منبع: بدايات
اصول مهم دینی
اصل اول: قرب الهی
اساس آنچه انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام و کتابهای آسمانی بیان داشتهاند، کمال، اخلاق، قرب و وصول به افعال الهی و صفات ربوبی و به بیان ما وصول به ذات و لاتعین است. پس، از انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام گرفته تا نازلان آنها (یعنی عرفا و بزرگان) موضوعِ دعوت و راهبری، وصول به حقتعالاست. این وصول نیز با معرفت، اخلاق، بزرگواری و درستی تأمین میشود.
اخلاق جمع خُلق است که همان امر باطنی است که وقتی ظهور پیدا میکند، ادب است. آداب، ظهور اخلاق است؛ یعنی «از کوزه همان برون تراود که در اوست». در این باطن اگر مرحمت، محبت، صفا، بزرگواری، گذشت، عطوفت و مهربانی باشد، همان ظاهر میشود. و اگر صفات زشت و خشونت و جنگ و تندی و خباثت باشد، بروز آن چیزی جز بداخلاقی نمیباشد. انبیا علیهمالسلام )نهایت خـُلق و محبت با خـَلق و مهربانیاند.
اصل دوم: دوری از نزاع
در طول تاریخ هیچ پیغمبری را نمییابیم که به دنبال درگیری و جنگ حتی با کافران و ملحدان و مشرکان بوده باشد، مگر اینکه آنها گریبان انبیا علیهمالسلام را میگرفتند و جنگ و دعوا به راه میانداختند. انبیای الهی علیهمالسلام همواره به دنبال خیر و صلاح و مهربانی و خوبی بودهاند و هرگز در پی درگیری و جدال نبودهاند.
اصل سوم: آگاهیبخشی و تبیین جامع
اساس دیانت بر معرفت، اخلاق، آگاهی و فهم درست است. این اساس تا زمانی که انبیا و اولیای دین و حضرات امامان شیعه علیهمالسلام بودهاند، چنین بوده است که هیچیک از آن بزرگواران درصدد ایجاد درگیری و جنگ و بیاخلاقی و بیآدابی نبودهاند. پس تا زمان حضرات معصومان علیهمالسلام مشکلی در این زمینه و اساس نبوده است. ائمهٔ طاهرین علیهمالسلام در بین مردم منتهای حرمت را داشتند و اگر میخواستند شیون کنند و زاری به راه بیندازنند ممکن بود موفقیتی هم به دست آرند، اما این کارها را نکردند. شوربختانه بعد از شهادت آنحضرات مانند پدری که از میان خانوادهٔ خود رخت بربندد، خانهٔ شیعه قطعهقطعه شد و هریک از فرزندان ادعای واراثت نموده و گوشهای از دارایی پدر خود را طلب کرد و آن بخش را حق مسلم خویش پنداشت. هر گروه از مسلمانان و پیروان دین، بخشی از دیانت و آیین را در دست گرفتند و از بخشهای دیگر غافل و یا فارغ گشتند. تا اینجا ما اصلِ دین را داشتیم، اما بعد از دوران حضور حضرات معصومان علیهمالسلام و با شروع عصر غیبت، دین و دیانت و فقاهت و عرفان و سیاست، متشتت و متفرق شد. عدهای به دنبال فقه و حدیث و تفسیر رفتند، طایفهای در مسیر حکمت و علوم عقلی قرار گرفتند، دستهای به سوی عرفان، تصوف و قلندری حرکت کردند و گروهی هم به سودای قدرت، از پلکان حکومت و سیاست بالا رفتند و آن شد که امروز شده است.
در این میان، تنها اندکی از مسلمانان مسیر حقیقی دین و اولیای معصومان علیهمالسلام را دنبال کردند که آنان نیز به تقیه، غربت، ضعف و بیچارگی گرفتار آمدند؛ شیعیان خالص و مخلصی که امروز عظمت و شوکت شیعه مدیون مجاهدات شبانهروزی آنان و هجرت و شهادت مظلومانهٔ آن بزرگان است. شیعه هم به تشتت و هم به غربت و فراق و تنهایی مبتلا گشت. بعضی مدعیان ظاهرگرای علم و فقه و نیز دروایش، راهانداز قدرتهای حاکم و مایل به دستگاه ظلم و جور گشتند و از عمله و اکله و اتباع آن شدند.
هریک از طوایف یادشده تنها یک گوشه و ضلع ضعیفی از مکتب حضرات معصومین علیهمالسلام را دنبال کردند، و اینگونه چهارده قرن بر ما گذشت. عمدهٔ میراث دین و دیانت به دست قدرتمندان و خلفای ستمگر اموی و عباسی و سلاطین و پادشاهان افتاد که هیچ شباهتی به دین و اولیای حقیقی آن نداشتند و آنچه از دین، نصیب عرفا و دروایش بود، نهایت به ماسونری و لژهای انگلیسی و فرانسوی رسید و به چنگ استعمار و جاسوسی برای آنان افتاد. دراویش چنان ثروتی به هم زدند که خانقاههای آنان را با برترین و بهترین عبادتگاههای دنیا باید مقایسه نمود. بیشتر عالمان ظاهرگرای دین که از اهلتسنن بودند و برخی از عالمان شیعه نیز طرفداران و علاقهمندان و افراد متمایل به خلفا، قدرتها، دولتها و حکومتها شدند. اینها تمام قدرتها را به دست خود گرفتند. نهایت شد پنجاه کشور اسلامی که وضعیتشان گویاست.
به هرحال آنچه از ادیان آسمانی به دست ما رسید، همین وضعیت نابسامان امروزی است. در واقع، شیعیان حقیقی در تقیه و ضعف بود و دیگران همه گرفتار قدرت، درگیری و سالوس و ریا بودند. ..
آیندهٔ دینداری
برای اعتلای فرهنگ دینمداری نخستین کاری که باید انجام شود، بازگشت به اصل دیانت بیپیرایه و اجتهاد درست، روشمند و علمی و بازگشت به بلندای اخلاق، معرفت و قرب به حقتعالاست. همانی که علمای سلف، مصداق بارز آن بودهاند. باید از سیرهٔ اولیای دین علیهمالسلام و از منابع معتبر دینی و از شیوهٔ اجتهادی علمای حقیقی و جامع و صاحب سند و کتاب، سبک ماندگاری که مهندسی زندگی امروزی و مطابق با شرایط کنونی در آن باشد، استخراج و استنباط کرد.
شرط اول برای رسیدن به این مهم همان گزینش استعدادهای درخشان است؛ گزینشهایی بر پایهٔ سلامتِ جسم، زیبایی ظاهر، اصالتِ خانوادگی و سلامت روح و روان. پذیرش منهای شرایط یادشده، امری حرام و نادرست است. کسی که میخواهد عالم شود، باید استعداد این رشته و منش باطنی آن را داشته باشد و فردی باتقوا باشد. خانوادهاش نیز اهل دین و تقوا باشند. گزینش یعنی اینکه بتوان با قاطعیت به خانوادهٔ طلبه گفت: «فرزند شما منش و استعداد فهم دین و قدت تفقه دارد و میتواند شاگرد خوبی برای مکتب آقا امام صادق باشد».
بعد از گزینش، کسب مبادی بهخصوص ایجاد توانمندی در شناخت موضوعات اجتماعی و روانشناسی افراد است که شرح آن گذشت. چهارم، استادمحوری به جای کتابمحوری است. پنجم، ضمانت تأمین مخارج طلبه از سوی خانواده یا اشخاص حقیقی و حقوقی است تا زمانی که خود بتواند با تولید آثار علمی، نگارش مقاله و کتاب و سخنرانیهای تحقیقی، زندگی خود را اداره نماید. ششم، حلالدرمانی همراه با قناعت است؛ یعنی زندگی در حد کفاف و عفاف؛ نه فقر شکننده و نه غنای طغیانزا. به نظر ما استفاده از خمس و زکات برای اهل علم جایز نیست. خمس از آنِ سادات فقیر و خود دین است و زکات نیز به فقرا و ضعفا و … اختصاص دارد. پول طلبگی نباید پولِ گدایی، دزدی، نان تحقیر و خجالت باشد، بلکه باید نان کمالات باشد. عالم باید خودکفا باشد؛ عالمی که نمیتواند هزینهٔ خود و حوزه را تأمین کند، به کار مردم و جامعه نمیخورد. نتیجهٔ علوم حوزوی در راستای عمومی آن ـ یعنی ادبیات، منطق، اصول، فقه، فلسفه و عرفان، افزون بر نشر و تبلیغ دانش، میتواند تأمین ارتزاق با عرضهٔ تحقیقات و فروش یافتههای علمی باشد. کسب درآمد و ارتزاق از راه نشر و تولید این علوم، از مصادیق اکل علم به دین به حساب نمیآید. اکل علم به دین آن است که کسی برای منبر و تبلیغ به مناطق دورافتادهای برود و آنها بعد از گذشت یک دهه یا یک ماه مقدار پولی را جمع کنند و به او بدهند. ما پولی را که مردم با گرداندن کیسهای در بین خود برای روحانی جمع میکنند، نان گدایی و گرفتن و مصرف آن را برای اهل علم، حرام میدانیم.
یک طلبه اگر یک کتاب خوب چاپ کند، برای خرج یک سالش بس است. عالمان و دانشمندان گذشته از راه علوم و فنونی که داشتند، زندگی میکردند و هرگز دست به وجوهات و اموال عمومی دراز نمیکردند و دین و دنیای خود را به حقوق مسلم فقرا و مساکین و سادات نمیآلودند.
سرمایههای درونی و بیرونی مؤثر در دینشناسی
عقل، نفس، قلب و روح، سرمایههای درونی انسان و موجودی بیرونی وی دین و مذهب و دانش است؛ دین الهی و دانشهای تعلیمی و علوم دستیافتنی.
این دارایی درونی و بیرونی، در افراد نسبی است و به تفاوتِ منطقهٔ زیست و جغرافیای حیات و عوامل فراوان دیگر، متغیر و متبدل است. افرادی هستند که هوششان زیاد است، اما نفسِ ضعیفی دارند، و بهعکس افرادی از نفسِ قوی برخوردارند، اما هوششان بسیار پایین است. پس این سرمایه و داراییها در افراد نسبی است. افزون بر این نسبیت، همهٔ این صفات دارای نوسان میباشد؛ یعنی ممکن است در منطقهای در طول چند دهه، هوش افراد کاهش یا افزایش یابد. این سخن در موجودی بیرونی یعنی در دین و مذهب و شریعت نیز جاری است؛ یعنی در یک منطقه و در میان یک قوم و نژاد، خرافه و پیرایه کمتر و در جایی دیگر بیشتر است. در جایی سالوس و ریا بیداد میکند و بهعکس در جایی سلامت در رفتار و برخورد وجود دارد. مردمان برخی مناطق سادهانگارند و مردمان جایی دیگر بیاعتقاد. در جایی حقیقتستیزی شیوع دارد و در جایی دیگر خرافهسازی و … .
در همهٔ انسانها نسبیت و نوسان در عقل و نفس و دین جریان دارد.
برای تقویت دین، عقل و نفس باید از علوم مدد گرفت؛ علومی که موضوعات و خصوصیات افراد و جامعه را در اختیار فرد قرار دهد. اینجاست که ضرورت دو علوم جامعهشناسی و روانشناسی در بحث اجتهاد و فتوا و ادارهٔ جامعه، خود را نشان میدهد.
کسی که پزشکی و طب بخواند، ولی حتی یک بیمار را از نزدیک ندیده باشد، چگونه پزشکی خواهد بود؟! فقه و اصول در حوزه با موضوعشناسی است که کارآمد میشود و میتواند دردی از دردهای جامعه و مردم را برطرف سازد. پس باید به واسطهٔ کارآمدساختن علوم و فراگیری علوم کارآمد، کاستیهای عقل و دین و نفس را برطرف نمود و مسیر کمال و حقیقت را برای خود و دیگران هموار ساخت.
امروز با وجود این همه رسانه و امکانات، باز هم نمیتوان گفت که چند دین و مذهب و آیین در دنیا وجود دارد. دنیا، دنیای بسیار سختی برای هدایت شدن است، اما بیراههرفتن و گمراهشدن بسیار ساده پیش میآید. برای هدایتشدن باید نظم و انضباط داشت؛ نه سادهانگار بود و نه بیاعتقاد، بلکه با هوش و عقل و درایت و بدون تکبر و غرور، مبادی و زمینههای لازم را همراه با مربی کامل طی کرد، اشتباهات و مشکلات خود را شناسایی نمود و با مشورت و همراه با مربی پیش رفت تا کمکم در مسیر درست و راه صواب قرار گرفت.
منبع: بدايات