ولایت شناسی
ولی محبوبی مسیر ویژه و طبیعی هر کسی را می شناسد
کسی که قرب ظهور و مقام جمعی عشق را دارد، هر سایهای با اوست، به این معنا که از نهادِ هر ذره و دل او باخبر و آگاه است و مسیر ویژه و طبیعی هر کسی را میشناسد. در جای دیگر گفتهایم ولی محبوبی با سریانی که از باب حضور حقتعالی در دل خود و ولایت و قرب اعطایی او دارد، همواره هویتی مَعی، ساری و قیومی با تمامی پدیدهها دارد و هر درد یا خوشامدی نخست بر دل اوست که مینشیند.
سبب سخت گیری خداوند بر انبیا و اولیای الهی
خداوند بندگان خود را که عیال وی هستند، عاشقانه دوست دارد و در هر حالی مددکار و نگهبان آنان است. خدوند چون بندگان خود را دوست دارد، برای هدایت آنان عاشقانه برنامه میریزد و آن برنامه را عاشقانه اجرا مینماید و البته هدایت آنان را تنها به دست کسانی میدهد که بتوانند عاشقانه آنان را دوست داشته باشند.
هیچ یک از پدیدههای هستی، بیارزش نیست چرا که همه آفریدهٔ خداوند هستند و خداوند هیچ بنده و آفریدهای را از لب آب نگرفته است تا آنان را بهراحتی به آب دهد. چه بسا کسانی که در آخرین لحظهها حرّ گردیدند و چه بسا کسانی که در صف سپاه عمر سعد قرار گرفتند. برای همین است که حقتعالی اگر بخواهد بندهای را از جانب خویش بر مردمی مبعوث دارد و او را به عنوان پیامبر یا امام برگزیند، نخست وی را در ریاضتهای دشوار و سختترین شرایط زندگی قرار میدهد و او را بارها نمدمال میکند، میکشد و زنده میسازد، تا اگر در این امتحانها پیروز گردید، آنگاه آفریدههای خود را به دست هدایت او دهد. سختگیری خداوند بر انبیا و اولیایی که قرار است هدایت مردم را در دست گیرند، برای این است که خداوند بندگان خود را عاشقانه دوست دارد.
شگرفی برخی عنایات باطنی به اولیای الهی
اولیای الهی نظامی گزینشی و عنایی دارند. آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیدهاند. خداوند، دارای دو نوع خیر «ظاهری و عام» و «باطنی و خاص» است. خیرات عام و ظاهری، به حسب فطرت و نظام طبیعت توزیع میشود؛ ولی خیرات باطنی، عنایی و موهبتی است. عنایات باطنی به اولیا، گاه چنان شگرف است که با هیچ خیری ـ بهویژه با خیری که به امتی یا به مردم دیار یا روزگاری داده میشود ـ قابل قیاس نیست و البته آنان نیز اظهاری از آن ندارند تا برای کسی ملموس باشد.
اولیای الهی، خداوند را پیش از هر چیز و با هر چیز و بعد از هر چیز میبینند و فاعل و غایتی جز خداوند نمیشناسند؛ از این رو، باور دارند کسی جز خداوند نمیتواند آسیبی برساند و در این صورت، وساطت هیچ پدیدهای نفعی نمیبخشد و کسی مؤثر و فاعل نیست و نمیتواند جلودار و مانع خداوند شود!
عدم کرنش عارف حق مدار از حاکمی که مشروعیت ندارد
«وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الاْءَعْلَوْنَ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»( آل عمران / ۱۳۹٫).
عارف حقمدار کسی است که جز به حق نمیگوید، نه بدگویی دارد و نه از خوبی دیگران چشمپوشی میکند و نه تملق مینماید و هر چیز را به اندازه در جای خود میآورد و هیچ کس را از آنچه هست برتر نمیبرد. عارف حقمدار هیچ گاه برای حاکمی غاصب و کسی که مشروعیت ندارد هیچ گونه کرنشی ندارد و برای هیچ یک از اهل دنیا در هر لباسی که باشد کرنش دنیایی ندارد. عرفان درس حق و عشق و درس حریت و آزادگی است که مقتدای خود را حضرت امیرمؤمنان علی علیهالسلام میداند. کسی که به دستگاه خلفای غاصب وارد نشد و آنان را تأیید نکرد و نیز اقدامی براندازانه که به مردم آسیب وارد آورد نیز نداشتند و هر جا لازم بود دستگاه حکومت را راهنمایی میکردند. عشق به حق تعالی و مردم چنین سیاستی را در برابر دستگاه ظلم و اهل ستمِ دنیا نیکو میشمرد. عقبافتادگی امروز مسلمین بیتأثیر از چنین کرنشهایی از ناحیهٔ دانشیان نبوده است. تشیع آیین آزاداندیشی و آزادگی است و آزاده نمیتواند به هیچ ستمگری کرنش داشته باشد. شیعه سرور و مولای خود را حضرت امام عصر(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میداند.
پیامبرانی غیر تشریعی در زمان غیبت کبری
«وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیک مِنْ قَبْلُ، وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیک، وَکلَّمَ اللَّهُ مُوسَی تَکلِیما»( نساء / ۱۶۴٫).
«و پیامبرانی را فرستادیم که ماجرای آنان را پیش از این آوردهایم و پیامبرانی برانگیختهایم که ماجرای آنان نیامده است و خدا با موسی آشکارا سخن گفت.»
خداوند در زمان غیبت کبرا پیامبرانی غیر تشریعی دارد که سخنی از آنان به میان نیامده است و این به جهت اهمیت و مقام بالای آنان میباشد؛ پیامبرانی که یادکرد آنان مصلحت نبوده است. البته این پیامبرانِ زمان غیبت، تشریع ندارند و همه بر شریعت حضرت ختمی مرتبت میباشند و روایت «لا نبی بعدی» نیز نفی نبوت تشریعی دارد؛ نه نفی نبوت انبایی که همراه با الهام و امدادهای الهی است؛ وحی و امدادی که هیچ گاه تعطیل نمیشود. اما آنان یا اظهاری ندارند یا جوامع در این زمان به سبب سیطرهٔ دنیامداران، استقبالی از آنان ندارند؛ از این رو، آنان در عزلت خلق زندگی میگذرانند و صاحبان نفوس مستعد را راهنمایی و هدایت کرده، بلکه به مقصود ایصال مینمایند. بر این اساس، خردپذیر نیست که خداوند در چند هزار سالِ ابتدای آفرینش، آنگونه که گفته میشود، یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر داشته باشد، ولی در هزاران سال زمان غیبت، حتی پیامبری نداشته باشد! البته نبوت انبایی منظور است، نه تشریعی که همراه با شریعتی تازه و جدید باشد. وحی یا الهام و پیامبری و رسالت، هیچگاه خاموش نمیشود؛ بلکه انسانهای این زمانه به بوزینههایی مسخ شده تبدیل گشتهاند که جز دنیا و دنیامداران، چیزی نمیشناسند و انسانها چنان متمدن نشدهاند که پیامبری نخواهند و بتوانند از وحی و نبوت مقام ختمی، بدون معلمی صاحب الهام که به نور اعطایی و دانش موهبتی الهی روشنا گشته است، بهره برند؛ چنانکه امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان، توانایی بهرهوری از آموزههای مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله را ندارند.
تعبیه قوهٔ چهارم نظام مانع از استبداد غیر معصوم می شود
در این که فقیه نسبت به جامعه ولایت دارد، نزاع جدی نیست و انواع دلایل با آن همراه است؛ ولی سخن بر سر چگونگی تشخیص فقیه صاحب شرایط است که باید نظامی کارآمد ساز و کار لازم برای معرفی فقیهان صاحب شرایط را در اختیار گیرد و آن را با استانداردهای بالای علمی انجام دهد تا مرتبهٔ هر فقیهی نسبت به فقیه دیگر به صورت ضابطهمند شناخته شود.
آنچه در زمان غیبت، میتواند بر مقام رهبری نظارت داشته باشد تا آن را از لبهٔ تیز تیغ استبداد حفظ کند، تعبیهٔ قوهٔ چهارم در نظام است تا هم در انتخاب مقام رهبری و هم بر عملکرد وی حُسن نظارت را داشته باشد؛ زیرا آن شورای تخصصی، مقام علمی فقیهان را بر اساس دانشْنوشتهها و دادههای آنان میشناسد و مانع نفوذ موجسواران و صاحبان قدرت اجتماعی ـ که واقعیت دارند ولی خالی از حقیقت میباشند ـ در این سِمَت مهم میگردد و موجب میشود که تداوم امامت در زمان غییت انضباط خود را بیابد. قوهای که از خبرگان حقیقی انتخاب شده است و خبرگان آن بر پایهٔ اجازات فرمایشی، دستوری و بر اساس رانت تعیین نشده باشد. در این صورت، حاکمان از طبقهٔ دانشمندان دینی میباشند، نه صاحبان قدرت و امتیاز یا اهل سالوس و ریا و موجسوارانی که قدرت علمی و آگاهی لازم را ندارند و چهرهٔ دیانت به خود میگیرند. امید است این سخن بر کسی تند نیاید و بر آن خرده گرفته نشود که مسألهٔ بسیار مهم «رهبری» در میان است که سلامت و سعادت جامعهٔ اسلامی یا انحراف و تباهی آن به این مهم وابسته است.
تعبیه قوهٔ چهارم نظام که قوهٔ نظریهپردازی است، مانع از آن میشود که فردی غیر معصوم به استبداد بگراید. ضمن آن که بالاترین شرایط و سختترین استانداردها برای وی لحاظ شده و هم مقام ثبوت و هم اثبات را به صورت عقلایی و عقلانی اعتبار کرده است و با نظارتهای بسیار دقیق که از سوی قوهٔ مفکره انجام میگیرد، اجازه داده نمیشود فردی عادی که نفوذ اجتماعی و قدرت مالی یا سالوس و نفاق دارد، به رأس هِرَم قدرت وارد شود؛ بلکه در هر دوره، آن را به بالاترین و ارزشمندترین و آگاهترین فرد ـ که فقیهی توانا، کاردان و مدیر که مورد تنفیذ مردم است ـ میسپارد؛ به ویژه اینکه در نظام دینی، اگر ولی فقیه صاحب شرایط ـ که در برابر خداوند، شریعت و مردم مسلمان مسؤول است ـ یکی از شرایط خود را از دست دهد، حکومت وی دیگر دینی نخواهد بود و اصرار بر آن، دیکتاتوری است؛ زیرا دیگر از دین نمیگوید و از نهاد بشری و نفسانی خود است که حکم میآورد
همچنین اگر قوهٔ چهارمِ اندیشاری پایهریزی گردد، تمامی مسؤولیت قوای سهگانه متوجه نظرگاههایی است که این قوه میدهد؛ مگر آن که نقص در اجرایی شدن آن نظریه مشهود باشد.
ولایت
حقیقت «ولایت»، از اصلیترین پایههای عقاید اسلامی و از ارکان عمدهٔ آموزههای الهی در اسلام است.
در بحث ولایت، دو جهت اساسی و عمده مورد اهتمام میباشد: یکی جهت مفهومی، و دیگری چهرهٔ مصداقی آن است که حقیقت ولایت و ولی در آن عینیت مییابد.
بررسی واقعیت معنوی و ربوبی ولایت و اینکه در چه افرادی عینیت مییابد و چنین حقیقتی چگونه در بعضی از افراد، ظاهر میگردد و آثار و خصوصیات آن چیست، مباحثی است که زمینههای علمی و معنوی فراوانی را طلب میکند.
بحث از واقعیت معنوی ولایت، بیان میدارد که چگونه فردی با گفتن «قم باذن اللّه» مردهای را زنده
میکند و چرا افراد دیگر، چنین توانایی را ندارند؟ فهم و تخلق چنین معنایی زمینههای بسیاری را لازم دارد.
جهت دوم بحث ولایت، دلایل عقلی و نقلی ولایت اولیا را تجزیه و تحلیل مینماید و اوصاف، احکام، خصوصیات و شرایط هر یک از آنها را تبیین میکند.
ادراک حقیقت ولایت و وصول به آن، در شان اولیای بهحق الهی
ادراک حقیقت ولایت و وصول به آن، در شان اولیای بهحق الهی علیهمالسلام است و صاحبان این مقام هستند که مقاماتِ وصول و آثار آن را ادراک میکنند. تنها با وصول و اکتساب و ریاضت میتوان برداشت درستی از ولایت به دست آورد و کم و بیش به آن مقامات رسید. با حرف و بحث و قیل و قال نمیشود گُل ولایت را بویید و نمیتوان از رایحهٔ دلنشین آن، چیزی بر مشام نشاند.
ورود به این مقام، کار بحث و قلم نمیباشد، بلکه باید آن را با صفای دل و رونق جان یافت، که ما در اینجا درصدد بیان آن نیستیم و این امر، فرصت و مقام خود را طلب میکند. البته ما بحثهای تفصیلی ولایت را در شرح «سیر سرخ» و نیز در
کتابی مستقل آوردهایم و از راز و رمزهای آن، مطالبی گفتهایم که در کتابهای دیگر یافت نمیشود.
مفهوم ولایت و ادلهٔ اثبات آن میتواند موضوع بحث متکلم، حکیم و حتی فقیه قرار گیرد. هر یک از علوم یادشده، به مناسبتی با آن ارتباط دارند؛ زیرا این بحث، به عبارت و نقل و کلام مرتبط است و اثبات و رد آن نسبت به اولیا، در گرو دلیل و مدرک است که ما در ادامه، آن را به تناسب این کتاب، بیان میکنیم.
غربت و تنهایی محبوبان
محبوبان و اولیای حق، مرتضی و مجتبی میباشند. کسانی که هنوز به دنیا نیامده بودند که خداوند آنان را برگزید و آنان هستند که از همه پیشی گرفتهاند. در سلوک، تنها اینان هستند که به منزل چهارم راه مییابند و با دست حق برای دستگیری از مردمان میآیند. اولیای کمّل در این گروه میباشند و نه از محبّان که معرفت و قرب را با زحمت میگیرند. آنان تا خداوند را از غیر جدا کنند هیهات است و بسیار زور ریاضت و فشارِ سختی میبرد. آنان باید گریه کنند، بسوزند، اشک و آه و غصه داشته باشند تا شاید موقع پیری، بسان حضرت ابراهیم علیهالسلام به امامت رسند: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما»( بقره / ۱۲۴٫)، امّا محبوبی، به یک اشاره و جذب خداوند، خداوند را از غیر جدا میکند بدون آن که زحمت و سختی بر وی وارد شود. وی از آنانی است که خداوند ایشان را برای خود آفریده است و آنان را تنها نموده است. تنهایی و غربتی که خود هنگامه و عالمی دارد. آنان دارای غربت ذاتی هستند و گاه غربت عرضی نیز بر آن افزوده میشود. برخلاف محبان که بعد از مدتی سلوک، در راه غریب میشوند. خداوند گاه به کسی عنایت خاص و ویژه دارد که او را تنها میکند. از عنایات خداوند که در قالب مصیبت، شکست، فقر، تنهایی و غربت است نباید غافل بود تا چه رسد به آن که کسی بر اثر سستی همت و نادانی و مستی خواب از آن بیزار باشد.
تنها ولی حقی که مشابه ندارد
حضرت زهرا علیهاالسلام معنای توحید حقتعالی در ناسوت است. برای انبیای الهی و اولیای ربانی مشابه هست؛ ولی تنها ولی حقی که مشابه ندارد و همچون حقتعالی در ناسوتْ واحد است، حضرت زهرا علیهاالسلام است.
زهرهٔ زمین
حضرت امام زمان(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) «ختم حیدری» هستند. امام حسین علیهالسلام اصل معصومین هستند؛ چرا که ایشان آخرین پنج تن و پدر نُه امام معصوم میباشند: «وتسعة من ولد الحسین علیهالسلام » و پنج تن آل عبا، اصل معصومین علیهمالسلام به شمار میروند که: «فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(۱). در مرکز پنج تن علیهمالسلام حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام قرار دارد که حدیث کسا بیانگر آن است. پدر، شوهر و دو فرزند آن حضرت علیهمالسلام از یک نور هستند که همان نور حضرت زهراست و ایشان زهرهٔ زمین میباشد.
حضرت زهرا در رأس پنج تن آل عبا علیهم السلام
میان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام اخوّت ایمانی و ولایی است و این دو برادر، یکی ختم رسالت میشود و دینی کامل را تحویل میدهد که در نهایت باید همه آن را بپذیرند و زیر پرچم آن حضرت صلیاللهعلیهوآله و دین او در آیند و دیگری حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است که این دین را با نمود و روشنی بیشتری تحویل میدهد؛ هرچند مردم تحمل حرکت و سیر آن حضرت علیهالسلام را ندارند و از مسیر ایشان جدا شدند. بعد از آن حضرت علیهالسلام ، امام حسن علیهالسلام است که حیلهگران دنیاطلب ایشان را مجبور کردند در برابر کفر و الحاد سکوت کند و به نظاره بنشیند و بعد از ایشان نیز حضرت امام حسین علیهالسلام است که تمامی چینشهای خدایی را حتی فرزندان، برادر و تمامی خانواده و خویش را از او گرفتند تا اثری از دین محمّدی صلیاللهعلیهوآله بعد از امام حسین علیهالسلام باقی نماند و متأسفانه جز شعلهای کمرنگ از دین پرفروغ جد ایشان باقی نماند و دین حقیقی در نزد بسیاری از مردمان گم شد.
بنابراین بعد از امام حسین علیهالسلام رتبهٔ دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام تفاوت میکند و مرتبهٔ پنج تن آل عبا علیهمالسلام غیر از مرتبهٔ نُه امام معصوم علیهمالسلام میباشد که بعد از آن حضرت علیهالسلام است. امتی که برای هر یک از پنج تن آل عبا علیهمالسلام میباشد نیز غیر از امتهای نه امام بعد است. در مرحلهٔ سوم، غیبت امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) قرار دارد. امامت و مرتبهٔ آن حضرت علیهالسلام با مرتبهٔ هشت امام معصوم علیهمالسلام و نیز حضرات پنج تن آل عبا علیهمالسلام تفاوت دارد. البته بعد از ظهور، رتبهٔ امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به مراتب بالاتر از رتبهٔ نُه امام علیهمالسلام میباشد و این از جهت امت آن حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) خواهد بود.
حال، پنج تن آل عبا علیهمالسلام که در رأس آنان حضرت فاطمه علیهاالسلام است، جزو معصومین علیهمالسلام اصلی و نُه امام بعد، جزو معصومین علیهمالسلام فرعی هستند و نایبان خاص امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) جزو عادلان بزرگ که تالیتلو حضرات معصومین علیهمالسلام میباشند و عالمان مجتهد و عادل با حفظ شرایط دیگر، عنوان نایبان عام امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را دارا هستند.
حضرات معصومین اسما و صفات حق را به وجود تنزیلی دارا هستند
در میان حضرات معصومین- از انبیا و امامان- شخص رسول اللَّه صلی الله علیه و آله و ائمهٔ معصومین علیهم السلام و زهرای مرضیه علیها السلام موقعیت خاص و مرتبهٔ ممتازی دارند و از مقامات «اطلاقی» و «تنزیل نخست» برخوردار میباشند. آنان ازلیت در اعطا دارند و نور خاصی هستند که ظهور تمام انوار در همهٔ عوالم، ناشی از ظهور آنهاست. آن حضرات وجود تنزیلی نخست حضرت حق میباشند و تمام اسما و صفات حق را به وجود تنزیلی دارا هستند و عصمت اعطایی آنان ازلیت اطلاق دارد. این بیان هیچ ایراد و اشکالی را به دنبال ندارد و غلو پنداشتن این بیان در ترسیم آن مقامات، از سادگی افراد است و ملاک علمی ندارد.
هنگامی که حضرات معصومین و ائمهٔ هدی علیهم السلام را تنزیلی از حق و دور از حریم وجوب ذاتی دانسته، فقر و امکان و یا چهرهٔ ظهور را با وجود شریف ایشان همراه بدانیم، دیگر غلو و وجوب انگاری در مورد آنان بیمعناست. و اگر همهٔ اسمای خداوند منان را به آنها نسبت دهیم، گزاف و دور از حق نیست و غلو و کفر و افراط به شمار نمیآید؛ مگر در دید کسانی که از ملاکها بدور هستند و پنداری عامیانه دارند وگرنه با تنزیل و ظهور، دیگر غنا و وجوب و یا استقلال ذاتی- که ویژهٔ خداوند است- در کار نیست. وجود آنها صفات و اسمای تنزیلی حق است و آنان خلیفهٔ تمامی اسما و صفات حق در ظرف تکوین و تشریع میباشند و همهٔ صفات و عناوین را به تنزیل دارا هستند؛ بدون آنکه استقلال و وجوب ذاتی در کار باشد. آنان تمام اسما و صفات حق و همهٔ این عناوین را به ازلیت ظهوری دارا هستند و اطلاق ازلی- ظهوری را در تمام اسما و صفات دارا میباشند؛ بیآنکه وجوب ذاتی و ذات غیر اعطایی- که از آن حق است- در کار باشد.
ارتباط حضرت زهرا علیهاالسلام با آسمانیان حتی برای لحظهای قطع نمیشد.
حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام زنی هوشمند، پرعاطفه، پر از احساس، و بسیار پر ولایت بودند. از روایاتی که دربارهٔ نزول سیب و نطفهٔ آن حضرت علیهاالسلام آمده است، به دست میآید ایشان علیهاالسلام آسمانی ملکوتی بودند که به زمین نشسته بودند؛ از این رو، ارتباط آن حضرت علیهاالسلام با آسمانیان حتی برای لحظهای قطع نمیشد. روایاتی که از سخن گفتن آن حضرت با فرشتهٔ وحی بعد از شهادت حضرت رسول اکرم علیهاالسلام و نیز روایاتی که میفرماید آن حضرت در دوران جنینی با مادر خود همسخن بودهاند، در این راستا قابل دقت و تحلیل است.
هیچ طاعتی بدون ولایت به جایی نمیرسد
در رابطه با اصل ولایت به حدیثی بسیار بلند و پر محتوا تبرک میجوییم:
«بنی الاسلام علی الخمس: الصلاة و الزکاة و الحج و الصوم و الولایة، و لم یناد أحد بشیء کما نودی بالولایة، فأخذ الناس بالأربع، و ترکوا هذه، فلو أنّ أحداً صام نهاره و قام لیله و مات بغیر ولایة لم یقبل له صوم و لا صلوة» الکافی، ج ۲، ص ۱۵
در این حدیث، اساس اسلام بر پنج اصل نهاده شده و چهار اصل ضروری- که نماز، زکات، حج و روزه است- بر اساس ولایت پایه گذاری شده است و اهمیت ولایت چنان ترسیم گردیده که عملی بدون ولایت، پذیرفته نیست و ارزشی برای عمل بدون ولایت در نظر گرفته نمیشود.
ولایت در فرهنگ شیعه و حدیث شریف یاد شده، از موقعیت بلند معصومین و ائمهٔ هدی علیهم السلام حکایت دارد و همگان را سفارش میکند که به مقامات بلند معنوی آن حضرات اهمیت دهند.
این حدیث، اهمیت و توجه به آن حضرات را مطرح میسازد و موقعیت بلند آنان را در قرب و حب به حق عنوان مینماید و طریق نزول و سیر صعود همگان را بر آنان منحصر میگرداند. اگر گفته میشودنماز و روزه بدون ولایت، به جایی نمیرسد، یعنی هیچ طاعتی بدون ولایت به جایی نمیرسد؛ زیرا نماز و روزه و هر طاعت دیگری وقتی میتواند مؤثر باشد که راهی به حق یابد و این وصول بدون عبور از طریق معصوم و امام بحق ممکن نیست.
حقیقت ولایت
«ولایت» در راستای بلند آن، همان ظهور و بروز در ساحت ذات وجود و تجلیات ذاتی، صفاتی و فعلی حضرت حق تعالی است که با «عشق» همراه است و شکفتهٔ ساختار عرفان محبوبان میباشد.
«وِلا» نزدیکی و قرب حق را دارد و به تجلی بندگی، در چهار چهرهٔ «نبی»، «رسول»، «امام» و «خلیفهٔ حق»، با تفاوتی که در مرتبه دارند، ظاهر میشود. ولایت حقیقت باطنی است و چهرههای محبوبی و محبی معصوم یا غیر معصوم، بارزترین نمونههای آن است. تمامی ظهورات هستی و پدیدههای آن، مرتبهای از ولایت را داراست و این مقام عصمت است که کمال تام ولایت است؛ مقامی که ویژهٔ اولیای کمّل الهی علیهمالسلام است.
مقدمه دیوان ولایت ، بهترین و بالاترین مطالب را راجع به ولایت اهلبیت علیهم السلام دارد.
اثر قرابت و نزدیکی با اولیای الهی زودتر و آسانتر ظاهر نمودن خود نسبت به افراد دورتر
وجود معصوم این چنین است که همه را فارغ میگرداند و هر کس را واصل میسازد؛ خواه از خوبان باشد و یا از بدسیرتان، در هر صورت، آنان شاگرد خویش را از خویشتن خویش فارغ میگردانند؟ و خواه شاکر باشد یا کفور، نتیجه حاصل میشود و کار به پایان میرسد و فعلیت استعداد مییابد؛ اگرچه به شقاوت ابدی بینجامد.
این گونه نیست که فردی به مقام ولایت نزدیک باشد و معصومی را ببیند، اما بیتفاوت بماند و خود را نشناسد و در میان کورهٔ قهر و حب، ذوب نگردد و ناخالصیهای خود را از دست ندهد و صفای خود را به دست نیاورد.
این امر موجب میشود کسانی که با اولیای الهی قرابت و نزدیکی پیدا میکنند، زودتر و آسانتر خود را ظاهر سازند و آنان که دورترند، کمرنگتر عمل نمایند.
خوبان و بدان بدسیرت چون در جوار و مقابل اولیای الهی قرار میگیرند، جبههٔ خاصی باز میکنند و حالت شرطی به خود میگیرند و اهل حق، قرب و اهل باطل، بُعد و دوری را مییابند، ولی کسانی که دورتر از این نور و نار و حب و بغض و لطف و قهر به طور طبیعی مسکن میگزینند، کمتر شرطی میشوند و «لا بشرط» باقی میمانند و عناد و بغض خاصی نسبت به کمّل اولیای الهی علیهم السلام پیدا نمیکنند و به طور ملموس، درخود استنکاری نمیبینند. همین امر موجب میشود که بغض و عناد مسلمانی به صاحب ولایت بیشتر از یک کافر میگردد. قرب به آن حضرات بُعد میآورد و بُعدش قرب میآورد و در خوبان خوب، خوبش قرب میآورد و بُعدش قرب آرزو مینماید.
سبب جان سپردن همّام
معصوم علیهالسلام مظهر جامع اسمای الهی است؛ از این رو، هم جمال دارد و هم جلال و به تعبیر دیگر، مظهری کمالی است. معصوم کامل علیهالسلام ، با جمال، مهر و عطوفت میورزد و با جلال، پزشک جراح است که گاه ممکن است حتی استخوان سر انسان را بشکافد تا تومور مغزی هوا و هوس و بسیاری دیگر از امراض روحی انسان را که در ناسوت به آن دچار میشود، از انسان بزداید. گاه معصوم علیهالسلام در جراحی خود بهناچار تا جایی پیش میرود که در انسان، دست و پا و سری برای شکافته شدن باقی نمیگذارد و هنگامی که انسان به این مقام رسید، امام معصوم علیهالسلام دست و پا و سر او میشود و این شخص با سیر نوری حضرات معصومین علیهمالسلام سیر میکند و با سیر عاطفی و احساسی آنان میجنبد، تا آنکه با ایشان داخل بهشت شود؛ بهشتی که حوض کوثر در آن قرار دارد و این کوثر، حضرت فاطمه علیهاالسلام است. اینگونه است که عالم ناسوت برای چنین فردی آخرتی میشود و پایانی است که بینهایت سیر و حرکتی دایمی در آن است و پایان سرگردانیها میباشد؛ هرچند عدهای به خاطر مشکلات فراوان، تاب و تحمل آن را ندارند و قالب تهی میکنند و همچون همّام، که قطرهای از کوثر امام علی علیهالسلام را نوشید، جان میسپرند. چه بسیارند افرادی که در این جرگه قدم نمیگذارند؛ زیرا از شکستن دست و پا وحشت دارند و اگر هم بروند متزلزل میشوند.
ناسازگاری ولایت با ظلم و رد آن
ولایت «عهد» خداوند است. عهد خداوند هیچگاه به ظالمان نمیرسد. کسی ظالم است که آگاهانه به بدی میپردازد. مصداق بارز ظلم در قدرتطلبیهای خودخواهانه است. چنین ستممحوری را «طاغوت» میگویند. در برابر ظلم، «ولایت» و «نور» قرار دارد. ولایت با ظلم هیچگاه سازگاری ندارد. نمیشود کسی به ولایت حق برسد و تأییدی بر ظلم داشته باشد.
مادهشناسی ولی
ولایت از ماده «ولی» گرفته شده است. ابتدا باید معنا و مفهوم ولی، مولا و ولایت و مادهٔ این لفظ با دقّت مورد بررسی قرار گیرد و روشن شود که مادههای «ولی» یا «یلی» به چه معناست. در طول تاریخ، این واژه دستخوش تغییرات زیادی گردیده و اغراض ناپسند فرقهای، آن را درگیر نابسامانیهای فراوانی نموده است. «مولی» بر وزن مفعل است و از حیث معنا، معنای مصدری «ولی» یا اولویت «اولی» در آن میباشد و لبّ و حقیقت تمام معانی فراوان این واژه، به آن باز میگردد؛ چه به معنایافعل و اولی باشد و چه به معنای مصدر و ولی که صاحب ولایت و ولی امر است. «مولی» اگر به معنای اسم مکان باشد، موقعیت ولایت را داراست که همهٔ این معانی در اصل ماده به «قرب» و نزدیکی و وصول طبیعی و حقیقی بر اساس «حب»، «معنویت»، «فضیلت» و «لیاقت» برمیگردد و احاطه و حکومت و سیطره و تفوق تکوینی و صوری از آثار ملازمی آن میباشد، که چهرهٔ مصداقی واحدی را با اصل حقیقت خود همراه دارد.
مولی، اولی به امر است و ولی، صاحب امر و ولایت، چهرهٔ باطنی حقیقت امر را که تفوق بر تمام امور در سطوح مختلف کمال است، دارد و بازگشت همهٔ پدیدههای هستی بر همین حقیقت استوار میباشد؛ حتی رسول، نبی، خلیفه و امام، چهرههای ظاهری و خَلقی ولایت هستند.
ولایت و ولی از قرب، و قرب از حب، و حب و قرب، تفوق و حکومت را در بر دارد
ولایت، به معنای وصول و قرب حقیقی است و علت اصلی وصول را «حب» تشکیل میدهد و حکومت، از آثار این امر، و لازمهٔ آن است.
هر ولی در محدودهٔ ولایت خود بر مولّی علیه خود برتری و تفوق دارد و در چینش طبیعی آن،
حب و قرب قرار دارد. تمام کاربردها و معانی گسترده و فراوان این واژه به این حقیقت بر میگردد و به نوعی در جهت بیان آن میباشد.
پس ولایت و ولی از قرب است و قرب، از حب است و قرب و حب، تفوق و حکومت را در بر دارد و دامنهٔ آن، از تکوین تا تشریع، در مقاطع خاص خود جلوهگری میکند و هر یک از کاربردهای گوناگون آن، با مناسبتهای لازم، چهرهٔ خاص آن را نشان میدهد. گاهی در چهرهٔ قرب و گاهی در صورت حب و گاهی به معنای حکومت میآید و خداوند منّان تمامی این صفات را داراست؛ برخلاف نبی و رسول که از صفات خَلقی است و بر حق اطلاق نمیشود؛ چنانکه آیهٔ شریفهٔ: «اللَّهُ وَلِی الَّذِینَ آَمَنُوا»(۱)؛ بر هر سه معنا دلالت دارد. حق، به مؤمن «نزدیک» است و به او «حب» دارد و «حاکم» بر او و ناصر و حامی وی میباشد؛ چرا که حاکمیت حق، حمایت از مؤمن را در بر دارد.
فراز «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»(۲)؛ نیز بهخوبی به هر سه عنوان گفتهٔ شده نظر دارد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: هر کس من به او نزدیکم، علی علیهالسلام به او نزدیک است و هر کس، من محبوب او هستم، علی علیهالسلام باید محبوب او باشد و هر کس من اولی به امر او میباشم، اولویت او را باید بپذیرد و کسی که حکومت مرا پذیرفته است، باید حکومت و ولایت او را بپذیرد؛ پس «قرب»، «حب» و «تفوق» از این بیان ظاهر میشود.
همچنین «علی ولی الله»؛ نیز بر سه معنای یاد شده ناظر است. علی علیهالسلام قرب به حق دارد و این قرب از حبِّ به حق پیدا شده و این حب و قرب موجب ولایت آن حضرت بر همهٔ کائنات و به طور قهری، بر مؤمنان گردیده است.
امیرمؤمنان علیهالسلام همان لسان «ولی مؤمنان» را دارد و اولویت و حکومت آن حضرت بر همهٔ مؤمنان را میرساند. این تفوق و برتری، خود قرب و حب آن حضرت علیهالسلام به یک یک مؤمنان را همراه دارد و در عین حال که علی علیهالسلام محبوب مؤمن است، حب به مؤمن را داراست و مؤمنان از حمایت و عنایات خاص آن حضرت علیهالسلام در دنیا و آخرت به تمام شؤون، برخوردار میباشند.
مظلومیت آقا امیرمؤمنان، مولی الموالی حضرت علی علیهالسلام
از واژههای «مولی»، «ولی» و «ولایت»، اگرچه فراوان سخن به میان آمده است و همهٔ اهل مذاهب، لغت، کلام و دیگر قشرهای علمی و مذهبی از آن بحث کردهاند، از تمامی آن بافتههای مغرضانه و یا کجفکریهای ناشیانه ـ منهای مباحث درست علمی آن ـ دو امر کلی بهخوبی نمایان است:
یکم: جبههگیریهای مسلکی و فرقهبازیهای شیطانی؛
دوم: مظلومیت آقا امیرمؤمنان، مولی الموالی حضرت علی علیهالسلام .
مظلومیت ایشان دشمنان نادان و معاند آن جناب را در پیشگاه عدل و انصاف رسوا نموده است و دشمنان ایشان، هر طور که توانستهاند نسبت به ایشان ستم روا داشته و به هر نحو ممکن، جنایت نمودهاند. آنان هر قدر که در توان داشتهاند، بر این واژه ایراد و ابهام وارد نموده و از هر دری سخنی به میان آوردهاند تا اجمال و ابهام معنا را بیشتر کنند؛ در حالی که: «وَاللَّهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِیطٌ»(۳)؛ حضرت حق، تمامی آنها را رسوا نموده و پراکندهگوییهای آنان را به زیانشان تمام نموده است.
گذشته از آنکه چنین پراکندهگوییها ارزش علمی ندارد و نیازی به طرح آن نیست و بیشتر، کسانی به این مباحث پرداختهاند که در پی نفی حقیقت ولایت اولیای الهی علیهمالسلام بودهاند. اگر دوستان آن حضرت علیهالسلام و اهل حق مباحثی در این زمینه عنوان نمودهاند، تنها به خاطر وضوحِ هرچه بیشتر حقیقت و روشنگری برای قشر دور از عنادِ اهلسنت بوده است.
اگر کتابهایی که در این زمینه نوشته شده جمعآوری و مطالب خام و ناپختهٔ آنها بررسی گردد، روشن میشود که فرقههای گمراه تا چه حد، آسمان و ریسمان به هم دوختهاند تا ابهام و اجمال این واژه را توسعه دهند و حق را از صفا و جلا دور دارند؛ در حالی که حق، روشن است و جای هیچ ابهامی نیست.
البته، لازم نیست تمام کاربردهای این واژه در معنای حقیقی آن به کار رفته باشد و استعمال نیز نمیتواند دلیل بر حقیقت در آن معنا باشد و معانی مجازی فراوانی هم وجود دارد، ولی تمامی آنهاباز به حقیقتِ قرب و وصول و حب و احاطه برمیگردد.
—————————————————————–
۱ـ بقره / ۲۵۷٫
۲ـ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج ۱، تهران، دارالکتب الاسلامیة، سوم، ۱۳۸۸ ق، ص ۴۲۰٫
۳ـ بروج / ۲۰٫
چهره باطن
ولایت، چهرهٔ باطنی اشیاست که در حقتعالی به ذات، و در خلق، به حق باز میگردد. ولایت رابطهٔ باطنی موجودات با حقتعالی میباشد که بر پایهٔ قرب و حب و عشق استوار است؛ به این معنا که ولایت بعد از عشق، زاده میشود. این حقیقت، در مخلوقات، اگرچه زمینههای نسبی دارد و جهات و حیثیات متفاوتی را از خود ظاهر میسازد و در افراد و اشیا و تمامی موجودات، ظهور و خفای گوناگونی را داراست، ولی در حقتعالی مصداق اطلاقی و حقیقت وجوبی منحصری دارد و دور از تمامی امور نسبی و جهات حیثی میباشد.
ولایت در مقام وجوبی و چهرهٔ اطلاقی بدون تقید به اطلاق، تنها به حضرت حق منحصر است.ولایت در معصومین علیهمالسلام تنزیل از مقام وجوبی است و عصمت و دوری از هر کجی و کاستی را در بر دارد و دارای اطلاق تنزیلی است و این مقام و مرتبت، منحصر به اولیای الهی و ائمهٔ معصومین علیهمالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام ، بهویژه ولیاللّه اعظم، رسولاللّه و امیرمؤمنان علی علیهالسلام است. در تعینات نزولی دیگر، تنزّل مرتبت رخ میدهد و ولایت، چهرهٔ شرطی تقییدی به خود میگیرد و در محدودهٔ اولیای عدول ظاهر میگردد.
تنزیل و تنزّل یادشده به همینگونه ادامه دارد تا به ظرف وجود ناسوت و عوالم ناسوتی میرسد و تا پایینترین مرتبهٔ نزول را شامل میگردد و هر یک از آنها به نوعی و در حدی از این مقام، برخوردار هستند و در محدودهٔ وجودی خود، حکم میرانند. آب در ظرف و باد در جو و خاک بر گَرد و گَرد بر راه و آتش در جای جای ظروف وجودی خود، سیطرهٔ وجودی خویش را با ولایت، اعمال میدارند.
چهرهٔ ظاهر
ولایت، باطن تمامی موجودات و سراسر هستی است و ظاهر در سطوح متفاوت، چهره، نمود و رخسارهٔ ظهوری موجودات است و جناب حق در ظاهر، اسم مییابد و چهرهٔ باطن، خود ظاهری است که عناوین «عصمت»، «ولایت»، «رسول» و «امام» را به خود میگیرد. ظهور و اظهار وجود، در تمامی سطوح ادامه دارد و در تمام موجودات، چهره میگشاید و اینسویی خود را مطرح میسازد و در شعاع وجودی خود، حکم میراند و بر پهنای تمامی تکوین و تشریع، سایه میافکند.
مناسبت حکم و موضوع در تمامی مراتب ولایت
امری که بسیار اهمیت دارد و نمیشود در آن اغماض و اهمالی روا داشت، مناسبت حکم و موضوع در تمامی مراتب ولایت است. عناوین و احکام هر ولی، باید با خصوصیات و صفات معنوی او هماهنگ باشد و لازم است عناوین و اختیارات عقلی، تکوینی و شرعی هر ولی با کمالات معنوی وی همراه باشد.
تا ولی مرتبهای از موقعیت کمالی و معنویت ارزشی نداشته باشد، اختیار و تفوّق معنوی و شرعی برای وی حاصل نمیشود.
چنین نیست که هر کس بدون داشتن موقعیت و شأن معنوی ولایت، دارای عنوانی گردد.
ولایت حقتعالی ـ که وجوب ذاتی و غنای ازلی دارد ـ با ولایت معصوم ـ که اطلاق تنزیلی نسبت به وجوب ذاتی دارد ـ متفاوت است؛ چه در اصل ولایت و چه در احکام و خصوصیات آن.
ولایت عالی با دانی، ولایت عدول با فساق و ولایت صاحبان ادراک و اراده با ولایت صاحبان شعورِ تنها، متفاوت است. ولایت پدر با جد و نیابت در ولایت، در حکم، همچون موضوع، متفاوت است و ولایت این افراد با ولایت نبی و امام تفاوت دارد.
همانطور که ولایت حقتعالی ذاتی است، به تناسب، دارای احکام ذاتی میباشد و ولایت غیر حق، حکم اعطایی دارد و از ازلیت ذاتی بهدور است؛ اگرچه ازلیت اعطایی را دارا میباشد. ولایت اولیای معصومین علیهمالسلام هرچند به مقتضای عصمت و تنزیل نخست، مقام اطلاقی دارد و مشروط نیست، از لسان اعطایی بهدور نمیباشد. آن حضرات علیهمالسلام در ذات و وصف، آئینهٔ تمامنمای حق میباشند که حق در آنها با قامتی رسا ظهور مییابد و در ظهور تنزیلی آشکار میگردد.
از این بیان گسترده، دو امر مهم و کلی، که اساس فکر سالم و عقیدهٔ کامل قرار میگیرد، به دست میآید:
یکم ـ موقعیت حضرات معصومان علیهمالسلام در امر مهم ولایت؛
دوم ـ موقعیت دیگران در این امر.
موقعیت حضرات معصومین علیهمالسلام در ولایت
انبیای گرامی و حضرات معصومین و امامان بهحق علیهمالسلام اگرچه هر یک مقام خاص خود را دارند و دارای مراتب و مقامات متفاوتی هستند، در اصل عصمت و دوری از کجی و کاستی، حکم واحدی دارند و خطا و عصیان از حریم شامخ آنان بهدور میباشد. تمام ظواهری که در آن سخن از خطا و یا معصیت نسبت به آنها به میان آمده، بستگی به تفاوت مقامات ایشان دارد و نباید با برتری مرتبه و فضیلتی برای فردی از آنان، نقص دیگری را دید و باید تمام بیانات رسیده در این زمینه را بر اساس اختلاف مراتب توجیه نمود و بیان داشت.
روش عالمان شیعه نسبت به توهم خطا و عصیان در انبیا به گونهٔ «تنزیه» است؛ بهطوری که ابتدا اتهامی را بیان میکنند، سپس آن را از حریم آنان دور میسازند. تنزیه انبیا علیهمالسلام ، خود قبل از هر پاسخی تفوّه به اتهام است؛ در حالی که نباید چنین برخوردی نسبت به این امر مهم داشت، بلکه باید بیان تفضیل و مراتب آنان را مطرح نمود که در این صورت، توهمات موجود در بیان سلسله مقامات ایشان، برطرف میگردد.
تفضیل انبیا به جای تنزیه انبیا
ابتدا باید مقامات حضرات انبیا علیهمالسلام را بیان داشت و مراتب آنها را به دست آورد و موقعیت هر یک را مشخص نمود تا گذشته از بیان مراتب آنها روشن شود که نقص و عیبی بر آن حضرات علیهمالسلام وارد نمیباشد؛ نه اینکه ایشان را که پیراسته از هر نقص و عیب هستند، ابتدا متهم نمود، آنگاه در صدد تنزیه آنان برآمد. بزرگانی که درصدد تنزیه انبیا بودهاند و در این زمینه کتابهایی نوشتهاند، قبل از تنزیه، آنان را با همین عنوان متهم نمودهاند و شایسته است آنها به جای تنزیه انبیا به بیان مقامات و مراتب انبیا میپرداختند تا روزنهای برای اتهام باقی نماند. البته، این کار، بسیار سنگین است و ما به توفیق الهی، در فرصت مناسب، درصدد تحقق آن هستیم.
حضرات معصومین علیهمالسلام تنزیلی از حق و دور از حریم وجوب ذاتی
در میان حضرات معصومین علیهمالسلام ـ از انبیا وامامان ـ شخص رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله و ائمهٔ معصومین علیهمالسلام و زهرای مرضیه علیهاالسلام موقعیت خاص و مرتبهٔ ممتازی دارند و از مقامات «اطلاقی» و «تنزیل نخست» برخوردار میباشند. آنان ازلیت در اعطا دارند و نور خاصی هستند که ظهور تمام انوار در همهٔ عوالم، ناشی از ظهور آنهاست. آن حضرات علیهمالسلام وجود تنزیلی نخست حضرت حق میباشند و تمام اسما و صفات حق را به وجود تنزیلی دارا هستند و عصمت اعطایی آنان، ازلیت اطلاق دارد. این بیان، هیچ ایراد و اشکالی را به دنبال ندارد و غلوّ پنداشتن این بیان، در ترسیم آن مقامات، از سادگی افراد است و ملاک علمی ندارد.
هنگامی که حضرات معصومین و ائمهٔ هدی علیهمالسلام را تنزیلی از حق و دور از حریم وجوب ذاتی دانسته، فقر و امکان و یا چهرهٔ ظهور را با وجود شریف ایشان همراه بدانیم، دیگر غلوّ و وجوبانگاری در مورد آنان بیمعناست؛ بهطوری که اگر همهٔ اسمای خداوند منان را به آنها نسبت دهیم، گزاف و دور از حق نیست و غلو و کفر و افراط به شمار نمیآید؛ مگر در دید کسانی که از ملاکهای علمی و دقت فلسفی بهدور هستند وپنداری عامیانه و سطحیاندیشی دارند، وگرنه با تنزیل و ظهور، دیگر غنا و وجوب و یا استقلال ذاتی ـ که ویژهٔ خداوند است ـ در کار نیست.
معنای “الهی أنا الفقیر فی غنای، فکیف لا أکون فقیرا فی فقری”.
وجود حضرات معصومین علیهمالسلام صفات و اسمای تنزیلی حق است و آنان خلیفهٔ تمامی اسما و صفات حضرت حق در ظرف تکوین و تشریع میباشند و همهٔ صفات و عناوین را به تنزیل دارا هستند؛ بدون آنکه استقلال و وجوب ذاتی در کار باشد. آنان تمام اسما و صفات جناب حق و همهٔ این عناوین را به ازلیت ظهوری دارا هستند و اطلاق ازلی ـ ظهوری را در تمام اسما و صفات دارا میباشند؛ بیآنکه وجوب ذاتی و ذات غیر اعطایی ـ که از آنِ جناب حق است ـ در کار باشد.
پس با آنکه حضرات معصومین علیهمالسلام معصوم میباشند و مقام اطلاقی و تنزیل نخست را دارا هستند، موجوداتِ فقیر و نیازمند به حضرت حق در بارگاه وجوب ذاتی میباشند و در این جهت، میان آنها با تمامی موجودات فروتر، تفاوتی جز در ادراک و معرفت نیست.
اگر دیگران فقر دارند و فقیر میباشند و ممکن است ادراکی نسبت به آن نداشته باشند، آن حضرات ادراک این فقر را بهدرستی دارا هستند و با وصف اطلاق، در صفات، و ازلیت، در کمالات، ادراک فقر ذاتی و عبودیت ازلی را به عینیت و قصور دارند؛ چنانکه خود فرمودهاند: «الهی أنا الفقیر فی غنای، فکیف لا أکون فقیرا فی فقری.»(۱)
بنابراین، ازلیت و اطلاق در صفات، به معنای غُلو و کفر نیست و فقر ازلی را ثابت میکند، نه جدایی، رهایی و بینیازی از حضرت حق را.
آن وجودهای شریف، فقیر ازلی جناب حق میباشند و این معنا را درک میکنند. دیگران از چنین ادراکی بهدور هستند و اگر هم خود را فقیر حق تعالی بشناسند، فقیر موقت و محدود به عمر کوتاه خود میدانند و این دانایی، خود یک نادانی به حساب میآید.
به خاطر همین امر است که حضرات معصومین علیهمالسلام بیشتر از تمام موجودات، غرق حیرتِ جناب حق میباشند و از خوف حقتعالی سر به سجده مینهند و عبودیت کامل دارند و شیارهٔ وجودشان، مرز امکان را در تزلزل دایم دارد و مبهوت عظمت و اقتدار الهی میباشند.
————————————-
۱ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار،ج ۹۵، بیروت، الوفاء، دوم، ۱۴۰۳ ق، ص ۲۲۵٫
ضرورت دارابودن نفوذ معنوی نسبت به حکمی که هرکس داعیهٔ آن را دارد
در بحث ولایت، باید به مناسبت حکم و موضوع توجه داشت و هر کس نسبت به حکمی که داعیهٔ آن را دارد، باید نفوذ معنوی و فضیلت ارزشی داشته باشد و نمیشود که داعیهٔ نوعی از ولایت را داشت و احکامی را بر خود متوقف دید؛ بدون آنکه نفوذ معنوی داشت.
باید اذعان داشت که بدون معنویت و فضیلت باطنی، هیچ مرحلهای از مراحل ولایت حاصل نمیگردد و ادعای نوعی از ولایت، بدون فضیلت مناسبِ باطنی، گمراهی است؛ خواه در امور حسبه و صغار و شؤون محدود باشد یا در امور اجتماعی و حکومتی، که هر یک، شرایط مناسب خود را لازم دارد.
ریاست و حکومت از لوازم قهری و ظهورات فعلی ولایت
از آنجا که ریاست و حکومت از لوازم قهری و ظهورات فعلی ولایت است، لازم است نسبت به آن اهتمام شود.
ریاست میتواند از سه نوع پشتوانهٔ کلی برخوردار باشد:
یکم. حکومت، قدرت و اقتدار و یا زور و تزویر.
میشود افرادی به واسطهٔ تمامی این جهات و یا بعضی از آنها، اختیار و سرنوشت جامعهای را به دست گیرند و مدتی بر آنان حکومت کنند؛ بیآنکه پشتوانهای مردمی یا الهی داشته باشند و یا مردم را به طور غیر سالم، وادار به پذیرش خود نمایند؛ اگرچه زوری در کار نباشد و به پشتوانهٔ حمایت گروهی خاص از متنفذان و اشراف مالی یا علمی، در شکلی آرام باشد.
دوم. پشتوانهٔ مردمی و یا لیاقتهای علمی و فضیلتی، که موجب انتخاب فردی از میان یک ملت میگردد. در این صورت، فضیلت و ملاک ارزشی است که چنین شخصی را پیشتاز جامعهای میگرداند؛ اگرچه پشتوانهٔ الهی و یا شیطانی نداشته باشد.
سوم. میشود پشتوانهٔ الهی و آسمانی، دستهای را از میان مردم برگزیند و آنان را بر شؤون جامعه حاکم گرداند. این امر، در زمان غیبت نیز ممکن است.
دستهٔ نخست از حاکمان، اگرچه برای همه ملموس هستند و واقعیتِ شناختهشدهای دارند و نوعی از اقتدار طبیعی و تکوینی را برخوردارند، میتوانند با حقیقت و حقانیت، همراه نباشند و با ظلم و زور و استبداد و دیکتاتوری و یا زر و زاری و تزویر توأم باشند.
همانطور که بیشتر سلاطین و حکام و زورمداران گذشته از سه عنصر زور، زر و تزویر بهره میبردند؛ چنانچه زاری نیز بر آن افزوده شده است. پشتوانهٔ مردمی نیز هرچند میتواند زمینههای فضیلتی را در برداشته باشد، این امر بیشتر در جوامعی حاکم است که مغالطه و تبلیغات و ترفندهای سیاسی رونق دارد. همین امر سبب استبداد فرهنگی و دیکتاتوریهای فکری ـ عقیدتی شده است. چنین جامعهای از حقیقت و حقانیت بهدور میافتد و بهطور نسبی گرفتار مشکلات عمومی میگردد؛ اگرچه در هر صورت، قابل مقایسه با نوع نخست نمیباشد و به مراتب، بهتر از آن است. چنین نیست که حکومت مردمی موجود در جوامع فعلی بر اساس فضیلتها و کرامتهای انسانی باشد، بلکه عوامل فراوان دیگری در آن نقش دارد که در کتاب «حقوق نوبنیاد» تفصیل آن را آوردهایم.
نوع سوم از حکومت و ریاست عمومی آن است که منشأ الهی و آسمانی داشته باشد و رهبران آن، ازجانب پروردگار عالمیان منصوب شده باشند. این حق، بعد از حق تعالی، در درجهٔ نخست، در اختیار انبیا و امامان معصوم علیهمالسلام میباشد و آنان تمامی شؤون آن را برخوردار هستند. مفاسد عمومی و نادانیهای مردم در طول تاریخ، علت تعطیلی بسیاری از شؤون ولایت بوده است، ولی این تعطیلی، موجب سقوط حق و یا سلب عنوان از آنها نمیگردد و نفی و اثبات مردم جز در جهت اطاعت و اقتدار، نقشی ندارد؛ چرا که این امر، کاملا الهی میباشد و در زمینهٔ تفویض، اعطا، حکم و فعلیت، جز حقتعالی، عاملی برای تحقق آن نیست و اقبال و اِدبار مردمی، اسباب تحقق خارجی و یا تزلزل و سقوط عملی اجرایی آن را فراهم میکند و در اصلِ فعلیتِ این عنوان، نقشی ندارد؛ اگرچه مردم با تمکین، مطیع و با تخلف، عاصی خواهند بود.
در خلقت نوری، حضرت آدم، پسر پدر نوری خود است
شناخت ولایت باید برآمده از توحید باشد و ولایتمداری نباید به هیچ وجه، مانع و رهزن یافت توحید باشد که در این صورت، همانند افکار شرک آلود مسیحیان دربارهٔ حضرت عیسی، خود به نوعی شرک میانجامد.
ظهور کامل حضرت حق، خمسهٔ طیبه و اصحاب کسا علیهمالسلام میباشند که فصل نوری انسان و معلم آدم هستند. آدم اگرچه در ناسوت پدر پدر نوری خود و حضرت ختمی در ناسوت، پسر پسر نوری خود است، در خلقت نوری، حضرت آدم، پسر پدر نوری خود است که میفرماید: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین»( ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج ۴، قم، سیدالشهداء، چاپ اول، ۱۴۰۳ ه ق، و نیز ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۱، ص ۲۱۴٫)؛ من پیامبر بودم و آدم در ناسوت میان آب و خاک، گل بازی میکرد و در پی تمسک به اصحاب کسا و چهرهٔ لولاک بود.
پس آنچه باید دانست این است که آموختههای صوری چیزی، و معرفت را حقیقتی دیگر است که آن دانستنی است، و معرفت، یافتههای دوستان خداست. دانستنی را مدرسه بسیار است و مدرسهٔ اهل معرفت تنها آموزشگاه خداست که جز اولیای حق کسی در آن راه نمییابد، اولیایی که محبوبان در صدر آن هستند و محبان با تلاش و ریاضت، خود را به ذیل کلاس عشق میرسانند.
رابطه غوغای عشق تمامی پدیده ها و خون بسیاری از اولیای الهی
تمامی پدیدههای هستی میوه و نتیجهٔ یک عشق حق تعالی و یک تجلی اوست. آدمی نتیجهٔ یک عشق است و آن هم عشق حق است. تمامی عشقها و حتی ولایت رشحهای از آن عشق است؛ هرچند «بنا عُبد اللّه»( بصائر الدرجات، ص ۸۱٫) و «وبنا فتح اللّه وبنا ختم»( بحار الانوار، ج ۲۶، ص ۲۵۹٫) و «محمد حجاب اللّه»( الکافی، ج ۱، ص ۱۴۵٫) تمامی راه را گرفته است و جایی نیست که ولایت حضور نداشته باشد.
این که تمامی پدیدهها غوغایی در عشق دارند سخنی است که خون بسیاری از اولیای الهی بهای گفتن آن شده است.
نه عشق انسان که عشق تمامی پدیدهها به خود و به حق تعالی در تمامی عوالم تنها ظهور یک عشق حق تعالی است. آن هم عشق حق تعالی در مقام فعل.
عشق منحصر به جامعهٔ ولایی و ولی الهی
عشق در آدمی با معرفت محقق میشود. عشق شکوفهٔ گزارههای عقلانی و خرد است. از این رو، عشق به اولیای خداوند انحصار دارد و دیگران را باید «محب» نامید. حب عقلانی است که به عشق میانجامد و حب جاهلانه یا جنونآمیز عشق نمیآورد. بر این اساس، در جامعهٔ مدنی نمیتوان عشق را یافت و عشق منحصر به جامعهٔ ولایی و ولی الهی است.
عاشق وقتی به فنا میرسد تازه ولایت در او زنده میشود
عاشق وقتی به فنا میرسد تازه ولایت در او زنده میشود. کسی تا به ولایت نرسد نمیتواند چیزی از حکم خدا و شریعت او بگوید. بسیاری از مدعیان شناخت شریعت، حتی نمیدانند ولایت چیست و شریعت کدام است؟!
دلیل گویا و آشکار بر حق بودن ولی و نشانهای از ولایت
رابطهٔ حاکم با مردم در حکومت اسلامی از نوع شیعی آن، رابطهٔ ولایی است. کسی ولایت به او اعطا میشود که پیش از آن، به عشق رسیده باشد. ولایت، فرزند عشق است. ولایت وقتی در صاحب آن ظهور و تحقق مییابد که در عشق به خداوند و آفریدههایی که دارد، ذوب شده باشد.
کسی که صاحب ولایت است، همهٔ خوشیها و سختیها را یکجا سر کشیده است و با تمامی دردها، غمها، سختیها و نیز خوشیهای مردم آشناست و خودْ آن را ذوق کرده و چشیده است و درمان هر دردی را با خود دارد و همین معرفت و آگاهی است که وی را شایستهٔ حکومت بر مردم میسازد و خداوند اختیار بندگان خود را به دست چنین کسانی میسپارد.
خداوند دستگیری بندگان خود را به اولیای خویش میسپارد و بس؛ کسی که بتواند مانند طبیبی مشفق باشد که خلق را بیماران خود میداند؛ کسی که میتواند با صبوری و متانت از تمامی خلق خدایتعالی دلجویی کند و همچون دریا هیچ گونه ناپاکی نتواند او را آلوده سازد؛ کسی که تمامی کژیها و کاستیها را برطرف مینماید، بدون آنکه از آن چیزی به خود بگیرد. کسی که مانند آب گوارایی باشد که عطش هر دل، گَرد هر چهره و غم هر غمباری را به راحتی برطرف میسازد و مانند آب و آینه، صفای خود را به همگان بذل و بخشش مینماید.
ظهور چنین صفایی، دلیل گویا و آشکاری بر حق بودن ولی و نشانهای از ولایت اوست.
عشق بدون طمع و یافتِ وجدانی و وجودی
در وجود صاحبان ولایت، ذرهای از نفسانیت نیست. آنان حتی حب ـ که مدار آن خوشامد نفس است ـ ندارند؛ حتی اگر چنین خوشامدی امری معنوی باشد؛ بلکه آنان عشق پاک و ناب و بدون طمع دارند، حتی بالاتر از آن، یافتِ وجدانی و وجودی دارند و چنین یافتی است که به آنان عشقی میدهد که هیچگونه طمعی در آن نباشد و عشق نیز دیده نشود. علت غایی صاحب ولایت، در این صورت حق است و اینگونه است که خطایی در او نیست و ظهور عشق در او رفتنی نیست و همیشگی و جاودانی است؛ چرا که حق در او نشسته است و حق همیشه حق است وچنین عبادت و بندگیای هیچ گاه گم نمیشود. اینگونه بندگی همواره ثابت و پایدار است و انقطاع و بریدگی و دلخستگی در آن نیست؛ نه وجدان بنده از دست میرود و نه اهلیت حضرت حق.
چرا راه ولایت شیرینتر از راه عدالت بریده از مقام ولایت است؟
درست است که خداوند همیشه محبوب است، اما محب میتواند از حب خود بریده شود و حب میتواند به بغض و عناد تبدیل گردد؛ اما چنین مسایلی در معرفت وجدانی و عبادت وجودی نیست. عابدِ وجودی، به جایی میرسد که میگوید: خدایا، بندگی من دست خودم نیست، عبادت من معلول اهلیت توست. شایستگی و برازندگی تو مرا وادار کرده است که تو را عبادت کنم. خیرخواهی، منفعتطلبی، طمعورزی و عشق و محبت، از چنین بندهای ریخته میشود و تنها شایستگی و اهلیت اله میماند و بس. عبادت و بندگی در این صورت، قهری است و عصمت و دوری از خطا، امری ثابت و پایدار برای اوست و در تشخیص مصلحت و خیرِ هیچ پدیده و بندهای دچار اشتباه نمیشود و هر چیزی را به عشق در جای خود مینشاند.
از این رو، راه ولایت بسیار شیرینتر و گواراتر است از راه عدالتی که بریده از مقام ولایت باشد.
اما سخن گفتن از عدالت به تنهایی صعوبت و زمختی دارد. کسی که ولایت دارد، بهراحتی میتواند باریکترین ظرایف زندگی را با صفایی که در خود دارد و به عشق پیگیری نماید؛ در حالی که عدالت، راه برهان، ریاضت، دلیل و اندازه است و حتی در جوامع عدالت محور نیز نمیشود از گریزِ عدالتگریزان جلوگیری نمود. تفاوت ولایت و عدالت، مانند دیدن و بودن در آب و آتش است؛ پس باید از عدالت به محبت و عشق رسید. محبت نیز باید به حقتعالی و همهٔ خلق خدایتعالی باشد که صنع و فعل اوست و خلق، تنزیلی از حق میباشد.
مشکلات و حوادث نمیتواند صاحبان ولایت را از مردم خود دور و جدا گرداند
محبت و عشق اولیای الهی ـ که اهل صفا و توحید هستند ـ با مردمان هم راست است و هم درست و هرگز زوال نمیپذیرد. نهتنها حوادث نمیتواند صاحبان ولایت را از مردم خود دور و جدا گرداند؛ بلکه مشکلات و حوادث، آنها را صیقل میدهد و بیشتر به هم نزدیک میسازد و عشق و مهر آنان نسبت به یکدیگر را بیشتر میکند؛ برخلاف حکومت اهل دنیا که در هنگامهٔ وقوع حوادث، حاکم و افراد جامعه، در کنار هم باقی نمیمانند و در خوشیها خوشاند، ولی در ناخوشیها از هم گریزان میگردند.
اگر راه عشق و محبت فراروی فرد یا جامعه گشوده شود، ترویج عدالت در نظر مردم خشک و عبوس نمینماید و لازم نیست به جبر و قَسر توسل جست؛ بلکه تنها «ایثار» میداندار میگردد: کسانی که خود میروند، که میروند. اما برای افرادی که عدالت را عبوس میدانند و از آن میگریزند، باید آنان را با چاشنی محبت نرم نمود که این امر، تنها در جامعهای که بر اساس ولایت و محبت حرکت دارد، میسر است.
سبب واکنش امیرمومنان علیه السلام هنگام مواجهه با یتیم و شنیدن خبر خلخال
ولایت همان هیبت و پیکرهٔ توحید است. اگر در دل کسی هیبت و صلابت حق بود، او ولایت دارد. کسی که از خدا نمیترسد ولایت ندارد. کسی که گناه میکند از اهل ولایت نیست، نه این که گناهکار توسط صاحبان ولایت طرد شود، بلکه وی ولایت ندارد تا بتواند از موالیان اهل بیت علیهمالسلام باشد؛ چنانکه میفرماید:
«عن بکر بن محمّد الأزدی عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: قال أمیر المؤمنین علیهالسلام : انّ الشک والمعصیة فی النّار. لیس منّا ولا إلینا»( شیخ صدوق، ثواب الأعمال، ص ۲۵۹٫).
کسی که به گناه آلوده است هیبت حق در دل او نیست و چنین کسی کمترین ولایتی ندارد. کسی ولایت اولیای حق را دارد که هیبت حق را در خود ببیند و برای خداوند حریم و حرمت قایل شود و خوف و خشیت داشته باشد که هر یک از عناوین گفته شده مرتبهای از مراتب مختلف ولایت است. کسی که ولایت نداشته باشد هرچند توحید داشته باشد، هیبت خدا را ندارد و هر کاری که هوس یا نفس وی بر آن حکم کند همان را دنبال میکند. کسی که ولایت دارد، هیبت دارد. غیر از اولیای خدا هیبت حق تعالی را به چشم دل و به چشم ظاهر نمیبینند. باید خود را محک زد دید آیا حق تعالی در دل آدمی هیبت دارد یا نه بود و نبود او یکی است که اگر چنین باشد آلودگی به معصیت و ستمگری آسان است. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام صاحب ولایت کلی است که حتی حاضر نبودهاند قرب به این معانی پیدا کنند. ایشان هیبت خدا و سیطرهٔ حق تعالی را در دل خود میدیدهاند که تا با یتیم مواجهه میشده یا خبر خلخال را میشنیدهاند نسبت به آن واکنش داشتهاند.
«ولایت» اصل تمامی کمالات اولیا، از جمله عصمت، امامت و نبوت
«ولایت» اصل تمامی کمالات اولیا، از جمله عصمت، امامت و نبوت و نیز اصل کمالات تمامی پدیدهها حتی شیرینی عسل، طراوت و زیبایی گُلها و تیزی آهن میباشد. بر این پایه، خاتم مقام ولایت و صاحب مقام ختمی اصل در تمامی ظهورات و کمالات پدیدهها میباشد. خمسهٔ طیبه علیهمالسلام یعنی اصحاب کسا، برترین مقام ولایت را دارا میباشند و در تمامی دورههای آفرینش، آنان مقربترین و برترین اولیای الهی علیهمالسلام میباشند. ریشهٔ ولایت نیز حب و عشق الهی است. کسی ولایت دارد که محبوبی حقتعالی باشد و ولایت ظهور محبوبیت است. کسی ولایت دارد که محبوبی باشد. بر این پایه، باید گفت «ولایت» و «محبوبی» کاملترین عناوین در میان مجموعه کمالات میباشد. تمامی پدیدهها ظهور ولایت است و ولایت خود ظهور محبوبیت حقتعالی و عبودیت اوست؛ چنانکه در روایت آمده است: «لولاک لما خلقت الأفلاک ولولا علی لما خلقتک ولولا فاطمة لما خلقتکما»(۱). حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام با آنکه عناوین رسالت و امامت را ندارد، ولی عصمت و ولایت محبوبی را که اصل تمامی کمالات است، دارا میباشد. به تعبیر دیگر، ردای امامت و رسالت بر قامت ولایت آن حضرت علیهاالسلام کوتاه میباشد؛ چنانکه حضرت رسول اکرم بالاتر از رسالت و امیرمؤمنان برتر از امامت خویش میباشد و آنان در مقام ولایت و عبودیت و محبوبیت جای دارند که مقامی فراتر از احدیت ذاتی و فیض اقدس میباشد. بر این پایه، وصف «محبوبی بودن» بر تمام اوصاف خمسهٔ طیبه علیهمالسلام مقدم است و عبودیت و دیگر اوصاف تمامی معلول وبرآمده از محبوبی بودن میباشد و این حبِّ حقتعالی است که آنحضرات را چنین جایگاه رفیعی بخشیده و حقتعالی مُحِبّ و آن حضرات علیهمالسلام ، محبوب او میباشند. بر پایهٔ آنچه گذشت، اساس عالم ظهور حب حق میباشد و همهٔ پدیدهها به حب برترین محبوبان الهی و اشرف پدیدههاست که آفرینش یافته و دارای کمالات ویژهٔ خود شدهاند. از آنجا که حقتعالی مُحِبّ محبوبان و دوستدار آنان میگردد، آنان غایت حق و محبوب او واقع میشوند و محبوب حقتعالی محبوب پدیدههای خَلقی میباشد؛ اگرچه عاشقکشی نیز حلال است و اولیای محبوبی به دست بدترین و ظالمترین انسانها و به دست مغضوبان الهی به بلاهای وِلایی دچار میآیند
ولایتی که اهلبیت علیهمالسلام دارند سِرّ پیمبران الهی و رمز شیدایی آنهاست
سخن گفتن از اولیای خاص الهی علیهمالسلام که دروازهٔ دانش و معرفت و ظهور جمعی رسول مکرم ربوبی صلیاللهعلیهوآله میباشند فضیلتی صعب و مستصعب است. دروازههایی که هر یک ظهور دیگری و چهرهای وحدتی دارد و با آن که هر یک تعین ربوبی ویژه دارند، نور واحد میباشند. صاحبان ولایت نه خدایانند که بتوان ایشان را خداوندگار خویش خواند که ذات ندارند و تنها نمودند و نُمود تمام و ظهور اَتماند و عاری از هر زمینهٔ غلو از ناحیهٔ دوستداران آگاه میباشند و نه مانند دیگر پدیدههایند که در این مسیر به کجی و کاستی ناسوت بیالایند، بلکه آنان تمام تعین و تعین تمام کمالاند که همهٔ کمالات هستی را به صورت یکجا دارند و میاندار میانهها میباشند و تنها چشم بر هویت حق دارند. ولایتی که اهلبیت علیهمالسلام دارند سِرّ پیمبران الهی و رمز شیدایی آنها است که حقیقت ولایت مطلقهٔ آنان در ولایت هر پیامبری تعین یافته و آنان را همواره از پیش از رسالت تا بعد از قیامت به راه داشته است. حضرات پیامبران علیهمالسلام به شورِ شوق آنان بوده است که بلا و ابتلا میدیدند و به غلبهٔ دولت ایشان نجات مییافتهاند.
چهارده معصوم علیهمالسلام در مقامی قرار دارند که میان پروردگار و ایشان واسطه و حجابی نمیباشد و آنان بر نفخ صور، صراط، میزان، حساب و مواقف دیگر و بر شخص قیامت احاطه و برتری دارند و آنان خود قیامت شده و ظهور قیامت به ایشان برپاست. اینان همان مخلَصین هستند که دنیا و آخرتِ ایشان متحد شده و عمل و ثواب ایشان هم یکی است و شیطان نیز هرگز امید به چنین بندگانی ندارد: «فَکذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»( صافات / ۱۲۷ ـ ۱۲۸٫) و «قَالَ فَبِعِزَّتِک لاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»( ص / ۸۲ ـ ۸۳٫).
غربت و تنهایی محبوبان
محبوبان و اولیای حق، مرتضی و مجتبی میباشند. کسانی که هنوز به دنیا نیامده بودند که خداوند آنان را برگزید و آنان هستند که از همه پیشی گرفتهاند. در سلوک، تنها اینان هستند که به منزل چهارم راه مییابند و با دست حق برای دستگیری از مردمان میآیند. اولیای کمّل در این گروه میباشند و نه از محبّان که معرفت و قرب را با زحمت میگیرند. آنان تا خداوند را از غیر جدا کنند هیهات است و بسیار زور ریاضت و فشارِ سختی میبرد. آنان باید گریه کنند، بسوزند، اشک و آه و غصه داشته باشند تا شاید موقع پیری، بسان حضرت ابراهیم علیهالسلام به امامت رسند: «وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما»( بقره / ۱۲۴٫)، امّا محبوبی، به یک اشاره و جذب خداوند، خداوند را از غیر جدا میکند بدون آن که زحمت و سختی بر وی وارد شود. وی از آنانی است که خداوند ایشان را برای خود آفریده است و آنان را تنها نموده است. تنهایی و غربتی که خود هنگامه و عالمی دارد. آنان دارای غربت ذاتی هستند و گاه غربت عرضی نیز بر آن افزوده میشود. برخلاف محبان که بعد از مدتی سلوک، در راه غریب میشوند. خداوند گاه به کسی عنایت خاص و ویژه دارد که او را تنها میکند. از عنایات خداوند که در قالب مصیبت، شکست، فقر، تنهایی و غربت است نباید غافل بود تا چه رسد به آن که کسی بر اثر سستی همت و نادانی و مستی خواب از آن بیزار باشد.
شگردهای ولایت فقیه
اگر ولی فقیه دارای شرایط لازمی که در مرحلهٔ ثبوت برشمرده شده است، در مرحلهٔ اثبات نیز باشد، دینشناسی است که در رهبری خود دارای شگردهای ویژهای است. برخی از اوامر وی غرض در انشا دارد، نه مُنشأ؛ همانند فتوای قتل سلمان رشدی که غرض، مهار جوّ توهین به اسلام بود، نه قتل وی. برخی غلبه در منشأ دارد. همچنین میشود غرض، هم با انشا و هم با منشأ باشد. متخصصان به صورت غالبی چنین شگردهایی را متوجه نمیشوند؛ مگر ولایت یا ملکهٔ قدسی در آنان فعلیت داشته باشد و حکم صادر شده در حوزهٔ ولایی او، امری تجربی باشد؛ در غیر این صورت، برای همگان پنهان میماند تا زمانی که نتیجهٔ خود را به دست دهد. در قانون اسلام نیز احکامِ «مگو» وجود دارد که کسی آن را در گفتمان نمیپذیرد، ولی در عمل، سیاستی پذیرفته شده است. این سیاستها در گفته به شدت نفی میشود، ولی در عمل، با پیشامد مورد آن، اجرایی میشود.
رهبری ولی فقیه در صورتی حقیقت دارد که مردم ناخودآگاه در مسیر هموار هدایت شوند و ناگاه بینند که پیروزی نصیب آنان گردیده بدون آن که متوجه شوند چه شده است. همچنین رهبری هیچ گاه در موضوعی به جهل متهم نمیشود؛ زیرا شأن وی ایجاب میکند که به صورت تخصصی، از هر امر لازمی آگاهی داشته باشد، ولی گاه مصلحت اقتضا دارد در امری دخالت ننموده و نظر خویش را اعلام نکند، بلکه آن را به کارشناسان یا آرای عمومی ارجاع دهد تا قابلیت ایجاد ضمیمه، تخصص و استناد بیابد. باید توجه داشت که این ارجاع سبب نمیشود کارشناس یا عموم بر ولی فقیه حاکم شوند؛ بلکه در این موارد، متخصصان یا جمهور، حکمِ ابزار و وسیله را برای او دارند که فقیه از آنان بهره میبرد و در نهایت، تشخیص با خود فقیه است و سیطره و ولایت فقیه محفوظ است و در چنین مواردی نمیشود نسبت عدم علم یا جهل را به ولی فقیه داد؛ زیرا او شأنی دارد که حاکم بر جامعه است و نمیشود جهل داشته باشد و ارجاع وی در این گونه امور، ارجاع برای استناد یا تعاضد نظریه است، نه برای عدم علم. این بحث در باب مراجعات و ارجاعات فقیه به تفصیل آمده است.
به هر روی، ولی فقیه به سبب فقاهت و درایتی که دارد، در تشخیص حکم، کسی به او نمیرسد و در تشخیص موضوع، نیاز به مشورت پیدا میکند؛ ولی در صدور حکم برای یک موضوع، وی گاه شگردهایی مگو دارد که در توان فهم هیچ متخصصی نیست. این همانند کار برخی از رجال غیب است که قرآن کریم نمونههایی از برخورد آن با حضرت موسی علیهالسلام را آورده است. در چنین مواردی نمیتوان به متخصص و کارشناسی که به شگردِ کار علم ندارد، رجوع داشت. آنان باید وقتی این شگرد را بیابند که کار به پایان رسیده باشد؛ همانند قضیهای است که مولوی در حکایت
کسی که ماری را در خواب بلعید و حکیمی او را مرتب میزد و به دویدن وامیداشت و موادی گندیده به او میداد تا بخورد، شاید استفراغ کند و مار را برگرداند و تا مار را برنگرداند، وی ندانست چرا مورد ضرب و شتم و اهانت او قرار گرفته است. رهبری حقیقی را کسی دارد که قدرت طراحی و شایستگی انجام چنین شگردهایی داشته باشد؛ بی آنکه کسی خط وی را بخواند، نه آن که تنها به ادارهٔ امور در حد ناظر محترم، آن هم به صورت معمولی میپردازد و احکامی معمولی میدهد و البته نتیجهٔ کار هر رهبری، با توجه به موجهایی که در جامعه میآفریند، بعد از چند دهه قابل ارزیابی و سنجش است.
در شناخت اختیارات ولی فقیه، باید میان نظام اسلامی با دولت اسلامی تفاوت گذاشت و اختیارات ولی فقیه را در چارچوب نظام اسلامی و بر معیار احکام الهی دانست. ادارهٔ دولت اسلامی با متخصصان علوم سیاسی، سیاستمداران و کارشناسان مربوطه است. نظام اسلامی، نوعی جهانشمول را نسبت به مسایل داخل و خارج داراست که حاکم آن، ولی فقیه است و دولت اسلامی، کوچک شده و تنزیل آن است با محدودهای که برگرفته از نظام اسلامی است و در اختیار متخصصان قرار میگیرد.
حاکم اسلامی فتوا و نظریه میدهد و دولت اسلامی آن را اجرایی میسازد و بر اساس آن حرکت دارد و تشخیص نحوهٔ حرکت و تحقق آن با دولت است که سیاست میداند. بر این پایه، ولی فقیه میتواند بر همهٔ کشورهایی که در آن دارای نفوذ مردمی است، ولایت داشته باشد.
تفکیک میان نظام اسلامی با دولت اسلامی، چهرهٔ نظام اسلامی را پایدار و دایمی میسازد. بدین ترتیب، چهرهٔ موقت در هیأت دولت شکل میگیرد و آسیبهایی که به سبب خامی سیاستها پیش میآید، متوجه دولتها میگردد ـ نه نظام اسلامی ـ و محبوبیت حکومت اسلامی نیز تثبیت میگردد؛ ولی این خلط سبب میشود مشکلات برآمده از سیاستهای اشتباه، متوجه نظام اسلامی گردد و چهرهٔ رهبری را در نظامی که تفکیک یاد شده صورت نگرفته است، خدشهدار سازد ـ و به قداست و محبوبیت آن ـ که سرمایهای عظیم در فرهنگ شیعی است ـ آسیب وارد شود؛ زیرا هر گونه لطمه به این چهره، لطمه به اسلام است و سرافکندگی دیانت را در پی دارد؛ هرچند رهبری باید چنان قدسی و نیز هوشمند باشد که با هدایتهای خود، دولت اسلامی را از اشتباه دور دارد و نیز قوهٔ مفکرهٔ نظام باید هم نقش تولید اندیشه و هم نقش نظارتی بر تمامی سیاستها داشته باشد، ولی معصوم نبودن رهبری، خبرگان قوهٔ مفکره و دولتمردان، احتمال خطا را روا میدارد و برای پرهیز از آن که احتمالی ضعیف نیست و احتمال خطا در جایگاه مسؤولیت مهمی چون رهبری امت اسلامی است، این تفکیک را ضروری میسازد.
در این طرح، رهبری تنها نظریهپرداز و ایدئولوگ نظام اسلامی نیست؛ بلکه حاکم نظام اسلامی است که به دولت، خطوط کلی راهبردی میدهد و افزون بر نظریهپردازی، دارای قدرت تنفیذ به دولت است؛ بدون آن که مقام رهبری به مقام یک رئیس جمهور یا قاضی تنزل یابد و در امور جزیی اجرایی و مصادیق ـ که سیاستگذاری آن با دولت است ـ دخالتی داشته باشد. ولی فقیه مقام استادی و معلمی برای دولت دارد و تمامی شؤون دولت را هم نظارت میکند و هم تصحیح، بلکه باید گفت ولایت فقیه فقط نظریهپرداز دستگاه دولت اسلامی نیست تا به صرف اندیشه و نقش معلمی وی بسنده شود، بلکه ولی فقیه سِمَت آمریت و عاملیت دارد و چنین سمتی ایجاب میکند وی توان کاربردی و قدرت اِعمال ولایت و فرماندهی داشته باشد.
دخالت یک فقیه در منطقه مقبولیت فقیه دیگر سبب از دست رفتن عدالت فقیه مداخله گر
دخالت یک فقیه در منطقهٔ مقبولیت فقیه دیگر، سبب از دست رفتن عدالت فقیه مداخلهگر میشود
انتخاب (مقبولیت) مردمی، به ولایت فقیه، توان اجرایی و اقتدار اجتماعی میدهد. توجه شود امامت و حاکمیت برای امام معصوم، امری موهبتی از ناحیهٔ خداوند است و مراد از تنفیذ مردمی، پذیرش مردمی است که اگر آن را نپذیرند، معصیت کردهاند. نفوذ اجتماعی امام با مردم است، اما امامت منصبی الهی است که مردم در اِعطا و اخذ آن دخالتی ندارند. تنفیذ مردمی هیچ گاه به اجبار نیست و حضرات معصومین علیهمالسلام هیچ گاه خود را به مردم تحمیل نکرده و این سمت اجتماعی را استبدادی نساختهاند. ولی ردّ امامِ بر حق، ردّ بر خداوند است و استحقاق عذاب دارد؛ همانطور که در زمان غیبت، تنفیذ فردی که صلاحیت لازم برای ولایت بر امور مردم را ندارد، سبب استحقاق عقاب میشود و جامعه با انتخابی ناشایست و منزوی ساختن صاحب حقی، خود را از سلامت و سعادت محروم میسازد و لعن و طرد الهی را به صورت طبیعی خریدار میشود و به عوارض و مکافاتهای آن ـ از جمله پیشامد قتلهای ظالمانه ـ نیز مبتلا میگردند.
تنفیذ مردمی برای هر یک از فقیهان صاحب شرایط که صورت گیرد، به فقیه، قدرت اِعمال ولایت در حیطهٔ مقبولیت مردمی میدهد؛ بر این اساس، اگر مردم دو منطقه، هر یک ولایت فقیهی صاحب شرایط را تنفیذ کنند، هر دو فقیه میتوانند دو حکومت مستقل داشته باشند و دخالت یکی در منطقهٔ مقبولیت دیگری، سبب از دست رفتن عدالت وی میشود و هر دو باید یکدیگر را به رسمیت بشناسند. تنفیذ مردمی نیز نباید بر اساس تبلیغات غیر واقعی و جنجال و هزینهٔ پولهای هنگفت و اِعمال نفوذ برخی گروهها و جناحهای سیاسی به دست آید، که تمامی اینها منافی با شرط عدالت است، بلکه این قوهٔ چهارم نظام است که باید با بیطرفی کامل و بر اساس منطق علمی، زمینه را برای معرفی فقیهان صاحب شرایط و رساندن صدای آنان به گوش مردم، فراهم آورد. این کار هماینک از برخی جوامع مطرح ـ به دلیل نداشتن نظام معتبر علمی، کانالیزه و همچنین فرو جناحی بودنِ آن جوامع ـ ممکن نمیشود. در بحث ولایت فقیه، مشکل در مقام ثبوت آن نیست، بلکه در تشخیص مصداق خارجی و اثبات فقیه صاحب شرایط است که لازم است با تعبیهٔ قوهٔ مفکرّه و با نظامی علمی برای تشخیص استانداردهای لازم آن اقدام شود.
ضرورت احاطه ولایت فقیه بر روانشناسی و جامعهشناسی
برای عصر غیبت، شرایط عامی که فقیه را اعتبار میبخشد، بیان شده است و تشخیص مصداق آن، با کارگروهی علمی است تا مقام ثبوت رهبری را به مقام اثبات آن، بر پایهٔ مقبولیت مردمی، پیوند دهد. البته تنفیذ مردمی تنها در حوزهٔ اقتدار اجتماعی فقیهان است و آنان حق انتخاب دارند، نه انتصاب. افراد جامعه نمیتوانند در شرایط تعیین شده برای فقیه و حتی مرجّحات دخالت کنند و شرطی را از آن حذف یا شرطی را از پیش خود به آن بیفزایند؛ وگرنه حکومت فقیه از محتوای اسلامی بیرون میرود و به حکومت مسلمانان تبدیل میشود و چنین حکومتی مستند به شریعت نیست.
توجه شود شرایط عامی که برای فقیهان گفته میشود، بحثی علمی و تخصصی است و این شرایط بیش از آن است که در بیشترِ کتابها آمده است و آن شرایط برای ادارهٔ جوامع محدود و بسته میباشد. احاطه بر روانشناسی و جامعهشناسی، از شرایطی است که باید برای ولایت فقیه منظور گردد و نباید آگاهی وی به آگاهیهای فقه مصطلح محدود باشد؛ بلکه لازم است فقه به معنای عام آن مورد لحاظ قرار گیرد که مجموعهای از دانشهای اسلامی، انسانی و آگاهی بر شناخت موضوع و ملاک حکم را میطلبد. شرایط قاضی نیز شرایط گذشته نیست و افزون بر شرایط پیشین، محدودهٔ آگاهیهای وی باید گستردهتر باشد.
خداوند برای حاکمیت اسلامی، سیستمی را به صورت کلی طراحی کرده که نحوهٔ اجرای آن را به عقلا وا نهاده است و مهم این است که در چگونگی اجرای این سیستم و نظام، احکامِ مورد لحاظ خداوند استیفا شود؛ ولی سبک آن قابل انعطاف به روشهای عقلایی است.
مجتهدی که تنها فقه میداند نمی تواند در حوزه علوم عرفانی دخالت کند
عارف اگر توان اجتهاد نداشته باشد، تنها دارای قدرت معنوی است و ولایت ظاهری که برای فقیه ثابت است، برای وی نیست و او باید در یافت احکام شرع، از مجتهد صاحب شرایط تقلید کند و حق دخالت در امور ظاهر را ندارد؛ چنانکه ممکن است پرفسوری برای درمان بیماری خود به پزشک عادی مراجعه کند و فقیه اگر صاحب معرفت نباشد، قدرت معنوی ندارد؛ ولی دستکم از امور معنوی باید ملکهٔ قدسی را حایز شده باشد؛ وگرنه فقط ادعای اجتهاد در اوست.
فقیهی که صاحب ملکهٔ قدسی است اما عرفان و ولایت ندارد، چنانچه بخواهد پیگیر امور معرفتی باشد، نیازمند عارف است و نمیتواند در حوزهٔ تخصصی عارف ـ مانند گرفتن ذکر اختصاصی و وحدت وجود ـ و در امور مربوط به ولایت باطن دخالت کند؛ زیرا از تخصص وی خارج است و او تنها ولایت را در حوزهٔ احکام شرع و امور ظاهر، به تبع اجتهاد و ملکهٔ قدسی خود دارد.
در برابر این دو، مجتهدانی که میان ولایت ظاهر و ولایت باطن جمع کردهاند و هم مجتهد و هم ولی الهی میباشند، ولایت بر ظاهر و باطن دارند و میراثبری آنان در تمام شؤون مربوط به خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام میباشد، که اگر مقبولیت مردمی و نفوذ اجتماعی بیابند، زمینه برای اعمال قدرتِ مدیریت و سیاست اجتماع برای آنان پیش میآید.
جامعهٔ روحانیت، تمامی گروههای یاد شده را در خود دارد و تفکیک در میراثبری، سبب شده است که هر گروه از مجتهدان، حوزهٔ تخصصی ضیق یا گسترده داشته باشند. این امر، اقتضا دارد که هر مجتهدی بر پایهٔ مدار تخصص خود سخن گوید و نیز مقلدانِ هر گروه، انتظاری بیش از اندازه از آنان نداشته باشند. برای نمونه، از مجتهدی که تنها فقه میداند، نمیتوان توقع داشت که در حوزهٔ علوم عرفانی دخالت کند و برای آن فتوا دهد؛ بلکه باید مرزهای تخصص هر گروه از مجتهدان را پاس داشت. اگر مجتهدی حوزهٔ تخصصی خود را پاس ندارد، قدرت صیانت نفس در او نیست و صلاحیت برای مرجعیت تقلید را از دست میدهد.
اگر بخواهیم برای جامعهٔ روحانیت مثالی بیاوریم، آنان مانند فرزندانی هستند که پدر خود را از دست دادهاند و پدر برای آنان منزلی به ارث گذاشته است و هر فرزند اتاقی را به ارث میبرد که با دیگری متفاوت میباشد. فقیهان، فقه و ولایت ظاهری، و عارفانْ معنویت و ولایت باطنی را به ارث بردهاند. فقیهان قایلاند مجتهد عادلی که قدرت صیانت نفس و مقبولیت مردمی دارد، ولایت وی فعلی است و حکومت او بر مردم نافذ میباشد.
در این میان، برخی نیز ادعای وراثت دارند؛ در حالی که یا قدرت ظاهری را به زور گرفتهاند و یا مرجعیت در علوم ظاهری و صوری را و یا ادعای خرق عادت و قدرت باطن را به میان آوردهاند در حالی که هیچ یک از این گروهها نسبتی با خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام ندارند و مقام دو گروه نخست را غصب کردهاند و هیچ یک از مداخلات آنها مشروع نیست و کسی که با آن پیوند داشته باشد، با دزدان گردنه ارتباط دارد که برای دزدی و حفظ خود، دست به هر خلافی میآلایند. این گروه را باید دزدان دین نامید؛ ولی دزدانی که گاه چهرهٔ آبرومندی به خود میگیرند؛ بهویژه اگر کسی چنان خبیث باشد که میان سه ادعای گفته شده جمع کند و برای خود حق دخالت در هر امری را به صورت مطلق قایل گردد.
ردای امامت و رسالت بر قامت ولایت حضرت زهرا کوتاه میباشد
«ولایت» اصل تمامی کمالات اولیا، از جمله عصمت، امامت و نبوت و نیز اصل کمالات تمامی پدیدهها حتی شیرینی عسل، طراوت و زیبایی گُلها و تیزی آهن میباشد. بر این پایه، خاتم مقام ولایت و صاحب مقام ختمی اصل در تمامی ظهورات و کمالات پدیدهها میباشد. خمسهٔ طیبه علیهمالسلام یعنی اصحاب کسا، برترین مقام ولایت را دارا میباشند و در تمامی دورههای آفرینش، آنان مقربترین و برترین اولیای الهی علیهمالسلام میباشند. ریشهٔ ولایت نیز حب و عشق الهی است. کسی ولایت دارد که محبوبی حقتعالی باشد و ولایت ظهور محبوبیت است. کسی ولایت دارد که محبوبی باشد. بر این پایه، باید گفت «ولایت» و «محبوبی» کاملترین عناوین در میان مجموعه کمالات میباشد. تمامی پدیدهها ظهور ولایت است و ولایت خود ظهور محبوبیت حقتعالی و عبودیت اوست؛ چنانکه در روایت آمده است: «لولاک لما خلقت الأفلاک ولولا علی لما خلقتک ولولا فاطمة لما خلقتکما»(۱). حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام با آنکه عناوین رسالت و امامت را ندارد، ولی عصمت و ولایت محبوبی را که اصل تمامی کمالات است، دارا میباشد. به تعبیر دیگر، ردای امامت و رسالت بر قامت ولایت آن حضرت علیهاالسلام کوتاه میباشد؛ چنانکه حضرت رسول اکرم بالاتر از رسالت و امیرمؤمنان برتر از امامت خویش میباشد و آنان در مقام ولایت و عبودیت و محبوبیت جای دارند که مقامی فراتر از احدیت ذاتی و فیض اقدس میباشد. بر این پایه، وصف «محبوبی بودن» بر تمام اوصاف خمسهٔ طیبه علیهمالسلام مقدم است و عبودیت و دیگر اوصاف تمامی معلول وبرآمده از محبوبی بودن میباشد و این حبِّ حقتعالی است که آنحضرات را چنین جایگاه رفیعی بخشیده و حقتعالی مُحِبّ و آن حضرات علیهمالسلام ، محبوب او میباشند. بر پایهٔ آنچه گذشت، اساس عالم ظهور حب حق میباشد و همهٔ پدیدهها به حب برترین محبوبان الهی و اشرف پدیدههاست که آفرینش یافته و دارای کمالات ویژهٔ خود شدهاند. از آنجا که حقتعالی مُحِبّ محبوبان و دوستدار آنان میگردد، آنان غایت حق و محبوب او واقع میشوند و محبوب حقتعالی محبوب پدیدههای خَلقی میباشد؛ اگرچه عاشقکشی نیز حلال است و اولیای محبوبی به دست بدترین و ظالمترین انسانها و به دست مغضوبان الهی به بلاهای وِلایی دچار میآیند.