تهمت و برچسب سیاستمداران، علیه علمداران
جامعه فاسد جامعه ای است که خالی از نظریهپرداز است و مغز متفکری نیست تا همه را منهای خود ببیند و تمام علوم را داشته باشد؛ ولی در این جوامع، سیاست هرگز نخواهد گذاشت که علم رشد کند و سیاستمداران، بیسوادترین مردم میباشند؛ حتی بیخبر از اطراف خود هستند و قادر به بازسازی درد جامعه نیستند.
ثروتمندان عالم را کرَم نیست، کرَم داران عالم را ثروتی نیست. سواران موج سیاست را علمی نیست و علمداران عالم را به سیاست راهی نیست و اگر وارد شوند، نخستین کاری که دربارهٔ این گروه علمی میشود، انواع تهمت و برچسب علیه آنهاست و این حرکت اجتماعی، از هوشیاری آنهاست.
ترور نرم و ظلم آرام
امروزه ظلم در شکل نوین خود بیشتر نرم شده است. در گذشته مصداق کامل ظلم جنگافروزی و ایجاد درگیریهای خونین و تکهتکه و چاک چاک ساختن اجساد کشتگان و مثله کردن آنها بود و امروزه ترور سخت و ظلم فیزیکی جای خود را به ترور نرم و ظلم آرام داده است و شخصیت و هویت حقیقی انسانها را با نسبتهای ناروا و دور از واقع پاره پاره میکنند و از هم میدرند.
طبیعی است چنین ظلمی به مراتب سختتر و صبر بر آن مشکلتر است؛ همانطور که گفتهاند: زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است.
در چنین مواردی باید بردباری پیشه ساخت و خشمگین و پریشان نگردید و توان رویارویی منطقی و دلیلمند با چنین دشمنانی را از خداوند حکیم و مقتدر درخواست کرد تا دروغ و بیپایه بودن سخنان آنان را روشن و آشکار سازد.
تلاش برای حفظ حاکمیت با ایجاد اختناق
دستگاه حاکم اگر آگاهی و قدرت مدیریت لازم برای ادارهٔ کشور را نداشته باشد، محیط را اختناقی میسازد و ناتوانیهای خود را در پناه استبداد میپوشاند و به مدد آن، حاکمیت خود را حفظ میکند؛ ولی اگر حاکمان، آگاهی و تقوای لازم را برای مدیریت شؤون جامعه داشته باشند، همواره آزاد منشی خود را پاس میدارند و با روحیهای گشاده و شرح صدر، با مردم خود رفتار میکنند و به آنان آزادی میدهند.
عشق و ولایت
عاشق وقتی به فنا میرسد تازه ولایت در او زنده میشود. کسی تا به ولایت نرسد نمیتواند چیزی از حکم خدا و شریعت بگوید.
بسیاری از مدعیان شناخت شریعت، حتی نمیدانند ولایت چیست و شریعت کدام است؟!
خشونت برآمده از انحراف حاکمان ستمگر در دین
خشونتهایی که در برخی از جوامع دینی وجود دارد برآمده از انحرافهایی است که دینداران در عمل به دین دارند. انحرافهایی که خلفای جور و حاکمانی که حقانیت ندارند در دین پدید آوردهاند. حاکمانی که نه به صداقت با مردم خود رفتار مینمودهاند و نه به انصاف وگرنه دین ولایی تشیع جز بر مدار محبت و عشق نمیچرخد.
چگونه میتوان خشونت را به دین نسبت داد! آیا این بدترین بیانصافی در حق اولیای معصومین علیهمالسلام نیست، بلکه این آلودگیهای اجتماعی و جور حاکمان ستمگر است که اولیای خدا را منزوی و خانهنشین کرد و حاکمان جور زمام دین را به نام خود و بر اساس خواستههای دنیوی و هوسهای نفسانی به دست گرفتند وگرنه دین اسلام دین مرحمت و عشق است.
کنارهگیری و سکوت سیاسی
اولیای الهی همواره در مشکلات آرامش داشتند و پیشامدهای سخت را که جنبهٔ عمومی و اجتماعی داشت، با سکوت پشت سر میگذاشتند تا گذر زمان به کمک آنان آید و پدیدهٔ اجتماعی با گسترش زمان، تحلیل یابد.
کسی که نتواند در گرفتاریها آرام بنشیند و با پیشامدی اجتماعی و حیثیتی، که دشمنان و بدخواهان برای او طراحی میکنند، شیون کند، فردی ضعیف و محکوم به شکست است؛ زیرا در بلواهای عمومی، این سکوت و آرامش است که سلامت میآورد.
راههای دستگیری از بندگان خدا
انسان باید از آنچه بیشتر دارد بیشتر ببخشد و با آن بیشتر دستگیری داشته باشد. کسی که قدرت تعقل دارد و فردی فهیم است باید به نظریهپردازی برای حل مشکلات مردم رو آورد و راه و رسم زندگی درست را به آنان آموزش دهد. کسی که آبرومند و صاحب وجاهت یا دارای قدرت نفوذ و تأثیرگذاری است باید از آبرو و تنفذ خود برای مردم استفاده کند و در راه خدا ضامن دیگران شود.
انسان سرمایهدار با دادن وام و مهلت به فقیران میتواند به خدای خود نزدیک شود یا کسی که نفوذ کلام دارد و متنفذی اجتماعی است میتواند در امور خیر برای مردم ناتوان و بیچاره واسطه شود.
باید از افراد شکست خورده دستگیری کرد و با آنان با مردانگی رفتار نمود و آنان نیز حتی اگر گناهکار باشند و در جامعه به نیکی شناخته نشوند وقتی میبینند فردی آبرودار از آنان حمایت میکند و پشت آنان ایستاده است نمیگذارد آبروی وی بریزد.
نفوذناپذیری محبوبان الهی؛ نسبت به ظلم
کسی میتواند خیر پدیدهها را به آنها برساند که عشق و معرفت داشته باشد. کسی که عشق نمیشناسد و معرفت ندارد نه توان خیررسانی دارد و نه حظوظات نفسانی او اجازه میدهد خودشیفتگی خود را کنار نهد و سهم و بهرهٔ هر کسی را به او برساند.
نفس چنین کسی رام نیست و بر هر کسی به صرف خوشامدی نفسانی، تاخت میگیرد و به او میدهد آنچه را که نباید بدهد یا باز میدارد آنچه را که باید برساند. محبوبان الهی به غیر حق آلوده نمیشوند و نسبت به ظلم یا باطل نفوذناپذیر و پس زنندهاند.
تبدیل کینهٔ دشمن به محبّت
در مسایل اجتماعی باید به گونهای برخورد کرد که دشمن هم متوجّه حقانیت دینداران شود و نسبت به ایشان بیاعتقاد نشود؛ اگر چه بد هم بگوید.
باید چنان بود که نه تنها مردم به من کینهای نداشته باشند، بلکه دشمنان هم به من محبت ورزند تا دوستی دوستان هم تبدیل به دشمنی نشود؛ چراکه اگر محبت دشمن پیدا نشود، ممکن است محبت دوستان هم از دست برود.
هارون در زندان به دیدار امام موسیبن جعفر« علیهالسلام » میرود؛
یعنی هارون بدن حضرت و حضرت، دل او را زندانی کرد.
عوامل استثمار جامعهٔ بشری
پیرایهگرایی، تعصّب، بیمعیاری و ستمگری و گروهگرایی و تحزّب نابسامانی جامعهٔ بشری را فراهم ساخته است. بسیاری از فرقههای ساختگی و سنّتهای بجا مانده از گذشتگان و تعصّبات خشک و بیهوده، جامعهٔ بشری را برای استمرار و حفظ آن سنتها بهسوی استثمار و رشد استعمار گرایش داده است.
امیدواریم با بیداری ملتها و هوشیاری امتها همهٔ نابسامانیهای جوامع بشری و ناهمواریهای دنیای کنونی پایان یابد؛ اگرچه این آرزو، خیالی بس خام و امیدی بیفروغ و کمرنگ است که با موقعیت فعلی چندان نمیتوان بدان دل بست، مگر آن که در جهت رشد فکری و فرهنگی آدمی تغییری پدید آید و فضای دیگری بر جامعهٔ بشری حاکم شود که بر اساس عقیدهٔ ما دور از دسترس نمیباشد.
ملت عزیز
دولت حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) دولتی است که مسلمانان در آن عزیز و منافقان در آن ذلیل هستند.
چنین دولتی است که کریم است؛ چنان که میفرماید: «اللهمّ إنّا نرغب دولةً کریمةً تعزّ بها الإسلام وأهله وتذلّ بها النّفاق وأهله»، اما جامعهای که نفاق در آن بسیار باشد و کسی سخن خود را آزادانه و با عزت بیان نمیدارد، جامعهای پست است که دولت آن لئیم است و نمیتواند کریمانه با مردم برخورد کند و آنان را عزیز و آزاد نمیگذارد.
شکست باطل با راه حقّ
باطل را نیز باید با راههای حق از میدان به در برد نه آن که باطل را از راهی باطل شکست داد و به انزوا کشاند که در آن صورت، باطل در عمق دل مدعیان حقخواهی نشسته است و تنها در ظاهر است که به خیال خام آنان از معرکه بیرون میرود و آنچه هست سروصدا و هیاهویی از حق بیش نیست.
انتظارات مردم از حکومت
مردم ایران، پایبند به دین هستند و حاکمیت را از آنِ خدا میدانند آنان ادارهٔ جامعهٔ اسلامی و رهبری نظام را بر عهدهٔ کارشناسان دینی و فقیهان گذاردهاند و برای یاری رساندن و ایجاد زمینههای لازم، نهادهای مدنی را تأسیس نمودهاند و در همهٔ امور آن، همچون دفاع و انتخابات به مشارکت جدی پرداختهاند.
در برابر انتظار دارند که حکومت، احکام و اهداف شریعت را عملی و اجرا نماید، در برابر عملکرد خود مسؤول و پاسخگو باشد، آزادیهای فردی آنان را که با قانون و دین تعارضی ندارد محترم بشمارد، امری خارج از محدودهٔ شریعت را بر آنان تحمیل ننماید و امور اقتصادی کشور را هماهنگ با هدفها و آموزههای دینی ساماندهی و نظاممند نماید؛ هرچند لازم باشد در حوزهٔ اقتصاد خصوصی آنان نیز دخالت نماید.
مردم، مشروعیت و حقانیت این نظام را وابسته به کارآمدی شایستهٔ نظام در امور یاد شده میدانند.
دروغ انتخابات آزاد
بشر غربی از شلاق ستمی که حکومتهای کاهنان و پاپها و خدایگانها بر گُردهٔ او وارد آوردهاند، چنان آزرده خاطر شده که، حتی به خداوند هم پشت کرده است و جز خود را نمیخواهد و اومانیسم را تنها راه رهایی خود دانسته و بر محور آن، فلسفههای سیاسی لائیک، لیبرالیسم و سکولاریسم را بنا نهاده است.
همانطور که برخی، به سبب آزارهای فراوانی که زنان از مردان میدیدند، فمنیسم را در دفاع از آنان پایهگذاری کردند؛ هرچند در حقیقت، برای طمعورزی نسبت به آنها میباشد.
باز همین مردم، سادگی کردند و به حکومت دموکراسی گردن نهادند و حاکمیت را به دست گرگانی دادند که در چهرهٔ انتخابات آزاد، لباس میش پوشیده بودند.
رؤسای امروز در نظامهای دموکراسی، همان میکنند که حاکمان مستبد و ستمپیشهٔ دیروز میکردند.
دو نوع مواجهه با ظلمِ ظالمان
بسیاری از انسانها که به سبب ضعف نفسانی، مأیوس و بریده هستند، تکلیف و الزامی در خود احساس نمیکنند که باید در برابر ظلم ایستاد؛ چرا که زندگی در کنار ستمگر را بهتر از مرگ یا دیدن ستم فراوان در دورهٔ پایداری میدانند و میگویند نباید با ظالم مبارزه کرد؛ زیرا ابتلا به ظلمِ بیشتر را در پی دارد.
اما هستند گرممزاجان پرحرارت و سلحشوران قدرتمندی که مبارزه با ظلم را بهتر از حیات با ظلم میدانند؛ چرا که باور دارند اگر با ظلم مبارزه نکنند، به ظلم بیشتری مبتلا میشوند و تا ظالمان آنان را به کلی مورد ظلم و بهرهبرداری ددمنشانه قرار ندهند، از آنان دست نمیکشند.
غفلت برخی کارگزاران از مسائل فرهنگی و اجتماعی
متأسفانه بعضی از کارگزاران ما تنها به امور خارجی و مسایلی مثل انرژی هستهای میپردازند و مشکلات فرهنگی و اجتماعی جامعهٔ جوان ما را نادیده میگیرند. اگر این روند ادامه پیدا کند، در آینده حتی اگر انرژی هستهای داشته باشیم، اما دیگر ریشهای برای ما باقی نخواهد ماند و این درخت، با بیهویتی جوانان، از داخل پوک و سست میشود و فرو میافتد.
انقلاب ما آهنگ آن را دارد تا اسلامی باشد؛ بیش از دویستهزار شهید برای تحقق این هدف داده است و هر شهیدِ آن در روز قیامت، سندی است که گریبان همه را میگیرد؛ بهویژه گریبان کسانی که میتوانند با فکر و اندیشهٔ خود به این انقلاب خدمت کنند و کاستی نمایند و همچنین گریبان آنها که مانع نشر افکاری میشوند که میتواند این انقلاب را در اهداف دینی خود پیش برد، اما آنان از مانعون و کارشکنان میباشند.
بر زمین ماندن هشتصد کتاب تحقیقی
اگر ما نتوانیم بُعد فرهنگی و علمی انقلاب را قوّت ببخشیم و آن را رشد دهیم و بارور نماییم، بُعد احساسی آن خاموش میشود. این بعد علمی و فکری آن است که میتواند چراغ احساس آن را نیز روشن نگاه دارد. امروز، هم کشور ما تشنهٔ معرفت است و هم دنیا تشنهتر از آن است. همه نیز اهل فکر و مطالعه شدهاند و دیگر ادعای بدون دلیل را از کسی قبول نمیکنند.
ما کارهای فکری بسیاری داریم که مردی نیست آن را به سامان برساند. ما باید کارهای علمی و فکری را بها دهیم و از آن حمایت نماییم. ما نزدیک به هشتصد کتاب تحقیقی داریم که بر زمین مانده است. اگر شیعه بتواند جهاد علمی در این کشور به راه بیندازد، میتواند تمامی تمدنهای موجود را ساقط نماید؛ چرا که: «علی مع الحقّ والحقّ مع علی» را دارد.
فرهنگ شیعی، یک محور اتوماتیک است که اگر حرکت نماید، هر چیزی را با خود همراه میسازد. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در عالم با تمامی هستی معیت دارد و اگر فرهنگ آن حضرت علیهالسلام فراگیر شود، همهچیز خودبهخود بر مدار آن به حرکت و چرخش در میآید.
قدرت فکر شیعی؛ برتر از انرژی هستهای
دنیای مسیحیت به مدد امکانات دولتی، دهها شبکهٔ تلویزیونی را اداره میکند و مبلّغان مرد و زن بسیاری در آن فعالیت دارند؛ اما برای آنان محتوا و فرهنگی نیست.
فکر شیعی در صورتی که شکوفا و بارور شود، به مراتب بیش از انرژی هستهای برای ما قدرت میآورد؛ چرا که این فکر از اندیشهٔ حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است. ما باید اندیشهٔ آن حضرت علیهالسلام را در دنیا گسترش دهیم، نه قمه و سینه زدن و قداره کشیدن را. شما میتوانید از دعای کمیل، دهها قاعدهٔ روانشناسی و اعتقادی استخراج نمایید.
حوزهها باید کلید شروع این کارها را بزند؛ از این رو، هدف اولی ما باید این باشد که فکر شیعی و فرهنگ ائمهٔ معصومین علیهمالسلام مورد شناسایی قرار گیرد و متناسب با زبان روز و با فرهنگهای مختلف و در قالبی علمی به جهانیان عرضه شود.
تمامی ایرانیان؛ شهروند درجه اول
هر یک از اقوام ایرانی، دارای سنتهایی هستند و بر نظام کشورداری ایران است تا آن سنتها را مورد توجه قرار دهد و چینش، ساختار و نظمی به آن بدهد و ایران را برای همهٔ ایرانیان پاس بدارد. باید تمامی ایرانیان را به عنوان یک ملت، در رتبهٔ شهروند درجه اول قرار داد؛ بدون آنکه یکی حاکم و دیگری محکوم باشد
نظام باید به «انسانیت» این ملت حصر توجه کند و صفات دینی، عقیدتی و قومی آنان را لحاظ نکند؛ همانطور که در ارث، منزل باقیمانده از پدر، به تمامی فرزندان میرسد؛ هرچند که برخی از آنان مجرم باشند ـ البته اگر به کفر و قتل نرسند ـ نه فقط به فرزندی که عالم ربانی باشد.
در دورهٔ ستمشاهی طاغوت، پهلوی دوم برای جذب افراد به حزب رستاخیز میگفت: «مخالفان کمتر از تعداد انگشتان دست هستند. اگر این افراد، نظام ما را نمیخواهند، از ایران بروند.» و این سخن، بر سر او آورد آنچه را که آورد.
در ادارهٔ یک کشور باید شعار همزیستی مسالمتآمیز و همگرایی را سر داد و اجرایی کرد و اجازه نداد کسی برای دیگری، مزاحمت ایجاد کند.
ایرانیان دور از وطن
هماینک حدود چند میلیون ایرانی در خارج از ایران زندگی میکنند و تنها اندکی از آنان با هزاران امکانات و اهرم برجسته بر علیه نظام فعالیت دارند، اما بسیاری از آنان هیچ غرضی ندارند و چون بیرون شده یا خود ترسیده و گریختهاند داغی بر دل آنان مانده و دوست دارند به وطن خویش برگردند.
اگر در کشور طرحی ریخته شود که آنان برگردند، برگشت هر یک از آنان با کم شدن یک دشمن فرضی و بازگشت یک ایرانی به کشور و به خانهٔ خود برابر است ولی متأسفانه چون طرحی برای بازگشت آنان ریخته نمیشود، آنان روز به روز به کجی و کاستی و دوری از اسلام و نظام تقویت میشوند، سیستم و نظام به خود میگیرند و دولت تشکیل میدهند و مشکلاتی را برای کشور ایجاد میکنند.
امتیاز ایرانیان و سیاستهای درست
کشور ایران کشوری چهار فصل است و در تمامی فصلها رمق و هیجان دارد و هیچگاه جوانان آن بیرمق نمیشوند و همواره جوانانی نرمال و متعادل دارد و از نظر قیافه و زیباییشناسی از کشورهایی است که مردمی زیبا دارد.
این بدان معناست که کشور کمبودی ندارد، ولی جامعه شیوهٔ استفادهٔ درست از آن را در اختیار ندارد و خشونتورزی در این زمینه جز دینگریزی پیآمدی ندارد، بلکه باید دین بیپیرایه را با تنوعی که در الگوهای آن میتوان داشت به مردم رساند و محیط را برای استفادهٔ مشروع زن و مرد با زیرساختهای لازم آن آماده کرد.
ریشههای فسادآفرینی
رؤسای باندهای فساد همیشه خود را از انظار عمومی دور میدارند تا رسوا نشوند. آنان گمان میکنند عاقلان از کردار پلید آنان غافل میباشند؛ ولی چنین نیست؛ هرچند گاه کاری به علم و دانستهٔ خود ندارند. بیشترین فساد و خسارت جامعه از رؤسا نشأت میگیرد.
در برخورد با مشکلات و مفاسد، نباید به عاملان جزیی پرداخت و از ریشهها غفلت ورزید. باید ریشههایی که مواد مخدر را قاچاق و ترانزیت میکنند و این مواد را به صورت کلان و عمده پخش میکنند گرفتار قانون شوند. برای متلاشی کردن هر گروه باید از درون گروه اقدام شود.
فرهنگ خشونت به جای فرهنگ رحمتی قران کریم
فرهنگ قرآن کریم فرهنگ رحمت است. فرهنگ زیبایی که با چیرگی زورمداران زرپیشهٔ مزوّر سلطنت، شاهنشاهی و اتباع و همفکران آنان در جامعهٔ اسلامی زمینهٔ ظهور و بروز نیافته تا چه رسد به آن که بخواهد نهادینه شود و این فرهنگ خشونت و مردمآزاری است که جای آن را گرفته است.
خشونت و تندی که در تضاد با فکر مستوی، معتدل، مستقیم و رحمتمحور قرآن کریم است و چنین جامعه و چنان مسلمانانی هرگز نمیتوانند تبلور تربیت قرآن کریم و حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام باشند.
ولیِّ حق تنها به حق کار میکند
فقر بسیاری از مردم برآمده از چیرگی هوسرانان بر مردم است. خداوند ولایت خود را به کسی میدهد که به او اعتماد کند. اعتماد تنها در ترک خویش حاصل میشود. در برخاستن از سر نفس.
تنها چنین کسی است که اگر ولایت به او داده شود دیگر خود نیست و نفسی ندارد تا تخلف، خیانت، اهمال و سوء استفادهای پیش آورد، بلکه جز حق در او نیست و تنها به حق کار میکند.
چنین کسی برای مردم جز «جلب خیر» و «دفع ضرر» انجام نمیدهد. این تفکر ولایی کجا و آن که میگوید: «من خرج بالسیف کان ولیا وسلطانا» کجا؟!
تفاوت عدالت اجتماعی با ولایت شیعی
_ عدالتخواهی در مقام ثبوتْ شعاری مقدس، سخنی کامل و تمام در محدودهٔ امور نفسانی است؛ اما در مقام اثبات، اهل آن و شایستگان این ادعا یافت نمیشوند.
_ فهم تفکر عدالتگرایانه و درک چنین عقیدهٔ قدسی و کاملی و عمل به آن، هرگز در خور مدعیان دروغین عدالتطلبی نیست؛ چرا که فهم آنان تنها درگیر لذتهای نفسانی و کامگیری از قدرت و سیاست است.
_ بیشترین ظلم و ستم را همین گروه در حق مردم انجام دادهاند و چه کشتارها، خونریزیها و تجاوزهایی که در حق مردم مظلوم و مستضعف اِعمال نداشتهاند. هر دسته و گروهی از آنان، که خود دهها دسته و گروه دیگر میشوند، به نام حق و به اسم عدل، دمار از دیگری در آورده و آن گروه را زنده به گور کرده است و در این مسیر، چه ظلمها که به مردم عادی روا نداشتهاند.
_ حق تعیین سرنوشت، حقی خدادادی است و خداوند میخواهد جامعه با آگاهی و به اراده و اختیار خود، طرح ولایت عمومی حضرات معصومین علیهمالسلام را تحقق بخشد.
_ هرچند کودتای سقیفه، حق تعیین سرنوشت مردمان را در این زمینه تا عصر ظهور سلب کرد و به انحراف برد و زور و جور را به نام اسلام بر جامعه سیطره داد؛ چنانچه حتی برخی از فقیهان اهل سنت، حاکمی را که به زور بر مردم مسلط شود، مشروع و حق، و اطاعت از او را واجب میدانند.
مخالفت شریعت با؛ حاکمگرایی مطلق برای غیرمعصوم
دولت باید برخی از امور را به مردم واگذار کند و بعضی را خود عهدهدار شود تا مردم این احساس را نداشته باشند که این نظام است که تمامی شؤون زندگی آنان را ـ از اقتصاد تا اخلاق و پوشش ـ بر عهده گرفته است و در هر چیزی دخالت میکند؛ همانند حکومت رضاخانی که حتی در نوع کلاهِ مردها و در برداشتن روسری و چادر زنان دخالت میکرد و با استبداد خود، موجب تنفر عمومی و مردمگریزی از حکومت شد؛ چرا که مردم ایران استبدادستیز هستند و شریعت نیز نمیتواند به این روحیهٔ مردمی، توجهی نداشته باشد و حاکمگرایی را به صورت مطلق برای افراد غیر معصوم اِعمال دارد.
فرهنگسازی رمز ماندگاری انقلاب
تنها مهندسی همهجانبهٔ فرهنگی نظام است که کام مردم را از نظام درست دینی، شیرین میسازد و قداست آن را حفظ میکند؛ کامی که جنایات نظام ستمشاهی، آن را چنان تلخ ساخته بود که خود را ناچار از انقلاب و اعتراض علیه وضع موجود و در هم شکستن ساختار آن نظام نمود.
مردم از وطنفروشیها، بیگانهپرستیها، ظلمها و اجحافهایی که بر آنان میرفت، به ستوه آمده و زخمی شده بودند و زخم آنان به جراحتی کهنه تبدیل شده بود، که جز با انقلاب التیام نمییافت؛ زخمی که التیام، کنترل و بهبودی آن، با تصحیح فرهنگ اجتماع و بازگشت به شریعت بیپیرایه ممکن میگردد.
انقلاب به خودی خود معلول زخمهای عفونی، جراحات و جنایات است و برای همین، در صورتی ماندگار میشود که به فرهنگ تبدیل گردد؛ وگرنه زخمها و عقدهها یکی پس از دیگری توسط افراد زخمخورده و بیمار سر باز میکند. «انقلاب سیاسی» همانند عمل جراحی، و «فرهنگسازی» همانند دورهٔ نگهداری و نقاهت است.
مهمترین معضل مملکت
مهمترین معضل این مملکت این است که ایدئولوگ متخصص در آن کمتر یافت میشود و نظریهپردازان ما تخصصهای جمعی ندارند و جراح نمیباشند بلکه پرستارانی هستند که چاقوی جراحی قانون را به دست گرفتهاند که ناشیانه میبرند و ناشیانهتر بخیه میزنند.
مشکل اصلی نیز در فتواها ریشه دارد. مشکل این مملکت در تهران نیست که حل میشود، بلکه این قم است که میتواند خود را باز یابد و با دوری از تنگنظری و با رو آوردن به آزاداندیشی به حل مشکلات مردم و دولت همت بگمارد و فتاوایی که کارشناسی لازم را داشته باشد از متن دین استنباط نماید.
سلطهگریِ نظامی؛ نخستین مغالطه در باب ولایت
صفت قدرت، این تحریف و مغالطه را یافت که گفتند هر کسی بتواند سپاه گرد آورد و جنگاوری داشته باشد و به زور شمشیر سلطهگری کند، خلیفه و صاحب ولایت است.
چنین قدرتی میتواند ضعیفترین فرد را به زور شمشیر و امکانات و با سلطنت موروثی، به قدرت برساند؛ در حالی که قدرت مطرح در باب ولایت، صفتی باطنی است و از درون ولی الهی ریشه میگیرد.
قدرتِ ولایت، بر مدار قلب فرد است، نه بر پایهٔ پادگانها و ارتشی سرسپرده که هر فرمانی را اطاعت میکنند یا سپاهی که توان هجوم به هر فردی را دارد. و این نخستین مغالطهای بود که در باب ولایت و امامت پدید آمد.
بیمارستان انقلاب و صدها کارشناس!
یکی دیگر از مشکلات انقلاب اسلامی، این است که در دستگاههای قانونگذار و نیز دستگاههای اجرایی، از هر متخصص و کارشناس در رشتهٔ تخصصی آن استفاده نمیشود. بیشتر کارگزاران، اهل سخن و ادعا هستند و خود را در هر رشتهای متخصص میدانند. گویی پاییندستها فقط فقیران هستند.
اینگونه است که حتی خبرنگاران، در بحثهای کارشناسی با همه مصاحبه میکنند. وقتی بحث اعتیاد میشود، روزنامهنگاران همگی به آن میپردازند و یا هنگامی که بحث زن میشود، همه وکیل و وصی زن میگردند و و اگر از یتیم بحث شود، همه میخواهند سرپرستی او را به عهده گیرند و یا چنانچه بحث کمبود آب شود، همه سخنرانی میکنند و اگر بحث فاضلاب شود، همه حاکمند.
چنانچه بحث دین شود، همه در مورد آن نظر میدهند و انتقاد و پیشنهاد دارند و در پزشکی نیز هر کسی ادعایی دارد؛ گویی آن کس که چندسال در آن رشته زحمت تحصیل و مطالعه و تحقیق را بر خود هموار نموده است، در کاستی عقل به سر میبرده که چنین کرده است.
استکبار از آسیبهای قدرت
یکی از آسیبهای قدرت، بهویژه قدرت سیاسی آلوده شدن به استکبار و خودبرتربینی است. استکبار گاه برآمده از داشتههای مالی یا قدرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی است و گاه ریشه در کمالات علمی یا توان بالای جسمی دارد.
دنیای سیاست هیچ گاه نمیگذارد فردی عادی را که بر بالای هرم قدرت است از کیش و مات شدن فرار نماید و تا وی را از آن اوج به زیر نکشد، راحت و آسوده نمیگذارد.
بیمارستان انقلاب و غیرمتخصّصها
در بیمارستان انقلاب، این پرستاران هستند که طبابت میکنند و نسخه میپیچند و پر واضح است اگر ما بخواهیم بیمارستانی را تنها با عدهای پرستار اداره کنیم، هرگز بیماران این بیمارستان شفای کامل پیدا نمیکنند؛ بلکه چه بسا هر روزه مرگ و میر آنها افزون میگردد.
همانگونه که نباید هر کسی را که لباس سفیدی میپوشد، به نام طبیب شناخت و همانگونه که نباید هر کس لباس روحانیت به تن دارد، عالم دینی و مجتهد دانسته شود، نباید هر کس را که لباس سیاست بر تن دارد، متخصص یا جراح امور کشوری و لشکری دانست.
استبداد؛ ریشهٔ تمامی معضلات
ریشهٔ تمامی مشکلات جامعه به استبداد باز میگردد و استبداد با خود هزاران مشکل ریز و درشت میزاید که بدترین آن نفاق، سالوس و ریا میباشد.
اگر دیوار استبداد فرو ریزد، نم نم بارانِ مهر، لطف، صفا، پاکی و روشنایی، فضای جامعه را عطرآگین میسازد و فاصلهها را بر میدارد و دلها تمامی حیات مییابد و نشاط به کالبد مردهٔ جامعه میدمد و گرمی میگیرد و مردم با یاد یکدیگر زنده میشوند و جان میگیرند و از دیدار هم نور و صفا مییابند.
میان جامعهٔ مرده با جامعهٔ زنده، تنها حضور سنگین و سرد استبداد فاصله است. استبداد با هلاکت و نابودی برابر است. مستبدان، هم خود را به هلاکت و نابودی میکشند و هم جامعهای را که بر آن چیرگی و سلطه دارند.
استبدادناپذیریِ ایرانیان
این دینمداری اصیل و برآمده از فطرت انسانی است که در ایرانیان شدت دارد. مطالعهٔ تاریخ ایرانیان نشان میدهد که آنان به هیچ وجه استبداد خارجی را نمیپذیرند؛ چنانکه استبداد اعراب و خلفای جور را نپذیرفتند، بلکه آنان فرهنگ اسلام را پذیرا شدند و از همان ابتدا به مبارزه با دستگاه خلافت عربی پرداختند.
ایرانیان همواره به خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام ـ که خاندان محبت و مودت بودند ـ عشق میورزیدند و بسیاری از قیامهای خود را به نام آنان برپا میساختند؛ چرا که فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام را نه تنها استبدادی نمیدانستند، بلکه سرشار از دانش، معرفت، عشق، صفا، صمیمت، کمال و آزادیبخشی مییافتند.
استبداد؛ زمینهٔ تغییر حکومت
روند تغییر در کشورهای آزاد شتاب دارد؛ اما در مناطقی که حاکم مستبدی دارد، استبداد مردم را به خستگی، بیاعتقادی و وازدگی خواهد کشاند و زمینهٔ تغییر حکومت را در آنان ایجاد خواهد کرد؛ بهویژه آنکه دنیای امروز به سبب پیشرفت وسایل ارتباطی و علمگرایی بشر، قفسپذیر نیست و نمیشود مردم منطقهای را با سیاست نگهداری در قفس، مهار کرد.
حفظ حاکمیت؛ در پناه اختناق و استبداد
استبداد و اختناق برای جوامعی است که حکومت اسلامی ندارند؛ زیرا اسلام به هیچ وجه با اختناق سازگاری ندارد و نمیشود جامعهای اسلامی و بر مدار اسلام باشد و اختناق بر آن حاکم گردد. بر این اساس، مردم در کشورهای غیر اسلامی، که مبتلا به اختناق هستند، در واقع به حکم عقل خود به «تقیه» رجوع میکنند، نه به نفاق.
دستگاه حاکم اگر آگاهی و قدرت مدیریت لازم برای ادارهٔ کشور را نداشته باشد، محیط را اختناقی میسازد و ناتوانیهای خود را در پناه استبداد میپوشاند و به مدد آن، حاکمیت خود را حفظ میکند؛ ولی اگر حاکمان، آگاهی و تقوای لازم را برای مدیریت شؤون جامعه داشته باشند، همواره آزاد منشی خود را پاس میدارند و با روحیهای گشاده و شرح صدر، با مردم خود رفتار میکنند و به آنان آزادی میدهند.
نفاق زاییدهٔ حاکمیت استبداد
استبداد در جامعهای گسترده میشود که گرفتار جهل باشد و مراکز علمی آن در تولید علمِ درست و آگاهیبخشی ناتوان باشند. این ناتوانی میتواند از چیرگی دستگاه حاکم باشد که به آنان آزادی لازم برای نشر علوم و فعالیت برای تولید علم را نمیدهد و میشود از ضعف علمی این مراکز باشد. هر کدام که باشد، استبداد حاکم میگردد و حاکمیت استبداد، لازمِ جداییناپذیری به نام «نفاق» دارد.
اختناق، زاییدهٔ جهل و ناآگاهی است و پیآمد آن، پیدایش بیماری مهلک «نفاق» و رویش «منافقان» و چندچهرگان است. اگر مردم کشوری آزاد نباشند، پناه بردن به مزبلهٔ پنهانکاری و نفاق، بهترین راه برای حفظ حدود و هویت خود است.
نفوذ ظاهرمداران دنیاطلب در انقلابهای دینی
یکی از مشکلات انقلابهای دینی، آن است که برخی با ظاهر دینداری در آن رخنه مینمایند تا دنیای خود را آباد نمایند. آنان اگر هم از دین صحبت میکنند، بهخاطر دنیای مادی است؛ چون دنیای آنان را دین تأمین میکند.
قیافهٔ آنها نیز دیننماست و ادعایشان نیز دین است؛ ولی اگر امکاناتی بیابند، بهراحتی آن را به نفع خود تصاحب میکنند.
در هر انقلابی این عده را باید شناسایی کرد و در موردشان تصمیمی مناسب گرفت تا انقلاب و اهداف آن را به انحراف نکشانند.
تسلط مالطلبان دنیادوست
متأسفانه بعد از انقلاب، عدهای که در دستگاههای دولتی قدرت را به دست گرفتند، جامعه را به نفع اندیشهٔ خویش چرخاندند که در فکر آنان، هم بوی منیت و هم دنیاطلبی، هر مشامی را آزرده میسازد؛ اما اینکه در این میان، حق چیست و چه وظیفهای در برابر آن میباشد، معلوم نیست.
مالطلبان دنیادوست، بهگونهای هوای ایران را به لجن میکشند که حتی تا صد سال آینده شخص فهمیدهای نمیتواند سر از زمین برآورد و عَلم آگاهی دیگران را بر دوش کشد. آنان همه را به این بلا مبتلا میسازند. دنیا دست آنان است، نه دست متخصصان و عالمان آگاه و نه در دست دین یا کفر یا دعانویس یا دکتر.
پایداری انقلاب؛ بسته به لیاقت متولیان و کارگزاران
خدای تعالی با انقلاب ایران میخواست حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را در این دوران از کتم غیب بیرون آورد و این بزرگترین هنر انقلاب اسلامی ایران بود.
البته پایداری این خواسته نیز دست خداوند است و چنانچه متولیان و کارگزاران لیاقت چنین انقلابی را از دست دهند، ممکن است خداوند آن را خاموش نماید و دوباره آن حضرت را به غیب خویش فرو برد.
ما بدهکار کسی نیستیم و همه چیز به دست خداوند است. آنچه باید برای ما مهم باشد، این است که ما باید مواظب کردار خود باشیم.
تصدیگریِ حاکمان
ما مکلف به اجرای اسلام به میزان قدرت خود هستیم و نسبت به امری که قدرت نداریم، تکلیفی احراز نمیشود؛ همانطور که اگر بشود جامعهای تشکیل داد که تنها درصد اندکی از احکام اسلام در آن رعایت شود و مردم آزادی حداکثری ـ و به تعبیر ما رهایی ـ را در کنار اعتقاد به توحید میخواهند، بهتر از آن است که آن جامعه به الحاد بگراید تا آزادی خود را تأمین کند.
جمهوریهای اسلامی باید با تناسب هر منطقه و درصد پذیرش مردم نسبت به احکام اسلامی طراحی شود. نقطهٔ ثقل طرح گفته شده، آن است که حاکمانِ چنین حکومتهایی تنها تصدیگری کنند و خود را مالک اموال و نفوس ندانند.
اختیاردار بندگان خداوند
کسی که صاحب ولایت است، همهٔ خوشیها و سختیها را یکجا سر کشیده است و با تمامی دردها، غمها، سختیها و نیز خوشیهای مردم آشناست و خودْ آن را ذوق کرده و چشیده است و درمان هر دردی را با خود دارد و همین معرفت و آگاهی است که وی را شایستهٔ حکومت بر مردم میسازد و خداوند اختیار بندگان خود را به دست چنین کسانی میسپارد.
خداوند دستگیری بندگان خود را به اولیای خویش میسپارد و بس؛ کسی که بتواند مانند طبیبی مشفق باشد که خلق را بیماران خود میداند؛ کسی که میتواند با صبوری و متانت از تمامی خلق خدایتعالی دلجویی کند و همچون دریا هیچ گونه ناپاکی نتواند او را آلوده سازد؛ کسی که تمامی کژیها و کاستیها را برطرف مینماید، بدون آنکه از آن چیزی به خود بگیرد.
کسی که مانند آب گوارایی باشد که عطش هر دل، گَرد هر چهره و غم هر غمباری را به راحتی برطرف میسازد و مانند آب و آینه، صفای خود را به همگان بذل و بخشش مینماید. ظهور چنین صفایی، دلیل گویا و آشکاری بر حق بودن ولی و نشانهای از ولایت اوست.
به رسمیت شناختن مخالفان توسط امام معصوم (ع)
در قرون اخیر که سخن از آزادی سیاسی بوده است، فقها از آن استیحاش داشتند و میترسیدند که آزادی سیاسی با تعهدات دین ناسازگار باشد؛ همانطور که در جوّ مشروطیت…مثل شیخ فضل اللّه نوری از آزادی تعبیر به کلمهٔ خبیثهٔ حرّیت میکند.
اما در سیرهٔ مولا علی علیهالسلام آزادی در ارتباط آن حضرت با مخالفان فکری و سیاسی و کسانی که در التزام ِتز سیاسی ایشان نبودند، به طور شفاف مشهود است.
حضرت علی علیهالسلام مخالفان خود را به رسمیت میشناخت، به آنها آزادی سیاسی به معنای امروز میداد، از حقوق اجتماعی هم محرومشان نمیکرد… . هیچ وقت علی علیهالسلام نگفت چون من امام هستم و معصوم هستم، هیچ مخالفی حق اظهار نظر ندارد؛ بلکه برعکس بود.
فرستاده خدا و صاحب حجّتآشکار؛ وارث انبیاء
خداوند هیچ گاه انسان وامانده و ضعیف را به پیامبری برنمیگزیند و توانمندی، شجاعت و صاحب اقتدار بودن از شرایط اولی پیامبری است. کسی که ادعا دارد وارث انبیاست باید بسان آنان معنویت و قدرت کرامت داشته باشد. البته کرامت وی یا باید علمی باشد یا عملی.
بشری که از بشری همسان خود پیروی دارد گمراه است و هیچ گاه اطاعت از افراد عادی واجب نمیگردد. حاکم اسلامی نمیتواند از افراد عادی و معمولی باشد که هیچ برتری معنوی در او نیست؛ چرا که چنین کسی وارث انبیا نیست تا بتواند حاکم بر مردم گردد. همواره اصل بر عدم اطاعت است؛ مگر این که خداوند بگوید.
علمای امت دستکم باید مجتهد و عادل باشند تا بتوانند فتوا دهند یا از عهدهٔ کارهایی برآیند که دیگران نمیتوانند یا بصیرت داشته باشند و بتواند ببیند چیزی را که دیگران نمیتوانند ببینند.
همچنان که در فقه تنها از مجتهد صاحب شرایط میشود تقلید کرد و نباید از غیر مجتهد اطاعت داشت و عمل به استناد گفتهٔ غیرمتخصص باطل است، در حکومت نیز تا نوعی برتری به اثبات نرسد، لزوم اطاعت ندارد وگرنه نوعی بردهسازی است.
خداوند انسان را آزاد آفریده است و اصل بر عدم اطاعت از دیگران است؛ مگر آن که کسی بتواند ثابت نماید از جانب خداوند آمده است یا دارای حجتی آشکار است که در این صورت، هرگونه سرپیچی و نافرمانی حرمان اخروی و استحقاق عذاب دارد.
سیاستمداران مصداق از حدگذرندگان
اگر بخواهیم مصداق «الْمُعْتَدِینَ» (اعراف/۵۵)، را بیان داریم باید از سیاستمداران بگوییم. همانطور که خداوند از حدگذرندگان را دوست ندارد، مردم نیز چنین کسانی را دوست ندارند. آدمیزاده ضعیف است و وقتی قدرت مییابد فاسد میشود.
تاریخ بشر به تجربه نشان داده است که هر کس جز اولیای خدا و سفرای ربانی و الهی وارد سیاست شده، سلامت خود را از دست داده است و سیاستمدار نجیب و وارسته در انسانهای عادی و معمولی، سیاستمداری که به ظلمی آلوده نشده باشد و از حدود الهی فراتر نرفته باشد نمیشناسیم.
البته دقت شود که گفته میشود در انسانهای عادی و معمولی.
لزوم پذیرش تفاوت انسانها در حکومت اسلامی
خداوند انسانها را متفاوت آفریده است: «لِکلٍّ جَعَلْنَا مِنْکمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجا» (مائده/۴۸) و حکومت اسلامی نیز باید این تفاوتها را بپذیرد و چنین نباشد که تلاش نماید همه بر یک قد و در یک اندازه باشند وگرنه حکومت دینی به استبداد میگراید و دیگر دینی نخواهد بود. شعار: «یا با مایی یا بر علیه ما» از مظاهر خشونتگرایی است. این رویه باعث میشود حتی افرادی که هیچ اعتقادی به دین ندارند، به خاطر منافعی که دارند خود را مذهبی جلوه دهند.
خداوند انسانها را متفاوت آفریده است تا آنان در مسابقه قرار گیرند، بلکه خوبیها رونق گیرد: «وَلَکنْ لِیبْلُوَکمْ فِی مَا آَتَاکمْ، فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَات» (مائده/۴۸). عملکرد کارگزاران حکومت دینی مهمترین نقش را در رواج یا تعطیلی و کساد دین دارد. اگر همه میبایست یک پوشش داشته باشند و یک رفتار از خود بروز دهند و اندیشههای خود را یکسانسازی نمایند «فَاسْتَبِقُوا الْخَیرَات» معنا نداشت.
اصالت محبت و آزادی در کارگزاران
حکومتی دینی و اسلامی است که در مواجهه با مردم خود، اصل را محبت قرار دهد و برای مردم نظامی حمایتی داشته باشد و نه همچون شاهان و مستکبران نظامی تخریبی تا مردم در پرتو آن به خداوند و دین او رغبت نمایند و در سایهٔ آن حکومت، «إِنَّا إِلَی اللَّهِ رَاغِبُونَ» سر دهند.
کارگزاران حکومتی باید چنان با مردم مهربان باشند که مردم آنان را پناه خود بدانند. حکومتی اسلامی است که بتواند بر دلها چیره شود و دل مردم را به سوی حق متمایل سازد.
رابطهٔ حکومت اسلامی با شهروندان رابطهٔ محبت و آزادی است؛ یعنی حکومت مزاحمت و ممنوعیتی برای کسی و حقوق آنان ندارد؛ مگر این که نظم جامعه را برهم زنند. این نوع حکومت بر مردم باعث میشود آنان «إِنَّا إِلَی اللَّهِ رَاغِبُونَ» را شعار خود سازند و به تدریج صلاح و سعادت بر تمام زوایای زندگی افراد سایهگستر شود.
حکومت نباید هیچ گاه مردم را در برابر خود قرار دهد، بلکه همواره باید نسبت به آنان ارفاق و گذشت داشته باشد تا مردم به خدا و دین رغبت پیدا کنند و بهجای اصرار بر عمل، شوق، طراوت، سرزندگی و رغبت به عمل را در جامعه ایجاد نماید.
حفظ مردم؛ مقدم بر تقویت شعائر دینی
باید برای آدمها سرمایهگذاری کرد نه حتی برای دین؛ زیرا دین نردبامی است برای رسیدن به سعادت و سلامت افراد؛ همانطور که قرآن کریم برای هدایت مردم است. انسانهای مسلمان و مؤمن ارزش بیشمار دارند. نوامیس مسلمین به خاک و خون کشیده میشوند و مورد تجاوز قرار میگیرند اما متولیان دینی و کارگزاران سیاسی به آن اهتمامی ندارند و تنها بر آن هستند تا تعزیهدار شعایر باشند و بس؛ در حالی که تنها نباید به تقویت دین و حفظ شعایر اندیشید در حالی که مردم از دست میروند بلکه باید مردم را داشت تا دین و شعایر نیز به دست آنان تقویت شود.
خلاصه این که این آیین بر آن است خاطرنشان نماید رهبر جامعهٔ اسلامی مردم را همانند اعضای خانوادهٔ خود میبیند. همانطور که پدر خانواده نباید به بدیهای جزیی فرزندان حساس شود؛ رهبر اسلامی نیز باید از کنار مسایل بسیاری با اغماض بگذرد. افراد دگم، بسته که معرفت اجتماعی ندارند نسبت به بدیهای مردم حساس و عصبانی میشوند. درست است بدی اذیتآور است و کسی از آن خوشایند ندارد ولی در موج حادثات بدیهای اجتماعی نباید دست و پای خویش را گم نمود و باید با مردم مدارا داشت؛ نه آنکه ناراحت شد و بدتر از همه، خود ایجاد تشنج نمود و بر آن دامن زد.
داشتن برنامه برای حفظ آزادی
ادارهٔ حکومت بدون فرهنگسازی در جامعه و طراحی اصولی برای آن ممکن نیست. بهطور نمونه، باید بررسید که غنا و موسیقی حلال از حرام چه مرزهایی دارد و غنای فردی یا جمعی آن چگونه است؟ به طور مثال، اگر غنا حلال باشد آیا این بدان معناست که میتوان با این حلال موجب آزار دیگران را فراهم نمود؟
امروزه متأسفانه برخی به بهانهٔ عروسی در نیمههای شب به خیابانها میریزند و شلوغ میکنند و نه تنها مزاحم خواب و استراحت مردم میشوند بلکه دیگران را با عربدههای خود به وحشت میاندازند. آزادی نباید آزاری را در پی داشته باشد و نباید در آن، به حدود دیگران تجاوز شود؛ وگرنه «آزادی» نیست و «رهایی»، و تجاوز و آزار است.
برای عزاداری باید اصول و قوانین و آدابی را ترسیم کرد. برای نمونه، روضه خوانی چنانچه طولانی گردد اشکال دارد، همانطور که بیجا و بد صحبت کردن از حضرات معصومین علیهالسلام بیحرمتی به آنان است و اشکال دارد. در عزاداری باید رعایت میزان و اندازه شود. آنان که نیمههای شب فریاد یا حسین سر میدهند گناه کبیره مرتکب میشوند؛ زیرا موجب از خواب پریدگی مردم و مزاحمت آنان میشوند و چون خود تا ظهر میخوابند در فکر کسی که طلوع صبح باید سر کار باشد نیستند.
امر و نهی ضعیفان و آزادی مستکبران
امر به معروف و نهی از منکر در درجهٔ نخست متوجه افراد بزرگ و بهویژه اهالی استکبار است. مشکلی که متأسفانه برخی از انقلابیان بعد از انقلاب به دام آن در غلطیدند و هنوز نیز دامنگیر آنان است این است که آنان همواره به افراد ضعیف نگاه میکنند و به آنان تذکر میدهند و گاه به آنان است که قدرتنمایی میکنند. دولت باید: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ» باشد نه اشداء علی المؤمنین.
پلیس نباید رانندهای زحمتکش که از صبح تا به شب کار کرده است را برای خلافی که برای او کوچک است جریمه کند و بگوید چرا پلاک ماشین شما گلی است و حال آن که غافل است که این راننده با این ماشین همواره در حال کار است و نان شب خانوادهٔ خود را با آن تأمین میکند.
به جای اینکه پلیس یخهٔ چنین مظلومانی را بگیرد طوری که گویا دزدی را گرفته است و بگوید چرا شمارهٔ خودروی شما کثیف است، بهتر است جلوی افرادی را بگیرد که از اسراییل به اینجا میآیند و حتی پلیس را نیز تحقیر میکنند.
نباید کوچکها را بزرگ نمود و از بزرگها دست شست و به جای اینگونه برخوردِ با تبختر و غرور با مردم ضعیف باید به آنان خسته نباشید گفت و سپس با احترام از آنان خواست پلاک خودروی خود را تمیز کنند و بدیهی است که مردم در چنین برخوردی چشم میگویند و پلیس را مظهر امنیت و آرامش روانی خود نیز مییابند.
پرهیز از ابزارانگاری مردم مستضعف
مردم در این دنیا حقیقتی هستند که جویای حقایق میباشند و اگر گروهها و احزاب این حقیقت را در نیابند، سبب نابودی خود میشوند؛ چون مردم منتظر نمیشوند تا احزاب آنان را تأمین کنند. حال در ایران گروههای چپ و راست میخواهند مردم را خوراک علمی، فرهنگی و مالی بدهند! در حالی که به فکر خود هستند و خوراکی برای جامعه ندارند؛ از اینرو باعث نابودی خود میشوند.
جامعه شناس و اصلاحگر باید بهگونهای وارد میدان شود که دیگر فردی در جامعه نباشد که سخنی در مقابل او داشته باشد. سیاستهای تبلیغاتی بیمحتوا تنها چند سالی میتواند دوام داشته باشد و به کسی میماند که از سواری پیاده شده و جیبهایش را میگردد تا پولی بیابد و به راننده بدهد، راننده چند لحظه بیشتر منتظر نمیماند و با درگیری یا بدون درگیری از آنجا دور میشود و تا چند روز این ناراحتی را به دیگران میگوید و تمام میشود.
انقلابی که برای محرومان و مستضعفان جهان صورت گرفته است اگر از فقیران در جهت تبلیغات استفاده شود و درصد تبلیغات فزونی یابد، اثر عکس دارد و چنانچه تبلیغ ننموده و فقط به فقیران رسیدگی شود، کار خدایی است و مشکل خود را در پی خواهد داشت. عدهای بسیار جذب میشوند و عدهٔ بسیاری منکر میشوند.
بیاعتمادی
اصل در مردم بیاعتمادی است و این حکم ناسوت است.
به خبر رسانهها نباید اعتماد کامل داشت؛ چون ممکن است از همان مسیر و محل به انسان ضربه برسد و این هم بهخاطر ناسوت است.
آرامش و امنیت روانی
آرامش مردم و امنیت روانی آنان سبب کار فراوان و ایجاد توسعه میشود و مردم را در مسیر درست زندگی قرار میدهد.آرامش فکر بالاتر از آرامش جسم است. آرامش فکر از آرامش قلب و اعتقاد حاصل میشود. مردم به عالِمان اعتقاد دارند و از کلام آنان ـ اگر واقع باشد ـ آرام میشوند.
اگر کلام عالِمان واقع و حقیقت نداشته باشد، اعتقاد مردم از دست نمیرود؛ بلکه مشکل را در خود میجویند؛ مگر اینکه امر اشتباه عالم بر ایشان به اندازهای تکرار شود که از خواب بیدار شوند.
مردم ما برای سیزده قرن است که عالم دینی دیدهاند و در خوابی عمیق و آرامبخش از دین فرو رفتهاند و به مسایل دین خوشباورند و این از صفای باطن آنهاست و همین امر به آنها آرامش میدهد.
روانشناسی جامعه؛ پیش نیاز صدور حکم
با پیروزی انقلاب اسلامی برخی عالمان برای کارگزاری و حاکم شرع بودن شهرها و استانها استفاده شدند. آنان در اوایل انقلاب، به اقتضای آن زمان، حاکم بیچون و چرای جامعه شدند، ولی کمتر کسی بود که روانشناسی جامعهٔ ایران را بداند.
احکام چنین افرادی به عنوان قوانین بر مردم بدون تشخیص نوع و افکار آنان جریان مییافت و سیل نسخههای آنان بود که به جامعه ترزیق میشد. پیآمد چنین جریانی بیزاری جامعه از نسخههای آنان بود.
چنین افرادی که در دورهٔ نخست، حاکم بر جان و مال مردم گردیدند، مردم ایران را نمیشناختند و به همین خاطر با توجه به تناسب آنها، دارو را با ملایمت به خورد مردم ندادند؛ بر این اساس، دینگریزی، انزجارها و حب و بغضهای فراوانی را به وجود آوردند.
اصل آزادی نشر افکار
در نظام اسلامی نباید اصل را در نشر افکار، بر گرفتن مجوز قرار داد؛ بلکه افکار به صورت اولی باید اجازهٔ نشر داشته باشند، مگر آن که فساد بر جامعهای سایه انداخته باشد و سلامت را بهکلی از آن گرفته باشد.
پیشگیریها و فیلترهای فعلی، بر اساس اعتقاد به فساد اولی جامعه اِعمال میشود، که چنانچه چنین تشخیصی اشتباه باشد، چیزی جز استبداد دولتی، از آن برداشت نمیشود.
البته اگر ارگان مربوطه در کنترل افکار ناتوان باشد، ناچار است که با قرار دادن استانداردی برای افکار، هر اندیشهای را مجبور به اخذ مجوّز کند و بر اساس اصل ثانوی ـ که برآمده از ناتوانی این ارگان در نظارت و کنترل جامعه است ـ بر افکار حاکم شود و آنان را ملزم به اخذ مجوز برای احراز رعایت استانداردهای لازم نماید؛ اما در همین امر نیز این ارگان تنها باید نظر کارشناسی خود را ارایه دهد و حکم پرونده را به قوهٔ مربوطه ارجاع دهد.
اما این نظارت و استاندارد باید بر اساس حداقلها باشد تا مانع از مخاطرات اساسی گردد، نه معیارهای حداکثری که بخشی از آن مزاجی و سلیقهای یا سیاسی و به نفع فرد یا جناح خاصی است، بلکه باید استانداردهای واقعی و حقیقی باشد.
بستر آزادی بیان
آزادی بیان و اندیشه هماینک در گرو میزان قدرت و نفوذ اجتماعی و امکانات مالی است؛ همانطور که رشد علمی افراد جامعه با هم متفاوت است و هر کسی به گونهای از امکانات نظام آموزشی میتواند استفاده کند و چنین نیست که هر اندیشمندی، اگرچه موقعیت اجتماعی نداشته باشد، بتواند در کسب اطلاعات و افکار و انتشار آن با تمام وسایل ممکن آزاد باشد؛ چرا که این امر بدون داشتن موضع قدرت، امکانپذیر نیست.
این امر از حداکثری میگوید که حتی حداقل آن در بسیاری از کشورها وجود ندارد. آزادی اندیشه مربوط به اندیشههای نوظهور و تولید علم است. اسرار و اطلاعات و نیز معلومات عمومی یا تخصصی دیگران، اندیشه نامیده نمیشود؛ مگر آن که حقوق عمومی و ملی توسط برخی مورد تهدید و خیانت قرار گرفته باشد.
ضرورت آزادی بیان در نظام آموزشی
آزادی بیان برای آن نیست که آدمیان سخنانشان را بگویند تا دلخور نشوند، بلکه برای آن است که همه محتاج یکدیگر هستند و باید برای روشن شدن حق و زدودن باطل، به یکدیگر مدد برسانند.
به علاوه، نگاه تاریخی به ما میگوید در آن جایی هم که مسألهٔ امروز روشنتر شده است، برای آن است که از سابقهٔ آزادی برخوردار بوده است؛ یعنی افکار از همین مجرا و جاده عبور کردهاند و اکنون به آبهای آرام رسیدهاند. چنین نبوده که همان حقایقی که ما امروزه روشن و استوار میپنداریم، به آسانی و منفعلانه به دست آمده باشند و از کورهٔ صرافیها، نقادیها، مشاجرات و مضاربات عبور نکرده باشد.»
محیط مدرسه و بحثهای دانشگاهی، تا هنگامی که در محل درس است، بازتابی منفی ندارد و حتی در حکومتهای دیکتاتوری نیز کم و بیش وجود دارد و بر آن، آزادی بیان اطلاق نمیشود؛ بلکه آزادی بیان، حق آزاد بودن نظرگاههای تولیدی و فکرهای تازهای است که در محیطهای عمومی و با کمک رسانههای جمعی ـ اعم از مکتوب و دیجیتال ـ ارایه میگردد؛ هرچند اندیشهٔ جامعه و نظام برخلاف آن باشد.
البته برای آن خط قرمزهایی است؛ از جمله این که نباید به افشای اطلاعات محرمانهٔ اشخاص حقیقی یا حقوقی پرداخت و نیز مخالف عقیده و مقدسات پذیرفته شده یا دربردارندهٔ توهین و هتک حرمت یا افشای اسرار نظام یا اقدام براندازانه و مخالف با امنیت ملی باشد.
بهترین شعار انقلاب؛ ایران برای همهٔ ایرانیان
ایران کشوری سرشار از توانمندی و انرژی است تا آنجا که میتواند سرآمد و فراتر از همهٔ دنیا قرار بگیرد. خوبان آن، بهترینهای جهان و بدان آن نیز از دیگران بهتر میباشند. ایرانیان خواهان فراوانی در جهان دارند و از فکر و اندیشهٔ بلند آنان بسیار استفاده میشود.
ایران، زمین اندیشه و خرد است. اینجا اندیشمندپرور است و هر فرزندی که در ایران متولد میشود توان آن را دارد که در جهان بزرگتر و برتر باشد. هر ایرانی هرجا که باشد بهترین فرد در جهان است و باید از او حمایت شود؛ خواه نوازنده باشد یا دینمدار.
همهٔ ایرانیان مردمی متحد و یک دل هستند. صفای ایرانی به اندازهای فراوان است که عالمان دینی آن موسیقیدان را تحمل میکنند و موسیقیدانان نیز شیفتهٔ عالمان میباشند. همه با هم باید ایران و ایرانی را به احترام یاد کنیم و همهٔ اینها به خاطر بوی خوش خاک ایران است. بهترین شعار در حکومت ایران این است: «ایران برای همهٔ ایرانیان در سراسر جهان»
تأمین مصونیت دانشمندان؛ تکلیف متولیان عرصه امنیت
امروزه متولیان عرصه امنیت، می توانند مصونیت لازم برای دانشمندان را فراهم کنند تا آنان، طرحهای علمی خود را بدون تقیه و توریه بیان دارند. آنان باید به این مساله توجه داشته باشند که فرهنگ شیعه در تاریخ خود همواره به تقیه و غربت مبتلا بوده است.
حقانیت شیعه به سبب جور خلفای عرب و عجم به تقیه، غربت و نداشتن دولت انجامید و همین امر باعث شد که برخی از حقایق فرهنگ تشیع، از تاریخ و از جامعه پنهان بماند. جامعه ما بیش از آن که معرفت به ولایت و ساحتهای آن داشته باشد به حب اهل بیت علیهمالسلام بسنده کرده است و از اولیای خود تنها نامی از آنان میداند و به مقام نورانیت و فصل نوری و ولایت آن حضرات علیهمالسلام نمیپردازد.
ما هماینک از تمامی فرقهها در فرهنگ قویتر هستیم ولی بحث بر سر برتری بر دیگر گروهها و فرق نیست، بلکه مقایسه موجودی امروز ما با فرهنگی است که حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام آن را داشتهاند و در پی تحقق آن در جامعه بر آمدهاند و به تعبیر دیگر کشف مهندسی آنان از دانش زندگی یک فرد شیعی است.
حمایت کارگزاران جوامع ناسالم از علم سفارشی
در دنیای سیاست، کارگزاران حکومتی و دستاندرکاران و سران اجتماع اگر سلامت نداشته باشند، دانش را برای دانش نمیخواهند، بلکه آنان دانش را برای سیاست خود میخواهند و علم به جای آن که علم باشد، سفارشی و به خواست آنان تنظیم و تولید میگردد و در این صورت، علم دیگر علم نیست، بلکه پیرایه است و آنچه علم حقیقی است، مورد حمایت قرار نمیگیرد، بلکه به انزوا و نابودی میرود.
در چنین جوامعی نه تنها نباید توقع حمایت از دانشمندان حقیقی را داشت، بلکه عالمان حقیقی محدودیتهای فراوانی مییابند.
کارگزاران اگر فساد داشته باشند، علم را به گونهای برای مردم جلوه میدهند تا مردم صاحبان مغز و تفکر علمی آزاد و آزاده را از غیر آن تشخیص ندهند، البته این مردم نیستند که در این زمینه کوتاهی مینمایند بلکه کثرت افرادی که در لباس دانشمند درآمدهاند، راه تشخیص صاحبان علم و تولیدگران دانش را از غیر آنان سخت نموده است و این چیزی است که حاکمان و کارگزاران در جوامع ناسالم از آن حمایت میکنند؛ زیرا اینچنین به ظاهر دانشمندانی هستند که حاکمان را مورد حمایت قرار میدهند.
وسعت نظر عالمان دینی و کارگزاران حکومتی
عالمان دینی باید اندیشهای باز، وسیع و گسترده داشته باشند تا بتوانند از عوامل و عوالم مختلف مادی و معنوی برای محدود کردن کفر بهره ببرند. بهرهی عالم دینی از امکانات، با استفادهی ابزاری کافر از امکانات تفاوت بسیار دارد؛ زیرا دین در پی صلاح و رستگاری و رشد جامعه، و کفر در پی گمراهی، فساد و بیچارگی جامعه است.
ضعیفان چون عوالم گوناگون را نمیبینند و تنها در عالم خود سیر میکنند، نمیتوانند از عالم خود خارج شوند و افکار خورا بهروز تغییر دهند و از موضوعات جدید برای سیر و حرکت و پیشرفت استفاده کنند. این عده، بسیاری از امکانات خود را از دست میدهند و رفته رفته از جامعه بیرون رانده میشوند و در واقع، با دست خود، خویشتن را از صحنهی اجتماع بیرون میکنند و خود را بایگانی میسازند؛ چون نه میتوانند جامعه را تغییر دهند و نه میتوانند با آن همراه شوند.
در مورد مسئولان و کارگزاران حکومتی نیز چنین است، اگر کارگزاری نتواند عدهای را که تحت پوشش دارد، جمع کند و از آنان استفاده نماید و تنها دنبال نقطه ضعف افراد باشد تا مانعان ریاست خود را از معرکه بیرون اندازد، وی فردی ضعیف است؛ چون در جایی که شایسته اوست قرار نگرفته است.
کسی که گذشت ندارد و نمیتواند از تمام امکانات عوالم استفاده کند و همهی افراد رابه کار گیرد، مسئولیتی را پذیرفته است که شایستهی آن نیست. مسئول باید توان و قدرت استفاده از امکانات مختلف را داشته باشد.
لازمهی عدالت؛ برخورد با جرائم سنگین
باید نخست گناهان مهمی که تهدیدی برای نسل بشر و کمالات انسانی و صفای فطری آدمی به شمار میرود، شناسایی کرد و در پی آن، برای ریشهکنی آن از سطح جامعه اسلامی چارهاندیشی نمود؛ چرا که هر زهری پادزهری دارد.
این امر در زمینه تخلفات نیز جریان دارد و دستگاه قضا نخست باید به تخلفات بزرگتر و سنگینتر زودتر و پیشتر رسیدگی کند و چنین نباشد که تخلفات کوچک را ـ به ویژه تخلفاتی که طبقات ضعیف جامعه مرتکب میشوند ـ به شدت مجازات کند و بزهکاران آبرومند و آقاها و آقازادهها و ویژهخواران تعقیبی نداشته باشند؛ چرا که چنین روندی سبب بیاعتقادی مردم به دستگاه قضا و نظام حاکم میگردد.
اگر دستگاه قضا تنها جرمهای کوچک را رسیدگی کند و جنایتهای بزرگ یا جنایت افراد صاحب نفوذ و اشراف، مورد مواخذه قرار نگیرد، اجرای چنین مجازاتهایی، به جامعه لطمه میزند و خود به جرم تبدیل میگردد.
نظام قضا هم باید عادلانه باشد و هم مقبول جامعه قرار گیرد. نادیده گرفتن جرم متنفذان یا جرایم بزرگ و اِعمال مجازات بر طبقه ضعیف، موجب بیاعتباری جزا میشود. در چنین نظامی که جزای یاد شده مقبولیت عمومی ندارد، دیگر نباید از عدالت سخن گفت؛ وگرنه سبب مضحکه و ریشخند میشود.
ظلم اعتقادی
این گفته که اگر دین بر جامعه حاکم نباشد و یا حکومت دینی در یک جامعه نباشد، نباید اعمال آنها مورد قبول واقع شود کلام بسیار صحیحی است و نباید گفت ادعا و بیان آن آسان نیست. البته، این امر در صورتی است که مردم در تحقق حکومت اولیای الهی علیهمالسلام کوتاهی و تقصیر داشته باشند.
سلب ولایت صوری و ظاهری و حکومت از اولیای الهی علیهمالسلام حرمانی بس عظیم برای جامعه و مردم میباشد و آثار وضعی خود را دارد؛ بهگونهای که میشود گفت تمامی مشکلات و مصایبی که کشورهای سنینشین مسلمان دارند پیآمد وضعی ظلمهایی است که اسلاف آنان در صدر اسلام با صاحبان حقیقی ولایت علیهمالسلام بهویژه به حضرت زهرای مرضیه علیهمالسلام داشتهاند و محرومیت آنان از سلامت زندگی پیآمد ظلم اعتقادی آنان به خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام است.
ما پیش از این، از ظلم اعتقادی و اعتقاد به باطل، سخن گفتیم و خاطرنشان شدیم بدتر از ظلم عملی اعتقاد به ظلم است که از مخربترین عوامل سلامت زندگی است و میتواند زندگی را به نجاست بکشاند.
انتخابات در نظام اسلامی
فقه ظاهرگرا حقوق را به تکلیف تبدیل میکند و حق مدیریت مرد را تکلیف ریاست او بر زن و خانواده، و حق شرکت در انتخابات را به وظیفه تبدیل میکند؛ در حالی که اگر تعیین شخص خاصی را وظیفه بدانند، انتخابات در نظام اسلامی معنا نمییابد؛ چرا که وقتی تعیین کسی وظیفه شد، به او حکم میدهند؛ ولی انتخابات، انتخابات است و نمیشود آن را فرمالیته و شکلی برگزار کرد.
انتخاب در اسلام دارای ملاک است و نوعی تعاون اجتماعی است که دارای زمینهٔ معرفتی است؛ به این معنا که شهروند مسلمان باید نسبت به دیگران و جامعه اهتمام داشته باشد و تلاش نماید که فرد اصلح را برگزیند؛ به گونهای که اگر در نامزدهای معرفی شده، کسی صلاحیت نداشته باشد، نمیتوان در انتخابات شرکت کند.
نگاه حداقلی به عدالت
بخش اول
در نظام ناسوت، به دلیل محدودیتهایی که وجود دارد، نمیتوان عدالت را به صورت کامل محقق ساخت و دنیا با نظام آخرت عادلانه می گردد.
در دنیا تنها باید درپی زندگی مسالمتآمیز بود و بیش از این را توقع پیگیری نداشت؛ زیرا نه ناسوت گنجایش آن را دارد و نه هیچ رهبری در زمان غیبت، دارای عصمت و توان بالا در اجرای عدالت است. شعار «عدالت کلان» به «اجحاف کلان» ختم میشود؛ وگرنه حتی اگر هر چیزی را به سرانه توزیع میکردند، بیش تر افراد عادی بشر نیازمند و فقیر نمیشدند و زندگی عادی و معمولی خود را زیر خط فقر نمیگذراندند.
بشر اگر بتواند مانع شود که توانمندان و سیاستمداران گرگ و دزدان آبرومند شوند، گام بلندی برای سلامت جامعه برداشته و دیگر این آبرمندان دزد، نمیتوانند امکانات آن ها را در خودخواهیهای خود تلف کنند و دست کم این امکانات به صورت حداقلی به دست مردم و صاحبان آن رسانده می شود.
سخنان آکادمیک در باب عدالت از دهان دزدان آبرومند
بخش آخر
سخنان آکادمیک در باب عدالت از دهان کسانی برمی آید که ممکن است خود دزدان آبرومند باشند که زیبا سخن میگویند، تا بتوانند با مهارت، به خالی کردن جیبها بپردازند. کسی میتواند عدالت را اجرایی سازد و هر چیزی را در جای خود بگذارد و برای بودجه ها مصرف درشت آن را لحاظ کند، که در دانش خود عصمت داشته باشد. بشر عادی به دلیل نا آگاهیهای بسیاری که دارد، از عهدهی انجام آن بر نمیآید.
در عدالت، همین که فردی _ هر چند اهل دنیا باشد _ در برابر آخرت نایستاده باشد، کافی است؛ وگرنه کدام بشر عادی است که بتواند از دنیا دست بردارد و هوسهای خود را کنترل کند و با حاکمیت بر بشر، خونخوار نگردد؟ نگاه ذهنگرایانه و آرمانی به عدالت، چیزی جز غزل احساسی نیست.
جامعه در صورتی در زمینهی عدالت پیشرفت میکند که از نگاه آرمانی به عدالت دست بردارد و بر اساس واقعیتهای جامعهی عصر غیبت و معصوم نبودن رهبران این عصر بیندیشد؛ همانطور که اسلام نیز حداقلها را از مکلفان خود خواسته است.
ضرورت تاسیس رشته پیرایه شناسی در حوزه و دانشگاه
تجدد امري ضروري است؛ چون جامعه، فرهنگ، عقيده و اعتقاد نيز زنده است و اگر به اين اصل معترف هستيم، نميتوانيم از تجدد فارغ باشيم. نميتوانيم ركود، سكون، خمودگي و جمود را پيشه كنيم، بنابراين، نوآوري و تجدد و درك معناي نو به نو شدن در شأن و مقام انسان است؛ اما درك نو به نو شدن در قبال حقيقت، منافاتي با ثبات حقيقت ندارد. البته، در صورتي كه شناخت فردي يا جامعهاي كامل باشد، ما براي پرهيز از دام تحجر يا التقاط نياز به مطالعات عميق و گسترده داريم.
نارسايي در نظريهپردازي؛ معضل جدي نظام
امروزه بخشي از مشكلاتي كه در جامعهي ما وجود دارد مربوط به مردم يا دولت نيست، بلكه به مجتهدان و كارشناسان و نظريهپردازان ديني باز ميگردد. كمبود فتوا در قضاياي گوناگون از مشكلات جدي نظام است.
هميشه حكمت عملي مبتني بر حكمت نظري است، هر مشكلي كه در عمل نمود پيدا بكند، ريشه در حكمت نظري و برگشت به آن دارد. انديشه، معاصي و گناهان نيز چنين است. فرد گناهكار، اگر كالبد شكافي شود، دانسته ميشود در انديشه و نظر مشكل دارد كه گناه انجام داده است.
بنابر آنچه گذشت، حكمت نظري اصل و ريشه است و هرگاه در حوزهي حكمت نظري مشكلي حاد وجود داشته باشد، در عمل و جامعه نيز همان مشكل خود را نشان ميدهد و به همين جهت است كه بنده ميگويم كاستي و كمبود در عرصهي فتوا و اجتهاد، معضل اصلي و چالش جدي نظام و جامعهي امروزي ماست.
درحال حاضر، در اصول اجتماعي، فرهنگي و… كمبود فتوا وجود دارد و اجتهاد كافي در اين زمينهها انجام نگرفته، پرسشها همچنان بدون پاسخ است، فتوا نه كار مردم است و نه كار دولت و حتي به يك معنا وظيفهي رهبري هم نيست، بلكه وظيفهي مجتهدان و كارشناسان ديني است كه همهي تلاش خويش را براي دريافت و استنباط حكم ديني به صورت نظاممند به كار گيرند و رهبري را بدين وسيله پشتيباني بكنند. البته، بايد چهرههايي كه شايسته اين كار ميباشند، شناسايي و حمايت شوند تا آنها اين كار بزرگ را بهسامان برسانند.
ما نميتوانيم خود را مسلمان بدانيم، اما همواره در قالب سنتها عمل كنيم و از آبشخور گذشته بهره ببريم و اين گونه هم نيست كه نوآوريهاي ما در برابر حقيقت اسلام قرار گيرد؛ يعني پويايي اسلام با حقيقت آن در تضاد و تعارض نيست. اسلام «ناب» و پويا با تحجر و التقاط ناسازگار است و نسبتي با اين دو ندارد. اين امر، مستلزم اين است كه حوزه و دانشگاه به تحقيق و مطالعهي جدي بر دين بپردازند تا شناختاز دين جامعيت پيدا كند.
همانطور كه پيش از اين نيز يادآور شدهام، بايد در حوزه و دانشگاه رشتهي «پيرايهشناسي» را به قصد شناخت پيرايههاي ديني، فرهنگي و اجتماعي تأسيس نمود. لازم است احساس كنيم در اين سرزمين به نوگرايي و پويايي بها ميدهند. در سراسر جهان، پس از تحقيقات بسيار، آموزهها و يافتههاي گذشته را كه كاربردي ندارد كنار ميگذارند؛ در حالي كه در حوزههاي ما ممكن است بحثهايي دنبال شود كه قدمت آن به هفتصد يا هشتصد سال پيش ميرسد و مهمتر اينكه اساس درستي نيز ندارد. اين است كه وجود رشتهاي تحت عنوان «پيرايهشناسي» ضرورت مييابد. نبايد تمام ايدهها و گفتههاي گذشته را مقدس قلمداد كرد و آن را به بوتهي نقد نكشيد.
ما همواره با مسايل جديد در حوزهي دين روبهرو هستيم و بدون وقفه از سوي دنياي جديد به چالش گرفته ميشويم. متأسفانه، پس از گذشت بيست سال همچنان در اين زمينه با مشكلات بسياري مواجه هستيم.
در اينجا نميخواهيم دولت، مسؤولان يا مردم را متهم كنيم؛ چون اين مشكلات بيانگر اين است كه هيچ يك از ما اسلام را نشناختهايم و براي نمونه، نميدانيم اقتصاد چيست؟ سيستم بانكي چگونه است؟ روابط اجتماعي بايد چگونه باشد؟ تبليغات بايد به چه صورتي انجام گيرد؟ و صدها مسألهي ديگر كه ما پاسخي براي آن نيافتهايم. براي مدتي، عدهاي حتي به جنگ عيد نوروز ميرفتند و آن را غير اسلامي ميدانستند يا عدهاي ديگر چهارشنبه سوري را نفي ميكردند و اشكال ديني بر آن وارد ميآوردند و حال همان افراد ميگويند كه چنين مسايلي ايراد و اشكالي ندارد. تا ديروز، استفاده از «بوق» در ورزشگاه، كاري حرام بود و امروز، تمام سازها مجاز است. حقيقت اين است كه در هر دو مورد از روي ميل و بياساس سخن گفته شده و هيچ يك از اين نظرات مبنايي ندارد. در چنين شرايطي طبيعي است كه افراد به دامن تحجر يا التقاط فرو ميافتند؛ مگر اينكه بهطور جدي در جهت شناخت واقعي اسلام اقدام شود و در اين راه از خود همت نشان دهيم.
جامعهي متحجر، حكومت استبدادي را بهوجود ميآورد
– تحجر از واژهي حجر است و تحجر؛ يعني سنگ بودن و در اصطلاح به معناي دگم و جمود است. به اين معنا كه كسي خود را در شيارهي جهل و ناداني قرار بدهد و حاضر نباشد كمترين توجهي به ساير ايدهها و انديشهها داشته باشد.
تحجر تعصب غير عقلاني است؛ از اين رو بايد تعصب متحجرانه را از تعصب غيرتمندانه جدا كرد. گاهي كسي با سعي و تلاش فراوان از يك ايدهي منطقي دفاع ميكند و حتي ممكن است در اين راه جان خود را نيز از دست بدهد، اين تحجر نيست. تحجر، تعصب بدون تعقل و منطق است.
تحجر گاهي فردي است و گاهي نيز ميتواند جمعي و يا اجتماعي باشد كه اين سه نوع با يكديگر متفاوت است. تحجر فردي آن است كه فرد نظر شخصي خود را دنبال كند. تحجر جمعي آن است كه گروهي، منش رياكارانهاي را به طور بسته و در جوي استبدادي دنبال كنند؛ اما در تحجر اجتماعي، سيستم جامعه و فرهنگ حاكم بر آن بسته و محدود است و با ساير اجتماعات و جوامع مراوده و داد و ستد فرهنگي و فكري ندارد.
به صورت معمول، جامعهي متحجر، حكومت استبدادي را بهوجود ميآورد و حكومت استبدادي به تحجر موجود در جامعه دامن ميزند: يكي توليد كنندهي ديگري است و ديگري مكمل آن است.
موریانه تحجّر
تحجّر و تعصب غیر عالمانه به موریانههایی میماند که به تدریج ریشهٔ درختی را که بر آن لانه زده است، میخورد. خوارج دوران حضرت امیرمومنان رحمهالله که با فقه نهروانی خویش و با انگیزه دفاع از حکم خدا و پیمودن راه خدا آیهٔ قرآن می خواندند و شعار لا حکم الا اللّه میدادند و نیز ابوموسی اشعریها خود را در هر دورهای نشان میدهند و مالکاشترها که اندک میباشند نیز همواره بودهاند.
وقتی جریانی تحجّرمآب با نیروهای دارای ذهن پویا و فعال برخورد کند، حرکتی در بستر جامعه به وجود میآید. در طول این حرکت، برخی از نیروهای وابسته به جبههٔ تحجّر ـ که سلامت باطن دارند ـ خود را باز مییابند و از این جبهه جدا میشوند و نیروهای غیر وابسته نیز به طور طبیعی نیروهای آزاد اندیش هستند که پیرو عقل سلیم میباشند و در صورتی که خرد آنان سلامت دلایل ارایه شده را بیابد، به آن میپیوندد و هرچه از زمان بگذرد، جریان واپسگرا ـ که پوچی عقیده و باور دارد ـ موقعیت و چیرگی ظاهری خود را بیشتر از دست میدهد و جریان خردگرا آفتابیتر میشود.
دو عامل سستکنندهٔ باور به حقانیت نظام
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بیشترین تلاش و فعالیت مسؤولان نظام بر حذف گروهها و جریانهای غیرخودی تمرکز یافت. این سیاست در کارشناسان و نیروهای متخصص کشور ایجاد هراس و وحشت نمود و «فرار مغزها» را در پی داشت.
همچنین نظریهپردازان و اندیشمندان سیاسی انقلاب، حقانیت انقلاب را به نظام سیاسی ولایت مطلقهٔ فقیه تفسیر نمودند و در حوزهٔ مشروعیت نیز اندیشه و عمل بخشی از نخبگان روحانی، بهویژه پس از آقاي خمینی بر محور جلوه دادن نقش فقه در مشروعیت و کارآمدی نظام و مقابله با شایستهسالاری و دموکراتیک بودن نظام سیاسی ایران معطوف گشت.
این سیاست سبب گردید که پارهای از نخبگان و مردم که از اعتقاد دینی استواری برخوردار نبودند باور به حقانیت نظام را از دست بدهند و اندیشههایی که به نقد مبانی فقهی نظریهٔ ولایت فقیه میپردازد ظهور یابد و پارهای از دینمداران را نسبت به باور به ولایت فقیه کم اعتقاد سازد.
بلندپروازی و قدرتطلبی
بلندپروازی و قدرتطلبی آدمی، حدی نداشته و آدمی در ظرف قدرت، چیزی جز اوج و برتری را نمیبیند. حاکمان و زورمداران دنیا، همیشه آرزوی فرمانروایی بر تمامی مناطق اطراف خود را در دل میپرورانند و برای تحقق چنین امری دیگران را در خطر و زیان قرار میدهند و باکی از نابودی خود و دیگران ندارند.
آنان هر کس را که با خود در ستیز ببینند و مخالف به حساب آورند و احتمال زیان وی را بدهند ـ خواه دشمن باشد یا دوست، بیگانه باشد یا آشنا، فرزند باشد یا پدر ـ به زور و تزویر و حتی با امداد از حق بر میدارند و محدودیتی در این جهات از خود نشان نمیدهند؛ زیرا قدرت، رقیب نمیشناسد و تحمل رقیب را ندارد، از این رو حاکمان دنیا برای گسترش و حفظ قدرت از هیچ کاری فروگذار نمیکنند و رحم و مهربانی را از خود دور میسازند تا عواطف مانع بقای آنها نگردد.
این بیماری حقیقتی است که در جان هر کس افتد، دریغ از نابودی ندارد و ویرانگری را اساس خود قرار میدهد؛ چه این فرد مسلمان باشد یا کافر. این بیماری تمام کمالات فرد را کنار میزند و بر فکر و اراده حاکم میگردد و تمام زشتیها را برای حفظ قدرت، زیبا جلوه میدهد و ارتکاب هرگونه ظلمی را مجاز میشمرد؛ مگر آنکه توانایی آن نباشد یا مجال آن پیش نیاید.
نسل دومی های انقلاب
هر انقلابی نسل اولی دارد که بیشترین زحمت و تلاش را برای بنیاد آن بردهاند و بدترین سختیها را تحمل میکنند؛ ولی گروه بعدی که ادارهی آن جامعه را به عهده میگیرند، پای خود را بر پشت گروه نخست میگذارند و بالا میروند بدون آن که زحمت چندانی کشیده باشند، فکر جامعه را به سوی خود سوق میدهند و انگیزههای خود را بر آن حاکم میسازند.
در هر انقلابی، پس از گذشت مدتی که آرامش بر کشور سایه میافکند، مدیران ردهی دوم و میانی، صحنه گردان اصلی جامعه میگردند و تمام امور اجرایی و قضایی را بر عهده میگیرند. هماینک پرونده های قضایی توسط چنین مدیرانی است که برای دیگران تشکیل میگردد؛ مدیرانی که کاسه داغ تر از آش میگردند و از نیروهای انقلابی که سختی انقلاب را آنان بر دوش داشتهاند، تندتر و حادتر می،گردند.
در هر قشری، مدیران ردهی دوم، کاسه ی داغ تر از آش هستند که به دنیای خود میاندیشند و فراموش میکنند در این روزگار و سرزمین، چه جایگاهی دارند و در کجا ایستادهاند؟ چنین پدیدهای جز ضرر برای انقلاب و اهداف آن چیزی ندارد و آرمانهای جامعهای را که با فرهنگی نو بنیاد نهاده شده است تهدید مینمایند و به آن آسیب میرسانند.
در ایران نیز برای تحقق حکومت اسلامی، مردم به مبارزه برخاستند. عده ای عزیزان خود را از دست دادند، بسیاری شهید شدند، برخی زیر یوغ و چکمه ی شاه له شدند تا آنکه در نهایت انقلاب به ثمر نشست. متأسفانه بعد از انقلاب، عده ای که در دستگاههای دولتی قدرت را به دست گرفتند، جامعه را به نفع اندیشه ی خویش چرخاندند که در فکر آنان، هم بوی منیت و هم دنیا طلبی، هر مشامی را آزرده میسازد؛ اما اینکه در این میان حق چیست و چه وظیفه ای در برابر آن میباشد، معلوم نیست.
مردم دین خواه این گونه نیست که رفاه و آسایش را نخواهند.
بخش اول
در جامعه ی ایران چند درصد از مسئولین مملکتی و بزرگان و معتمدین شهر و محل و افرادی که عده ای به آنها دل بسته اند و افرادی هم از آنها ناراحتند، طرفدار انقلاب هستند و چند درصد هم مخالف انقلاب و رهبری و مردم می باشند. در این میان مردم چه می خواهند؟ آیا دین و حاکم دینی می خواهند؟ یا دین به دردشان نمی خورد و به دنبال حکومت غیردینی می گردند؟
مردم ما مردمی دین خواه هستند؛ اما این گونه نیست که رفاه و آسایش را نخواهند.
دین خواهی و رفاه طلبی
بخش آخر
برخی از کارگزاران، تنها رفع مشکلات مادی خود و تکاثر ثروت را دنبال می کنند و به امور مردم کمتر توجهی دارند. آنان نمی خواهند دین و تکلیف الهی را بدانند و اگر دین در مسند کار نباشد، مشکلی برای آنان ایجاد نمی شود. آنان فقط مسند خود راخواهان هستند و اعتقادی به حکومت دینی ندارند.
آنان اگر چه نماز می خوانند، ولی اگر مسند خود را در خطر ببینند، آن را با چنگ و دندان به عنوان حمایت از دین حفظ می کنند و دین را برای تلبیس به حق، برای خود نگاه می دارند و امکانات دولتی را برای رفع نیاز خود به کار می برند و دلیل می آورند که مشکلات زندگی را باید حل کرد و اگر از بیت المال استفاده نشود، از دیوار مردم نمی توان بالا رفت. استفاده های بی حد و مرز این عده، باعث فقر و بیچارگی فراوانی از مردم شده و مشکلات بسیاری را برای آنها ایجاد نموده است.
برخی از صاحب منصبان، همان گونه که طالب دین هستند، رفاه دنیوی را نیز می خواهند و به دنبال کم کاری و استراحت می گردند. اگر مردم نیز مانند کارگزاران خود گردند، در آن صورت با این گونه مسئولان چگونه باید دین راحفظ نمود؟
در پاسخ باید گفت: در این صورت، چاره ای جز مثله نمودن دین نیست؛ یعنی باید بخشی از دین را گرفت و قسمتی از آن را رها نمود. ما در این رابطه در جای دیگر سخن خواهیم گفت.
روش حضرات معصومین و حرکتهای انقلابی
قیام آقاي خمینی اگر چه از سوی شیعه و عدهای از عالمان آن به رهبری وي و با هماهنگی نسبی دیگر مردمان شکل گرفته است، ولی روش حضرات معصومین (علیهم السلام) و عالمان شیعه در زمان غیبت نبوده و تنها اندکی از عالمان چنین اندیشهای داشتهاند؛ با آن که میتوان بر اساس صداقت و حفظ شرایط گذشته، رضایت اولیای دین – از حضرات معصومین (علیهم السلام) تا عالمان شیعه – را جلب نمود و در غیر این صورت، هر چه باشد و هر چه شود، در مسیر آیندهی جامعهی شیعی دورنمای روشنی به دست نخواهد داد و در دراز مدت دستخوش حوادث گوناگونی خواهد شد که برای دفع این یأس تاریخی همه عالمان و قیام کنندگان و مردم با هوشیاری تمام در جهت هماهنگی در محدودهی وظیفهی خود گام بردارند؛ به طوری که عالمان مسیر خود را ادامه داده و دست اندرکاران قیام مردم را هماهنگ نگاه دارند و مردم اطاعت و دقت را از دست ندهند تامهرهی بی ارادهی حکومت نگردند و حکومت، خط انحراف و زور را دنبال ننماید.
بستر و زمینه مناسب اجرای قوانین جزایی در جامعه چیست؟
در جامعه باید اساس مجازات را بر دشمنی و فساد نهاد؛ نه بر کمبود و حاجت. باید افراد را بر گناهی مجازات کرد که کمبودی در کنار آن نباشد و هر مجازاتی را بعد از برطرف کردن نیازمندیهای عمومی اجرایی نمود.
ابتدا باید فقر و گرسنگی نباشد، آنگاه دزد را مجازات کرد. باید نخست جهل و نادانی برطرف شود، آنگاه پاکی طلب گردد. در جامعهای که سراسر آن کمبود، نیاز و حاجت است و مردم آن گرفتار تمامی بیماریهای مادی و معنوی میباشند، تنبیه و مجازات، جنایت و نادانی است؛ چرا که با این کار، مردم خسته را خستهتر خواهیم کرد.
وضع قانون جزا، جریمه، حد و قصاص باید بعد از رفع نسبی نیازمندیها باشد. در جامعه باید قشر وسیع محتاج را بدون هرگونه تبصره و قانونی به مرز متوسط زندگی رسانید و تمامی امکانات دولتی را در این راه بدون اتلاف وقت در اختیار نیازمندان قرار داد و اگر امکانات دولتی پاسخگو نباشد، باید از طبقهٔ ثروتمند گرفت و به نفع طبقهٔ نیازمند هزینه کرد.
نباید اجازه داد تا قدرتمندان جامعه به جمعآوری ثروت بپردازند و مردم نیازمند روز به روز فقیرتر گردند. اگر هزاران نفر در خیابان به آرامی گام بردارند، کسی به آنها جایزه نمیدهد؛ ولی اگر فردی به زمین افتاد، همه به او میخندند. هزاران رانندهٔ خوب آفرین ندارند و اگر کسی تصادف نماید، کار وی تمام است؛ در حالی که اینگونه مجازاتها زمینهٔ عقلی و ارزش حقوقی ندارد.
مجازات، زمانی ارزش دارد که جامعه سالم باشد. هنگامی که به انسان خوبی پاداش نمیدهند و نیکی ارزش حقوقی و معنوی ندارد، مکافات تصادف و بدی، خشونت و جهالت است.
برخورد مرحمتى
اولياى معصومين عليهم السلام در برخورد با خشونت هاى ديگران، اصل اولى را رحمت و عطوفت قرار مى داده اند و از برخوردهاى فيزيكى و خشن پرهيز مى نموده اند. اين روش بوده است كه قلبها را همواره به آنان متمايل و شيفته مى نموده و همگان را منقاد خويش مى ساخته است.
متأسفانه اين روش در برخوردهاى برخى از كارگزاران امور حكومتى يا نظريه پردازان مسايل دينى ديده نمى شود و خشونت را با خشونت برابر يا بيشتر پاسخ مى دهند كه نتيجه اى جز دين گريزى و دشمن تراشى نخواهد داشت.
بر اساس همين اصل؛ يعنى تقدم محبت و ارشاد بر خشونت است كه حضرت لوط نبى عليه السلام به گاهى كه قوم وى قصد تجاوز به مهمان هاى او را داشتند فرمود: «يَا قَوْمِ، هَؤُلاَءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ، فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي».
پذیرش تفاوت انسانها
خداوند انسان ها را متفاوت آفریده است؛ ﴿لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا﴾ «برای هریک از شما امتها شریعت و راه روشنی قرار دادیم» و حکومت اسلامی نیز باید این تفاوت ها را بپذیرد و چنین نباشد که تلاش نماید همه بر یک قد و در یک اندازه باشند و گرنه حکومت دینی به استبداد می گراید و دیگر دینی نخواهد بود.
شعار « با مایی یا بر علیه ما » از مظاهر خشونت گرایی است. این رویه باعث می شود حتی افرادی که هیچ اعتقادی به دین ندارند٬ به خاطر منافعی که دارند خود را مذهبی جلوه دهند؛ ﴿و لكن ليبلوكم في ما آتاكم فاستبقوا الخيرات﴾ «ولى [خواست ] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید».
عملکرد کارگزاران دینی مهم ترین نقش را در رواج یا تعطیلی و کساد دین دارد. اگر همه می بایست یک پوشش داشته باشند و یک رفتار از خود بروز دهند و اندیشه های خود را یکسان سازی نمایند ﴿فاستبقوا الخيرات﴾ معنا نداشت.
پافشاری بر حفظ ظاهر دین و هوسهای جامعه
افراد جامعه هم عقل دارند و هم نفس، هوا و هوس. آنان همان طور که دین می خواهند شهوت نیز دارند. قید و بند، آزادی، پول، نان، خدا و خرما را با هم و در کنار هم می طلبند.
باید توجه داشت بیش از هزار سال است که در افراد جامعه نغمه ی دین دمیده شده است و آنان نمی توانند از عقاید گذشته دست بردارند؛ بنابراین سینه زنی آن ها در ایام عاشورا برپاست و این مراسم از درون مردم می جوشد.
خصایص دینی و روحیه ی دین خواهی در درون مردم نهفته است، ولی در کنار این خصیصه، ویژگی دیگری هم وجود دارد و آن هوس است. آنان هوس دارند لب دریا روند و در آن جا برهنه شوند. این دو روحیه در افراد وجود دارد و جامعه شناسان و دین شناسان باید این مهم را بدانند و باور کنند سپس به نظریه پردازی و کارهای اجرایی قدم گذارند.
بر این پایه، اگر رهبران دینی جامعه فقط بر حفظ ظاهر دین پافشاری کنند و هوس های جامعه را به طور کلی نادیده بگیرند به گونه ای که برای آن راهی مشروع طراحی نکنند، مورد خدشه و بی اعتنایی قرار می گیرند.
به خاک و خون کشیدن نوامیس مسلمین و عدم اهتمام متولیان دینی
در مسیر حرکت باید موضوع را انسان ها قرار داد؛ همان طور که پیامبر اکرم (صَلَّی اللّٰهُ عَلیْهِ وَ آلِه) چنین می نمود. البته بسیار سخت است که حاکم یا هادی یا مبلغ به انسان ها اهمیت دهد.
ما بر اساس همین مبناست که می گوییم؛ درست است حرم های قدسی و شریف حضرات معصومین (عَلَیْهِمُ السَّلٰامْ) همه مظاهر قداست ما هستند و کوچک ترین بی حرمتی به آن معصیتی بزرگ است ولی امروز در عراق روزانه صدها مسلمان کشته می شوند اما کسی آن را به چیزی نمی انگارد و عزای عمومی برای مظاهر دیانت گرفته می شود که صبغه ی مادی آن قابل جبران است.
باید برای آدم ها سرمایه گذاری کرد نه حتی برای دین؛ زیرا دین نردبامی است برای رسیدن به سعادت و سلامت افراد؛ همان طور که قران کریم برای هدایت مردم است.
انسان های مسلمان و مؤمن ارزش بی شمار دارند. نوامیس مسلمین به خاک و خون کشیده می شوند و مورد تجاوز قرار می گیرند اما متولیان دینی و کارگزاران سیاسی به آن اهتمامی ندارند و تنها بر آن هستند تا تعزیه دار شعایر باشند و بس؛ در حالی که تنها نباید به تقویت دین و حفظ شعایر اندیشید در حالی که مردم از دست می روند بلکه باید مردم را داشت تا دین و شعایر نیز به دست آنان تقویت شود.
شیوه برخورد با ستمگران
گاهی لازم است ظلم ظالم را در راستای مصلحت جامعه دور کرد و با او مقابله نمود؛ بدون آنکه به او ستم شود.
عقل و دین میگوید: ستم نکن، ولی نمیگوید: در صورت لزوم، مقابله به مثل ننما و از حق طبیعی خود دفاع نکن.
از این رو خدای تعالی در قرآن خطاب به مؤمنان میفرماید: «قاتلوا فی سَبیلِ اللّهِ؛ الَّذینَ یقاتِلونَکمْ، وَ لا تَعْتَدوا إِنَّ اللَّهَ لا یحِبَّ الْمُعتَدین؛(بقره/۱۹۰) ای مؤمنان، در راه خدا با آنان که به جنگ با شما برخاستهاند، جهاد کنید، ولی در مقام مقابله به مثل، جانب عدالت را از دست ندهید و ظلم و تعدی نکنید؛ چرا که خداوند، کسانی را که از صراط عدالت بیرون رفته و ستم میکنند، دوست ندارد.»
سپس خداوند در آخر همین آیه میفرماید: «… فَمَنِ إعْتَدی عَلَیکمْ، فَاعْتَدُوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیکمْ، وَ اتَّقوا اللَّهَ، واعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ؛(بقره/۱۹۴) در مقام مقابله به مثل، تجاوز را با تجاوز و زور را با زور پاسخ دهید، ولی جانب تقوا را رعایت کنید و بدانید خداوند یار و یاور پرهیزگاران است.» مقابله به مثل عادلانه در برابر ستم ستمگر و در جای خود، عین عدالت است.
همراهی رهبری با مردم
یکی از ویژگی های انقلاب اسلامی، پشتوانه ی عظیم مردمی بود. مردم در صورتی که جنس زندگی رهبری را از جنس زندگی خود بدانند، نسبت به او احساس نزدیکی و محبت بیش تری می نمایند.
شایسته است دوربینی مداربسته و شبکه ای مجزا، امور مربوط به رهبری و آن چه در دفتر کار وی می گذرد را به صورت مستقیم پخش نماید و رهبری، تمام فرمان ها و احکام خود را از همان جا صادر نماید و به اطلاع مسئولان امر و مردم برساند و خود به مردم اعلام دارد که من برای شما و در خدمت شما هستم، نه غذای عالی تری از شما می خورم و نه زندگی مرفه تری از شما دارم.
شما نیز برای خود و به نفع خود کارهایی را که می گویم، انجام دهید.
فلان شخص، فلان قاضی، فلان وکیل، فلان وزیر و فلان جنایتکار جنگلی و فلان محتکر زمان و فلان عالم مانع از علم و پیشرفت و قدرت ایران است، من همه ی آن ها را کنار زدم و از مسیر آرام زندگی شما مردم، دور ریختم تا شما در کمال آرامش و آسایش زندگی کنید.
آزادی از دیدگاه اسلام
نحوه ی مواجهه ی شریعت اسلام با آزادی، بحثی دامنه دار است. در این جا تنها به اجمال باید گفت: اسلام شریعتی گشایشی و برای آزادی است، نه بند و بست.
اسلام هیچ گاه بر مردم سخت نمی گیرد. شریعت اسلام، دین سَهله و سَمحه است. اما باید توجه داشت که گشایش در دین، به معنای بی قانونی نیست؛ بلکه گشایش در عین قانون است و این نیز داخل در قانون اسلام است که دین امری گشایشی و آزادمحور می باشد.
دین می گوید همه چیز مباح و رواست؛ مگر امور چندی که با عنوان محرّمات شناخته می شود. قانونمندیِ شریعت مانند قانون راهنمایی و رانندگی است که رعایت آن، گشایش در مسیر را سبب می شود و از ترافیک و تصادف و مرگ جلوگیری می کند.
این احکام به سان لنگر کشتی انسانی است که نبودِ آن، نوع انسان ها را با تلاطم می کشاند. گزاره ها و احکام دینی نیز همه توصیفی است، نه فرمانی. این احکام مانند مهندسیِ نقشه کشی است که جای هر چیزی را به دقت نشان می دهد و آن را توصیف می کند. چنین دینی هیچ گاه برای مردم ترس و وحشتی ایجاد نمی کند.