منبع: دانش زندگی
همانگونه که گذشت نهایت بحث اقتدار در حکمت عملی، وصول به عدالت و تحقق نفس عادل است. با آن همه مشکلات راه، عدالت فعلی، خود وصفی قسری است که شاید بهتندی زایل شود و این غایت مدرسه و نهایت کمال صوری آدمی است. پس لازم است آدمی به دنبال چیزی باشد که بهراحتی و تندی زایل نشود که این کار تنها از عرفان برمیآید نه برهان و کار ریاضت است نه دلیل، و راه عشق و محبت است نه عدالت. فرق برهان و عرفان در مثال، مانند دیدن آب و آتش و رفتن در میان آنهاست. بنابراین، آدمی باید از صفت قسری عدالت به صفت طبعی آن برسد که صافی راه باشد و آن محبّت به خود و خدای خود و نه اشیای عالم هستی است؛ چرا که عالم همه از اوست. اگر آدمی به محبّت اشیا رسید، دیگر به عدالت محتاج نیست؛ چرا که افق دید او از عدالت بالاتر میرود و این یافته، خود عصمت نسبی است.
پس علم و برهان در نهایت عدالت میآورد، ولی عرفان و معرفت محبّت ایجاد میکند. حال با این بیان، معنای صراط مستقیم، دقیقتر و بسیار ظریفتر میشود؛ چون محبّت به هر چیز، صراط مستقیم و بغض به اشیا ضلالت میشود؛ بنابراین، «محبّت» و «کینه» دو اصل دنیا و آخرت است.
محبّت، سه مرتبه دارد: محبّت به خدا، محبّت به خود و محبّت به خلق. بر اساس این بیان، محبّت به تمام مخلوقات لازم است؛ حتّی به گمراهان؛ بهطوری که باید همچون پدر دلسوزی که به فرزندان ناخلف خود محبت کرده است، دست از پدری خود بر نداشت و با آنها رفتاری محبتآمیز کرد؛ هرچند محبت نباید به جایی بینجامد که گمراهی بیشتر آنان را موجب شود. کمال محبّت وقتی است که بغض از وجود آدمی رخت بربندد تا جایی که حتی به خود بدی هم محبّت داشته باشد؛ و هرگز بد نبیند و هستی را سراسر، چهرهٔ جمال و جلال حق بیابد.
محبّت به پروردگار ـ که چهرهٔ حقیقی محبّت است ـ ابتدا با تفکر در نعمتهای الهی حاصل میشود و استمرار آن سبب شوق و عشق به حق میشود. البته، تا این مرتبه راه مبتدیان است و راه برتر، حضور در محضر حق و مشهد جمال و جلال اوست.
آدمی باید در مقام شهود بماند تا بهراستی عاشقی حقیقی نسبت به معشوق خود گردد و این راه میسّر نمیشود، مگر با طی مراحل معرفت و عرفان ـ که همان شوق و عشق و محبت به حق است ـ و نقطهٔ شروع آن، «زهد» و اعراض از دنیا و آنچه در آن است، و در مرحلهٔ بعد به عبودیت حق نایل گردد و در مقام بندگی باقی بماند؛ آن هم بندگی و وصول به حق؛ نه شوق به بهشت یا ترس از دوزخ، که همهٔ موارد یاد شده مبادی راه وصول کامل به حق است.
در عبادت باید دو امر مهم رعایت شود که بدون تحقق امر اول، عبادت صورت نمیپذیرد و بدون امر دوم محتوا نمییابد.
امر نخست آن است که دستور از جانب شارع مقدس باشد؛ و امر دوّم این که عبادت با زندگی فردی و اجتماعی آدمی همدوش و همگام باشد. بر این اساس، باید گفت: نماز جماعت و جمعه و حج و روزه هنگامی عبادت است که در عمق جان مؤمن باشد و در متن جامعه یافت شود؛ نه در کنج خلوت و پنهان خانقاه؛ چرا که چنین نمازی، سرود و این گونه حج، رژه و روزهای این چنین، اعتصاب غذاست؛ در حالی که عبادت، قیام در مقابل گناه و بدیهاست.
عشق به خود و دیگران نیز چنین است؛ زیرا هر موجودی عاشق خود و کمالات خویش است؛ هرچند ممکن است در شناخت کمال خود و وصول به معشوق خویش اشتباه کند، که برای رفع این اشتباه باید پناهنده به حقیقتی شود که از خطا مصون است و آن تنها قرآنکریم و حضرات معصومین علیهمالسلام میباشند؛ پس حقیقت دین و امامِ بهحق، ملاک شناخت تمامی خوبیها و بدیهاست؛ نه گفتار دیگران؛ چرا که در گفتار دیگران، احتمال خطا وجود دارد، و این است معنای عشق حقیقی در مکتب قرآنکریم و عترت طاهر نبوی صلیاللهعلیهوآله .
از مراتب کمالات و قدرتهای باطنی انسان میگفتیم. از نظر روانشناسی انسان دارای سه فاز و سه نوع موتور حرکتی است: «نفس» که ذکر کمال، مراتب و قوای آن گذشت و گفتیم حاصل درس و مدرسه از آن فراتر نمیرود، «قلب» و «روح» که موضوع برای عرفان است.
نفْس، محسوسات و نیز توهمات و مخیلات را درک میکند که در دوران جنینی فعال میشود و نازلترین و ابتداییترین حرکت انسان است. در این مرتبه بیش از حظوظ نفسانی در وجود فرد نیست و وی حتی از امور حلال و عبادات خود لذت میبرد. انسانیت این گروه در سطح امور نفسانی آنهاست و به خور و خواب تا علم و سواد و کار بسنده میکنند. تحصیل آنان نیز برای حظّ نفس و به دست آوردن شغل و حرفه است تا کار و زندگی نفسانی و نیازهای نفسی خود را سامان دهند و نهایت آن لذت و کامیابی نفسانی با تنوعی که دارد هست. البته نفس هم مراتب دارد و برخی در سطح نازل از این حظوظ بهره میبرند و برخی قوت و قدرت نفسی بیشتری دارند و چنین بهرهوری برای همگان میسور است. فرد در این مرتبه حتی اگر به علوم اسلامی اشتغال داشته باشد درسهای وی از مرتبهٔ نفس وی فراتر نمیرود. دایرهٔ وجود چنین کسی از خانه، همسر و فرزند یا دوستان وی به صورت محبت معمولی بیشتر نمیشود و آیندهنگری وی بسیار جزیی است و محدود به مطامع دنیوی یا در کسانی که طمع بیشتری دارند به نعمتهای اخروی است. وی بیش از حافظه و معلومات در وجود خود ندارد و به علم نمیرسد؛ به این معنا که قدرت استنباط، فهم و تحلیل مطالب را در خود ندارد و همواره در علوم مقلد، خوشهچین، تکدیگر و گداست و بر سر سفرهٔ این و آن مینشیند. معلومات وی دانش و ادراک نیست و تنها بهره بردن از حافظه است. ادارک وی در صورتی که در محیطی نفسانی رشد داشته باشد میتواند به «شیطنت» تبدیل گردد و عقل او عقال و پابند کمال وی گردد.
کسی که در دایرهٔ نفس گرفتار است و ادراک یا رؤیت ندارد، تفاوتی ندارد که در کجا و چه کاری میکند و تنها مهم این است که حلال و شرعی و متناسب با استعداد و سلیقهٔ وی باشد. البته نفس عادی دارای حرص است و ناآرام و بیمار میباشد و شخص باید در پی درمان بیماریهای نفسانی خود باشد. حرکت نفسی سرمایهٔ اولی آدمی است و در صورتی که در محتوای آن نماند و آن را ابزار قرار دهد، میتواند دومین موتور حرکتی خود را که «قلب» است روشن نماید و به حرکت کمالی خود شتاب دهد. قلب است که به امور علمی دست مییابد. قلب امری فراتر از خاطرات نفسی است و در این مرتبه، لذایذ در دل قرار میگیرد. کسی که صاحب قلب میشود اوج و حضیض بر او وارد میشود و صاحب تقلب و دگرگونی میگردد. وی گاهی در اوج قرار میگیرد و زمانی به حضیض میافتد. خواب و بیداری وی برای حظوظ نفسانی نیست و با آن تفاوت دارد و ادراک و معرفت وی با انسانی عادی همسان نیست و وی انسانی دیگر شده است که برای هر چیزی میتواند بیندیشد و ادارک کند. چنین کسی صاحب ملکهٔ قدسی است و این مرتبه باشگاه ادراک، علم، استنباط و اجتهاد است. انسان در این مرتبه فهیم است و فرد در این مقام، «خود» هست و ادای کسی را در نمیآورد؛ چرا که خداوند در آفرینش خود تکرار ندارد و تمام پدیدههای وی دردانه هستند. اجتهاد در این مرتبه اولیترین امر برای حصول کمالات است.
برای وصول به کمال و تشبّه به حق و اعطای ملکهٔ قدسی از ناحیهٔ حقتعالی لازم است نفس صافی باشد و از کدورت، کینه و بغض خالی گردد. چنین کسی باید از همه راضی باشد و بغض هیچ کس جز دشمنان معاند خدا را در دل نداشته باشد. کسی میتواند از دیگران راضی باشد که بیابد طلبی از آنان ندارد و نیز دیگران از وی طلبی نداشته باشد و باید از خداوند خواست اگر کسی از او طلبی دارد که وی از آن آگاهی ندارد یا نمیتواند آن را ادا کند، حقتعالی خود آن را جبران کند. همچنین ذهن باید از پیرایهها، اشکالها، شبهات، شکها، رسوبات و افکار عامیانه پاک باشد، وگرنه تلاشی بی فرجام و بینتیجه انجام میدهد؛ مثل چیدن وسایل منزل در خانهای خاکی و کثیف است که وسایل تمیز نیز آلوده میشود. باید ذهن، فکر، فرهنگ و سنتهای اجتماعی در ذهن صاف شود و آنچه پیرایه است از ذهن و قلب دور ریخته شود و هرچه در ذهن و دل میماند، باید برهانی، گویا، روشن، سالم و یقینی باشد، وگرنه هرگز توان پرواز و بر شدن را به آدمی نمیدهد. موتور قلب که قدرت تولید اندیشه و عقلورزی دارد در فرد شکوفا شده باشد. تمام انسانها دارای مزاج، نفس، ذهن و افکار و اعتقاداتی هستند، ولی عقل و قلب دو مرتبهای است که در هر کسی به آسانی بیدار نمیگردد. انسان وقتی عروج مییابد که قلب و توان عقلورزی یافته باشد. ممکن است فردی هفتاد سال داشته باشد، ولی قلب عقلورز وی متولد نشده باشد. ذهن و داشتن قدرت تصورات غیر از عقل است. انسان چون به عقل میرسد باید نسبت به معنویات، کمالات، خیرات و ربوبیات آسمانها بیندیشد و شبهات ذهنی خود را نسبت به این امور برطرف نماید. پس ذهن مربوط به امور زمینی و عقل مربوط به امور آسمانی است. هرگاه موتور عقل استارت بخورد، در ابتدا شک به همه چیز فرد را احاطه میکند، ولی حرکت قلب وی او را از توقف در شک که خطرناک است باز میدارد و به طرف دیگر مراحل علم تا اطمینان و یقین پیش میبرد و شبهات عقلانی او را برطرف میسازد. جامعه نیز اگر رشد عقلانی داشته باشد، نخست به تشکیک در تمامی امور مبتلا میشود و شبهات و اشکالات فراوانی حتی به دین وارد میسازد که البته متولیان دینی باید راهنمای جامعه و پاسخگوی آنان باشند. قلب وقتی اطمینان مییابد از ماده و لقمهٔ دنیا و از مزاج و نفس به سوی رب خود با رضایت و خرسندی و نه با قهر و سلطه، باز میگردد و به وی بازگشتی ارادتمندانه میدهد. بنابراین نفس در صورتی راه کمال را میپیماید که نسبت به کاری که دارد راضی و خرسند باشد، بلکه به آن ارادت داشته باشد و تأثیرپذیری و استکمال او به میزان علاقهای است که به آن دارد، وگرنه برای او ثمربخش نیست. کسی که آرامش و رضایت دارد، عبد میشود. با مزاج آلوده و نفس و ذهن تاریک نمیشود عبد شد و خداوند را رؤیت کرد. باید با صفای باطن حرکت نمود؛ وقتی که نفس انسان در فرکانس بلند بیداری عقل و قلب به حرکت افتاد و قلب کمال یافت، ملکهٔ قدسی و صفای باطن ایجاد میشود و در این صورت است که میتواند اهل معرفت باشد و با در دست داشتن مقدمات لازم برای اجتهاد؛ علم دینی تولید کند. علم دینی علمی است که میشود آن را به خداوند نسبت داد. کسی که ملکهٔ قدسی ندارد اذن دخول برای ورود به ساحت ربوبیات ندارد و چنین کسی باید از مجتهدِ دارای ملکهٔ قدسی در تمامی زمینههای زندگی و نه در اموری که در رسالهها نوشته میشود تقلید و اطاعتپذیری داشته باشد تا زندگی وی منتج و ثمربخش باشد. این مجتهدِ دارای ملکهٔ قدسی است که میتواند «علمالحال» هر کسی را به وی باز گوید و به دست آورد که نفس فرد در چه موقعیتی است و چه نیازی دارد و او را به همان راهنما باشد و برساند، ولی کسی که در زندگی خود چنین رجوعی ندارد به اموری مشغول میشود و شغلی را انتخاب میکند و امکاناتی را فراهم میآورد که با نفس وی تناسبی ندارد و او را از کمال ویژهٔ خود دور میسازد و تذبذبی به او میدهد که برزخی دردناک را در پی دارد.
کسی که ملکهٔ قدسی دارد، به این توجه حقیقی میرسد و این صفای باطن در او ظاهر میشود که هرچه میبیند جلوات حق است. کسی که چنین صفای باطنی دارد نفس مطمئن را مییابد و به لقای پروردگار میرسد و در این صورت، در دل او آثار دنیا نیست و تنها چهرهٔ الهی است که در او نقش بسته است. عدالت مجتهد در این فضا معنا مییابد؛ زیرا عدالت عالم و مجتهد به معنای داشتن صفای باطن است که دل وی با همه مهربان، روشن و گویا میباشد و وقتی کسی دستش را میبوسد، از آن خوشامد ندارد، وگرنه ملکهٔ قدسی به او موهبت نشده و وی درگیر اوهام نفسانی است.
کسی که ملکهٔ قدسی موهبتی دارد میتواند با توان تولید علم دینی سمت مرجعیت مردم را بیابد و راهنمای آنان گردد و اجتهاد بدون آن و با حصر توجه به تحصیل علوم اکتسابی نقش نمیبندد و مدعی آن تنها به پندار و توهم گرفتار است و نه برداشتهای علمی وی دینی است و نه تصرفات او مشروعیتی دارد.
برداشتهای دینی کسی که اجتهاد با شرایط لازم را ندارد فن دینی است که از هر صاحب استعداد ذهنی بر میآید؛ هرچند انکار حقتعالی را داشته و کافر باشد.
برتر از مقام قلب، مقام روح است که ویژهٔ صاحبان ولایت است. استارت موتور روح به رؤیت میانجامد. صاحبان مقام روح کسانی هستند که در مسابقهٔ ناسوت به اذن و ارادهٔ الهی موفق و پیروز شده و در فینال فینالها قرار گرفتهاند. آنان صاحب رؤیت هستند و چشم آنان بیش از دیگران باز شده و رؤیت آنان نیز به ارادهٔ الهی است. صاحب نفس صاحب حظ و کام نفسانی و صاحب قلب، دارای علم و ادراک و ملکهٔ قدسی و صاحب روح، واجد معرفت و رؤیت و ولایت است.
منبع: دانش زندگی