی یافته و نه توان اثبات چیزی را دارند. آنان نه توان انکار عملی را دارند و نه برهان و دلیلی بر ادعای خود یافته‌اند. دستاورد آنان تنها انکار و سپس سرگردانی و سقوط است.

راه اثبات و طریق حق‌گویی اگرچه پر منفعت است و برای مؤمن، آرامش و آگاهی و بصیرت به ارمغان می‌آورد و او را از جهل‌گرایی و شک و خیال بیرون می‌آورد و گام او را در وادی منطق می‌نهد، مهم‌تر این که او را از تنهایی و پوچی هویت خارج کرده و خود را منحصر و محدود به ماده نمی‌داند و ورای این ظاهر، بی‌نهایتی را پی می‌گیرد. اما مشکلی که سد راه اثبات گرایان امور تجردی است یکی اثبات این مدعاست و دیگری باور به این امر و رؤیت و شهود آن است

آسان‌ترین دلیل بر اثبات تجرد، اثبات اطلاق با کمک اثبات تقیید است. ماده که مورد پذیرش همگان؛ حتی کافران است، در تنگنا و مقید است و خود ماده بدون اثبات اطلاق وجود ماده قابل اثبات نیست؛ چرا که انکار مطلق انکار مقید است؛ زیرا مطلق چیزی جز بروز و نمود اطلاق و خمیر مایهٔ تقیید نیست.

ماده چیزی است که بزرگی، رنگ، شکل، مزه و عوارض دیگر را با ویژگی‌ها و دگرگونی‌های خود می‌تواند داشته باشد؛ در حالی که فرامادی به دور از تمامی این امور است؛ زیرا تمامی این ویژگی‌ها از حالت‌های تقیید است. بر این اساس باید گفت گسترهٔ واقعیت فراتر از مقید است و مطلق، وجود مقسمی تمامی هستی است که علت بروز و نمود تمامی آن‌چه مقید است نیز می‌باشد و با آن‌که دلیل بر همه چیز است، همراه همگان است و بدون وجود مطلق، مقیدی به دست نمی‌آید.

درست است که اثبات غیب یا نفی آن با سعادت و شقاوت آدمی ارتباط کامل دارد اما اثبات علمی جهات غیب این بحث را اهمیتی نمی‌بخشد، زیرا از اثبات آن مشکل باور به غیب حل نمی‌شود و آن‌چه در سعادت و شقاوت آدمی تأثیرگذار است اعتقاد و باور او به غیب است و نه اثبات علمی جهان غیب. مهم‌تر از باور به عالم ماورای ناسوت، شهود و رؤیت آن عالم است. مهم این است که آدمی گوشی داشته باشد که صدای غیب را بشنود، چشمی داشته باشد که جمال غیب را ببیند، حسی داشته باشد که موجودات آن سو را لمس نماید و خواب و بیداری او آمیخته با این معانی باشد. این امر است که بسیار مشکل و در عین حال مهم می‌باشد.

اگر کسی عمری را در دنیا سرگردان باشد و سخن از غیب سر دهد و دلایل اثباتی فراوانی نیز بیاورد که حضرت غیب را دیده است، کاری برای نجات خود نکرده و راهی برای رهایی خویش از حرمان نیافته است. شهود آن عالم بسیار مشکل می‌باشد؛ زیرا ممکن است کسی سال‌های طولانی را در دنیا مشغول راز و نیاز و تحقیق باشد؛ ولی برای رفع رؤیت غیب تلاش در خوری ننموده باشد. در حقیقت، تحقق ارتباط و شهود غیب چندان آسان نیست که هر فردی با نماز و کتابی بتواند آن را فراهم سازد.

مشکل اصلی آدمی باور به غیب و شهود آن است. مسیر رشد و سعادت آدمی نیز از تحقق این معنا می‌گذرد. باید به مقامی رسید که عالمی دیگر را که در بند ماده و خواب و خوراک مادی نیست، نظاره نمود. باید باور کرد که می‌توان دیوارهٔ عالم مادی را سوراخ نمود و می‌شود از همین دنیا، آن عالم را نگریست. کسانی که این مهم را انجام می‌دهند و راهی به فراسوی آن عالم می‌گشایند، طوری ورای طور آدمیان می‌شوند و به نوعی دیگر، خلق و خوی خود را تنظیم می‌کنند و حال و هوای دیگری دارند.

با کمال تأسف باید گفت: کم‌تر توجهی در میان مسلمانان به این امر مهم شده است و کم‌تر کسی به دنبال تحقق آن می‌باشد. بسیاری از مسلمانان از خدا می‌گویند و از نماز و دین و قیامت سخن سر می‌دهند؛ در حالی که ریشهٔ اثبات تمامی این امور در گرو اعتقاد به اصل غیب است و بدون تحقق این امر کلی، دیگر امور اثبات نمی‌شود.

در میان مسلمانان و مجامع علمی آنان کم‌تر بحث می‌شود که غیب چه رنگ و رویی دارد؟ آیا عالمی به نام غیب را دیده‌ایم یا تنها از آن شنیده‌ایم؟ آیا می‌شود با غیب در تماس بود؟ آیا می‌شود راهی به غیب گشود؟

این مشکل اساسی را کم‌تر کسی دنبال می‌کند؛ در حالی که ریشهٔ تمامی ناباوری‌ها از ناباوری به غیب است. باور به غیب است که تمامی باورهای تجردی را در پی می‌آورد. تمامی ناخالصی‌ها، نادرستی‌ها و کج روی‌های اهل ایمان، ناشی از ضعف اعتقاد و ایمان به غیب است. ضعف اخلاقی در میان مسلمانان نیز معلول ضعف شناسایی آنان در ادراک غیب است.

برخی کسانی که از دین دم می‌زنند و خود را عالم دین می‌دانند و عمری به دنبال دین هستند، کم‌تر در این زمینه موفقیت پیدا می‌کنند و همین امر علت سکوت آنان نسبت به این عالم می‌شود. اگر آنان به دنبال این امر بودند و مبادی و مقدمات حصول غیب در باطن خود را فراهم می‌ساختند و راهی به آن عالم پیدا می‌کردند، مردم را به سوی آن دعوت می‌کردند و آنان را با غیب آشنا می‌کردند و تغییری در وضعیت عقیدتی و اخلاقی مردم و جامعه می‌دادند؛ ولی متأسفانه هنگامی که عالم و زاهد عمری به دنبال علم و عبادت هستند و کم‌ترین موفقیتی در این زمینه ندارند، دیگر کلامی برای گفتن و راهی برای رفتن باقی نمی‌ماند. سستی فکری و ضعف عقیدتی و اخلاقی مردم، ناشی از عدم ترویج این امر است.

برای رهایی جامعه و مردم باید از تمامی نابسامانی‌ها در صدد رشد این امر بود. ایمان به غیب، راه وصول به غیب، باور به غیب و دست‌یابی به عالم غیب، تنها راه رهایی مسلمانان از تمامی نابسامانی‌هایی است که امروزه دامن‌گیر آنان شده است. برخی قشری گرا شدند و باطن‌گرایی را محکوم و باطن گرایان را تکفیر می‌کردند و برخی چنان به باطن روی می‌آوردند که از ظاهر و آموزه‌های شریعت دور می‌افتادند. این متن خالص قرآن کریم و روایات چهارده معصوم علیهم‌السلام است که به دور از افراط و تفریط، میان شریعت و طریقت جمع نموده‌اند و حقیقت را نشان داده‌اند. آن حضرات علیهم‌السلام نه تمام حقیقت را در رجوع به باطن دیده‌اند و از استفاده از حقایق ظاهری دور افتاده‌اند و نه قشری‌گرا و جمودگرا گردیده‌اند تا تنها به ظاهر دین بسنده کرده باشند و حقیقت تجردی روح آدمی و کمالات بلند آن را نادیده انگاشته باشند. دین هم در ظاهر حقیقت دارد و هم در باطن. اگر انسان حقایق ظاهری دین را رها کند، به حقیقت باطنی دین نمی‌رسد؛ چرا که مسیر باطن دین از حقایق ظاهری آن می‌گذرد. متن قرآن کریم و مجموع احادیث اهل بیت علیهم‌السلام گواه بر این مدعاست.

 

غفلت از باطن و توجه افراطي به ظاهر ؛ نقص فقه‌پژوهي رايج

در فقه‌پژوهی کنونی برخی فقیهان تنها ظاهر دین را مورد کاوش قرار می‌دهند و آموزه‌های اخلاقی و عرفانی دین را که در استنباط حکم فقهی می‌تواند تأثیرگذار باشد را نادیده می‌انگارند. از روایات عرفانی و ادعیه‌ای که محتوای بالایی دارد، در کم‌تر حوزهٔ درسی فقهی سخنی به میان می‌آید. این‌گونه است که نزاع میان صوفیان یک سویه‌نگر و فقیهان تک بعدی‌نگر ایجاد می‌شود. این در حالی است که باطن حقیقی بدون دریافت ظاهر حقیقی قابل دست‌یابی نیست. صوفی باید صافی شود و ظاهر فقه را نادیده نگیرد و آن را از مجتهد عادل فرا گیرد و خود را از سالوس دور دارد، مجتهد نیز باید تنها بر ظاهر دین بسنده ننماید و برای کمال خود از حقایق عرفانی و باطنی که در متن قرآن کریم و روایات حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام وجود دارد بهره برد تا مسیر عبودیت خود را به حقیقت و کمال نزدیک سازد و اعمال عبادی خود را کیفیت بخشد و آن را از ریا و تظاهر سالم نگاه دارد.

 

خفاي باطن و مخفي ساختن عمدي باطن و درك نادرست از ظاهر

ورای این چهره‌های ظاهری، «باطنی» وجود دارد که چندان روشن نیست و صاحب چهره نمی‌خواهد روشن باشد. مردم معمولی از باطن خود گریزانند و در پنهان ساختن باطن خود می‌کوشند. چه تفاوت‌های فراوانی میان ظاهر و باطن است که گاه فاصلهٔ آن از زمین تا آسمان است.

گاهی ظاهر به باطن جلا می‌دهد، همان‌طور که باطن می‌تواند به ظاهر جلا بخشد. این حکمِ تقابلی به طور طبیعی برقرار است و زمینهٔ بروز و ظهور بسیاری از کمالات می‌باشد.

مفاهیم حزن و سرور، گل و خار، رنج و آسایش، سیاه و سفید، حق و باطل و کفر و ایمان، همگی چیزی جز مفهوم نیست و حقیقت آن چیز دیگری است. اهل عبادت یا صاحبان ذهن هر یک را به‌گونه‌ای مخصوص و با صفات ظاهر آن می‌دانند و تنها آن کس که دست در واقع داشته و دل بر خارج نهاده و روح اشیا را تسخیر کرده است می‌تواند بگوید هر یک را به وجود آن می‌شناسم که آن نیز جز صاحبان باطن و ظاهر و خارج و معنا نمی‌باشند.

 

خلط ظاهر غير واقعي با باطن واقعي و گرفتاري به ريا و  نفاق

در بیش‌تر مردم ظواهر، برخوردها، عقاید و افکار صوری به واسطهٔ نادانی‌ها چهرهٔ واقعی به‌خود می‌گیرد و مرزبندی‌های صوری را در پی می‌آورد. بر اثر عدم احاطه بر واقع و پنهانی‌ها، ظواهر نقش بسیار عمده‌ای ایفا می‌کند و کارگردان امور فراوانی می‌شود. سخن و حالتی می‌تواند تغییر دهندهٔ تصمیم و رنگ و رویی می‌تواند عقیده و برخورد شخصی را دگرگون سازد.

کم‌تر کسی می‌تواند خود را از ظواهر دور دارد و اساس کار خود را بر حقایق پنهانی استوار سازد و ظواهر را به حقایق پنهانی برگرداند. جهل به باطن، همگان را دچار ظواهر سالم و ناسالم می‌سازد و قدرت درک درست را از آدمی سلب می‌نماید و او را در حال و هوای ظواهر نگاه می‌دارد.

کسی می‌تواند خود را به درک درست ظاهر رساند یا ظواهر را حکایت کننده از باطن قرار دهد که اهل سرّ باشد و بتواند در باطن امور سیر کند و واقع امر را بدون انحراف و نقص دریابد. چنین توانی در خور هر کس نیست و اندکی از اهل معنا توان چنین کاری را دارند و دیگران درگیر ظاهر می‌مانند و راه گریزی از آن برای ایشان وجود ندارد.

بسیاری از خطاها، جنایت‌ها و نابسامانی‌ها از نادانی سرچشمه می‌گیرد و سرمایهٔ عمر و توان فرد را ضایع می‌سازد و او را به نابودی می‌کشاند. هم‌چنین جهل است که باعث ریا و فریب کاری می‌گردد.

 

ضرورت حفظ ظاهر شريعت و جامعه

گرچه این ظواهر خود نابسامانی‌هایی را موجب می‌شود، از محسنات بسیار ارزندهٔ دنیا و زندگی عمومی است و از بسیاری از براندازی‌ها جلوگیری می‌کند و بسیاری از آرامش‌های صوری از همین رهگذر است که حاصل می‌گردد و جریان طبیعی زندگی معمولی بر همین ظواهر با تمامی نادانی‌هایی که با آن است استوار می‌شود و حافظ بسیاری از چرخش‌های روزمرهٔ زندگی همگان می‌باشد. پس بود یا نبود ظواهر می‌تواند خوبی‌ها و بدی‌هایی را به همراه داشته باشد، با این تفاوت که نبودش با عدم نظام و انعطال زندگی برابر است و بود آن همراه دگرگونی‌هایی است که می‌توان با حزم و احتیاط و دانایی و زیرکی، از آن جلوگیری کرد و با دقت هرچه بیش‌تر از روند زیان‌بار آن ممانعت نمود؛ پس درهم‌ریزی ظواهر ممکن نیست و درک باطن امور برای همگان میسر نمی‌باشد و تنها باید خود را در دو مسیر قرار داد: یا راه عمومی که توأم با ظواهر و نادانی‌هاست و سود و زیان آن گریزناپذیر است یا باید خود را در طریق معنویت قرار داد تا اهل سرّ و باطن گردید و یا با نور الهی در امور خبره گشت و خود را در آن مسیر قرار داد و فارغ از ظواهر امر شد.

آراستگی ظاهر موجبی برای ریب و ریاست و هرگز صالحان به آراستگی ظاهر بدون زیبندگی باطن نمی‌افزایند.

ظاهر داری مشکل ولی بی ظاهری مشکل‌تر است و بی هر دو کار پاک‌دلان است که دل به غیر نمی‌بندند.

اگر آدمی بتواند زمینه‌های حواس ظاهری و باطنی خود را جهت دهد و آن را کنترل نماید و بر آن حاکم شود، می‌تواند خود را از چنگال شوم بسیاری از بدی‌ها رها سازد.

طبع اولی هر انسانی ـ هر کسی که باشد ـ گرفتار هوا، هوس، طغیان و گناه است و در این اصل میان جوان، پیر، عالم، عادی، زن یا مرد تفاوتی نیست؛ زیرا طبع اولی آدمی از همان نطفه، علقه و مضغه رشد یافته است که هزاران چنگ و دندان پیدا کرده و در دامان ماده و طبیعت ظلمانی، خود را باز یافته است؛ مگر آن‌که خود را به طور دقیق، فنی و عملی بازگشایی کند و هوا و هوس را به طور جدی از خود دور سازد و رفته رفته خود را بدون ماده و مدت بشناسد که این خود نیازمند زحمت فراوان و کوشش بسیار است.

مردم عادی چون با این موضوع به طور عادی برخورد می‌کنند، به طور عادی می‌توانند از زشتی دوری گزینند. آنان همان‌طور که در دامان کثرت و عموم رشد می‌یابند، پرهیز آنان از عصیان و دوری از گناه به مشی کثرت و تأثیرپذیر از عموم است.

هنگامی که چنین عواملی در میان نباشد یا لحظه‌ای از میان برداشته شود، مانعی برای عصیان نیست و مقتضی نیز تمام است.

افرادی که می‌توانند خود را از میان عوامل بازدارنده برهانند اندک هستند و تنها عوامل بازدارنده از گناه آنان، حق و کمالات معنوی است.

هرچند سخن بسیار است و ظاهر زیبا، همگی به میزان عناوین یاد شده است و چنان‌چه این عناوین کنار رود، هر فردی درنده‌ای به تمام معنا و بُرنده‌ای بی‌باک می‌گردد.

کسانی می‌توانند خود را در جرگهٔ پاکان قرار دهند که بدون این عوامل ظاهری و عمومی، قدرت بازدارندگی از گناه را در خود ببینند و خود را بدون این پرده‌های صوری، آمادهٔ دوری از گناه و عصیان بیابند.

ممکن است این بیان به تمام معنای کلمه در اندکی از انسان‌ها به طور نسبی یافت شود. دیگران را نباید چنین پنداشت و از آنان نیز نباید این امر را توقع داشت.

برای حفظ نظام اجتماعی و برطرف کردن هرگونه خطر احتمالی، باید قوانین فردی و اجتماعی اسلام را به طور جدی و همگانی و در سطح بسیار گسترده‌ای مورد اجرا قرار داد.

هیچ کس نباید به خود مطمئن گردد و خود را گم کند و نفس گرگ صفت را ناتوان ببیند و این اژدهای آرام را نادیده گیرد و از حفظ حدود و ظواهر شرعی سر باز زند که هرچه بر سر وی بیاید از همین امر ناشی می‌شود، خواه در قوانین فردی باشد یا در مسایل اجتماعی و نیز از امور مستحب باشد یا واجب تا امور مکروه و حرام.

اگر قانون‌گذار الهی می‌فرماید: زن و مرد نامحرم در خانه‌ای در بسته تنها نمانند و دو نوجوان در زیر یک لحاف نخوابند و مردی در جای گرم زنی ننشیند و نگاه به نامحرم روا نیست تا دیگر مسایل فراوانی که در تمامی زمینه‌ها و شؤون زندگی بشر است، نباید پنداشت ما به رعایت این احکام نیازمند نیستیم. تمامی این آموزه‌ها برای همان است که قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱) و «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۲). طبع بشر از ماده است و با ماده خو می‌کند و زمانی که خود را در مراحل بالاتر می‌یابد، باز مادهٔ بالاتر و گسترده‌تری را می‌شناسد. هنگامی که آدمی می‌میرد در همین امر افتاده است. نطفهٔ او که ریخته می‌شود، ماده است و هم آن‌که می‌ریزد همه ماده است و جایی که در آن می‌ریزد نیز ماده است. او زمانی که رشد می‌یابد و نطفه، گوشت و استخوان پیدا می‌کند باز ماده است.

 

بوالهوسی، هوس و بی‌هوسی

هرچند آدمی در نهاد ناآرام خود، انشای دیگری از عوالم بالا دارد، توجه به این معنا چندان آسان نیست. ممکن است انسانی به دنیا آید و دوران کودکی را پشت سر گذارد اما باز کودک باشد و در کودکی خود باقی بماند؛ هرچند جسم او قد کشیده و سینهٔ او گسترده گردیده و بدن او فربه شده است؛ ولی از قوت و شدت روح یا توجه به این معنا در او خبری نیست. ممکن است طول، عرض و عمق بدن به میزان تکاملی خود برسد و توانا و نیرومند شود؛ ولی هنوز روح او خفته باشد و به فعالیت مشغول نشده باشد و ممکن است آدمی فریب چشم، گوش، دست و پای بلند و زیبای خود را بخورد و خود را آدم پندارد در حالی که آدم نباشد. ممکن است کسی دارای قد بلند شود ولی عرض و عمق نیابد یا عرض او رشد کند و طول مناسب پیدا نکند یا در هر دو جهت ضعیف باشد. ممکن است کسی در تمامی این جهات مادی رشد کند، در حالی که از جهت روحی و نفسانی هرگز رشدی نیافته یا در اصل روح پیدا نکرده باشد و تنها جهت حیوانی را در خود بارور نموده باشد.

نیکوست هر کس خود را بشناسد و خوب نیز بشناسد تا فریب ظاهر خود را نخورد و از نقص‌های خود غافل نگردد و میان ظاهر و باطن، خود را سرگردان نبیند.

بوالهوسی، هوس و بی‌هوسی سه مرحلهٔ کلی و مهم در سیر و حرکت آدمی به سوی رشد و کمال است. هرچند بوالهوسی به اندازهٔ کمال نیست، می‌شود اهل کمالی خالی از هوس نباشد همان‌طور که می‌شود فردی بدون هوس باشد، اما جز شایستگان از اولیای الهی به آن دست نمی‌یابند.

افراد عادی دل‌هایی پر از حسرت و هوس دارند. در آنان تا هوسی نباشد چیزی را درک نمی‌کنند مگر آن‌که فعلیت هوسی مانع شکوفایی استعداد هوسی دیگر گردیده باشد.

چنین افرادی شب و روز خود را به هوس می‌گذرانند و در هوس‌های خود گم و غرقه هستند، بدون آن‌که به نهایت و فرجام کار خود بیندیشند.

اگر نفس آدمی مهار نگردد، خیرها و خوبی‌ها در اندیشهٔ او متزلزل می‌گردد و نفس، تنها به لذت‌ها تمایل می‌یابد و به آن خو می‌گیرد و آرامش خود را در لذت‌یابی می‌جوید. آرامشی که هیچ گاه به آن نمی‌رسد و لذت‌خواهی چون مالیخولیایی به جان او می‌افتد و مهار نمی‌شود.

هوس، انسان را از خود بی‌خود می‌کند. بی‌خودی و هوس هر دو از صفات نقص نفس است. دامنهٔ هوس هیچ گاه در نفس آدمی جمع نمی‌شود، مگر در کسانی که مورد تربیت خاص تحت نظر مربی آگاه قرار گیرند.

اگر هوس رها شود، هیچ گاه دل آدمی راضی و خوشنود نمی‌گردد. دل راضی هیچ‌گاه در پی تحقق امیال نفسانی و هوس‌های شیطانی نمی‌باشد. کم‌تر کسی است که بتواند تمایلات نفسانی خود را مهار کند. کسانی که داعیهٔ کمال دارند درگیر بسیاری از تمایلات نفسانی خود می‌باشند؛ هرچند راضی به افشای این امر نمی‌باشند و حتی حاضر نیستند خود نیز این امر را باور کنند. اینان کسانی هستند که تظاهر به کمالات دارند.

کسانی که دنیا را در افق کمبودها می‌بینند هرگز لذت کمال را در خود نمی‌چشند و برای همیشه در غم و اندوه و نقص به سر می‌برند و در خواب نیز رؤیای نقص و کمبود می‌بینند. گاهی کمبودها چنان آدمی را مشغول دارایی‌های دیگران می‌سازد که گوی ی دیگر خودی برای فرد وجود ندارد. بسیاری از کمبودها و ناداری‌ها زمینهٔ کمال و آرامش است. عقل عادی آدمی این امر را به‌خوبی در نمی‌یابد.

تمام کمبودها گذشته از آن‌که در آدمی زمینهٔ کمال را می‌آموزد، حکایت از کمالی مطلق می‌کند و این نوع حکایت می‌تواند آدمی را بسازد و خود زمینهٔ رفع تمامی احساس آن کمبودها شود.

یکی بی‌مال است و دل به مال دیگران می‌بندد، آن دیگری فرزند ندارد و هستی خود را با فرزندی معامله می‌کند. دیگری مرده و کشتهٔ یک پسر است و از دختر سیر شده است. یکی فدای یک اولاد دختر می‌شود و برای تحصیل یک دختر، گاه خود را مبتلا به چند پسر می‌سازد. یکی علاقه به علم دارد و دیگری پست، عنوان و مقام را آرزو دارد. تمامی این افراد و گروه‌ها گرچه دنبال رفع کمبودهای خود هستند، بر این منوال هیچ‌گاه از آن‌ها رفع کمبود نمی‌شود. خوب است برای رفع کمبود، دل در گرو هستی خود بست و بی‌نقصی را دنبال نمود؛ زیرا تمامی این کمبودها زمینه‌ای برای بروز کمبودهای دیگر است و هرگز کسی با کندن زیر پای خود نمی‌تواند زیر پای خود را پر نماید.

گل آرزو هرچه بیش‌تر چیده شود، بیش‌تر بارور می‌شود و غنچه می‌دهد و هیچ گاه بدون غنچه نمی‌ماند؛ به‌گونه‌ای که اگر از هر شاخهٔ آن گلی چیده شود، غنچهٔ دیگری جوانه می‌زند. هرگز دل آدمی از امید و آرزو خالی نمی‌گردد تا آن‌که بمیرد.

کسانی که بیش‌تر از دنیا کام دل می‌گیرند بیش‌تر گرفتار حرص می‌گردند و کسانی که نمی‌دانند کام دل چیست و آرزو کدام است با چند و چونی که در تفاوت‌ها دارند هرگز یافت نمی‌شوند. فردی دنیا را برای خود کم می‌داند و دیگری به نانی سیر است. یکی در غم نانی است و دیگری گرفتار جانی.

چه نیکوست آدمی خود را در برابر سیل آرزوها قرار ندهد و برای خود کناری را برگزیند و خود را درگیر این غول بی شاخ و دم نسازد و عمر خود را با چنین خیالات پوچی تلف نگرداند؛ چرا که آرزوهای دراز و غیر عملی در انسان ایجاد بریدگی می‌کند و آدمی را به کج‌روی وادار می‌سازد و زندگی را به پوچی سوق می‌دهد.

امید و آرزو اگرچه امری ضروری در دل و اندیشهٔ آدمی است و ممکن نیست فردی بدون امید و آرزو زندگی کند، نباید آدمی خود را در خیالات واهی و هزاران آرزوی پیچ در پیچ و دراز و دست نایافتنی گرفتار و اسیر سازد و چون عنکبوتی در زواید خود بتند و خود را با عمل خود نابود سازد.

امیدها و آرزوهای هر کس باید به فراخور موقعیت و هویت او باشد و در کیفیت و کمیت آرزوهای خود اراده و اختیار را حاکم گرداند، تلاش و کوشش را در تحقق آن دخالت دهد، هم‌چنین از یأس و ناامیدی دوری گزیند، انگیزه‌های پنهانی خود را به طور غیر معقول سرکوب نکند و آن را به‌گونهٔ معقول و دست یافتنی و مرحله به مرحله در آورد.

 

سير تجردي انسان

با مهار و مديريت نفس، انسان چنان قدرتی دارد که می‌تواند در امور نفسانی به مجردات برسد. اگر کسی تنها نفس تجردی خود را ببیند، به شیاطین و جنیان نزدیک می‌شود و گاه از آنان نیز پیش می‌افتد. در این حالت است که او می‌تواند شیاطین را رشد دهد.

کسی که در امور نفسانی به تجرد می‌رسد، شیطان را می‌بیند که در خون و رگ او لانه کرده است. البته این امر، باعث کفر وی نمی‌شود.

هم‌چنین انسان این توان را دارد که در امور عقلانی رشد یابد و بعد از پر شدن عقل مادی و شناخت ذات شی‌ء و ماده به عقل مجرد برسد. او در این صورت است که می‌تواند با فرشتگان در ارتباط باشد و آنان را ببیند. کسی که در این مرتبه است می‌تواند مواد جامد، مایع یا گاز اطراف خود را به فرشته تبدیل کند. فرشتگانی که می‌توانند در صورت لزوم، او را یاری دهند و فردی که در این مقام است به صورت ملموس آنان را احساس می‌کند. او در این مقام می‌تواند به صورت کلی هوا و حتی به صورت خاص، اکسیژنی که به سینهٔ افراد وارد می‌شود را به صورت فرشته درآورد.

اگر سیر دوری انسان در عقل پیش رود و در چینش عقلی به خطایی دچار نشود، فرشتگان را می‌بیند. چنان‌چه سیر آدمی قلبی باشد، در هر جا که قلب اصابت کند همانند قلب می‌تپد و در اطراف خود از جمادات نیرو جذب می‌کند. در معارف گفته می‌شود قلب و قطب عالم امکان امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)، و قطب عالم وجود، حق تعالی است. هم‌چنین قطب عالم نفس شیطان است. نفس زیر پرچم عقل و قلب است؛ بنابراین شیطان زیر پرچم امامان علیهم‌السلام است. اگر کسی به این سیر توجه داشته باشد، اتصال او به این مسیر و سیر دوری آسان است؛ ولی تصور آن سخت‌تر از اتصال به آن است. اگر تصور ذهنی درستی از این حرکت در ذهن انسان پدید آید، می‌تواند مرحلهٔ بعد از آن را کاوش کند و آن را در خارج نیز بیابد وگرنه در مرتبهٔ جماد و ماده و دو پای متحرکی که به آن حیوان ناطق می‌گویند باقی می‌ماند.

این سخن به دست می‌دهد که آدمی بدون توجه به معنویات و امور روحی و روانی چیزی جز زیان‌باری، پستی و کوچکی نیست. فرازهای دیگری نیز در این رابطه وجود دارد که درصدد بیان آن نیستیم؛ ولی چیزی که مهم است این است که آن حضرت، حقیقت آدمی را چیزی برتر از ماده می‌دانند و ماده و دنیای ناسوت، تنها ترکیب بیان، ظهور و حقایق پنهان آدمی می‌باشد.

حقیقت آدمی و انسانیت انسان در قالب ناسوت نمی‌گنجد. چیزی که ما صبح و شام از آدمی در دید ظاهر می‌بینیم تنها نمودی از انسان و ظاهری از آدمی است و چیزی که دنیا را اداره می‌کند و مدار روزگار ناسوتی بر آن قرار دارد همین نمود است؛ هرچند مدار هستی امکانی بر حقیقت انسانی می‌چرخد.

 

آكادميك و مدرسي نبودن چيستي امور مجرد به ويژه روح و نفس

بحث از روح را به دو شیوه می‌توان طرح نمود: یکی آن‌که این حقیقت را به صورت علمی پی‌گیر شد و با فکر و اندیشه به حضور روح رفت و دو دیگر آن‌که حقیقت خارجی و واقعی آن را زیارت نمود و با نیروی بصیرت در شناخت آن گام نهاد.

پرسش این است که چرا علمی‌ترین کتاب آسمانی که در دست بشر است چنین از روح می‌گوید و چه رازی در پس این پاسخ نهفته است؟ در پاسخ باید گفت: گویا قرآن کریم بر آن است تا به همگان این حقیقت را اعلام دارد که «روح بحثی»، «روح پرسشی» و «روح درسی» و روحی که با سخن و حرف فهمیده شود مشکلی را از فرد یا جامعه برطرف نمی‌کند، بلکه برای دریافت حقیقت روح باید اهل کار بود و با عمل به تجسم روح دست یافت. سخن و بحث از روح را باید رها ساخت و فهم آن را در عمل پی‌گیر بود و سایهٔ روحی که با گدایی از سخن این و آن در ذهن می‌نشیند چندان کارگشایی ندارد و برای دریافت حقیقت روح باید به زیارت روح رفت.

حقیقت روح و عینیت آن این‌گونه مورد توجه قرآن کریم قرار می‌گیرد و همین امر است که سبب ایثار، گذشت، فداکاری، ایمان، شهادت و فنا می‌گردد و آدمی را صاحب اراده و یقین به گزاره‌های درست و صادق می‌کند و تزلزل، سستی و خمودی را از مؤمن دور می‌سازد. درست است که می‌شود دربارهٔ روح بحث‌های فراوانی را طرح نمود و تقسیمات علمی بسیاری را با معیارهای متفاوتی ایجاد کرد و از آن داد سخن داد و واژه‌های بلند و کوتاه با چیدمانی زیبا برای آن گفت، آن‌چه مورد اهمیت است، حقیقت خارجی آن است که با سلوک عملی و اندیشهٔ سالم در روح و جان مؤمن می‌نشیند و مؤمن می‌تواند بدون بحث از تمامی مقولات، مفاهیم و تقسیمات علمی، وجود عینی و حقیقت روح را در خود مشاهده نماید و با آن مأنوس شود و او را به تحقق‌های عینی کمالات برساند و روح عملی کمالات و روح عینی استدلال را در تجسم عملی ایمان و معرفت خود دریابد و فطرت خود را با همگامی با اندیشه و عمل شکوفا سازد و بدون خیال‌پردازی‌های ذهنی و تصورات موهوم، خود را به مقامات بلند رساند و اهل سعادت گردد.

بحث‌های علمی در زمینهٔ روح‌شناسی خالی از گفتار رمزی و مبهم نیست و حقیقت آن به‌خوبی روشن نگشته است. بحث علمی از روح همانند بحث دانش‌جوی رشتهٔ داروشناسی دربارهٔ برخی از گیاهان است که تصویری از آن را در کتاب خود می‌بیند و بحث‌های آن خالی از بو، رنگ و روی گل یاد شده است و قرب و وصولی در آن نمی‌باشد.

بحث‌های آکادمیک و مدرسی در مراکز علمی و دینی سنتی از روح، ذهنیتی بیش نیست و می‌شود دانش‌جویان و اساتیدی که داد سخن و درازای نوشته از روح دارند، کم‌ترین بهره‌ای از حقیقت آن نداشته باشند. عالمی که به نیروی بصیرت به حضور روح رفته است این بحث‌ها را فاقد ارزش علمی می‌داند. البته، برخی از این مباحث که اندک است، ضروری و مفید است.

می‌شود استادی روح‌شناس یا روان‌شناس با حقیقت روح و روان آدمی بیگانه باشد، در حالی که فردی بدون اطلاع از این‌گونه مباحث علمی عینیت روح را یافته باشد و آن‌چه می‌گوید هماهنگی کامل با حقیقت خارجی روح داشته باشد. در دنیای علمی امروز هستند بسیاری از اساتید روح‌شناسی و روان‌شناسی که مزدور دستگاه‌های اطلاعاتی زورمداران شده‌اند، بدون آن‌که وجدان روحی برای آن‌ها مزاحمتی فراهم نماید.

آن‌چه از حقیقت روح دارای اهمیت است خود روح است نه تعریف روح. عینیت خارجی روح در کالبدهای متحرک اجتماعی می‌تواند دارای اهمیت باشد نه بیان علمی از آن، که جز گمانه‌ای نیست و از حقیقت روح فرسنگ‌ها فاصله دارد. «روح علمی» و تحقق ملموس خارجی روح را باید شناسایی کرد و باید در جست و جوی آن بود تا در تحرک عینی فرد و جامعه مؤثر باشد. این عینیت خارجی روح است که می‌تواند در بازیابی، رشد و تکامل فرد و جامعه نقش اساسی داشته و برای رفع مشکلات جوامع انسانی دارای ارزش باشد.

 

توجه به ابد و سير هميشه باقي  روح مجرد و حشر دايمي و جاودان با افكار و آثار كردار

تمامی حرکت‌های عملی، ذهنی و فکری آدمی، آثار وجودی انسان است که هم‌چون لوازم ذاتی وجود انسان می‌باشد و ذره‌ای و لحظه‌ای او را رها نمی‌سازد.

هر کس با بافته‌های عملی و ذهنی خود در طول ابدیت و برای همیشه محشور می‌شود؛ خواه از آثار حرکت فردی او باشد یا تأثیرپذیر از حرکت‌های عمومی و اجتماعی و خواه حرکت و انگیزه برای خود او حاصل گردیده باشد یا برای دیگران.

اگر فکر یا عمل آدمی حادثه‌ای در خود یا جامعه ایجاد کند، مسؤول آن می‌باشد؛ گذشته از آن‌که آثار وضعی آن کرده نیز از آدمی جدا نمی‌باشد و می‌توان او را مورد مؤاخذه قرار داد که چرا رفتی تا چنین شود؟ چرا کردی تا چنین کنند؟ و هزاران چراهای دیگر که از زوایای تمامی احکام تکلیفی یا وضعی استنباط می‌گردد.

پس مجوز مطلق برای هیچ حرکت فکری وجود ندارد و تنها این معنا درست است که معنایی برای حرکت وجود ندارد و هر حرکتی با خصوصیت‌های آن سنجیده و ارزیابی می‌شود.

بعد از اثبات تجرد روح در جای خود و این‌که هر کس با ملکات و رذایل خود قرین است، باید گفت: انسان در عمر خود دوران تکاملی پیچده‌ای دارد که آدمی برای آن ارزشی قایل نیست و به آن اهمیت کامل نمی‌دهد. آدمی نسبت به جسم و روح دوران تکامل مشخصی دارد. بُعد جسمانی همان است که در این آیهٔ مبارکه به آن اشاره شده است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ»(۱). دوران تکامل آدمی از گل، نطفه تا علقه و مضغه و عظام و لحم و… شروع می‌شود بعد از آن نیز دوران زندگی و مرگ و مراحل بعد از آن است. روح انسان نیز می‌تواند چنین مراحلی بلکه پیچیده‌تر از آن را طی کند.

بر هر فردی لازم است در جهت رشد وجودی خود کوشا باشد و مراحل تخلیه از رذایل و تحلیه به فضایل را از مهم‌ترین مسایل بداند و در مداری خاص، کجی‌ها را از خود دور و پاکی‌ها و خوبی‌ها را جایگزین کند و دنیای خود را میدان کارزاری این‌گونه قرار دهد.

 

 

 

 

مطالب مرتبط