منبع: بدايات
«دین» در قرآنکریم
اولین و آخرین کتاب لغت، قرآنکریم است. ما معنا و صفات دین را از قرآنکریم جویا میشویم و برای روشنشدن معنا، تعریف و جایگاه دین به قرآنکریم مراجعه و به برخی از آیات اشاره میکنیم. ابتدا باید اصل دین را دنبال کرد تا خرافات را بشناسیم. دین یعنی روش و سبک زندگی؛ چه زندگی شخصی و چه زندگی جمعی.
دین ممکن است الهی باشد یا انسانی. انسان در انتخاب دین الزام ندارد، وی میتواند هر دینی را که سالم و صالح میداند، انتخاب کند. انسان میتواند با هر دینی زندگی کند؛ آسمانی باشد یا زمینی، اما مسؤولیت هدایت و ضلالتش بر عهدهٔ خود اوست. قرآنکریم در مورد دین میفرماید:
- «لا إِکراهَ فِی الدینِ قَدْ تَبَینَ الرشْدُ مِنَ الْغَی»(1). کلمهٔ «الدین» هر دینی را شامل میشود (الهی باشد یا انسانی، آسمانی باشد یا زمینی) و انسان را در انتخاب و اختیار آن آزاد میداند. الف و لام «الدین» اگر «ال» جنس باشد یعنی در هیچ دینی اکراه نیست و انتخاب هر دینی برای هر کسی آزاد است. پس میتوان دین را به کثرت ادیان گرفت که دینِ الهی و آسمانی را هم شامل شود. اگر الف و لام «الدین» را «ال» عهد بگیریم معنای آیه این میشود که در آن دین الهی، اکراهی نیست. اگر خواستید به آن عمل کنید.
اگر «ال» در واژهٔ «الدین» جنس باشد، همهٔ ادیان و مکتبهای بشری را که راه و روش خوبی را برای زندگی ارایه میدهند، در بر میگیرد. به بیان دیگر: «لا اکراه فی اختیار اقسام الدین». اختیار دین مانند اختیار مجتهد و تقلید از اوست که به نظر ما واجب نیست. اگر کسی تقلید نکرد و عملش مطابق با واقع بود، تیر را به هدف زده و اگر اشتباه عمل کرد، خودش مقصر است که تقلید نکرده و مجازاتش نیز بر عهدهٔ خود اوست. این، امری عقلایی است و هر کاری همینطور است. کسی که با وجود بیماری به پزشک مراجعه نمیکند و بیماری وی شدید میشود، خود او مقصر است و اگر بهبود یافت، مذمتی بر او نیست.
اگر «ال» برای عهد باشد، یعنی در دین الهی مشخص، هیچ اکراهی نیست و هر
1- بقره / 256.
(233)
کسی هرچه را خواست اختیار کند؛ اگر کار خوبی کرد، اجر دارد و کار بد، مجازات میآورد.
- «هُوَ الذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقّ لِیظْهِرَهُ عَلَی الدینِ کلّهِ»(1). دین، حق است؛ یعنی باطل و پیرایه نباید در دین باشد. اینکه دین با وصفِ «حق» آمده بیانگر این واقعیت است که دینِ باطل فراوان است: «عَلَی الدّینِ کلّهِ»، اما دین حق است که بر دین باطل چیرگی مییابد.
3 ـ 4. «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدینِ الْقَیم»(2). دین، لخت نیامده است، بلکه همراه با صفاتی مانند «قیم» و «حنیف» آمده است. دین قیم و حنیف همان دینِ راستین و بدون کژی و پیرایه است: «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدینِ حَنِیفا»(3).
5 . «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کلّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیتَفَقّهُوا فِی الدینِ»(4). «لِیتَفَقّهُوا» یعنی دین باید همراه آگاهی و استنباط باشد، نه از روی تقلید و ناآگاهی.
- «وَ ما جَعَلَ عَلَیکمْ فِی الدینِ مِنْ حَرَجٍ»(5). در دین همانطور که اکراه نیست، حرج هم نیست. مسلمان آزاد است؛ میخواهد نماز بخواند یا نخواند، شراب بخورد یا نخورد؛ مهم آن است که اشاعهٔ فحشا و مزاحمت برای عموم نداشته باشد. پس دین چیزی است که در آن حرج و اکراه و اجبار و خشونت نیست، اما اگر اهل دین همواره با همدیگر دعوا کنند، پیداست که دیگر دین نیست.
- «وَ لا تَأْخُذْکمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللّه»(6). یعنی شما مهربانتر از خدا نباشید و چیزی را که حق آن دو (زانی و زانیه) است بر آنها جاری سازید. اما این حد
1- توبه / 33.
2- روم / 43.
3- روم / 30.
4- توبه / 122.
5- حج / 78.
6- نور / 2.
(234)
چیست و چگونه باید اجرا شود؟ ما نمیدانیم. در جامعهای که حداقلها نباشد اجرای حدود، حرام است. اجرای حدود برای جامعهای است که حداقلها را داشته باشد. پس اگر در چنین جامعهای، شخصی گناه کرد و آن را نشان داد، باید حد بر وی اجرا شود؛ چراکه انسان خبیثی است. در همهٔ دورههای زندگی آقا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و ائمهٔ هدی علیهمالسلام اجرای حدود موارد بسیار معدودی دارد، آنهم به اقرار و اصرار خود مجرم بوده است که منجر به اجرای حد شده است. زمان غیبت، اجرای حدود موضوع نمییابد. اگر قرار باشد اجرای حدود شود باید به خواص بشود؛ چراکه آنان باعث اجرای حدود بر دیگران هستند. در زمان حضور نیز اجرای حدود به ندرت و با تحقق شرایط بسیار سختی بوده است. نظام مجازات فعلی سبب خرابی و نابودی جامعه و دین میشود.
- «أَلا لِلهِ الدینُ الْخالِصُ»(1). اگر دین خالص پر از پیرایه شد، دیگر دین نیست. وصفِ دین الهی، خلوص است.
- «لَکمْ دینُکمْ وَ لِی الدینِ»(2). این تعبیر نشانگر این معناست که کافران دین خودشان را دارند و حضرت رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله نیز دارای دین ویژهای است. دین، واژهای اجتماعی و روش زندگی است. واژهٔ دین، لفظی دینی و شرعی نیست، ازاینرو میفرماید: «لَکمْ دینُکمْ وَ لِی دینِ»؛ چون دین آنها مقدم بر دین اسلام بوده است. دین یعنی روش و نوع زندگی که هم حکمت نظری دارد و هم حکمت عملی. واژهٔ اجتماعی را باید از اجتماع استخراج کرد، نه از لمعه و مکاسب. یکی از روشهای زندگی که مشروع است، دین اسلام است؛ چنانکه میفرماید: «شَرَعَ لَکمْ
1- زمر / 3.
2- کافرون / 6.
(235)
مِنَ الدینِ»(1). «شَرَعَ» یعنی ما برای شما روش دینی را درست کردیم وگرنه پیش از شما هم دین بوده است.
- «شَرَعَ لَکمْ مِنَ الدینِ»(2). شریعت، امری الهی است و اینکه میگوییم «دین با شریعت همراه میشود» مقصود همین است. شرع در واقع فرمانهای اضافه از آن چیزی است که عقل و عرف و جامعه به دست میآورد. فرمانها، معروفِ اجتماعی و روش عقلایی و مردمی است ولی شرع، روش الهی است که در دین قرار میگیرد.
- «وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»(3). دین آن است که صدر و ذیلش احسان و انعام باشد و دیندار کسی است که اهل احسان و انعام و ارفاق و پاکی و درستی است و اینگونه نیست که در دین هر چیزی از جمله خشونت وارد شود.
- «یا أَهْلَ الْکتابِ لا تَغْلُوا فی دینِکم»(4). دینی که اخلاص دارد و غلو و زشتی در آن نیست. دینِ لعب و لهو، غیر از دین اخلاص و سلامت است و ناخالصی و ناسالمی در آن نیست.
- «إِن اللّهَ اصْطَفی لَکمُ الدّینَ»(5). یعنی این دین که دین ابراهیم و اسماعیل و اسحاق است برای ما برگزیدهشده است، وگرنه دین فراوان است؛ چنانکه از فراز «وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً»معلوم میشود که دینهای غیراحسن و غیرمناسب نیز هست، اما این احسن دینی است که فردی روی دل خود را به خدای سپرده و نیکوکار باشد.
1- شوری / 13.
2- پیشین.
3- نساء / 125.
4- نساء / 171.
5- بقره / 132.
(236)
پرسشهایی اساسی در حوزهٔ دین
در رابطه با آیات مربوط به دین، اشکالات مهم و پرسشهای اساسی زیر مطرح است:
پرسش نخست:
آیات یادشده، کلی و مهمل است. در قرآنکریم سخن از «دینِ اللّه»(1)، «دینِ الْحَق»(2) و «وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»(3)، «إِن اللهَ اصْطَفی لَکمُ الدینَ»(4). و … است، اما آنچه در آیات دیگر آمده و فرمان به قتل و قتال و قصاص شده و این اوامر با دین حق که در آن ظلم و خشونت و ستم و زمختی نیست، چگونه قابل جمع است؟ دین حق و دین هدایت و دین سِلْم با اعدام قصاصی چگونه جمع میشود؟ کسی که اعدام میکند نمیفهمد چه میکند. یکی دیگر روح داده و این میخواهد بگیرد. این خشنترین و گمراهترین آدم است که نمیفهمد چه میکند. یکی از سر خشم فورانکرده و مهارنشده یا توطئه یکی را کشته و دیگری حکم به کشتنِ قاتل میدهد. یک زن با چاقو فردی را که انگل جامعه بوده است، کشته و اینها زنی کارآمد و زرنگ را میکشند و دیهٔ یک زن مساوی دو بیضه یک مرد است. آیا این دینِ حق و دینِ خداوند و علمی است یا امری مجمل یا مهمل و بیمعناست.
در این آیات نیز نمیدانیم مقصود از «دین» چیست؟ به تعبیر شاعر:
پرسیدم از وفا و محبت ز پیر، گفت:
عنقا کسی ندیده ز ما این سخن مپرس
1- توبه / 33.
2- توبه / 33.
3- نساء / 125.
4- بقره / 132.
(237)
در پاسخ باید گفت: اجمال و اهمال به آیات دین وارد نیست؛ زیرا توصیفِ دین در قرآنکریم، بیانی شفاف همانند قوانین اساسی دارد و یک کبرای کلی با جهات مختلف را بیان میکند و زمینهها و خصوصیات و روشمندی دین را در قوانین جزیی خود بیان میکند. آری، عناوین «دین الله» و «دین حق» و … عناوین کلی است که اصل دین را بیان میکند و فرامین و مضامین این دین در سراسر قرآنکریم و نیز در روایاتی که پذیرفتهشده، بیان میشود که «این واجب است» و «این حرام است». اینها مسائل و خصوصیات و احکام زیردستی و جزیی است. آیات الهی به اتمّ بیان، دین را بیان و تبیین کرده که دین، دینِ احسان و دینِ اسلام و دینِ اکمال است و اصول و فروع آن را مشخص نموده است.
پرسش دوم:
دین وجود خارجی ندارد؛ یعنی آنچه در خارج مشاهده میکنیم جز زورگویی، قلدری، دزدی و خرابکاری نیست. دین، وجود خارجی ندارد. حال یا از اول نبوده و یا حالا نیست و انقراض پیدا کرده است.
پاسخ:
به صورت اندک و کم میتوان مصادیقی برای دینِ حق و دین هدایت در خارج پیدا کرد. اقلیت وارسته در بین همهٔ دیانتها هستند و یک دسته انسانهای سالم و صالح و بیآزار میباشند، اما فراوان نیستند. آنچه ما در این سالیان، بهویژه پیش از انقلاب، از پدران و مادران خود و اساتید و نزدیکان و همسایگان خود دیدهایم، شاهد و گواه ما بر این مدعاست. در طول تاریخ اسلام همیشه اقلیتی از انسانهای وارسته و شایسته بودهاند که به دنبال حلال و دور از حرام و صاحب کمال بودهاند. عناوینی که قرآنکریم میفرماید، در خارج به اقل هست نه اینکه به هیچوجه دارای موردی نباشد. شاذ و نادر نیز نیست، بلکه اندک و قلیل است. البته این اقلیت و
(238)
اکثریت، نسبی است و در طول تاریخ در نوسان بوده است، اما به هرحال بدها فراوان بودهاند.
پرسش سوم:
موجودی فعلی ما مشابهت و مسانختی با دینِ حق و هدایت و دین الله ندارد. آنچه میبینیم بیشتر خرافات، پیرایه و اذیت و آزار است و دین حق در انبوه پیرایهها گم شده است.
پاسخ:
شوربختانه باید اعتراف کرد که چنین است یا دستِکم در دیار و مملکت ما چنین است. این اشکال، به تمام و کمال وارد است و چیزی که به نام دین ترویج میشود، پیرایههای دینی است نه دین اصیل و هیمن دین ادعایی و پرپیرایه ضد دین اصیل است.
موضوع دین و روش زندگی
موضوع دین، انسان و زندگی اوست؛ ازاینرو دین را باید روش زندگی دانست. روش زندگی هر پدیدهای متناسب با مسیر طبیعی اوست. دین روش زندگی است که تفکری خاص، اعتقاد، جهانبینی و ایدئولوژی را ارائه میدهد. این روش زندگی با توجه به شناخت انسان و ویژگیهای ناسوت ارائه میشود؛ چراکه انسان موضوع دین است و عوالم بهویژه ناسوت، کلی است که انسان جزو آن است. این روش زندگی هدفمند است و غایت آن برخاسته از نگاهی است که به انسان و دیگر پدیدههای هستی دارد.
از آنجا که موضوع زندگی و روش آن (که دین است) انسان میباشد و انسان پدیدهای کمالخواه و سعادتطلب است و استعدادهایی دارد که قابل شکوفایی است، دین نیز روش و مکتبی است برای رساندن انسان به کمال سلامت و سعادت در زندگی فردی و اجتماعی.
(239)
هریک از انسانها روش خاصی را برای رسیدن به هدف خود تعریف و عمل مینمایند که همان دین آنهاست؛ خواه باطل باشد یا حق و خواه بطلان در فاعلیت موضوع باشد یا در هدف. دین در تعریف گفتهشده تمامی انسانها را در بر دارد و در عمل، کسی نیست که بیدین باشد؛ زیرا خودِ بیدینی و شرک نیز دین است؛ دین شرک یا کفر. از آنجا که هر انسانی خود یک نوع بلکه انتواعی فراوان است و زندگی عملی خود را بر اساس تفکر ویژهٔ خویش اداره میکند، به تعداد افراد انسان، دین و راه وجود دارد که به چهرهٔ خاص، مذهب یا شریعتی میشود. دین در اصل روشی عملی برای زندگی است، ولی چون هر عملی نیاز به باوری دارد، هر دینی دیدگاههای نظری خود را نسبت به جهان، انسان، کمال، سلامت و سعادت در درون خود توضیح میدهد.
هر دینی دارای سه بخش اعتقاد، اخلاق و عمل است. مراد از شریعت، بخش احکام عملی آن دین است. دین ایدئولوژی نیز دارد؛ یعنی طرحهای اعتقادی مربوط به هستی و پدیدههای آن. بر این اساس، متدین کسی است که صاحب زندگی روشمند و هدفدار است و زندگی خود را بر اساس باورهای خاصی بنیان مینهد و دنبال میکند.
جمعیبودن دین
دین نمیتواند فردی باشد، بلکه پدیدهای اجتماعی و تابع جمع است؛ چون فرد با دقت فلسفی در خارج نیست و هرچه هست ترکیب است. البته نبود فرد به معنای رد فردگرایی نیست. همچنین برخی افراد فرد نیستند و یک جامعه میباشند که در این نکته نباید از آن غفلت داشت. جامعه، فردی از جمع است و افراد زیرمجموعهٔ جامعه هستند. نظام و جامعه اقتضائات و اصول اولی دارد که نمیتوان آن را نادیده گرفت و تا جامعه به صورت فراگیر حیات دینی نیابد
(240)
کارگروهها و خانوادهها به حیات دینی توفیق نمییابند. مدیریت، جامعهشناسی، روانشناسی و… هریک، علمی ویژهاند، و وجود و واقعیت دارد. البته وجود آن وجود معقول ثانی فلسفی است.
جامعهٔ اسلامی بینیاز از اصول اولی هر جامعهای نیست، قانون و مدیریت میطلبد و جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد و… نیاز دارد، ولی در جامعهٔ دینی، سیستم دینی حاکم است. در جامعهٔ دینی، نظام دینی زیر نظر صاحب ولایت و رهبر قانونی حاکم است و این نظام حاکم است که به جامعه حیات دینی میدهد. در نظام دینی، ظلم و انحراف نیست. اسلام، مبانی و کلیات این امور را بیان کرده است.
توصیفیبودن دین
دین شیوه و سبک زیستن را به صورت ارشادی و توصیفی آموزش میدهد. دین مبتنی بر امور حقیقی و تکوینی است، ازاینرو حقیقتی ارشادی است که به فطرت و حقیقت تکوینی به صورت توصیفی و معرفتی رهنمون میدهد. دین بر آن است تا فطرت و حقیقت را که در باطن همهٔ انسانهاست شکوفا کند. دین مانند نور است که وقتی پرتوافکن گردد تاریکیهای باطن را از بین میبرد و در نتیجه فطرت و حقایق اصیل نمایان میگردد. امام زمان علیهالسلام نیز چنین است. در روایات آمده است وقتی آقا تشریف بیاورند «جَمَع الله به عقول العباد». افکار مردم در حال غیبت به خاطر نبود تشعشع نور ظاهری امام زمان علیهالسلام از هم گسیخته است و همه از هم پراکنده و جدا هستند که با آمدن امام زمان علیهالسلام خداوند متعال این پراکندگی را گرد محور حضرتش وحدت میبخشد و وجود شریف آنحضرت، جامعه و مردم را یکپارچه میسازد.
دین، امری توصیفی است و حقایق را ترسیم میکند و از گونهٔ بایدهای محض
(241)
و نبایدهای صرف و اعتباری نیست. آموزههایی که دین در شکل بایدها و نبایدها دارد، باز به توصیف و تحلیل تحویل میرود و باز به توصیف ارجاع داده میشود. اگر دین میفرماید «صلّ»، به دنبال آن تحلیل و بررسی میآورد و از چرایی آن میگوید. درست است که خداوند مالک کل و قادر است، ولی از باب زور و اجبار وارد نشده است، بلکه با بیان توصیفی، تمام دین و حتی گزارههای فرمانی را معرفتی و تحلیلی میسازد.
دین، همان فطرت و حقیقت و منش طبیعی فلسفی است که انبیا برای تبیین آن برانگیخته گشتهاند. از این بیان میتوان نتیجه گرفت که دین، ارشادی است نه تأسیسی. بلی در مواردی ممکن است انسان امری را درک نکند که دین در این موارد تأسیس دارد؛ مانند جزئیات و ویژگیهای امور خارجی.
حقیقیبودن دین
ما دین را امری حقیقی میدانیم که ناظر به نحوهٔ وجود و ظهور و ارتباط میان ظهورها با خود، دیگران و خداوند است و از طریق بینش وحی به ما رسیده است. دین پدیدهای اجتماعی همانند زبان و فرهنگ نیست که متأثر از محیطزیست، خانواده و اجتماع باشد. به عبارتی چنین نیست که اگر فردی در ایران زندگی کند، زبان وی به ضرورت، فارسی و فرهنگ او پارسی و دین وی اسلام و مذهب او تشیع باشد و اگر در ایتالیا باشد، دین او مسیحی شود. همانطور که میشود زبان و فرهنگ خود را تغییر داد، این آزادی اراده به صورت اولی برای فرد است که دین خود را تغییر دهد؛ چراکه بنا بر نظر ما پذیرش دین به بینشی که فرد از هستی و پدیدههای آن دارد، بازمیگردد و فرد در پرتو عقلانیت و معنویت و پیشینه و اقتضاءات خود میتواند تنها یک دین را که مطابق با حقیقت است بپذیرد، نه دینی که نیاکان وی و افراد جامعهٔ او بر آن بودهاند.
(242)
دینی که بر اساس حقیقت و متن اصلی شریعت باشد، احکامی حقیقی دارد که برآمده از نمودارها و حقوق پدیدهها در متن واقع است و همانطور که هر پدیدهای در حقیقت دارای مرتبهای است، این احکام نیز برای هر پدیدهای مرتبهای قرار میدهند و او را محدود میسازند. باید توجه داشت ما دینی را صادق میدانیم که وحیانی باشد، نه پدیده و روشی اجتماعی. ما دینی را دین میدانیم که آسمانی و الهی باشد و به پیرایهها و تحریفها آلوده نگردیده باشد. چنین دینی است که با روش عقلا (به معنای عقل جمعی) یکسانی دارد.
همدلی و مرحمت؛ اساس حیات دینی
حیات دینی در فضای صمیمیت و همدلی مفهوم دارد و رشد میکند و اساس دین حقیقی بر همین معناست. بر این پایه دین برای مردم است و در خدمت آنان میباشد و میخواهد سلامت زندگی آنان را تأمین کند نه آنکه سلامت را از زندگی آنان بگیرد. اگر قرار باشد دینمداران آسیب ببینند، لازم نیست دین خدا بماند، بلکه خداوند، خود حافظ دین خویش میباشد و وظیفهٔ دینمدار حفظ دین خود است؛ چنانکه حضرت عبدالمطلب فرمود: «أنا ربّ الإبل وللبیت ربّ». قرار نیست بندهای به جهنم برود تا دین خدا بماند؛ وگرنه دین برای وی مفهومی ندارد و این امر، خودخواهی نیست، بلکه سالبه به انتفای موضوع است.
دین هیچگاه نمیخواهد مردم از بین بروند، بلکه برای حیاتبخشی و سلامتدادن به آنان آمده است. اگر حفظ مردم بطلبد که دین از بین رود، میتوان احکام را فدای دین کرد تا اصل دین الهی محفوظ بماند. البته باید میزان اهمیت احکام را ارزیابی نمود و سنجید که کدام را میتوان فدای کدام کرد و بر کدام حکم به خاطر مصالح یا مفسدهای که دارد نباید پایفشاری نمود. در صورتی که امر دایر مدار این امر باشد که دین باشد یا فلان حکم، باید حکم و مرتبهٔ دین سنجیده
(243)
شود و هر کدام که فروتر است، اگر آن مهم است به ناچار رها شود. پس میتوان نسبت به تحقق دین و حیات دینی از احکام دین مایه گذاشت تا برای همگان نافع باشد، و تا جایی این امر شایسته است که به نجات مردم بینجامد، در غیر اینصورت برای آنان سودی نخواهد داشت تا از آن دفاع کنند.
منبع: بدايات