شیوهٔ برخورد با ستم‌گران

در برخورد با ستم و ستم‌گر دو روش وجود دارد:

نخست. روش اخلاقی: به شیوهٔ رایج وقتی در راهنمایی‌های اخلاقی سخن از ستم و بدی پیش می‌آید، می‌گویند: بیاییم دست از ستم برداریم و انسان‌های خوبی بشویم؛ به‌گونه‌ای که کم‌ترین آزاری به کسی نرسانیم.

  حضرت هابیل« علیه‌السلام » به قابیل گفت: «اگر بر من دست اندازی و مرا بکشی، من دست بر تو بلند نمی‌کنم و تو را نمی‌کشم.»(«فغضب قابیل: فقال لهابیل: والله لأقتلنک، فقال هابیل: لئن بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی لأقتلک. إنی أخاف اللّه رب العالمین». بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۲۳٫) مسیحی‌ها از این هم بالاتر گفتند: تو اگر به این طرف صورتم بزنی، آن طرف را نیز می‌گیرم تا بزنی. کسی که به تو ستم کرد، تو به او تعدی و ستم نکن و به او بگو چنان‌چه تو زدی، من نمی‌زنم. این روش به‌طور اطلاق روش معصوم نیست.

دوم. روش معصوم« علیه‌السلام »: روش معصوم این است که می‌فرماید: «وَاجْعَلْ لی یدا عَلی مَنْ ظَلَمَنی…»؛ خدایا، توانی به من عطا کن که بتوانم در برابر سختی‌ها و بدی‌های دشمنان چنان‌چه لازم باشد ـ مقابله به مثل کنم. مکتب تشیع و عصمت چنین است.

توضیح آن‌که در فقه بعضی چیزها مناط «أوّلِی» و «أصالِی» دارند؛ مانند: ظلم که همه‌جا اولاً و بالذات قبیح و بد است، ولی پاره‌ای دیگر از گناهان، اولاً و بالذات مناط و علیت برای قبح ندارد، ولی اقتضای قبح را دارد؛ مانند: دروغ. تفاوت در مناط باعث شده است که ظلم، علت و کذب، مقتضی قبح شود؛ مانند این‌که می‌گوییم: خدا می‌توانست انسان را به گونه‌ای بیافریند که هم با دستش صحبت کند و هم کارهای دیگر را انجام دهد، ولی خداوند حکیم، بر پایهٔ حکمت، دهان را برای ورود آب و غذا و سخن گفتن قرار داده است و دست را برای انجام کارهای دیگر؛ زیرا مناط و حکمت هر یک فرق دارد و اگر مناط و حکمت در هر دو یکی بود، آفرینش دهان یا دست محال می‌بود. کذب و ظلم نیز هر دو قبیحند، ولی در مناط تفاوت دارنظاثاسن تبدیل می‌گردد.

در این بحث باید توجه داشت که هرچند ظلم، علیت تامه برای قبح دارد و تحت هر شرایطی قبیح است ـ حتی نسبت به دشمن جانی و خون‌خوار ـ ولی ظلم نکردن غیر از مقابله به مثل نکردن است. گاهی لازم است ظلم ظالم را در راستای مصلحت جامعه دور کرد و با او مقابله نمود؛ بدون آن‌که به او ستم شود. عقل و دین می‌گوید: ستم نکن، ولی نمی‌گوید: در صورت لزوم، مقابله به مثل ننما و از حق طبیعی خود دفاع نکن. از این رو خدای تعالی در قرآن خطاب به مؤمنان می‌فرماید: «قاتلوا فی سَبیلِ اللّهِ؛ الَّذینَ یقاتِلونَکمْ، وَ لا تَعْتَدوا إِنَّ اللَّهَ لا یحِبَّ الْمُعتَدین؛(بقره/) ای مؤمنان، در راه خدا با آنان که به جنگ با شما برخاسته‌اند، جهاد کنید، ولی در مقام مقابله به مثل، جانب عدالت را از دست ندهید و ظلم و تعدی نکنید؛ چرا که خداوند، کسانی را که از صراط عدالت بیرون رفته و ستم می‌کنند، دوست ندارد.» سپس خداوند در آخر همین آیه می‌فرماید: «… فَمَنِ إعْتَدی عَلَیکمْ، فَاعْتَدُوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیکمْ، وَ اتَّقوا اللَّهَ، واعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ؛( بقره/۱۹۴) در مقام مقابله به مثل، تجاوز را با تجاوز و زور را با زور پاسخ دهید، ولی جانب تقوا را رعایت کنید و بدانید خداوند یار و یاور پرهیزگاران است.» مقابله به مثل عادلانه در برابر ستم ستم‌گر و در جای خود، عین عدالت است.

عفو و بخشش

گاهی در روایت‌های اخلاقی سخن از عفو و بخشش به ستم و بدی دیگران می‌شود که باید گفت: گاهی سخن از شخص و مسایل جزیی اخلاقی مربوط به خود شخص است که روش و سیرهٔ معصوم در چنین مواردی بزرگ‌واری و بخشش کریمانه است و همین امر بیش‌تر باعث هدایت دیگران می‌شده است و حتّی پیروانشان را نیز همواره به این روش دعوت می‌کرده‌اند؛ برای نمونه آقا امام صادق« علیه‌السلام » در بخشی از حدیث عنوان بصری می‌فرماید: «… وَ أَمّا اللَّوائی فِی الْحُکمِ، فَمَنْ قالَ لَک إنْ قُلْتَ واحِدةً سَمِعْتَ عَشْرا، فَقُلْ إنْ قُلْتَ عَشْرا لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً، وَ مَنْ شَتَمک فَقُل لَهُ إِنْ کنْتَ صادِقا فیما تَقولُ فَاسأَل اللّهَ أَنْ یغْفِرلی، وَ إن کنْتَ کاذِبا فیما تَقُولُ فَاسْأل اللِّهِ أَنْ یغْفِرَ لَک، وَ مَنْ وَعَدَک بالحُناءِ فَعِدْهُ بِالنَّصیحَةِ وَ الرِّعا؛(۲بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۲۶) سه مطلب مربوط به بردباری است: هر گاه کسی به تو بگوید: هرگاه یک کلمه بگویی، ده کلمه می‌شنوی، به او بگو: چنان‌چه ده کلمه بگویی، یک کلمه از من پاسخ نخواهی شنيد و هر کس به تو ناسزا گفت، به او بگو: اگر آن‌چه دربارهٔ من می‌گویی راست باشد، از خدا می‌خواهم از من درگذرد و اگر دروغ می‌گویی، از خدا می‌خواهم از تو بگذرد و هر کسی به تو وعدهٔ اذیت و آزار دهد، تو او را به نصیحت، اندرز و مدارا وعده بده».

بر این پایه، معصومان« علیهم‌السلام » آن‌جا که پای شخص و مسایل خصوصی و جزیی در میان بوده است، دربارهٔ ستم و ستم‌کار به صبر و بردباری و گذشت و آقایی دعوت می‌نموده‌اند، ولی آن‌جا که پای غیر و حقوق دیگران به میان می‌آمده و مسایلی مانند به خطر افتادن جان و مال، تجاوز به ناموس و حریم خانه و کاشانهٔ خود یا جامعه و تعرض به حدود و مرزهای کشور اسلامی و مصلحت‌های برتر مسلمانان پیش می‌آمده است، هرگز در برابر این‌گونه ستم‌کاران سکوت نمی‌کرده‌اند، بلکه در برابر آنان تا سر حد جان ایستادگی می‌کرده و پیروانشان را نیز به رویارویی با ستم و ریشه‌کن کردن آن دعوت می‌نموده‌اند؛ چنان‌چه در این راستا علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «اشْدد عَلی الظالِم، و خُذْ علی یدَیه؛( تحف‌العقول، ص ۲۹۳) بر بی‌دادگر سخت بگیر و دستش را ببند.» امام باقر« علیه‌السلام » نیز ستم را سه قسم می‌نماید و می‌فرماید: «فَأَمَّا الظُّلمَ الَّذی لا یغْفِرُهُ اللّهُ فَالشِّرک بِاللهِ، وَ أَمَّا الظُّلم الذی یغْفِرُهُ اللّهُ فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فیما بَینَهُ وَ بَینَ اللّهِ، وَ أَمَّا الظُّلْمُ الّذی لا یدَعُهُ اللُّهُ فَالمُدائَنَةُ بَینَ الْعِباد؛(تحف‌العقول، ص ۱۷۹) پس ستمی که خدای تعالی آن را نمی‌آمرزد، همتا قرار دادن برای اوست و امّا ستمی که خدای تعالی آن را می‌آمرزد، ستم نمودن شخص به خود در ارتباط با چیزهایی است که میان او و خدایش می‌گذرد و ستمی که خدای تعالی از آن نمی‌گذرد، بده‌کاری است که مردم به هم دارند».

 

مقابله با ستم‌کار

معنای رویارویی با ستم‌کار، ستم کردن در حق او نیست؛ زیرا در این صورت ستم دیگری پدیدار می‌گردد. از این‌رو می‌بینیم بازداشتن از ستم در روایت‌هایی که از اهل عصمت به دست ما رسیده، همواره به صورت نهی اطلاقی و ناظر به هر دو طرف است؛ چنان‌چه امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «ولا تظلم کما لا تحبُّ ان تُظلم؛(تحف‌العقول، ص ۷۴) هم چنان‌که دوست نداری به تو ستم شود، تو نیز ستم نکن» یا امام باقر« علیه‌السلام » می‌فرماید: «ان ظُلمتَ فلا تَظلم؛(تحف‌العقول، ص ۲۸۴) اگر به تو ستم شد، تو ستم نکن».

انسان جوان‌مرد و عدالت‌پیشه کسی است که با دشمن خود جانب انصاف و عدالت را نگه می‌دارد؛ چنان‌که رفتار و منش آقا امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » در برابر دشمنانی مانند معاویه ـ علیه‌الهاویة ـ بر همین پایه استوار بوده است. قاتل خود، ابن ملجم ـ لعنة‌الله علیه ـ را نیز از آبشخور عدالت خود محروم و بی‌بهره نفرموده و به فرزند معصوم و بزرگوارش امام حسن مجتبی« علیه‌السلام » سفارش نموده است: «فرزندم چنان‌چه من زنده ماندم، خود بهتر می‌دانم با ابن‌ملجم چه کنم، ولی اگر زنده نماندم و شما خواستید او را مجازات نمایید، حق ندارید او را مُثله کنید. او تنها یک ضربهٔ شمشیر بر من وارد ساخته است، شما نیز حق دارید تنها یک ضربه بر او وارد سازید و در صورتی که با آن ضربه هلاک نشد، حق زدن ضربهٔ دیگری را به او ندارید و تا هنگامی که او را قصاص نکرده‌اید، از همان خوراکی که به من می‌دهید به او نیز بخورانید».(بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۲۰۶)

هرگاه سالک، فانی فی الله و متخلق به اخلاق الله است و به نفس و نفسانیت دچار نباشد خدا، حق، حقیقت، عدالت، انصاف و جوان‌مردی وجود سالک را فرا گیرد، حاضر نیست به دشمن ستم‌گری که با او در جنگ و ستیز است، ستم کند؛ اگرچه مقابله به مثل می‌نماید و از دشمن انتقام می‌گیرد؛ از این رو حضرت امام سجاد« علیه‌السلام » می‌فرماید: «خدایا، دست و زبان و توان رویارویی و نیرنگ‌زدن و مکر و… را تو خود به من عطا فرما تا این امور از سر نفس و خودیت از من سر نزند؛ چراکه جز در این صورت از مرز عدالت بیرون می‌روم و من نیز ستم‌کاری مانند آنان خواهم بود».

مؤمن واصلی که از خویش فانی گشته و چیزی را از خود نمی‌داند، بلکه دست و زبان و قدرت، حب و بغض، غضب و انتقام، همه و همه را از خدا و برای خدا می‌داند، هرگز به خود اجازه نمی‌دهد از آن‌ها جز در راه حق و حقیقت و برپایی عدالت و پاکی و تقوا در جامعه بهره ببرد.

گاهی لازم می‌شود پانصد مؤمن شیعی خالص را کشت؛ مانند زمان «تَتَرُّسْ» که دشمن، مؤمنان را سپر قرار می‌دهد و برای دست‌یابی به دشمن ناچار از کشتن آنان باشند و این امر نه تنها ستم نیست، بلکه عین عدالت است؛ زیرا در غیر این‌صورت، دشمن بر ما چیره می‌شود و دین و تشیع را در مخاطره قرار می‌دهد؛ البته مقتضای عدالت الهی نیز این است که آن دسته از مؤمنانی که در این راستا کشته می‌شوند، نزد خدا از اجر و پاداش شهدا بهره‌مند باشند؛ چنان‌که فقه اسلامی نیز برای آن‌ها کفّاره و دیه در نظر گرفته است و نظام اسلامی باید آن را به خانواده‌هایشان بپردازد. گاهی هم در جای خود مورچه‌ای را نباید کشت. یکی از آقایان بزرگ به دیگری می‌گفت: تو را فردای قیامت در حالی می‌آورند که از دست‌هایت خون می‌ریزد. او پاسخ داد: تو را هم فردا دست‌بسته می‌آورند؛ به جرم این‌که کنار نشستی و خون‌ها ریخته شد. این دو منطق متفاوت است. مؤمن آن است که بجا بکشد و در جای خود نکشد؛ بر این پایه، همیشه کشتن یا همیشه نکشتن هر دو باوری باطل است.

 

ظلم و عدالت

ظلم، علت تامهٔ قبح است، حتی نسبت به دشمن، ولی در بعضی موارد به هیچ وجه ظلم صدق نمی‌کند تا قبیح باشد؛ اگرچه گاهی ممکن است قبح ظلم به اعتباراتی شدت و ضعف یابد؛ مانند این که گاه سؤال می‌کنند: ظلم به شمر بدتر است یا ظلم به امام حسین« علیه‌السلام » که در پاسخ باید گفت: به اعتبار فاعلی، ظلم به امام حسین« علیه‌السلام » بدتر و قبیح‌تر است؛ زیرا ظلم به امام معصوم است، ولی به اعتبار غایی، ظلم به شمر بدتر است؛ چون به اعتبار غایی ممکن است امام حسین« علیه‌السلام » ظالم را ببخشد، ولی چنان‌چه کسی به شمر ظلم کند، او نمی‌بخشد؛ مانند: دزدی از مسجد و حرم و خانه که به اعتبار فاعلی دزدی از مسجد و حرم قبیح‌تر است، با آن‌که به اعتبار غایی، دزدی از خانهٔ مردم قبح بیش‌تری دارد؛ زیرا به‌طور نوعی صاحب منزل، ظالم را نمی‌بخشد، ولی صاحب مسجد و حرم می‌بخشد؛ چرا که کرم و عفو خدا و معصوم« علیه‌السلام » بی‌پایان است.

اگر کسی ـ برای نمونه ـ بگوید: من به هیچ وجه قاضی نمی‌شوم؛ چون پای خون در کار است، درست نیست؛ هم‌چنین چنان‌چه کسی بگوید: حتی برای بقای دین هم نباید خونی ریخت، گفتاری نادرست است و در جای‌گاه هدایت و پند باید به آن‌ها گفت: حالا که خود کمک نمی‌کنید، دست‌کم با کنار نشستن و گفتن این سخنان ضربه نزنید. نه سخن آن که می‌گوید: هر کس به ولایت‌مداران بد می‌گوید، آدم سالمی نیست، درست است و نه سخن دوستانی که می‌گویند: ببین ولایت‌مداران چقدر بدند! نه سخن حامی ولایت که می‌گوید: من دست به خون نمی‌زنم، سخن درستی است و نه سخن آن که به دنبال خون است. بر این پایه نمی‌توان گفت: ولایت‌مدارها دین دارند؛ چرا که آنان اهل دزدی و فسق نیستند، همهٔ آن‌ها آدم‌های خوبی هستند، ولی گاهی نادانند و چیزهایی از سر جهل و نادانی می‌گویند.

آری ممکن است زیان بعضی ولایت‌مداران ظاهری از زیان بعضی از کافران بیش‌تر باشد، ولی نمی‌توان گفت که ولایت‌مداران دین ندارند، بلکه در بسیاری از موارد، دین از این‌ها به ما رسیده است.

از مطالبی که پیرامون این بخش از دعا عرض شد می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت کرد که ظلم، همواره علت تامّهٔ قبح است و حتی دربارهٔ دشمن نیز نباید ظلم کرد، ولی با این حال در جایی که مراتب شدید ظلم در کار باشد؛ مانند: تجاوز به حریم دین، ناموس، کشور و دیگر مصلحت‌های مهم و اساسی خود یا جامعه ـ حق مقابله به مثل برای مؤمنان محفوظ است. با این همه، در برخورد و مقابله به مثل نیز نباید زیاده‌روی کرد و از مسیر عدالت و انصاف بیرون رفت؛ زیرا در این صورت، خود ستم‌دیده، ستم‌کار می‌گردد؛ چنان‌چه ظلم در مراتب پایین، جزیی و شخصی شکل بگیرد و قابل گذشت باشد، باید با گذشت و بزرگ‌واری زمینهٔ هدایت خود و جامعه را فراهم نمود؛ چنان‌که حق‌تعالی رو به مؤمنان می‌فرماید: «یا أَیها الَّذینَ آمَنوا ان مِنْ أَزْواجِکمْ وَ أَوْلادِکم عَدُوّا لَکمْ فَاحذَروهُمْ وَ إنْ تَعْفوا وَ تَصفَحوا وَ تَغْفِروا فَاِنَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحیم؛(تغابن/۱۴) ای اهل ایمان، همانا بعضی از زن‌ها و فرزندان شما دشمن شمایند، پس از آن‌ها بر کنار باشید و اگر در حق آن‌ها گذشت و بخشش داشته باشید و برخورد خوش نمایید، همانا خداوند نیز بسیار بخشنده و مهربان است و شما را مورد بخشش و مهربانی قرار می‌دهد.» نتیجه این که اگر راهی برای دور کردن ستم ظالم جز ایستادگی در برابر او نباشد، باید ایستادگی کرد، ولی در این صورت نیز نباید از مرز عدالت بیرون رفت و در غیر این صورت، ستم‌کاری مانند او خواهیم بود.

 

مکر الهی

در فراز چهارم، حضرت می‌فرماید: «وَهَبْ لی مَکرا عَلی مَنْ کایدَنی؛ اگر کسی مکر کرد، تو نیز مکر کنی.» فهم این معنا بسیار مشکل است؛ چراکه نیرنگ زدن در اسلام ناپسند است؛ چنان‌که امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «وَلا تَعْمَل بِالْخدیعَةِ، فَأنَّها خُلقُ اللَّئام؛(تحف العقول، ص ۸۱) با فریب و نیرنگ، کار مکن که صفت فرومایگان است.» از طرفی حضرت در این‌جا از خداوند متعال درخواست مکر و حیله می‌کند یا در دعای کمیل می‌خوانیم: «و من کادنی فکده» یا «و قدرة علی من اضطهدنی؛ خدایا، توانی عطا فرما تا بر کسی که مرا به رنج و زحمت و زبونی می‌اندازد، غلبه نمایم».

برای دفع ظلم، قدرت و اقتدار لازم است و این که امام« علیه‌السلام » آن را از خداوند طلب می‌نماید، خود درس بزرگی به شیعه است که برای ظلم ستیزی، نداشتن توان رزمی و تسلیحاتی نمی‌تواند توجیه‌گر و بهانهٔ سکوت و ظلم پذیری باشد؛ بلکه باید با ایجاد زمینه‌ها و اسباب و معدّات قدرت، با اتکا و استعانت از حق، اقتدار لازم را جهت رفع و دفع ظلم و نشاندن ظالم بر سر جای خود به دست آورد؛ چنان‌چه حق تعالی، خود نیز ما را بدین معنا امر فرمود است: «و أعّدوا لهم ما إستطعتم من قوّة و من رباط الخیل…؛(انفال/۶۰) و مهیا سازید هر آن‌چه را از نیرو و قدرت و تجهیزات و اسبان در توان دارید.» در غیر این‌صورت، سکوت به معنای پذیرش ظلم و نوعی کمک و سازش با ظالم است. در حدیث نبوی است: «من أعان ظالما، سلّطه اللّه علیه؛(بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۷۲، کنزالعمال، ج ۳، ص ۴۹۹) هر کس ظالمی را یاری نماید، خداوند همان ظالم را بر او مسلط نماید.» شگفتا! از یک میلیارد مسلمان که مانند این روایت را از پیغمبر اکرم« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نقل می‌کنند و با این همه امکانات بالقوه و بالفعل که در اختیار دارند، در برابر چهرهٔ آشکار ستم و ستم‌گر روزگار؛ آمریکا و اسراییل و صهیونیست بین الملل این‌گونه خوار گشته و آن‌ها را بر سرنوشت خود چیره ساخته و متأسفانه هیچ گونه چاره‌اندیشی برای آن نمی‌کنند. امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «أَلعامِلُ بِالظُّلْمِ وَالمُعینُ عَلَیهِ وَالراضی بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَة؛(تحف‌العقول، ص ۲۱۶) ستم‌گر و یاری‌کنندهٔ آن و خرسند از آن، هر سه با هم در گناه ظلم شریکند».

 

تکذیب و زخم زبان

تکذیب، توان باطل نمودن سخنان دشمن است. روشن است که برخورداری از چنین توانی، وابسته به دانش و شناخت بهره‌مندی از توان استدلال و هوش‌مندی است. گاه در جنگ‌ها و درگیری‌های خونین، پیکر کسی را تکه‌تکه و چاک چاک می‌سازند و به اصطلاح او را مثله می‌کنند و گاه شخصیت و هویت حقیقی انسانی‌اش را با نسبت‌های ناروا و دور از واقع پاره پاره می‌کنند و از هم می‌درند. طبیعی است دومی به مراتب سخت‌تر می‌باشد؛ زیرا زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است. روشن است که سالک راه حق در چنین مواردی باید بردباری پیشه سازد و خشمگین و پریشان نگردد، بلکه توان رویارویی منطقی و دلیل‌مند با چنین دشمنانی را از خداوند حکیم و مقتدر درخواست نماید و دروغ و بی‌پایه بودن سخنان آنان را روشن و آشکار سازد. خداوند حکیم در قرآن برای رویارویی با منکران، پیامبر خود را به چنین واکنش‌های منطقی فرا می‌خواند و می‌فرماید: «وَ إِن کذَّبوک فَقُل: لی عَمَلی، وَ لَکمْ عَمَلُکم، وَ أَنتُم بَریئون مِمّا أَعمل، وَ أَنا بَری مِمّا تَعْمَلون؛(یونس/۴۱) ای پیامبر، اگر تو را تکذیب نمودند، بگو کردار من برای خودم و کردار شما برای خودتان، شما از آن‌چه من انجام می‌دهم، بیزارید، من نیز از آن‌چه شما انجام می‌دهید، بیزارم».

 

بهره بردن از اسم سلام در برابر ستمگر

ما در بحث اسمای الهی وقتی به اسم سلام رسیدیم به صورت برهانی عرض کردیم که اسم سلام نیز پس از حیات از اسمای امّی است؛ به این ترتیب «أئمة الأسماء الالهیة» پنج اسم است: حیات، سلام، علم، قدرت و اراده. اسم سلام، ویژگی‌ها و آثار فراوانی در هستی دارد که سالکان الی اللّه می‌توانند با بهره گرفتن از این اسم، خود را از بدی‌ها و آفت‌های انفسی و آفاقی راه در امان بدارند. یکی از آثار، آن اين  است كه اگر کسی از سوی ستم‌گری تهدید شود با کمک خواستن از این اسم و با به کارگیری و بهره بردن پی در پی از آن می‌تواند خود را از دام او رها سازد و نیز برای ایمنی از بدی‌های نفس خود و دیگران، باید از این اسم کمک خواست.

 

لزوم متابعت از عالم ربّانی در مواجهه با ستمگران

مؤمن برای رسیدن به حق و براي شناخت ظلم و درجه برخورد با آن، نیاز به دست‌گیری استاد راهنما و ارشاد مربی دارد و این نیاز تأمین نمی شود، مگر به توفیق و تأیید الهی. حق‌تعالی با عنایت و لطف ویژهٔ خود بندهٔ مؤمنش را از داشتن چنین موهبتی بهره‌مند می‌سازد. نیاز به مربی الهی به گونه‌ای است که در روایت آمده: «هَلَک مَنْ لَیسَ لَهُ حَکیم یرْشِدُه؛ هر کس از داشتن مربی فرزانه‌ای بی‌بهره باشد، در ورطهٔ نابودی قرار گرفته است».

معلم و مرشد کامل و مکمل الهی کسی است که از تأییدات الهی برخوردار و از حکمت نظری و عملی بهره‌ای فراوان برده و مؤدب به آداب شریعت بی‌پیرایه و خوکرده به اخلاق الهی باشد و اگر توفیق رفیق سالکی گردد و به چنین مربی با چنین زمینه‌هایی دست یابد، باید هم‌راهی و پیروی او را غنیمت شمرد و لحظه‌ای از آن غفلت نکند و کوتاهی نورزد.

مطالب مرتبط