رفتار شناسی سیاست نفاق و نفوذ

حکومتی که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پایه‌ریزی نمودند، به هنگام رحلت ایشان به دست «جبهه نفوذ و نفاق» افتاد.

منافقان مدینه، سرآمد منافقان تاریخ بشری هستند. علت این امر، صاف و بی‌آلایش بودن تبلیغ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و رفتار سیاسی آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله است که کوچک‌ترین مسایل را نادیده نمی‌گرفتند و آن را به صورت شفاف مطرح می‌نمودند و حقایق آن را می‌گشودند. منافقان مدینه هر بار توطئه‌ای را علیه ایشان طراحی می‌کردند و آن را به اجرا می‌گذاشتند؛ از این رو پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله زمانی که اوج دشمنی منافقان بود و دیگر نمی‌شد با آنان هیچ مذاکره‌ای داشت، مباهله با اهل نجران را پیش کشیدند تا هم مسیحیان و هم منافقان مدینه، حقیقت را به صورت شفاف مشاهده کنند. مباهله همان دوئل و رقابت اسلامی و جنگ تمام‌عیار از ناحیه حق‌تعالی است که در آن از اسلحه حقی و ولایی استفاده می‌شود. مسیحیان که قدرت معنوی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را دانستند، سر تعظیم خم کرده و جان خود را برداشتند و از میدان به در بردند؛ اما منافقان مدینه را در هیچ قوم و ملتی نمی‌توان سراغ گرفت؛ حتی منافقان قوم حضرت موسی علیه‌السلام به این نفاق ریشه‌دار و عمیق نرسیدند؛ چون حضرت موسی علیه‌السلام به اندازه پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله واضح و شناخته شده نبود تا نفاق در چهره‌ای دیگر با نمایشی جدیدتر آماده کارزار شود. نبی اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان‌گر حق مطلق بودند و آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز ظهور و مظهر کاملی از حق مطلق است، بر این اساس مطلق باطل و نفاق را به‌تمامی آشکار نمودند و آن را از پنهانی بیرون آوردند و آفتابی ساختند.

در این‌جا مناسب است برخی از ویژگی‌های منافقان را بگوییم تا موقعیت این گروه بیش‌تر آشکار شود. منافقان از جهت روانی، افرادی ترسو و بزدل هستند و استقلال و استبداد در آن‌ها نیست؛ چون استبداد، استحکام می‌خواهد؛ ولی منافق ندارد. منافق تزلزل روحی، روانی، فکری و گفتاری دارد. منافقان «صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لاَ یرْجِعُونَ»( بقره / ۱۸) هستند و در اندیشه و عمل مانده‌اند و به هر سویی که بادی وزد، به آن سو حرکت می‌کنند. اگر حق و روشنی حاکم باشد، به آن سو حرکت می‌کنند و چنان‌چه باطل و تاریکی چیره شود، دست در گوش می‌کنند و از ترس به انتظار مرگ می‌نشینند.

مشکلات و سختی‌ها از ضعف اراده و اندیشه است و آن‌هایی که مشکلاتشان از ضعف جسم است، باز به ضعف اراده آنان بر می‌گردد. سختی‌های منافقان از ضعف اراده است که در تاریکی می‌نشینند و به گوشه‌ای پناه می‌برند و قدرت حرکت ندارند: «کلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ، وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیهِمْ قَامُوا»( بقره / ۲۰) و این آیه شریفه نیز آن چهره را ترسیم می‌نماید: «أَوْ کصَیبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آَذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ، وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ»( بقره / ۱۹).

باید توجه داشت منافق با ظالم دو مقوله جدا از هم هستند و در موارد بسیاری با هم تفاوت دارند که البته می‌توانند با هم در یک شخص جمع شوند.

میدان سیاست اگر به دست منافقان بیفتد و درگیر توطئه‌های آنان شود، در ابتدا فراوانی را به همراه دارد و مردم را منسجم می‌سازد، ولی دیر یا زود حمله و کارشکنی خود را علیه حکومت شروع می‌کند و آن را از بقا، دوام و استمرار می‌اندازد و خود را با مردم همگام نشان می‌دهد و رنگ و روی مردمی به خود می‌گیرد، به خصوص که نوع نفاق حکومت، نفاق دینی باشد و مردم نیز تابع دین باشند. در این‌جا اظهار و تظاهر دینی برای مردم پیدا می‌شود و مردم می‌توانند نفسی بکشند و داد و فریاد به راه بیندازند و منافقان نیز از آنان حمایت می‌کنند و خود را پیشتاز مردم به حساب می‌آورند. شناسایی چنین نفاقی برای مردم عادی چندان آسان نیست و کار بر آن‌ها و پیشتازان قیام و حرکت مردمی مشکل می‌شود و همین امر، زوال چیرگی منافقان را به تأخیر می‌اندازد و راه برخورد با آنان را پیچیده‌تر می‌سازد. سیاست نفاق بسیار پیچیده است و راه برخورد با آن دقیق و باریک است و گاه چنان پیچیده می‌شود که برخورد نفاق‌آمیزِ بسیاری از چهره‌های پیشتاز را به همراه دارد و بر فرض زوال چیرگی چنین منافقانی، باز نیز نفوذ و چیرگی نفاق جای خود را می‌گیرد و کار را بر مردم عادی و مستضعف چنان مشکل و باریک می‌سازد که بسیاری از مبارزه دست برمی‌دارند و به قول معروف: می‌بُرند و اندکی هم زیر هجوم انواع جنگ‌های روانی متلاشی می‌شوند و از شخصیت واقعی خود دور نگاه داشته می‌شوند.

سیاست نفاق و نفوذ از جهتی بر حکومت کفر برتری دارد و بهتر می‌شود با آن مبارزه کرد و آن جهت این است که حکومت نفاق، مجبور است در دو جبهه بجنگد: نخست جبهه کفر و دوم جبهه مؤمنان راستین و به‌حق. منافقان برای تظاهر و شعار هم که شده است خود را با کفار درگیر می‌نمایند؛ هرچند به طور زبانی و صوری. مخالفان حکومت نفاق نیز آن‌ها را راحت نمی‌گذارند و با آن‌ها با تمام قوت و قدرت مبارزه می‌کنند.

حکومت نفاق، یک گروه دشمنان واقعی در مقابل خود می‌بیند که همان مؤمنان راستین و گروه پیشتاز جامعه و مردم هستند و یک گروه مخالف قوی دارد که همان کفار می‌باشند و باید در دو جبهه بجنگد و همین تعدد جبهه، کار اهل نفاق و نفوذ را مشکل می‌سازد و بار آنان را سنگین می‌گرداند. جبهه نفاق و نفوذ مشکل دیگری نیز دارد و آن این‌که در باطن خود، دستخوش انشعاب و تعدد می‌گردد و همین امر سبب گشایش جبهه‌ای دیگر میان آنان می‌گردد. تعدد جبهه راه را بر مؤمنان راستین هموار و آسان می‌گرداند.

بعد از بیان ویژگی‌های جبهه نفاق و نفوذ، سخن این است که اگر آنان در جایی چیره شوند و قدرت سیاسی یابند، چگونه باید با آنان برخورد کرد و مواجهه شد؟ آیا باید با چنین حکومتی منافق‌گونه برخورد کرد یا آن‌که باید به طور صریح و آشکار با آن درگیر شد و یا راه سومی وجود دارد و آن این‌که با چنین حکومتی باید با برخوردهای منفی روبه‌رو شد و در همان ابتدای راه، مبارزه منفی را در پیش گرفت؟

گروهی می‌گویند در برابر حکومت نفاق باید با نفاق پیش رفت و در مقابل منافق باید منافق بود. در جبهه ظاهری آن‌ها با کفر شرکت کرد و در جبهه پنهانی با مؤمنان راستین هم‌پیمان بود و همراه آنان با کفار جنگید و از مؤمنان به‌حق در پنهان حمایت کرد تا ظاهر آن‌ها در کفر شکست نخورد و گروه حق نیز از آنان ضربه نپذیرند. شرکت در جبهه ظاهر، اتهامات را برطرف می‌کند و در جبهه اهل حق، حقانیت را اثبات می‌کند که البته این امر نمی‌تواند اعتقاد درستی باشد؛ زیرا شرکت در جبهه ظاهر سبب تقویت منافقان می‌شود و مبارزه پنهانی نیز ضرر چندانی به آنان نمی‌زند و حکومت نفاق به این مقدار راضی می‌شود و توقع دارد گروه مخالف کار متوقع خود را انجام ندهد و در پنهانی نیز هر اندازه که می‌خواهد، بد بگوید و مخالف باشد، گذشته از آن‌که صف‌آرایی حکومت نفاق در مقابل جبهه کفر، برای حضور و ضعف همین گروه است و با حضور این گروه، منافق به پایان راه خود می‌رسد. پس این‌گونه برخورد با حکومت نفاق، گذشته از آن‌که منافق‌پرور است، چندان مورد خشم آن‌ها نمی‌باشد.

راه دوم این است که در مقابل منافقان ایستادگی مستقیم داشت و با آنان به طور قهرآمیز و خشونت‌بار برخورد کرد. این روش نیز نقدپذیر است و نمی‌تواند درست باشد؛ زیرا هرچند ممکن است ضربه‌هایی بر چنین حکومتی وارد شود، نفاق تحمل چنین ضربه‌هایی را دارد و با دورویی و نفاقی که دارد، خود را حفظ می‌کند و گروه مبارز را متلاشی می‌سازد و از وارد کردن هیچ ضرر و زیانی دریغ ندارد و نفس آن‌ها را در سینه حبس می‌کند و آن‌ها را از هرگونه حرکتی باز می‌دارد و آنان را مجبور به مهاجرت می‌کند و جامعه را به طور ظاهری از آن‌ها تهی و از ناآگاهی مردم علیه آن‌ها استفاده می‌کند و کار را بر آنان مشکل‌تر می‌سازد.

فقه حکمت‌گرا برای مبارزه با جبهه نفاق و نفوذ و کاستن هرچه بیش‌تر زیان منافقان، مبارزه زیرکانه‌ای را توصیه دارد تا به نفی هر دو جبهه کفر و نفاق بینجامد. نباید در جبهه ظاهر و نفاق و نفوذ شرکت کرد و با اهل حق بود و باید همان‌طور که در مقابل منافقان ایستادگی داشت، کمکی به آن‌ها ننمود. باید در مقابل منافقان آشکارا نایستاد و خود را با آنان درگیر نساخت و از خود، نقطه ضعفی نشان نداد. البته، باید با آن‌ها همگام نیز نگردید، بلکه باید گروه اهل حق را با یک‌دیگر هم‌گام ساخت و عنوان هم‌گامی آن‌ها را بر خود قرار داد و از حکومت نفاق نیز دوری گزید، به طوری که معلوم باشد مؤمن با آن‌ها همراهی ندارد.

البته اگر ضرورت قهری پیش آید و به گونه‌ای شود که نبود حضور وی، نابودی را در پی دارد، شرکت اندک و همراهی کوتاه و به اندازه ضرورت و به مقدار نیاز با آنان اشکالی ندارد، آن‌هم به طوری که نشان داده شود همراهی وی اجباری است و گویا باشد که هم‌کاری او تحمیلی است و اظهار رضایتی از خود نشان ندهد؛ به طوری که هم گروه حق و هم اهل باطل و نفاق درک کنند که وی به اجبار با این گروه همراه است.

فقه حکمت‌گرا این روش را در برخورد با چیرگی منافقان روشی حق و درست می‌داند و معتقد است حضرات معصومین و ائمه هدی علیهم‌السلام در مقابل اهل نفاق و خلفای جور و دوچهرگان، این‌گونه برخوردی داشتند. آن حضرات علیهم‌السلام در برابر حکومت خلفای جور به صورت مستقیم و نمی‌ایستادند و مخالفت خود را با آن‌ها به طور عملی آشکار ظاهر نمی‌ساختند و تقیه را برای زمان‌های ضروری برگزیده بودند اما با حکومت‌های باطل نیز همراه نبودند.

این‌که گفته می‌شود ائمه معصومین علیهم‌السلام در میدان رزم و کارزار با کفر و ائمه نفاق همراه می‌شدند و در جنگ شرکت داشتند و در مسجد و نماز آنان حاضر می‌شدند، همگی برداشت نادرستی است؛ زیرا شرکت و حضور آن حضرات علیهم‌السلام موارد کم و اندکی داشته و قاعده و برنامه کلی آن‌ها نبوده است، گذشته از آن‌که خدشه در مدارک این‌گونه نقل‌ها آسان است و نمی‌شود آن را به عنوان سند اعتقاد به روشی دانست.

در نبود برخورد صریح و مبارزه آشکار آن حضرات علیهم‌السلام با ائمه ظلم بحثی نیست و روشن است و در نفی کفر توسط آنان نیز سخنی نیست، تنها بحث حضور ظاهری آن‌ها در جبهه منافقان است. این‌گونه نیست که آن حضرات علیهم‌السلام حضور ظاهری با حاکمان جور و طاغوتی داشتند؛ بلکه تنها به مقدار ضرورت و برطرف کردن شرّ حاکمان، همگونی اندکی با آنان داشتند؛ آن هم به طوری که زبان مخالفت و نارضایتی داشته باشد و این‌طور نبوده است که به طور کلی در مبارزه ظاهری با کفار، همراه حاکمان اهل نفاق باشند.

آنان در مواقع ضروری که اسلام را در خطر می‌دیدند، خود را برای ارایه حق و ظهور امامت معصوم علیه‌السلام به طور آشکارا و مقاوم و با زبانی رسا و گویا ظاهر می‌ساختند.

راه حق و مبارزه منفی با منافقانی که ظاهر دین و اسلام دارند و شعار آن را می‌دهند هرچند نافع است و بهترین روش برای مبارزه در مقابل حکومت نفاق است، اما این راه چندان آسان نیست و مشکلات فراوانی در پی دارد که باید در بازیابی دقیق آن کوشا بود و غفلت به خود راه نداد. البته نباید در مقام حامی و مددکار اهل نفاق نیز در آمد و نباید منافق‌گونه عمل کرد، بلکه باید همواره اهل حق را یاری نمود و در مواقع ضروری، جانب احتیاط را داشت و تهور و جسوری را از خود دور نمود و با متانت و آگاهی، خود را از تنگناهای راه و طریق گذراند و نقش درست مبارزاتی را آموخت و آن را به دیگر هم‌طریقان فرا داد و گروه مبارزان آگاه را از نفس نینداخت و آن‌ها را به نفاق وادار ننمود و از وصول به هدف نیز مأیوس نگرداند و امید و مقاومت را تنها راه موفقیت آنان دانست.

در این‌جا باید نکته‌ای را راجع به رفتارشناسی منافقان خاطرنشان کرد و آن این‌که اهل نفاق در حکومت خود بیش‌ترین استفاده را از فقیران می‌برند. این در حالی است که گروه‌های فقیر و مستضعف سخنان انبیا را بهتر می‌فهمند و آن را بیش‌تر درک می‌کنند؛ زیرا حب دنیا دل آنان را اسیر خود نکرده و دید حق‌بین آنان کور نشده است. همین‌طور جوانان و کودکان نیز چون هنوز به وادی دنیاطلبی وارد نگشته‌اند، سخنان معنوی انبیا علیهم‌السلام را بهتر و بیش‌تر درک می‌کنند، از این رو این دو دسته در حکومت‌های اسلامی و دینی آمادگی بیش‌تری برای درک مطالب و همراهی با اولیای خدا دارند و بهترین افراد جامعه در این مسیر می‌باشند.

اما آن‌هایی که در یک مسیر حرکت می‌کنند، به‌طور مثال فقط درویشی و صوفی‌گری را پیشه داشته و در این سیر واحد به پیری رسیده‌اند یا فقط به ظاهر قرآن کریم و قرائت آن بسنده کرده و دل تنها بر آن بسته‌اند یا به ظاهر کفر و الحاد گرویده‌اند، قابل تبدیل نیستند و غیر مسیر خود، مسیر دیگری را نمی‌بینند مگر ریش سفیدانی جوان‌دل که وجود آنان بسیار نایاب است؛ بنابراین هیچ‌گاه دو صوفی، دو درویش، دو پزشک، دو رقاص و دو کافر نمی‌توانند کنار هم جمع شوند؛ چون هر دو مدعی علم خود هستند و دانش و آگاهی خود را بالاتر از دیگری می‌دانند و چنان‌چه با هم روبه‌رو شوند، همانند خروس جنگی با هم به جنگ می‌پردازند تا یکی از صحنه بیرون رود و قدرت علمی و فنی دست دیگری افتد.

پس بهترین راه برای رشد یک مکتب، استفاده از فقیران، ضعیفان، جوانان و کودکان می‌باشد و بهتر می‌توان در قلب‌های عاشقانه این گروه، خدا را گمارد تا برای برپایی حکومت اسلامی حرکت کنند و به همین سبب حکومت‌های نفاق نیز از این عده بیش‌تر سوء استفاده می‌کنند.

در پایان، شایسته است نکته‌ای را خاطرنشان شویم تا برخی میان کردار صاحبان مقام جمعی با منافقان خلط ننمایند و آن را در هم نیامیزند. روش صاحبان مقام جمعی این است که با اهل دنیا به صورت دنیایی رفتار می‌کنند و سبب می‌شوند آنان به تلاش دنیایی خود ادامه دهند و تلاش آنان را ناکارآمد نمی‌سازند تا از آنان دور نشوند. آنان همواره حد وسط و میانه را رعایت می‌نمایند تا مردم به سوی آنان رغبت کنند. ثروتمند به امید دنیا و فقیر به جهت فقر خود به سوی آنان روی می‌آورد تا هم فقر و هم پول به چشم گروه خود ظاهر شود؛ نه این‌که پول به چشم فقیر و فقر به چشم ثروتمند ظاهر شود و آنان را بگریزاند. این روش با روش نفاق تفاوت دارد؛ چرا که در عین ثروتمندی، فقیرانه زندگی کردن و در عین فقر، ثروتمندانه زندگی کردن، جمع اضداد و متناسب با مقام جمعی است. بالاترین قدرت، توان خاکی زیستن و با بچه‌ها، یتیمان، دیوانگان، جاهلان و طبقات پایین زندگی و معاشرت داشتن است و هر دو باید با همه وجود و با تمام تلاش باشد. ولی منافق، دل و زبانش دو چهره دارد. وی با زبان انکار و در دل اثبات می‌کند؛ ولی صاحب مقام جمعی که جامع اضداد است این‌گونه نیست. جلوه‌ای را برای مخاطب خود ظاهر می‌کند که از چهره مخاطب دیگر او مخفی مانده است؛ ولی صاحب مقام جمعی هم آن چهره و هم چهره مقابل آن را دیده و از آن رسته و رَفته و به کاروان بعدی پیوسته است و برای آموزش، این سخن‌ها را بیان می‌دارد وگرنه کسی تاب و توان فهم قلب او را ندارد و خود نیز آن را بیان نمی‌دارد.

 

مطالب مرتبط