منبع: بدايات
زمینههای بروز خرافات در اسلام
قرآنکریم، اساس دیانت اسلام است. مشکلاتی که قرآنکریم با آن روبهروست، دو دسته است: یکی به اصلِ قرآنکریم و به شخص آن است که مربوط به بحث سندی و دلالی قرآنکریم و به اموری مانند جمعآوری، تحریف و حجیت آن است و دوم کمتوجهی و بلکه بیتوجهی به قرآن در زمینهٔ علمی و عملی میباشد.
متأسفانه قرآنکریم مهجورترین کتاب در میان مسلمانان است و کمترین استفاده از آن شده است و تمام اعتنا و توجه به آن، منحصر در قرائت و نهایت، تجوید و ترتیل بوده است. قرآنکریم بهسانِ میهمانی فانتزی در میان اهل اسلام و دیانت بوده و به هیچوجه مورد استناد و پذیرش نبوده است. اخباریها قایل بودند «ما قرآنکریم را نمیفهمیم» و اصولیها نیز به آن اعتمادی نمیکردند و تکیه عمدهٔ آنها بر اصول عقلی بوده است و فلاسفه و عرفا نیز ظواهر آن را بر اساس برهان ادعایی یا کشف کذایی، تأویل و تفسیر، بلکه تحریف مینمودند. در کتابهای ادبی یا تفسیری با قرآنکریم تمرین میکردند و در کتابهای فقهی به آوردن اشارهگونهٔ برخی از آیات بسنده مینمودند و قرآنکریم منبع اصلی و عمدهٔ آنان در استنباط احکام نبوده است.
افزون بر مهجوریت قرآنکریم، در اینجا باید از رنجهای آن نیز بگوییم. گرچه تمامی کتابهای آسمانی دستخوش تحریف و تخریب قرار گرفتهاند، اما متأسفانه بسیار شده است که این کتاب الهی توسط ایادی خلافت، سبب و وسیلهای در خدمت اهداف حکومت قرار گرفته است تا اهداف نامشروع آن را توجیه نماید. آنان با تحریف معنوی آیات قرآنکریم، آن را به گونهای خودمحورانه و مزوّرانه معنا میکردند. بحثهای کلامی مطرح در دورهٔ حکومت بنیامیه و بنیعباس و نیز اسرائیلیاتِ عالمان یهود و شأن نزولهای جعلی، بهترین شاهد این مدعاست.
گروه دیگری که به صورت مباشری به قرآنکریم پرداختند اما متأسفانه به تحریف معنوی آن دست یازیدند، عالمان دینی با گرایشهای گوناگون علمی بودند که بر دانش خود تعصب میورزیدند و با حفظ پیشفرضهای علمی خود، به قرآنکریم مراجعه میکردند.
کلامیان، آیات اعتقادی قرآنکریم را بر اساس مشی کلامی و نیز جمود ظاهرگرایانهٔ خود تفسیر میکردند و فلسفیان با تعصب عقلگرایی (آن هم عقلی که به تقلید از ارسطو، افلاطون، ابنسینا یا ملاصدرا گرفته بودند) به تفسیر روی میآوردند.
توجیهات و تأویلات عارفانی مانند محییالدین (با آنکه مردی بزرگ و عارفی چیرهدست است و هر عارفی بعد از وی از او تقلید میکند و تابع اوست) مثالزدنی است؛ بهگونهای که ابنعربی در تفسیرهایی که از برخی آیات ارائه میدهد، ظاهر قرآنکریم را بهکلی نادیده میگیرد. در این عصر نیز تفسیرهایی با گرایش به علوم تجربی و حتی مادهگرایی نگاشته شد و هر کسی بر آن بود تا دانش خود و برداشتهای علمی از پیشداشته را به معنای آیات تزریق نماید، نه آنکه از آیات قرآنکریم دریافت معنا و مراد داشته باشد و قرآنکریم را همانگونه فهم نماید که نازل شده است.
تفسیر کشاف جز آموختههای نویسندهٔ آن (زمخشری) در ادبیات نیست؛ آن هم نه نحو قرآنکریم، بلکه نحوی که قواعد آن توسط ادیبان، از اعراب بادیهنشین گرفته شده است؛ درحالیکه قرآنکریم بهترین معیار برای تدوین نحو عربی است. تفسیرها آکنده از تأویل و توجیه است، با اختلافی که در مؤلفان آن در جمودگرایی، تجددگرایی و التقاطیگری دارند و همه بر آن بودهاند تا خط خود را بر قرآنکریم تحمیل نمایند، نه آنکه از قرآنکریم نقشهٔ راه را دریابند.
برای نمونه، قرآنکریم میفرماید:
«وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلا یعْلَمُهَا»(1)؛
«و هیچ برگی فرو نمیافتد، مگر آن را میداند».
آیهٔ شریفه، علم خداوند را نسبت به تمامی امور، هم به صورت کلی و هم به صورت جزیی ثابت میداند؛ اما فیلسوفی که از عهدهٔ توجیه علم جزئی خداوند به پدیدهها برنمیآید، بر اساس ناتوانی فهم خود، تفسیر این آیه را بهگونهای بیان میدارد که علم خداوند را کلی ترسیم نماید.
برخی از سیاستمداران انقلابی نیز که درگیر عواطف و احساسات گنگ و گاه ملحدانهٔ خود بودند «وَالْعَصْرِ»(2) را به قانون فشار معنا میکردند که انسان را از پس و پیش در محاصره قرار داده است و «الذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ»(3) را کسانی میدانستند که در راه هدف انقلابی خود کارهای زیرزمینی و تاکتیکهای پنهانی دارند. آنان غیب را به کتمان، پنهانکاری و چه بسا خیانت معنا مینمودند؛ درحالیکه غیب باید معنای رهایی از طبیعت و آزادی از بند ماده و ظاهر را بدهد. چنین کسی از غیب، هیچگاه ملکوت آسمان عوالم مینا را به یاد نمیآورد و معانی گمراه خود را در آیات نورانی قرآنکریم دنبال میکند و با نگارش تحریفات خود، سعی مینماید
1- انعام / 59.
2- عصر / 1.
3- بقره / 3.
(270)
فضای قدسی ذهن و دل جوانان این مملکت را مسموم نماید و راه ولایی آنان را به بیراهه کشاند و فضای علمی و معنوی جامعه را که ثمرهٔ خون صدهاهزار شهید است، به تباهی و پریشانی بکشاند.
عالمانی که جیرهخوار دستگاه خلافت بنیامیه و بنیعباس بودند، بیشترین تحریف معنوی را به قرآنکریم وارد نمودند؛ اما عالمان حقیقی شیعی که حریت، استقلال و تمسک به ائمهٔ معصومان علیهمالسلام داشتند، از چنین تحریفهای عامدانهای مصون بودند و تنها جمودگرایی برخی از آنان است که مشکلاتی را به تفسیرهای آنان وارد نموده است.
امیرموءمنان علیهالسلام میفرماید:
«من جعله أمامه قاد إلی الجنّة، ومن جعله خلفه ساقه إلی النّار»(1)؛
آنکه قرآنکریم را پیش رو و پیشوای خود قرار دهد، به بهشت رهبری شود و هر کس آن را پشت سر قرار دهد، به جهنم کشیده میشود.
در واقع کسی که میخواهد آیات قرآنکریم را توجیه کند و برای آن تأویل بتراشد، خود را از قرآنکریم پیش انداخته و همچون کودکی است که در نماز جماعت به امام اقتدا کرده است، اما تبعیتی از او ندارد و پی بازی خود میباشد. کسی چنین طفلی را نمازگزار نمیداند؛ برخلاف کسی که قرآنکریم را پیشوای خود قرار میدهد و به همان سمت و سویی رود که قرآنکریم آن را مینماید.
به هر روی، بسیاری از کتابهای تفسیری، قابل اعتنا و توجه و اعتماد نیست و هر کسی باید متن قرآنکریم را بخواند تا بتواند به تفسیر صحیح آن راه یابد و ذهن و دل وی از انحرافات علمی بسیاری از مفسران مصون بماند.
1- بحارالانوار، ج 74، ص 134.
(271)
قرآنکریم در آیات فراوانی، خود را به عظمت میستاید. هیچ کتابی این اندازه از بزرگی خود سخن نگفته است، اما با این همه بیش از هر کتابی متروک و مهجور مانده و تنها بر سر قبرها و در مجالس ختمها و در ابتدای برگزاری همایشها و در نهایت برای آویزانکردن از خودرو استفاده میشود.
اساس اسلام، قرآنکریم است درحالیکه بهطور کامل متروک است و چیزی از آن در بین مسلمانان (اعم از شیعه و سنی) نیست. هرچه به عنوان تفسیر قرآنکریم نوشته شده تکرار مکررات و دوبارهنویسی است و ارزش علمی و دینی چندانی ندارد. این نیز خود از بزرگی قرآنکریم است و گویا هرکسی که به آن آویزان شد، نتوانست بایستد و همه افتادند. بنابراین در پیدایش پیرایهها، تحریف معنوی قرآنکریم، نقش عمده را ندارد. افزون بر این، قرآنکریم در بین مسلمان تمسک عملی ندارد و هیچ استفادهٔ مهم علمی از آن صورت نپذیرفته است.
اما نقش روایات در پیدایش پیرایهها بیشتر است. بسیاری از روایات، هیچ استناد محکم و درستی ندارد و متناقضات و مجهولات و مجعولات در آنها فراوان است و کار چندانی در این زمینه نیز انجام نشده و روایات مورد متنپژوهی قر ار نگرفته است. مرحوم علامه طباطبایی میخواست مقداری در این زمینه کاری کند که با مخالفت عالمان روبهرو شد و در نطفه خفه گردید.
در مورد روایات باید کار اساسی انجام داد. علم رجال ما اساس درستی ندارد. کتابهای روایی ما مخدوش و پر از اشکال است و نمیشود همهٔ آنها را به ساحت عصمت نسبت داد. این مشکلات از ناحیهٔ دشمنان و از سر عمد و عناد پدید آمده و توسط دوستان ناآگاه و سطحیاندیش نیز رواج یافته و یاران حقیقی نیز از سر ضعف و ناتوانی نتوانستهاند آنگونه که باید، کاری انجام دهند. نمیخواهیم در مسألهٔ روایات کسی را از یاران و دوستان دیانت متهم کنیم؛ اما آنچه میدانیم
(272)
این است که یا سواد نداشتهاند و یا آسایش و یا مجال این کار را نیافتهاند، ازاینرو بسیاری از مدارک را دفن کردهاند.
امروز اگر بخواهیم در مورد یک روایت تحقیق کنیم، خواهیم دید که در مورد استناد آن در کتابهای رجالی اختلاف وجود دارد. یکی میگوید «صحیح است» و دیگری میگوید «ضعیف است». از طرفی دلالات روایات نیز مخدوش است و با هم مقابله دارند و با این وسعت نمیشود کاری کرد و مکتبی هم نداشتهایم که بگوییم «مکتب روایات» است. روایات مانند قرآنکریم تنها در حد مطالعه برای عالمان و طلبهها بوده و متأسفانه در حوزهها و مراکز علمی استاد مشخصی، مانند آنچه در رشتههای علمی دیگر بوده، وجود نداشته است. اهل علم از روی خوشامد خود و از روی علاقه این کار را دنبال میکردند.
در حوزه، درس دادنِ لمعه و مکاسب سخت است، ولی درس تفسیر و شرح روایات آسان و راحت بوده و یک روضهخوان هم خودش را مفسر میشمرده و دست به تفسیر و ترجمه میزده است. از این سخن صاحب معالم که میگوید: «قرآن، سندش قطعی و دلالتش ظنی است»، پیداست که آن بزرگواران چندان قرآنکریم را مطالعه نمیکردند وگرنه چنین سخنی را نمیگفتند. برخی از آیات قرآنکریم دارای دلالت قطعی و برخی مجمل و برخی متشابه و برخی ظنی است و نمیشود همهٔ آیات قرآنکریم را تحت یک عنوان قرار داد. کسانی که متصدی جمعآوری آیات بودهاند، همه خلفای جور بودهاند و نمیشود گفت: «قرآنکریم دارای سند قطعی است». اصل در روایات، متن است نه سند. متن که سالم باشد، در مورد سند پافشاری نمیشود.
سومین مشکل، مدارک و دلایل عقلی و قواعد مسلم است که بسیاری از آنها ساختگی و فاقد اعتبار شرعی و دینی است؛ مانند: اجماعها، شهرتها، قاعدهٔ
(273)
لطف و ورود امام، قاعدهٔ نقل با کشف در بیع یا عقد فضولی و … که دارای سند و مدرک نیست و توسط عالمان هموار شده و وارد دین گشته است.
بیع، امری عرفی و عقلایی و عمومی است و شرعی نیست که سندی برای آن باشد. ازدواج نیز یک معامله است که با توافق طرفهای معامله و شروطی که پذیرفتهاند، همراه است و امری عقلایی و عرفی است و در تمام دنیا وجود دارد، چنانکه دربارهٔ آن گفته شده: «لکل قوم نکاح»؛ ازاینرو ربطی به دین خاصی ندارد. قاعدهٔ لطف و حضور امام در اجماعها نیز جزو خرافات و پیرایههاست.
مشکل چهارم خرافات در نقل تاریخ، سیره و مقتل و اموری از این دست است که بسیاری از آن ساختگی و فاقد سند معتبر و قابل اعتناست.
راه چاره چیست؟
سخن این شد که دین به پیرایههای گوناگون گرفتار شده است، اما با این وضعیت چه باید کرد؟ آنچه ما در اینجا دنبال میکنیم یک ساختار کلی است که بتوانیم به کمک آن زمینهٔ تولید و رواج خرافات را از بین ببریم.
یکی از مهمترین و بهترین راههای پیشیگری و مبارزه با خرافات و پیرایهها، رجوع به عقلاست؛ بدین معنا که این بار نه از محققان و دانشمندان، بلکه از مردم بخواهیم که در برابر هر سخن و ادعا، آن را به راحتی قبول نکنند و با مطالعه، مقایسه و آزمایشهای فردی و اجتماعی، به درستی و نادرستی آن آگاهی یابند.
ما باید بستری فراهم سازیم تا مردم نسبت به آموزههای دینی، بهویژه آنچه در جلسات عمومی و منبر و روضه بیان میشود، حساسیت داشته باشند. این بستر باعث میشود که کار برای پرهیز از خرافات آسانتر شود؛ چراکه مردم آمادگی دارند تا ببینند این حرف از دین است یا پیرایه؟ پس اول باید این حساسیت در جامعه و مردم ایجاد شود و به اصطلاح حسگر خرافهشناسی در آنان تعبیه گردد، چنانکه در
(274)
دنیای پیشرفتهٔ امروز برای حرکت صحیح وسایل نقلیه یا ماشینهای صنعتی، از انواع سنسور بهره میجویند تا در صورت بروز خطر، کمترین آسیب به آن وسایل بخورد. پس راه چاره تخریب مبانی خرافی دین و تقویت حسگر پیرایهشناسی در عموم افراد جامعه است.
ذهن مردم و تکتک افراد جامعه باید مانند رایانهای به نصب آنتیویروس پیشرفته مجهز باشد تا به محض ورود بدافزاری خارجی در فضای آنلاین و آفلاین، بتواند در کمترین زمان ممکن، به اجراشدن ویروسها حساسیت نشان بدهد و به موقع جلوی عملکرد آن را بگیرد.
در جامعه و دنیای امروز مردم به خوبی میدانند که در برابر دزدان و کسانی که میخواهند جان و مالشان را به خطر بیندازند، چگونه رفتار کنند؛ چراکه پلیس به آنها آموزشهای لازم در این زمینه را داده است. در سایر زمینههای اجتماعی نیز که خطرات آنان را تهدید میکند، هشدارها و راهکارهای لازم و ضروری از سوی متولیان ادارهٔ جامعه ارائه میشود. حال اگر همین آموزشها در حوزهٔ مسائل و موضوعات و احکام و قواعد دین به مردم داده نشود، بستر لازم برای خرافه ایجاد گشته است.
دین؛ موهبتی الهی اما منحرفشده
دین، واقعیتی عمومی و شناختهشده برای همه است و امری اجتماعی است. هر مکتب آسمانی یا زمینی که آموزههایی را بیاورد و مردم را به آنها معتقد و متعهد سازد، دین است. هیچ گوشهای از جهان و تاریخ نیست که دین را نشناسد و دنبال نکند؛ اما دین حتی دین الهی به خرافات و پیرایهها آلوده شده است.
دین را باید یکی از موهبتهای خداوند به عالم طبیعت و ناسوت و در عینحال یکی از مشکلات آن دانست. بشر در دنیا به دین مبتلاست؛ نه میتواند دین خالص
(275)
داشته باشد و نه میتواند از آن دست بردارد، ازاینرو باید دقت کند که دین را با سلامت و آگاهی دنبال نماید. اصل دین قابل انکار نیست، اما این واقعیت انکارناپذیر همواره دچار آفت پیرایه و خرافه بوده است. مَثَل دین، مَثل این معماست که میگوید:
گاوی، بمرد از لاغری از بس که پیه بسیار داشت
از چاقیاش نتوان گذشت، از لاغری نتوان خرید
در این دو بیت «لاغری» اسمِ صاحبِ گاوست که فردی گرانفروش بوده که نمیشده از وی آن گاو چاق را خرید. دین واقعیتی اینگونه است؛ هم موهبتی الهی در بین بشر بوده و هم پُر از خرافات، نادانیها و گرفتاریها بوده است.
در میان حیوانات و در جنگلها نیز منش و روشی وجود دارد که ما از آن بیاطلاع هستیم. بحث ما به مقولهٔ دین از نگاه جامعهشناختی است نه از منظر زیستشناسی، وگرنه حیوانات نیز دین دارند؛ چون وقتی سخن از تعهد است حیوانات هم تعهداتی نسبت به خود و دیگران دارند که بدان پایبند هستند. پس مراد ما از دین، دین انسانی است و به حیوانات کاری نداریم. دین همان منش و رفتار انسانی است که هم حکمت نظری و هم حکمت عملی در آن است. حکمت نظری است چون اندیشه است و حکمت عملی است چون تعهد به افعال و کارها و کردارهایی است.
دین با علم نیز متفاوت است. علم به گروهی از سوءالات و پرسشها پاسخ میدهد، اما دین چنین نیست؛ یعنی سوءال که نیست پاسخ هم نیست. دین یک دسته فرامین را بیآنکه سوءالی در آن رابطه باشد به ما میدهد. به بیان دیگر: دین به یک دسته از پرسشهای مطوی ما پاسخ میدهد که این کار را بکنید و آن کار را نکنید و در نظر داشته باشید که آخرتی هست. خودش بدون پرسش ما جواب ساده
(276)
و کوتاه و بدون دلیل بیان میکند. بسیاری از پاسخهای دین، ساده و کوتاه و بدون دلیل است؛ مانند اینکه میفرماید «غسل کن». چرا؟ چرا ندارد. اگر ما با دانش و علم، پاسخ این امور را استخراج کنیم، دانش و علم است، ولی دین پاسخ نمیدهد. میفرماید: «قولوا لا إله إلا الله، تفلحوا». به همین سادگی سوءال به این بزرگی را عنوان میکند. شما نماز بخوانید و روزه بگیرید. ما سوءال نکردیم، اما وقتی متعهد شدیم باید دنبال کنیم. اگر دنبال سوءالی رفتیم، علم و دانش میشود ولی دین، دانش به ما نمیدهد بلکه یک دسته از فرامین را برای انجام ارائه میکند. اگر انجام داده شد، دینداری است، وگرنه بیاعتقادی یا لاابالیگری و هرهریشدن خواهد بود.
دین یا آسمانی و الهی است و یا زمینی و بشری. اگر کسی به خدا اعتقاد داشته باشد، دینی که از سوی او میآید، دین وحیانی و عصمتی را مییابد. دین زمینی ممکن است پر از اشکالات باشد. به هرحال چه در دین بشری و چه در دین الهی، بدبختی انسان از خرافاتی است که توسط تابعان دامنگیر آن میشود و در این صورت نه میتوان منکر دین شود و نه میتوان آن را پذیرفت. اگر یکبار بپذیرد و یکبار بدون معیار علمی منکر شود، فردی لاابالی میباشد. بین خرافات و لاابالیگری تفاوت است. خرافات روی خود دین میآید و موضوع لاابالیگری، متدین و متعهد به دین است. و این دو همیشه در طول تاریخ بوده است. همهٔ ادیان لاابالیگری داشتهاند و بعضی متدینان آن، عمل و تعهد نداشتهاند؛ یک مقدار عمل کرده و یک مقدار عمل نمیکردند و یا ظاهر یا پنهان میکردند. هابیل و قابیل نیز همین کار را کردند. قابیل لاابالیگری کرد و دعوا به راه انداخت و هابیل را کشت. پس با بعضی متدینان به دین، لاابالیگری بوده و بهندرت موردی بوده که کسی
(277)
متدین بوده و عمل میکرده است. وقتی میفرماید «ارتدّ النّاس إلاّ الثلاث»(1)، این ارتداد برای متدینان به دین بوده که فوجفوج از دین خارج شدهاند. بنابرین یکی از آفتهای انسان در ارتباط با دین، لاابالیگری وی است که نمیتوانسته تعهد کامل به دین داشته باشد و همین نیز اگر به فرهنگ تبدیل میشده پیرایهساز میگردیده است.
منبع: بدايات