رویش نفاق در جامعهٔ بسته
در جامعهٔ ایران سختگیریهای بسیاری از ناحیهٔ برخی از متعصبان مذهبی اعمال میشود که با احکام بیپیرایهٔ شرع سازگاری ندارد. گاه گفته میشود طلاب بسیاری به طور پنهانی درس موسیقی میخوانند و این حکایت از بسته بودن جامعهٔ حوزوی دارد.
چرا باید آنقدر سخت گرفت و حلال خدا و امر فطری را حرام نمود که برخی مجبور به فعالیتهای زیرزمینی شوند. فعالیتهایی که به دلیل پنهانی بودن ممکن است خالی از انحراف نباشد.
جامعهٔ بسته سبب رویش نفاق، تزویر، سالوس و ریا میگردد؛ به قدری که جامعهٔ کفرآلود خطر کمتری نسبت به آن جامعه دارد. جامعهٔ بسته گرچه ظاهری آراسته دارد ولی پایهها و استوانههای نگهدارندهٔ آن در حال پوسیدن است و با لرزهای ویران میگردد.
البته وقتی میگوییم جامعه باید باز باشد به این معنا نیست که جامعه میتواند دریده باشد؛ چرا که این دو جدای از هم است گرچه باز نبودن جامعهای برای روزی موجب دریدگی میشود. وقتی درب خانهای باز نمیشود، دیوار خراب میشود و وقتی که جامعه از راه سالم، خود را تخلیه نکند، عفاف آن دریده میگردد و از بین میرود.
جامعه عشق
کسی میتواند به عشق وصول یابد که صداقت داشته باشد. یک کلام ختم کلام: معصیت یعنی خویشتن نبودن و بدلکار بودن.
جامعه در صورتی دینی است که به همه آزادی دهد خود باشند بدون آن که به حریم دیگران تجاوز و تعدی شود و مزاحمتی ایجاد شود.
چنین جامعهای جامعهٔ عشق است. چنین جامعهای است که به سالوس، ریا، عقده، حقارت، یأس و خمودی نمیگراید و از استبداد و اختناق دور است.
مردم عادی و لغو و شوخی
هر کیسهای ظرفیتی دارد و قرار دادن بار بیش از اندازه، آن را پاره مینماید. انسانی عادی در صورتی که بیش از اندازه عبادی باشد و خود را از هر لغوی برهاند و در هر کاری، غرضی عقلایی و علمی داشته باشد، از سلامت دور میماند و به سالوس و ریا و نفاق و تکبر گرفتار میشود.
لغو از اسباب دوری بندگان از کفر، شرک و تکبر است. لغو بسان لنگر کشتی بندگان و هستی است که آن را نگاه میدارد. افراد عادی از آنچه مؤاخذه میشوند که قلب آنها آن را به دست آورده است، که همان امور جدی است، نه شوخیها و لغوها. خداوند متعال با مردم عادی، با گذشت بسیار مواجه میشود و بسیاری از کردار آنان را نادیده میگیرد.
رهبران جامعه نیز نباید بر مردم عادی سخت بگیرند و نباید ترس را بر آنان چیره سازند؛ زیرا بسیاری از کارهای آنان از سر قصد نیست و جدیت و همتی در آن وجود ندارد و به گونهی غیر مقصود، از آنان صادر میشود.
زندگی متعادل نوابغ در جوامع نابالغ
در جوامع عقبمانده اگر نابغهاى به دنيا آيد و نبوغ خود را نشان دهد، زندگى سختى خواهد داشت و خود را با دست خويش به هلاكت انداخته است و دولتها و قدرتها و رقيبانى از علم كه در برابر او چون پر كاهى هستند او را همواره محدود خواهند نمود. نوابغ اگر در چنين جوامعى مانند ديگران زندگى كنند مشكلى نخواهند داشت.
شرح حال زمانه
در این زمانه، گویی همه با هم مرده هستند و دنیای ما گورستانی گردیده که همه یکدیگر را یکسان میبینند. اگر کسی شکست بخورد و از گرسنگی و دردمندی خون بگرید، کسی نیست تا به حال وی حتی اشکی بریزد؛ زیرا اشکی برای کسی باقی نمانده تا حتی برای خود گریه کند و برای خود بنالد؛ چه رسد به آنکه به حال دیگران گریه و ناله کند.
گویی حالت مسخ، سراسر اندیشه و روان همگان را فرا گرفته است؛ بدون آنکه کسی هیچ نگرانی از این حالت داشته باشد. قساوت قلب در هر دلی ریشه کرده و مسخ روح، همگان را فرا گرفته است.
ظلم، ستم، اجحاف و تجاوز، دمار از روزگار همه در آورده است و بدون آنکه دادرسی باشد، همگان ـ اعم از حاکم و محکوم ـ سخنرانیهایی زیبا سر میدهند و با ریش و بیریش، به ریش یکدیگر میخندند.
جامعه مناسب برای زندگی
شاخص جامعهای که به سلامت حرکت میکند، فاصله گرفتن آن از سه عنصر «فقر»، «جهل» و «استبداد» است.
اگر روند عمومی جامعهای سیر در دوری از سه عنصر یاد شده باشد، آن جامعه برای زندگی مناسب است؛ وگرنه باید هجرت و کوچ به جامعهای دیگر را در دستور کار خود قرار داد.
ریشهٔ تمامی مفاسد جامعه و بزکاریها به سه امر گفته شده باز میگردد.
جامعهٔ مرحمتی
جامعهای که در آن اختلاف بین افکار و افراد یا کارگزاران بسیار است جامعهای مرحمتی نیست و چنانچه این جامعه حتی علمی باشد اما عالمان نتوانند با هم گفتمان داشته باشند و نشستها به درگیری منجر شود مصداق «یکفُرُ بَعْضُکمْ بِبَعْضٍ وَیلْعَنُ بَعْضُکمْ بَعْضا» میباشد؛ یعنی جامعهای است که رحمت خاص الهی شامل حال آنان نیست.
جامعهای جامعهٔ رحمتی، طیبه و مطهر است که تمامی روابط آن مرحمتی، عاشقانه و برادرانه باشد و افراد آن تمامی اعضای جامعه را برادرِ مهربان و رفیقِ خود بیابند و از حقوق خود به نفع او ایثار و گذشت داشته باشند و همه در پی کمال یکدیگر تلاش نمایند.
تصحیح نسل؛ نه کنترل یا تکثیر جمعیت
تکثیر جمعیت و یا کنترل و محدود کردن آن هیچ کدام گره از مشکلات جامعه باز نمیکند و هر دو انحراف از مسیر رشد و تعالی است؛ هرچند محاسنی نسبی، موقت و زودگذر داشته باشد. به جای بحثهای کمیگرایانه در این موضوع باید به «تصحیح نسل و ژنها» اندیشید که تنها تدبیر جمعیتی است که بدون عوارض منفی جامعه را به سوی تعالی پیش میبرد.
جامعهای که افراد آن بیاستعداد، فقیر و بیمار باشند، تکثیر آن چه خاصیتی دارد جز آن که سایهٔ آرامش و پیشرفت را بر خود نخواهد دید و منابع آن تنها باید برای کم کردن عوارض ناشی از این مشکلات هزینه شود؛ مشکلاتی مانند بیماری، جرم، جنایت و هزاران گرفتاری دیگر.
برای تصحیح نسل باید بر اساس شرایط و بدون حب و بغض، درست مانند طبیب و جراحی حاذق عمل نمود که در اینصورت منابع کنونی کشور نه تنها پاسخگوی جمعیتی دویست میلیونی، بلکه نیم میلیارد جمعیت را نیز بهخوبی اداره مینماید.
گناه و فساد در جامعه؛ کارگزاران ناتوان و ضعیف
جامعهای که قدرتمند گردد و معنویت و فضایل در آن ارج نهاده شود، بدهای آن نیز به خوبی میگرایند. اگر مسؤولان و کارگزاران کشوری ناتوان و ضعیف باشند، گناه و فساد در جامعه رونق میگیرد. مردم وقتی مسؤولانی توانمند داشته باشند که قدرت برآوردن نیازهای آنان را به شکل صحیح و مشروع دارند، دلیلی برای بد بودن و سرپیچی و طغیان خود نمیبینند.
حاکمیت اگر اقتدار داشته باشد و مانع دزدیهای آبرومند گردد و حق فقیران و ضعیفان را به آنها برساند بیشتر مشکلات جامعه حل میشود. افراد جامعه نیز اگر سیر باشند مطیع میشوند. دزدان محترم را باید شناسایی کرد و حق فقیران را از آنان گرفت. تا چنین دزدانی در این کشور هستند، برای مشکلی نمیتوان چارهجویی جدی داشت.
زمان ظهور امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) که زمان اقتدار است همینگونه میباشد. آن زمان به گونهای است که نیازمندی بر زمین نمیماند همه چشم و دل سیر هستند. از همین روست که انگیزهای برای دزدی و انجام دیگر گناهان وجود ندارد و امنیت فراگیر میشود.
صداقت تمام نزد اولیای خدا اما میدانداری اشباهالرجال
صاحبان مقام جمعی و اولیای خدا دارای صداقت و صافیاند و با آن که شهوت، غضب و مکر دارند، ظلم ندارند. غضب سبب میشود اولیای خدا فصل الخطاب و نیز «خَیرُ الْماکرِینَ» باشند، با این وجود کمترین ظلمی نمیکنند و پر کاهی را به ظلم از دهان هیچ پدیدهای نمیگیرند.
صداقت تمام تنها در نزد اولیای خداست و بس و غیر آنان نمایش صداقت را بازی میکنند؛ بدون آن که کمترین صفایی در آنان باشد. کسانی که نه شهوت دارند نه غضب و نه مکر و از هر یک مشابه آن را دارند و به تعبیر حضرت امیرمؤمنان «اشباه الرجال ولا الرجال» هستند. ریاکاران سالوسباز و منافقانی که از صداقت تهی و از دروغ پر هستند، با میدانداری خود، اولیای خدا را به انغمار و محاق کشاندهاند.
شبیهسازیها، دین و دنیای مردم را بر باد داده است و هیچ چیز در جای خود نیست. امروزه حتی زنان شبیه زنان و مردان شبیه مردان نیستند و نه زن زن است و نه مرد مرد. در چنین جامعهای نه صدق است و نه صفا و هر چیزی به صورت مونتاژ و المثنی تولید میشود.
ویژگی خاک ولایتزا
مردم جامعهٔ ما با یکدیگر مشکلات ریشهای ندارند؛ از اینرو هم مخالفان و هم موافقان میتوانند در مجامع گرد هم آیند؛ چرا که ایران افغانستان نیست و سبب جمع شدن آنان محبت قلبی است.
قومیت در ایران بسیار ضعیف است. در هر نسل بهطور حتم یک ترک، فارس، شیرازی، کرد و یا بلوچ به هم آمیختهاند؛ حتی مردم یک منطقه مهمانان منطقههای دیگر را بیشتر احترام میگذارند و این بهخاطر این است که خاک ایران ولایتزاست و حتی منافق آن را هم میشود اصلاح کرد.
بیماری تراکم
داشتن قدرت سیاسی، سلب آزادی و آرامش میکند. از نظر جامعهشناسی دو گروه به هیچ وجه روی آرامش نمیبینند مگر آن که خود را به نقطه مقابل آن جابهجا کنند: یکی فقیران هستند که چون ضعف مالی دارند همواره حقوق آنان پایمال میشود، و فقیر باید تلاش کند در حد عفاف و کفاف به قدرت مالی برسد.
گروه دیگر اهل سیاست هستند که نه آرامش روانی دارند و نه محبوبیت مردمی. آنان همواره توقع حمله دشمن و بدخواه و درد حفظ موقعیت سیاسی خویش را دارند؛ چنانکه ممکن است میان دو همکار سیاسی که سالها با هم دوست و مددکار هم بودهاند رقابت سیاسی در بگیرد و یکی دیگری را در کمال سختدلی و قساوت حذف کند.
این خاصیت ناسوت است که تراکمهای آن بیماری و اختلال میآورد. مطالعه زندگی ورزشکارانی که به صورت حرفهای به ورزش میپردازند و قدرت جسمانی در آنان متراکم میشود نیز چنین است و فینالیستهای آنان سلامت زندگی خود را از دست میدهند و استرس و تنیدگی یا اختلالات عضوی و نقص، دامنگیر بسیاری میشود تا بلکه چهرهای چهره شود.
شهرت نیز چنین است. تراکم شهرت در میان برخی چهرههای سینما و ستارگان بازیگری سبب ناراحتی و اختلال زندگی آنان میشود. استرس حفظ مال، در میان ثروتمندان و متمولان بیشتر است و آنان به صورت غالبی از این که کسی از آنان چیزی بخواهد به سختی ناراحت میباشند. همچنین است زیبایی و خوشگلی افراطی برای زنان که امنیت آنان را به خطر میاندازد.
مدینه فاضله یا جنگل مدرن
پژوهشي در شناخت ويژگيهاي جامعهي بسته و فاسد و طرحي براي اصلاح آن
هر انساني به صورت طبيعي بر محيط اطراف خود انديشه مينمايد تا سازندگان محيطهاي اجتماعي و دست اندركاران طراحي سيستمهاي اجتماعي و سنتها و عرف و انديشهي حاكم بر جامعه يا افراد همگون را بشناسد.
نوشتار حاضر با تأمّلي عقلي در پي آن است كه ويژگيهاي جوامع فاسد و به ويژه جامعهي امروز بشري را بشناساند تا از طريق «تعرف الاشياء بأضدادها»، ويژگيها و مشخصات جامعهي سالم و باز به دست آيد.
با شناخت معيارهاي جوامع فاسد؛ مانند: دو قطبي بودن جامعه، حاكميت زور و قدرت، كسب وجاهت از طريق خيانت و ظلم، همكاري و معاونت افراد نيك بر بديها، چيرگي ايمان صوري و ويژگي داشتني عيد و افتخار به زورمداران و آه، ناله، سوز و زندان به فقيران و بيچارگان، اين حقيقت به دست ميآيد كه دنياي امروز جنگلي است كه لباس مدرنيته به خود پوشيده است و جنگل، در برابر آن، مدينهاي فاضله است.
حال اين پرسش رخ مينمايد كه راه برون رفت از جامعهي فاسد و بسته به جامعهاي سالم و باز چيست؟ رهبري اين حركت چه ويژگيهايي بايد داشته باشد و آيا در دنياي امروز چنين امري قابل تحقق است و داراي وصف امكان ميباشد و آيا كوشش در اين راه مثمر ثمر است. نوشتار حاضر بر آن است تا به چنين پرسشهايي پاسخ دهد و از آيندهي موعود جهان سخن گويد.
در دنياي كنوني براي شناخت جوامع سالم از فاسد، خصوصيتها، نشانهها و ملاكهاي بسياري وجود دارد كه مردم و محيط آن، با آن معيارها شناخته ميشوند. در اين مقام به اندكي از موارد مشخص و مهم آن اشاره ميگردد:
_ جامعهي فاسد، استثمار را سهم و حق مستضعفان و توسعه و برتري را از آنِ مستكبران ميشناسد؛ اجحاف و تحمل را براي فقيران و فزوني و بسياري را ويژهي دولتمردان آن جامعه ميداند. در چنين جامعهاي، ناتوان و ضعيف، هميشه محروم و توانگر و قدرتمند هرگز محروميت ندارد. عناوين اجتماعي، حقوق عمومي و حاكميتهاي مردم، سهم توانگران و زحمت، كوشش و هر رنج ديگر، نصيب افراد محجوب و مظلوم ميباشد.
_ تمامي رياستهاي اجتماعي و مراكز حساس جامعهي فاسد را شياطين و ايادي تزوير، زر و زور بر عهده دارند، ولي گوشه نشيني و انزوا يا كمبود و بي ساماني، نصيب مردمان شايسته و پاك طينت ميشود.
_ در جوامع فاسد، دوگانگي عجيبي رخ ميدهد و هرگز ملاك درستي براي خوب و بد نميتوان ارايه داد؛ به طوري كه تمامي محدوديتها و كمبودها نصيب محرومان جامعه و توسعه و فراواني از شؤون زور مداران ميباشد. عناوين و شؤونات كلي جز در محدودهي متشخصان جامعه پيدا نميشود، ولي تمامي وزر و وبال كلي و جزيي محيط را بايد در زندگي طبقات پايين آن جوامع جستوجو كرد و به طور كلي، كمبود، با ناتواني و فزوني با زورمداري برابر ميباشد.
_ اغنيا و زورمداران جوامع فاسد، تمامي كردارشان شايسته جلوه مينمايد و فقيران و محرومان وجود، زندگي و حيات آنان، چيزي جز نقص نميباشد. عيب غني، حُسن و حُسن فقير، عيب او به شمار ميرود. كردار بد اغنيا هرگز ظاهر نميشود؛ در حالي كه اندك ناشايستگي و عيبي از فقير، بر سر چوب ميگردد و قابليت پيگيري در تمامي مراكز قانوني اجتماع را داراست. هر كه غني شد از خوبان است و هر كس كه موقعيت نسبي نيافت، چيزي از مواهب آن جامعه نصيب وي نميگردد.
تحویل خوبي به توانگري
_ آنچه در جوامع فاسد اسمي دارد «توانگري» و «توان» است و خوبي، هيچ جايگاهي ندارد. خوب آن است كه توانگر تصديق كند و نازيبا چيزي است كه او از آن رو گرداند؛ هر چه غني گويد، همان است و آنچه فقير و محروم ميداند، مجالي براي گفتن پيدا نميكند.
_ قانون آن است كه او ميبافد و قانونمندي را توانگر بايد امضا كند و در اين كار، ناتوان نقشي ندارد. ضامن اجراي قانون، زور توانگران است و عمل به قانون، كار مردم عادي و ناتوان.
_ علت غايي وضع قانون، مردم عادي ميباشند و حقوق توانگر در پناه قانون ايفا ميشود و مردم جامعه در صورت حركت و كوشش و اطاعت تمام از زورمداران، تنها سلام و صلواتي بهره ميبرند.
سود و سرمايه
_ عشرت طلبان، قانون مينويسند و رنجبران، موضوع اين امر ميباشند. فرمان، فرمان زور است و عدالت و حقوق عمومي و تعاون بشري و هر لفظ و واژهي زيباي ديگري، ابزاري بيش براي پيشرفت آنان در دستهاي آنان نميباشد.
_ مردم عادي هر جامعه به عقيده و باور خود عمل مينمايند و سروران جامعه تنها سينه ميزنند و فرياد سر ميدهند و اگر لازم شود، گريان ميشوند و به قول معروف، گريه از آنان، مصيبت از مردم؛ شادي از آنان، هزينه از مردم؛ سود از آنان، سرمايه از مردم؛ ناله از آنان، ناليدن از مردم و خلاصه بايد در تقسيم به طور تساوي در ناتساوي حقوق را نسبت به آنان رعايت كرد تا هرگز رنجش خاطر مبارك آن حضرات كذايي پيش نيايد، حتي اگر خاطري براي مردم عادي باقي نماند.
قوّت و ضعف: ملاك و ميزان براي مسايل و موضوعات اجتماعي
_ ملاك و ميزان براي مسايل و موضوعات اجتماعي، قوت و ضعف است؛ اگر فردي قوي باشد و به نوعي كميت جامعه را در اختيار داشته باشد، مفتي جامعه نيز ميگردد و اگر مفتي واقعي باشد و از چنين كميتي برخوردار نباشد، نبض جامعه و افراد آن در اختيار او قرار نميگيرد.
_ آنان كه توانگر هستند، ضرر و زيان كه نميكنند هيچ، بلكه ضرر و زيان طبيعي خود را به دوش ناتوانان جامعه مينهند و محروم و ناتوان، بايد اگر خداي ناكرده شادي و سروري براي وي پيش آمد، بر سر سفرهي توانگران افطار نمايد تا آنان از آن شادي بي نصيب نمانند.
_ ظالم دست دارد و مظلوم سر هم ندارد؛ ظالم ميتازد و مظلوم را به دنبال خود نميبرد؛ در چنين جوامع فاسدي، كسب وجاهت و آبرو، از خيانت و ظلم به دست ميآيد و آبرومند و شايستهي حقيقي، لجن مال ميگردد.
_ ظالم، اگر مهر و محبتي كند، از شهرت است و مظلوم، اگر خطا و خيانتي كند، از ناتواني و محروميت است. درد را مظلوم ميكشد و ظالم، قهقهه سر ميدهد، حق ندا سر ميدهد و باطل دم از حق ميزند؟
عوارض غیبت معصوم علیه السلام در آخرالزمان چیست؟
✔️ یکی از عوارض دورهٔ آخرالزمان این است که «توفیق» از مردم سلب میشود. توفیق از «وفق» به معنای هماهنگ شدن سلسلهای از مبادی و مقدمات برای انجام کاری است. بر این اساس، سلب توفیق به این معناست که مقدماتی که برای انجام یک کار لازم است، فراهم نمیشود.
✔️ در عصر غیبت، حتی برای خوبان و شایستگان نیز بلایا و مشکلات فراوان میگردد و کارها در جای خود انجام نمیپذیرد و تناسب نمییابد و امور و مجاری کارها همگون و همراه نمیباشد. در این زمان، حتی طبیعت، زمان و امور غیر اختیاری نیز چنین وضعیتی پیدا میکند و هر امری تناسب خود را از دست میدهد. زمستان، زمستان نمیشود و گاه به تابستان منتقل میشود. پاییز زود از راه میرسد و بهار در زمستان اتفاق میافتد، باران منافع خود را نمیرساند و خلاصه آدم و عالم، درگیر حوادث تازه میگردد و این خود بلا و ابتلایی برای بندگان در این عصر است.
✔️ عارضهٔ دیگر این که نگاه داشتن ایمان از نگاه داشتن آتش در دست مشکلتر و سختتر است. این دوران به گونهای است که کسی آزادی عمل چندانی ندارد و مؤمنی نمیتواند خود را در آرامش ببیند و هر لحظه انتظار خوف و خطری را دارد.
✔️ دورهای که صحت مزاج و سلامت روح کمتر میگردد، بیماری و فساد فراوان میباشد، امانی در کار نیست و هر کسی خود را در امان موقتی میبیند، بسیاری نیز خود را بیامان مشاهده میکنند و به دنبال تیر خلاص در حرکت میباشند، هیچ کس به دیگری اعتماد ندارد و به هیچ وجه نمیتوان به کسی اعتماد کرد، تمامی روابط و دوستیها صوری و ظاهری است و با اندک حادثهای به هم میخورد و دشمنی جای آن را میگیرد.
✔️ در چنین زمانی و در میان چنین سیلاب خون آلودی دیگر دلی محکم نمیماند، جانی سالم نمیشود، معلوم است روحی صافی نخواهد بود، قلبی از مهر پر نمیگردد، دستی بهحق بر سری کشیده نمیشود و دنیا را تنها آشفتهبازاری فرا خواهد گرفت، بسیاری تلف و کشته میگردند، گروه گروه دستخوش حوادث میگردند و از گردونهٔ زندگی خارج و به فراموشی سپرده میشوند.
✔️ خوب است در چنین زمانی انسان به خود آید و به خدای تعالی پناه برد، ساحلی گرچه سست و ناآرام بیابد، عمر خویش را در حالت انتظار سپری کند، خود را درگیر نسازد، با آب کشتی نگیرد و با آتش بازی نکند، در میان جمع خود را گرفتار نگرداند، با کمبودها بسازد، بی صدا و دور از هر جلوهگری خود را به خود مشغول گرداند.
✔️ در این زمان، مؤمن باید حق تعالی را در نظر آورد و در خواب و بیداری به یاد او باشد و خود را از پناهگاه الهی بیرون نبیند تا بسیاری از حوادث موجود را بکاهد و آسیب کمتری ببیند و فرصت بیشتری پیدا کند. عبادت، توجه، نماز، قرآن کریم، فکر، اندیشه و انتظار را هرچه بیشتر در خود توسعه دهد تا شاید جان و دینی سالم به در برد و بیدین و نجس از دنیا نرود.
مهربانى و آزادى
فرد يا جامعهاى كه استبداد و خشونت دارد، زيردستان و مجموعهاى خواهد داشت آلوده به سالوس و ريا كه بنيانى براى آن نيست و موريانهى نفاق، آن را حتى اگر كاخ بلندى بنمايد، آرام آرام به ويرانى و فرود مىكشاند.
استبداد همواره مخالفساز است بدون آن كه تفاوتى كند كه از طرف چه كسى باشد. از اين رو اگر دين استبداد داشته باشد، دينگريزى به وجود مىآيد و اگر كافرى استبداد داشته باشد، گرايش به دينداران را رونق مىدهد.
اين محبت، مهربانى و آزادى است كه به جامعه ساختار سالم مىدهد. براى نمونه، خشونت مرد در خانه سبب پنهانكارى زن مىشود و همواره پنهانكارترين زنها در برابر خشنترين مردها قرار مىگيرند.
استبداد؛ ریشهٔ تمامی معضلات
ریشهٔ تمامی مشکلات جامعه به استبداد باز میگردد و استبداد با خود هزاران مشکل ریز و درشت میزاید که بدترین آن نفاق، سالوس و ریا میباشد.
اگر دیوار استبداد فرو ریزد، نم نم بارانِ مهر، لطف، صفا، پاکی و روشنایی، فضای جامعه را عطرآگین میسازد و فاصلهها را بر میدارد و دلها تمامی حیات مییابد و نشاط به کالبد مردهٔ جامعه میدمد و گرمی میگیرد و مردم با یاد یکدیگر زنده میشوند و جان میگیرند و از دیدار هم نور و صفا مییابند.
میان جامعهٔ مرده با جامعهٔ زنده، تنها حضور سنگین و سرد استبداد فاصله است. استبداد با هلاکت و نابودی برابر است. مستبدان، هم خود را به هلاکت و نابودی میکشند و هم جامعهای را که بر آن چیرگی و سلطه دارند.
استبدادناپذیریِ ایرانیان
این دینمداری اصیل و برآمده از فطرت انسانی است که در ایرانیان شدت دارد. مطالعهٔ تاریخ ایرانیان نشان میدهد که آنان به هیچ وجه استبداد خارجی را نمیپذیرند؛ چنانکه استبداد اعراب و خلفای جور را نپذیرفتند، بلکه آنان فرهنگ اسلام را پذیرا شدند و از همان ابتدا به مبارزه با دستگاه خلافت عربی پرداختند.
ایرانیان همواره به خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام ـ که خاندان محبت و مودت بودند ـ عشق میورزیدند و بسیاری از قیامهای خود را به نام آنان برپا میساختند؛ چرا که فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام را نه تنها استبدادی نمیدانستند، بلکه سرشار از دانش، معرفت، عشق، صفا، صمیمت، کمال و آزادیبخشی مییافتند.
طراحی مدل همسایگی مسالمت آمیز گروههای مختلف
خداوند در آیه ی (۱۷ سوره ی حج) همه ی امت ها را اعم از مؤمنان شیعی، مسلمانان، یهودی ها، صائبی ها، مسیحیان مجوس و دیگران را که با تعبیر «وألَّذینَ أشْرَکوا» از همه ی آنان یاد می کند در کنار هم آورده است. این آیه مدل یکی از پایه های حکومتداری است. خلیفه ی خداوند نیز باید از این جامعیت به تنزّل و مرتبه ای برخوردار باشد.
در کشوری که نزدیک به یکصد میلیون جمعیت دارد نمی توان همه ی افراد را یکدست و یکسان سازی نمود تا همه دارای یک دین و آیین و یک اخلاق و یک عملکرد و یک پوشش باشند. جامعه درصدی گریزناپذیر را با خود دارد که نمی توانند مؤمن و خوب باشند و همواره با خوب ها درگیر می شوند.
در زمان طاغوت مؤمنان زیردست بودند و امروزه غیرمؤمنان به فرود نشسته اند. حاکمان و مغزهای برنامه ریز جامعه باید بتوانند مهندسی و آرایش جامعه را به گونه ای طراحی نمایند که تمامی سلیقه ها،گروه ها و آیین ها به صورت مسالمت آمیز در کنار هم زندگی کنند به گونه ای که کسی در فکر براندازی کسی برنیاید.
این یک قاعده است که وقتی آزادی در یک جامعه ای حاکم نباشد، براندازی رخ می دهد؛ زیرا هر کس می بیند شرایط به نفع او نیست و در پی آن می خواهد به نفع خود براندازی داشته باشد. از این روست که حکومت های استبدادی بیشتر با خطر کودتا مواجه می شود.
باید برای حکومت مدلی را ارایه داد که صد میلیون در خانه و کاشانه ی خود زندگی کنند، و به دشمنی نیفتند و دیوارهای مملکت را بر سر هم خراب نکنند و افزون بر آن؛ سیستم عمومی جامعه به گونه ای باشد که همه به هم حرمت بگذارند و در امور خصوصی یکدیگر دخالتی نکنند.
اتاق فکر جامعه
مهمترین رکن جامعه، چهرههای درخشان علمی میباشند. دانشمندان، مغزهای متفکر جامعه و چرخهای اندیشهٔ مردمی هستند. عالمان و دانشمندان مانند فضای سبز هستند که بدون وجود آنان تنفس سالم ممکن نمیباشد. عالمان با تمام اهمیتی که دارند از وظایف سنگینی برخوردارند و باید گفت: سلامت و یا ناسالمی جامعه و مردم در گرو اندیشههای درست و نادرست عالمان میباشد.
هر یک از دانشمندان در رشتههای تخصصی خود دارای مسؤولیتهای سنگینی هستند که باید بازدهی خود را در طول مدت حیات علمی آنان در مقاطع خاص عنوان نمایند و بهرهبری خود را توضیح دهند. اینگونه افراد هستند که باید نسبت به مشکلات جامعه، مردم و آیندهٔ آن همیشه پیشتاز بوده و از عقبنگری و همراهی با عوام خودداری نمایند و نیز باید نابسامانیهای اجتماعی را با شجاعت بیان کنند و از مخالفتهای دیگران نهراسند. همگان از ملت و دولت باید نسبت به اندیشههای عالمان و دانشمندان اهمیت قایل شوند و سرپیچی از آن را طغیان و سرکشی به حساب آورند.
عالمان و دانشمندان باید گذشته از بازسازی امور اجتماعی، حریم حیات علمی خود را از جهل، خیانت، تزویر و صورت سازی پاک نگه دارند و موقعیت بالای اجتماعی خویش را دستخوش حوادث شوم مقطعی نسازند. آنان باید گذشته از کارهای کمی، کارهای کیفی جامعه و مردم را نیز به عهده گیرند و عضو حساس و مغز جامعه و مردم باشند و منافع و سعادت جامعه و مردم را همیشه بر همه چیز مقدم دارند و بالاخره لازم است عالمان پیرایههای علمی و دینی را از خود و دیگران دور سازند و زمینههای گویای علمی و دینی را در جامعه و ذهنیت مردم ملموس سازند.
حیات جامعه به حیات مردم است
جامعه، پدیدهای زنده است که تمامی صفات موجود زنده بر آن بار میشود. جامعه رشد دارد و اگر بهدرستی مدیریت نشود، بیمار میگردد، سلامت خود را از دست میدهد و فاسد میشود.
شناخت بیماری جامعه و کاستیهای آن یا شاخص سلامتی آن، در دست جامعهشناس است. سلامتی و بیماری جامعه از سلامت و بیماری فرد مهمتر است؛ زیرا هم تشخیص بیماری آن از تشخیص بیماری فرد سختتر است و کمتر ملموس و محسوس میباشد و هم درمان جامعه طول درمان بیشتری دارد و هم مهارت بر راههای درمان آن، تخصصی چند جانبه است و به دلیل پیچیدگیهایی که دارد، مشکل میشود در فردی حاصل شود.
برخی از بیماریهای جامعه، بسیار پنهان است و اثر ملموسی ندارد تا به موقع تشخیص داده شود و درمان گردد. از این رو، نسبت به پیدایش شاخصهای آن، کمتر حساسیتی وجود دارد و بیماری مهلک و کشندهٔ آن، بعد از گذشت سالها، اثر تخریبی خود را آشکار میسازد.
جامعه دارای حیات است و حیات آن به حیات مردم است. هر صفتی که در مردم زنده باشد، جامعه نیز آن صفت را داراست. بنابراین، جامعهٔ دینی و اسلامی، جامعهای است که دین اسلام در مردم آن زنده و جریان داشته باشد.
اگر محتوای نیروهای انسانی جامعه، اسلامی باشد، آن جامعه اسلامی است؛ در غیر این صورت، ساخت بناهای مذهبی و رونق شعارهای دینی و بلند ساختن اذان، و اقامهٔ مراسمهای آیینی که به درخواست حکومت انجام گیرد ـ نه به خواست مردم ـ نشاندهندهٔ صفت جامعه نیست.
بر این پایه، هر صفتی که در مردم ثابت و زنده است، همان واقعیت دارد و در خارج است و طرح شعار در جامعه، آن را به صفتی خاص متصف نمیسازد.
عوارض ممنوعیت ها و محرومیت های فراوان اجتماعی چیست؟
جامعه شناسی می گوید وقتی ممنوعیت ها فراوان شود، افراد جامعه می گریزند. نباید در دین، آن هم دینی که می خواهد اجتماعی باشد، ممنوعیت ها بیش از امور جایز و مباح آن باشد.
افراد جامعه به محض شنیدن چند مورد از حرام ها، خسته می شوند و می گویند: پس چه چیزی حلال است. خداوند در پاسخ آنان می فرماید: «قُلْ: أُحِلَّ لَکمُ الطَّیبَاتُ»؛ همهٔ چیزهای طیب برای شما حلال می باشد.
لحن این گفته به گونه ای است که شنونده احساس نکند از طرف دین همواره در محرومیت و ممنوعیت است، بلکه محرومیت های آن بسیار اندک و نیز به دلیل خبیث بودن آن است و برای ممنوعیت ها توجیه می آورد.
استکبار ستیزی
شاه ایران بسیار استکبار داشت و مردم ایران نیز همواره حق خواه بوده اند. مردم ایران نسبت به کسی که استکبار نشان دهد و به آنان محبت ننماید تنفر می ورزند.
مردم در برابر استکبار شاه مقاومت کردند و ایستادند و ده ها هزار شهید دادند تا این که شاه را فراری دادند. این خصلت و خوی مردم ایران زمین است که هیچ گونه استکباری را از هیچ کس بر نمی تابند.