عقل؛محدوده شریعت و نفس مانع آن
بیان شد که محدوده شریعت، عقل و شرط آن بلوغ است، پس کسی که زیر پرچم شیطان رفته و نفسانیت همه وجود او را فرا گرفته است شریعت را نمیشنود، نمیبیند و درک نمیکند تا به شریعت عمل نماید و این شخص یکی از یاران شیطان و کمککار اوست و جزو شیاطین انسانی قرار گرفته است و شریعت در آن گستره و میدان سخن دارد؛ ولی شنونده ندارد. بر این اساس، عرصه پذیرش وی کمتر میشود.
شریعت در احکام تقلیدی انسان، مکلف را به اجتهاد یا به تقلید وادار میکند. مکلفی که بالغ و عاقل است. این شرط مفهوم دارد. در فرازهای بعد، از شکیات سخن میگوید. شریعت در مورد وسواس نیز نظر دارد و میگوید فرد وسواسی به یقین خود عمل کند نه به شک و دو دلی خود و افعال را مانند دیگران انجام دهد. این نیز معنا و مفهوم دارد؛ یعنی فرد شکاک عقل فعلی ندارد؛ زیرا شک از نفس است و نفس باید مطابق دیگران عمل کند؛ پس شریعت به خاطر اینکه مانع نباشد، دستور تقلید کورکورانه را برای وسواسی و تقلید از روی آگاهی را برای افراد معمولی و عمل و دنبالهروی معصوم را برای مجتهدان صادر کرده است؛ بنابراین شریعت درباره نفس نیز نظر دارد.
افرادی که عرفان عملی را پیروی میکنند، در نهایت به این حقیقت میرسند که همه هستی مخلوق خداست و همچنان که خداوند انسان را آفریده، سیاهی، بدی و پلیدی را آفریده است. سیل، زلزله، ویرانی و بیماریهای واگیردار مانند میکروبهای ایدز و بسیاری دیگر، خالقی به نام خالق هستی دارند. خدای متعال، هستی را که آفرید، همه را در جای
(۵۳)
خود قرار داد و رهپویان قافله حقیقت میبینند که بودن شیطان در هستی نیز بسی نیکوست. اینگونه انسانها را باید عاشق نام نهاد، اینان نفس و عقل را در نوردیدند و وارد قلب و دل شدند. این افراد وقتی نگاه میکنند، حرکت میکنند. قعود و قیامشان خدایی، حقی و عشقی است و باز چون از عقل بالاتر رفتند، دیگر آنان را به عقل نیازی نیست همچون فلسفه که میخواهد موجودات را اثبات کند. اینان وجود هر چیزی را ثابت میکنند و چون این اثبات از نزد حق آمده خوب است؛ هرچند سر میشکند دیوارش.
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
پس شریعت هرقدر هم سخن داشته باشد؛ ولی باز در این محدوده قدرت و ابزار نمایش ندارد. شخص نایستاده تا شریعت بر گردنش سنگینی کند و انسان وقتی از نفس و عقل به عشق، و از بدن و تفکر به حب و بغض افتاد، شریعت در جلوهای دیگر رخ نشان میدهد.
پس وجود ابلیس به خاطر وجود و بودنش خوب است؛ ولی در محدوده عقل که مرتبه طریقت است راهی ندارد؛ از اینرو افرادی که سیر عرفانی یا فقهی دارند و بسیاری از افراد دیگر، باید از شیطان دوری نمایند و به او بیتوجهی کنند. ابلیس در نفس نیز حقیقتی خارجی است که اگر انسان به وسواس افتاد، شریعت، ضعیفترین سخن خود را به او میزند و آنهایی که به حقیقت رسیدهاند، عقلشان زایل نشده است و باز طریقت را باید جستوجو کنند و میکنند و شیطان را نیز بد میدانند؛ ولی نه به صورت مستقل؛ بلکه به این دلیل که فرموده خداوند است، از شیطان دوری میجویند. این افراد بهشت و جهنم را با هم دارند و در
(۵۴)
مییابند.
(۵۵)
خیر بودن وجود شیطان
همانگونه که انسان برای حرکت، به محبت و غضب نیاز دارد، برای قرب الهی نیز هم به شیطان و هم به رحمان نیاز دارد.
وقتی از زاویه عرفان به چشمانداز عالم نگریسته شود، شیطان خوب است، چون ما را نابود میکند و هرچه بافتهایم پنبه میکند؛ از اینرو امید ما از دنیا قطع میشود؛ پس وجود شیطان هم برای ما و هم برای خودِ او خیر است و خدا خیررسان است، به همین جهت، خدا شیطان را رئیس نفس قرار داده است و اگر در عالم نفس نظم نباشد، همه عالم به هم میریزد؛ بنابراین ریاست نفس آن هم به این خوبی بسیار مفید است؛ پس ابلیس تنها در محدوده نفس اثر دارد.
شیطان هر جا که رود از حکومت حق جدا نیست؛ بلکه همیشه زیر نظر حکومت حق بوده و هست. شیطان مخلوق و مرزوق حق است و اگر کسی او را زیر سیطره خود درآورد به حق رسیده است.
«شیطان» یکی از اسمای الهی است که از خود ذات نشأت گرفته و در سرتاسر عالم گسترده است. انسان، در این عالم حکومت میکند و سخن میگوید و شیطان در آخرت سخن میگوید، و ذات الهی در خود حکومت میکند. اگر کسی بخواهد به ذات رسد، میتواند، و چنانچه بخواهد از ذات به سوی دنیا و شیطنت حرکت کند، باز میتواند.
اگر شیطان و ابلیس نبود عالم زیبا نبود و آدم آدم نبود. آدم باید در بهشت گندم میخورده و جو درو میکردهاست. این شیطان است که آمده این صفا و موقعیت را به انسان دادهاست آن هم چه رقیبی که خود خدا لنگ انداختهاست عندک الرجیم. بنابراین خدا چنین شیطانی را به
(۵۶)
جان انسانها انداخته و سپس در بین همین انسانها مومن، متقی، عادل و پیغمبر رشد میکند و خودش به خودش تبارک الله میگوید. با وجود چنین شیطانی این همه انسانهای مومن و با صفا وجود دارند. شهادت و عشق و شور پیدا میشود. بنابراین خدا میگوید چنین گرگی را به جان شما انداختم که از بینتان امام و پیغمبر و عادل و عاشق و مومن در میآید چرا که مربی تان قوی است اگر یک مربی ضعیف میخواست با تو تمرین بکند که هر دو دمر میخوابیدید. اگر مربی انسان قوی باشد انسان فن یاد میگیرد و شیطان بهترین مربی انسان بوده است. این که میگوییم شیطان یعنی همان ابلیس چون خود شیطان را ابلیس آفریده است ابلیس تمام اینها را درست کردهاست. ابلیس خودش از خود مایه گذاشت و گناهان را خود انجام داد که به ما آموزش بدهد. کدام مربی حاضر است این همه روی شاگرد خود سرمایهگذاری بکند. بحث ابلیس و حقانیت و عظمت او و بحث در حجج او به دو سال زمان نیاز دارد که ثابت کنیم هنوز هم مرد میدان شیطان است و واقعا هم همین طور است و هر کسی شیطان را نشناسد و با او تمرین نکند و کشتی نگیرد جزء یک جنگل موجودی بیشتر نیست و در این عددها نیست که خود را کسی حساب بکند.
(۵۷)
مخالفت شیطان با امر حق
ابلیس با هرچه به او بگویی مخالف است. او با همه چیز مخالف است؛ حتی با کلمه مخالف. دوست ندارد کلمه مخالف در جای خود به کار برده شود. او مخالف میباشد با هرچه که حق و حقیقت است و تا آخر نیز این مسیر را میپیماید و هرچه رو به پیش رویم، در این مسیر رشد میکند. هر بار مخالفت، باعث عذاب شیطان و دوری وی از حق است و هر بُعدی نیز مخالفتی را در پیش دارد. گویا ابلیس دیگر اختیاری از خود ندارد. ابلیس هرچه بیشتر در سرپیچی غوطهور میشود، به عمق مخالفت، نزدیکتر میشود؛ هرچند او خود عمق مخالفت است. او اولین سنگ مخالفت با حق را از انکار حقیقت عالی بودن آدم از ملایکه و جنیان بنا گذاشت. حقیقتی که پایه عالم بر آن چیده شده و ملکوت اشیا در آن غوطهور است. ابلیس در برابر آن حقیقت سر به اطاعت فرو نیاورد؛ از اینرو چیزی برایش آشکار نشد.
صنعتگران وقتی میخواهند سوراخی با دِلِر در چیز محکمی ایجاد کنند، اگر ابتدای کار با میخی فولادی نقطهای در آن ایجاد نکنند یا دلر را محکم فشار ندهند، نوک آن لیز میخورد و موفق نمیشوند آن را سوراخ کنند؛ ولی اگر از ابتدا با میخی فولادی یا با فشار دلر، نوک آن را در یکجا متمرکز نمایند، آن آهن هرقدر هم که محکم باشد سوراخ میشود.
شیطان نتوانست بدن و جسم خود را به سمت سجده متمرکز کند؛ چرا که اگر این کار را انجام میداد، درهای معرفت برای او گشوده میشد و رشد فراوانی مییافت؛ ولی افسوس که سر را بر آن آستانی که لازم بود نگذاشت و در جایی که باید فرو میرفت نرفت و باب معرفت را بر خود
(۵۸)
بست و به ظاهر بدون باطن رو نمود و اتصالش از باطن کم شد، بهطوری که فقط خط وجودی او از باطن است؛ ولی اگر باز هم بخواهد به باطن رو بیاورد و از مرحله نفس خارج شود، نابود میگردد و چیز دیگری میشود و وجودی نورانی پیدا میکند و دیگر آن شیطان ظلمانی نیست؛ اما به حسب تجربه میدانیم که او این کار را نمیکند. البته، نه اینکه ابلیس نتواند و راه بسته باشد؛ بلکه مخالفتهای اوست که مانع است و با هر بار مخالفت، دوری برای او حاصل میشود و از راه یافتن به باطن و درون باز میماند.
اگر درون تخته سنگی الماس باشد و عدهای طالب آن باشند، ضربه نخست بسیار مهم است. اگر با اراده، امید و آرزوی شکستن به تخته سنگ صد ضربه زده شود، آن کار به پایان میرسد؛ ولی اگر با گفتن: حالا ببینیم تا غروب چه میشود، زده شود، تا ظهر نشده کارگران خسته میشوند و کار را رها میکنند، بهگونهای که حال کنار زدن گرد و غبار لباس خود را نیز نخواهند داشت. شیطان نیز به همین منوال، وقتی نخستین بار مخالفت کرد و حتی بهظاهر نیز سجده نکرد، باعث گمراهی ابدی او شد؛ هرچند اگر این کار را میکرد، برای ابد نجات یافته بود؛ چرا که حتی ظاهرسازیها نیز مفید و اثربخش است.
ظاهر الصلاة و نماز ظاهری و بسیاری از مسایل ظاهری تأثیر خود را دارد؛ هرچند این ظاهرسازیها تنها برای اهل ظاهر مفید است و اهل باطن را ثمری نمیبخشد. البته مخالفت ظاهری ابلیس متأثر از مخالفت عقلی اوست و مخالفت عملی در مرحله دوم مخالفت است. وقتی ابلیس افزون بر مخالفت عقلی و اندیشاری، در مرحله دوم و در عمل
(۵۹)
نیز مخالفت کرد، خداوند او را به عالم نفس انداخت تا در آنجا مخالفت کند. او در عالم نفس که فروترین عوالم است همچنان مخالفت مینماید.
در عالم نفس، بسیاری از مسایل وجود دارد که میشود نام آن را موافقت گذاشت؛ مثل غذا خوردن، دوستی همسر، فرزند و خوشی عالم و از اینگونه مسایل که با آنکه نفسی است چون اطاعت حق است اشکال ندارد؛ ولی شیطان در عالم نفس نیز مخالفت میکند و از مسیری که حق گذاشته است استفاده نمیکند و غیر آن را میطلبد. برای مخالفت در این مرتبه میتوان به مردی مثال زد که همسری خوب، زیبا و خوشاخلاق دارد و از همه جهت دارای حُسن و نیکویی است، اما این مرد دنبال همسر دیگری میرود و از مسیر طبیعی که دارد سر باز میزند؛ به طور مسلم چنین شخصی خود شیطان است.
مخالفت، مراتبی دارد و با توجه به مراتب عوالم، در هر عالمی مخالفت و موافقتی متناسب با آن است. عالم ملکوت احکامی در حد عالی، متوسط و دانی دارد. ملائکهای «ساجدون» و سجدهگزار هستند و «لا یرکعون» و رکوع نمیدانند. عدهای از ملایکه «راکعون»؛ رکوعگزار هستند و سجده نمیدانند: «لا یسجدون» و فرشتگانی نیز «قائمون» میباشند و رکوع و سجده نمیگزارند. صاحب هر مرتبه باید اعمال آن مرتبه را انجام دهد وگرنه به تغییر جنسیت او منجر میشود. برای نمونه، اگر ملایکه مسبحین و تسبیحگر به مقدار عالی تسبیح نکنند یا بهطور متوسط مخالفت کنند از درجه ملایکه خارج نمیشوند؛ ولی اگر دانیترین حکم را که حکم عمومی و فراگیر و آسان است انجام ندهند، در جنس خود تغییر مییابند و نوع آنان تفاوت مییابد و به نوع دوم که جن
(۶۰)
باشد تنزل مییابند، و باز در مرتبه جن اگر مخالفتی صورت گیرد، به مرتبه شیاطین تنزل مییابند و اگر باز مخالفتی از آنان سر زند؛ یعنی احکام مربوط به شیاطین را رعایت نکنند، همین سیر نزول در اطاعت با تمام سختیهایی که دارد ادامه مییابد؛ اما اگر آنان با احکام مرتبه خود موافقت کنند و سختی اطاعت را بچشند و آن را بر خود هموار سازند، حضرت حق امتحان و آزمایش آنان را سختتر میکند و با هر فیروزی، بر درجه و رتبه آنان میافزاید و فرد پیروز را به جنگ سختتری میفرستد تا جایی که بلاپیچ شود.
طفل زمان گرفت چو پروانهام به مشت
جرم دمی که بر سر گلها نشستهام
به جرم استفاده از حق، طیبات حقی و حلالهای هر قوم و دسته، طفل زمان مرا در مشت خود فشرد، آن هم طفل، نه فردی بزرگ. بهتر است این بیت شعر را در قالب مثالی توضیح دهیم تا شیطنتی از شیطنتهای انسی نیز نمایانده شود. کسی که هنوز شاکلهای ندارد و وجودش استحکام نگرفته و کسی بهحساب نمیآید؛ بهگونهای شده است که به خاطر کوچکترین چیزها نسبت به فقیهی که فقه را رعایت میکند و با موازین حرکت میکند ایراد میگیرد یا رئیس ادارهای را که موازین شرعی یا قانونهای دولتی را رعایت میکند، احمق قلمداد میکند. در این رابطه هرچه گویم کم گفتهام و تو شرح مفصل بخوان از این مجمل.
(۶۱)
احزاب شیطان
تمامی جنیان در گروه شیاطین نمیباشند و شیاطین تنها بعضی از گروههای جنیان میباشند. در میان شیاطین، «ابلیس» موقعیت خاص و ویژهای دارد و در رأس تمامی شیاطین قرار دارد که وی همان شیطان بزرگ میباشد.
ابلیس هیچ گاه مورد تسخیر کسی قرار نمیگیرد و تنها در مقابل گروهی از اولیای معصوم : خود را شکستخورده میداند.
شیطان بزرگ، بزرگتر از آن است که هر کس بتواند او را تصور و درک نماید و یا او را ببیند و بشناسد. وی بزرگتر از آن است که هر کسی را مبارز میدان خود به حساب آورد. ابلیس با آنکه در واقع شخص است، گستردهتر از نوع میباشد و هر یک از افراد شیطان، خود نوعی است که دارای طوایف و افراد بیشماری میباشد. شیاطین و مزدوران آن با آنکه دو نوعیت کلی و متفاوت دارند، در یک سو و در یک جهت عمل میکنند. مزدوران شیطان را «حزب» میگویند. حزب شیطان غیر از شیطان است. این حزب نوعی از انسان میباشد. حزب شیطان در میان همین مردم و آدمیان میباشند و پیروی کلی و همیشگی با شیاطین دارند و با یکدیگر همسو و همجهت میباشند. اینها مانند مردمی نیستند که گاهی کم و بیش در همسویی با شیطان قرار میگیرند و از افراد حزب محسوب نمیشوند.
شیطان و حزب شیطان، مانند گروههای مختلفی از مردم هستند که گاه گاهی از شیطان بزرگ و ابلیس پیروی میکنند.
(۶۲)
(۶۳)
انتخاب کوچکترین عالم توسط شیطان
خداوند از همه ملایکه و ابلیس برای انسان سجده طلبید، ولی شیطان نتوانست از نفس خود بگذرد و عقل را توجیه کند که با یک سجده تا ابد در نعمت میماند و حتی نتوانست حالت سجده را به خود گیرد و ادای آن را درآورد؛ در نتیجه رو در روی بسیط مطلق ایستاد و در نفس خود فرو رفت. او نمیدانست که نفس، تنها یک عالم از عوالم بیشمار حق تعالی است. او با انتخاب عالم نفس، بقیه عوالم را از دست داد. او کوچکترین عالم را در عوالم وجودی انتخاب کرد و خود را کوچک نمود و از مرحله اطلاقی و گستردگی به سمت قبض و جمع شدن رفت. از زمانی که سجده نکرد، در عالم نفس افتاد و بسیار کوچک شد و هرچه به قیامت نزدیکتر میشویم، عالم او کوچک و کوچکتر و منقبضتر میشود و هرچه حق روشنتر گردد، پستی نفس بیشتر مشخص میشود؛ هرچند درون نفس درهای خروجی به سمت عقل و عشق به حق است، آنها را نیز به روی خود میبندد و هرچه مهلت او بیشتر میشود، منقبضتر میگردد.
مسیر الهی به بسط و مسیر شیطان به قبض منتهی میشود. پس شیطان منقبضترین فرد است که توان هیچ حرکتی را به سمت و سویی که نیازمند عقل است ندارد. ما درباره قبض و بسط در کتابی با عنوان «تپش ایمان و کفر» سخن گفتهایم.