منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)
اسمای مُظهری و مَظهری
اسما بر دو قسم مُظهری و مظهری است. اسمای مُظهری، با حقتعالی عینیت دارد و از اوست. اما اسمای مَظهری خود بر دو قسم پاک و خبیث و آلوده میباشد و برآمده از صفات پدیدههاست. برای نمونه عصیان، کفر، شرک، فسق، عناد و استکبار از اسمای خبیث میباشند که برآمده از خود انسان هستند. این اسمای آلودهٔ مَظهری را میشود با اسمای مُظهری مهار و کنترل نمود. اگر این اسما کنترل نشود، برای نمونه اراده را تضعیف مینماید یا شک درون فرد رخنه میکند یا دوام طهارت و وضو را زایل میسازد و فرد را به آلودگی میکشاند. مزاحمتها و آلودگیهای این اسما را میشود با اسمای مُظهری دفع نمود.
موقعیت اسما و صفات
وجودِ حقتعالی تعین ندارد و اسم و رسمی نمیپذیرد و برای همین قابل تصوّر نیست و به چنگ مفهوم نمیآید، اما وصول به او از طریق اسمای الهی ممکن میباشد. اسمای الهی، راه وصول به حقتعالی است.
حقتعالی دارای ذات بیتعین، تعین احدیت و تعین واحدیت میباشد. ما تعین احدیت و واحدیت را در فصل « عرفان محبوبی» آوردهایم. احدیت، ذات حقتعالی است که دارای صفات میباشد؛ ولی صفات او در این مرحله از تعین، لحاظ استقلالی ندارند. حقتعالی هیچگاه خالی از صفات نیست و در هیچ مرتبهای، چیزی از خداوند کاسته نمیشود؛ ولی در این مرتبه از تعین، صفات خداوند نه کثرت دارد نه استقلال؛ اگرچه تعین، ذات و وحدت دارد. بنابراین احدیت، همان ذات با لحاظ صفات مندمج است؛ ذاتی که عین صفات است، ولی صفات گوناگون او دیده نمیشوند و فقط ذات است که مورد ملاحظه و توجه میباشد. در احدیت، کثرت نمیباشد و ذات با لُبّ صفات و مندمج آنها مورد توجه قرار میگیرد، نه با خود صفات متمایز و متکثّر.
واحدیت، لحاظ ذات با صفات متکثر است. در این مقام حقتعالی با صفات همراه میباشد، نه اینکه صفات با حق همراهی داشته باشد.
این سه مرتبه، جایگاه حضور انسان و موقعیت شهودی و نحوهٔ رؤیت او را نشان میدهد، وگرنه حقتعالی از این اعتبارات خالی است و او حق محض و حقیقت صرف است. این عارف است که اگر ذات حقتعالی را به همراه صفات ببیند، در مقام واحدیت میباشد و اگر ذات حقتعالی را با صفات مندمج و پیچیده به هم رؤیت کند، در مقام احدیت است. اعیانِ ظهورها، ظهور واحدیت و خود واحدیت، ظهور احدیت و احدیت، ظهور بیتعین ذات میباشد.
اسمای مقام احدیت را اسمای ذاتی و اسمای مقام واحدیت یا صفاتی مانند «حی» هستند که نیاز به لحاظ ظهور ندارند و یا افعالیاند که مفهوم آنها با لحاظ ظهور و فعل بر خداوند اطلاق میشود، مانند «رازق» و «خالق» که باید مرزوق و مخلوقی باشد، تا مفهوم آنها قابل اطلاق بر خداوند باشد، اما در مصداق نیازی به ظهور ندارند. حقتعالی از جهت مصداق و حقیقت خارجی بر فعل خود هم از حیث ذات و هم از حیث صفات، تقدم وجودی، عِلّی و فاعلی دارد و نمیشود به آن نیازمند باشد. بنابراین در صفات فعلی اعتبار ظهور تنها از حیث مفهوم میباشد. یعنی صفات فعلی حق، از فعل حق انتزاع میگردد و مقام انتزاع نیز مقام مفهوم است نه مصداق و برای نمونه صفت خالق از حیث مفهوم از مخلوق انتزاع میگردد. از حیث مصداق هم حقتعالی ازلی و ابدی است و هم فعل او. هر پدیدهای به بقای «اللّه» باقی است و به بقای او خواهد ماند. ابقای حقتعالی عین بقاست و ظهور در هیچ عالَمی قابل نفی نیست. هم حق ازلی و ابدی است و هم ظهور. حدوث، امکان، نقص و فنایی در عالم نیست و فیض و فیاض، ازلی و ابدیاند. البته مستفیض از ظرفی به ظرف دیگر و از مرتبهای به مرتبهای دیگر میآید. معیت قیومی حقتعالی با هر پدیدهای است. صفات حقتعالی نه به صورت قوّه است و نه در جایی معدوم میباشد. فیض حقتعالی فعلی و دایمی است. میان صفات ذاتی و فعلی در این معنا تفاوتی نیست.
اسمای غیرتوقیفی
نسبتدادن هیچیک از اسما و صفات الهی نیاز به اذن ندارد و توقیفی نیست و برای اطلاق و کاربرد آن بر خداوند نیازمند ورود آن از جانب شریعت نمیباشد. با دوری یک اسم از نقص و کاستی و افزون بر آن حاکیبودن آن از معنایی کمالی برای جواز اطلاق آن بر خداوند کافی است؛ اگرچه در قرآنکریم و متون روایی کاربردی نداشته باشد. بنابراین اگر اسمی در اینکه معنایی کمالی دارد یا نه مشکوک باشد، قابل اطلاق بر خداوند نیست.
دلایلی که برای توقیفیبودن اسما آمده است قابل نقد و رد میباشد و از اثبات عقلی آن ناتوان میباشد. چنین اطلاقی دور از حریم ادب نیست. عقل، صفات نقص و کمال را تشخیص میدهد. هر وصف کمالی، حُسن است و نسبتدادن آن به حقتعالی احسن میباشد؛ چرا که اوصافِ کمالی در حقتعالی وجوبی و ذاتی و به استقلال است.
همچنین اسمای شمردهشده در متون دینی افزون بر اینکه دلالت بر حصر نمیکند، معلوم نیست تمامی آن به دست ما رسیده باشد. البته هیچ کسی توانایی توصیف خداوند به تمام معنا را ندارد و «اللّهُ أَکبَرُ مِنْ أَنْ یوْصَفَ»، اما این امر به معنای توقیفیتِ اسما نمیباشد. چیزی که ممنوع میباشد کاربرد صفت نقص برای حقتعالی است. بنابراین اگر در میان اسمایی که در متون دینی آمده است، اسمی یافت شود که نسبت نقص بهشمار آید، باید ظاهر آن را به معنایی کمالی تأویل نمود؛ زیرا حجیت ظاهر تا زمانی است که با برهان و ادلهٔ قطعی مخالف نباشد. در این خصوص باید توجه داشت واژگان برای روحِ معنا وضع شدهاند و خصوصیات مصادیق آن در هر عالمی باشد از معنا الغا میشود و معنای اصلی بر تمامی مصادیق به صورت حقیقی اطلاق میشود. تأویل و توجیه واژگان با نادیده گرفتن این نکته و الغا نکردن خصوصیات مصداقی ضرورت مییابد. یک لفظ با آنکه دارای یک معنای اصلی است و در مقام وضع تنها دارای یک حقیقت میباشد، در مقام استعمال میتواند در مصادیق متعددی به کار رود اما استعمال دلیل بر حقیقت نیست. توجه نداشتن به تفاوت این دو مقام و اینکه لفظ برای روح معنا وضع میشود، بیشترین خطا را در توجه به معنای اسما پیش آورده است. از این نمونه است این ادعا که اسمایی همچون «سمیع»، «بصیر»، «مُدرک» و «رایی» نیازمند جوارح و حس میباشد و خصوصیت حسی مصداق مادی از حقیقت معنای آنها الغا نشده است. اسما در معنای حقیقی خود نیازمند حسّ و مادّه نمیباشد و مادّی بودن، ذاتی آنها نیست تا تحقق آنها بدون ابزار و جوارح ظاهری محال باشد.
توقیفی نبودن اسما و لحاظ نامحدودبودن کمالات الهی، اطلاق بینهایت اسم کمالی را بر خداوند مجاز میشمرد. نامحدودبودن مطلق اسمای الهی با صرفنظر از بساطت و ترکیب آنها همانند نامتناهیبودن اعداد ریاضی است اگرچه عددهای بسیط منحصر به یک تا نُه و محدود میباشد. عدد، متناهی لایقفی یا نامتناهی است. البته اسما بر پایهٔ حروف میباشد که واحد آن چند برابر اعداد بسیط میباشد و تصور آن بهطریق اولویت، نامتناهی خواهد بود. همچنین است در رنگها. رنگهای اصلی و مادر محدود است، اما رنگهای غیراصلی و ترکیبی نامحدود است و هنوز که هوز است حتی رایانهها در تشخیص ترکیب رنگهای پَرِ یک مگس عاجزند تا چه رسد به تنوع رنگی که در پرهای طاووس میباشد. یا در مثالی دیگر میتوان از اثر انگشت گفت که برای هر فردی منحصر است. یک رشتهٔ مو از موهای بدن هر فردی نیز چنین است. هر ذرّهای از ذرّات عالَم، دارای اوصافی نامحدود و غیرمتناهی است و هیچ پدیدهای شبیه و مثل و مساوی با پدیدهٔ دیگر نیست: «لا تَکرارَ فِی التَّجَلِّی». حقتعالی هر آن در شأنی است و مظهر جمعی او نیز چنین میباشد: «نَحْنُ وَاللّه الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی». احاطهٔ بر اسمای الهی، علم نامحدود میآورد و اولیای الهی را «عَالِمٌ بِمَا کانَ وَ مَا یکونُ إِلَی یوْمِ الْقِیامَة» میسازد. نامحدودبودن اسمای الهی به این معناست که این اسما در هر چیدمان، چینش و ترکیبی دارای اثری متفاوت از ترکیب دیگر میباشند و هیچ اسمی در جایی تکرار نمیشود.
دولت اسما
گفتیم حقتعالی تمامیت دارد و تمامیت حقتعالی اقتضای آن دارد که یک اسم تمامی اسما و نیز تمام حقتعالی باشد. بنابراین حقتعالی تجزیهپذیر نیست، اما تمامیت سنگین او اسما را بر دو گروه حاکم و محکوم تقسیم میکند و یکی را بر دیگری « دولت» میدهد. دولت یک اسم، با دولت دیگر اسما متفاوت میباشد. برای نمونه «رحمن»، همهٔ اسما را با دولت رحمت و «جبّار» تمامی اسما را با دولت جبر دارد. دولت اسما، با حقیقتِ اسما و مسمّا و با مقام بیتعین ذات تفاوت دارد. حقیقت اسما با ذات عینیت دارد و واحد میباشد؛ اما دولت اسما، مختلف است و هر اسمی بر اساس دولتی که دارد، دارای کارویژه و اثری منحصر به آن میباشد.
«اطلاق» و «تقیید» اسما، «دولت» آنها را به دست میدهد و مشخص میسازد یک اسم چه اسمایی را تحت دولت خود دارد. اسمای دارای دولت، حقیقت و زمینهٔ آثاری اسمای تابع را محدود میکنند.
در دولت اسما با اینکه تمامی اسمای الهی تمامیت دارند و اسمی ناقص و دارای کاستی نمیباشد، اسمای اتم بر اسمای تمام حاکم میگردند. تمامبودن اسمی در برابر اسم اتم، آن را درگیر نقص و کاستی نمیسازد.
اما احسنبودن اسمی نسبت به اسمی دیگر که حسناست مربوط به ظهور اسما به صورت فردی یا جمعی است. احسن وصف یک اسم است و حسنا وصف جمعی اسماست. اسمایی که میتوانند وصف «حُسنی» را به خود بگیرند، اسمای جمالی، اسمای کمالی و اسمای جلالی تحت دولت اسمای کمالی هستند. خداوند اسم جلالی، ظاهرِ بدون اسم کمالی ندارد؛ وگرنه پدیدهای در امان نمیماند.
اسما یا جمالیاند و یا جلالی. اسمای جمالی، جلال را در باطن خود و اسمای جلالی، جمال را در باطن خویش دارند و بدینترتیب همهٔ اسمای الهی دارای جمعیت میباشد و با هم کارپردازی دارند و همه با هم حسنا میباشند. برای نمونه «لطیف»، جمال پروردگار است، ولی همین جمال و زیبایی میتواند تحیر آورد و جلالی گردد و با جلال خود بر کسی دولت یابد. ازآنجا که غلبه و ظهور اسما در دولت اسمایی ملاحظه میگردد، بطون اسما باعث کمالی بودنشان نمیشود.
به مبتدیان و متوسطان در سلوک، اسمای دارای دولت محدود به عنوان ذکر توصیه میشود. مربی حاذق هیچگاه اسم جامع و کامل و تمام «اللّه» را که از مقام ذات حکایت دارد، برای فردی مبتدی تجویز نمیکند، بلکه او را به دولت محدود اسما میکشاند.
استفاده از اسم «به شرط لا»، تقطیع و تجزیهٔ اسم و شرکآور است. استفادهٔ به شرط شیء از اسم به جهت سنگینی ذات و صفات، فنا و تلاشی میآورد. اما استفادهٔ «لا بهشرط» از اسم، دولت آن را وصول میدهد. «جبّار» در دولت اسمایی همان جبّار و «رحمان» همان رحمان است که هریک «لا بهشرط» قصد شده است. با این بهره، انسان نه از حریم اسما خارج و آلوده میشود و نه به سنگینی طاقتفرسای فنا مبتلا میگردد.
شناخت دولت اسما نیازمند آشنایی با معنا، ویژگیها و اثر خاص هر اسم و ترتیب و ترتّب آنها دارد. اسمایی مانند «هو»، «اللّه»، «حی»، «قیوم»، «رحمان»، «عالم»، «قادر»، «مرید»، «سمیع» و «بصیر» بر دیگر اسمای الهی حکومت دارند و بر آنها حکم میرانند. به این اسما «ائمهٔ اسما» گفته میشود.
همچنین اسمایی که تنها یک بار در قرآنکریم کاربرد دارد به صورت غالبی بر اسمای دیگر دولت دارد، مگر اینکه کمی مورد استعمال، ضعف حکومت و دولت آن اسم را برساند. اسمایی که در قرآنکریم پرکاربرد میباشد، دولتی قوی و غالب دارند و این گزاره استثنایی ندارد و اسمای تابع، هیچگاه از آنها تخلفی نخواهند داشت.
دولت اسما هم دارای ترتیب و هم دارای ترتّب و مرتبه میباشد. قیام اسم محکوم به اسم حاکم میباشد و با تبعیت از آن، مؤثر واقع میگردد. اسمای الهی حقایقی عینیاند که الفاظ آنها لازم است بر اساس چیدمان حقیقی آنها و به حسب ترتیب و ترتب ائمهٔ اسما و فرارتبگی و فرورتبگی اسما ساختار بگیرد تا دارای اثر گردد. چینش غیرطبیعی اسمای الهی، مانع استفاده از آثار آنها میشود. بههمین سبب لازم است چینش طبیعی اسما را به دست آورد و ترتیب و ترتّب آنها را بر اساس دولت و طبیعت آنها چینش داد.
درست است هر پدیدهای استعداد همه چیز شدن را دارد، ولی غلبهٔ استعدادی ظهورها به حسب دولت اسما متفاوت است. غلبهٔ استعداد، به تناسب محیط و مرتبه، قرب و بُعدِ در شدن و تبدیل به آنچه مناسب آنهاست، به صورت اقتضایی میباشد. استعداد غالب در یک پدیده، نشانهٔ غلبهٔ دولت اسمایی است. گلبودنِ گل و خاربودنِ خار، بهسبب غلبهٔ دولت اسما بر آن است، وگرنه هم گل خار دارد و هم خار دارای گل است و هر دو طراوتی دارد تماشایی با لطفی خاص بدون آنکه یکی از دیگری بیگانه باشد. هیچ پدیدهای بیگانه نیست و به هرجا رو شود، همان وجه حقتعالی میباشد. هر پدیدهای به مُظهِر خویش عشق میورزد و هر اسمی مَظهر خویش را تدبیر میکند و مُظهر و مَظهر همواره در ارتباطی تدبیری غرقهاند و همه از حقتعالی است که معرکهها دارند و جز حقتعالی میداندار نمیباشد: «کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّه»(1).
«رَبّ» از اسمای کثرتی قرآنکریم است که در 970 مورد کاربرد دارد. چنین کثرت استعمالی، پروردگاری خداوند را و اینکه او ربّ وی میباشد، به صورت پیوسته به بنده خاطرنشان میشود تا او در جایی احساس تنهایی، غربت، سستی و ناامیدی نکند و در جایی درگیر غصه، تزلزل و یأس نشود.
قرآنکریم 970 مرتبه دولت اسم تربیت و ایصال را آورده است تا هر کسی ابد خود را در همین گذر ناسوتی با توسل به ربّ خویش توجه نماید و با ربّ خویش به بقا بپیوندد.
1ـ نساء / 78.
منبع: علوم و نظرگاههای شاخص (جلد سوّم)