اصل عدم ترادف در معنای واژگان

اصل عدم ترادف در معنای واژگان

منبع: بدايات

ماده‌شناسی؛ اصل مهم درگفت‌وگو

در گفت‌وگو و محاوراتِ علمی، اصل بر فهمِ درست سخن طرفِ دیگر است. برای فهمِ صحیح کلمات دیگران باید زبان همدیگر را دانست. برای این مهم باید مادهٔ واژگانی که به کار گرفته می‌شود و معنای دقیق آن را دانست.

معناشناسی را باید اصلی مهم در ارایهٔ سخن خود و دریافتِ درست کلمات و گفتار دیگران به شمار آورد. مقصود از معناشناسی، به‌کارگیری صحیح کلمات و عبارات در گفتار بر اساس بار معنایی و محتوایی آن است و اهمیت شکل‌ها و صورت‌ها در مرتبهٔ بعد است.

شناخت صوری و شکلی واژگان و الفاظ و جایگاه آن‌ها در جملات و نوع اعراب بر عهدهٔ دو علمِ صرف و نحو می‌باشد. برای مثال در دستورِ زبان عربی، فاعل را مرفوع می‌خوانند و مفعول را منصوب: «ضَرَبَ زَیدٌ عَمْروًا». این امری قراردادی است و برهم زدن آن و تغییر آن بر معیار شناخت حکمت‌ها مشکلی را به دنبال نخواهد داشت. علمِ صرف، از کلمه به تنهایی و از تجزیهٔ آن سخن می‌گوید و نحو از جمع‌کردن و دوختن کلمات به یک‌دیگر بحث می‌کند. علمِ منطق نیز در مباحث صوری خود از اشکال معتبر و دارای استنتاج و شرایط ویژهٔ آن‌ها می‌گوید.

شکل اول، که متقن‌ترین و بهترین اشکالِ منطقی است، اگر بدون توجه به منطق مادی ترتیب داده شود در مواردی نتیجهٔ نادرست و متناقض به دست می‌دهد.

برای نمونه متکلمان و فیلسوفان برای اثبات قدم یا حدوث جهان، قیاسی اقترانی بر پایهٔ شکلِ اول را به ترتیب ذیل بیان کرده‌اند:

الف . «العالم متغیر ، کل متغیر حادث، فالعالم حادث».

بـ . «العالم اثر القدیم، أثر القدیم قدیم، فالعالم قدیم».

این در حالی است که هر دو قیاس در عینِ صحت شکل و شرایط آن، متناقض است؛ زیرا مشکل در ماده و محتوای قیاس است، نه در صورت آن. آن‌چه در منطق مهم است، همان مادهٔ اشکال یعنی صناعات خمس است که متأسفانه بخش اندکی از علمِ منطق را در کتاب‌ها و در نظام آموزشی به خود اختصاص داده است؛ چنان‌که دانش اشتقاق نیز در حوزه‌ها مهجور شده است.

هم در ادبیات و هم در منطق، اهتمام به مادهٔ کلمات و مایهٔ اَشکال لازم است؛ زیرا این ماده و مایه است که در هر جمله یا در شکلی از اشکال چهارگانه، حقیقی و واقعی است و جعلی و قراردادی نیست و معنای ماده در هر شکل و صورتی ثابت است.

از آسیب‌های حوزه‌ها، مشغول‌شدن عالمان به مباحث صوری و مسایل مربوط به شکل‌ها و غفلت از ماده است که نتیجهٔ آن، فقر علمی و فرهنگی در بخش صناعات خمس (از علم منطق) و دانشِ اشتقاق (از شعبه‌های ادبیات) است. با آن‌که صدها کتاب در باب صرف و نحو زبان عربی نوشته شده، در باب اشتقاق و ماده‌شناسی کلمات، اثر مهم و فاخر چندانی تألیف نگردیده است. غفلت از محتوا سبب می‌شود فرد هر کلمه‌ای را سطحی و روی‌هم‌رفته و با مسامحه و ترادف معنا کند و برای مثال معنای دقیق و اصلی «ضرب» که در ساختِ مهر و ضربِ سکه و چاپِ پول و تنبیه به‌کار می‌رود، دانسته نمی‌شود یا نمی‌توان دانست واژهٔ «خدا» به چه معنا و مفهوم است؟ آیا جامد است یا مشتق و بسیط است یا ترکیبی از «خود آ».

در فهم هر چیزی، تصدیقْ فرعِ بر تصور است. این قاعده‌ای منطقی است؛ یعنی هر چیزی برای تصدیق، ابتدا باید به‌خوبی تصور شود و تا تصوری از آن شی‌ء نباشد و موضوع به‌خوبی دریافت نگردد، نمی‌توان نظر و تصدیقی داشت. برای مثال، به منظور تصدیق قضیهٔ «خدا هست» یا «خدا عالم است»، باید ابتدا «خدا» و «عالم» را تصور کرد، سپس به بودن خدا یا عالم‌بودن وی حکم نمود. بسیاری در جامعه، حتی بعضی حوزیان، تصدیقاتشان بدون تصور شفاف و فاقد گویایی است. به زبان می‌گوید «خدا هست»، اما نمی‌داند «خدا» چیست؟ این لفظ، مهمل نیست، بلکه دارای معنایی بَس بلند است. آری، دست‌های پنهان و قدرتمندی نگذاشته است که ریشه‌ها و معناها دانسته شود.

در گفت‌وگوی علمی بعد از سه شرط گفته‌شده (پرهیز از خشونت، رعایت آزادی و دوری از اتهام) باید در معانی کلمات و واژگان نهایت دقت و اهتمام را داشت تا به ابهام و اجمال، چیزی را تصدیق و تثبیت ننمود.

پس سخن این شد که برای فراگیری علم و دانش و انتقال صحیح آن به دیگران ابتدا باید معنای ماده را به خوبی دانست. برای فهم کلمات باید مادهٔ کلمات را شناخت که این مهم نیازمند «دانش اشتقاق» است؛ دانشی که امروزه در حوزه‌های علمی مهجور مانده و از آن رخت بربسته است.

در منطق باید به مقولهٔ صناعات خمس (برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه) اهتمام داشت که از مبادی اساسی استدلال است. منطق، از یقینیات، مظنونات، مشهورات، وهمیات، مسلمات، مقبولات، مشبهات و مخیلات در مادهٔ قیاس سخن می‌گوید و وزن و قیمت هریک را در مقدمات قیاس آشکار می‌سازد.

اصلِ نسبیت و عدمِ اطلاق

اصل مهم دیگری که لازم است به عنوان مبادی به آن التفات داشت، عدمِ مطلق‌تراشی و مطلق‌بافی است. عالم ظهور، همه درگیر نسبیت است. مطلق‌پنداری، از اشتباهات علوم بشری است که از زمان جناب ارسطو تاکنون ادامه یافته است. این تفکر که انسان می‌تواند همه چیز را به صورت درست و کامل ادراک کند و بفهمد، تفکری غلط و استکباری است؛ چراکه مطلق جایی در عالم ظهورات ندارد و هیچ‌چیز مطلق نیست. حتی اسما و صفات الهی ظهور نسبیت و دارای مراتب و تنزل و چیدمان و ترتیب است؛ همان‌گونه که نمی‌شود کعبه را به یک‌باره در آغوش گرفت، بلکه آن را رفته‌رفته و خرده‌خرده می‌شود طواف کرد. این، همان نسبیت است. این‌ه نمی‌شود درخت تنومندی را بغل گرفت و آن را باید تکه‌تکه دور زد یا مسافتی را نمی‌شود به یک گام طی نمود و آن را قدم به قدم متر می‌کنند، همه و همه نسبیت و عدمِ اطلاق است.

درست است حق‌تعالی حقیقت مطلق است و کسی یا چیزی در کنارش نمی‌باشد، ولی ذهن و علم چنین اطلاقی را نمی‌داند و از آن طَرْفی نمی‌بندد و آن سیر و وصول دل به بی‌تعین است که البته ذهن از آن چیزی عایدش نمی‌شود ، اما وقتی آن حقیقت مطلق با اسما و صفات خوانده می‌شود، در عین این‌که مفاهیم هریک از آن‌ها با هم متفاوت است، به آن حقیقت و وجوه بی‌نهایت وی اشاره می‌کند و راه برای فهمِ درستی از حق‌تعالی گشوده می‌شود. ذهن از خارج هرچه می‌یابد، همه مقید است. آبِ مطلق یا درختِ کلی و حیوانِ جنسی را می‌توان در ذهن تصور کرد که بر مصادیق متعدد آن در خارج انطباق می‌یابد، اما چیزی بدین نام در خارج وجود ندارد. هرچه آب یا درخت یا حیوان در خارج است، همه دارای ظرفِ و وعا و دارای قید است. این ذهن است که یک مفهوم را می‌سازد تا همهٔ مصادیق خارجی آن شی‌ء را شامل گردد.

اصلی که از آن در مبادی سخن می‌گوییم، به ما نشان می‌دهد که چه چیزی در خارج هست و چه چیزی در خارج نیست و با تمییز بین این دو، فرق بین ذهن و خارج نیز معلوم می‌گردد. هرچه در خارج است؛ چون ظرف دارد، مقید می‌باشد و در این امر تفاوتی بین کوچک (آبِ استخر) و بزرگ و پهناور (آب اقیانوس و دریا) نیست.

اصلِ عدمِ تضاد

از اقسام تقابل در منطق صوری، تقابلِ تضاد است. در منطق در تعریف تضاد گفته‌اند: «أمران وجودیان بینهما غایة الخلاف : دو امر وجودی که بینشان غایت خلاف باشد»؛ مانند سفیدی و سیاهی. سفیدی و سیاهی، مانند آبی و قرمز و … همه نسبی است. سفید، سفیدتر دارد و سیاه، سیاه‌تر دارد. سفیدی و سیاهی در جایی توقف ندارد، ازاین‌رو غایت خلاف بین آن‌دو معنا ندارد. دنیای رنگ، دنیای محدودی نیست و از ترکیب هر رنگی با رنگ‌های دیگر، رنگ جدیدی درست می‌شود.

برای ادراک درست و ارتباطِ صحیح و فهم بین امور و اشیا باید نسبیت را در نظر داشت. اهل منطق گمان کرده‌اند که سفیدی و سیاهی، مطلق است، درحالی‌که آن دو امری نسبی‌اند؛ ازاین‌رو تضادی در عالم نیست، بلکه آن‌چه تضاد گمان می‌شود، چیزی جز تخالف نیست. پس معنایی که برای تضاد بیان شده است، وجود خارجی ندارد. بدین‌گونه شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» و هرچیزی که از تضاد بگوید، نادرست است؛ زیرا نه ولایت و نه غیر آن ضدی ندارد، بلکه دارای مخالف است. چیزی در فلسفه به نام «ضد» وجود خارجی ندارد؛ یعنی «ضد» مفهومی ساختگی است که خارج ندارد؛ مثل «شریک خدا» مفهومِ «شریک‌الباری» دانسته می‌شود، ولی از آن‌جا که حق‌تعالی را شبیه و نظیری نیست، شریکی نیز نیست. در ذهن نیز تضادی وجود ندارد؛ زیرا مفهوم در ذهن، تنها مفهوم است و بین مفاهیم از جهت مفهوم‌بودن، فرقی نیست یعنی در ذهن، مفهوم «شریک‌الباری» و مفهومِ «واجب‌الوجود» تفاوتی با هم‌دیگر ندارد، همان‌گونه که مفاهیم حقی نیز تفاوتی با مفاهیم خلقی ندارد. البته به اعتبارِ وجود معتبـِر و اعتبارکنندهٔ ذهنی در خارج، امور ذهنی را می‌توان خارجی دانست.

اصل عدم ترادف در معنای واژگان

اصل دیگری که در باب شناخت لغات باید در نظر داشت، عدم ترادف و هم‌معنایی است. ترادف، در لغت به معنای سوارشدن بر اسب، پشت سر دیگری است. در اصطلاح، به معنای دو یا چند لفظ است که برای یک معنا وضع شده باشد. مثال رایج برای ترادف همان «انسان» و «بشر» است که گفته می‌شود هر دو به یک معناست و حال این‌که چنین نیست و هریک از دو لفظ به لحاظ حیثیت و اعتبار خاصی بر آدمی اطلاق می‌شود. گرچه در خارج مصداقش آدم است، ولی انسان و بشر دو فرد با دو معنا و دو حیث گوناگون و دو موضوع است. انسان به اعتبار «انس» یا «نسیان» است و بشر به لحاظ «بشره» و ظاهر انسانی.

ترادف یعنی هم‌معنابودن دو یا چند واژه؛ درحالی‌که معنا با محدودیتی مواجه نیست. معنا دارای تجرد ذهنی است و این الفاظ هستند که دایرهٔ محدودی دارند. پس اگر برای هر معنا، لفظی لحاظ شود، آن‌چه در آخر کم می‌آید، لفظ است؛ ازاین‌رو چه انگیزه‌ای وجود دارد که برای یک معنا، دو یا چند واژه برگزیده شود، مگر آن‌که حیثیت و وجوه و شوءون مختلفی لحاظ گردد و موضوع آن‌ها متفاوت باشد. ترادف، واقعیت علمی ندارد و مادهٔ هر کلمه‌ای بیش از یک معنا را در خود جای نمی‌دهد.

منبع: بدايات

دیدگاه ها بسته شده اند.