منبع: بدايات
«عقل»، «قلب» و «علم» از نظرگاه قرآنکریم
یافت درستیها و رشد علمی نیازمند داشتن نفسی قوی، عقلی تیز و قلبی صافی است و ایه سه امر، از روشهای رشد میباشد.
مشتقات مادهٔ «عقل» در قرآنکریم در حدود 49 مورد، قلب 168 مورد و علم 854 مورد و نفس )298 مورد میباشد. کمی کاربرد عقل حکایت از عظمت و بزرگی و کمیابی آن دارد. بیشتر این موارد، تعلیقی و جزیی است. عقل، چراغی است که توان کشف حقیقت را در دل تاریکیها با دقتبخشیدن دارد. عقل، حکمتِ نظری با توان دقت ظریف برای یافتن حقیقت است و نقش راهگشایی دارد. با عقل است که آدمی ظرایف حکمت و دقایق معرفت و لطایف محبت را میفهمد. عقل، ضمیر باطن و روشنایی و نور حقیقت درون انسان است. عقل غیر از زرنگی، خدعه و حیله است؛ چنانکه با سادگی و بلاهت نیز نمیسازد.
استفادهٔ آگاهانه از عقل نیازمند تربیت و مربی و خلوت و توجه به وحدت است. علامتِ عقل و قوّت آن، خلوت و عدم وحشت از وحدت است. و اینکه عرفا و ارباب معرفت دستور به خلوت دادهاند، برای بازیابی و پرورش عقل، و از سر قوّت آن بوده است؛ ازاینرو برای کسانی که عقل ضعیفی دارند، تنهایی و خلوت توصیه نمیشود. انسان در سلوک ابتدا باید خلوت پیدا کند بعد از خلوت، وحدت را نشانه رود تا کمکم عقل در انسان ظهور و بروز یابد و چنین نیست که هر نفسی دارای عقل شکوفا باشد.
انسان ابتدا باید عقل خود را بیابد و ببینیم چه چیزی و چگونه و چه زمانی در ذهن وی میآید؟ کثرت میآید یا وحدت؟ آیا میتواند خلوت را تحمل نماید و آن را دوست دارد یا ندارد؟ در صورت خلوت، ببیند میتواند وحدت را در ذهن و در دل داشته باشد یا خیر؟ اگر نتواند چنین کند، گرفتار است. اگر کسی این حد از تجرد را در خودش پیدا کند، با وحدت، به عالم ملائکه و جن راه پیدا میکند و ممکن است موکل پیدا کند تا کارهایش را انجام دهند. منظور از وحدت، همان است که هیچچیزی در ذهن انسان نیاید و خود را مانند کاسهای خالی کند. یعنی بتواند خودش را تهی از خودش کند. آن وقت میشود وحدت، ولی اگر نتواند، نباید خود را معطلِ عقل سازد. انسان باید تکلیفش را با عقل معلوم کند. از اینجا سرنوشت تمام صفات، قوا، کردار، رفتار و حتی عبادات وی ظاهر میشود.
عقل، نور و موهبتی از سوی حقتعالی به برخی از بندگان است که در صورت اعطا، با شرایطی که ذکر شد، ظاهر میگردد. کسی که در خود شیطنت و آلودگی دارد، عقل بالایی ندارد. با خلوت و وحدت و مربی و … شذوذ و حظوظی از عقل در انسان آشکار میشود. ملاک ثواب و عقاب و حساب و کتاب بندگان، اندازهٔ عقل آنهاست.
دومین عامل رشد آدمی و دومین چیزی که واسطهٔ تکلیف است، قلب است. آنگاه نفس و خصوصیات روحی و روانی موءثر میباشد. عقل، مقداری حالت خشکی و یبسی دارد و بسیار ناچیز به دست میآید؛ ولی قلب، نرمتر و روانتر است و میشود با آن بهتر کار کرد و آن را تمرین داد. به همین خاطر موارد آن (168 مورد) در قرآن بیش از عقل است.
عبادات، مناجات و دعاها، همه از طریق قلب است و قلب است که هم دارای روءیت و نظر میباشد و هم دارای عمل. قلب، بزرگترین عامل رشد و سعادت انسان است. مأثوراتی که در باب دعا و مناجات آمده، برای احیای قلب و به حال آوردن دل است، اما عباداتِ از روی عادت و تکرار، هرگز به قلب نمیرسد. عبادت آن است که قلب با آن، حال بیاید و راهانداز باطن فرد گردد.
طریق قلب، گستردهتر است و زمینههای هموارتر و نتیجهٔ ملموستری نسبت به طریق عقلِ دارد. قلب در دسترستر است؛ زیرا عبادتکردن و دعاخواندن بسیار آسانتر از فکرکردن و تعقلورزیدن است؛ ازاینرو میفرماید: «تفکر ساعة خیرٌ من عبادة سبعینَ سنة». پیشینیانِ علمی ما سواد و بهرهٔ علمی چندانی نداشتند، ولی از طریق دل و راه قلب و عبادت و چلهنشینی، بهرهٔ خوبی در وصول به حقایق داشتند. دعا و مناجات را باید نرمش و ورزش قلب و شارژر و راهانداز آن به حساب آورد و کسی که نسبت به نماز و دعا بیعلاقه یا کمعلاقه است، باید بداند قلبش مرده یا در شُرُف مرگ میباشد.
اگر انسان نتواند از طریق عقل، راهی بیابد، نباید از طریق قلب غفلت ورزد؛ زیرا اگر بتواند قلبش را شارژ کند، میتواند عقلش را نیز انرژی بخشد؛ زیرا سرریزِ قلب بر عقل میباشد؛ همانطور که اگر عقل توان خود را به دست آورد، میتواند باعث انتقال نیروی آن به قلب گردد.
عقل و قلب هر دو عضوی معنوی در انسان است؛ مانند چشم و گوش که دو عضو مادی به شمار میروند. نفس نیز عضوی معنوی و در باطن انسان است؛ یعنی میگوید: «عقلِ من»، «قلبِ من» و «نفسِ من». ولی «حُب» و «وُدّ» و «عشق» از آثار عقل و قلب است. آثار، ظهورات و اوصاف قلب و نفس را نباید با خود آنها مخلوط کرد. «حب» صفتی است که از قلب انسان ظاهر میشود. محبت صفتی معنوی است که در انسان ظهور مییابد، چنانکه «وُدّ» و «عشق» چنیناند. هر کسی باید توجه کند در طول روز چه اندازه محبت در دل وی وارد میشود و از آن مصرف دارد و در مقابل، چهقدر نفرت و کینه در دل بروز و ظهور دارد. بغض، صفت ظهوری نفس است، ولی خبیثه است. بغض، خشونت، جور، عدوان، ظلم و … همه از ظهوراتِ انحرافی و انحطاطی نفس است. با بررسی دقیق این ظهورات میتوان به طهارت یا خباثت درون خود آگاهی یافت.
بعد از عقل، نفس است که گستردهتر از دو عنوان عقل و قلب است. نفس 298 مورد در قرآنکریم آمده است. نفس است که در بیشتر افراد، از اوان طفولیت و کودکی تا نهایت کهنسالی با انسان همراه میشود. با نفس است که انسان عوامل رشد در خوبیها و بدیها را در خود پیدا میکند. نفس انسان، قدرت مانور میان چپ و راست و خوب و بد و اختیار و اجبار را دارد و این ظهور گسترده زمینههای مختلفی مییابد.
به هر روی سخن این است که اقتدار نفس و عظمت عقل از مبادی اجتهاد و فقاهت دینی است. کاری که در معرفت نفس یا عقل، میتواند برای انسان قرب معنوی ایجاد کند، عبادت است. عبادت از علم بالاتر است. عبادت، قرب الهی را بر انسان مستولی میکند، ولی علم چنین نیست. اگرچه علم لازم است، ولی عبادت بهتر از علم میتواند آدمی و باطن و عقل و علم او را راه بیندازد؛ البته عبادتی که حاصل معرفت باشد و سالوس، ریا، شیطنت، غرور و تکبر در آن نباشد! زیرا از عوامل عمده در بدبختی انسان، همین موارد یادشده است.
یکی دیگر از سرمایهها و اهرمهای حرکتی انسان، علم است. مادهٔ «علم» و مشتقات آن 854 مورد در قرآنکریم آمده است؛ چراکه از عقل و قلب در دسترستر است و میتوان با درس و بحث و مدرسه آن را به چنگ آورد و اکتساب نمود. علم، یکی دیگر از ظرفهای درونی ماست، اما کثرت و گمراهی و لغزش در آن بسیار زیاد است. علم نیز مانند عقل و قلب، سرمایهٔ درونی است؛ گاهی انسان از علم به قلب میرود، مانند عرفان که سبب معرفت میگردد؛ گاهی هم علم باعث بدبختی، غفلت و نابودی میشود. عقل و قلب باعث گمراهی نمیشود، بلکه این نفس و شیطنت است که آدمی را گمراه میسازد.
در انسان، علم دارای زمینهٔ بیشتری است؛ ازاینرو زمینهٔ انحراف و لغزش نیز در آن فراوان است. بیچارگی امروز بشر را باید از علم او دانست که به واسطهٔ صنعت و تکنولوژی، گمراهیهای وی چندین برابر شده است. علم چیزی نیست که انسان به دنبالش نرود، بلکه بهعکس باید با جدیت و تلاش آن را دنبال کند، اما از مشکلات آن نیز نباید غفلت داشت و باید مراقب بود تا گرفتار آسیبهای آن نشد. علم غیر از معرفت است. معرفت به گمراهی ختم نمیشود؛ زیرا معرفت، تنها با حقتعالی مرتبط است.
علم، گستردهترین زمینه در آدمی است؛ یعنی علم است که میتواند عقل انسان را کاملتر سازد و یا نفسش را واصل گرداند و هستیاش را قوت بخشد و گستردهتر نماید. علم، محدود به کسی یا چیزی یا سِنی نیست و میتوان آن را از هر موءمن و کافری فرا گرفت؛ اگرچه تأثیر دَم و نفَس و ارادت را نباید نادیده گرفت.
علم؛ مقسم آگاهیها و مایهٔ کمالات
«علم» مایهٔ تمامی کمالات انسانی است. اگر وجود ذات برای ظهور است، علم برای کمال، ماده است. علم با رشدی که میآفریند عقل میشود و قلب میزاید و به «وُدّ» تبدیل میگردد و «حب» میآورد و به «نفس» مرتبه میدهد؛ یعنی علم در همهٔ اینها هست و در واقع علم، مقسم همهٔ موارد یادشده است؛ یعنی در تمام اینها علم، مایه و مادهٔ آن است، اگرچه بعضی از اینها از علم نیز بالاتر هستند. موارد یادشده میتواند اضافهٔ به علم داشته باشند و علم هم میتواند به تمام آن مراحل رخنه کند؛ چون قلب هم که باشد باز علم است، عشق هم که باشد باز علم اینها را دارد.
بنابراین علم، اصل سرمایهٔ انسان است. علم بسیار متنوع و گسترده و دارای مراتب است؛ یعنی علم مادون، علم متوسط، علم عالی، علم خوب، علم ضعیف، علم قوی، همه را در بر دارد. علم در تمام انسانها، بلکه در تمام هستی قرار دارد؛ یعنی اگر سنگ هم تسبیح دارد، با علم است. اگر موجودات میجنبند و حرکت میکنند، تمامی با علم است. همهٔ هستی دارای علم است؛ علم طبیعی باشد یا علم ارادی. بسیاری از گمراهیها از علم است و بسیاری از هدایتها، داشتنها و حتی نداشتنها از علم است. علم است که باعث نکبت و کفر و حتی جهل میشود. بسیاری از جهلها از علم است. غرور، منیت، تکبر و خودخواهی، اینها همه از علم است. عالِم است که ازخودراضی و خودشیفته و خودبزرگبین میشود. حتی جهل هم خودش از علم است که میگویید «جهل مرکب»؛ یعنی همین که جاهل است، نوعی علم برای خودش قائل است. پس چیزی گستردهتر از علم نیست. البته با آنکه علم در هر کمالی است، ولی در هر شری نیز میتواند باشد. چنین نیست که اگر کسی علم داشته باشد، بهحتم به کمال رسیده است، بلکه برای سعادت به معرفت نیاز است. معرفت، همه خیر است؛ زیرا در معرفت، جهل و استکبار و فساد نیست تا از آن شرّ برسد. اگر علم به معرفت برسد راهگشا و ایمن است. همانطور که حکمت نظری وقتی به حکمتِ عملی برسد، حکمت حقیقی است.، علم اگر تابع معرفت گردد، حکمت و معرفت و کمال میشود. بسیاری از علمها، ابزار و وسیله است برای زندگی، اما معرفت چنین نیست. معرفت برای کمال و سلامت و درستی است.
منبع: بدايات