افرادی که در محیطهای دور از مرحمت زندگی میکنند، از آنجا که همواره توسط سلاطین و شاهان مستکبر یا والدین خشن تضعیف و تحقیر میشوند و حقوق آنان نادیده گرفته میشود، نمیتوانند افرادی مهربان باشند و عقدهها و حسرتهایی که از ناحیه ظلمها و ستمها و فشارها بر آنان وارد میشود سبب میگردد هم در فکر و نظریهپردازی و هم در عمل و رفتار خود خشن جلوه کنند، نه مهربان و دوستانه، و به روح و روان آنان از این نظر ضربه و آسیب فراوان وارد شده و به تعبیر دیگر، آنان سلامت اخلاقی خود را از دست داده و بیمار روانی شدهاند؛ به گونهای که نمیتوانند در گفتمانی وارد شوند و صدای خود را بلند نسازند یا از ابزارهای فیزیکی برای حذف رقیبان خود استفاده نکنند. در گفتمان چنین افرادی خشونت و نوعی توحش و بدویگری وجود دارد. وجود چنین بیماریهایی در جامعه معلول ظلم ها و ستمهای خشونت گرایان است. باید دقت داشت تحیر و سرگردانی در فکر، وسواسهای فکری و نیز عملی، بدبینی و شکاک بودن از پیآمدهای خشونتگرایی است.
انحصار نمودن حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام که عشق با نام اوست که آغاز میشود به یک بعد و آن هم ذوالفقار و جنگاوری و نیز صیانت از بیتالمال با گذاشتن آهن تفتیده در دست برادر خود عقیل و کسی که کمترین بخششی ندارد و شلاق زدن ولید، معلول تربیت در محیط خشن است. فردی که در بستری خشونتآمیز رشد علمی یابد، در استنباط و نیز ارایه گزارههای دینی خشن میفهمد و خشن مینویسد و خشن میگوید و از دین جز «یتغربلنّ غربلة» به ذهن نمیآورد. خشونت گرایان بر آن هستند تا غربالی در دست گیرند و ریزشهای پیاپی داشته باشند بدون آن که به رفیقان قدیم خود و به رویشهای جدید فکر کنند. چنین کسانی با خودمحوری خویش و انحصار دیدن حق در خود، همرزمان خود را رفوزه می نمایند و چنان غربال را تکان میدهند تا اگر فردی دانهدرشت محکم بر صراط ایستاده است و از سوراخهای گشاد غربال وی نمیافتد، بلکه او را از بالا ساقط سازند و فقط خود بمانند و خوی استکباری خویش. از عوامل خشونت گرایی خودخواهی و بیماری روانی خودشیفتگی است که فرد آن را با آزار، اذیت و ستم بر افراد جامعه ابراز میدارد و تجاوز و تعدی به هر محفل و جمعی را برای خود مجاز میشمرد؛ هرچند دلیلی برای آن نداشته باشد جز احتمال این که ممکن است او فعالیتی داشته باشد ـ هرچند علمی ـ که موقعیت او را در خطر قرار میدهد و ممکن است با وجود آزادهای همچون او که یوغ دنیاطلبان را به گردن نمینهد چند کفش در خانه او کمتر جفت شود و چند دهان نام او را نیاورند و سکه او برای مغزهایی که قدرت تحلیل بالا و فهم حقیقت را دارد عیاری نداشته باشد. او همه خلق خدا را دارای فهمی نادرست میداند که حق را نمیفهمند و تنها خود را فهیمی میداند که به درک حق نایل آمده است و بهتنهایی و یکه در کنار حق ایستاده است. طبیعی است چنین فردی در دنیا منزوی میشود و نمیتواند با کسی همزیستی مسالمتآمیز داشته باشد. وی در بیرون تنهاست و درون خانه خود نیز آزادهای با او نمیماند و جز افرادی مزدور و جیرهخوار یا ترسو بر گرد وی نمیمانند. خشونت و سختگیریهای وی مانند مادری است که فرزند خود را نیشگون میگیرد و جیغ و فریاد او را بلند میسازد و از سوی دیگر به او دشنام میدهد که جوانمرگ شده کوتاه بیا و داد نزن. البته کسانی که نیشگون مادر را که گوشت را به درد میآورد نمیبینند، فریادهای بچه را شلوغی و شیطنت قلمداد میکنند و برای ظاهر پر فریب مادر همدردی میکنند.
بسیاری از تحلیلها چنین است و بدون آن که منشأ فریادها تشخیص داده شود، به متهم کردن افراد جامعه رو میآورند که از دردی که به آنان وارد میشود فریاد میکنند و آن را شیطنت میخوانند. چنین تحلیلگرانی ناتوان از شنیدن صدای مردمی هستند که آزار میبینند؛ همانطور که آنان منشأ دردهایی که بر مولا امیرمؤمنان علیهالسلام وارد شده است را تشخیص نمیدهند و سِرّ این که آن حضرت فریاد: «یا أشباه الرجال ولا رجال، حلوم الأطفال، وعقول ربات الحجال. لوددت أنّی لم أرکم ولم أعرفکم. معرفة واللّه جرت ندما وأعقبت سدما قاتلکم اللّه لقد ملأتم قلبی قیحا، وشحنتم صدری غیظا، وجرعتمونی نغب التهمام أنفاسا. وأفسدتم علی رأیی بالعصیان والخذلان حتّی لقد قالت قریش إنّ ابن أبی طالب رجل شجاع ولکن لا علم له بالحرب للّه أبوهم وهل أحد منهم أشدّ لها مراسا وأقدم فیها مقاما منّی لقد نهضت فیها وما بلغت العشرین، وها أنا ذا قد ذرفت علی الستّین، ولکن لا رأی لمن لا یطاع»( نهج البلاغة، ج ۱، ص ۷۰).
باید دید ریشه این فریادها چیست و چه کسانی در کنار حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام به عنوان شیعه و پیرو آن حضرت و به عنوان کارگزار دولت ایشان کارشکنی میکردند. مطالبی که به عمد گفته نمیشود و تبلیغ نمیگردد و کارهایی انجام میشود که باید نام آن را خشونت مدرن نامید. خشونتی که برآمده از ظاهرگرایی افراطی در دین است و همانند طالبان خود را قرائتی از دین میداند. قرائتی که فهم روشمند متون دینی و فرایند علمی استنباط و اجتهاد را نمیداند و تعصبهای شخصی و تربیت خشونتآمیز وی در جای جای دادههایی که از دین ارایه میدهد دیده میشود. فرهنگی که در قرآن کریم وجود ندارد، اما به عنوان فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام به تودهها ترزیق میشود. معلمان این کتاب آسمانی که اهل بیت علیهمالسلام باشند حتی در عاشورا که کانون قیام و انقلاب بوده است برای نمایش عشق قیام کردهاند و جز عشق حق تعالی را پی نمیگرفتهاند، ولی این فرهنگ عاشقانه در کجا تحلیل و تبیین شده است و چرا نامی و یادی از آن وجود ندارد؟ ولایت اهل بیت علیهمالسلام که محور آن محبت و عشق قلبی به خاندان عصمت و طهارت است به حقِ تجسس و دخالت در تمامی شؤون خصوصی مردم معنا میشود و آن حقیقت قدسی به دستاویزی برای اجرایی شدن مصلحتسنجی و مصلحتگرایی تحویل میرود و هر امر حرام و غیر انسانی به عنوان این که مصلحت است مباح بلکه واجب دانسته میشود. ظاهرگرایانی که از سلسله مانعان تاریخی هستند خود را شاگرد مکتب اهل بیت علیهمالسلام میدانند اما جز تعلمی که آنان را به حرمان کشانده است و افکاری که رنگ حسرت و عقده از زجرها و کمبودها یا فقر دوره جوانی در آن است چیزی ندارند. تمامی این رفتارها بر آمده از خوی خشنی است که شاهان در چند هزار سال گذشته بر این ملت و امت وارد آوردند و تصفیه و اصلاح آن به یکی دو قرن برنامهریزی علمی نیازمند است. طبیعی است کسانی میتوانند به فهم درست دین نایل شوند که در محیطی سالم و به دور از استکبار رشد یابند. عالمانی که مرحمتی باشند و عبای آنان پناه مردمان باشد و ساختار روحی و روانی آنان بر اساس عشق و مهرورزی پایهریزی شده باشد. چنین عالمانی هستند که در دیجور غیبت میتوانند نقش عاصمه و پناهگاه یتیمان آل محمد صلیاللهعلیهوآله را به خوبی عهدهدار شوند و هر دردمند و رنجدیدهای آنان را آبی گوارا بر عطش محرومیت خود و درمان درد خویش میشمرد؛ چنانکه قرآن کریم فرد رحیم و مهربان را حایز این ویژگی میداند و میفرماید: «لاَ عَاصِمَ الْیوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ»( هود / ۴۳)؛ امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاهدارندهای نیست مگر کسی که رحم کند. این فرد رحیم است که میتواند نجاتبخش، نگاهدارنده و دستگیر گردد. کسی که فرهنگ عاشقانه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را یافته و «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» حقیقت او شده است. چنین کسی است که رنج فردی بدهکار را حس میکند و پناه فرد غریب است و یاور مظلوم میگردد و نام او در خلوت و تنهایی مردمان آرامش میآورد، نه ترس و استرس از این که به ناحیه او مورد تعقیب اطلاعاتی یا قضایی باشد و در یک کلمه، او نجاتبخش و رهاکننده است، نه کسی که در بند حبس میکند و نیشتر زجر و منع بر پیکر مردم وارد میآورد.
کسی میتواند به مردم عشق داشته باشد و آنان را با مهرورزی تربیت کند که دارای مهربانی و رحمت باشد. این رحمت است که میتواند ربانیت بیاورد. به تعبیر دیگر، این محبت، مهربانی، عطوفت و رأفت است که زمینه تربیت را فراهم میآورد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»( یوسف / ۵۳)؛ نفس در صورتی در مقام اماره نیست و به بدی امر نمیکند که با رحمت همراه باشد.
همچنین کسی میتواند رحیم و مهربان باشد که عزت و کرامت دیگران را حفظ کند؛ چنانکه عزت در قرآن کریم با رحمت همنشین شده است: «وَإِنَّ رَبَّک لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ». بر این اساس باید گفت کسی میتواند حقیقت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را پاس بدارد و به آن وصول یابد که صفات بسیاری از جمله حفظ عزت و کرامت و بزرگواری دیگران را درون خود داشته باشد. کسی میتواند مهربان باشد که دیگران را عزیز و محترم دارد و آنان را کوچک و خوار ننماید و توقع زیادی و طلبکاری نداشته باشد و منتی در برابر کارهایی که میکند نداشته باشد. کسی که به عشق دیگران زندگی میکند و خود را فدای دیگران مینماید، نه آن که بر آن باشد تا دیگران را قربانی حفظ منافع خود سازد. چنین کسی به هیچ وجه برای دیگران عزیز نیست و فرهنگی که وی در آن رشد و نضج یافته است از فرهنگ عاشقانه اهل بیت علیهمالسلام بیگانه است. در فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام کسی مانند مالک اشتر پرورش مییابد که وقتی راه میرود طمأنینه از گامهای او آشکار میشود و در برابر اهانت سازمانیافته برخی در میدان کوفه، به مسجد میرود و در خلوت خود برای بخشش او دعا میکند، نه آن که بر بام رود و حکم ریزش او را فریاد کند. کسی که از درون، آقا، بزرگ و عزیز باشد، همواره عزت دیگران را میخواهد و به تحقیر و ترور شخصیت رقیبان پناه نمیبرد و همانند لاتهای قدیم، بزرگمنشانه مبارز میطلبد.
متأسفانه بدخواهان و ظاهرگرایان افراطی که چیرگی ظاهری دارند حتی امروزه به ما اجازه نمیدهند تا فرهنگ بیپیرایه دین را برای اهل دیانت تبیین نماییم و با خشونتهایی که اعمال میدارند از نشر آن جلوگیر میشوند. فرهنگی که خشونت در آن جایی ندارد و محور ولایی و توحیدی آن، عشق به خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام و عشق به خداوند و عشق به بندگان اوست. بدخواهانی که روان و روح آنان با خشونت و استکبار نضج یافته است. نفسهایی که جز تحجر و قبض در آن نیست و همانند چوب خشک کج هستند که اگر کمترین تلاشی برای راست شدن آن شود، میشکند. نفسهایی که گستردگی و وسعت ندارد و برنامهها و سیاستهای خود را با تنگنظری تمام، طراحی و اجرا میکند. نفسهایی که کمترین ایراد را نمیپذیرد و انتقادی سطحی آنان را درگیر میسازد؛ با این وجود، خود را مروج فرهنگ قرآن کریم میدانند. روحیهای که با نخستین آیه قرآن کریم؛ یعنی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» تعارض دارد و حال آن که مانعان هر روز، دستکم آن را بیست بار در نمازهای خود تکرار میکنند بدون آن که بدانند چه میگویند و حتی معنای آن را بدانند و بدون آن که بدانند چه کسی میتواند به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» وصول داشته باشد و چگونه میتواند به آن برسد؟ ذهنی که زبان مادری خود را نمیشناسد تا چه رسد به آن که زبان قرآن کریم را دریابد و علم آن را داشته باشد. کسی که علم قرآن کریم را ندارد چگونه میتواند اهل علم باشد. او ممکن است گزارههای صرف و نحو را به هزار قرائت کوفی و بصری فهرست نماید و به آن سرگرم بازی باشد، اما در شناخت ماده و معنا راجل است و نمیتواند با طناب صرف و دلو نحو از چاه لفظ، آبی را که همان ماده و معنای لغت است بیرون آورد. او نمیداند اساس اسلام بر رحمت، رأفت، مهربانی و محبت است و تنها در مورد ضرورت و به جای خود باید در مقابل کژیها وکاستیها ایستادگی داشت و حدود، قصاص و دیات در راستای تربیت آدمی قرار دارد. تربیتی که بدون محبت کارگر نمیافتد؛ همانطور که ادعای چند مدعی صلح کل، تنها سیاسی است و همانها از مذهبیها در حالی که عصبانی و با آنها درگیر هستند سخن میگویند و چنانچه مصلحت و سیاست همانان در راستای حفظ منافع ایجاب کند، دست به اسلحه برای برادرکشی میبرند.
اسلام هم دین رحمت و رأفت است و هم دین ایستادگی و مبارزه با فسادها و تباهیها، ولی در اسلام ستمگری، تجاوز، بغی و فساد نیست. این رحمت است که تربیت میآورد؛ همانطور که تربیت در محیط رحمتی، فرزند را مهربان و رؤوف میسازد؛ چنانچه قرآن کریم میفرماید: «رَبِّ ارْحَمْهُمَا کمَا رَبَّیانِی صَغِیرا»( اسراء / ۲۴)؛ پروردگارا، آن دو را رحمت کن چنانکه مرا در خُردی پروردند. کسی که خوی وحشیگری دارد در اجتماعی رشد یافته که رحمت در آن نبوده و تحت تربیت باطل و طاغوتی بوده است. جامعه سالم و صالح است که به رحمت منجر میشود و افکار و کردار استبدادی و زندگی با فقر و محدودیتهای اجتماعی و هر ناراستی و کژی، جز آن که عذابآور میشود، نتیجهای در پی ندارد. جوامع و نیز حکومتهایی که به انزوا، انحراف، انحطاط، کودتا، قیام و انقلاب میانجامد مسیر استبدادی و نادرست داشته است که انجام آن به مرحمت نیست.
انبیای الهی تمامی در مسیر مرحمت بودند که هیچ یک با دیگری اختلاف نمیکرد و به نفی و تخریب هم نمیپرداختند و چنان با هم هماهنگ بودند که به تعبیر قرآن کریم «لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»( بقره / ۱۳۶) و دین تمامی آنان یکی بوده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاْءِسْلاَمُ»( آل عمران / ۱۹). جامعهای که در آن اختلاف بین افکار و افراد یا کارگزاران بسیار است جامعهای مرحمتی نیست و چنانچه این جامعه حتی علمی باشد اما عالمان نتوانند با هم گفتمان داشته باشند و نشستها به درگیری منجر میشود مصداق «یکفُرُ بَعْضُکمْ بِبَعْضٍ وَیلْعَنُ بَعْضُکمْ بَعْضا»( عنکبوت / ۲۵) میباشد؛ یعنی جامعهای است که رحمت خاص الهی شامل حال آنان نیست. بر این اساس، کسی که به صورت فردی نیز آهنگ مرحمت در دل ندارد گمراه است و بغض و عناد در دل و جان او لانه کرده است. طبیعی است چنین کسی آرامش، سلامت و سعادت ندارد. جامعهای جامعه رحمتی، طیبه و مطهر است که تمامی روابط آن مرحمتی، عاشقانه و برادرانه باشد و افراد آن تمامی اعضای جامعه را برادرِ مهربان و رفیقِ خود بیابند و از حقوق خود به نفع او ایثار و گذشت داشته باشند و همه در پی کمال یکدیگر تلاش نمایند. اگر ساختار جامعهای مرحمتی نباشد و چکمه و درفش و باتوم در میادین شهر دیده شود، این نابهنجاری، نابسامانی، دزدی، دروغ، نفاق، ریا، سالوسبازی و فساد است که زیر لایه شهر دیده میشود؛ هرچند در ظاهر بر بالای مأذنهها گلبانگ اذان سر داده شود. اذانی که افراد همان جامعه با شنیدن آن ناراحت میشوند و دشنام میدهند و از آن خرسند و راضی نیستند؛ یعنی جامعه چنان در زیر یوغ استکبار و انحصارطلبی به انحطاط کشیده میشود که از خوبیها رنج میبرد و آزرده میشود و رفته رفته از آن نفرت پیدا میکند به گونهای که افراد آن حتی از خداوند نیز خسته میشوند و چه بسا به تکذیب آیات الهی رو میآورند و لاابالیگری، اباحهگرایی و هرهری اخلاقی و هاری نفسانی در آنها رخ مینماید، به عکس جامعه رحمانی و مرحمتی که صلوات و درود خداوند را به خود معطوف میدارد و کانون توجه حق تعالی میگردد؛ همانطور که توجه آن جامعه بالاست و از کندی، سستی، خماری و عقبماندگی دور است و در یک کلمه، جامعه رحمانی جامعهای بیدار است و به سوی کمال و حق تعالی پیش میرود، نه جامعهای خفته و خمود که در مسیر فساد قرار دارد: «الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ. أُولَئِک عَلَیهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِک هُمُ الْمُهْتَدُونَ»( بقره / ۱۵۶ ـ ۱۵۷).
جامعهای که نرمی در آن است جامعهای ربانی است؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الاْءَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ»( آل عمران / ۱۵۹)؛ پس به رحمت الهی با آنان نرمخو ـ و پرمهر ـ شدی و اگر تندخو و سختدل بودی بهقطع از پیرامون تو پراکنده میشدند. پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد.
مهربانی، صفا، رأفت و نرمی رفتار از رحمت الهی است و کسی که خود را نرم و مهربان نمییابد و سخت و خشن است در رحمت خاص الهی و در کانون توجه حق تعالی که همان صلوات اوست قرار ندارد.
اگر به کل جامعهای چند میلیاردی جهانی نگاهی شود به دست میآید تنها افراد اندکی هستند که از خداوند نافرمانی ندارند، ولی خداوند چون رحمت دارد، حتی به روی آنان نمیآورد. خداوند رحمت را از آن رو بر خود نوشته است که میخواهد تمامی بندگان را برای روز قیامت جمع آورد، وگرنه اگر رحمت الهی نبود کسی نمیتوانست از صحنه حسابرسی پاک و رستگار بیرون آید. خداوند میفرماید: «کتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیجْمَعَنَّکمْ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ لاَ رَیبَ فِیهِ»( انعام / ۱۲). پیرو این مطلب است که میگوییم رهبر جامعه اسلامی باید همانند خداوند همواره دارای سعه صدر و رحمت باشد و چنین نباشد که با پیشامد مشکلی، دخالت نماید و ناراحت و عصبانی گردد و موضع رهبری را تعیین کند. رهبری رحمتی، رحمانی و رحیمی است و بر اساس فرهنگ قرآن کریم حرکت مینماید که صبور باشد و با رحمت به جامعه نگاه کند و با حرکت حتی نیمی از جمعیت، برای مقابله وارد نشود تا خود و جامعه هیزم آتشی نشوند که چند فتنهگر یأجوجی و مأجوجی برافروختهاند.
البته کسی که ضعیف و ناتوان باشد نمیتواند نسبت به دیگران مرحمت داشته باشد. به تعبیر قرآن کریم: «وَرَبُّک الْغَنِی ذُو الرَّحْمَةِ»؛ فردی که در ضعف، فقر، ناتوانی به صورت ناسالم تربیت یافته است از کمبودهای خود دچار خلأ شخصیت و عقده میشود و چنین کسی به سبب ضعفی که در او رخنه کرده است نمیتواند رحمت داشته باشد و چنین کسی با عقدهها و حسرتهای خود درگیر است. مرحمت در فردی وجود دارد که از درون آقا، بزرگوار و باشخصیت باشد. چنین کسی است که وسعت نظر و سعه صدر و دستی بخشنده، دلی دریایی و بدون کینه، بلکه سرشار از عشق و محبت دارد. در جامعه رحمتی این صاحب ثروت، قدرت و توان است که پیجوی فرد ندار و ضعیف است. طبیعی است اگر کسی قدرت و ثروت در اختیار داشته باشد و نه تنها از افراد جامعه سرکشی نداشته باشد بلکه رسیدن به وی بدون پارتی و پول محال باشد و گذر از هفت خان رستم ممکن است دستیافتنی باشد اما رسیدن به وی ممکن نیست، هرچند ده مسافر از ساعت هشت صبح تا هشت شب کلون در وی را بکوبند تا تنها نامهای یک صفحهای را در دفاع از مظلومی که به او تعدی آشکار شده است به وی برسانند، رحمتی در وجود او نیست و درماندگان را ناامید می سازد و بیچارگان را به ناله و نفرین می کشاند. بگذاریم و بگذریم و خود را با الفاظ قانع نکنیم و بپذیریم که سیستم ما در لایه هایی بیمار و دارای مشکل است و با نظام مدیریتی حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام هیچ گونه سنخیتی ندارد تا چه رسد به آن که بخواهد با آن هماهنگ باشد. مدیریتی که در کوچهای بنبست قرار دارد و هرچه پیشتر رود راه را بر خود باریکتر و تنگتر مییابد و در نهایت به دیوار بلند یأس میرسد. چنین برنامههایی با فرهنگ قرآن کریم همخوانی ندارد و برنامههای خود را از مصلحتها و مصلحتسنجیها میگیرد. مصلحتی که هیچ خط قرمزی نمیشناسد و میتواند هر حلالی را حرام و هر حرامی را حلال نماید و هر مظلوم و بیپناهی را که قدرتی ندارد زیر بگیرد.
جامعهای که افراد آن غم نان فردا دارند و روح نماز آنان تهیه خوراک، خانه و خودرو برای خود و خانواده است و هر چیزی را از دست دیگری میقاپد و یأس و ناامیدی آن را خفه میکند و دیوانگی و جنون هاری بر آن چیره شده است به گونهای که به نوامیس یکدیگر رحم نمیکنند و کسی نشست و گفتمان ندارد و سینهها را زیغ و شک، و اندیشهها را جهل و نادانی و ذهنها را بدبینی فرا گرفته و اولیای ربانی را به غربت کشانده است و غفلت نه آن که مانند گردی بر چهره آن نشسته است بلکه خوراک جانش شده است هیچ یک از زمینههای رحمتی را با خود ندارد و از بدترین جوامع ناسالم است.
فردی که رحمتی است افتادگی دارد و استکبار، غرور و خشکی در وجود او نیست؛ چنانکه میفرماید: «وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ»( اسراء / ۲۴)؛ و از سر مهربانی بال فروتنی بر آنان بگستر. این مهربانی، نرمی، آرامش و رحمت است که سلامتی میآورد و کسانی که بیماریهای جسمانی و روانی دارند بخشی از آن به دلیل نبود مرحمت و مهربانی در وجود آنان است؛ زیرا آنان شبها که به خواب میروند با دلی پر از کینه یا حسرت است که بر بستر دراز میکشند و در رختخواب نیز از درگیری با این و آن و تنیدگی حاصل از آن دور نمیشوند و نمیتوانند حساب دل خود را با دیگران پاک نمایند. کسی که میتواند هر شب تمامی دلخوریها را ببخشد و با خدای خویش چند کلمه حساب را بدون داشتن حسابی با بندگان بر دل، ذهن و زبان خود آورد میتواند دعوایی با خداوند نداشته باشد و با او سازگار گردد. کسی که در گرگ آباد بتواند گرگ نباشد و هوس مریضی، شیطنت و حقهبازی نداشته باشد مشمول خیر و عنایت خاص خداوند میگردد و چنین کسی است که مرحمتی بر مرحمت او افزوده میشود تا آن که به عشق قدسی نایل آید. چنین کسی با آن که بدون خط نیست و بر تنها خط حق تعالی و عشق او بدون کینه و بغض است، از هر گونه خطوط شیطانی خالی است و خطهای منحرف شیطانی از او گورخری نساخته و انسان مانده است نه فرد هاری که در پی کندن پول از این جیب و آن جیب حتی با قتل میزبان خود است که اگر افراد جامعهای چنین باشند مال حرام در آن فراوان است و در سیمای آن باید راههای پیشگیری از هاری انسانی را آموزش دهند نه هژمونی و هارمونی را. فرد هار و غیر مرحمتی دچار نوعی ساختار میگردد که هر ناهنجاری و فسادی را به خود جذب میکند و به آن خو میگیرد؛ همانطور که بدن فاسد میکروب را بهتر به خود جذب میکند و بدن سالم و قوی و بهویژه جوان، به خودی خود بسیاری از میکروبها را دفع میکند.
به هر روی، مطالعه بر آیات قرآن کریم نشان میدهد رحمت با همه تنوعی که اعم از ظاهری، باطنی، خاص، عام، فعلی، وصفی و ذاتی دارد، تمامی پدیدههای هستی را فرا گرفته است و بر تمامی آن چیره میباشد و انسان نیز در صورتی انسان است که هماهنگ با فرهنگ قرآن کریم، رحمت از تمامی اعضا و کردار او آشکار باشد و عملی را بدون عشق، محبت و مرحمت به انجام نرساند و به تعبیر دیگر در هر کاری به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» وصول داشته باشد. همانگونه که در جای دیگر گفتیم تمامی مواردی که در قرآن کریم از رحمت گفته است را در بحث «اسماء الحسنی» تحقیق نمودهایم؛ از این رو سخن را در اینجا به درازا نمیکشیم و خواننده محترم را به کتاب مربوط به آن ارجاع میدهیم. در آن کتاب تمامی آیاتی که رحمت را موضوع سخن قرار داده تحقیق نموده و واژههای همگون و نیز همنشین و همسایه با آن را توضیح داده و گستردگی رحمت الهی را با ارایه تمامی مصادیقی که در قرآن کریم است اثبات کردهایم. بر اساس این تحقیق، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»تمامی اسمای الهی را در بر دارد و وصول به آن با تخلق و تحقق به این اسماست که حاصل میشود؛ وصولی که در نهایت به عشق میرسد.