منبع: بدايات
ارزشگذاری بر پایهٔ کیفیت
ارزش علم به کیفیت است و نه به کمیت. کسانی که به حوزه وارد میشوند کتابهایی مانند «مختصر»، «شرح لمعه» و «کفایه» را کم و بیش میخوانند، ولی کدام طلبه از آخوند صاحب کفایه قویتر است؟ کدام عالم از ابنسینا داناتر است؟ چه کسی شیخ انصاری را به چالش فقهی و اصولی میکشاند؟! این امور کیفی است و کیفیت است که مهم است. کسی که همهٔ صرف و نحو را خوانده است، ولی سیوطی را نمیداند، ارزش ادبی ندارد و طلبه نیست. ممکن است فردی درس خارج خوانده باشد، ولی نتواند یک نامهٔ صحیح و بیغلط بنویسد؛ درحالیکه به وی سفارش شده است: «کونوا لنا زینا، ولا تکونوا علینا شینا».
طلبه باید بهگونهای درس بخواند که از کتاب و استاد قویتر باشد و این استاد باشد که از شاگرد لذت ببرد و شاگرد بتواند درسی را که میخواند تدریس نماید و اگر نمرهٔ زیر بیست آورد، نمیتواند به چنین استادی اعتماد پیدا کند؛ چراکه مقداری از مطالب کتاب را نمیداند و شاید همان ناآگاهی را به شاگرد تزریق کند. معدل حوزهها باید در بالاترین سطح باشد. غیر از بیست مشکلآفرین است. علت اینکه حوزه در طول زمان، ریزش زیادی دارد برای این است که زیر بیستها یا منبری میشوند یا روضهخوان و یا اداری و خلاصه انسانهای معمولی میگردند؛ ولی طلبهای که کتاب و استاد را فرود میآورد، عالم باکفایتی میشود.
مرحوم آخوند صاحب کفایه شاگردی مثل آقاضیاء و چندصد شاگرد دیگر دارد، ولی امروزه تنها آقاضیاء زنده مانده است و دیگران به فراموشی سپرده شدهاند. صاحب کفایه چنان به بودن ایشان اهتمام داشته که اگر مرحوم آقاضیاء در جلسهٔ درس حاضر نمیشده، وی نمیتوانسته است درس بگوید با اینکه شاگردان زیادی داشت.
مرحوم میرزا هاشم آملی نقل میکرد: در پنجشنبهای آقاضیاء به مسجد سهله رفته بود و دیر به درس رسید. آخوند به منبر میرود. ابتدا نمیتواند صحبت کند و درس بدهد. با خود میگوید: «برای چه کسی درس بدهم!» پس از مدتی آقاضیاء میرسد و استاد از بالای منبر میگوید: «کجا بودی؟» میگوید: «مسجد سهله بودم»، میگوید: «تو رفتی مسجد سهله! درس مرا خراب کردی».
بنابراین اصل در کارها کیفیت است. بافندگی بسیار خوب است، ولی چرا وقتی انسان میتواند ترمه ببافد، جل سگ ببافد؟ عالم نیز همینگونه است: آنچه ارزش دارد، کیفیت است، نه کمیت.
روشی که برای مقداری شهریه به طلبه فشار بیاورد تا سه ساله همهٔ درسها را بخواند درست نیست؛ چون خوبخواندن مهم است و نه زیادخواندن یا تندخواندن. یک «صرف میر» خوبخواندن بهتر از یک «کفایه» بدخواندن است؛ زیرا صرفی را که خوانده، به نیکی میداند، ولی کفایهای را که بد خوانده یاد نگرفته است. کسی که درس را در بار نخست خوب نخوانده است، دوبارهخواندن آن کارگشا نیست؛ زیرا ذهن دیگر غیرمخدوش و باکره نیست تا مطالب را بهخوبی فراگیرد. باید یک بار درس خواند، اما آن را بهخوبی خواند.
نباید در حوزهها کمّیت را ملاحظه کرد. متأسفانه یکی از مشکلات اساسی حوزهها، اهتمام به کمیت است. چند سالی است که کامپیوتر و تکنولوژی جدید وارد حوزه شده است و تمامی کتابهای درسی و غیر درسی گذشتگان در قالب نرمافزار ارائه شده، ولی همهٔ این امور، کار کمّی است و از کیفیت و تازگی برخوردار نیست.
ارائهٔ نرمافزار چندهزار جلد کتاب کاری خوب و لازم است، اما باید از آن استفادهٔ کیفی کرد. این کتاب دریای بیکران علم است و غواصهای ماهری از این دُرهای نایاب بهرهبرداری مینمایند. کتابهای قدما مانند کوهی است که پر از طلا و جواهر است، اما مشکلات ویژهٔ خود را دارد. تا این کتابها پالایش و ویرایش و نقد و بررسی نشود، قابل ارائه به جهان نیست و به دست هر کس که داده شود، از مشکلات آن رنج میبرد. پس اگر انسان بخواهد در علم و درس موفق باشد، باید کیفیتها را ملاحظه کند و چنانچه کیفیتها ملاحظه نشود، کمیتها کارگشا نیست. اگر فردی بگوید «من بیست سال درس خارج رفتم»، ولی نتواند یک خط عبارتِ «سیوطی» و «شرح لمعه» را بخواند و بفهمد و نقد کند، فایدهای ندارد.
کسانی برجسته، شخصیت و الگو میشوند و زنده میمانند که کیفیتها را دنبال میکنند، نه صرف کمیتها را. اگر سیستم حوزه با تشویق و حتی دادن جایزههای گوناگون، ذهن طلاب را به چالشهای علمی بکشد، مشخص میشود که چه ذهنهای تیز، پویا، کارآمد و فعالی در حوزه وجود دارد. نباید تعداد دروس حوزه را در هر سال تحصیلی زیاد بالا برد؛ بهگونهای که در یک سال، شش و یا هفت درس بهطور فشرده خوانده شود! با این روش نمیتوان دروس را با کیفیت مطلوب و
معیار خواند.
تجربیبودن اجتهاد
گفتیم اجتهاد، امری باطنی است و مدعی خود میفهمد که مجتهد شده است یا نه؛ همانگونه که در تشخیص مضربودن روزه، تشخیص خود شخص مهم است، نه پزشک به صورت اصالی. در بسیاری از مسائل دیگر نیز اینگونه است. کسی به صرف گرفتن گواهینامهٔ راهنمایی و رانندگی راننده نمیشود و باید تجربهٔ بسیاری در درازمدت داشته باشد تا راننده باشد؛ همانگونه که رانندگان توان رانندگی را در خود مییابند و برای حفظ و احترام به قانون، گواهینامه نیز میگیرند.
اگر عارفی محبی و حتی مجتهدی به دیگری بگوید تو مجتهدی، و فرد یقین داشته باشد که ملکهٔ اجتهاد در او نیست یا در این زمینه شک داشته باشد، نمیتواند خود را مجتهد بداند و هرگاه این ملکه را در خود بیابد، تقلید بر او حرام میگردد.
هر کسی شایسته نیست اجتهاد کسی را رد یا قبول نماید؛ چون بحث اجتهاد بحثی تخصصی است و علم خاص خود را میطلبد و هر که در این راه نیست، حق اظهارنظر ندارد؛ وگرنه مانند نظردادن فردی بنّا در امور خیاطی است که عُقلا آن را نابخردانه میدانند و هیچ عاقلی آن را نمیپذیرد، مگر اینکه هر دو علم در شخصی جمع شده باشد و هم بنّا باشد و هم خیاط و در هر دو علم مهارت داشته باشد. در اجتهاد نیز همینگونه است و کسی که از کار هزارسالهٔ عالمان مجتهد خبر ندارد و پیشینهٔ فقه و اصول را نمیداند و بحثهای آن را جزء به جزء دنبال نکرده است، حق فتوا ندارد. عالمان اسلام و فقیهان، تاریخچهٔ فقه را برگ به برگ پیگیری کردهاند و در هر زمان معلوماتی را به این علم افزودهاند و اگر کسی به این معلوماتِ افزودهشده یا به بدنهٔ اصلی اشکال دارد، باید از درون فقه اشکال کند و تمام مسائل فقه را بداند، سپس اشکال یا تأیید نماید و اگر به بدنهٔ اصلی نیز اشکال دارد، یا فقه را میخواهد برای شخصی ثابت کند، باید آن را بهصورت تخصصی بداند و بشناسد و این ممکن نیست مگر اینکه کسی سالها (در حدود پانزده سال بهطور نسبی) نزد مجتهدی چیرهدست شاگردی کرده باشد.
گروهها و مذاهبی که فقه را غیر لازم میدانند، از فقه بیخبر هستند و کسانی که فلسفه را از ریشه انکار میکنند، همانند طبیبان قدیم هستند که دانش پزشکی جدید را نمیدانند و آن را از ریشه انکار میکنند یا به فقیهی میمانند که بدون شناخت از عرفان، آن را انکار کند، که سخن هیچیک از این گروهها از روی عقل و منطق نیست.
اظهارنظرهای بدون علم و عجولانه، باعث بیاعتمادی دیگران به شخص میشود. عارفی که نگاهی بدبینانه به فقه دارد درحالیکه این علم ریشهای در عالم هستی دارد، عرفان وی نیز ناقص است. فقیهی که عارف را کنار میگذارد نیز حتی در فقه خود ناقص میباشد. عارف برای اعمال ظاهری خود باید به فقیه مراجعه نماید و مجتهد برای دریافت حقیقت، ناچار از مراجعه به عارف است. اگر اینگونه میشد، در بحث توحید این همه غوغا و جنجال نبود، بلکه علم عرفان گسترده میگشت و مباحثی مثل ولایتفقیه تخصصیتر و فربهتر از این میشد و مجتهدان راهکارهای جدیدی برای آن ارائه میدادند و به صورت کلی از کنار آن نمیگذشتند. درویش، صوفی و عارف باید در اعمال ظاهری خود از فقیه اطاعت کند و فقیه نیز نمیتواند یافتههای آنان را خیال و توهم پندارد.
نکتهٔ مهم دیگر اینکه حوزهها نیاز به هزاران مجتهد در علوم موجود ندارد، ولی آنچه به آن نیاز بسیار است و جای خالی آن در حوزه مشاهده میشود، اصلاح کتابها و تأسیس علوم جدید است و در آن رشته از علم، مجتهد لازم است. باید برای همهٔ طلاب فعال و کارآزمودهٔ علمی، امور مادی زندگی تأمین شود و سپس از آنان خواسته شود که در رشتههای مختلف، از جمله در ادبیات یا علوم دیگر، مجتهد و متخصص شوند و کتابی جدید و بهروز بنویسند و مدرس آن گردند و شاگرد تربیت کنند. واجب نیست همگان مجتهد فقه و اصول شوند. در این صورت است که میتوان رشد و پیشرفت را در حوزهها مشاهده نمود، وگرنه روش سنتی موجود ـ که تنها به فقه و اصول اهمیت میدهد و دیگر دانشها و نیز تخصصمحوری را نادیده میگیرد ـ پاسخگوی نیازهای جامعه نیست.
منبع: بدايات