دو پرسش اساسی در باب حاکمیت

سیاست تهران / تقدم و تأخر دو پرسش اساسی در باب حاکمیت

در سلامت جامعه و حتی سعادت فرد، سخن از «شخص حاکم» بر هر مسأله‌ای تقدم دارد. هم حقوق بشر و هم قانون اساسی در صورتی ساختار و محتوای عملیاتی می‌یابد، که این مهم را به تناسب، لحاظ کرده باشد؛ بدون این‌که با هم تنافی داشته باشد. این بحث در تمامی حکومت‌ها؛ اعم از آن‌که الهی باشد و حکم برای خدا باشد یا غیر الهی و اعم از آن‌که لائیک باشد یا لیبرال، و دمکراسی باشد که حکم برای اکثریت مردم است یا مانرشی و سلطنتی و دیکتاتوری که حکم در اختیار یک فرد است هرچند به زور شمشیر سلطه یابد و یا اشراف‌گرا و نجیب‌زادگان یا نخبه‌گرا که حکم برای عده‌ای خاص است، جریان دارد.

 

این پرسش که حکومت حق چه کسی است، مهم‌ترین پرسش درست و کهن فلسفه سیاسی است؛ اما این‌که چگونه باید حکومت کرد و چه نوع حکومتی باید داشت؟ پرسشی است که شخص حاکم به آن پاسخ می‌دهد؛ یعنی کسی که حق حکومت کردن برای اوست، شیوه ساخت جامعه و مردم‌داری را بر اساس شرایط و صفات موجود در خود و هستی‌شناسی و مردم‌شناسی خویش می‌آورد و دانشمندان می‌توانند مشی حکومتی او را بر اساس صفات شخصی و نظرگاه‌های او کشف کنند. به هر روی، مهم‌ترین پرسش فلسفه سیاسی این است که چه کسی باید حاکم باشد، بعد از آن نوبت به پرسش از چگونه حکومت کردن و نوع حکومت می‌رسد؛ زیرا چگونه حکومت کردن مبتنی بر شرایط و صفات حاکمی است که تعیین می‌شود.

حال اگر بخواهیم این بحث را با نظر به صحنه سیاسی تهران و گروه‌های موجود پیش ببریم، باید بگوییم هم‌اکنون بعضی از گروه‌ها در صحنه مدیریت سیاسی کشور بر سه امر اساسی سرمایه‌گذاری کرده‌اند: «تسلیحات»، «قدرت اطلاعات که ضد اطلاعات را نیز با خود دارد» و «تبلیغات». ما از دو گزینه نخست در این بحث سخن نمی‌گوییم، اما در بُعد تبلیغاتی که این گروه‌ها دارند، پیش از آن‌که از شرایط و صفات حاکم سخن گفته شود، از نوع حکومت سخن به میان می‌آید که حکومت ایران حکومتی الهی، دینی و ولایی است. بر پایه این بحث، دست‌کم در تبلیغات این قسم از گروه‌های سیاسی، پرسش اولی فلسفه سیاسی نادیده گرفته شده است که همان سخن‌گفتن از شرایط و صفات حاکم است واین‌که چه کسی باید حکومت را در دست گیرد؟ حکومت‌داری در نظرگاه این گروه‌ها، پیش از آن‌که امری علمی باشد، به مسأله‌ای ایدئولوژیک و اعتقادی تبدیل شده است و بعد ایدئولوژیک این بحث بر بعد علمی آن غلبه داده شده است؛ در حالی که اعتقاد امری بعد از آگاهی و علم است. نخست باید این پرسش را پاسخ گفت که حکومت حق چه کسی است و مشروعیت حاکم از کجا ناشی می‌شود و او در چه ساختاری به حکومت و قدرت و مسؤولیت می‌رسد؟ به تعبیر دیگر، پیش از آن‌که بگوییم کشور باید چگونه اداره شود و برای آن مدل حکومتی و نقشه راه طراحی کنیم، لازم است بدانیم و بپرسیم چه کسی می‌تواند کشور را اداره کند و مدل حکومتی بر اساس میزان توانایی‌ها و قدرت او طراحی شود. آقای کارل پوپر این پرسش را با اشتباهی فاحش، به تأخر کشانده است. پوپر در کتاب «جامعه باز و دشمنانش» در مورد چینش و ساختار حکومت و نحوه مهندسی آن می‌گوید: «این خطای فلسفه سیاسی کهن است که همواره پرسیده می‌شود حکومت، حق چه کسی است؟ در حالی که سوال درست آن است که چگونه باید حکومت کرد؟»

در فلسفه وجودی نیز فعل از مراتب فاعل و از شؤون او و از لحاظ عقلی، متأخر از او دانسته می‌شود، هرچند از لحاظ وجود خارجی فعل با فاعل اتحاد دارد. فاعل بر فعل خود مقدم است و بر آن پیشی دارد و تا صفات و خصوصیات فاعل و حاکم مشخص نشود، چگونگی فعل و حکومت او به دست نمی‌آید. مهندسی حکومت با شخص حاکم است و او بر مهندسی حکومت نیز حاکم می‌باشد. این جایگاه بسیار مهم حاکم را می‌رساند که او را حتی بر علم مقدم داشته است.

سخن این است که به لحاظ فلسفی، مدیریت و مهندسی علم با شخص عالم است و فاعل همواره مقدم بر فعل خویش است. در بحث حکومت نیز شخص حاکم بر مهندسی حکومت پیشی دارد و حکومت قائم به حاکم می‌باشد و فیلسوفان سیاسی از کنش‌های برآمده از حاکم و واکنش‌های او نسبت به حوادث و رخدادها، فلسفه سیاسی او را استخراج و استنباط می‌کنند. حکومت حاکم و فلسفه سیاسی او معقول ثانی فلسفی است که قائم به شخص حاکم و متأخر از اوست و این، ویژگی هر معقول ثانی است. حاکم و حکومت او مبتنی بر سیاهه‌های نقش‌بسته بر کاغذهای کتاب نیست، بلکه حاکم مقدم بر جامعه و رخدادهای آن و مقدم بر تمامی افراد جامعه حتی بر طبقه دانشمند و بر نخبگان می‌باشد و سلامت و سعادت جامعه و تمامی افراد آن اعم از عامی و نخبه، در دست تدابیر و انتخاب‌های اوست. چنین کسی اگر حکومتی شرافتمدانه داشته باشد، در شرافت از حکومت خود برتر است و در صورتی که حکومت وی به استبداد و ستم‌پیشگی بیالاید، فروتر از آن می‌گردد؛ همان‌طور که بنده مؤمن برتر از نمازی است که می‌گزارد. اگر حکومت حقی الهی باشد، ساختار حکومت را الهی می‌سازد و چنان‌چه حق اکثریت مردم باشد، ساختار آن را مردمی خواهد ساخت و چنان‌چه حکومت حق اشراف و نخبگان باشد، ساختاری به آن داده می‌شود تا تنها این طبقه به قدرت و هرم آن وارد شوند.

مهندسی قوانین اجتماعی و سیاسی در دست حاکم و حق اوست. هم در جوامع دینی که جامعه‌ای اقتدارگرا و ولایی است و هم در جوامع استبدادی، حاکم مقدم بر همه افراد جامعه و بر تمامی قوانین است و حرف اول و آخر با حاکم است. چنین جوامعی ناظم‌محور است؛ برخلاف جوامع دموکراسی و مردم‌نهاد که جامعه‌محوری بر آن چیرگی دارد و سیستم جامعه را در عرض شخص حاکم تعبیه می‌کند و نظام‌محور می‌باشد.

ما در این‌جا پرسشِ چگونه باید جامعه را اداره کرد به تعبیر دیگری طرح می‌کنیم و آن این‌که چگونه باید جامعه را ساخت و آن را به سوی خیر ، کمال و مرحمت و به سوی عشق، سلامت و سعادت پیش برد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: این شخص حاکم است که سازندگی و اصلاح جامعه را مهندسی، ترسیم، هدایت و رهبری می‌کند و به سوی ارزش‌های اخلاقی، معنویت‌طلبی، ولایت‌مداری و خداگرایی سوق می‌دهد و اوست که نخبگان، عالمان و کارگزاران و دیگر ارکان و افراد جامعه را به سوی اهداف تعریف‌شده خود می‌کشاند. در واقع این علم و تولیدات علمی نخبگان جامعه نیست که برای جامعه سلامت و سعادت می‌آورد، بلکه تنها حاکم جامعه و فرد اول قدرت و مملکت است، که بر تمامی افراد جامعه چیرگی دارد و حتی دانش و علم آنان را در اختیار می‌گیرد و کار نشر، توزیع و انتقال آن به افراد جامعه را گزینش و مدیریت می‌کند.

حاکم و رهبری برای مردم، هم‌چون «کشور» و «وطن» برای «دین» است. همان‌طور که کشور، وطن و مردم مقدم بر دین است و دین بدون کشور و مردم وجود خارجی نمی‌یابد و دین را باید در ضمن مردم و با آنان یافت نه از مناره‌ها و اذان‌هایی که بر بالای مأذنه‌ها گفته می‌شود، هویت جامعه و مردم نیز از هویت حاکم و رهبری است. همان‌طور که ملاک دین‌داری صرف تعداد و تیراژ کتاب‌های دینی و قرآن‌کریم نیست، بلکه تجسم عقاید و کردار مردمی است و همان‌طور که علم در نهاد عالم است و زندگی در ضمن زندگان است، نحوه حکومت کردن و ساختن جامعه نیز در ضمن حاکم و قائم به او و معقول ثانی فلسفی است. ساختن جامعه و تربیت اجتماعی، پیش از آن به ساختن و پرورش حاکم مبتنی است و اوست که جامعه را الهی یا الحادی و مهربان و فروتن و خاشع یا خشن و استبدادی و استکباری می‌سازد. حکومت‌داری همانند بحث کلی طبیعی است که در ضمن افراد شکل می‌گیرد و با وجود آنان وجود می‌یابد که اگر هیچ فردی از آن نباشد، منقرض می‌گردد. این حاکم است که می‌گوید چگونه باید حکومت و زندگی کرد و چگونه جامعه را ساخت و طبیعی است که جامعه به حسب دانش، اقتدار، سلامت و سعادت او در دانش، قدرت، سلامت و سعادت رشد می‌کند و یا به انحطاط کشیده می‌شود. جامعه هرچند فیلسوفان و حکیمان فرزانه‌ای در خود داشته باشد، فلسفیدن و فرزانگی آنان تنها با اشاره حاکم است که می‌تواند موتور محرک جامعه باشد و بدون خواست او، فرزانگی دانشمندان خاصیتی برای افراد جامعه حتی در دوره‌های بعد ندارد. جامعه اگر سیستماتیک باشد و ساختار پیشرفته مکانیکی پیدا کرده باشد، تنها به دست حاکم می‌چرخد و اوست که به این مکانیک، مسیرِ «شدن» می‌دهد. بنابراین، با وجود حاکم، دیگر نمی‌شود پرسید چه کسانی باید جامعه را بسازند و نقش هدایتگری مردم را به عهده بگیرند؛ زیرا این نقش، تنها در دست حاکم است و بس و اوست که به‌ویژه در جوامع سیستماتیک، مهره‌های کمال‌بخشی و هدایت مردم را برمی‌گزیند و حمایت یا طرد آنان را مدیریت می‌کند. باید توجه داشت ما بر اساس سیستم طبیعی و ناسوتی حاکمیت سخن می‌گوییم و آن را تجزیه و تحلیل می‌کنیم. البته سیستم الهی و ولایی هدایت که مبتنی بر قدرت حقیقی اعطایی و حاکمیت باطنی موهبتی است نیز در هر دوره‌ای جریان دارد؛ اما سیستم طبیعی می‌تواند در کار سیستم الهی در بُعدی که باید طبیعی اداره شود مداخله کند و آن را با اختلال مواجه سازد. منظور از حاکم ناسوتی نیز کسی است که قدرت واقعی مدیریت جامعه در دست اوست. قم مقدس / محمدرضا نکونام

مطالب مرتبط