صدق واقعی در قالب «انصاف» و «عدالت» و صدق حقیقی در شکل «حب» و «ولایت» ظهور مینماید.
جامعه یا باید بر پایه عدالت ادارهشود یا ولایت.
موضوع جوامع عدالتی صدق واقعی و انصاف است که به ایمان و حق نیازی ندارد و موضوع جوامع ولایی صدق حقیقی و محبت و عشق است که از آن به «ولایت» تعبیرمیشود. بر این اساس جامعه آزاد یا حقیقی، توحیدی و دینی است و یا واقعی و مدنی و غیر آن جامعه انحطاطی و ظالمانه است که بر پایه دروغ ادارهمیشود. جامعهای که در آن نمیتوان از عشق گفت و چیزی جز شهوت، خدعه و ریا در آن دیدهنمیشود و اولیای الهی و حق را به انزوا و انفراد و دین را به اندراس میکشاند.
در جامعه ولایی این دلها و عشق آن و صدقی که حاکم است ارزش دارد و در آن، انسان اصل است، نه جامعه، و جامعه حاشیهای از دل انسان است. دلی که بزرگتر از جامعه است. در این جامعه، دل حاکم و موضوع و سبب وحدت است و دلهایی که فضایی از توحید میآفرینند به وحدت تشخصمیدهند و همه دلها یکی میشود؛ همانطور که خداوند دارای وحدت شخصی و یک شخص است، دل نیز یک شخص است و همه دلها بر گرد یک نفر و یک رهبر که ولی خداست گردمیآیند و رهبر نیز یک شخص حقیقی است و ناظممحوری در آن حاکم است و سیستمی مکتبی است که ایثار و عشق را ترویجمینماید.
جامعهای که هم سلامت دنیا و هم سعادت در آخرت را به ولایتمداران پیشکش میکند و کسی در آن احساس خستگی و واماندگی ندارد و همه به عشق میرسند و در پی آن هستند که آن به آن مسلمانی نمایند تا لحظه مرگ خود نیز مسلمان بمیرند «وَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(۱).
سیستمی که مدنی و مردمی است، به بیش از انصاف و عدالت توفیقنمییابد و از ایثار و گذشت و ملاحظه همنوع و احساس و عاطفه و عشق در آن تبلیغنمیگردد. چنین جامعهای میتواند دارای سلامت باشد، اما سعادت اخروی در آن نیست. این جامعه انسان را به عافیت میرساند، اما او را به خستگی، واماندگی و بریدگی سوقمیدهد؛ زیرا از معرفت که خواسته طبیعی آدمی است در آن خبری نیست و این حسگرایی و تجربهگرایی است که جای احساس و عاطفه را میگیرد و حس گرایی به تضعیف احساسگرایی میانجامد.
۱٫ آل عمران / ۱۰۲٫