آسیب شناسی جوامع فاسد، تبلیغات کاذب و شخصیت سازی های پوشالی و میان تهی
احترام برای بزرگان از دنیا رفته نه زندگان
فرهنگ جامعه عقب مانده چنین است که تا کسی زمینگیر و نالان نشود، از او دستگیری نمیشود و آبرودار یاری نمیگردد؛ بلکه آبروریخته را بیشتر بیآبرو میکنند، همانطور که سهم هر کس از احترام و عنوان را بعد از مرگ پرداخت مینمایند.
دیوانگان عاقل
افراد برجسته معلوم نیست تا چه اندازه در سلامت به سر ببرند؛ زیرا بزرگی آنها در بسیاری از مواضع جا نمیگیرد.
آن کس که میخواهد همه جا بی حریف باشد و رقیبی نداشته باشد، بداند که سر پر دردسری دارد.
بسیاری از نوابغ و برجستهها در میان راه از بین میروند و گاه میشود که سر تمامی آنها را زیر آب میکنند و به جای آنها کر و کورانی چند را جایگزین مینمایند و برخی نیز در این میان اسم و رسمی پیدا میکنند و خود آنان هم باور میکنند که چهرهای و کسی میباشند.
شخصیتهای کاذب، ساختگی، پوشالی و میان تهی بزرگترین عامل انحراف، شکست فرد و گروه است. نباید در شناخت افراد سادگی و سهلانگاری روا داشت.
بهطور کلی افراد برجسته و نوابغ، گذشته از دارایی، شرایط طبیعی سختجانی، گذشت، ایثار و جوشش نامحدود دارند؛ میسوزند و میسازند؛ میمیرند و زنده میکنند و خود زنده میمانند. راحتطلبی، عافیتخواهی، خوش گذرانی و فرصتنگری از حریم اینگونه افراد بهدور است.
اینها همان دیوانگان عاقلی هستند که خود را فانی میکنند تا دیگران راحت باشند و راحت زندگی کنند.
اینان راحتی و سلامتی دیگران را به طور خودجوش در گرو نابودی و ناامنی خود میدانند و در این امر دریغ نمیورزند. دیگران هم نان اینها را میخورند و به قول معروف: پُز اینها را میدهند.
وابسته سازی مردم در نیازمندیهای ابتدایی
نزدیکترین راه برای اطاعت مردم از رهبران توخالی و بیمحتوا این است که مردم را اسیر و نیازمند به خود کنند و آنها را در نیازمندیهای ابتدایی خود وابسته سازند. با این نیازمندی، مردم همت خود را تنها در جهت امرار معاش هزینه میکنند و دیگر فرصت حرکت و قیام ندارند، به خصوص که ایادی رهبری بتوانند در جهت خواری مردم، معیار درستی داشته باشند تا این نیازمندی به حالت انفجار کشیده نشود و جامعه در وضعیتی بماند که قدرت کنترل وجود داشته باشد و جامعه طوری در حرکت باشد که قابل تغییرات جزیی، صوری و ساختگی باشد.
پس میتوان معیار کاملی نسبت به شناخت رهبران پوشالی به دست آورد که اگر جامعه ای را به خواری بکشانند و رشد آنان را محدود و عوامل فشار، تهدید و وحشت را بر سر آنها سایبان سازند، اینگونه رهبری ساختگی است و نمیتواند رهبری شایسته و لایقی باشد.
اگر رهبری یا حکومتی از رشد و بزرگی مردم خود در هراس نباشد و آزادی نسبی را در جهت لازم به کار گیرد و مردم را در قالب فشار، تهدید و وحشت قرار ندهد، حکومتی سالم و باز با رهبری شایسته است.
مسکن سازان پرمسکن
مشکل مسکن در سطح دنیا محسوس است. این مشکل ریشه در عواملی دارد و مهمترین آن این است که قانونگذاران و مجریان آن، مشکل مسکن ندارند؛ آنان که بودجههای ممالک را تصویب میکنند، کمبود مسکن ندارند و آنان که مشکل مسکن دارند، قانون، بودجه و اجرا را در دست ندارند.
قانون گریزانِ واضع قانون
کاتبان قانون بهراحتی از پیچ و خم آن عبور میکنند و این شنوندگان و خوانندگان قانون هستند که در لابه لای پیچ وخمهای آن میمانند.
بیشتر، کسانی قانونی را وضع میکنند که نیاز به اجرای آن نداشته و قانون برای کسی جعل میگردد که سودی برای وی نداشته باشد.
بهترین چماق زورمداران، قانون است. قانون چون برگ برنده در دست سردمداران خودخواه قرار میگیرد تا چون سوزن و قیچی با آن هرگونه که بخواهند ببرند و بدوزند و دیگر هیچ.
قانونپردازی غیر از حقیقت امر و واقع، و حقیقتیابی غیر از قانونبازی است. قانون اگر الهی و منطقی باشد تنها توانش طریقنمایی واقع است که چیزی جز صورت و وضعیت ظاهر را نشان نمیدهد.
چه بسیار حقایقی که درگیر خطاها و انحرافات است و چه بسیار حقایقی که در چنگال قانون، بدون توان و زبان میماند و قدرت ارایه خود را ندارد و قانون نیز توان نمایش واقع را ندارد یا آن را نمیخواهد و یا نمیگذارند که بخواهد.
بسیاری از باطلها قانون را مستمسک قرار میدهند و خود را به واسطه زیر و بم قانون از چنگال عدالت رها میکنند؛ در حالی که بسیاری از افراد مظلوم، به ناحق در چنگال آن قرار میگیرند.
قانون، گرفتار قانونباز است و حقیقت، در میان افراد بیزبان ظاهر میشود و در این میان، پول، پارتی و رابطه، چیزی برای مظلوم باقی نمیگذارد.
هرگز مظلوم و تهیدست قدرت و توان به دست آوردن حق را ندارد، گذشته از آنکه زبان قانون را نیز نمیشناسد.
سرنوشت نوابغ در جوامع عقب مانده
در جوامع عقب مانده، افراد و استعدادهای متوسط و معمولی بهتر رشد میکنند و افراد برجسته و نوابغ امید رشدشان بسیار کم است و در بعضی مواقع یا بیشتر اوقات، این استعداد و نبوغ، عامل نابودی یا گرفتاریهای فراوانشان میشود. در اینگونه جوامع متحجر و جهلآمیز، نوابغ و افراد پرمایه و با استعداد در حکم عقبمانده های ذهنی میباشند که سرانجام در لابهلای دست و پای مردم از بین میروند و یا با فلاکت و بدبختی عمری را سپری میکنند. آنان در خانه، محیط مدرسه، در محیط کار، در مسجد و کلیسا و دیر و یا در هر محیط اجتماعی کوچک و بزرگ دیگر و به هر دین و مرامی که باشند، خود را تنها، غریب و بیکس احساس میکنند و یافتهها و ذهنیات خود را پنهان میسازند؛ چرا که در غیر این صورت، محکوم آن مردم میباشند؛ در حالی که در جوامع پیشرفته چنین افرادی چشم و چراغ جامعهاند؛ اگرچه در جوامع به اصطلاح پیشرفته ما، اینگونه افراد استثمار میشوند و در خدمت ایادی باطل قرار میگیرند؛ ولی به هر حال، جوامع پیشرفته در شناخت این افراد و در استفاده هرچه بیشتر از آنها از هیچ کاری فروگذار نمیکند و فرار مغزها در جوامع عقبمانده نیز بیشتر از همین رو شکل میگیرد.
فریاد یا سکوت در جوامع زورمدار و ناسالم
در جوامع ناسالم، افراد فهمیده و مردمی که رشد و فکر شخصی و استعداد فردی دارند یا نابود میشوند یا فریاد میزنند و خود را به هلاکت میرسانند و یا سکوت میکنند و انزوا را پیشه خود میسازند. سکوت، انزوا، گوشهگیری، درویشی و رهبانیت، نتیجه زورمداری جوامع زورمدار و ناسالم است. کسانی که نمیتوانند سخن خود را بگویند و فهم آن را ارایه دهند و اندیشهای را به کرسی بنشانند، راهی جز سکوت، انزوا، فریاد و نابودی ندارند.
امور دین و مردم و افراد نادان، مرتجع و نیز تجددطلبهای ناپخته
هر رئیس، قاضی و عالمی که در خود احساس کمبود و محرومیت کند، هرگز نمیتواند در مقابل حوادث بهراحتی سالم بماند، همانطور که اینگونه افراد اگر ناسالم باشند، هرگز نمیتوانند نقش سالمی در وظایف خود داشته باشند و یا آنکه مردم بتوانند با آنها به خوبی کنار آیند.
همچنین نباید سردمداران از کممایگان باشند. نباید سررشته امور دین و مردم را در دست افراد نادان، مرتجع و نیز تجددطلبهای ناپخته قرار داد.
خارج کردن افراد برجسته و شایسته از دور
رسم دنیا بر این است که بسیاری از افراد ناشایست و کمبها موقعیتهای بسیار خوبی پیدا کنند و افراد برجسته و شایسته ای از دور خارج شوند. ضعیفی به قدرت میرسد و زشتی جای زیبایی را میگیرد و توانایی به زمین میخورد و زرنگ و دانایی در کار خود میماند و مهملی به اوج میرسد و هزاران عکسهای مختلف از این قبیل.
بدترین نوع تعصب: ارتجاع مذهبی به معنای جمودگرایی و بی فکری
میتوان گفت هر فرد مذهبی- گرچه مذهب وی کفرآمیز باشد- با نوعی تعصب همراه است و فردی میتواند از تمامی تعصبات به دور باشد که دور از هر خط و مرامی باشد. دفاع فکری و عملی از یک خط و فکر غیر از تعصب است و کمال یک انسان محسوب میشود؛ هرچند میزان شناخت تعصب و دفاع از مرام که همان غیرت و حمیت باشد، چندان آسان نیست.
ارتجاع مذهبی که به معنای جمودگرایی و بیفکری است، بدترین نوع تعصب است؛ هرچند بیغیرتی، بیمرامی و بیبندوباری نیز بیشخصیتی انسان را میرساند. زندگی با افراد مرتجع بسی مشکل و دردناک است و انسان در تمامی آزادیهای معقول نیز محدود میگردد.
زندگی در میان افراد لاابالی و بیخط نیز پوچی میآورد و دنیا و انسان برای چنین فردی جز یک حرکت بیهدف و سرگردان نمیباشد.
تنها سردمداران و صاحب منصبان هستند و بس
سخن از مردم زیاد است؛ ولی نشانی از مردم در کار نیست و هنگامی که خوب و بد عالَم را میشمارید، نامی از مردم نیست و تنها سردمداران و صاحب منصبان هستند و بس.
فقر اجتماعی و فرهنگی و طغیان و سرکشی
در جامعه ای که مردم آن در استفاده از امکانات عمومی مشکل دارند یا در فقر اجتماعی و فرهنگی به سر میبرند و قدرتی برای رفع کمبود آن مشکل وجود ندارد، سرانجام آنان به طغیان و سرکشی میرسند؛ به طوری که راهی برای مهار کردن آنها جز زور و استبداد وجود ندارد.
سکوت، عامل تمامی نابسامانیهای فردی و نوعی
بسیاری از مواقع، مردم در مقابل سردمداران به اندازهای ضعیف و به دور از مسؤولیت برخورد میکنند که گویی از درک و شعور، هیچ بهرهای ندارند و میتوان اینگونه جامعه و مردم را همانند گله گوسفندی فرض کرد که چوپان کوری نیز میتواند آن را هدایت کند. هرگاه مردم در برابر مسایل و موضوعاتی ایستاده و مقاومت کنند، موفق میشوند؛ ولی هرگاه بیتفاوت شوند، قافیه را به تمامی باخته اند.
البته مردم نمیتوانند در برابر سردمداران به راحتی برخوردی داشته باشند و هیچگاه توان ایستادن در برابر آنها را به آسانی در خود نمیبینند؛ بلکه همیشه گروهی از میان مردم هستند که موقعیت این عمل را برای مردم ترسیم میکنند و در بسیاری مواقع، آنها چوپان دروغینی برای گله میباشند. مردم در فلسفه این سکوت، تنها شخص خود را در نظر دارند، در صورتی که این سکوت، عامل زیانهای شخصی افراد میشود. مردم سخنی نمیگویند تا سالم بمانند و منافع آنان به خطر نیفتد، در حالی که سکوت، عامل تمامی نابسامانیهای فردی و نوعی میگردد. بیشتر سردمداران دنیا افراد فاسد، از خودراضی، زرنگ و فریبکار هستند. این افراد به اندازهای بر بشر ظلم و ستم روا داشتهاند که امروزه در دنیای ما خود آنان برای محدودیت خود، قانون ساخته و فکرهای فراوانی کردهاند که تمام آن برای بقای خود و تودههای حامی خود است و نه حفظ مردم از آن جهت که مردم هستند.
«زور» زبانی بین المللی
«زور» زبانی بین المللی است و برای همگان به آسانی قابل فهم است. به همین خاطر تمام حکومتهای زورمداران ظالم بهراحتی از آن استفاده میکنند و نتیجه مطلوب میگیرند؛ اگرچه ممکن است دوام نداشته باشد.
مردمی که ظلم و زور را به راحتی میپذیرند، هرگز روی خوش به خود نمیبینند و یکی از ویژگیهای آنها جهل و نادانی و بیبهره بودن از اندیشه، درک و فهم است.
زور، زبانی بینالمللی است و همه افراد از عاقل، دیوانه، کودک،جوان و پیر، آن را میفهمند و همین که کسی توانست گوش فردی و مچ دست کسی را بگیرد و دهانه سلاح خود را در مقابل کسی قرار دهد، کار تمام است و دیگر حاجت به چیز دیگری نمیباشد.
کسی که زور و قدرت ندارد، نباید حرفی داشته باشد و آن که زور و قدرت دارد، اگر منطق نیز نداشته باشد، مهم نیست؛ زیرا زور و قدرت خود منطقی گویاست. زور و قدرت، رایجترین منطق و بینالمللیترین زبانی است که همه از انسان تا حیوان، این زبان را میفهمند و به آن احترام میگذارند و هرگز به خود مجال سرپیچی از آن را نمیدهند؛ مگر آنکه کار از کار بگذرد و کسی یا قوم و مردمی به فکر بقای خود نباشد. همین زور و قدرت با تمامی جلال، شکوه و اقتدار است که در مقابل دستهای عاجز میماند و دیگر توان مقابله با آن را ندارد و این دسته همان کسانی هستند که دست از جان میشویند و دیگر در فکر حیات صوری خود نیستند.
آنان که سر در شور نهاده و فریاد میزنند، هلاک میشوند و آنهایی که سر در شعور مینهند، به سکوت و انزوا گراییده و عمری را با خلوت و تنهایی سپری میسازند. درویشی و شور و انقلاب و هیجان همیشه در مقابل زورمداران وجود دارد؛ به همین جهت جوامع تحت فشار، ثبات و سلامت را هرگز به دست نخواهند آورد، به طوری که همواره درگیر زور و سکوت و فریاد میباشند. زورمدار به زور، و فهمیده به سکوت، و دردمند با احساس و فریاد خود را مشغول میدارد. در این میان آنچه یافت نمیشود، ثبات، آرامش، قانونمندی، فرهنگ، منطق و انصاف است.
زور، افراط، تشنج، فریاد، کشتار، غارت، درگیری و عذاب همیشه اینگونه جوامع را در بر داشته است.
ستمگری با نام حکومت و عدالت
در نوع جوامع چنین است که جنایتکاران حرفهای و مفسدان واقعی کمتر مجازات میشوند و مجازات تنها برای ضعیفان، مظلومان و افراد عادی اجتماع است. جنایتکاران بسیار میشود که قهرمانان جامعه به حساب میآیند و بسیاری به آنها میبالند و فخر میکنند.
زندانها و شکنجه گاهها را مردم آلوده ضعیف یا پاک ضعیف و عادی پر میکنند و افراد برجسته و مفسدان بهنام کمتر در آنها یافت میشوند. اینگونه افراد برجسته در جنایت، اگر پایشان به زندان نیز برسد، آنجا دولتی برای خود تشکیل میدهند و آقایی میکنند و بر گرده زندانیان و حتی بر گرده مسؤولان زندان سوار میشوند و آدم میرانند.
اگر کسی بتواند به زندانها و سیاهچالهای دنیا سری بزند، درمییابد که بسیاری از زندانیان و محکومان از مظلومترین افراد جامعه هستند. به طور کلی زندانها ماتمسرا و مدارس آموزشی جنایت است، نه ندامتگاه و جایی برای تربیت. افرادی که به نوعی در کار زندان دخالت دارند، پس از گذشت مدت زمانی از قساوت قلب خاصی برخوردار هستند و سلامت نفسانی ندارند و حالت مسخ به خود میگیرند.
جنایتکاران حرفهای کمتر آلت مستقیم و مباشر تحقق فسادند و آنان مردم ضعیف و وامانده را ابزار جنایت قرار میدهند و آنها را وسیله رسیدن به اغراض شوم خود میسازند. جنایتها، ستمها و ظلمهایی که در زندانهای گوناگون به بشر میشود، به مراتب بیشتر از ستمهایی است که در غیر زندانها رخ میدهد. زندانها بیشتر برای حفظ و بقای حکومتهای شوم و دیکتاتور است تا برای حفظ امنیت اخلاقی جامعه.
دولتها دشمنان خود را بیشتر از دشمنان مردم آزار میدهند و از دشمنان خود بیشتر از دشمنان جامعه و مردم میترسند. دولتهای استعماری بهترین حامی برای دشمنان مردمند و از منافع دشمنان مردم در جهت استمرار حکومتهای خود بهرهگیری میکنند.
مردم نمیتوانند ظلمی که در یک شبانهروز زیر سقفهای زندانهای دنیا صورت میپذیرد را به شمارش در آورند و تصور درستی از آن به دست آورند. عمرهایی که در این زندانها تلف میشود، نعرهها و فریادهایی که زده میشود و بدنهایی که زیر شکنجه ناتوان و نابود میشود، همه و همه، نمونههایی از این ستمگریهای آدمی با نام حکومت و عدالت است.
با آنکه زندان به معنای درست آن برای هر جامعهای لازم است، باید دانست که مشکل نابسامانیهای جامعه را حل نمیکند و برای جامعه سالم و حکومت درست، زندان باید حکم مترسک را داشته باشد و دارای وجودی خیالی باشد و کمتر کسی را باید با آن آشنا ساخت، نه آنکه بخشی از بودجه و مساحت و محیط جامعه را برای زندان و زندانسازی قرار داد. زندان نباید از وجودی واقعی برخوردار گردد و نباید همه را با آن آشنا ساخت و حالتی عادی به آن داد و به آسانی هر کس را روانه آن ساخت و بخشی از مردم و امکانات جامعه را برای زندان و زندانبانهای حرفهای به حساب آورد.
زندان شکل درستی از وضعیت جامعه و مردم آن است و اگر بخواهیم جامعه و مردم آن را به خوبی بشناسیم، باید به سراغ زندانها برویم.
پیدا کردن رنجیده ترین، باتجربه ترین و سختکوش ترین افراد از میان زندانیها
وضعیت ناسالم جامعه علت تکثیر زندان و زندانی میگردد و این کیفیت در کمیتی تصاعدی پیش میرود و هرگز نمیتوان به واسطه زندان و زور از حرکت آن جلوگیری کرد.
وجود ضرب، زور، زندان و حدود الهی برای نظم جامعه، حفظ حدود الهی و فرهنگ درست اجتماعی و فردی است؛ پس نباید دولتها از زندان برای سرکوبی دشمنان شخصی و حکومتی خود استفاده کنند؛ ولی این کار را میکنند و بیشتر خشونت را برای دشمنان حکومتی قرار میدهند تا دشمنان خدا و عدالت و پاکی.
دولتهای طاغوتی که سیاستهای ماکیاولی دارند در سایه ریاکاری و ظاهرسازی، مردم را نابود میکنند و زندانها را حافظ کاخهای خود میدانند. هیچ حکومتی آنچه را در زندانها مرتکب میشود، اعلان نمیکند و همین نبود اعلان، دلیل بر نادرستی آن کارهاست و نادرستیهایی که در زندانها اتفاق میافتد، اساسی جز ظلم و ستم ندارد و تجاوز به مظلوم و محروم است. البته، زندان برای برخی آدمساز است و میتوان گفت با همه سختی که دارد مقداری از آن برای دستهای لازم است تا هر فردِ دانایی ظلم، ستم و تجاوز را لمس نماید و آن را با چشمان خود مشاهده کند.
اگر عدالت در نظر باشد، کسانی که در تاریخ به زندان رفتهاند گناهانشان کمتر از کسانی است که مردم را به زندان انداختهاند.
رنجیدهترین، باتجربهترین و سختکوشترین افراد را میتوان از میان زندانیها پیدا کرد. اما متاسفانه هرگز به قوانین و فرمانهایی که نسبت به زندانها وضع میگردد عمل نمیشود و به موقع به اجرا در نمیآید و این امر تنها در محدوده شعار است و بس.
مردمی بودن به چیست؟
مردمی بودن این نیست که کسی مانند مردم عمل کند؛ بلکه مردمی بودن آن است که کسی به فکر مردم و غمخوار آنان باشد و از آنها حمایت کند و اندیشه و عمل او پیشبرد جامعه و مردم به سوی کمال باشد؛ هرچند ایده و باوری غیر از آنان داشته باشد.
تا جهل فرهنگی برطرف نشود، هرگز ما از دین بهره مند نمیشویم
قافله بشری بر اثر کمبودهای فرهنگی همیشه گرفتار راهزنهای سیاسی بوده است و در این نوع از دزدی، حیات و بقاست که دزدیده میشود.
جهل فرهنگی مانند لایه ای از چربی است که روی دست کسی را فرا گرفته باشد و مانع شود آب به پوست نفوذ کند؛ از این رو آب آن را پاک نمیکند؛ چرا که آب در چربی نفوذ نمیکند. جهل فرهنگی نیز همان چربی است و دین مانند آب است که تا چربی با مادهای پاک کننده برطرف نشود، آب مؤثر و پاککننده نمیشود و تا جهل فرهنگی برطرف نشود، هرگز ما از دین بهرهمند نمیشویم؛ بلکه تنها به صورت و ظاهر دین اکتفا میکنیم و از حقایق آن دور میمانیم.
کشورهای عقب نگاه داشته شده بر اثر جهل فرهنگی نتوانستند از دین به خوبی استفاده کنند؛ هرچند کشورهای پیشرفته نیز بر اثر روحیه استکباری و تجددطلبی نتوانستند از دین بهرهای داشته باشند اما وضعیت فرهنگی آنها به مراتب از ما بهتر است؛ اگرچه آنان به ظاهر دین ندارند و در بسیاری از جهتها، گرفتار فحشا و بیبند و باریهای رسمی و قانونی هستند. عقبماندگیهای اجتماعی و محرومیتهای عمومی سبب میشود اگر ما روزی به قدرت برسیم، نتوانیم جامعه خود را خود اداره کنیم و همه نزاع و درگیری، خودخواهی، کمبودها، محرومیتهای فردی، عمومی، شخصی، نوعی، طبعی، نژادی، خلقی و ارثی یکجا ظاهر میگردد و ما را به صفات زشتی مانند انتقام و خشونت میکشاند و چنان درگیر این امور میشویم که حیوانات جنگل نیز به یاری ما نمیآیند و به قول معروف: «خودمان خود را بی آب و آتش میخوریم» و از دست و دندان به جای کارد و چنگال استفاده میکنیم و استبداد را به بدترین نوع آن در خود با رضایت پیدا میکنیم و در راه این خشونت و عقده گشاییها گلاویز مرده و زنده خود نیز میگردیم و مورد استثنایی برای خشونت و بیرحمی باقی نمیگذاریم.
این جهل فرهنگی همانطور که با ظاهر دین منافاتی ندارد با ظاهر علم نیز در تضاد نیست و ممکن است فردی با آنکه در رشتهای از علم، مراحل بالایی داشته باشد اما در دام جهل فرهنگی گرفتار و اسیر باشد و همین عامل جمود، خشونت و نداشتن قدرت شنیدن کلام و افکار دیگران در بعضی از علما گردیده است و گمان میکند هرچه او میگوید، حق همان است؛ هرچند تمامی آن کفر یا دستکم اشتباه و انحراف باشد. زبان و دهان چنین افرادی خوب کار میکند؛ ولی گوش شنوایی ندارند، آنان در اندیشه و تفکر، خود را گرفتار وابستگی گستردهای میسازند و با آنکه خود را عقل کل میدانند، در کوچکترین مسایل اجتماعی کمبود در آنان دیده میشود و با آنکه کمتر موضوعی را به دقت مییابند، علم و دین را منحصر به دانستههای خود میپندارند و غیر خود را دور از علم و دین میدانند، به خصوص نسبت به افرادی که از آنان دورتر میباشند. این افکار و خصوصیات در فرهنگ دین نیز مؤثر میباشد و در برداشت ما از دین سبب مشکلات میشود و ما را در فهم دین، درگیر معضلات فراوانی نموده است و از این روست که دین برای ما صورت کلی دارد و از عینیت خود دور مانده است.
در چنین جامعه ای هرچند همه ناراحت و نگران میباشند، میتوان گفت کسی نیز چندان ناراحت نیست؛ زیرا باری بر زمین نمیماند و هر باری که باشد صاحب بار، همسایه، دوست، آشنا، فامیل و خلاصه هر کسی، بهحق یا به ناحق، با زرنگی یا به سادگی، با دزدی یا به زور آن بار را بر میدارد تا خدای ناکرده باری بر زمین نماند.
در چنین بازار آشفته ای هیچگاه کسی سقوط نمیکند و حتی مردهای نیز بر زمین نمیماند و اگر مرده ای کسی را نداشته باشد، باز هم غارتگران، فکری به حال مرده در راه مانده کرده و از لباس، کفش وکلاه وی یا پوست، گوشت، استخوان یا دیگر اعضا و جوارح او به خوبی استفاده میکنند و بسیار میشود که بهتر از خوب نیز استفاده میشود و روغن وی را میکشند یا گوشت بدن او را کباب میکنند و یا اعضای بدن وی را میفروشند و هزاران کار دیگر که اهل بازار بهتر از ما میدانند.
البته، جای انکار نیست که اخلاق، فرهنگ، دینِ پیرایه دار و سنت گمراه مردمان در همه این خصوصیات نقش عمده دارد؛ هرچند میتواند محیط جغرافیایی، آب، هوا و دیگر خصوصیات طبیعی نیز نقش مناسبی در این جهت داشته باشد.
باید افراد را بر گناهی مجازات کرد که کمبودی در کنار آن نباشد
در جامعه باید اساس مجازات را بر دشمنی و فساد نهاد؛ نه بر کمبود و حاجت. باید افراد را بر گناهی مجازات کرد که کمبودی در کنار آن نباشد و هر مجازاتی را بعد از برطرف کردن نیازمندیهای عمومی اجرایی نمود.
ابتدا باید فقر و گرسنگی نباشد، آنگاه دزد را مجازات کرد. باید نخست جهل و نادانی برطرف شود، آنگاه پاکی طلب گردد. در جامعه ای که سراسر آن کمبود، نیاز و حاجت است و مردم آن گرفتار تمامی بیماریهای مادی و معنوی میباشند، اگر تنها چوب و چماق باشد، این تنبیه و مجازات، جنایت و نادانی است؛ چرا که با این کار، مردم خسته را خسته تر خواهیم کرد.
وضع قانون جزا، جریمه، حد و قصاص باید بعد از رفع نسبی نیازمندیها باشد. به عبارت دیگر، جامعهای که فقر، فساد و نادانی در آنموج میزند با چوب و چماق به طور صحیح اداره نمیشود؛ زیرا چنین روشی جز استبداد و بدآموزی ثمرهای ندارد. مردم نیازمند با چوب و چماق هدایت نمیشوند؛ بلکه این کار، آنها را نسبت به اساس دین مشکوک میکند.
آدمی و سنتها
آدمی حالت سنتی دارد و از طریق سنتهاست که میشود او را بسیار فریب داد و فراوانی از شکستها را از همین راه برای او پیش آورد.
سنتها در انقیاد و حراست امتها بزرگترین نقش را ایفا کرده است و کسانی که در پی شکست سنتهای خوب بودهاند، همواره درصدد بودهاند تا آدمی را به شکست بکشانند.
سنتها در جوامع بشری کاربرد خوبی داشتهاند؛ هرچند خرافات آن نیز مشکلات خود را ایجاد نموده است. در هر صورت، سنتها- هر نوع آن- بیشتر از دقایق علمی در آدمی مؤثر افتاده است.
مجرمان آبرومند و دست انتقام طبیعت
همه نابسامانی های اجتماعی بر اثر کوتاهی قشر توانا می باشد. گذشته از آنکه توانایی قشر قدرتمند از طریق ناتوان نمودن دیگران به دست آمده است، آنگاه همین توانمندان عامل بسیاری از کمبودهای قشر ضعیف شدهاند. اینان مجرمان آبرومندی هستند که دست طبیعت از آنها انتقام میگیرد و همه خوشیها و لذتهای آنان را که به قیمت درد و بدبختی دیگران به دست آمده است به کامشان تلخ میکند.
خطابه و احساس اگرچه بسیار گوارا و شورانگیز اما خطرناک برای انحراف و انحطاط بشر
خطابه و احساس اگرچه بسیار گوارا و شورانگیز است، مسأله خطرناکی برای انحراف و انحطاط بشر است و وضعیت اندیشه بشری را در مخاطره قرار داده است. باید آه، فریاد، گریه، ناله و تهییج عواطف را در بسیاری از سطوح ممنوع ساخت و تنها عنان اراده را در گرو فکر و اندیشه قرار داد. خطابه و احساس و داد و فریاد مردم به گونهای است که هنوز نزده، سودجویان آنان میرقصند و نخوانده میگریند، بدون آنکه بدانند برای که میگریند و برای چه میرقصند و حتی گاهی اوقات بر سر سود دیگران میرقصند و گریه برای مُرده فردای این و آن میکنند. البته، احساسات و عواطف مانند دیگر صفات آدمی نیکو و مستحسن است اما هر چیزی برای خود جایگاهی دارد و در زمینههای علمی و عقیدتی باید کمترین استفاده را از احساس و عاطفه داشت.
صدای ناله مظلوم
هرگاه ظلمی شد و صدای ناله مظلومی به گوش ظالم رسید، ظالم باید صدای تباهی و نابودی خود را از لابه لای آن ناله و شیون احساس کند، در غیر این صورت روزی میرسد که همان صدا را در گوش دلش چنان فرو میکنند که ظالم از ترس، دل پاره میکند و خود را در ورطه هلاکت میبیند.
امور دینی و گزند معجون سمی آسیبهای شهرت، قدرت، ثروت یا زر، زور و تزویر
امور دینی از گزند معجون سمی آسیبهای شهرت، قدرت، ثروت یا زر، زور و تزویر یا نان و عنوان که از آثار شوم خود جدا نیست، در امان نمیباشد و به این بلایا گرفتار است.
اینگونه قوانین و احکام موجب علمکشی، دینکشی و فکرکشی گشته است. قداره به دستهای ذهنی، موفقتر از چاقوکشهای چاله میدان بودهاند و بیشتر از آنها مایه رشد و رونق شیاطین گشتهاند.
در این زمینه، شاهد و مثال فراوانی وجود دارد که دنبال کردن آن دلخراش است و چندان هم بیضرر نیست؛ پس من هیچ نمیگویم و شما نیز هیچ مپرس که این خود بهتر است.
تا امروز، بشر بیشترین وقت را برای وضع قانون گذاشته و کمترین نتیجه را گرفته است.
بهترین دزدان جامعه، در لباس مجری قانون
اگر در طول زمان تنها یک قانون عملی میشد، دیگر مشکل و فسادی در ارکان جامعه و مردم پیدا نمیشد و آن قانون این است که هر کس به کار مناسب خود مشغول شود؛ از مقام والای رهبری گرفته تا پایینترین مراتب عمومی و خصوصی جامعه؛ هرچند که این از آرزوهایی است که هرگز تحقق نمیپذیرد و بشر شاهد نابسامانیهای فراوانی بوده است بدون آنکه بتواند در از بین بردن این نابسامانیها کاری از پیش ببرد.
همواره بهترین دزدان جامعه، در لباس مجری قانون بودهاند.
وضع قانون، تنها از آنِ خداوند است و مشروعیت انبیا برای قانونگذاری نیز به اعتبار حق و عصمت آن حضرات علیهم السلام میباشد که دیگر از اوصاف بشر عادی نمیباشد.
قانون، تنها قانون الهی است؛ از این رو تنها مجری حقیقی قانون، پروردگار است و در مرتبه بعد و در تنزیل، قانون مجری الهی میخواهد که کسی جز اولیای خدا نمیتواند باشد.
قانونگذاران ؛ بیشترین ناقضان قانون
بهترین قانونها، بدترین انگیزه و عملها را به دنبال داشته است. من از لفظ قانون رنج میبرم اگرچه بیقانونی بدترین پدیده است. بحث از قانون بحثی زاید و لغو است؛ زیرا اهمیت قانون به اجرای آن است، نه بحث از آن. منشأ قانونگریزی، بینتیجه بودن و انحراف از آن است؛ وگرنه قانون به خودی خود دارای ارزش است. قانون آن است که الهی و از جانب حق باشد وگرنه یا ناقص بوده و یا دستاویزی بیش نیست.
در وضع قانون و اجرای آن، رعایت ویژگیهایی لازم است تا قانون هم ارزش علمی به خود گیرد و هم کاربرد اجتماعی پیدا نماید. از میان اینخصوصیات، «احساس» از جمله مباحثی است که نسبت به وجود و عدم آن در محدوده وضع و اجرای قانون، سخن گفته میشود.
بعضی معتقدند در وضع قانون، عدالت و حقگرایی مطرح است و عواطف و احساسات در حریم آن جایی ندارد، اینان در واقع قانون را تنظیم کننده امور میدانند. در مقابل بعضی این نگرش را صحیح نمیدانند و معتقدند چنین قانونی توان بر طرف نمودن بریدگیها و مشکلات جامعه را نداشته و طبع هر انسان سالمی از آن گریزان است.
قانونگذار و مجری قانونی که خالی از عواطف و احساس باشد، جلاد بوده و نمیتواند انسان سالمی باشد و اگر هم بخواهد تنها احساس را در قانون و اجرای آن دخالت دهد، جاهلی بیش نیست. از این رو، در تلفیق این دو به ظرافت و دقت خاصی نیاز است.
در کار قانونگذار و نیز پزشک و مربی، عواطف اساس کار نیست، چنانچه بیگانگی کامل با عواطف نیز صحیح نمیباشد.
پزشکی که احساس و عاطفه را در خود میکشد تا بتواند بیمار را به خوبی درمان کند، پزشک نیست و جلاد است، با این تفاوت که جلاد مأمور اجرای فرمان فرد دیگری است و پزشک مأمور اجرای اندیشهیخویش است. پزشک بیعاطفه و احساس هرگز نمیتواند بیمار را درک کند و حالت و نگرانیهای او را مجسم نماید…
قانون، همواره شعار حمایت از زیردستان را میدهد ولی در عمل، با همین شعار روزگار آنان را به سیاهی میکشاند.
اگر جوامع کنونی- از هر قوم و ملتی یا دین و مذهبی که باشند- ملزم به رعایت قانون باشند؛ هرچند قانون جنگل باشد، وضع عمومی و موقعیت جامعه بهتر از وضعیت فعلی بود که دنیای متمدن ما گرفتار آن است.
کسانی به قانون عمل میکنند که از وضع آن بیخبر بودهاند.
درست است که حتی قانون نیز میتواند قانون را نقض کند اما بیقانونی بزرگترین راه نقض قانون است؛ همانطور که قانونگذاران بیشترین ناقضان قانون هستند.
طناب قانون، هر ضعیفی را به راحتی خفه میکند.
کسانی که قانون را وضع میکنند، راه گریز از آن را به خوبی میدانند.
قانونگذاران، واژه قانون را به تمسخر و لودگی کشاندهاند.
قانون گذاران به طور نسبی و نوعی از آبرومندترین دزدان جامعه بودهاند.
ابتدا قانونگذار قانون را لجنمال میکند.
در هر جامعه، همیشه قانون به نفع قانونگذاران است.
کسانی خسارت قانون را پرداختهاند که در اصل قانونگذاری بیبهره بودهاند…
پنج میلیون ایرانی در بیرون مرزها
پنج میلیون ایرانی در بیرون مرزها زندگی می کنند که از مغزهای فراری هستند و آنان غیر از سیاهی لشکرهای داخلی هستند. هر یک از پنج میلیون یکی چون هزار هستند. ما باید بتوانیم آنان را به داخل ایران جذب کنیم و به آنان کار و امکانات بدهیم و گرنه آنان داخلی ها را نیز مشکل دار می کنند. آن هم پنج میلیونی که به این خاک وابسته هستند.
حساب باز نکردن روی افراد عادی
به طور کلی، خیلی نمیشود روی افراد عادی حساب باز کرد؛ زیرا همین افراد عادی بودند که در هر حرکت حقی، هیزمکش آتش تباهی نیز شدند.
آنچه به طور نسبی عامل رشد حاکمیت اولیای خدا و یا طاغوت است، مردم جامعه، محیط اجتماعی و رشد یا عدم رشد فکری آنان میباشد.
افراد عادی همیشه از حقایق دورند و همین امر موجب میشود افراد غیرعادی هر کاری که دوست داشته باشند انجام دهند. دوری آنان اگرچه به جهت ضعف ادراک آنهاست، جهتهای تحمیلی نیز دارد.
دهان گرگ محترم و لبه تیز اطاعت و تسلیم
افراد عادی چیزی جز رضا و تسلیم نمیشناسند و نخوانده ملّا و بیعرفان، عارف میباشند و افراد به آسانی همچون گوسفند در کشتارگاه، گردن خود را بر لبه تیز اطاعت و تسلیم هموار میسازند. در این میان چیزی که به واقع از مردم محسوس است و دروغی در آن نیست، همان گوشت قربانی آنهاست که تکه تکه میگردند و هر تکه ای از آن به دهان گرگ محترمی نهاده میشود و به خیال خود، برای تبرک و میمنت مقداری از خون آن را نیز با سلام و صلوات به آسمان میبرند.
زر، زور یا تزویر و در بسیاری از موارد زاری
قوانین طبیعی کلی جاری در میان انسانها متفاوت است. زر، زور یا تزویر و در بسیاری از موارد نیز زاری. هر یک از انسانها به دستهای از اینها تعلق دارد، همانطور که ممکن است این عناوین در افراد نسبی باشد و یا نسبت به افراد، مصادیقی خاص و مقابلی به خود گرفته باشد.
وضع فلاکتبار مردم عقبمانده و صاحبان شغلهای پایین جامعه
آنچه باعث تأسف و رنجوری جوامع بشری امروزی است وضع فلاکتبار مردم عقبمانده و صاحبان شغلهای پایین جامعه است که باید در رفع هرچه بیشتر مشکلات آنها بدون تبلیغ و شعار کوشید؛ در حالی که تشویق و رشد نباید علت اینگونه کارهای پایین شود.
دزدی همگانی
وقتی همه دزدند، دزدی معنای خود را از دست میدهد و هنگامی که خیانت به فراوانی کشیده میشود، ناهنجاریها صورت هنجار به خود میگیرد و این بیتفاوتی نسبت به تمام ارزشها و خوبیهاست که رخ مینماید.
ساده لوحی بشر و شعارهای تبلیغاتی
مهمترین حربهای که در دست سردمداران سیاسی برای اغفال مردم قرار دارد «شعار» است و بس. این حربه وقتی بهخوبی مؤثر است که بشر بیشترین ساده لوحی را داشته باشد.
اگرچه شعار وسیلهای ارزشی برای رشد جامعه است، معیار خوب و بد آن بیعملی و عملیاتی شدن آن است. شعاری که به عمل نینجامد دلیل بر انحراف است و عمل بهترین شعار است؛ اگرچه تنها شعار نیست.
شعار برای مردم فراوان است، ولی شعوری در مردم از این شعارها و به این شعارها پیدا نمیشود؛ زیرا هرچه پیش میروند فقط حرف است و حرف.
حکومت پلیسی
حکومت پلیسی از بدترین نوع حکومتهاست که مردم را در فنون فساد و انواع خیانت، رهبری میکند و همه راههای کجی و تباهی را به طور فنی به آنها میآموزد.
در این نوع از حکومت، جایی برای صداقت، اطمینان و اعتماد وجود ندارد و حاکم و محکوم به صورت یکسان عمل میکنند و در پی فرصت هستند تا یکدیگر را خلع سلاح کنند و فریب دهند و کلاه بر سر هم بگذارند و یا کلاه یکدیگر را از سر هم بردارند.
در حکومتهای پلیسی کسانی گرفتار چنگال قانون میشوند که از شیطنت کمتری برخوردار باشند و در محو آثار جرم، از خود سهلانگاری نشان داده یا پشتوانه مادی و تشکیلات فردی و اجتماعی چندانی نداشته باشند، وگرنه کسانی که در برابر قانون به شکل قانونی میتوانند بایستند و یا زور و زری دارند؛ هرگز واهمهای از قانون ندارند و خود را در مقابل آن مصون از هر گزندی میدانند و خوفی از آن به دل راه نمیدهند.
در این نوع از حکومتها، قانون آلت دست افراد آگاه و بیاعتقاد قرار میگیرد و گذشته از آنکه برای قشر محروم کارآیی چندانی پیدا نمیکند، شکل و هیأت خشکی را نیز پیدا میکند و در سنجشی اخلاقی یا عقلایی نقش کمال و عدل را نمیتواند به خود ببیند و قانون که بهترین عامل برای کارایی درست پاکیهاست، به صورت ناهنجاری بروز میکند.
سردمداران قیم و تصمیمگیرنده
در جوامع ناسالم، دودی که از دیگ خیالات افراد مزدور و قدرتطلب بر میخیزد، همگی به چشم مردم عادی میرود. این در حالی است که اهل قدرت کمتر احساس سوزش چنین دودی را میکنند.
در این جوامع، عدهای به نام سردمداران، همیشه خود را قیم و تصمیمگیرنده همه مردم عادی میپندارند. اینگونه افراد با هر نوع فرهنگ و دین و آیین و مسلک و مرامی که باشند، عملکرد واحدی دارند و به طور کلی برای جامعه و مردم، زیانبار میباشند.
شکست مخترعان
کسانی که در کارهای علمی، اختراعات و اکتشافات، زحمت فراوان میکشیدهاند، همیشه در عذاب و سختی به سر میبردهاند و چه بسا تلاشهای علمی آنان را دیگران میدزدیدند؛ ولی تنبکزنان از آن همه تلاشها بهخوبی استفاده مینمودند.
در هر حرکت و راه و رسمی چنین است و صاحبان حرکت و زحمتکشان نخستین با خلوص و صداقت قدم برمیدارند؛ هرچند ممکن است اشتباهات فراوانی نیز داشته باشند. اما مهرههای بعدی به عکس، بدون هر خلوص و صداقتی راه را پی میگیرند .
اختناق، بر دو پایه جهل افراد و استبداد حاکمان
اختناق، بر دو پایه جهل افراد و استبداد حاکمان استوار است.
اختناق مهمترین عامل نفاق و مخربترین انگیزه برای بروز نفاق و تباهی است.
کنفرانس سکوت در دنیا
اگر من جای مردم دنیا بودم، کنفرانسی تشکیل میدادم و در آن دو صف بهپا مینمودم. در یک صف، همه مردم بیچاره و گرفتار دنیا و در صف دیگر، تمام مدیران و رهبران غمخوار و اربابان جامعه را قرار میدادم و از مدیران و اربابان و رهبران جامعه درخواست میکردم که همگی با هم برای تمام مردم دنیا یک سخنرانی دستهجمعی ترتیب دهند و موضوع بحث را این قرار دهند که سخن نگویند و آن را با سکوت برقرار نمایند و با سکوت آن مجلس را به پایان رسانند. آنگاه گمان میکنم این مجلس مهمترین کنفرانس دنیا و این افراد، راستگوترین سخنرانان دنیا باشند.
در جوامع عقبافتاده و کمرشد، افرادی میتوانند پیشرفت مادی و موقعیت و اعتباری داشته باشند که از عقیده خاص و ثبات اندیشه برخوردار نباشند و بتوانند خود را با هر عقیده و اعتقاد حاکمی هماهنگ سازند؛ ولی افراد برجسته و دارای معنویت و کسانی که استقلال فکری خاصی دارند، چنانچه در این جوامع اقتدار و حکومت نداشته باشند، عرصه اظهار وجود و موقعیت ابراز ایده نخواهند داشت. این افراد در صورت عدم انزوا، درگیر حوادث ناآرام میشوند و شکستها و محرومیتهای گوناگون، آنان را از پا در میآورد و با ناکامیها روبهرو میگردند و اینان چهرههای درخشانی در استقامت و پابرجایی میگردند و توان آدمی را در رخساره خود ظاهر میسازند.
چه استعدادهای سرشاری که از بین نمیرود
در این جوامع، افراد معمولی رشد غیر طبیعی یا مناسبی دارند و افراد نابغه و کسانی که دارای استعدادهای سرشاری هستند، همانند افراد معلول و ناقص، درگیر عوارض و مشکلات فراوانی میگردند و چه در سنین کودکی و جوانی و چه در سنین بعدی، عدم هماهنگی با عموم و استقلالطلبی شخصی آنها موجب بسیاری از نابسامانیها برای آنان میشود و صفایی که باید موجب پیشرفت و ترقی فرد گردد، به واسطه عدم سلامت جامعه، علت رکود، زیان و شکست فرد میشود.
خدا میداند که در این محیطهای نامناسب، چه استعدادهای سرشاری که از بین نمیرود و چه زیانهایی که بر مردم وارد نمیگردد و چه بسیار چهرههایی که به تاریکی میگرایند و چه بسیار عواقب شومی که نصیب آن مردم میگردد.
بسیاری از سردمداران امور اجتماعی: جنایتکاران واقعی
بسیاری از سردمداران امور اجتماعی در دنیا جنایتکاران واقعی دنیا هستند و با آبروی صوری ادامه حیات میدهند و فساد و نابسامانیهای مردم از این گروه سرچشمه میگیرد؛ اگرچه جهل و نادانی مردم موجب رشد و تحکیم آنان میگردد.
دزدان آبرومند: جلادان دزدان محروم
اگر سردمداران تودهها به حقوق خود قانع بودند، توده ها هرگز بیبند و باری نداشتند. دزدان خرده پا و محروم را اغلب، دزدهای آبرومند گردن میزنند.
مرگ فقیران و فساد توانگران دنیامدار
در دنیا دو چیز است که صدایی ندارد و دو فریاد است که هیچ گاه شنیده نمی شود: یکی مرگ فقیران است که کسی را نمی لرزاند و دیگری فساد توانگران و فحشای اغنیاست. هم چنین دو چیز است که صدای بسیار دارد و هر کسی آن را از دور می شنود: یکی فساد فقیران و دیگری مرگ توانگران و دنیامداران سرمایه دار است.
شکست ضعیفان و غرور سرمستانه زورمندان
وقتی ظالمی بر زمین می خورد و ظالم و زورگویی دیگر بر دوش مردم سوار می شود و حکم رانی می کند، او نیز پس از چندی ستم گری خود را در حوادث گوناگون و متغیری که برای او پیش می آید آشکار می سازد و از پوست نفاقی که بر خود پوشیده است بیرون می آید. این قانونی طبیعی برای دنیاست. قانون تغییری پذیری ناسوت. بر اساس این قانون، فرد ظالم تنها برای مدت کوتاهی می تواند رهایی محدودی را به مردم ببخشد و آرامش وهمی را در آنان ایجاد کند اما در نهایت، او پوست می اندازد و ستم گری خود را به نمایش می گزارد. او مظلومان و ناتوانان را بدتر از ظالم پیشین به خاک سیاه می نشاند و طومار آنان را در هم می پیچد تا آن که فرد دیگری بر علیه آن ظالم برخیزد و مدتی در لاک نقاف خود باشد و با شعار مردم داری حمایت از مظلومان و عدالت محوری کارهای ظالمان پیشین را با رنگ و رو و لعاب دیگری انجام دهد. خشت خشت روزگار، ذره ذره خاک های دنیا و وجب وجب آن، شاهد هزاران ظلم، زور، بی رحمی، تجاوز و تعدی بوده است…
شخصی چون یوسف به زندان می افتد
… تا بوده چنین بوده و تا هست چنین هست که هر وقت و هرجا مرکزی پیدا شود، دستههای باطل و افراد خوش رقص و دنیادار اطراف آن را میگیرند و اگر آن مرکز باطل باشد، نباید امید به صلاح آن داشت و اگر حق باشد، این گونه افراد آن را یا تضعیف و مسأله دار میکنند و یا در از بین بردن آن میکوشند و تفاخر و فضلفروشی خود را در تمام زمینهها اعمال میدارند و در هر صحنه و ماجرایی قیافهای حکیمانه به خود میگیرند و به ترفندی فریبکارانه گلیم خود را از آب بیرون میکشند.
این حکمی کلی در تمام ادوار تاریخ بوده که افراد لایق هر رشته ای همواره در حاشیه قرار می گرفته اند و اهل باطل و مدعیان دورغین با هزاران تزویر و تبلیغ، آن عنوان و یا مقام را اشغال مینمودهاند؛ چنان که شخصی چون یوسف به زندان میافتد و شکمبارگانی چنین، صاحبان تعبیر و تأویل شناخته میگردند؛ در حالی که خود را دارندگان علم اولین و آخرین میدانند.
همواره چنین بوده است که دغلبازان روزگار راهیافتگان بحق و شایستگان هر علم و فنی را با هزاران تزویر و خیانت از صحنه اجتماع بیرون میرانند.
آگاهی بیشتر مردم و ریاکاری فراوانتر دولت های مستبد
هرچه مردم جامعه آگاهتر شوند، دولتهای مستبد ریاکارتر میگردند و در صورت کوتاه فکری مردم، دولتها از حربه قدرت استفاده میکنند و فشار فراوانی بر مردم تحمیل میکنند و اینجاست که مردم اطاعت را اساس کار خود قرار میدهند، بدون آنکه فهمی در کار باشد؛ چرا که در غیر این صورت، مردم باید شاهد نابودی یک شبه خود باشند.
انقلاب فکری و فرهنگی و رفع جهل و استبداد
برای تمامی مردم دنیا و مناطق شکوفا و پیشرفته مناسب است که به کمک مردم محروم بشتابند و جوامع عقبافتاده را به جای استثمار و استعمارگری تعمیر کنند و زمینههای رشد چنین جوامعی را شکوفا سازند. در غیر این صورت، عوارض وخیم آنها در درازمدت نصیب اینان نیز میگردد و مشکلات مسری آنها، اینان را نیز از پا در میآورد.همه مرزبندیها را در هم میریزد و تمامی دنیا را آشفته میسازد و همه را گرفتار تمامی رنجهای محرومان میسازد.
مجریان امر و مربیان مردمی و سردمداران دنیا باید بدانند بیش از دو راه در پیش رو ندارند: یکی راهی است که اکنون میروند و محرومان و مستضعفان دنیا را روز به روز گرفتارتر از پیش میسازند که باید منتظر عواقب وخیم چنین روشی باشند. دنیا باید منتظر در هم ریختگیهای فراوانی باشد و از قانون سرایت، غافل نباشد و بداند که نمیشود مشکلات یک جامعه یا دستهای از کشورهای عقب مانده را به خود آنها محدود ساخت و روزی میرسد که تمامی این نابسامانیها به صورتهای گوناگون، زندگی پر رنگ و رونق آنها را به هم میزند و دود همه رنجها به چشمان ایشان نیز میرود.
راه دوم آن است که همه مسؤولان در سراسر جهان- به خصوص حاکمان امور در جوامع پیشرفته و مجریان مناطق محروم و عقب مانده- چارهای برای رفع جهل و استبداد در این مناطق اندیشه کنند. آنان باید انقلاب فرهنگی در سراسر جهان و به خصوص در مناطق محروم را یکی از کارهای خود بدانند و برای رفع گرفتاری همه اقشار جامعه و مردم در تمامی مناطق همچون بهداشت جهانی قوانینی وضع کنند و جهل و نادانی عمومی را ریشهکن سازند و با استبداد و جور حکام و خودسریهای گوناگون آنان، برای کمک به مردم همان مناطق مقابله نمایند و در عمل خود صادق باشند.
مردم نیز باید در تحقق جهلزدایی و اضمحلال هر نوع خودسری و استبداد داخلی بکوشند و انقلاب فکری را برای سلامت جامعه خود و سعادت همه انسانها امری ضروری و لازم بدانند. درک، فکر، تحلیل، نقد، بررسی، و دقت و موشکافی را عقیده دینی و از شؤون انسانی بدانند و در تحقق عملی و عینی آن بکوشند تا دنیای انسانی را از گرفتاریهای مختلف نجات دهند و موجب پدیدار شدن سلامت و سعادت عمومی شوند و علت و سبب آن باشند و بدانند که راهی جز این هرگز سلامت و سعادت را به آنها باز نمیگرداند و روز خوشی را نصیبشان نمیکند.
عادت مردم در جوامع عقب افتاده: اطاعت از هر زورمند
در جوامع عقب افتاده، تحجر و ارتجاع ریشه دارد و این بلای ویرانگر تنها عامل نابسامانیهای مردم است.
بسیاری از مردم این جوامع از تحجر و ارتجاع خستهاند و از آن رنج میبرند با آنکه تمایلات مذهبی بسیار قوی و شدیدی دارند و از بیدینی میترسند و نمیخواهند بیدین معرفی شوند.
میتوان گفت در چنین جوامعی، آزادی به معنای نسبی و درست وجود ندارد، نه در فرد و نه در جامعه، نه در ظاهر و نه در باطن آنها و نه در اندیشه و سطوح مختلف انگیزهها و احساسات و تمایلات سالم انسانی. در میان این مردم، عقاید خرافی و سردمداران خرافات فراوانند و بسیاری از سنتهای معمول، ریشه علمی یا مذهبی سالمی ندارند و تنها عوامل فردی و یا گروهی، علت ایجاد و بقای آنها گردیده است.
مردم به دنبال تازگیها میگردند و میخواهند خود را از کهنگیها برهانند، بدون آنکه زمینههای چنین انتقالی فراهم گردیده باشد و این خود عامل دگرگونی باطنی و اطاعتپذیری ظاهری میگردد.
در این جوامع، مردم عادت کردهاند از هر زورمندی اطاعت کنند، با آنکه میل باطنی به این کار ندارند و به دنبال منافع صوری خود میباشند و در باطن بریده از بسیاری از اطاعتها و تمکینها هستند. بسیاری نیز بر اثر بیمیلی باطن از دین و ظواهر بهحق و بهجای آن از دین میگریزند و خود را درگیر غولها و انزوا یا گمراهیها میسازند تا خود را از خستگی در آورند؛ در حالی که خود را گرفتار پوچی میسازند.
این جوامع، نیازمند آزادی معقول و اراده سالم و تصمیم درست هستند تا خود را باز یابند و از هر کهنگی و ارتجاعی دور شوند و به قواعد، دستورات و فتاوای دست و پاگیر این و آن اعتنایی ننمایند و اراده ملت و حقیقت دین را در جامعه حاکم گردانند، بدون آنکه اراده ملت در دست فرد یا گروهی باشد یا دین در مسیر ارتجاع قرار گیرد و یا بیدینی دوباره گریبان جامعه و مردم را بگیرد و تجدد و پوچی سراغ مردم آید.
کهنگی در بسیاری از عقاید و سنتهای دست و پاگیر و بیدلیل، علت رکود واقعی مذهب در زوایای عملی زندگی مردم گردیده است.
چنگال گرگ جهل و تباهی، شعار و خطابه و جدال و مغالطه
تا روزی که کشورهای عقبمانده از چنگال گرگ جهل و تباهی، شعار و خطابه و جدال و مغالطه رها نگردند، هرگز روز خوشی نمیبینند و هر روز فرد یا حزب و گروهی بر سر کار میآید و آنها را به خود مشغول میدارد و ضربه خود را به راحتی میزند و هنگامی که اوضاع را وخیم دید یا میگریزد و یا کسی را به جای خود میگذارد که کمتر از خود نباشد و چیزی عوض نمیشود و تنها اشخاص و افکار متفاوت میشوند، وگرنه در زیان و ضرر مردم هیچ تفاوتی حاصل نمیشود. تنها چیزی که باید بر آن همت گماشت این است که اینگونه کشورها به فکر آیند و خود را به اندیشه و عقل اندازند تا راه را از چاه تمییز دهند، در این صورت دیگر آلت دست این و آن نمیشوند؛ اگرچه امید به چنین روزی در این مردمان وجود ندارد یا بسیار اندک است و در زمانهای نزدیک متصور نمیباشد و ممکن است در زمانهای دورتر تا حدی این مشکل آسان شود.
کشورهای عقبمانده و بلکه بیشتر افراد بشری همیشه در چنگال گرگان خونآشام همچون گوشت قربانی تکه تکه گشته و از محرومیت تمام برخوردار بودهاند.