منبع: بدايات
تفاوت اخلاق و ادب
ادب، شکلِ اخلاق (جمعِ خُلْق) و برآیند بهدستآمده از ظاهرِ برخوردها، کنشها و واکنشهای فرد است. خُلْق، امری باطنی است و آنچه در ظاهر آشکار میگردد، ادب است. قوامِ ادب بر ظاهر است و نما و نمودها و برخوردهای خارجی و عمومی انسانهاست. ادب است که از درون افراد خبر میدهد و ترس و شجاعت یا سخاوت و بخل را در ظاهر هویدا میسازد. ادب، جری عملی و حرکت خارجی دارد و اخلاق همان ویژگیهای درونی و سجایای باطنی است. پس اخلاق، زیرساخت ادب، و ادب، شکلِ خارجی اخلاق میباشد.
ادب، مؤدب ساختن جوارح و سر به راه کردن آنهاست و از آنجا که امری ظاهری است نه ذاتی، میتوان تظاهر به ادب داشت و خُلق باطنی را از دیدِ افراد نگاه داشت. البته اگر این ظاهرسازی و تخلق در مسیر درستی باشد، میتواند انسان را در استقرار و داشتن ملکهٔ خوبیها کمک نماید، وگرنه چیزی جز دورویی و نقاق و عدم مطابقت ظاهر با باطن نخواهد بود.
در روایت است:
«إنْ لَمْ تَکنْ حَلِیما فَتَحَلَّمْ؛ فَإِنَهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلاّ أَوْشَک أَنْ یکونَ مِنْهُمْ»(1)؛
ـ اگر بردبار نیستی، خود را به بردباری بنمای؛ زیرا اندک است که خود را همانند مردمی کند و از جملهٔ آنان به شمار نیاید.
ادب، رعایت حدود و حقوق پدیدهها بهدور از افراط و تفریط است که خود نیازمند حکمت و هستیشناسی میباشد. صاحب ادب کسی است که حق هر چیزی را به اندازه ادا نماید و در برخوردها، متناسب عمل کند.
1- نهجالبلاغه، حکمت 207.
پیرایههای دینی
آسیبزاترین و خطرناکترین گونهٔ پیرایه، پیرایههای دینی است. و مقصود ما از پیرایه معنایی اعم از بدعت، تحریف، خرافه، جهل، نادرستی و گزارههای دروغین و غیرعلمی است. پیرایههای دینی، گزارههایی است که دینی نیست، اما با نادانی و تعصب به دین نسبت داده میشود. پیرایههای دینی، شیرینی، جذابیت و زیبایی دین را زیر سایهٔ سنگین خود پنهان میسازد و آن را در مذاق همهٔ افراد سالم، تلخ و بدمزه میکند.
دینی که پیرایه دارد، نه مقبول جامعهٔ علمی است و نه پایگاه اجتماعی دارد و نه توان اجرایی و ادراهٔ جامعه را داراست. از اموری که باعث شیوع پیرایهها و ترویج خرافهها و سختی مبارزه با آنها شده، خلط میان اعتبار معنوی و قداست ربوبی عالمان شیعی با مقام و رتبهٔ علمی آنهاست. ما در پاکی و صفای نیای علمیمان تردیدی نداریم و شک در آن را علامت تاریکی باطن و پلیدی درون میدانیم، اما باید به خاطر داشت که چنین مقام، عصمت و نقدناپذیری برای آنان نمیآورد؛ چراکه مصونیت از اشتباه و خطای علمی به تحقیق، تلاش، قدرت ذهن، نبوغ و توان الهام بر محور ملکهٔ قدسی است که البته تمامی این امور نیز عصمت مطلق به کسی نمیدهد و کسی را بهطور کلی از اشتباه مصون نمیدارد.
باید پذیرفت که توانِ علمی عالمان پیشین برای دنیای امروز کارآمد نیست؛ زیرا یافتههای علمی آنان ـ به خلاف اولیای عصمت و طهارت علیهمالسلام که فرازمانیاند ـ محدود به زمان خودشان است و برای همیشه ماندگار نیست، گرچه مقام قداست و قرب ربوبیشان محفوظ و پایدار است.
شناسایی عوامل پیرایهساز در دین
گفتیم خطرناکترین پیرایهها، پیرایههای دینی است. عوامل عمدهٔ پیدایش پیرایهها سه چیز است. خرافات را ابتدا دوستان و سپس دشمنان و در آخر نادانی مردمان به بار آورده است. در همهٔ ادیان چنین امری بوده است. دوستان نادان که هوسها و انگیزههای دلخواهشان را به اسم دین به دیگران تلقین و ارائه کردهاند، نادانها که این مطالب را برای همدیگر نقل کردهاند؛ یعنی دوستان و دشمنان ساختهاند و ایننادانها نقل کردهاند و این امر باعث وفور نادانی و جهل شده و امروز به جایی رسیده که مردم در همهٔ یا بیشتر آنچه شنیدهاند، شک کرده و هرچیزی را قبول نمیکنند.
برای نمونه مرحوم آقابزرگ تهرانی در کتاب «الذریعه» به گونهای از عالمان و اندیشمندان شیعی دفاع و جانبداری کرده است که گویا هر کدامشان یک امیرمؤمنان هستند! هر کسی از خواندن شرححال آنان، از خود مأیوس میشود. زیادهگویی آفت بزرگی است. ایشان یا برخی بزرگان دیگر برای اینکه در مقابل اهلتسنن رجز بخوانند، دههزار عالِم بیاشکال و معصوم درست کردهاند!
تمام ادیان و مذاهب و دینهای آسمانی یا مکتبهای زمینی در طول زمان، غرق پیرایه شدهاند. یا آنقدر به بزرگانی مانند ارسطو و سقراط یا افلاطون سخن بستهاند که معلوم نیست خود آنها اگر این مطالب را ببینند، باور کنند. همهٔ اینها کار دوستداران یا دشمنان بوده است که در جهت ترویج یا تخریب شخصیت علمی این افراد صورت گرفته است و نادانی افراد جامعه نیز زمینهٔ پذیرش این نادرستیها و پیرایهها را فراهم آورده است.
افلاطون از بزرگترین اندیشمندان بوده که در زمان خود هم موافقان و مخالفان بسیاری داشته است، ولی با همهٔ آنچه به وی افزودهاند و همهٔ درستیها و اشتباهاتی که داشته، باز هم امروز همان جایگاه بلند را داراست. بزرگانی مانند ابنسینا، غزالی، فخر رازی و … مردمان آزادهای بودهاند و هرچه به ذهنشان میآمده میگفته و مینوشتهاند؛ گاهی درست و گاهی نادرست. البته نادرستشان بسیار بیشتر از درستشان است.
خرافات و انسان، دو امر جداییناپذیر بودهاند. تا انسان بوده و تا هوس و نادانی بوده، خرافه و پیرایه نیز بوده است. امروز هم دولتها و مردم برای خود آنچه دلشان میخواهد، میتراشند و میبافند.
ما اصلی را در روانشناسی ابداع کردهایم و آن این است که انسانها برای خودشان و به دست خودشان خدا میتراشند که «این خدای من است» و «آن خدای من است». بتپرستها برای خود خدا میتراشیدند و گاهی تا ده خدا داشتهاند و چیزی را از این میخواستند و چیزی را از دیگری. خدا به انسان قدرتی داده که میتواند برای خود خدا بتراشد.
خرافات، جبلّی انسان است؛ یعنی چیزهایی را که دوست دارد، میخواهد بزرگ جلوه دهد و از اموری که بدش میآید، آن را واژگون ارائه میدهد و آنها را کوچک و بیاهمیت میسازد. البته خرافات منحصر در امور دینی و مناسک شرعی نیست، بلکه در همه چیز وجود دارد، اما آسیبزاترین نوع خرافه، خرافهٔ دینی است که حرمانی ابدی را در پی دارد.
دیگر ریشههای خرافه
چند امر باعث نادانی، خرافات و نادرستی افکار و اذهان انسان در امر دین شده است که باید مواظبت و دقت و احتیاط داشت و ظرافت به خرج داد تا این چند امر در وجود طلبه لانه نکند و نهادینه نشود:
- جزمانگاری:
ابتدای پیرایهسازی نادانی و جزمیگرایی است که انسان در مسألهای علمی و تحقیقی بگوید «به یقین چنین است». این بزرگترین گمراهی است. گرچه یقین وجود دارد، اما هرکسی نمیتواند بگوید به یقین رسیده است. همانگونه که خدایی وجود دارد، اما هرکسی را نرسد که ادعا کند «خدا، خداست». عامل عمده و زیرساخت بعضی از گمراهیها و نادانیها، جزماندیشی است. اگر کسی در مسایل علمی و در غیر بدیهیات به هر مقداری جزمیت در وجودش باشد که احتمال خلاف دیدگاه خود را ندهد، نادان و گمراه است و ممکن است آنچه را که میداند و میگوید، جهل مرکب باشد. جهل مرکب جزمگرایی دارد. افراد جزمگرا از نظر روانشناسی چیزی یاد نمیگیرند و رشد و پیشرفتی ندارند.
- عصمتپنداری و معصومانگاری:
انسانها به طور نسبی آدمهای خوب و بدی هستند؛ یکی کمتر و یکی بیشتر. موءمن صادق بیشتر و موءمن ظاهرساز کمتر، تا برسد به عالم ربانی و امام و پیامبر که از همه برترند. اینها همه به نسبیت تفاوت دارند؛ چنانکه قرآنکریم میفرماید: «فَضلْنَا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ»(1)، و از طرفی هم میفرماید: «ما تَری فی خَلْقِ الرحْمانِ مِنْ تَفاوُتٍ»(2).
- سادگی و خوشباوری:
سومین عامل خرافات و نادانیها، سادگی و زودباور بودن است. فرد ساده کسی است که هرچه را میگویند، بهراحتی میپذیرد و اعتقاد پیدا میکند و عمل مینماید. جاهطلبان و قدرتمندان همیشه افراد را از این طریق با خود همراه و همگام ساختهاند.
- جهل و نادانی:
نادانی غیر از سادگی است و هر کدام دو قسم است: یک قسم در نهاد انسان است و یک قسم را نیز شاهان و قدرتمندان، در افراد جامعه با تبلیغات مینهند و از این نادانی و سادگی نهایت بهرهبرداری را میکنند.
این چهار امر، عوامل عمدهٔ خرافات ذهنی و عملی مسلمانان است. خرافات هم بر دو قسم است: علمی و عملی. علمی، مانند اعتقاد به اینکه این شخص غیب میداند و عملی مانند اینکه این فرد معجزه میکند و شفا میدهد.
یکی دیگر از عوامل گمراهی را باید خودشیفتگی و خودستایی دانست. خویشتندوستی در نهاد همهٔ انسانها هست و باید کنترل شود. وطنستایی، دینستایی، بزرگستایی، همه به خودستایی بازمیگردد و باعث نادیدهگرفتن حق و حقیقت میشود.
بر این اساس انسان متمدن و آزاده کسی است که جزمیگرا، سادهانگار، عصمتساز، سادهباور و خودستا نباشد؛ بلکه فردی منطقی باشد که بتوان با او به آزادی و سهولت سخن گفت.
1- اسراء / 21.
2- ملک / 3.
منبع: بدايات