دوری دین از خشونت

دوری دین از خشونت

منبع: بدايات

سهله و سمحه‌بودن دین

دین، عسر و حرج را در قاعده‌ای مهم نفی می‌کند. باید چهرهٔ راحت دین را به مردم نشان داد و سهل و آسانی آن را در میان مردم رواج داد و تحمل و توان مردم را در نظر داشت و از هرگونه سخت‌گیری که به صورت نوعی طاقت‌ناپذیر است، دوری گزید. دین باید به صورت همان بسطی که دارد عرضه شود تا حتی کافر تنگ‌نظر را نیز به هوس اندازد و او را به راحتی و آسایش برساند؛ نه آن‌که هر مؤمنی را به ترس و وحشت اندازد که آیا می‌شود انجام داد یا نه؟ برای نمونه اگر بخواهیم هر پخته و نپختهٔ تجوید را به جان حمد و سورهٔ نماز مردم بیندازیم و خمس و زکات را چنان ترسیم کنیم که از میخ دیوار نیز نگذریم و تمامی آیات جنگ و جهاد را بر مردم هموار سازیم و بهشت را فقط جای شهدا قرار دهیم و چوبهٔ دار را برای هر امری بالا بگیریم و هر واجب و مستحبی را با احوط از مردم بخواهیم، نتیجه همین می‌شود که امروز مشاهده می‌شود.

بسیاری به هیچ‌وجه نماز نمی‌خوانند تا نیازمند تجوید و تصحیح قرائت‌های آن‌چنانی در نظر برخی از عالمان نشوند، روزه نمی‌گیرند و کفارهٔ آن را نیز به هیچ می‌پندارند. خمس و زکات را ناشنیده می‌انگارند تا میخ دیوار وی به‌جا بماند و قرآن نمی‌خوانند و یاد نمی‌گیرند تا محتاج خواندن نشوند و آیات جنگ و جهاد، روان آسودگی‌طلب آنان را آزرده‌خاطر نسازد و چون خود را با انجام برخی از گناهان در اضطراب چوبهٔ دار می‌بینند، در جست‌وجوی راه گریزی از آموزه‌های دینی می‌افتند و به دره‌ای فرو می‌غلتند که جز عصیان و سرکشی پی‌درپی چیزی در آن نیست و تار و پود قبض در قبض را بر تن خود می‌تنند تا خود را در نهایت قبض به خفگی و دل‌مردگی رسانند و به قساوتی گرفتار سازند که دیگر نه‌تنها نمی‌توانند چیزی از ایمان و بسط بشنوند، بلکه سخن‌گفتن از بسط و گستردگی به آنان که به قبض و گرفتگی عادت و خو کرده‌اند، سبب آزردگی آنان می‌شود و این همان دین گریزی، بلکه دین‌ستیزی توده‌ها در عصر حاضر است.

دوری دین از خشونت

دین آن‌گونه که برخی تبلیغ می‌کنند و نشان می‌دهند، خشن نیست و خشونت را برنمی‌تابد. با آن‌که دین، واقعیتی است و حقیقتی کامل دارد، می‌تواند در چهره‌های مختلفی ظهور یابد و هریک از این چهره‌ها به جای خود زیباست. قوانین دینی هریک با روشن‌بینی کامل می‌تواند دارای بهترین نمود و چهره باشد و چهرهٔ نازیبا و نارسا، هرگز در جمال زیبای دیانت وجود ندارد و هر زشتی تحت این عنوان یافت شود از سلیقه‌های ناموزون و برداشت‌های نارسای ذهنی ماست. سلیقه‌های گوناگون و برداشت‌های ناموزون، همیشه بزرگ‌ترین عامل بی‌مهری مردم نسبت به دین بوده است.

دین‌شناسان بی‌مایه و ناآگاه همیشه سیمای دین را با خشونت و تندی همراه ساخته و زور را علامت گویایی برای دین فرض نموده‌اند، بدون آن‌که بدانند دین جز عطوفت و محبت ندارد و عذاب و مجازات آن نیز سراسر رنگ و روی محبت و صمیمیت دارد و این‌چنین نیست که دین با خشونت، عذاب، تندی و جمود برابر باشد.

دین‌دارانِ به ظاهر خدادیده، همیشه کار را بر مردم مشکل کرده و خدا را در چهرهٔ دین بر همگان با تندی و خشونت همراه ساخته‌اند. چه خوب است چهرهٔ مهر و عطوفت دین را برای مردم باز نمود و مبانی مهر و محبت دینی را رواج داد و دل مردم را بیش‌تر مشتاق دین نمود و آنان را از متن خشونت دور داشت و محبت، صفا، صدق و صمیمیت دینی را در مردم رواج داد و زور، چماق و تکفیر دینی را کنار گذاشت که این‌ها همه عوامل تخریب دیانت است و تا امروز نیز از این‌گونه افکار، نتایج درست و ثمرات خوبی گرفته نشده است، جز آن‌که مردم را از دین دور کرده و در مواردی، مقابل آن قرار داده‌اند.

باید افکار شاهانه را از ذهن دور بریزیم و استبداد، زور و ظلم را کنار اندازیم و از هرگونه آزار، رعب و وحشت مردم خودداری نماییم و به جای این‌گونه کردار وحشیانه، مهر، محبت، صلح، صفا و صمیمیت را رواج دهیم و سراسر جامعه و مردم را با این‌گونه معانی پر کنیم و بدی، زور و استبداد را از ذهن مردم دور نماییم.

تاریخ می‌گوید زور و استبداد، هیچ‌گاه نتوانسته است در مقابل مردم دوامی داشته باشد و دیر یا زود در چنگال مردم گرفتار می‌آید و از بین می‌رود؛ هرچند این تجربه را نیز داشته‌ایم که همیشه دین را همراه زور بر مردم عرضه کرده‌اند و خلفای ظلم، جور و سلاطین بی‌باک تنها روش خود را که استبداد بوده است، بر دین و مردم تحمیل می‌کردند و از هر آزادی و مهر و محبتی جز در حریم خودشان دریغ می‌کردند.

هنگامی که خداوند مهربان به پیامبر خود می‌فرماید: «وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضوا مِنْ حَوْلِک»(1)؛ اگر خشونت داشته باشی همگان از اطراف تو می‌روند و تنها می‌شوی، دیگران باید حساب کار خود را بکنند و شعار خشونت، زور و سخت‌گیری را کنار گذارند. امروزه با مهر و محبت، بهتر می‌شود مردم را هدایت کرد.

استبداد، افراد جامعه را از دین، زندگی و از خودشان نیز زده می‌کند و گمراهی آنان را در پی دارد؛ به‌گونه‌ای که آنان بغض و عناد هرچه بیش‌تری نسبت به اهل دین پیدا می‌کنند. وقتی دین و اهل دین به افراد جامعه پناه ندهند و آن‌ها را محدود سازند و به زور متوسل شوند، همه از آن‌ها کناره می‌گیرند و به دیگران پناه می‌برند و گاه نیز به خودشان مشغول می‌شوند و بسیاری نیز شاید بگریزند و از جامعه کناره بگیرند و یا به مقابله رو آورند و دوست، دشمنی کند و مسلمان از مسلمانی دست بردارد.

1- آل‌عمران / 159.

پرهیز از خشونت؛ مهم‌ترین ضرورت برای عالمان دینی

از اشکالات حوزه‌های علمی، عدم مناسبت سبک آموزشی مبادی با علوم رایج در حوزه است. برای نمونه: می‌توان به کاربرد مادهٔ «ضرب» در افعال و اسما در آموزش زبان عربی اشاره کرد که از همان ابتدا به طور ناخودآگاه روحیهٔ متلاطم و ناآرام را در محصلان علوم دینی نهادینه ساخته است. طلبه در همان آغازین روزهای ورود خود به حوزه با تکرار «ضَرَبَ ،ضَرَبا، ضَرَبُوا» ذهن، فکر و روحش درگیر خشونت و دعوا و جنگ می‌شود.

این در حالی است که بدترین واژه در قاموس انسانی، خشونت است و این یعنی متولیان تألیف کتاب‌های درسی با گزینش کلمهٔ «ضرب»، بدترین واژه را انتخاب کرده‌اند؛ واژه‌ای که فرد را آلوده به خشونت می‌کند و خودش، درسش، مباحش، فتوایش و نحوهٔ برخورد با افراد خانواده و جامعه را درگیر خشونت و ستیز می‌کند.

عشق کجا و ترسیم خشونت‌گرایانه از دین کجا؟ تفکر خشونت‌گرایانه برای مردم عادی و بلکه بالاتر از مردم عادی، چهره‌ای خشونت‌بار از حق‌تعالی و دین جلوه می‌دهد؛ زیرا درک درستی از حق مطلق ندارند و به نوعی، از باطل نسبی نیز بی‌بهره نیستند. متأسفانه فهم چندان دقیقی از حق‌تعالی در دسترس نمی‌باشد، هرچند عالمان دینی به‌طور نسبی حق‌خواه می‌باشند، اما به‌گونهٔ معمول به خطا اجتهادهای خشونت‌بار از دین دارند، این در حالی است که عالی‌ترین جلوه‌های عشق در زندگی اولیای معصوم دین علیهم‌السلام می‌باشد.

غیر معصوم به قدر تنزلش از مقام عصمت و حق مطلق، از درک وصول به این معانی مجرد و از ظهور و بروز عملی این‌گونه امور به‌دور می‌باشد و گاه به اشتباه، خشونت و تعصب و جهالت خود را غیرتِ دینی می‌پندارد. برای چنین افرادی شعار مطلق‌خواهی حق و داعیهٔ مطلق‌بینی حق، نوعی گمراهی است. پس باید نسبیت خود را دید و گوش شنوا داشت و مخالفان خود را مخالف تمامِ حق نپنداشت.

متأسفانه در قسمت بالای ضریح آقا امام‌رضا علیه‌السلام تعدادی خنجر و شمشیر قرار داده‌اند که با این کار آبرو و وجههٔ مکتب شیعه را لکه‌دار می‌کنند. اگر یک جامعه‌شناس یا روان‌شناس این آلات قتاله را مشاهده کند، امام علیه‌السلام را شخصی قداره‌کش و آدم‌کش تصور می‌کند.

پرسش این است که خنجر و شمشیر کهنه چه ارتباطی به آن آقا علیه‌السلام دارد؟ شاهان و سلاطین به‌طور معمول ابزار جنگ را نگه‌داری می‌کنند تا به وسیلهٔ آن فخرفروشی کنند، اما مگر حرم مطهر امام رضا محلی برای این ادعاهاست و مگر امام تیغ‌دار عالم است؟ چنین ابزاری به موزه‌های تاریخی تعلق دارد و چنین اموری برای ما شیعیان ننگ محسوب می‌شود.

آقا امام رضا علیه‌السلام صاحب حکم الهی و اذن و دارای قدرت تمکین بوده است و هنگامی که از شهر مدینه به سوی ایران سفر می‌کند، شمشیر و تیغی به همراه نداشته است. هیچ‌یک از اولیای معصوم شیعه علیهم‌السلام اهل زورگویی و قلدری و تفاخر به آلات و ادوات جنگی نبوده‌اند و قدرت آنان در معرفت، حکمت و علم و استدلال بوده است و مخالفان و دشمنان را به تدریج با ترویج معارف الهی و تبیین علمی به پیروی و تبعیت و به ایمان می‌کشاندند. برخی از این گمراهان و مخالفان که از توفیق هدایت و سعادت الهی برخوردار می‌شدند، راه نجاتشان با تمسخر انبیا آغاز شده و به ایمان و هدایت ختم می‌گردید.

آیین ولایی تشیع جز بر مدار محبت و عشق نمی‌باشد و دین اسلام، آیین مهرورزی است و مسلمان کسی است که نرم‌خو و ملایم می‌باشد. کسی که پیرو آقا امام هشتم علیه‌السلام است، نمی‌تواند خشن باشد، اما آن‌که گمراهی و بیماری روانی دارد، گاه از گرگ بیابان پیشی می‌گیرد و در نماز نیز نقشهٔ توطئه و بدبینی می‌کشد. او حتی اگر به محیط معنوی و قدسی کعبه و خانهٔ حق‌تعالی قدم نهد، سعی می‌کند برای لمس و بوسه‌زدن بر حجرالاسود، خود را بر دیگران تحمیل کند و اگر بر بالای سر ضریح آن امام رؤوف علیه‌السلام برود، بدون ملاحظهٔ دیگران ساعت‌ها در آن‌جا نماز می‌گزارد و مناجات می‌کند و چه بسا زائری را از جایش بلند می‌کند تا خود نافله بخواند و بعد از آن دوست دارد در آن‌جا بنشیند و ضریح را نگاه کند، بی‌آن‌که ملاحظهٔ کسی را بنماید. گویی که آن مکان را سرقفلی خویش می‌پندارد و آن را رها نمی‌کند و نمی‌خواهد توفیق آن به دیگرانی برسد که مدت‌ها در انتظار آن هستند و چه بسا از راه دوری به درازای صدها کیلومتر آمده‌اند. چنین شخصی نیاز به دورهٔ درمان با روش‌هایی ویژه دارد که در مسائل روان‌درمانی باید از آن سخن گفت.

این همه در حالی است که انسان مؤمن به مقتضای تربیت، ادب، متانت و وقار کار می‌کند و از خشونت و وحشی‌گری به دور است. او اخلاق، محبت، علاقه و معرفت را پاس می‌دارد و تنها ملاحظهٔ دل حق‌تعالی را دارد که بسیار نازک است و زود می‌شکند و «پسندد آن‌چه را جانان پسندد» و نقد را درمی‌یابد و طرح و برنامه برای آینده ندارد. موءمن در چنین مواردی دو رکعت نماز با سرعت می‌خواند و بهره‌بردن و پاداش را برای دیگران می‌گذارد تا آنان نیز از آن فضای ویژه استفاده کنند.

این‌که گفته‌اند «أوّل العلم معرفة الجبّار»، حرف درستی نیست، بلکه اول علم همان معرفتِ جمال و کمال، یعنی معرفت به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» است. موضوع حرکت، رحم است. این رحم از طبیعت تا رحم انسانی و نسب و حسب، همه را فراگرفته است. در ابتدا رحم طبیعت است، سپس رحم انسانی، سپس رحم حسب و نسب تا به رحم دیانت می‌رسد که «إِنمَا الْمُوءْمِنُونَ إِخْوَةٌ»(1) و تا این‌که رحیم و رحمت را رحمِ حق قرار بدهید که اولیای الهی مرحمتی حضرت حق در ناسوت‌اند.

معنای خشونت آن‌گونه که باید در ذهن‌ها نمی‌نشیند. اگر خشونت معنای خود را در ذهن‌ها بیابد، خواهیم دید که کراهت آن در انسان از الفاظی مانند تهوع یا استفراغ یا نجاست و … بیش‌تر است. اما اگر کسی با شنیدن آن کراهت و وحشت پیدا نمی‌کند، بدین‌خاطر است که خود بیمار و فردی خشن می‌باشد.

1 حجرات / 10.

دوری از خشونت؛ شرط مهم در گفت‌وگو

تعلیم و تربیت نیازمند آموزش اصل مهارت گفت‌وگو و توان گفتمان و سخن‌گویی بین‌اذهانی است. این مهم دارای شرایط زیر است:

نخست این‌که خشونت و تندی در کار نباشد؛ زیرا خشونت برای درگیری و دعواست. دو یا چند نفر و یا چند گروه که مشغول مباحثه و تبادل نظر می‌باشند، نباید خشمگین شوند و بر سر هم داد و فریاد کنند و صدای خود را بلند نمایند، بلکه باید تاب تحمل شنیدن آرای یک‌دیگر را داشته باشند. پس نخستین شرط در گفت‌وگوی دو یا چند جانبه، عدم خشونت و درگیری است.

دوم این‌که همه باید در بیان باور و عقاید خود آزاد باشند تا بتوانند آن‌گونه که می‌اندیشند بدون هیچ تقیه و کتمان و پنهان‌کاری سخن خود را بازگو نمایند.

سوم این‌که اتهام و افترا در کار نباشد. در هر بحثی متهم‌ساختن طرفِ مقابل به بی‌دینی، بی‌عقلی، بی‌بندوباری و اموری که دخالتی در بحث ندارد، در مقام گفت‌وگو، نه‌تنها تخلف، بلکه اگر قانونمدی بخواد به شدت رعایت شود، جرم است. اتهام، خود جبهه‌گیری غرض‌ورزانه است و با گفتمان ناهمگون است. البته بین اتهام و تهمت نیز باید تفاوت نهاد. جدل دو طرفی است، اما اتهام یک‌طرفی است. اتهام، نسبتی است وهمی که هنوز اثبات نشده است و تهمت آن است که فرد مورد سوءظن و بدنامی باشد.

گفت‌وگو باید بر پایهٔ یکی از سه اصل «حکمت، معرفت و دانش»، «پند و اندرز»، و «جدالِ نیکو» باشد. مراد از جدل یا جدال، آن است که هر دو طرف در بیان و تبیین باور خود از اصل تساوی و برابری برخوردار باشند. اگر در گفتمانی، این سه شرط نباشد، کسی در بیان باور و اعتقاد خود صادق نخواهد بود، بلکه راه کتمان و ترس یا نفاق و دورویی یا کینه‌توزی و غرض‌ورزی را در پیش گرفته است.

به باور ما گفتمان و گفت‌وگوی دو یا چندجانبه به موضوع نیاز ندارد، بلکه صرفِ سخن‌گفتن با دیگران را می‌توان دارای اصالت دانست و به آن به دید نوعی از گفتاردرمانی نگریست. گفتمان با جنبهٔ فاعلی با چارچوبی زبانی سر و کار دارد که طی آن فاعلِ خبر یا روایتگر با گذر از واژه با مخاطب خود به صورت آگاهانه ارتباط برقرار می‌کند.

شرط چهارم، در نظرگرفتن حدود افراد در گفت‌وگوست؛ بدین معنا که نباید انتظار داشت که یک ریاضی‌دان با فردی عامی بتواند گفت‌وگوی مناسبی داشته باشد. دو نفری که با هم گفت‌وگوی علمی دارند، مانند دو فوتبالیست یا تنیس‌بازی می‌باشند که بتوانند پاسخ ضربهٔ حریف را با ضربهٔ دقیق‌تری بدهند؛ یعنی توپ در میدان بازی در حرکت باشد؛ زیرا اگر یکی از دو طرف بازی در حد دیگری نباشد، چیزی به اسم بازی نمی‌باشد.

منبع: بدايات

دیدگاه ها بسته شده اند.