جایگاه حوزههای علمیه در نهضت تولید علم
مصاحبه دبیرخانه جنبش نرمافزاری و تولید علم معاونت پژوهشی حوزه: نخست از جنابعالی برای حضور در این گفتوگو تشکر میشود. اطلاع دارید که در معاونت پژوهشی حوزه، دبیرخانهای تأسیس شده که موضوع جنبش نرمافزاری و تولید علم را در دستور کار خود قرار داده است. بدین رو پرسشهای ما نیز درباره همین موضوع میباشد. یکی از مسایل مهم این گفتوگوها وضعیت فعلی حوزههای علمیه در این عرصه است و میخواهیم ببینیم حوزههای علمیه در تولید فکر و نظریههای علمی چه جایگاهی دارند. تقاضامندیم هرگونه صلاح میدانید، بحث را آغاز کنید تا مسایل مهم را به تناسب مطرح کنیم.
ـ بنده هم از شما که مسأله مهم تولید دانش و نهضت نرمافزاری را پیگیری میکنید و رونقی به مباحث مربوط به آن میبخشید سپاسگزارم. اجازه بدهید پیش از آن که درباره وضعیت تولید علم در حوزه و علوم حوزوی بپردازیم، درباره خود علم بحث کنیم و ببینیم علم یعنی چه و مراد ما از دانش چیست و آنگاه به مباحث دیگری؛ مانند: جایگاه و نقش حوزه علمیه در این رابطه بپردازیم.
علم را میتوان همان امور ابداعی دانست؛ یعنی دانستنیهای نو و تازه. بر این اساس، آنچه به حافظه سپرده میشود و به دیگری آموزش داده میشود، علم نیست؛ بلکه به آن «معلومات» میگوییم. پس باید «علم» و «معلوم» را خلط ننمود و میان آن دو تفکیک قایل شد. اجازه بدهید تفاوت میان علم و معلوم را با مثالی روشن کنم. فرض کنید ظرف آبی در اختیار دارید که اگر شیشهای جوهر در آن بریزید، آب آلوده میشود و به عبارتی تبدیل به آب مضاف میگردد. این امر همانند معلوم است؛ اما اگر چشمهای رو بهروی شما باشد، با شیشهای جوهر و حتی بیشتر از آن آلوده نمیشود و رنگ آن تغییر نمیکند و ماهیت آن ثابت است و هر اندازه جوهر در آن ریخته شود، لحظهای بعد روشن میشود و زلالی خود را باز مییابد و آب آن شفافیت خود را از دست نمیدهد. این نوع آب شبیه علم است. پس از ویژگیهای «معلوم» آن است که آلوده میشود و به کهنگی میگراید و امری تکراری است؛ اما «علم» این گونه نیست، بلکه امری ابداعی، تازه، نو، یافتنی، بکر و دست نخورده است.
اینک با این بیان و مثالی که تقدیم شد، میتوانم بگویم آنچه هماینک در حوزه داریم، بیشتر «معلومات» و «محفوظات» است و در آن نمیتوان علم چندانی یافت. حوزه ما، حوزه «معلومات» و «محفوظات» است و حوزه علم به شمار نمیرود.
حوزه در گذشته؛ در زمان شیخ انصاری، شیخ مفید، شیخ طوسی یا شیخ کلینی، وضعیت حاضر را نداشته است. حوزه ما در زمانه چنین بزرگانی به گونهای دیگر بوده و تازگیهای فراوانی در آن به چشم میآمده است. این بزرگان با توجه به زمان خود، سخنان نو و تازه فراوانی به یادگار گذاشتهاند.
فقه و اصول ما غنی و پربار بوده است. بزرگانی مانند شیخ، آخوند، کمپانی، آقا ضیاء و نائینی بر محفوظات، چیزهای تازهای افزودند و سخنان نوپدیدی بر زبان آوردند؛ سخنانی که تازگی داشت. یا برای نمونه، ابن سینا، ملاصدرا و میرداماد دارای اندیشههایی ابداعی بودهاند؛ یعنی از زمان خود عقب نمانده بودند؛ بلکه پیشتاز بودند. ما در حال حاضر چنین فضایی را نمیبینیم. وضعیت زمان ما با وضعیت زمان – برای نمونه ـ مرحوم شیخ انصاری متفاوت است. اگر این دوره را با دوره ایشان مقایسه کنید، سخن ما را تصدیق خواهید کرد.
شیخ انصاری در دورهای میزیست که غالب مردم کشور ما بیسواد بودهاند و در یک محله یا روستایی نمیشد دو نفر را پیدا کرد که بتوانند بنویسند یا نامهای بنگارند. با این حال، شیخ در آن زمان مجتهد و شیخ بوده و حتی برای امروز ما نیز مجتهد و شیخ است؛ یعنی او امروز هم در فقه و اصول، سلطان حوزهها و یکهتاز میدان است.
حقیقت این است که حوزههای ما از جامعه خویش عقب مانده است. امروز نزدیک به دو میلیون نفر داوطلب ورود به دانشگاه میشوند؛ اما همه نمیتوانند به دانشگاه بروند و بیشتر آنان پشت کنکور میمانند و اگر کسی بخواهد برای شغل رُفتهگری در شهرداری استخدام شود، باید دارای دیپلم باشد و شهرداری به هیچ وجه افراد با تحصیلات زیر دیپلم را به کار نمیگیرد؛ اما حوزه علمیه چه میکند؟ دانشآموزانی با مدرک سیکل را پذیرش مینماید. این وضعیت به این معناست که حوزه ما چند صد سال از جامعه عقب مانده است. اگر کسی مکاسب را آموخته باشد یا کفایه را حفظ نماید، دانشور نیست. آن وقت که مرحوم شیخ، مکاسب را نوشت و مرحوم آخوند کفایه را تألیف کرد، جامعه ما دست نوشتن نداشت. امروز، جامعه تحول یافته است و برای رفتهگری به سالها تحصیل و گرفتن دیپلم نیاز است. به نظر بنده، این که حوزه برای اشتغال در علوم حوزوی، افراد زیر دیپلم را میپذیرد، نوعی اهانت به علوم اسلامی و حوزه و گناهی نابخشودنی است. جهان امروز بسیار پیشرفت کرده است و نمیتوان به چشم چند سال پیش به آن نگریست. بار علمی این جهان را نمیتوان بر دوش شخصی بیسواد گذاشت؛ شخصی که شهرداری هم او را استخدام نمیکند. کسی که از پایه و بنیان بیسواد است، اگر به اجتهاد رسد یا فیلسوف گردد یا مدارج علمی را طی کند، همان بیسواد باقی میماند. سی یا چهل سال پیش، معلمهای ما شش کلاس درس خوانده بودند. معلمهای شش کلاسه جزو با سوادان محسوب میشدند؛ ولی امروز دیگر این چنین نیست. سطح علمی جامعه و مردم جهان بالا رفته است. کشور ما بهویژه پس از انقلاب و در ۲۵ سال گذشته، هشتاد یا نود رتبه علمی پیش رفته، ولی جایگاه و موقعیت حوزههای علمیه در این میان چگونه است؟ حوزههای علمیه از کاروان علم عقب افتاده و از محدوده خارج میباشند! و در جامعه پیچیده و گسترده امروز، هیچ کاری از آن بر نمیآید و هیچ تولیدی ندارند و کالایی را عرضه نمیکنند و نقشی در جامعه ندارند. دانش آموختههای حوزه با آن که فراوان هستند چه میکنند؟ میان آنان چند نفر میتوانند کتابهای روزآمد بنویسند؟ چند نفر دستکم مانند شهید مطهری مینویسند؟
امتحانات حوزهها نیز حالت صوری پیدا کرده است. طلاب همه درسهای خود را با خلاصه و تلخیص و به صورت سؤال و جواب امتحان میدهند و با همین بنیه علمی در امتحانات قبول میشوند. آنان آن گونه که باید درس نمیخوانند و به فراگیری علمی و نظاممند درسهای خود انگیزه و علاقهای ندارند؛ یعنی متأسفانه، همان متون قدیم را که برای امروز بسنده نیست، بهخوبی نمیخوانند و مطالب آن را فهم نمیکنند؛ بلکه تنها به حفظ آن روی میآورند. این سیستم ـ اگر موفق باشد ـ تنها بر محفوظات تأکید دارد و تنها بر معلومات میافزاید. امتحانات فعلی حوزه، امتحان حافظه و معلومات است و به هیچ وجه امتحان علمی به شمار نمیرود. علم تازگیهای اندیشه است نه تکرار مکررات و توضیح واضحات. باید سیستم و نظام حوزه به گونهای باشد که اندیشهها را به حرکت وا دارد و نبوغ آنان را بپروراند تا به تولید فکر و اندیشه رو بیاورند.
لازم است دانشپژوهان حوزوی گزینش شوند و تنها به پذیرش آنان؛ آن هم با مدرک سیکل بسنده نشود.
از طرفی، حفظ این مطلب که شیخ چه گفت و مراد آخوند چه بود حرکت علمی نمیآفریند و ذهنها را خلاق و نوآور نمیکند. باید از طلاب بخواهیم که فکر و اندیشه خود را روی کاغذ بیاورند. باید دید که آیا حوزه میتواند مشکلات روز جامعه و دین را حل کند یا نه؟ این که پیوسته روی مشکلات و مسایل گذشتگان کار کنیم، به کار امروز نمیآید. حوزههای ما اساسا خارج از محدوده کشور و جامعه میباشند. دانشگاهها وظیفهای مشخص دارند، آنچه میسازند و تولید میکنند به کار صنعت یا کارخانهها میآید، دستگاهی تولید میکنند یا ابزاری میسازند. حوزههای ما برای جامعه چه تولیدی دارد و در اصل چکاره هستند و چه نسبتی با جامعه دارند و چه نیازی را از جامعه برطرف میسازند و برای مردم جز تبلیغ مکررات و تکرار آن چه میکنند؟
رهبری نیازمند پشتیبانی توانمند است. رهبری دینی در حقیقت و در معنای گسترده خود در عصر غیبت نمیتواند یک شخص باشد؛ به این معنا که نیازمند حوزهای توانمند و روزآمد و قوه ای مفکره است. اگر حوزهها قوی، مدرن و بهروز باشند و کارآمدی خود را با تدین بیامیزند، پشتیبانی مطمئن برای رهبری خواهند بود. رهبری اگر یک شخص باشد، هر قدر هم که توانمند و قدر باشد، باز در حل معضلات و مشکلات در فشار خواهد بود.
اگر موافق باشید، به تفاوتی که جناب عالی میان «علم» و «معلومات» نهادید برگردیم. شما فرمودید علم آن است که سخن نو و تازه دارد.
ـ بله، تأکید من بر این است که حفظ آنچه گذشتگان گفتهاند و تولید کردهاند اگرچه ضرورت دارد، علم نیست. تأکید بر محفوظات و بازگویی آن علم نیست. اگر کسی صدهزار بیت شعر حفظ کند، شاعر نیست. این امر داشتن معلومات است. کسی که حتی یک بیت شعر نمیتواند بگوید شاعر نیست. در مقابل، اگر کسی یک بیت شعر ـ و حتی شعر خود ـ را حفظ نباشد، ولی شعر بگوید، شاعر است. ماجرای علم و عالِم و معلوم هم این گونه است. «حوزه علمی» به معنای درست آن یعنی حوزهای که ابداع، نوآوری و تازگی دارد. این که ما همواره از سفره آخوند و کمپانی و آقا ضیاء و نائینی نان بخوریم و نظریههای ملاصدرا و ابن سینا را بازگو کنیم، حوزه ما را به معنای واقعی کلمه «علمی» نمیکند. حوزه علمی آن است که تولیدگر و مولّد باشد؛ به گونهای که ابن سینا نیز پای درس آن حاضر شود و بهره ببرد و شیخ و آخوند و سید روزگار خود باشد.
جناب عالی در تعریف خود از علم، بر «ابداع» تأکید دارید. بفرمایید مرز میان «ابداع» و «بدعت» چیست؟ چنان که میدانید، فرهنگ دینی ما را بهسختی از «بدعت» نهی کرده است.
ـ میان «بدعت» و «ابداع» تفاوت بنیادی وجود دارد. بدعت از مقوله دیگری است. بدعت نوعی براندازی دین و دینداری است. در حقیقت، گونهای مخالفت با خدا و پیامبر است؛ یعنی چیزی بر خلاف سخن خدا و پیامبر گفته و به دین خدا نسبت داده شود؛ مانند همان ماجرایی که پس از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اتفاق افتاد و آن شخص گفت پیامبر دو چیز را حلال کرد و «أنا أحرّمهما»(بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۶۳۱)؛ او حلال کرد و من حرام میکنم. این بدعت است؛ یعنی براندازی دین و دیانت. ابداع را نمیتوان به این معنا دانست. ابداع عبارت است از بازشناسی و گشایش آموزههای کتاب و سنت. مگر چنین نیست که ما معتقدیم: «لا رطب ولا یابس إلاّ فی کتاب مبین»(نعام / ۵۹)؟ مگر باور نداریم که: « سخّر لکم ما فی السموات وما فی الأرض»(لقمان / ۲۰) یا « إن استطعتم أن تنفذوا من أقطار السموات والأرض فانفذوا»(رحمن / ۳۳). آیا این امر به معنای ابداع نیست؟ آیا شناختن حقیقت و واقعیت بدعت اگر به این منابع نیک بنگریم و در آن تأمل کنیم، خواهیم دید که از مسایل عقیدتی، علمی، اجتماعی، روانشناسی، فلسفی و آنچه به کار زندگی و روزگار ما میآید سرشار است.
نباید گمان کرد که علوم دینی تنها منحصر در آموزههای کلامی و فقهی رایج است. قرآن کریم به مسایل روانشناسی، بهداشتی، سیاسی و دیگر دانشهای انسانی و تجربی نظر عمیق و بنیادی دارد. باید به این امر باور کنیم که هر کس دنیای سالم ندارد، آخرت سعادتمندی نخواهد داشت و آن را شعار خود سازیم و به عنوان یک اصل بپذیریم: « من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی»(اسراء / ۷۲)؛ هر کس دنیای خوبی ندارد، آخرت خوبی ندارد. «سلامت»؛ یعنی سعادت و هر کس سلامت ندارد، سعادت نیز ندارد. سلامت به این معناست که از زندگی مدرن، متمدن و متدین بهرهمند باشیم و بدون آن که دست به تخریب بزنیم، بتوانیم از همه جهان استفاده کنیم؛ یعنی انسان از عقدهها رنج نبرد و به پستی تن ندهد و عفاف داشته باشد و همانند جهان غرب در فسق و فجور نیز غرق نشود و لا ابالی و اباحه گرا نباشد؛ ولی از ناآگاهی و جهل نیز دوری گزیند. بر این اساس، «ابداع» غیر از «بدعت» است. بدعت یعنی کسی بگوید: خداوند چنین فرموده است؛ ولی من چنین میگویم. چنین چیزی خلاف رویه علمی است و حرام میباشد. اما ابداع به هیچ وجه حرام نیست و باید آموزههای قرآن کریم را بررسی کنیم و با تأمل در آن بنگریم و هر بخشی را که مربوط به علمی است، به آن ارجاع دهیم و در آن حوزه از بخش مورد نظر بهره برداریم. حتی به نظر من، حوزههای علمیه باید از این طریق دانشگاهها و مراکز علمی جهان را تغذیه و پشتیبانی کنند. اما ما برای دانشگاه چه کردهایم؟ چه چیز به دانشگاه عرضه کردهایم؟
با این وصف، ابداع به معنای تبیین داشتهها و تفسیر آن به صورت نظاممند و متناسب با زمان و مکان است.
چنان که گفته شد، «تفسیر» به معنای گشایش است؛ گشایش چهره. قرآن کریم پنهانیهایی دارد؛ چنان که میفرمایند: قرآن را بطونی است، به همین معناست. «ابداع» گشایش پنهانیهای قرآن است و امری فراتر از «علم تفسیر» است. روایات نیز داری پنهانی و بطن است. روایات ما درباره مسایل روانشناسی، اجتماعی، سیاسی، مدنی، حقوقی و…بحثهای علمی فراوانی مطرح کردهاند که از آن بهره نبردهایم. از چنین بحثهای بسیار مفید و ارزشمند چه استفادهای کردهایم؟ ما در حوزه چه نوع بحثهایی داریم؟ چه بحثهای علمی را بسط دادهایم؟ فقه و اصول و تفسیرهای رایج حوزه، به صورت غالب یا کهنه است و یا تکراری. صرف و نحو حوزه تکراری است و هنوز در سیوطی و مغنی مانده است. اگر متن جدیدی نوشته شده، خلاصه همین کتابهاست و چیز نو و جدیدی جایگزین آن نشده است و دارای نوآوری و ابداع نیست. تلخیص متون قدیم و فهرستگذاری آن، کار نو و خارق العادهای نیست. حفظ کردن چنین متون و مطلبی نیز به کار نمیآید. شما همه علوم اولین و آخرین ما را میتوانید در یک سی دی جای دهید؛ ولی هیچ کس به سی دی عالِم نمیگوید. باید به ابداع روی آورد و تا به این مرحله نرسیم نمیتوانیم در جامعه خویش و جهان نقش مؤثر و معنوی داشته باشیم.
از اشکالهایی که منتقدان علوم حوزوی مطرح میکنند این است که ساختار متون یا علوم حوزوی؛ بهویژه فقه، فردی است؛ یعنی جوابگوی اجتماع نیست و روابط و مسایل اجتماعی را نمیتوان با آن پاسخ گفت و بسیاری از مسایل حل ناشده ما به همین نقص باز می گردد. نظر جناب عالی در این رابطه چیست؟
ـ فقه ما فردی نیست، بلکه فقه ما بسیار پویا و اجتماعی است و فقیهان ما به همین دلیل در هزار سال گذشته، مشکلی نداشتهاند. اگر کاستی و کمبودی در فقه بوده، متوجه فقه نمیباشد، بلکه مشکل در این بوده که فقه در انزوا به سر میبرده است. فقیهان از حکومت جدا بودهاند و به عبارت دیگر، فقه آنان مجال درگیری با مسایل اجتماعی و حکومتی را پیدا نکرده است تا به سمت آن جهت گیرد و پرداخته شود. فقه ما مانند دوربینی است که هم میتواند فرد را ببیند و هم جمع را. این بستگی به آن دارد که فرصت برای وی فراهم شود. فقیهان ما در زمانهایی زیستهاند که از نظام و جامعه به معنای امروزی خبری نبوده است تا نظامپردازی و جامعه پروری کنند.
تنها مسایل فردی مطرح بوده و از این رو مثالهای آنان بیشتر جنبه فردی داشته است. امروز ما میتوانیم دامنه فقه را باز کنیم و جهت اجتماعی به آن بدهیم. در واقع، روزگاری بوده که از کلمه «من» استفاده میکردهاند و امروز ما میتوانیم واژه «ما» را وارد میدان کنیم. امروز، بحث از جمعیت است که مسأله ماست و باید برای فقه و علوم اسلامی بستر سازی کرد و فرهنگ اسلامی را نهادینه نمود.
پس فقه ما فقهی پویاست و پاسخ گوی مسایل جهانی و آینده است؛ اما فقیه است که باید فکر جمعی پیدا کند و پیوسته به یاد جامعه باشد. پیش از این، چنین جهتگیری و گرایشی برای فقیه امکان نداشت و فقیهان ما در حکومت نقشی نداشتهاند. حکومتهای ضد دینی زمام امور را در دست داشتند و به فقه و فقیهان مجال و میدان کار نمیدادند. فقیه، در آن دوره در محدودیت بود. سخن از او شنیده نمیشد و طبیعی است که با مسایل جامعه نیز مواجه نمیشد. اما آیا امروز هم باید همان روش گذشته را پیش بگیرد در حالی که وضعیت به کلی دگرگون شده است؟ متأسفانه این روش فردی برای برخی عادت شده است؛ یعنی بر همان روش فردمحوری تصلب یافتهاند. امروز مشکلات غیر فردی فراوانی داریم و با جامعه رو بهرو هستیم؛ اما این گروه در پی حل طیفی خاص از مسایل میباشند. نظام اسلامی، حکومت دینی و جامعه ما با تنوع مسایل و مشکلات مواجه است؛ هم باید به عبادت پرداخت و هم به طهارت و هم به اقتصاد و سیاست؛ اما گویا این عزیزان، جامعه را باور ندارند و مشکلات آن را نمیبینند. البته، ممکن است شعاع چنین کسانی در حد جامعه نباشد. فقه ما هیچ مشکلی ندارد. اصول ما با ظرافتهای فلسفی بسیاری که دارد و عرفان ما با گستره و توانایی خود مشکلی ندارد. اگر مشکلی هست، از عالم و عارف است. کوتاهی از اوست که تنها میخواهد گلیم خود را از آب بیرون کشد و تنها به فکر آخرت بسته و مسدود خود است. ما باید توجه کنیم که وقتی میگوییم «رهبری» نباید فقط «مقام رهبری» به ذهن آید. رهبری، یعنی از آن طلبهای که برای تبلیغ به روستا میرود تا بالاترین مقام حوزه. همه این زنجیر باید از شرایط رهبری بهرهمند باشد. شرایط رهبری چیست؟ مهمترین آن عبارت است از علم؛ اقتدار فکری؛ بازبینی مسایل. ما باید همه حلقههای این زنجیر را به علم و ابداع و درگیری با مسایل روز همراه کنیم.
شما فقه ما را با صفت «پویایی» یاد کردید. برخی از مستشکلان معتقدند که این پویایی تنها در حوزه نظر است و وقتی به حوزه عمل میرسیم، خبری از آن نیست. اینان میگویند مشکل ما تا اندازهای به متون دینی ما بر میگردد که در چارچوبی محدود است و اجازه جنب و جوش بیشتر نمیدهد و لذا مرجع امروز همان فتوا را صادر میکند که مرجع چهل سال پیش چنین میکند.
ـ خیر؛ این سخن را نمیتوان پذیرفت. چنین نیست که همه مراجع ما از مسایل روز بیخبر باشند. برای نمونه، افکار حضرت امام را نباید با افکار گذشتگان یکسان دانست یا مرحوم آقای گلپایگانی در سه جلد کتاب به مسایل مستحدثه جواب دادهاند. اگر «تحریر الوسیله» یا «مجمع المسائل» را بررسی کنیم و با دید علمی به آن بنگریم، با کتابهای قدیم به کلی متفاوت میباشد و اگر این دو کتاب را که ما بر آن حاشیه زدهایم و تقریر و تحریر نمودهایم با دیگر کتابهای فقهی مقایسه کنیم با هم بسیار متفاوت است. البته، چنان که گفتیم، فقیهان به دلیل محدودیتهای زمانی و مکانی و اجتماعی مشکلاتی داشتهاند. برخی از این مشکلات هنوز هم وجود دارد. احتیاطهای بیمورد از آن جمله است. گاه همین احتیاطها معضلات و مشکلاتی میآفرینند. باید بدانیم که دنیای علم جای احتیاط نیست و پیوسته «الاحوط» گفتن در آن جایی ندارد. دنیای امروز میدان تحقیق است. به نظر من این مشکل ریشه در «تقلید» دارد و گمان میکنم در متدلوژی علوم دینی، عالمان بیش از حد تقلید نمودهاند تا تحقیق. مرحوم ملاصدرا با نوآوریهای مهمی که دارد، تقلیدهای فراوانی نموده است. مرحوم آقای شعرانی میفرمود: «اسفار ملاصدرا در حقیقت چیزی کمتر از دو جلد است و جلدهای دیگر آن، اقوال دیگران است. در واقع، «صدرا» بودن ملاصدرا به همان دو جلد است». البته، من میگویم مطالب صدرایی در اسفار کمتر از یک جلد است. پس از ملاصدرا، وضعیت فلسفه بسیار نارساتر است. فیلسوفانی که پس از ملاصدرا آمدهاند چه کردهاند؟ چه تولید کردهاند؟ این بزرگان، مولد نبودهاند و تنها به بازگویی فلسفه بسنده نمودهاند. شاید ریشه این تقلید همان هراسی است که حوزویان از نقد و ردّ نظریههای پیشینیان دارند. بزرگان علوم حوزوی چنان هیبت و حرمتی پیدا کردهاند که کسی جسارت نمیکند گفتهها و آرای آنان را مورد نقد و ارزیابی قرار دهد و شک و تردیدی به آن بنماید.
ما، سلف صالحی داریم و بزرگانی که برای ما احترام دارند و بسیار هم احترام دارند؛ اما این امر نباید باعث رکود و در جا زدن شود. این که فلسفه در جهان غرب چنین و چنان شده است تا اندازهای به دلیل فضای آزاد و خصلت آزاد اندیشی آنان است. ما آزاد اندیش نیستیم. گاه نظریهای را میپذیریم فقط به این دلیل که استاد گفته است. بله، ما باید حرمت آنان را نگاه داریم؛ ولی این امر غیر از تأمل در نظریهها و آرای آنهاست. خود آن بزرگواران نیز چنین نبودهاند. آنان اقوال یکدیگر را نقد میکردهاند و به نظریههای جدید میرسیدهاند. ما در قم مقبره مرحوم میرزای قمی را داریم که مردم توجه خاصی به آن دارند و حتی حاجت از آن میگیرند و شفا مییابند. اهمیت این مسأله آنگاه روشنتر میشود که به یاد آوریم مقبره قمی در قم است؛ یعنی کنار ضریح مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام . با این حال، مردم به زیارت او اهتمام و اعتقاد دارند. شیخ انصاری، نظریه انسداد میرزای قمی را نمیپذیرد و به انفتاح باب علمی قایل میشود، و مردم مانند میرزا از قبر او انتظار کرامت ندارند. پس حرمت و هیبت عالم دینی به این معنا نیست که نظریههای علمی او نیز حرمت دارد. این بزرگواران – هر دو – جای خود را دارند و احترام آنان واجب است و هر دو مشمول این حدیث میباشند که «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل» و هر دو نیز با نظریههایی که طرح کردهاند مأجورند؛ ولی این امر نباید باعث ترس و هراس ما شود. استاد ما؛ مرحوم آقای الهی قمشهای میفرمود: «هر وقت به قم میآیم، سر قبر میرزای قمی میروم و فاتحه میخوانم؛ ولی میگویم آقا میرزا، شما چهار سال از عمر ما را تلف کردی. انسان خوبی بودی؛ ولی «قوانین» چیست که نوشتی!؟»؛ پس سلف صالح ما سفیران الهی بودهاند و ایرادی ندارد که خاک مرقد آنان را توتیای چشم خود کنیم و در همان حال سخنانشان را زیر ذرهبین نقد بگذاریم و به ارزیابی آن بپردازیم.
این نکته را نباید نادیده گرفت که نقد نظریههای گذشتگان باید روشمند و علمی باشد و با دلیل و ملاک و معیار همراه گردد. متأسفانه، گاه در جامعه ما دیده میشود کسانی بدون آن که در دروس و علوم اسلامی مطالعات کافی داشته باشند و حتی برخی از آنان در امور ابتدایی ماندهاند، پا به این میدان میگذارند و دست به احکام شرعی میبرند، به حوزه فقه وارد میشوند، از علوم قرآنی سخن میگویند و….چنین کاری مانند کار کسی است که بدون آن که رانندگی بداند گواهینامه رانندگی داشته باشد و رانندگی کند. در حقیقت، این کار نوعی جرم است و ریشه این مشکل نیز تا حدودی در حوزه است. وقتی حوزه دست به کار نمیشود، دیگران به میدان میآیند و دست به کار میشوند.
به نظر بنده ما در همه عرصهها نیازمند پیرایه زدایی هستیم. در عرصه حوزههای علمی نیز باید از برخی علوم و عقاید پیرایه زدایی کنیم. باید ببینیم کدام دسته از احکام دلیل ندارد. چرا ما حکم حرمت و حلّیت صادر کردهایم و چرا گفتهایم این حرام است و آن حلال. باید به یک بازنگری کلی و جدی دست بزنیم. میدانیم که اصل حلّیت است. هرچه دلیلی بر حرمتش نداریم حلال است. ما برای بسیاری از احکام، دلیل محکم نداریم. آن دسته از امور نیز که برای حرمت آن دلیل محکم داریم نباید فقط به بیان حکم حرمت آن بسنده کنیم؛ بلکه وقتی بگوییم فلان کار را انجام ندهید، باید در برابر بگوییم که چه را انجام بدهید. باید بگوییم این را انجام نده؛ این را انجام بده. باید بگوییم همه چیز پاک است؛ مگر این چند چیز؛ چنانچه همه چیز حلال است الا این چند چیز. مشی دین همین است. دین میگوید: «کلّ شیء لک مباح»، «کل شیء لک طاهر» و «کل شیء لک جائز». مردم ما هم مسلمان هستند و اگر با این روش با آنان برخورد شود، میپذیرند و میگویند حالا که همه چیز حلال است، رعایت حرمت این چند چیز نیز آسان است. اما وقتی ما حرام را به آسمانها میرسانیم، مردم گریزان میشوند. پس دین گریزی مردم ـ دستکم بخشی از آن ـ به حوزهها باز میگردد. ما آنقدر امور حرام پیش پای مردم گذاشتهایم که آنها مسلمانی را محال میدانند. باید با اصول علمی و فنی به بازنگری آن بپردازیم. فقه، اصول، قرآن کریم و سنت بر همان عظمت و شرافت خود باقی است؛ اما این امر نباید موجب شود که ما پیوسته از حرام سخن بگوییم و مردم را به احتیاط امر کنیم. این رویه به هیچ وجه درست نیست؛ اگرچه برخی عالمان و بزرگان چنین روشی را درست بدانند و بگویند همه برنامههای رادیو و تلویزیون ما حرام بین است.
چگونه میتوان با این وضعیت کنار آمد؟ دنیای امروز، دنیای زور نیست. آمریکا با ثروت و قدرتی که دارد وقتی پای توپ و تانک به میدان باز کرد، خود را تباه نمود. امروز باید با توپ فوتبال و با قول و غزل و با سخن، دیالوگ و گفتوگو جنگ کرد. باید صدای نیکو و حلالی را بهجای موارد حرام آن معرفی کنیم. نمیتوان مردم را این گونه به مسلمانی دعوت کرد. جهان امروز جهان تنوع است. شما وقتی میخواهید یک گوشی تلفن همراه تهیه کنید، با گوشیهای متنوع فراوانی روبهرو میشوید که هر یک امتیازی دارد که دیگری ندارد و در انتخاب آن سرگردان میشوید. نمونههای بیشماری به بازار آمده است و هر روز در حال تغییر میباشد و تنوع بسیاری میپذیرد. آنها برای یک گوشی تلفن این همه مدل دارند؛ اما ما برای دین خود یک مدل عملی و عینی عرضه نکردهایم. ما اسیر کلیگویی شدهایم و با دقت نشان نمیدهیم که پاسخ ما چیست؛ اما مردم در دنیای کلی و ذهنی نمیتوانند زندگی کنند. باید الگوی عینی را با دقت نشان داد. میگوییم فلان عنوان حرام است؛ اما وقتی مردم میپرسند: آیا این چیز مشخص هم زیر آن عنوان جای دارد، پاسخ میدهیم شما خود از عرف بپرسید؛ ما فقط به صورت کلی میگوییم حرام است و تشخیص این که آن چیز هم زیر این عنوان است یا نه، با ما نیست. اما عرف کیست؟ آیا عرف مرجع تقلید است؟ چرا خود از عرف نمیپرسیم و پاسخ مردم را نمیدهیم و تکلیف آنان را بهروشنی نمیدهیم؟ چون حوزههای ما از زیر بار این مسؤولیت شانه خالی میکنند، جامعه ما با مشکلات بسیاری روبهرو میباشد. بنده بهصراحت میگویم: بسیاری از مشکلات جامعه ما از دولت یا از رهبر و انقلاب نیست، بلکه از حوزههاست که به کم کاری مبتلا میباشد. شخصی که در تهران زندگی میکند و به این سو و آن سوی شهر میرود نمیداند باید نماز خود را شکسته بخواند یا کامل. یکی نماز خود را شکسته میخواند و دیگری آن را کامل میگزارد. یکی میگوید مضاربه حرام است و دیگری میگوید حلال است. یکی میگوید فلان صوت و صدا حرام است و دیگری میگوید مستحب مؤکد است. تکلیف مردم در این میان چیست؟ بر این اساس، وقتی محرم آغاز میشود، اگر بخواهیم مبلّغ به روستاها بفرستیم، چند هزار نفر مبلغ داریم؛ اما اگر بخواهیم مبلغی را به دانشگاه معرفی نماییم، شماره مبلغان دارای شرایط بسیار اندک است. این مبلغان به کار دانشگاه نمیآیند؛ چون در دانشگاه از آنان میپرسند: «چرا؟»
اجازه بدهید موضوع دیگری را مطرح کنیم که با این بحث نیز در ارتباط است. برخی صاحبنظران پارهای از مشکلات حوزههای علمیه را برخاسته از ترس و هراسی میدانند که اهالی حوزه از تکفیر و ارتداد و مانند آن دارند. اینان معتقدند برخی نظریهها که عمری طولانی دارد، چنان در اذهان رسوخ کرده است که دیگر نمیتوان با آن مقابله نمود و اساسا فضای حوزه به گونهای است که پیرامون برخی موضوعات و مسایل نمیتوان رفت. حوزه، تحمل شنیدن سخن نو را ـ سخنی که تا حال کسی بر زبان نیاورده است ـ ندارد. در حالی که از مهمترین عوامل پیشرفت علمی، بالا بردن تحمل و آزادی فضا برای نظریهپردازی است. از طرفی بیم تکفیر هست. نمونه آن را میتوانیم هر روزه در برخوردهایی ببینیم که با یکدیگر صورت میگیرد. ما کاری نداریم که فلان نظریه درست است یا نه؛ اما آیا تکفیر یک عالم تنها به دلیل داشتن نظریهای خاص و ویژه، صحیح است یا خیر؟
به نظر من، اساسا طرح چنین بحثهایی امری ارتجاعی است؛ یعنی چه این عالم و چه عالم دیگر که قول وی را نادرست میداند، بر صواب نیستند. امروز، مسلمانان با هزار و یک مشکل روبهرو میباشند. امریکا با همه امکانات خود در پی ریشهکن ساختن اسلام است و اسرائیل پیوسته در پی توطئه و جنایت است. آیا با این وضعیت درست است که چنین مباحث انحرافی را طرح کنیم و وقت خود را روی آن بگذاریم. این بحثها، انحرافی است و ما را از مشکلات و مسایل روز دور میسازد. ما باید بهجای بیان چنین بحثهایی، حقانیت اولیای الهی و روش نادرست دشمنان آنان را منعکس سازیم و به حوزههای علمیه خط بدهیم. بگوییم بحثهایی را مطرح کنیم که برای ما کاربرد دارد و جامعه ما نیازمند آن است. منحرف کردن ذهن مسلمانان از مشکلات و خطرهای پیش رو نوعی جرم است. پیش از انقلاب نیز برخی به چنین بحثهایی دامن میزدند؛ برای نمونه میگفتند آیا ذهاب رجس در « انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس»(احزاب / ۳۳) نجاست را از همه چیز معصوم میزداید و هر چیز که مربوط به آن است پاک است؟ این بحثها چه فایدهای دارد؟ آیا رواست که حوزه علمیه را به چنین بحثهایی مشغول کنیم؟ آیا مردم ما مشکل دیگری ندارند؟ اصلاً این بحث چه کاربردی برای ما دارد؟ از این رو به نظر بنده، اصل این بحثها انحرافی و ارتجاعی است و طرح آن روا نیست. اگر هم روا باشد، باید در محافل خاص خود طرح شود؛ نه این که به کل جامعه سرایت کند و به فراز منابر برود. ما باید نیروی خود را در حل مسایل روز هزینه کنیم. امروز، مسلمانان نیازمند آن هستند که ما جهان را از آلودگی استکبار و استعمار پاک کنیم. جهتگیری مباحث و دروس حوزه باید به سود جامعه باشد.
درسهای خارج باید به مشکلات جامعه نظر داشته و دارای قدرت تولید فکر کارآمد برای رفع نیازمندیهای دنیای امروز باشد.
راهکار جناب عالی برای رفع این گونه مشکلات چیست؟
ـ حوزه برای رهایی از مشکلات خود باید نظام علمی داشته باشد. اگر چنین شود، مباحثی که حوزویان طرح میکنند، به طبقات مختلف ردهبندی میشود. طرح برخی بحثها باید ممنوع شود. به صورت شخصی، هر کس میتواند درباره هر چیز بحث و تحقیق کند؛ اما نباید آن را طرح کند؛ چرا؟ چون وقتی ما چیزی را طرح میکنیم، ذهن جامعه بهسوی آن معطوف میشود و با طرح مباحث انحرافی، جامعه را از پرداختن به مباحث حیاتی و روز خود باز میداریم. امروز دهها بحث ضروری وجود دارد که حوزه ما از آن غافل است؛ برای نمونه، چگونگی برخود ما با آمریکا، اروپا و اسرائیل از موضوعات مهم است. ما باید در موضوع انرژی هستهای چگونه با اروپا برخورد کنیم؟ آیا نظام از مراجع تقلید در این رابطه کسب تکلیف یا تقلید میکند؟ وقتی نظام و دولت ما از حوزه تقلید نمیکند، چه توقعی دارید که مردم تقلید کنند؟ آیا تاکنون پرسیدهاید که برخورد ما با اروپا و آمریکا در باب انرژی هستهای باید چگونه باشد؟ چرا کسب تکلیف نمیکنند؟ چون میگویند اینان در این موضوع اطلاعات ندارند. پس معنای تقلید چست؟ آیا تقلید تنها برای روستائیان است؟ بنابراین، ما در جایگاه و موقعیت رهبری قرار نداریم. اگر حوزه در مباحث فقه، اصول، کلام، روانشناسی، جامعهشناسی و سیاست خود درباره انرژی اتمی بحث میکرد، دولت نیز از او کسب تکلیف مینمود. دستکم میپرسید که نظر شما چیست. در باب تیمم و وضو و نماز به حوزه رجوع میشود، اما در باب مسایل روز رجوع نمیشود؛ چون حوزه را صاحبنظر نمیدانند.
به گمان بنده، لازم است مباحث را ردهبندی کنیم و آنچه را مربوط به نظام و جامعه و سلامت و سعادت دنیای مردم است، به مباحث حوزه وارد سازیم. الان حوزههای ما زنده نیستند، بحثهای علمی ندارند، به روز نیستند. چند صد تن از اساتید دانشگاه از ماهواره استفاده میکنند. میگویند استاد باید بتواند از ماهواره استفاده کند. بنده، روزی به یکی از اعضای شورای مدیریت حوزه گفتم شما به چند استاد حوزه علمیه مجوز استفاده از ماهواره دادهاید؟ لابد باید گفت: استادان ما همه روضهخوان هستند، روضهخوان ماهواره لازم ندارد.
اگر میخواهیم حوزه علمیه داشته باشیم، باید با دید علمی به آن بنگریم. اساتید حوزه متعلق به عهد دقیانوس نیستند؛ باید از امکانات اطلاعاتی لازم بهرهمند باشند. چرا نباید با جهان امروز آشنا شوند؟ متأسفانه، ما هنوز نیز علوم حوزوی را «علوم قدیمه» میخوانیم. آیا علم قدیم میشود؟ آیا علمی که در حوزه مطرح است اساطیر است؟! آیا این گونه نگاه کردنها و نامگذاریها نشانه تلقی نادرست جامعه و حتی خود ما از علوم حوزوی نیست؟
برای گریز از این آفت لازم است حوزه را نظام بدهیم تا معلوم شود که هر کس چه جایگاهی دارد و در آن جایگاه قرار گیرد و وظیفهای به او واگذار شود. اجازه دهید مثال سادهای بیاوریم. وقتی انتخابات مجلس برگزار میشود، افرادی از ملت به مجلس راه مییابند. برای این که جایگاه و وظیفه مناسب هر کس مشخص شود و روشن گردد که چه کسی باید رئیس شود و چه کسی به فلان کمیسیون برود و…، نوعی ارزیابی انجام میگیرد. ابتدا رئیس سنی برای مجلس تعیین میشود؛ یعنی کسی که از همه مسنتر است به عنوان رئیس مجلس به صورت موقت بر فعالیتهای مجلس ریاست میکند؛ آنگاه نمایندگان ارزیابی میشوند و با توجه به تخصصها، هر نمایندهای به کمسیونی میرود و وظایف تقسیم میگردد و از آن به بعد مسؤول خواهد بود و باید وظیفه واگذار شده را بهسامان رساند و در ضمن، رئیس و اعضای هیأت رئیسه نیز مشخص میشوند. حوزه علمیه نیز باید دانش آموختگان و دانشمندان خود را شناسایی و ساماندهی کند. باید معلوم شود که چند نفر عالم داریم و هر کدام در چه رشتهای تخصص دارند و فقیهان، فیلسوفان و متکلمان حوزه چه کسانی هستند. البته، نه از روی ادّعا؛ بلکه با دلیل و معیار معتبر. لازم است مسؤولان حوزه از پیشتازان علمی و فکری و انقلابی حوزه باشند و برای اثبات هریک از عناوین یاد شده دلیل ارایه نمایند و به حرف، سن، سال، ادعا و دیگر مسایل جنبی بسنده نشود تا حوزههای علوم دینی کارایی خود را باز یابد. پس ابتدا باید ببینیم چند نفر عالم داریم و با شناسایی سرمایههای خود، آنگاه وظایف را تقسیم کنیم و در این زمینه، نکته مهم این است که باید از هر عالمی بخواهیم به مسایل روز جهان و جامعه توجه کند. همه باید به وظیفه خود عمل کنند و کسی نباید خود را از کار کنار کشد. همه باید مسؤول باشند و اگر کسی وظیفه خود را انجام نداد، باید ارشاد شود و چنانچه سخنی دارد، شنیده شود و اگر در نهایت از کمل اهل حق سخن شنوی نداشت، مؤاخذه گردد. در حقیقت، شانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیت در حکم کارشکنی و براندازی است. باید بدانیم که وقتی به وظیفه خود عمل نمیکنیم، خواه ناخواه نظام و جامعه به مشکل میافتد. البته، حرمت اشخاص باید محفوظ باشد؛ اما این امر نباید موجب سهل انگاری و مسامحه کاری شود. کار باید جدی و واقعی باشد؛ نه ظاهرسازی و صوری؛ چنانچه برای کارهای پیش پا افتاده که اثری در شکوفایی علمی حوزه ندارد، کسی را تشویق میکنیم یا دکترای افتخاری میدهیم. اخیرا طرحی در حوزه اجرا میشود که برخی مدرسان و اساتید را تشویق میکنند به این دلیل که فلان آقا مثلاً سی و پنج دوره لمعه درس داده است. این اساتید از نظر شخصیتی بسیار ارزشمند و گرامی هستند؛ اما کدام مشکل روز جامعه ما را حل کردهاند؟ درست است که فلان آقا خوب درس گفته و انسان بسیار خوبی است؛ اما آیا ایشان برای مشکلات روز جامعه؛ مانند: مقابله با آمریکا و اروپا و اسرائیل، یا دهها معضل فقهی دیگر نظر و طرحی دارد یا خیر؟ دهها نفر از دانشمندان آمریکایی گرد هم آمدند و نظریه «جنگ مقدس» را پیش کشیدند و از جنگ افروزیهای دولت آمریکا پشتیبانی کردند؛ آیا این مدرسان گرامی که بارها فلان کتاب فقهی را درس گفتهاند طرحی در مقابل جنگ مقدس دارند؟ مدتی پیش چهار کانال ماهواره فارسی زبان علیه کشور ما فعالیت میکردند؛ اما در حال حاضر به سی کانال رسیدهاند. اگر ما در روانشناسی، جامعهشناسی، سیاست و…به صورت علمی و مطابق با کتاب و سنت کار کنیم، در برابر این تهاجمها میتوانیم ایستادگی کنیم، بلکه به حمله متقابل دست بزنیم. همان گونه که کشورهایی مانند آمریکا و اسرائیل میکوشند میان ما و مردم خوب خودمان اختلاف بیندازند و برای ما مشکلات داخلی بیافرینند، ما نیز میتوانیم میان آنان اختلاف بیندازیم. اگر کشورهای دشمن با یکدیگر درگیر شوند، ما فرصت مناسبی خواهیم داشت. مسایل روز ما چنین مسایلی است؛ نه مسایلی که برای کسی پیش نمیآید یا اگر پیش آید، برای چند نفر انگشتشمار میباشد. اگر حوزه ما علمی باشد، میتواند به نظام، دولت، مجلس و رهبر کمک کند. امروز، ما وظیفه داریم نظام را یاری کنیم، برای مشکلات آن اندیشه نماییم، مسایل نظام و دولت مسایل جامعه است. معضلاتی است که مردم را رنج میدهد. حل این مسایل و معضلات نیازمند اندیشه و علم است. باید گروهی از جامعه حوزویان بنشینند و درباره آن بیندیشند و به دولت و نظام اسلامی نظریه بدهند.
به نظر میرسد قبل از آن که صاحبان اندیشه و علم در حوزه بخواهند دولت اسلامی را با نظریه خود یاری دهند، مراحل چندی را باید طی کنند. پیش از آن لازم است آرای خود را به تضارب بگذارند و صیقل دهند و در فضای آزاد ـ که جناب عالی هم به آن اشاره کردید ـ نظریهها را بررسی کنند و به نقد بگذارند. سؤال این است که ما چگونه میتوانیم چنین امکانی را در حوزه فراهم کنیم؛ یعنی فضایی سالم بیافرینیم که نخبگان حوزه، آرای یکدیگر را نقد و بررسی کنند و صیقل دهند؟
ـ متأسفانه، حوزههای علمیه از این لحاظ در وضعیت مناسبی نیست. در وضعیت فعلی، ما چند طلبه را گرد هم میآوریم و هرچه میخواهیم، میگوییم. طلبهها نیز توان این را ندارند که نظریات ما را نقد کنند و پاسخی بدهند و چیزی را رد کنند. با این روش نمیتوان راه به جایی برد. ما باید جایگاهی خاص برای طرح فرضیه و نظریه داشته باشیم که صاحبنظران و منتقدان در آنجا دور هم جمع شوند و نظریهها را به نقد و بررسی بگذارند. نظریهها باید در چنین جایی صیقل بخورد و ساخته و پخته شود و آنگاه در جلسه درس و میان طلاب مطرح شود؛ نه این که هر سخن ناپخته و ناموزونی را مطرح کنیم و به ذهن طلاب بیندازیم.
یکی از مشکلات نظام آموزشی و پژوهشی حوزه که جا دارد به آن اشارهای کنیم، نبود بانک اطلاعاتی است؛ یعنی بانکی که اطلاعات مربوط به عرصههای مختلف آموزشی و پژوهشی را نگاه دارد و به صورت دقیق و آسان در اختیار علاقهمندان قرار دهد. در این بانک میتوان سابقه نظریههای مطرح شده در حوزه را نگاه داشت. همچنین باید به همین گونه اطلاعات و سوابق اساتیدی که در حوزه تدریس یا تحقیق میکنند و یا قلم میزنند را جمعآوری نمود. اگر چنین اطلاعاتی در بانک اطلاعات جمع شود، میتوان به طلاب در انتخاب استاد کمک نمود. متأسفانه، در حال حاضر، اگر شما بخواهید درباره شخص خاصی که کرسی درس دارد اطلاعات کسب کنید، مرکزی برای راهنمایی شما وجود ندارد. ما باید مرکزی داشته باشیم که سوابق علمی و حتی سیاسی اساتید در آن جمع شود. باید بتوانیم هنگام لزوم بدانیم که فلان آقا آیا مثبت اندیش است یا خیر، آیا صاحب نظریه است یا نه، آیا افکار و اندیشه نویی دارد یا نه؟ باید سابقه نظریهها در این بانک جمع شود و معلوم گردد که فلان نظر از کیست و چه میگوید. اگر چنین بانکی وجود یابد، از بسیاری ادعاهای واهی جلوگیری میشود. گاهی برخی افراد که اطلاعات چندان عمیق و گستردهای ندارند، خود را جامع معقول و منقول معرفی میکنند. این نوعی هرج و مرج است که تاکنون کسی چارهای برای آن نیندیشیده است. باید سراغ چنین کسانی رفت و از آنان دلیل خواست که چرا چنین ادعایی میکنند.
از حضور عالمانه جناب عالی در این گفتوگو سپاسگزاریم. اگر نکتهای به نظرتان میرسد ممنون میشویم به عنوان مطلب پایانی بیان بفرمایید.
ـ بار دیگر تأکید میشود که حوزه باید از کلیگویی بپرهیزد و پاسخ مسایل روز را روشن، مشخص، طبقهبندی شده و صریح ارایه کند. باید تکلیف مردم را روشن نماید. دقیق سخن گوید که کدام موسیقی حلال است، نماز مسافر باید چگونه باشد و خلاصه و بیپرده بیان کند که کدام واجب است و کدام حرام و کدام مستحب. اگر خدا و پیامبر چیزی را حلال کردهاند، به صراحت و دقت برای مردم روشن سازد. این گونه نباشد که تنها بگوییم: حرام خدا تا روز قیامت حرام است و حلال او تا روز قیامت حلال میباشد؛ چرا که مولا در مقام بیان بوده و هرچه را ما لازم داریم گفته است.
نکته بعدی این است که حوزه باید بحثهای روز را مطرح کند و کوششهای علمی آن در زندگی مردم کاربرد داشته باشد، سخنان تازه بر زبان آورد و همان گونه که نانوا نان روز ما را میپزد و نیاز امروز سفره ما را رفع میکند، به نیازهای زندگی مردم بنگرد و مسایل چند قرن پیش را از زیر خاک بیرون نکشد. وظیفه عالمان بزرگ آن نیست که مسجد و حسینیه بسازند و آبانبار بنا کنند. وظیفه آنان این است که علم تولید کنند و به مسایل روز مردم بپردازند. بنده به نوبه خود در این سی یا چهل سال که به تدریس مشغولم کوشیدهام به بحثهایی بپردازم که به ترمیم نیاز دارد و با مشکل مواجه است. به مسایلی مانند مسأله زن، موسیقی و حکومت پرداختهام؛ مثلاً اختیارات و وظایف ولایت فقیه چیست و اساسا نوع ولایت فقیه چیست. طرح ولایت فقیه و این که فقیه حق ولایت دارد مسألهای کلی است و مشکلی را حل نمیکند. باید وارد موضوع شد و زوایای آن را به صراحت و دقت روشن کرد. حوزهها و مردم از کلی گویی خسته شدهاند و میگویند ما خود این گونه سخنان را میدانیم و سخن روشن و نو میخواهیم. بزرگان حوزه باید با تفاهم و محبت و مرحمت با هم وحدت بیابند و مشکلات جامعه را حل کنند.