«معرفت»، «حکمت» و «حق» در قرآن‌کریم

احکام دینی دارای پذیرش عمومی
احکام دینی دارای پذیرش عمومی

منبع: بدايات

علم اگر تابع معرفت، حکمت و حق باشد، کمال‌زا می‌گردد. معرفت همان عقل جمعی است. گزارهٔ معروف گزاره‌ای است که همه آن را قبول دارند و کسی منکرش نیست. عقل فردی، ممکن است اشتباه کند، اما معروف چیزی است که همه نسبت به آن، حکم یکسان دارند. در جامعه، در قانون، در دنیا و در دین، حتی در غیر دین، با معروف می‌شود بهترین زندگی و تسالم و زیست مسالمت‌آمیز را داشت.

در جامعهٔ هشتادمیلیون نفری مانند ایران که اقسام و انواع مختلف نظرگاه‌ها و تنوع اقوام و مردمان است، همه باید به معروف زندگی کنند و احکام دارای پذیرش عمومی را قانونی همگانی سازند و امور جزیی و اختلافی را اجرایی نسازند. تنها در این صورت می‌توان کشوری را به‌دور از اعتراض و اغتشاش اداره کرد. مانند خانه‌ای که پدر از دنیا رفته و فرزندان وی در آن سکونت دارند. یکی از فرزندان معتاد است، یکی قمارباز است، یکی نمازشب‌خوان است، یکی طلبه است و … . معروف این است که در این خانه کسی مزاحم دیگری نباشد و هر کسی به تناسب، زندگی کند. اگر قرار باشد هریک در کار دیگری دخالت کند، پیداست که آتش اختلاف خاموش نخواهد شد و هیچ‌کس نمی‌تواند در آرامش و آسایش زندگی کند.

اگر انسان به معرفت بیفتد، باید یکی از موارد آن را که همین «معروف» است، نیک بشناسد. معروف یعنی این‌که همه بتوانند به تنوع زندگی کنند و کسی مزاحم دیگری نشود. نه حاکم و دین مزاحم مردم باشد و نه افراد جامعه مزاحم حکومت و دین و دیگر مردمان. اگر حکومت، این اصل را نپذیرد و بر معروف‌ها تکیه نداشته باشد، در نهایت به مقابله و ستیز نایستند. باید با معروف حکومت کرد تا همه بتوانند آزاد باشند. اجرای معروف‌هایی که قانون شده است، «آزادی» می‌آورد و کسی مزاحم دیگری نمی‌شود.

معرفت، همه حق است و باطل در آن نیست. در قرآن‌کریم مشتقات مادهٔ «عرف» 69 مورد آمده است که 38 مورد آن از «معروف» یا همان «عقلِ جمعی» گفته است.

امر به معروف، امر به امور مورد تسالم همه است نه اجبار بر احکام اختلافی. وقتی در جامعه‌ای کسی برخلاف تسالم همگانی عمل می‌کند، خلافِ معروف است. کسی که خلافِ معروف عمل کند، خود به دیگران اجازهٔ آمریت برای التزام به معروف می‌دهد و با سرکشی خویش علیه جامعه مجوز برخورد آمرانه با خود را می‌دهد.

قوانینی که معروف و دارای تسالم همگانی است، پذیرش خرد جمعی دارد. علم چنان‌چه با معرفت پیوند بخورد و گزاره‌های معروف بسازد، سلامت و سعادت همگانی می‌آورد، وگرنه خود علم از آن جهت که علم محض و بریده از معرفت است، نمی‌تواند سلامت و سعادت را تضمین کند.

«حکمت» نیز می‌تواند از علم صیانت کند. حکمت از معرفت گسترده‌تر و بالاتر از معروف‌هاست؛ چون معرفت، شناخت جزیی حقیقت است، اما حکمت، استواری و استحکام را نیز با خود دارد. معروف چیزی است که مورد تسالم همه است، اگرچه چندان محکم نباشد و حداقل واقعیت را دارا باشد. معروف‌ها گزاره‌های عرفی مورد پذیرش بزرگان و مورد احترام عقلای جامعه است. «حکم» و مشتقات آن 210 مورد در قرآن‌کریم آمده است.

حکمت بسیار بالاتر از فلسفه و عقل است؛ زیرا به یک فیلسوف غیرموحد نمی‌شود «حکیم» اطلاق کرد. حکیم از اسمای عالی و کمالی حق‌تعالاست که 97 مورد در قرآن‌کریم به همراه اسمایی مانند «علیم» و «عزیز»، «واسع»، «خبیر» و «تواب» آمده است.

مادهٔ «حقق» و مشتقات آن 287 مورد در قرآن‌کریم آمده است. حق بیش از همه برای دانسته‌شدن به علم نیازمند است. حق، هستی است و حق به خوب و بد تقسیم نمی‌شود و جز خیر نمی‌باشد. تفاوت «حق» و «واقع» در این است که «واقع» هستی‌هایی است که می‌تواند خوب باشد و می‌تواند بد باشد. ظلم و ستم یک واقعیت است، بد هم هست، اما حق فقط خیر است. حق، واقعیتی درست است. «حق» یعنی هستِ خوب. هر حقی واقعیت دارد، ولی هر واقعیتی حقیقت ندارد.

حق به نظری و عملی تقسیم نمی‌شود و نظر و عمل در این ساحت یکی است. حق، بسیار سنگین و سخت و طاقت‌فرساست، اما شیرین و باعظمت است. هم تلخی حق درست است و هم شیرینی آن. حق برای اهل آن، هم سوز و ساز دارد و هم شیرین است، اما حق برای اهل باطل تنها تلخ است و شیرینی در آن وجود ندارد. باطل برای آنان، سبک و خفیف است و ظاهری شیرین دارد. به تعبیر رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله :

«اَلْحَقّ ثَقیلٌ مُر وَ الْباطِلُ خَفیفٌ حُلْوٌ، وَ رُب شَهْوَةِ ساعَةٍ تورِثُ حُزْنا طَویلاً»(1)؛

حق، سنگین و تلخ است و باطل، سبک و شیرین و بسا خواهش و هوا و هوسی که لحظه ای بیش نمی‌ماند، اما غم و اندوهی طولانی به‌جای می‌گذارد.

حق، بسیار سنگینی است؛ تصورش سنگین است، تصدیقش سنگین است، فهمش و وصولش سنگین است، آدمی نمی‌تواند حق بشود، مگر این‌که یک ذره یک ذره خود را اصلاح کند. کسی می‌تواند خود را حق کند که مراتب پیشین را در خود محقق و پیاده سازد؛ یعنی علم و معرفت و حکمت و قدرت و شجاعت و … دارا باشد.

نکتهٔ مهم دیگر در باب حق، شناخت ذره‌ای آن است. ما حق را باید مانند نمک غذا با زعفران و ادویه به حساب آوریم که بسیار اندک، اما ضروری و مهم است. پس چیزی که در باب حق مهم است این است که حق را باید ذره‌ای حساب کنیم. ما موجودی نداریم که حق نباشد و حق نداشته باشد. همهٔ موجودات دارای یک حقیقت‌هایی هستند که ما نمی‌شناسیم و از آن‌ها بوی حق به مشام نمی‌آید در حالی که حق است. پس در ناسوت، حقِ مطلق و صرفِ حق نداریم، بلکه سخن از غلبه است. اگر غلبه با حق باشد، حق حاکم است، وگرنه باطل چیره می‌شود.

هریک ذرهٔ هستی و ظهورها که بر وزان درستی و بر طبیعت خود است، حق می‌باشد. برای مثال اگر آتش به خانه‌ای بیفتد آن را می‌سوزاند و این ضرر و زیان بزرگی را در پی دارد، اما همین که آتش می‌سوزاند، این حقانیت اوست. در غیر این صورت، باطل خواهد بود. حق، استمرار و جاودانگی دارد، ولی باطل چیزی نیست و واقعیتی غیرماندگار وفانی‌شونده است؛ چراکه فصل و چهره ندارد و ظاهر آن خیالی و وهمی است.

اگر اشکال شود «با این همه کشتار و جنگ و با این همه کفر و ستم و شرک و الحاد چگونه نظام آفرینش، احسن است؟»، باید گفت همین سنگینی حق است و همین کشتار و جنگ و همین کفر و شرک و فساد، باعث آبادانی و بنیاد دنیاست.

کسی که به مقام قرب برسد، می‌یابد که نظام ناسوت همه‌اش حُسن است، خرابی‌اش نیز آبادانی است، گرچه واقعیت‌ها با حقیقت کنار هم‌اند. بدی‌ها و کشتن‌ها و خیانت‌ها و جنایت‌ها، همه واقعیت است، اما حق نیست و سلامت‌ها، خوبی‌ها، درستی‌ها و پاکی‌هاست که حق می‌باشد. این‌که در میان این همه باطل، بشود اندکی حق را یافت و بر آن استوار ماند، بسیار سخت است. برخی افراد بد چنان خوبی‌هایی دارند که مشکل می‌توان به آن‌ها نزدیک شد. در همین سگ نجس و کثیف، هزاران خوبی نهفته و خیراتی در آن گنجانده شده است؛ زیرا بعضی از سلول‌های این سگ ممکن است به هزاران انسان شایسته تبدیل شود؛ چرا که در ناسوت، هر چیزی می‌تواند با ایجاد شرایط خاص خویش به هر چیزی تبدیل شود. عالم و آدم همه و همه غرق در حق‌اند. انسان باید تمرین کند و ببیند چه‌قدر حق نصیبش می‌شود و چه اندازه از حق و حق‌شناسی بهره و حظ دارد و چه اندازه باطل نصیب اوست.

باطل، بدون حق نیست و با حق حرکت می‌کند؛ چون هستی، حق است. باطل نمی‌تواند بدون هستی حرکتی داشته باشد. البته باطل به بطلان خود مکافات می‌شود و به باطلش چوب خود را می‌خورد و به حقش چوب نمی‌خورد. حق و باطل با هم نفس می‌کشند. به بیان دیگر: حق در باطل مُشاعی است، ولی نمی‌توان این معنا را به خوبی درک کرد، ازاین‌رو می‌گوییم «واژهٔ حق، سنگین‌ترین واژه است».

1- مکارم‌الاخلاق، ص 465.

منبع: بدايات

دیدگاه ها بسته شده اند.