كسى كه اجتماعى نيست، مشكل دارد و اجتماعى بودن، صفت كمال افراد برجسته است. هرچند این امر آدابی دارد.

میوهٔ شیرین محبت

مهر، محبت و عشق، گواراترین میوه‌ای است که خداوند مهربان آفریده است. بشر، میوه‌ای شیرین‌تر از محبت نچشیده است. مهر و محبت، لطف و دوستی نسبت به هر چیز و هر کس، شیرینی خاص خود را دارد؛ اما محبت به حق‌تعالی، طعم مخصوصی دارد و آب حیات آدمی و وجود و بقای انسان است.

کسی که دل وی از محبت خالی است، دل ندارد و بهره‌ای از آدمیت نبرده است و تنها ظاهری از بشر را داراست. علت حرکت و علت ایجاد هستی، محبت است. مهر و محبت، به آدمی طعمی می‌دهد که به هر مسلک و مرامی که باشد، دوست داشتنی است. کسی که دل وی آشنای مهر و محبت نباشد، از آدمی چیزی ندارد و از حقیقت بهره‌ای نبرده است و لطف زندگانی و ظرافت هستی را درک نمی‌کند. داشتن این کیمیای هستی، ربطی به دانش، علم، عنوان و کسوت ندارد و بدون داشتن این امور نیز می‌شود آدمی منبعی از مهر و محبت باشد؛ هرچند دانش، علم و معرفت، زمینهٔ خوبی برای درک موارد صحیح خوبی‌ها و مهر و محبت به آن می‌باشد.

فرهنگ، اخلاق و بازیابی، بیش‌تر از یک زندگی درست می‌تواند در زمینه‌های اولی محبت نقش داشته باشد و این آگاهی‌های فردی و عمومی است که خشونت‌های جاهلانه را از آدمی دور می‌سازد.

 

تناسب سخن در میان هر گروه

در میان هر گروه باید مسایل مناسب همان گروه را بیان کرد. در میان عالمان باید از علم گفت و در میان زهاد از زهد و توده‌های مردم را باید بیش‌تر مهمان سکوت یا سخن‌های کلی و بی‌زبان کرد و زمینهٔ رشد و ارتقای عملی، شادمانی‌های فکری و کامیابی‌های نفسی و معنوی را در میان آن‌ها رواج داد.

 

کناره‌گیری از مردم

در کارها و امور، اگر آدمی توانست در هر کجا و با هر کسی باشد ولی سالم بماند، بسیار خوب است و در صورتی که معاشرت با اهل فساد موجب گمراهی او نگردد، اشکالی ندارد. گاهی کناره‌گیری از اهل فساد، خیر دنیا و آخرت را در بر دارد ولی گاهی باعث نارسایی در امور دنیوی و اخروی مردم می‌شود. اگر کسی نتوانست در معاشرت با مردم سالم بماند، بهتر است خود را به کناری کشد و خویش را با فساد تطبیق ندهد؛ زیرا بدی کناره‌گیری کم‌تر است از بدی با هر که بودن و فاسد شدن.

پس کناره‌گیری نسبت به کسی که در میان افراد بدی است بد نیست؛ زیرا تا حدودی سالم می‌ماند، هم‌چنین نسبت به کسی که بین اهل فساد است و فاسد می‌باشد، کناره‌گیری پسندیده است. بسیاری از میان‌داران فاسد، چنان‌چه کنار می‌کشیدند، هم برای آخرت آن‌ها بهتر بود و هم برای دنیا و آخرتِ مردم، همان‌طور که کناره‌گیری بعضی دیگر عامل نارسایی‌های دنیا و آخرت آنان و مردمان بوده است.

 

مردم آزاری

چگونه شکر این نعمت گزارم

که دست مردم‌آزاری ندارم

این بیان محتاج دقت و بررسی است. کسی که دستی برای مردم‌آزاری ندارد دیگر به شکر نیازی ندارد. آن کس که دست دارد و می‌تواند مردم‌آزاری کند و خود را نگاه دارد، باید شکر این نعمت نماید؛ ولی نداشتن، شکری ندارد. اگر کسی دست داشت و آزاری نداشت یا آن که دست داشت و خیراتی نیز داشت، بسیار خوب است و البته دومی بهتر از اولی است و باید گفت دست برای همین است که کار را خوب انجام دهد و انجام ندادن کاری، خود کفران نعمت داشتن دست است. پس شعر گفته شده ناقص است؛ چرا که بی‌دستی شکرانه‌ای ندارد؛ ولی اگر کسی دست داشت و آزار دیگران را اختیار نمود و نتوانست خود را کنترل نماید، آن بی‌دست نسبت به این شخص می‌تواند شکر بی‌دستی خود را به‌جا آورد:

چگونه شکر این نعمت گزارم

که دست دارم و آزاری ندارم

البته شعر را مى ‏توان به گونه‏ ى گفته شده نيز معنا كرد.

 

زندگی اجتماعی در شرایط غیبت معصوم

حوادث و شرایط گوناگون، زندگی انسان را حالت می‌دهد و آن را متغیر می‌سازد و انسان از آن رنگ می‌گیرد. همان‌طور که بشر می‌تواند در محیط و اطراف خود نقش و تأثیر داشته باشد، محیط و افراد و رنگ و روی مختلف زندگی نیز در آدمی تأثیر می‌گذارد و می‌تواند آدمی را تغییر دهد.

فردی که در جامعه‌ای روستایی به سر می‌برد، از آن جامعه تأثیرپذیر است؛ اگرچه روستایی نباشد. همین‌طور اگر فردی در جامعه‌ای مذهبی یا غیر مذهبی باشد، خواه آن شخص مذهبی باشد یا نه، نمی‌شود از آن تأثیر نپذیرد. فرد مذهبی هنگامی که در میان جامعه یا مردمی غیر مذهبی قرار می‌گیرد، نوع زندگی آن‌ها در او مؤثر واقع می‌شود؛ به‌خصوص اگر ضعیف‌تر از آن‌ها باشد. هم‌چنین این فرد می‌تواند به قدر توان در آن جامعه و مردم تأثیر بگذارد، همان‌گونه که هوای گرم و سرد مختلف است و انسان در هر کدام حالتی به خود می‌گیرد.

جامعهٔ خوب و سالم و جامعهٔ بد یا ناسالم نیز این‌گونه می‌باشد. زن، فرزند، پدر، مادر، دوست، همسایه و فامیل نیز همین گونه می‌باشند و همگی در موقعیت انسان مؤثر هستند. همراه بودن با عالم و جاهل یا غنی و فقیر یا زن و مرد، همه و همه در نوع برخورد آدمی نقش عمده‌ای دارد. باید نسبت به تعیین محیط و معاشرت، احتیاط لازم را به عمل آورد. فرد باید بداند خود را به آب یا آتش می‌سپارد، بر خاک می‌نهد یا بر باد می‌دهد که تعیین چنین امری مهم‌ترین عامل پیش‌نگری‌های مختلف زندگی است.

پس انسان می‌تواند دو نوع زندگی را برای خود فراهم سازد: یکی این‌که با هر کس باشد، هرجا برود، با هرچه پیش آید، با آن بسازد، و هیچ نوع منع و طردی در وجود خود راه ندهد. این‌گونه افراد اگرچه ممکن است باتجربه و دنیادیده باشند، هرگز دارای خط و روش سالم و ثابتی نمی‌توانند باشند؛ زیرا دست‌کم آن‌چه که می‌بینند در آن‌ها اثر می‌گذارد و از همهٔ برخوردها به طور خودآگاه یا ناخودآگاه اثر می‌پذیرند و نمی‌توانند شخصیت ثابت و روشنی داشته باشند و هر لحظه خود را درگیر رنگ و رویی می‌سازند و از زشتی و زیبایی آن یا تلخی و شیرینی آن، چهره و کام خود را آلوده می‌گردانند و خود را در برابر گوناگونی‌های غیر ضروری و ناهماهنگ قرار می‌دهند و به طور مستمر متغیر می‌باشند.

این‌گونه افراد نمی‌توانند محیط، جامعه، مردم و دوستان ثابتی داشته باشند و همان‌طور که با همگان محشورند، بی‌همگان بوده و نمی‌توانند همراه، همگام، دوست و رفیق ثابتی داشته باشند؛ زیرا رنگ و روی ثابتی ندارند تا با آنان همراه گردند.

کسی که با همه هست با هیچ کس نمی‌باشد و فردی که به هر رنگ در می‌آید، هیچ رنگ ثابتی ندارد و جبههٔ مشخصی برای خود پیدا نمی‌کند. این‌گونه افراد، دنیایی از تصورند و تصدیق ندارند و بی‌نهایتی از نقطه‌اند و خطی نمی‌شوند و همه‌اند بدون آن‌که کسی باشند یا کسی با آن‌ها باشد.

نوع دوم زندگی آن است که انسان راه، دوست و هدف خود را مشخص سازد و بداند خود کیست و همه بدانند که او کیست و چه می‌گوید و چه هدفی را دنبال می‌کند. این‌گونه افراد اگرچه ممکن است محدود باشند و با همه نباشند و همه از آن‌ها حمایت نکنند، آن‌هایی که با او هستند، کم نمی‌باشند. او می‌تواند به آن‌ها اعتماد کند و کنار آید و همراه و همگام آن‌ها باشد و خود را از تنهایی در آورد. این‌گونه افراد و چنین دوستانی می‌توانند بسیاری از ناهماهنگی‌ها را از زندگی آدمی دور سازند؛ اگرچه ممکن است مشکلات قهری داشته باشند، در هر صورت، از امتیازات قهری هم برخوردار هستند.

البته موضوعی که باید در آن دقت شود این است که تعیین راه و هدف مشخص، چندان کار آسانی نیست و باید نسبت به این امر دقت و اهتمام کافی داشت. ممکن است سرنوشت فرد یا جامعه و ملتی به همین امر بستگی داشته باشد؛ خواه افرادی باشند که باورهای الهی دارند و خواه چنین عقیده‌ای نداشته باشند؛ اگرچه پیروان توحیدی باید بیش‌تر نسبت به این امر اهتمام داشته باشند که چه راهی را بر می‌گزینند و چه اندیشه‌ای را در خود می‌پرورانند و باید بدانند که نه تنها دنیا، بلکه هستی خود را نیز در گرو انتخاب خود قرار می‌دهند.

البته تفاوتی ماهوی میان انتخاب این دو فرد یا انتخاب دو گروه الهی و مادی وجود دارد. اهل دنیا و کسانی که مبدء و منتهایی جز دنیا نمی‌شناسند، با خود و دیگران می‌توانند بازی کنند و از انواع ترفندهای سیاسی و اجتماعی بهره گیرند؛ در حالی که مؤمن حقیقی تنها می‌تواند خود را در بند عقاید و اندیشه‌های معنوی خود قرار دهد و هر نوع بازی از ارزش معنوی او می‌کاهد. کسانی می‌توانند خود را مؤمن حقیقی بدانند که عقاید ایمانی خود را ملاک و مدار قرار دهند و خود را به تمام معنا از بازی‌گری دور دارند و حضرات انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام را در رأس این خط فکری داشته باشند و دیگر خوبان معنوی نیز باید خود را با آن‌ها هماهنگ سازند.

پس از همهٔ گفته‌ها می‌توان این‌طور نتیجه گرفت که بی‌خطی نمی‌تواند خط باشد و از ارزش معنوی به دور است؛ اگرچه هر خطی سعادت مادی و معنوی را نمی‌تواند تأمین کند. باید در انتخاب راه و هدف، سعی و کوشش فراوان داشت، با این تفاوت که باید مردان الهی را در نظر داشت و تنها در بند عقاید خود بود؛ اگرچه دنیاداران و سیاست‌بازان می‌توانند دنیا را مدار و ملاک قرار دهند و دسته، گروه، آب و نان را در نظر داشته باشند و خود را به جایی بسپارند که توانایی حفاظت آن‌ها را داشته باشد.

 

دیگر برتر بینی

حق تعالی می‌فرماید: «فَقالَ المَلأ الَّذینَ کفَروا مِنْ قَوْمِهِ: ما هذا الا بَشَرٌ مِثْلُکمْ، یریدُ أَنْ یتَفَضَّلَ عَلَیکمُ، وَ لَوْ شاءَ اللهُ لأنزَلَ مَلائِکتَهُ، ما سَمِعْنا بِهذا فی آبائنَا الاوَّلین؛ اشراف قوم که کافر شدند در پاسخ نوح به مردم گفتند: جز این نیست که این شخص بشری است مانند شما که می‌خواهد بر شما برتری یابد، و اگر خدا می‌خواست کسی برای بشر بفرستد، از جنس فرشتگان می‌فرستاد و ما سخنانی را که این شخص می‌گوید از پدران پیشین خود هیچ نشنیده‌ایم».

امام سجاد علیه السلام می‌فرماید: «وَ إِیثار التَّفَضُّل؛ خدایا، مرا آراسته به ویژگی‌های وارستگان گردان تا بتوانم اهل فضل را در فضل و کمال بر خود ترجیح دهم و در واقع، فضل و نیکی را که از آن من است بر آن‌ها ایثار و نثار سازم».

تفضّل علیه؛ یعنی به او نیکی و احسان کرد. خود را برتر از او دانست: «التفضیل التَّصَلولُ عَلی غَیرِک» تفضل به معنای قدرت و سیطره و برتری بر غیر خودت است.

امام صادق می‌فرماید: «وَ مَنْ لا یعْرِفُ لأحَدٍ الْفَضلَ، فَهُوَ الْمُعْجبُ بِرأیهِ؛ آن که برای هیچ کس جز خود، فضیلتی نمی‌شناسد، خودبین و فریفتهٔ پندار خویش است».

 

نرم‌خویی

امیر مؤمنان علی« علیه‌السلام » در نهج البلاغه پس از بیان شماری از ویژگی‌های مؤمنان به ویژگی «لین العریکة» اشاره می‌کند: «نَفْسُهُ أَصْلبُ مِنَ الصَّلد وَ هُوَ أَذَلُّ منَ الْعَبد؛ نفس و طبع او از سنگ سخت و سفت محکم‌تر است، با آن‌که در ظاهر مانند بنده‌ای، افتاده‌حال و فرودست می‌نماید».

با توجه به این بیان، مؤمنان آراسته به زیور پرهیزکاری و درستی کسانی هستند که میدان و حریم ندارند و قابل دست‌رسی هستند و افراد به آسانی می‌توانند با آن‌ها ارتباط برقرار نمایند؛ اگرچه این ویژگی باید در مسؤولان نظام اسلامی که در پی گسترش عدالت در بستر نظام اسلامی هستند، بیش‌تر مورد توجه قرار گیرد؛ چنان‌که اولیای معصومین« علیهم‌السلام »؛ بویژه آقا رسول الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله » و امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » در هنگام صدرنشینی، امیری و امامتشان چنین بوده‌اند.»

 

خوش‌رفتاری

امام سجاد علیه السلام در فرازی از دعای صحیفه می‌فرمایند: «وَ حُسْنِ السّیرَة؛ خوش‌رفتار باشم».

سیره به معنای طریق، راه، روش، سنت و به معنای هیأت و حالت آمده است؛ هنگامی که حق تعالی در کوه طور برای نخستین بار عصای موسی« علیه‌السلام » را به اژدها تبدیل کرد، به او فرمود: «خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعیدُها سیرت‌ها الأولی؛ عصا را برگیر و از آن مترس که ما آن را به صورت اولش بر می‌گردانیم.» برخورد خوش و رفتار و معاشرت درست برخواسته از نهاد و سرشت نیکوست؛ چنان‌چه گفته می‌شود: «سارَ الوالی فِی الرَّعیةِ سیرَةً حَسَنَةً أَوْ قَبیحَة؛ فرمان‌روا با زیردستان خود با رفتار پسندیده یا ناپسند و زشت برخورد کرد».

در هر حال یکی دیگر از ویژگی‌های نیکان، خوش برخوردی با مردم است.

 

فروتنی و صحنه‌های بسیار زیبای عاطفی

خفض جناح به معنای پایین آوردن و گستراندن بال می‌باشد. پرندگان هنگامی که می‌خواهند جوجه‌هایشان را زیر پر بگیرند، به صورت معمول بال‌هایشان را بسوی زمین کج می‌کنند و آن‌ها را به این وسیله در زیر پرهای نرم و لطیف خود جا می‌دهند. امام سجاد « علیه‌السلام » در قالب دعا و نیایش برای این که افتادگی و فروتنی و محبت و عشق دیگران را مجسم نماید، این صحنه‌های بسیار زیبای عاطفی را که در طبیعت کم و بیش در دید همگان قرار دارد، یادآوری می‌کند و می‌فرماید: «وَ خَفْض الجِناح؛ افتاده و فروتن باشم» و از آن با عبارت «خفض جناح» تعبیر می‌آورند.

 

بهبودی روابط با خویشان

ذات البین به معنای صاحبان نسبت و رابطه؛ خواه نسبت سببی باشد یا نسبی که آیهٔ شریفهٔ؛ «و أصلحوا ذات بینکم» بر آن دلالت دارد یا نسبت دینی و ایمانی باشد؛ چنانچه حق‌تعالی می‌فرماید: «إنما المؤمنون إخوة فاصلحوا بین أخویکم و اتقوا اللّه لعلّکم ترحمون؛ مؤمنان با هم برادرند، پس میان برادرتان صلح و سازش برقرار کنید و تقوا پیشه سازید، شاید مشمول رحمت الهی قرار گیرید.» خداوند در این آیهٔ شریفه با اعطای نسبت اخوت ایمانی به مؤمنان، در واقع به دلالت مفهوم، آنان را ذات البین یک‌دیگر معرفی می‌کند که باید جهت رفع اختلاف و ایجاد صلح و صفا بین خود با تمام توان و نیرو بکوشند؛ چنان‌چه حق‌تعالی از زبان شعیب خطاب به قوم خود خبر داده است که: «ان اُرید الاّ الإصلاح ما اسْتَطَعْتُ؛ قصد و اراده‌ای جز این که تا آن‌جا که بتوانم بین شما صلح و صفا ایجاد نمایم، ندارم.»

امام صادق« علیه‌السلام » از نسبت اخوت دینی پرده برداشته و می‌فرمایند: «المؤمن أخوالمؤمن، کالجسد الواحد، إن إشتکی شیئا وَجَدَ ألم ذلک فی سائر جسده و أرواحهما من روح واحد؛ مؤمن برادر مؤمن است، هم‌چون یک بدن، که اگر عضوی از اعضایش دردمند شود، این درد را در سایر اعضا نیز احساس می‌کند و روح آن دو نیز از یک روح است».

 

معنای غیبت

امام باقر« علیه‌السلام » دربارهٔ معنای غیبت و فرق آن با تهمت می‌فرماید: «مِنَ الْغِیبَةِ أَنْ تَقولَ فی أَخیک ما سَتَرَهُ اللّهُ عَلَیهِ، فَأَمّا الأمْرُ الظّاهِرُ مِنْهُ مِثْلُ الحدّةِ وَالْعَجَلَةِ، فَلا بأسَ أَنْ تَقولَه. وَ إِنَّ الْبُهتانَ أَنْ تَقولَ فی أَخیک ما لَیسَ مِنْه؛ از موارد غیبت آن است که دربارهٔ برادر(مسلمان و مؤمن) خود مطلبی بگویی که خداوند آن را بر دیگران پوشانده است، ولی گفتن چیزهایی از او که آشکار است؛ مانند: تندی و شتاب کاری در رفتارهایش، غیبت شمرده نمی‌شود و دهان گشودن به آن‌ها اشکال ندارد و بهتان نیز آن است که آن‌چه در برادر مؤمنت نیست به او نسبت دهی».

در روایت‌هایی که از حضرات معصومان« علیهم‌السلام » به ما رسیده، پی‌آمدهای شوم و زشت این رفتار بیان شده است که برای نمونه به روایتی بسنده می‌کنیم. حضرت اباعبداللّه الحسین به شخصی که نزد دیگری غیبت می‌کرد، فرمود: «یا هذا کفَّ عَنِ الغیبَةِ فَأِنَّها إِدامُ کلاب النار؛ ای مرد، از غیبت، خویشتن‌داری کن؛ زیرا غیبت کردن خورش و غذای سگ‌های دوزخ است».

 

پیوند با بریدگان

در مأثورات آمده است که امام زین العابدین« علیه‌السلام » پسرعمویی داشت که از آن حضرت بدگویی کرده بود، حضرت هر شب به‌گونه‌ای ناشناخته به خانهٔ او می‌رفت و برای او درهم و دیناری چند می‌برد و او را بی‌نیاز می‌ساخت. آن شخص می‌گرفت و می‌گفت: خدا به علی بن حسین خیر ندهد که از حال من بی‌خبر است و برابر وظیفهٔ خویشاوندی خود رفتار نمی‌کند. حضرت در همهٔ این مدّت آن سخنان ناهنجار را می‌شنید و تحمل می‌فرمود و در مقام شناسایی خود برنمی‌آمد تا این‌که پس از درگذشت آن بزرگوار، هنگامی که عموزادهٔ منعم خود را شناخت، بسوی قبر او شتافت و در کنار مزارش سخت گریست.

 

بدی با بدی‌ها نه بدها

مؤمن در سیر معنوی خود می‌تواند به مرتبه‌ای از صفا، کمال، شهود و وجدان برسد که حق را در همهٔ چهره‌های جمال و جلال ببیند؛ به‌گونه‌ای که حق را در چهرهٔ دوست و دشمن دیدار می‌نماید؛ از این‌رو، جهان‌بینی او جهان بینی ویژه‌ای است و نظرگاه او از افق بالایی برخوردار می‌باشد و پیوند او با هستی و آفریدگان، پیوند عاشق و معشوق است. او به هیچ کسی؛ حتی دشمن خود از حیث ظهوری به دیدهٔ انکار و دشمنی نمی‌نگرد؛ چه این که او را ظهور حق تعالی می‌بیند. اگر حبّ و بغضی نسبت به دشمنان حق در دلش پیدا می‌شود، از سر نفس و خودخواهی نیست، بلکه حب و بغض او «فی اللّه» است و جهت حقی دارد.

در واقع، او با بدها بد نیست، بلکه با بدی‌ها بد است؛ آن هم از حیث خَلقی وگرنه از حیث حقی، همهٔ شرور و بدی‌ها را نیز از حق می‌بیند: «کل من عنداللّه». مؤمن با چنین نگرشی چنان با خلق رابطه و الفت برقرار می‌کند و به آن‌ها عشق می‌ورزد و احساس بیگانگی نمی‌کند که هیچ چیز نمی‌تواند مانع جدایی و از هم گسستگی آن‌ها شود.

امام سجاد علیه السلام در دعای صحیفه می‌فرماید: «وَ أُجْزِی مَنْ هَجَرَنی بِالْبِرِّ؛ خدایا، نیرویی عطا فرما تا به کسی که مرا از خود رانده با نیکی پاداش دهم».

در کتاب‌های لغت «الهجر» به معنای هذیان، طرد و ترک آمده است و در این‌جا با معنای طرد و ردّ سازگارتر است؛ زیرا مقام، مقام جزا و پاداش است و «برّ» به معنای نیکی و بخشش است که ویژگی فعل و عمل است و نمی‌تواند جزا و پاداش همگون و شایسته‌ای برای «هجر» به معنای هذیان که ویژگی گفتار است، باشد.

بنابراین، معنای این فراز از دعا این است: خدایا، میان من و مخلوقات که مظاهر و ظهورات تو هستند، هیچ گاه جدایی نینداز؛ به‌طوری که اگر بنده‌ای از بندگانت مرا از خود براند، تو به من نیرویی عطا کن که عمل او را به نیکی و بخشش پاداش دهم و من او را از خود نرانم.

راستی به حق باید گفت مؤمن حقیقی حق، حضرت زین العابدین و سیدالساجدین« علیه‌السلام » است و در مقابل او هیچ کس نباید به خود عنوان مؤمن بدهد، مگر کسی که پیروی و تبعیت از آن حضرت داشته باشد.

تو که با اندک مسأله‌ای رنجیده می‌شوی و اگر کسی به تو بگوید: بالای چشمت ابروست، می‌خواهی کاسه چشمش را در بیاوری، چطور ادعای ایمان داری و خود را پیرو آن حضرت می‌دانی؟

در فراز بعدی، حضرت می‌فرماید: «وَ أُثیبَ مَنْ حَرَمَنی بِالْبَذْل؛ خداوندا کمکم کن تا به کسی که مرا از یاری و هم‌راهی خود بی‌بهره ساخته است، از راه بذل و بخشش عوض دهم.» این سخن در ظرف حقی از همان افق و دید بلند الهی و بینش زلال خدایی آن حضرت سرچشمه می‌گیرد که شرح آن گذشت و در ظرف خلقی ریشه و پایهٔ بروز و ظهور چنین ویژگی‌ها و کمالاتی در جوان‌مردی و روش و منش انسانی دارد؛ چنان‌چه رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرموده است: «مرُوتنا أَهْلَ الْبَیتِ أَلعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنا وَ إِعْطاءُ مَنْ حَرمَنا؛ جوان‌مردی ما خاندان وحی، بخشیدن کسی است که بر ما ستم روا داشته و بخشش به کسی است که ما را بی‌بهره نموده است».

 

مقابله با ستم‌کار

معنای رویارویی با ستم‌کار، ستم کردن در حق او نیست؛ زیرا در این صورت ستم دیگری پدیدار می‌گردد. از این‌رو می‌بینیم بازداشتن از ستم در روایت‌هایی که از اهل عصمت به دست ما رسیده، همواره به صورت نهی اطلاقی و ناظر به هر دو طرف است؛ چنان‌چه امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «ولا تظلم کما لا تحبُّ ان تُظلم؛ هم چنان‌که دوست نداری به تو ستم شود، تو نیز ستم نکن» یا امام باقر« علیه‌السلام » می‌فرماید: «ان ظُلمتَ فلا تَظلم؛ اگر به تو ستم شد، تو ستم نکن».

انسان جوان‌مرد و عدالت‌پیشه کسی است که با دشمن خود جانب انصاف و عدالت را نگه می‌دارد؛ چنان‌که رفتار و منش آقا امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » در برابر دشمنانی مانند معاویه ـ علیه‌الهاویة ـ بر همین پایه استوار بوده است و قاتل خود، ابن ملجم ـ لعنة‌الله علیه ـ را نیز از آبشخور عدالت خود محروم و بی‌بهره نفرموده و به فرزند معصوم و بزرگوارش امام حسن مجتبی« علیه‌السلام » سفارش نموده است: «فرزندم چنان‌چه من زنده ماندم، خود بهتر می‌دانم با ابن‌ملجم چه کنم، ولی اگر زنده نماندم و شما خواستید او را مجازات نمایید، حق ندارید او را مُثله کنید. او تنها یک ضربهٔ شمشیر بر من وارد ساخته است، شما نیز حق دارید تنها یک ضربه بر او وارد سازید و در صورتی که با آن ضربه هلاک نشد، حق زدن ضربهٔ دیگری را به او ندارید و تا هنگامی که او را قصاص نکرده‌اید، از همان خوراکی که به من می‌دهید به او نیز بخورانید».

هرگاه مؤمن، متخلق به اخلاق الله است و به نفس و نفسانیت دچار نباشد خدا، حق، حقیقت، عدالت، انصاف و جوان‌مردی وجود وی را فرا گیرد، حاضر نیست به دشمن ستم‌گری که با او در جنگ و ستیز است، ستم کند؛ اگرچه مقابله به مثل می‌نماید و از دشمن انتقام می‌گیرد؛ از این رو حضرت امام سجاد« علیه‌السلام » می‌فرماید: «خدایا، دست و زبان و توان رویارویی و نیرنگ‌زدن و مکر و… را تو خود به من عطا فرما تا این امور از سر نفس و خودیت از من سر نزند؛ چراکه جز در این صورت از مرز عدالت بیرون می‌روم و من نیز ستم‌کاری مانند آنان خواهم بود».

مؤمن واصلی که از خویش فانی گشته و چیزی را از خود نمی‌داند، بلکه دست و زبان و قدرت، حب و بغض، غضب و انتقام، همه و همه را از خدا و برای خدا می‌داند، هرگز به خود اجازه نمی‌دهد از آن‌ها جز در راه حق و حقیقت و برپایی عدالت و پاکی و تقوا در جامعه بهره ببرد.

گاهی لازم می‌شود پانصد مؤمن شیعی خالص را کشت؛ مانند زمان «تَتَرُّسْ» که دشمن، مؤمنان را سپر قرار می‌دهد و برای دست‌یابی به دشمن ناچار از کشتن آنان باشند و این امر نه تنها ستم نیست، بلکه عین عدالت است؛ زیرا در غیر این‌صورت، دشمن بر ما چیره می‌شود و دین و تشیع را در مخاطره قرار می‌دهد؛ البته مقتضای عدالت الهی نیز این است که آن دسته از مؤمنانی که در این راستا کشته می‌شوند، نزد خدا از اجر و پاداش شهدا بهره‌مند باشند؛ چنان‌که فقه اسلامی نیز برای آن‌ها کفّاره و دیه در نظر گرفته است و نظام اسلامی باید آن را به خانواده‌هایشان بپردازد. گاهی هم در جای خود مورچه‌ای را نباید کشت. مؤمن آن است که بجا بکشد و در جای خود نکشد؛ بر این پایه، همیشه کشتن یا همیشه نکشتن هر دو باوری باطل است.

 

ظلم و عدالت

ظلم، علت تامهٔ قبح است، حتی نسبت به دشمن، ولی در بعضی موارد به هیچ وجه ظلم صدق نمی‌کند تا قبیح باشد؛ اگرچه گاهی ممکن است قبح ظلم به اعتباراتی شدت و ضعف یابد؛ مانند این که گاه سؤال می‌کنند: ظلم به شمر بدتر است یا ظلم به امام حسین« علیه‌السلام » که در پاسخ باید گفت: به اعتبار فاعلی، ظلم به امام حسین« علیه‌السلام » بدتر و قبیح‌تر است؛ زیرا ظلم به امام معصوم است، ولی به اعتبار غایی، ظلم به شمر بدتر است؛ چون به اعتبار غایی ممکن است امام حسین« علیه‌السلام » ظالم را ببخشد، ولی چنان‌چه کسی به شمر ظلم کند، او نمی‌بخشد؛ مانند: دزدی از مسجد و حرم و خانه که به اعتبار فاعلی دزدی از مسجد و حرم قبیح‌تر است، با آن‌که به اعتبار غایی، دزدی از خانهٔ مردم قبح بیش‌تری دارد؛ زیرا به‌طور نوعی صاحب منزل، ظالم را نمی‌بخشد، ولی صاحب مسجد و حرم می‌بخشد؛ چرا که کرم و عفو خدا و معصوم« علیه‌السلام » بی‌پایان است.

اگر کسی ـ برای نمونه ـ بگوید: من به هیچ وجه قاضی نمی‌شوم؛ چون پای خون در کار است، درست نیست؛ هم‌چنین چنان‌چه کسی بگوید: حتی برای بقای دین هم نباید خونی ریخت، گفتاری نادرست است و در جای‌گاه هدایت و پند باید به آن‌ها گفت: حالا که خود کمک نمی‌کنید، دست‌کم با کنار نشستن و گفتن این سخنان ضربه نزنید.

از مطالبی که عرض شد می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت کرد که ظلم، همواره علت تامّهٔ قبح است و حتی دربارهٔ دشمن نیز نباید ظلم کرد، ولی با این حال در جایی که مراتب شدید ظلم در کار باشد؛ مانند: تجاوز به حریم دین، ناموس، کشور و دیگر مصلحت‌های مهم و اساسی خود یا جامعه ـ حق مقابله به مثل برای مؤمنان محفوظ است. با این همه، در برخورد و مقابله به مثل نیز نباید زیاده‌روی کرد و از مسیر عدالت و انصاف بیرون رفت؛ زیرا در این صورت، خود ستم‌دیده، ستم‌کار می‌گردد.

چنان‌چه ظلم در مراتب پایین، جزیی و شخصی شکل بگیرد و قابل گذشت باشد، باید با گذشت و بزرگ‌واری زمینهٔ هدایت خود و جامعه را فراهم نمود؛ چنان‌که حق‌تعالی رو به مؤمنان می‌فرماید: «یا أَیها الَّذینَ آمَنوا ان مِنْ أَزْواجِکمْ وَ أَوْلادِکم عَدُوّا لَکمْ فَاحذَروهُمْ وَ إنْ تَعْفوا وَ تَصفَحوا وَ تَغْفِروا فَاِنَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحیم؛ ای اهل ایمان، همانا بعضی از زن‌ها و فرزندان شما دشمن شمایند، پس از آن‌ها بر کنار باشید و اگر در حق آن‌ها گذشت و بخشش داشته باشید و برخورد خوش نمایید، همانا خداوند نیز بسیار بخشنده و مهربان است و شما را مورد بخشش و مهربانی قرار می‌دهد.» نتیجه این که اگر راهی برای دور کردن ستم ظالم جز ایستادگی در برابر او نباشد، باید ایستادگی کرد، ولی در این صورت نیز نباید از مرز عدالت بیرون رفت و در غیر این صورت، ستم‌کاری مانند او خواهیم بود.

 

تکذیب و زخم زبان

تکذیب، توان باطل نمودن سخنان دشمن است. روشن است که برخورداری از چنین توانی، وابسته به دانش و شناخت بهره‌مندی از توان استدلال و هوش‌مندی است.

امام سجاد علیه السلام در دعای صحیفه می‌فرمایند: «وَ تَکذیبا لِمَنْ قَصَبنی؛ خدایا، به من توانی ده تا کسی را که به من سخنان ناروا و نسبت‌های بد و خلاف واقع می‌دهد، تکذیب کنم»؛ «قصبنی» بنا بر آن‌چه در کتاب‌های لغت آمده، به معنای: «قطعنی باللوم» است. گاه در جنگ‌ها و درگیری‌های خونین، پیکر کسی را تکه‌تکه و چاک چاک می‌سازند و به اصطلاح او را مثله می‌کنند و گاه شخصیت و هویت حقیقی انسانی‌اش را با نسبت‌های ناروا و دور از واقع پاره پاره می‌کنند و از هم می‌درند. طبیعی است دومی به مراتب سخت‌تر می‌باشد؛ زیرا زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است.

روشن است که مؤمن در چنین مواردی باید بردباری پیشه سازد و خشمگین و پریشان نگردد، بلکه توان رویارویی منطقی و دلیل‌مند با چنین دشمنانی را از خداوند حکیم و مقتدر درخواست نماید و دروغ و بی‌پایه بودن سخنان آنان را روشن و آشکار سازد.

خداوند حکیم در قرآن برای رویارویی با منکران، پیامبر خود را به چنین واکنش‌های منطقی فرا می‌خواند و می‌فرماید: «وَ إِن کذَّبوک فَقُل: لی عَمَلی، وَ لَکمْ عَمَلُکم، وَ أَنتُم بَریئون مِمّا أَعمل، وَ أَنا بَری مِمّا تَعْمَلون؛ ای پیامبر، اگر تو را تکذیب نمودند، بگو کردار من برای خودم و کردار شما برای خودتان، شما از آن‌چه من انجام می‌دهم، بیزارید، من نیز از آن‌چه شما انجام می‌دهید، بیزارم».

امام باقر« علیه‌السلام » می‌فرماید: «وَ إِنْ کذِّبتَ فَلا تغضَب؛ اگر تو را تکذیب کردند، خشم مکن».

 

گونه‌های برخورد با مردم

می‌توان گفت گونه‌های برخورد انسان عبارت است از:

یکم. برخورد انسان با خود که بر پایهٔ فرمودهٔ حضرت علی« علیه‌السلام »: «خَیرُ الْجِهادِ، جِهادُ النَّفس؛ همانا بهترین جهاد، مبارزه با نفس اماره است».

دوم. برخورد انسان با دیگران که دوستان و دشمنان را نیز در بر دارد. اگر دوستان با آدمی برخورد نیکی دارند، روشن است که باید با نیکی پاسخ آن‌ها را داد: «هَلْ جَزاءُ الاحسان الاّ الإحسان؛ آیا پاداش نیکی، جز نیکی متقابل است».

اگر دشمن، دشمن جنگی باشد، باید با وی مقابله به مثل نمود: «فَمَنِ إعْتَدی عَلَیکمْ فَاعْتَدوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا إعْتَدی عَلَیکمْ؛ هر کس به حقوق و مرزهای شما تجاوز و تعدی روا داشت، با او مقابله به مثل کنید و تجاوز او را، در عین عدالت، با دفاع پاسخ دهید»، ولی اگر دشمن در حال جنگ نیست، باید تا جایی که ممکن است با نیکی دل آن‌ها را به دست آورد و زمینهٔ هدایت آن‌ها را فراهم نمود؛ چرا که «الانسان عَبیدُ الاحْسان؛ انسان بندهٔ نیکی است».

به طور کلی در رویارویی و برخورد با دشمنانی که در جنگ نیستند یا دوستانی که نادان و خطاکارند، به دو شیوه می‌توان برخورد کرد: مقابله به مثل و مقابله به ضد. قسم دوّم از نظر روانی بهتر، کامل‌تر و بزرگ‌تر از مقابله به مثل است؛ زیرا مقابله به مثل، برخوردی انفعالی و معلول فعل شخص مقابل است و از آن‌جا که همیشه معلول، ضعیف‌تر از علت است، پس رتبهٔ مقابله به مثل پایین‌تر از برخورد مقابل است. هم‌چنین این‌گونه برخورد، مایهٔ مهربانی نمی‌شود، بلکه تنها گرفتن حق، به‌گونه‌ای نامناسب است. مقابله به مثل، فضیلتی پدید نمی‌آورد؛ مانند زد و خورد تن‌به‌تن در کوچه و بازار که گونه‌ای از مقابله به مثل و گرفتن حق است، ولی تربیت پرورش و تکمیلی به دنبال نمی‌آورد؛ پس مقابله به مثل، جز گرفتن حق امتیاز دیگری ندارد.

از دلیل‌های برتری مقابله به ضد می‌توان این موارد را نام برد:

یکم. این روش، مایه نرمی دل‌هاست؛

دوم. مقابله به ضد، برخوردی انفعالی و معلولی نیست، بلکه برخوردی تأثیرگذار و کامل‌تر است؛

سوم. در این‌گونه برخورد، طرف مقابل خود را وامدار رحمت دیگری می‌بیند؛

چهارم. مقابله به ضد، اراده را کامل می‌کند؛ این روش مایه‌های فساد را دور و آدمی را صاحب حق و منت می‌کند.

مقابله به مثل، در انسان و همهٔ موجودات به‌طور فطری موجود است، ولی استعداد مقابله به ضد به صورت بالفعل در انسان وجود ندارد.

در گروه‌بندی دیگر، انسان‌ها در رویارویی با دیگران سه دسته‌اند:

یکم. کسانی که همواره مقابله به ضد می‌نمایند؛ به‌گونه‌ای که گاهی به لاابالی‌گری و بی‌قیدی دچار می‌شوند و به کلی از غیرت دینی تهی می‌گردند، با آن‌که به نص «إِتَّقوا مَواضِعَ التُّهم»؛ لاابالی‌گری و بی تفاوتی صفت مؤمن نیست؛ مانند: رفتار بعضی افراد شَطَحی، خراباتی و ملامتی.

دوم. بعضی ظاهر مدار و غیرتی هستند؛ نه لاابالی و تنها مقابله به مثل می‌کنند.

سوم. برخی دیگر جامع هر دو دسته‌اند، به این معنا که در جای خود مقابله به ضد یا مقابله به مثل می‌کنند. انسان‌های کامل تنها در همین دسته جای دارند.

انسان کامل مانند حضرت سجاد« علیه‌السلام » که مظهر أتمّ جلال و جمال الهی است، در فرازی از دعای صحیفه، شیوهٔ مقابله به ضد را درخواست می‌نماید و می‌فرماید:

«وَ سَدِّدْنی لأَنْ أُعارِضَ مَنْ غَشَّنی بِالنُّصح؛ خدایا، به من توفیق ده تا بتوانم با کسی که با من رفتار خیرخواهانه و خالصانه ندارد، با خیرخواهی، پند و اندرز برخورد نمایم».

 

غشّ (فریب) و خیرخواهی

غشّ از اوصاف نفسانی، نکوهیده و زشت در آدمی است و غش‌کننده کسی است که در گفتار و کردار خویش قصد خیر و خیررسانی به دیگران ندارد و در برابر آن «نُصح» از اوصاف کمال، پسندیده و زیبای انسانی است و ناصح به کسی می‌گویند که گفتار و کردار او تنها به انگیزهٔ خیررسانی و هدایت دیگران باشد.

زشتی صفت غش در سخنان معصومان« علیهم‌السلام » بسیار آمده است که به چند روایت بسنده می‌شود، باشد که همواره این جملات نورانی فرا راه مؤمنان باشد و با استعانت از حق تعالی خود و دیگران را از این صفت ناپسند برکنار دارند و در جهت صافی و صفای باطن هرچه بیش‌تر خود بکوشند.

ـ رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمود: «لیسَ مِنّا مَنْ غَشَّ مسلماً أَو ضَرَّهُ أَو کرَه؛ کسی که با مسلمانی غش نماید یا به او زیان برساند یا فریبش دهد از ما نیست».

ـ امیرمؤمنان می‌فرماید: «خَیرُ الاخْوانِ أَنصحک همْ وَ شَرُّهُمْ أَغَشُّهُمْ؛ بهترین برادران شما، خیرخواه‌ترین آنان و بدترین آنان، فریب کارترین آنان است».

ـ «شَرُّ النّاسِ مَنْ یغَشُّ الناسَ؛ بدترین مردم کسی است که با مردم غش نماید».

ـ امام صادق« علیه‌السلام » دربارهٔ آثار و پی‌آمدهای آخرتی غش با برادر مؤمن می‌فرماید: «وَ مَنْ غَشَّ أَخاهُ وَ حَقَّرهُ و نَاواهُ جَعَلَ اللّهُ النّار مَأواه؛ کسی که با برادر مؤمنش غش نماید و او را خوار شمارد و با وی دشمنی کند، خدای تعالی او را در آتش دوزخ جای می‌دهد».

ـ حضرت سجاد« علیه‌السلام » در «رسالة الحقوق» غش نداشتن و بی‌آلایشی را از حقوق مسلّم رفیق راه دانسته و می‌فرماید: «وَ أَمّا حَقُّ الخَلیطِ فأن لا تغُرَّه و لا تغشَّهُ و لا تَکذِبَه وَ لا تُغْفِله؛ حق رفیق آن است که بیهوده او را امیدوار نکنی و فریب ندهی و با او غش و دغل نکنی و به او دروغ نگویی و او را اغفال ننمایی».

ـ حضرت در همین رساله، دربارهٔ حقوقی که پند دهنده و پندپذیر نسبت به یک‌دیگر دارند، می‌فرماید: «وَ أَما حَقُّ الْمُسْتَنْصِحِ فانَّ حَقَّهُ أَن تُؤَدِّی إلیهِ النَّصیحَةَ عَلَی الْحقِّ الَّذی تَری لَهُ انَّهُ یحْمِلُ؛ و امّا حق کسی که از تو اندرز می‌خواهد آن است که پند و اندرزی به وی بدهی که در خور او بوده و تاب تحملش را داشته باشد»، «وَ أَمّا حَقُّ النّاصحِ فَأَن تَلینَ لَهُ جَناحَک، ثُمَّ تَشَرْئَبَ لَهُ قَلْبک، وَ تُفتِّحَ لَهُ سَمْعَک حَتّی تَفْهَمَ عَنْهُ نَصیحَتَه؛ حق اندرز دهنده آن است که برای او فروتنی نمایی و دلت را متوجه وی سازی و سخنش را بخوبی گوش فرا دهی تا اندرز او را دریابی».

ـ حضرت علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «وَامْحَضْ أَخاک النَّصیحَةَ وَ ساعِدْهُ عَلی کلِّ حال؛ برادرت را بی‌آلایش، پند ده و او را در هر حالی یار باش».

ـ «وَ لا واعظ هُوَ أَبْلَغُ مِنَ النُّصْح؛ هیچ واعظ و اندرز دهنده‌ای رساتر از خیرخواهی نیست».

ـ امام موسی بن جعفر« علیه‌السلام » با عبارت‌هایی هشدار دهنده می‌فرمایند: «أَلْمؤمن أَخُو الْمؤمن لأمِّهِ وَ أَبیه فملعون مَنْ غَشَّ أَخاهُ وَ مَلْعُونْ مَنْ لَمْ ینصَح أَخاه؛ مؤمن برادر پدر و مادری مؤمن است؛ پس هر کس به برادر مؤمنش حیله نماید و هر کس خیرخواه برادرش نباشد، ملعون است».

البته گاهی نفس آدمی به‌طور طبیعی از نصیحت و اندرز دیگران ناراحت و متألم می‌شود، ولی به فرمایش امیرمؤمنان علی« علیه‌السلام » «مرارة النصح أنفع من حلاوة الغّش؛ تلخی اندرز، سودمندتر از شیرینی غش است».

 

عفو و بخشش به ستم و بدی دیگران

گاهی در روایت‌های اخلاقی سخن از عفو و بخشش به ستم و بدی دیگران می‌شود که باید گفت: گاهی سخن از شخص و مسائل جزیی اخلاقی مربوط به خود شخص است که روش و سیرهٔ معصوم در چنین مواردی بزرگ‌واری و بخشش کریمانه است و همین امر بیش‌تر باعث هدایت دیگران می‌شده است و حتّی پیروانشان را نیز همواره به این روش دعوت می‌کرده‌اند.

برای نمونه آقا امام صادق« علیه‌السلام » در بخشی از حدیث عنوان بصری می‌فرماید: «… وَ أَمّا اللَّوائی فِی الْحُکمِ، فَمَنْ قالَ لَک إنْ قُلْتَ واحِدةً سَمِعْتَ عَشْرا، فَقُلْ إنْ قُلْتَ عَشْرا لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً، وَ مَنْ شَتَمک فَقُل لَهُ إِنْ کنْتَ صادِقا فیما تَقولُ فَاسأَل اللّهَ أَنْ یغْفِرلی، وَ إن کنْتَ کاذِبا فیما تَقُولُ فَاسْأل اللِّهِ أَنْ یغْفِرَ لَک، وَ مَنْ وَعَدَک بالحُناءِ فَعِدْهُ بِالنَّصیحَةِ وَ الرِّعا؛ سه مطلب مربوط به بردباری است: هر گاه کسی به تو بگوید: هرگاه یک کلمه بگویی، ده کلمه می‌شنوی، به او بگو: چنان‌چه ده کلمه بگویی، یک کلمه از من پاسخ نخواهی شنید و هر کس به تو ناسزا گفت، به او بگو: اگر آن‌چه دربارهٔ من می‌گویی راست باشد، از خدا می‌خواهم از من درگذرد و اگر دروغ می‌گویی، از خدا می‌خواهم از تو بگذرد و هر کسی به تو وعدهٔ اذیت و آزار دهد، تو او را به نصیحت، اندرز و مدارا وعده بده».

بر این پایه، معصومان« علیهم‌السلام » آن‌جا که پای شخص و مسائل خصوصی و جزیی در میان بوده است، دربارهٔ ستم و ستم‌کار به صبر و بردباری و گذشت و آقایی دعوت می‌نموده‌اند، ولی آن‌جا که پای غیر و حقوق دیگران به میان می‌آمده و مسایلی مانند به خطر افتادن جان و مال، تجاوز به ناموس و حریم خانه و کاشانهٔ خود یا جامعه و تعرض به حدود و مرزهای کشور اسلامی و مصلحت‌های برتر مسلمانان پیش می‌آمده است، هرگز در برابر این‌گونه ستم‌کاران سکوت نمی‌کرده‌اند، بلکه در برابر آنان تا سر حد جان ایستادگی می‌کرده و پیروانشان را نیز به رویارویی با ستم و ریشه‌کن کردن آن دعوت می‌نموده‌اند؛ چنان‌چه در این راستا علی« علیه‌السلام » می‌فرماید: «اشْدد عَلی الظالِم، و خُذْ علی یدَیه؛ بر بی‌دادگر سخت بگیر و دستش را ببند.»

امام باقر« علیه‌السلام » نیز ستم را سه قسم می‌نماید و می‌فرماید: «فَأَمَّا الظُّلمَ الَّذی لا یغْفِرُهُ اللّهُ فَالشِّرک بِاللهِ، وَ أَمَّا الظُّلم الذی یغْفِرُهُ اللّهُ فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فیما بَینَهُ وَ بَینَ اللّهِ، وَ أَمَّا الظُّلْمُ الّذی لا یدَعُهُ اللُّهُ فَالمُدائَنَةُ بَینَ الْعِباد؛ پس ستمی که خدای تعالی آن را نمی‌آمرزد، همتا قرار دادن برای اوست و امّا ستمی که خدای تعالی آن را می‌آمرزد، ستم نمودن شخص به خود در ارتباط با چیزهایی است که میان او و خدایش می‌گذرد و ستمی که خدای تعالی از آن نمی‌گذرد، بده‌کاری است که مردم به هم دارند».

 

انواع برخورد با مردم

دسته‌ای از انسان‌ها در ارتباط‌های خود، به مردم اصالت می‌دهند که این ذهنیت، سبب ریای در عمل می‌شود؛ چون ریا همان اصالت دادن به مردم است؛ از این‌رو در شرع با شدیدترین وجه با ریا برخورد شده است: «لا تزکوا أنفسکم؛ با ریا و خودنمایی بر عیب‌ها و نواقص خود سرپوش نگذارید و در این راستا مردم را داور و میزان کردار و رفتار خود قرار ندهید».

دستهٔ دوم، مردم را نفی می‌کنند که این هم باطل است؛ مانند بعضی که می‌گویند: «مردم چه‌کاره‌اند؟!» بعضی از دراویش ملامتی هم با آن‌که شراب نمی‌خورده‌اند، شراب به دست می‌گرفته‌اند تا مردم به آن‌ها بد بگویند؛ این در حالی است که معصومان« علیهم‌السلام » می‌فرمایند: «إِتَّقوا مَواضِعَ التَّهم»؛ خود را در معرض تهمت قرار ندهید».

چنان‌که اگر کسی بخواهد عضوی از بدن خود را معیوب کند، به کفران نعمت دچار شده، چنان‌چه کسی هم بخواهد بدون جهت آبروی خود را به‌دست خود بریزد، نعمت حق را کفران نموده است.

 

معاشرت سالم و عفیفانه زنان و مردان

زن و مرد در معاشرت اجتماعی خویش باید از هرگونه افراط و تفریط دوری نمایند و معاشرت سالم و عفیفانه داشته باشند. بدیهی است که کوچک‌ترین زیاده‌روی یا کوته‌نگری در این مسألهٔ کلان، زیان‌های جبران‌ناپذیری را بر پیکر جامعه وارد می‌سازد.

در این زمینه، برخی به تفریط گرفتار آمده‌اند و عده‌ای نیز جانب افراط را گرفته‌اند و این‌دو، برخلاف فرهنگ دینی، و به‌ویژه قرآن کریم است که مرزهای دقیق نگاه را تعیین نموده است.

قرآن کریم به «غض بصر» سفارش دارد و از تیز نگاه کردن زن و مرد به یک‌دیگر نهی می‌کند و می‌فرماید: « قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ». قرآن کریم نمی‌فرماید نگاه نکنید؛ بلکه می‌فرماید در نگاه خود خیره نشوید و از نگاه تیز، دوری نمایید؛ همان‌گونه که لقمان حکیم به فرزند خود توصیه نمی‌کند که حرفی نزند؛ بلکه به وی سفارش می‌کند که آرام سخن گوید: « وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِک إِنَّ أَنْکرَ الاْءَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ». رفتار پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و امامان معصوم علیهم‌السلام نیز بر همین‌گونه بوده است و نباید گمان نمود که آنان کار را بر خود و دیگران دشوار می‌گرفتند.

 

زخم زبان و مرهم ناپذیری این زخم

حکایت مرهم ناپذیری زخم زبان حکایت مردی هیزم فروش است که هر روز به جنگل می‌رفت و درختان خشک جنگل را با تبری که داشت می‌شکست و هیزم آن را به شهر می‌برد و می‌فروخت و پس از آن به خانه باز می‌گشت.

او هر روز را همین‌گونه سپری می‌کرد تا این که روزی در جنگل شیری قصد حمله به او را نمود. مرد هیزم‌فروش خود را از فرار درمانده دید و هرچه فریاد زد کسی نبود که به کمک او آید.

کم‌کم آرام و بی‌صدا به تماشای شیر نشست و نگریست که او چه می‌کند. شیر نزدیک‌تر آمد و تبر را برداشت و درختی که هیزم فروش قصد شکستن آن را داشت با ناراحتی شکست. مرد مات و مبهوت شد. شیر گفت: همهٔ این هیزم‌ها را برای تو تا ابتدای شهر می‌آورم. آن‌ها را بر پشت من بگذار تا بروم. مرد از ترس به‌ناچار این کار را کرد. وقتی آنان به شهر رسیدند شیر به او گفت: فردا نیز همان‌جا منتظر تو هستم و تو را کمک می‌کنم.

روز بعد مرد با امید و ترس به جنگل رفت و دید شیر همان‌جا ایستاده و منتظر اوست. روزها گذشت و دوستی آن دو بیش‌تر می‌شد تا این‌که مرد روزی شیر را برای غذا به خانهٔ خویش دعوت نمود. وقتی سفرهٔ غذا پهن شد و آن‌ها مشغول غذا خوردن شدند، همسر مرد گفت: چه شیر بی‌ادبی است که هیچ آداب غذا خوردن نمی‌داند و پیوسته خرناس می‌کشد!

شیر از این سخن زن بسیار برآشفت و نگاهی به اطراف اتاق نمود. تبر را دید. آن را برداشت و به دست مرد داد و گفت بر سر من بزن که اگر نزنی تو را می‌خورم. مرد هرچه با ترس التماس کرد که این کار را نکن، فایده‌ای نداشت. شیر نعره‌ای زد. مرد از ترس دستان خود را بالا برد و با تبر بر سر شیر زد و شیر نعره‌کنان از خانه بیرون رفت.

مرد و زن مدت‌ها با هم بر سر این مسأله درگیر بودند و مرد بر زن خرده می‌گرفت که این چه سخنی بود که گفتی. زن گفت: چرا شیر این‌گونه از یک حرف کوچک من ناراحت شد، تقصیر اوست که نمی‌تواند بر سر سفره آرام باشد.

بعد از گذشت مدتی مرد و زن، شیر را فراموش کردند و مرد هر روز با کوله‌باری از هیزم به شهر باز می‌گشت و آن‌ها را می‌فروخت و زندگی خود را می‌گذراند. پس از چند ماه روزی مرد در جنگل همان شیر را دید. مرد خواست بگوید نگران تو بودم و امیدوارم که سرت خوب شده باشد، که شیر سر خود را نشان داد و گفت: ببین، زخم سرم خوب شده؛ ولی هنوز دلم از زخم زبان همسرت خوب نشده است.

مرد چون این را شنید بسیار خجالت کشید! من آن شیر را می‌شناسم و مرد را هم می‌بینم و همسرش را هم به‌خوبی به یاد دارم.

 

راستگویی ناشایست و دروغگویی شایسته

دین امری عادتی نیست و باید در هر مورد به وظیفه‌ای که دین برای آدمی تعیین می‌کند عمل نمود. گاهی برخی از راستگویی ها ناشایست است؛ همانطور که برخی دروغگویی ها شایسته است. مؤمن نباید ضعف نفس داشته و عادتی باشد.

چند مورد است که راست‌گویی در آن زشت است و زشتی این موارد امری عقلایی است و اگر کسی دین نیز نداشته باشد زشت است چنین راستی را بگوید. راست گویی در این موارد با گناهی کبیره برابری می‌کند.

نمّامی و سخن چینی از این موارد است؛ بدین گونه که کسی از دست دیگری عصبانی باشد و به شما از او بدی بگوید و شما سخن او را برای دیگری بگویید. او ناراحت و عصبانی بوده و دلش گرفته و قدرت کنترل خود را نداشته و چیزی گفته است اما شما ناراحت نبودید و می‌توانستید خود را کنترل نمایید و آن را پنهان نمایید، برای چه آن را پیش دیگری گفته‌اید. او شما را امین دانسته بود و کسی به امانت خیانت نمی‌کند و درست نیست سخن او برای دیگران نقل شود.

کسی که نمّامی می‌کند فتنه‌انگیز است و نمّامی یعنی فتنه‌گری فرد مریض. بدتر از آن وقتی است که کار به مقابله و مواجهه و رو به‌رو کردن کشیده می‌شود تا معلوم شود چه کسی چه چیزی گفته است. اگر کسی از دیگری چیزی را نقل کرد باید گفت او به من چنین سخنی نگفته و پشت سر شما چنین حرفی را نزده است و اگر او را تصدیق کند و بگوید چرا به من گفته است، گفتهٔ وی فسادانگیزی است.

چنین راستی اقتضای فتنه و فساد دارد. مسلمان باید سخنان دیگران را به امانت پیش خود نگاه دارد تا مسلمانان به هم اعتماد داشته باشند و هم‌دیگر را امین خود بدانند و بتوانند به هم تکیه کنند و پناهندهٔ هم باشند. همین بی‌احتیاطی باعث شده انسان‌ها از هم‌دیگر بریده شوند و تنها بمانند و اگر کسی از چیزی دلگیر شد جرأت نکند با کسی سخن گوید.

مردم عیال خدا هستند. عیال خداوند نان‌خور او را می‌گویند. اگر انسان عیال خدا را دوست نداشته باشد نمی‌تواند خداوند را نیز دوست داشته باشد.

دومین موردی که راست گفتن زشت بوده و زشتی آن بیش از مورد پیشین است این است که به کسی از خویشان خود آن‌چه را که ناپسند می‌دارد خبر دهید. برای نمونه، اگر کسی از زن یا مردی زشتی و گناهی دید آن را از شوهر و همسر وی پنهان کند. این گزاره و آموزه صفا و بزرگواری دین و فرشته‌خویی آن را می‌رساند! اگر از زنی چیزی ناپسند دیدید، آن را پنهان کنید؛ زیرا اگر شوهر وی بشنود مشکلی داشته است ناراحت می‌شود و با او درگیر می‌گردد.

در چنین مواردی نباید راست گفت و نباید خیرخواهی و نصیحت را بهانه آورد و برای نمونه به شوهر او گفت مواظب همسرت باش. مسلمان باید برادر مسلمان باشد و برای او برادری نماید. برادر به این معناست که همسر و فرزند دیگران را همسر و فرزند خود بدانی و در پیشامد مشکلات در کنار آنان باشی و همواره آبرو و احترام آنان را پاس بداری.

البته، مؤمن باید عاقل و دوراندیش باشد و توجه داشته باشد برخی از پنهان کاری‌ها وضع دیگری را بدتر می‌سازد و ممکن است مخاطراتی را پیش آورد که در این موارد باید خیلی مواظب بود و نیت و اصل اولی را بر ایجاد صلح میان مردم قرار داد. ممکن است فرزندی به اعتیاد گراید و معتاد و آلوده شود؛ در حالی که نصیحتی می‌تواند او را از این مخاطره نجات بخشد. در این موارد باید عاقلانه به یکی از خویشان؛ مانند پدر و در نبود وی به دایی یا عموی وی تذکر داد تا برای رفع مشکل وی اقدام کنند؛ به‌گونه‌ای که کسی را ناراحت نکنند.

بعضی از حرف‌ها و سخنان ممکن است کمر فردی را خم کند. برخی از راست‌گویی‌ها چنین است. گاه سخنی یک زندگی را متلاشی می‌سازد. البته مردی که با سخنی و حرفی سامان زندگی خود را از دست می‌دهد، مرد نیست. اگر فرزند، زن یا دختر کسی مشکل بدی نیز پیدا کند، این دلیل نمی‌شود مرد دچار اختلال شود و زندگی خود را به‌هم بزند.

 

دروغ در جهت اصلاح رابطه میان مردم

دروغی که می‌تواند به اصلاح رابطهٔ میان دو نفر بپردازد شایسته است. البته، دروغی که شخص برای جلب منفعت و سود می‌گوید و منافع شخصی خود را در نیت دارد داخل در این مورد نیست و چنین دروغی قبح فاعلی دارد.

دروغ مانند سم و داروست و باید معرفت داشت تا سم را در جای خود مصرف نمود. اگر با دروغی می‌توان مشکل، کدورت، نگرانی و ناراحتی را از دل مردم مسلمان بیرون کرد بسیار پسندیده است و باید سم را مصرف کند و با قصد قربت نیز این کار را بکند.

مسلمان باید وضعیت شناس باشد و بداند کجا باید از سم بهره برد و کجا از عسل و مربا. راست گفتن در برخی از موارد زشت است. استفاده از راست نیز تخصص می‌خواهد و باید آن را مانند دارو دانست و چنین نباشد که برای هر فردی از آن تجویز شود.

دروغ مانند سم است و در سال ممکن است برای چند نفر خاص به عنوان دارو تجویز شود. در این مورد نباید گفت: من به راست گفتن عادت کرده‌ام، بلکه باید گفت: اگر خداوند امر نماید، من دروغ هم می‌گویم. بر این اساس، نباید به گفتن دروغ مصلحتی عادت کرد و مصلحت را بهانه آورد؛ چرا که موارد مصلحت اندک پیش می‌آید. دروغ مصلحتی سمی است که انسان آن را مصرف می‌کند و نباید رواج داشته باشد.

پس، در اصلاح رابطه میان مردم که نادر پیش می‌آید، می‌توان دروغ گفت. برای نمونه، اگر یکی از خویشان بدی دیگری را بگوید و چیزی پیش آید، وقتی از انسان دربارهٔ آن می‌پرسند باید بگوید من چنین چیزی نشنیدم و به من چیزی نگفته است یا نمی‌دانم یا من ندیده‌ام و به مَثَل: «پیغمبر دیده را ندیده کرد» ولی ما گاهی ندیده را دیده می‌کنیم. باید دیده‌ها را نیز نادیده گرفت و همواره بر آن بود تا مردم را تطهیر کرد.

 

مؤمن چگونه صفات الهی را در خود رشد دهد؟

مؤمن برای آن‌که صفات الهی را در خود رشد دهد باید بتواند پاسخ هر بدی را با خوبی بدهد. توضیح این‌که خلق و خو و صفات آدمی به طور کلی بر سه گروه است: صفات حیوانی، صفات انسانی و صفات الهی.

صفات حیوانی مانند زور و تجاوز است که بهترین عنوان برای آن «قانون جنگل» است. جامعه و مردمی که چنین باشند، بی‌شک حیوان هستند؛ اگرچه متمدن یا به نام دینی، دین‌دار باشند.

صفات انسانی مانند احترام متقابل، احترام به قانون، حساب و مقابلهٔ کامل، «هر کس خوبی کرد، خوبی می‌بیند» و «هر کس نافع بود، احترام می‌بیند» که می‌توان این صفات را تحت عنوان قانون، محاسبه و مقایسه یا میزان عدل در آورد. در واقع، ادب و احترام در برابر ادب و احترام و سود و نفع از دیگران در مقابل سود و نفع به دیگران است و همین طور دیگر جهات به طوری که یک طرفی نباشد.

صفات الهی صفاتی یک سویه است؛ مثل «او بد می‌کند، تو به خوبی مکافات کن»، «او عصیان می‌کند؛ ولی تو ببخش»، «او زیان می‌رساند؛ ولی تو نفع برسان» همان‌طور که حق، همین وصف‌ها را در مقابل بندگان دارد.

اگر آدمی بتواند پاسخ بدی را به خوبی بدهد و هر کمبودی را کمال و هر رنجی را سرور بخشد، به صفات یک سویهٔ الهی رسیده است و صفات الهی در او بیدار می‌شود و دیگر حساب و مقایسه را به کناری می‌گذارد و حساب و کتاب را با عقل حساب‌گر مطرح نمی‌سازد و تمامی گذشت، ایثار، عفو و بخشش می‌گردد.

این صفات الهی بهشت مؤمن است و اولیای الهی چنین می‌باشند و این‌گونه است که حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رحمت عالمیان می‌گردند و «ما اوذی نبی مثل ما أوذیت» (بحار الانوار، ج ۳۹، ص ۵۶) می‌فرمایند. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله دل را در گرو درد می‌نهند و رنج از روی همگان بر می‌دارند.

مؤمنی که صفات الهی در او ظاهر شده است، چنین می شود و این راه هرچند کمرشکن است اما بعد از استمرار و پایداری، شیرین می‌شود و لذتی برتر از لذت آن در تصور نمی‌گنجد.

 

نگرانی از کار بد و خوش‌حالی از کردار نیکو دلیل بر ایمان است

اگر انسان توجه کند که دین چه منشی دارد، زندگی وی راحت‌تر می‌شود. مؤمن به چه کسی می‌گویند؟ مؤمن کسی نیست که بارها به معراج رفته یا آسمان‌ها را در هم پیچیده باشد، بلکه مؤمن کسی است که از کردار بد خود ناراحت و اذیت می‌شود و از نیکی کردار خود خوشحال می‌گردد. کسی که اگر غیبت کند یا نمازی از او قضا شود ناراحت می‌شود و در صورتی که دست کسی را بگیرد و کمکی به دیگری نماید یا بینوایی را دست‌گیری کند خوشحال می‌شود. چنین شخصی مؤمن است.

نگرانی از کار بد و خوش‌حالی از کردار نیکو دلیل بر ایمان است و چنین کسی است که به خدای متعال، به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و به حساب و کتاب اعتقاد دارد. او از خداوند هم خوف دارد و هم رجا، هم حیا و بیم دارد و هم امید.

دین اسلام دین یسر و آسانی است و نشانهٔ ایمان را همین می‌داند که وقتی فردی کار بدی انجام داد نگران شود و چون کار خوبی به عمل آورد؛ اگرچه کوچک باشد، خوشحال گردد. اگر از پیرمرد یا بیماری دستگیری نماید و او را از خیابان رد کند، نفسی می‌کشد و از این کار خوش‌حال می‌شود، وی مؤمن است.

باید دانست «مؤمن» یکی از اسمای الهی است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام مظهر تام و اتمّ این اسم الهی هستند اما ظهور اطلاقی و تنزیلی این اسم را دارا می‌باشند و مؤمن ذاتی ویژهٔ خداست و حتی حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام مؤمنی که بر خداوند اطلاق می‌گردد به معنای ذاتی آن را دارا نیستند. مؤمن درجات دارد و در مواجهه با مردم نباید سقف ایمان را که ویژهٔ حق تعالی است در نظر آورد.

 

دست دادن

دست از نظر روان‌شناسی با قلب رابطه‌ای مستقیم دارد و آن‌چه از دست بر می‌آید از قلب رسیده است. اتصال دو دست در واقع پیوند قلب‌ها و یکی شدن آن است.

مؤمن چنین ویژگی را دارد که وقتی به او احترام گذاشته شود و در رابطهٔ اجتماعی با او به نیکی رفتار شود و با او دست داده شود، گناه آنان فرو می‌ریزد و رحمت خداوند آنان را در خود غرقه می‌سازد. مصافحه با مؤمن چنین اثر وضعی دارد. مؤمنی که به مؤمنی دیگر دست دهد، چون آهنگ جدا ساختن دست خود را نماید گناهی برای وی باقی نمی‌ماند. این اثر وضعی برای نافله و عبادتی نیست. مسلمانی که وارد مسجد، مجلس، هیأت یا محیط کار خود می‌شود باید از گناهان خود پاک شود و این مهم با دست دادن به برادر دینی ممکن می‌گردد.

دست دادن به برادر دینی حب و صفا می‌آورد و سبب محبت مؤمنان به یک‌دیگر می‌شود. وقتی دو نفر مؤمن به هم دست می‌دهند چون با هم اجتماع کرده‌اند دست خداوند با آنان خواهد بود.

دست خدا با گروه‌هاست. در واقع چون دست خداوند با آنان است، این دو مؤمن پاک می‌شوند وگرنه دو نفر که بی‌گناه نمی‌باشند نمی‌توانند فردی دارای گناه را پاک کنند و سبب پاکی دیگران شوند، بلکه این دست پاک خداوند است که برای آنان طهارت و پاکی می‌آورد گویا که توبه کرده‌اند و دست مثبت خداوند است که این دو قطب منفی را به پاکی سوق می‌دهد.

معانقه و به آغوش گرفتن فرد مؤمن صفایی بیش از مصافحه و دست دادن دارد. معانقه برخورد عنق‌هاست و کسی را می‌گویند بد عنق است که با دیگران هماهنگ و هم‌آوا نیست. خداوند اراده کرده است بندگان خود را این‌گونه به صفا و پاکی برساند و نباید خود را از این دریای مهر و کرم خداوندی که بهانه‌ای برای نیل به خیرات است محروم ساخت.

امتنان خداوند این‌گونه است و ثواب دست دادن و معانقه از پاداش‌های امتنانی است. بد عنق و محروم کسی است که با دیگران مصافحه ندارد و دستش را به طرف کسی دراز نمی‌کند. قرار گرفتن دست در دست مؤمنی دیگر صفا ایجاد می‌نماید و شکوفهٔ محبت به بار می‌نشاند.

 

ترک مردم آزاری

مؤمن صاحب عزت و شرف است. تفاوت عزت و شرف در این است که شرافت مربوط به احترام و بزرگی در حضور آسمانیان است و عزت، بزرگی در نزد زمینیان. برای نمونه، مؤمن می تواند با نماز شب در نزد فرشتگان بزرگ و محترم دیده شود؛ چرا که عبادت شبانهٔ او در دید زمینیان نیست، هم چنین در صورتی که آزار وی به کسی نرسد صاحب عزت می شود؛ یعنی عزت او میان مردم به بی‌آزاری است و عزت مربوط به ساکنان زمین است.

بنابراین، یک ویژگی مؤمن خودنگه‌داری وی از آزار دیگران است. این صفت مربوط به رابطه با مردم است. افراد اندکی هستند که می‌توانند به دیگران آزار نرسانند و مردم آزاری نداشته باشند و شاید به همین خاطر و به علت پیش گفته شده است که این دو ویژگی کنار هم آمده است. نوع آدمی‌زاد مردم آزاری دارد. کیست که بتواند بگوید من عزیز هستم؛ چون کسی را اذیت نکرده‌ام؛ هم خود را اذیت نکرده‌ام و هم به همسر، فرزندان، پدر، مادر، فامیل، همسایه، دوست، آشنا و بیگانه آزاری نرسانده‌ام نه به زبان و نه با چشم و نه در دل از کسی ناراحت می‌باشم.

مردم آزاری دارای مراتب است. برخی با افراد بیرون از خانهٔ خویش به نیکی رفتار می‌کنند اما با همسر و فرزندان خود نمی‌توانند رابطهٔ نیکویی داشته باشند. ترک مردم آزاری عزت و بزرگی می‌آورد و انسان را در رتبهٔ «فائزان» قرار می‌دهد و بهتر است در صورتی که نمی‌تواند مردم آزاری را از خود دور نماید دست‌کم در نیت آورد که من نمی‌خواهم کسی را آزار دهم و اگر کسی را اذیت می‌نمایم به سبب اعصاب ناراحت و ضعیف بوده است. ان شاءاللّه خداوند این دو صفت را به ما عطا نماید.

از بدترین موارد مردم‌آزاری بازی با آبروی مردم و هتک حیثیت آنان است. مؤمن دارای حرمت است و شکستن حریم قدسی وی گناه بزرگی است. غیبت که گناه کبیره خوانده شده هتک حرمت مؤمن است. بازگو کردن گناه دیگران هم هتک حرمت است و هم اشاعهٔ فحشا و نقل گناه به توسعهٔ گناه می‌انجامد. تجسس نیز از این رو حرام است. این مهم برای رسانه‌های عمومی و به‌ویژه روزنامه‌ها باید نهادینه گردد و به آنان خاطرنشان شود ریختن آبروی مؤمن حتی اگر گناه‌کار باشد حرام است. نقل گناه دیگران سبب قساوت قلب می‌شود و چنان‌چه این گناه برای فردی عادت شود و همواره حرمت دیگران را پاس ندارد، خداوند حرمت وی در نزد دیگران را نگاه نخواهد داشت. اگر کسی از بدگویی شدن دیگران یا بد گفتن از دیگران؛ هرچند دیگری بد باشد، خشنود می‌گردد به سادیسم روانی و کمبود شخصیت مبتلاست. افراد باوقار، متین و دارای نجابت نه‌تنها هیچ گاه از زمین خوردن و سقوط و شکست دیگران خوشحال نمی‌شوند، بلکه دل‌نگران و ناراحت می‌شوند و کسی که به زمین خوردن دیگران می‌خندد فرد بیماری است و کمبود شخصیت دارد.

افزون بر این، شخصی که آبروی دیگری را می‌برد به او بده‌کار می‌گردد و کم می‌شود کسی که هتک حرمت شده است دیگری را ببخشد، مگر آن‌که از جوان‌مردان، حقیقت‌مداران و یا از اولیای خدا باشد تا او را ببخشد و حلال نماید.

 

سخن حکیمانه و کلام سفیهانه

آدمی در رفتارهای اجتماعی خود باید به دو چیز اهتمام داشته باشد: یکی این‌که اگر فردی سفیه و کم‌خرد که مورد توجه نیست سخنی حکیمانه را گفت آن را نشنیده نگیرد هم‌چنین در صورتی که سخن ناشایستی از دهان بزرگواری شنیدید که فردی حکیم، مؤمن یا فاضل است، باید به آن بی‌توجهی نشان داد.

اگر فردی سفیه و کم‌خرد که مورد توجه نیست سخنی حکیمانه را گفت نباید به آن سخن نگاه خُرد و ناچیز کرد که آن را از فردی سفیه شنیده ‌است. ممکن است سخن وی رزقی باشد که خداوند آن را از زبان وی نصیب وی کرده است و هر گونه اهمال و سستی ممکن است آن را از او بگیرد.

انسان همواره باید این گونه باشد که اگر چنین سخن بزرگی را از دهان فردی ضعیف شنید در واقع همانند آن است که خط روی خط دیگری افتاده و به شنونده رسیده است. سخن کودک و بچه نیز گاهی چنین است و نباید از کنار سخنان بزرگی که گاه می‌زنند بی‌تفاوت گذشت و نسبت به آن دُرّ و گوهر بی‌توجهی نشان داد. وی ممکن است سخنی گفته باشد که راه حل یکی از مشکلات آدمی در آن بیان شده باشد بدون آن‌که خود متوجه باشد و چنین مسایلی را باید به تعبیری از امور رزقی خواند.

هم‌چنین در صورتی که سخن ناشایستی از دهان بزرگواری شنیدید که فردی حکیم، مؤمن یا فاضل است، باید به آن بی‌توجهی نشان داد و آن را به روی وی نیاورد و برای بدگویی از وی آن را به این و آن نگویید و بزرگوارانه و کریمانه از آن گذر نمایید. در باب عمل وی نیز چنین است و اگر عالمی خطایی کرد، نباید خطای وی را به او گوشزد کرد؛ چرا که علم و فرزانگی وی او را از خطای خود برمی‌گرداند و خود متوجه آن می‌شود و توبه می‌کند. خاصیت علم و معرفت چنین است و نمی‌گذارد عالم در راهی اشتباه به حرکت خود ادامه دهد.

انسان باید به این دو امر اهتمام داشته باشد و نسبت به فرزانگان دارای تحمل و گذشت بالایی باشد و همواره بزرگواری را پاس دارد، گویی بدی کسی را نمی‌بیند یا نمی‌شنود. با چنین برخوردی طرف مقابل در اندیشه فرو می‌رود و در می‌یابد نباید آن گفته یا کار را تکرار کند.

باید تا می‌شود کاستی‌ها و بدی‌های دیگران را نادیده و ناشنیده انگاشت و از آن درگذشت. نباید در کارهای مردم توجه و تجسس داشت وگرنه گاه به لحاظ شرعی مسؤولیت و تکلیف می‌یابد و باید خطای آنان را تصحیح کند. باید تلاش کرد تا می‌شود خطا و اشتباه دیگران را ندید و هم خود را به تکلیف و زحمت نینداخت و هم حرمت بندگان خدا را پاس داشت و مظهر «ستّار العیوب» بود. خداوند عیب‌ها را نه این‌که از مردم پنهان کند بلکه آن را از خود نیز پنهان می‌کند. ستّار بودن خداوند مسألهٔ عظیمی است که چگونگی آن تبیین نشده و در کتابی نیامده است. ستار بودن خداوند چگونه با علم خداوند به تمامی جزئیات سازگار است؟ اگر خداوند بخواهد چیزی را از خود پنهان کند، آیا باید به آن علم نداشته باشد؟ در این صورت، معنای «ستّار العیوب» چیست؟ خداوند خطا و اشتباه مردم را در کجا پنهان می‌کند؟ در خود یا در بندگان؟ خداوند همه چیز را می‌بیند اما عیب‌ها را چگونه پنهان می‌کند تا کسی و حتی خود آن را نبیند؟ این بحث را باید در فلسفه پی‌گیر بود و جای آن در این مختصر نیست.

انسان نیز باید یاد بگیرد بدی‌های دیگران و کاستی‌های همسر، فرزند، خویشان، همسایه و رفیقان را نبیند. کسی که می‌بخشد کار مهمی نکرده است؛ زیرا چیزی که مورد بخشش و گذشت او قرار می‌گیرد در ذهن وی حاضر است ولی آن را نادیده می‌گیرد، مانند کسی که از دیگری طلب‌کار است و طلب خود را نادیده می‌گیرد اما خداوند ستّار است. ستّار بالاتر از بخشش است و پنهان کردن بدی در جایی است که دیگر دیده نشود. باید ملاحظهٔ دیگران را داشت. اگر به فرد ناسالمی که در محلهٔ شما زندگی می‌کند اشکال نگیری و به او سلام نمایی ممکن است با توجه به حرمتی که از سلام شما در خود احساس می‌کند، او نیز ملاحظهٔ دیگران را بنماید و برای آنان حرمت قائل شود و در حضور آنان بدی ننماید و همین برخورد باعث سلامت او شود ولی وقتی از او اشکال می‌گیرید و ملاحظهٔ او را نمی‌کنید، غرور و حریت او را زیر سؤال می‌برید. باید فرهنگ نادیده گرفتن بدی‌ها و ناشنیده گرفتن آن را ترویج نمود. چنین برخوردی برای انسان‌ها حرمت می‌آورد و مردم بیش‌تر ملاحظهٔ یک‌دیگر را می‌نمایند و حیا در جامعه رشد می‌یابد و گناه کم‌تر می‌شود.

مطالب مرتبط