اخلاق در جامعهٔ در حال گذار(۱)
اشاره: چگونه میتوان تصور کرد که در جامعهای تهی از درستکاری، راستگویی، وفاداری و تهی از حس اعتماد و بهطور کلی تهی از اخلاق، زندگی کرد؟ بدون تردید اگر مسایل اخلاقی نباشد، جامعه با مشکلات جدی روبهرو خواهد شد. در باب همین موضوع، مصاحبهای با استاد آیتاللّه نکونام؛ مدرس فلسفه و عرفان حوزهٔ علمیهٔ قم انجام دادهایم. ایشان در این گفتگو به پرسشهایی همچون چیستی اخلاق و علل بحران اخلاقی در جامعهٔ ما و وضعیت آموزش اخلاق پاسخ دادهاند.
نخستین پرسش ما این است که شما اخلاق را چگونه تعریف میکنید؟
اخلاق جمع خلق است و شامل آن دستهازخصلتهایانسانی
۱ـ روزنامهٔ خراسان، شمارهٔ ۱۴۶۱۵، دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۷۸، ۱۷ شوال ۱۴۲۰٫
(۶۵)
میشود که در باطن و درون آدمیان وجود دارد و سپس نمود ظاهری پیدا میکند. این خصلتها و سجایای انسانی نیز هم اختیاری است و هم در اعمال و رفتار ما تجلی مییابند.
ظرف ثابت اخلاقیات، خصایل خوب و بد را با یکدیگر در بر میگیرد و اینگونه نیست که ما تنها اخلاق را به خصایل نیکو و پسندیده محدود کنیم.
در نزد بیشتر مردم، اخلاق به صورت عمده شامل خوشخو یا بدخو بودن و یا خوشرفتار و بد رفتار بودن میشود؛ در حالی که به نظر میرسد ما میتوانیم هر نوع درستکاری و پرهیزکاری را جزو اخلاق بدانیم. مثل پرهیز از فساد، خوش قولی، پایبندی به اصول نیز جز خلقیات انسان محسوب میشوند. آیا شما با این مطلب موافقید؟
بله. این که اخلاق را تنها شامل روحیات شخص بدانیم تنها استعمالی از اخلاق و تعریف بسیار ناقصی از آن است. وقتی میگویم: خَلق، مراد ما خصوصیات ظاهر است و هنگامی که میگوییم خُلق، مقصود ما خصایل درونی افراد است و به این اعتبار، دامنهٔ اخلاق بسیار گسترده است. اخلاق در انسانها متفاوت است. گاه ناخودآگاه در برخی یک سری سجایای انسانی وجود دارد. برای مثال، ممکن است کسی درستکار نباشد؛ اما به هیچ وجه دروغ نگوید، یا اینکه برخی از منکرات را انجام دهد، ولی در عوض بیاندازه به عهد و پیمان خود
(۶۶)
وفادار باشد، یا در راه کمک به دیگران از هیچ کوششی دریغ نکند.
در مبحث فلسفهٔ اخلاق، بیشتر چه مسایلی مطرح میشود؟
ما در این مورد با سه موضوع جداگانه روبهرو میشویم: موضوع نخست خود اخلاق، دوم، فلسفهٔ اخلاق و سوم فلسفهٔ علم اخلاق است.
در فلسفهٔ اخلاق دربارهٔ مبادی اخلاق استدلال میشود و در اخلاق یک سری مسایل به عنوان اصل موضوعی مطرح میشود، ولی در فلسفهٔ اخلاق آنها را با استدلال توأم میکنیم. بنابراین، مباحث و مبادی تصوری و تصدیقی اخلاق به فلسفهٔ اخلاق مربوط میشود؛ اما فلسفهٔ علم اخلاق نوعی نگاه بیرونی به اخلاق است؛ مثل اینکه تاریخ اخلاق چیست، مصادیق آن کدام است، در کجا قوی و در کجا ضعیف بوده است و غیره؛ یعنی به مباحث جانبی و خارجی اخلاق میپردازد. پس بهطور خلاصه، موضوع اخلاق، نفس انسانی است. موضوع فلسفهٔ اخلاق مبادی اخلاقی و موضوع علم فلسفهٔ اخلاق، مسایل جانبی در خصوص اخلاق است. البته، این تقسیمبندی بر اساس دیدگاه دینی صورت گرفته است. در این دیدگاه، هم نفس فعل و عمل و هم نیت و هم غایت ملاک و معیار قرار میگیرد؛ اما
(۶۷)
در مکاتب مادی این گونه نیست. در این مکاتب، تنها لحاظ کرداری ملاک قضاوت است و به نیت توجهی ندارند؛ یعنی نفس عمل مهم است و به این که نیت عمل، قربی و برای رضای خداوند یا غیر از آن بوده است اهمیتی نمیدهند.
منظور از مبادی اخلاق در فلسفهٔ اخلاق چیست؟
در فلسفهٔ اخلاق دو نوع مبادی وجود دارد: یکی مبادی تصوری و دیگری مبادی تصدیقی. در مبادی تصوری برای مثال گفته میشود که سعادت چیست یا خیر و شر چه هستند و یا حسن و قبح به چه معناست؛ مثل اینکه در مبحث طبیعیات بگوییم وجود چیست یا آتش چه ماهیتی دارد، این امور شامل تصورات میشود؛ اما مبادی تصدیقی شامل قضایایی است که در آنها حکم پیدا میشود؛ برای مثال، در اینجا به ماهیت سعادت کاری نداریم، بلکه به این میپردازیم که سعادت انسان در چیست یا در انجام چه کارهایی است.
نسبت فلسفهٔ اخلاق با خود اخلاق مثل نسبت علم اصول با فقه است، در فقه، احکام و دستورالعملهایی دنبال میشود که مبانی آنها در علم اصول آمده و دربارهٔ آن استدلال شده است.
دربارهٔ اهمیت اخلاق، گاه گفته میشود که اخلاق ماحصل زندگی است، آیا شما با این سخن موافقید؟
این سخن بیشتر جنبهٔ خطابی دارد؛ چون خلقیات دایر
(۶۸)
بر انجام رفتار و اعمالی است که اختیاری باشد. وقتی چیزی خارج از اختیار انسان است، مسؤولیتی نیز نمیتواند متوجه وی باشد. بهطور کلی، هر دینی و بهویژه دین اسلام شامل سه بخش میشود. اعتقادات، احکام و اخلاق. در واقع، ثمرهٔ اعتقادات و احکام در اخلاق تجلی مییابد.
همچنان که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز فرمودهاند: «إنّی بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق»، این فرمایش نیز بیانگر اهمیت اخلاق است.
ما در نگرش دینی خود اخلاق را نتیجهٔ اعتقادات خود میدانیم و نتیجهٔ عمل به احکام تصور میکنیم. اگر در این زمینهها موفقیتی کسب نکنیم، در داشتن اخلاقی پسندیده نیز ناموفق خواهیم بود.
در حال حاضر چنین به نظر میرسد که جامعهٔ ایران در یک بحران اخلاقی به سر میبرد و از این نظر وضعیت بغرنجی به وجود آمده است، نظر شما در این رابطه چیست؟
مشکلات اخلاقی جامعهٔ ما بنا بر آنچه گفتم ریشه در مشکلات اعتقادی آن دارد. این موضوع ممکن است از سوء اعتقادات و یا از جهل نسبت به اعتقادات درست ناشی شود.
انسان گاهی اعتقادی دارد، ولی این اعتقاد نادرست است، ولی گاهی نمیداند که اعتقاد درست چه هست. در هر صورت، علت اصلی این بحران میتواند ریشه در ضعف اعتقادات داشته باشد و وقتی تزلزلی یا مشکلی در حوزهٔ
(۶۹)
اعتقادات جامعه ایجاد میشود، به مسایل اجتماعی نیز سرایت میکند و از این طریق اخلاق جامعه دچار فساد و تباهی میشود.
البته، مسایلی مثل فقر، بیکاری، عملکردهای نادرست و سرخوردگیهای سیاسی نیز در این میان تأثیر زیادی دارد. بنابراین، در ایجاد بحران اخلاقی، هم مسایل اعتقادی و هم مسایل اجتماعی و سیاسی دخالت دارد.
عدهای بحران اخلاقی را از ویژگیهای دوران گذار میدانند؛ به این معنا که معیارهای سنتی در این زمان اعتبار خود را از دست میدهند و مردم دیگر ارزشهای سنتی را پذیرا نیستند؛ اما از سوی دیگر، معیارها و ارزشهای جدید نیز هنوز در جامعه جایی باز نکردهاند و شناخته شده نیستند. در این حال، افراد میراث کهن را چه خوب یا چه بد از دست میدهند؛ بی آن که چیز تازهای کسب کرده باشند. به عبارتی میتوان گفت: باورهای کهن به چالش گرفته میشود، ولی باورهای جدید نیز تببین نمیشود و در چنین حالتی است که بحران اخلاقی بیش از هر زمانی شدت میگیرد.
البته، این موضوع از علل بحران است؛ چون در اعتقادات سنتی ما مسایلی وجود دارد که مناسب عصر ما و زمان ما نیست.
ما اعتقاداتی داریم که بعضی از آن ممکن است دلایل
(۷۰)
محکم عقلی تاریخی و حتی دینی نداشته باشد. ما در شرایط حاضر به ضرورت باید در اعتقادات خود بازنگری کنیم؛ آن هم به دست افراد دارای صلاحیت و اندیشمند. باید به کمک این افراد، بخشی از باورها و اعتقادات خود را مورد نقد قرار دهیم و آن را از نادرستیها بپیراییم. باید در دانشگاهها و حوزهها، علمی به عنوان «پیرایهشناسی» تأسیس شود تا حقیقت اعتقادات را بر ما آشکار کند و زواید را از آن دور سازد. ما از کجا مطمئن باشیم که آنچه را معتقد هستیم، در اصل دین نیز وجود داشته است، ما برای تفهیم اعتقادات خود ناچار از این پیراستن و نقد و بررسی هستیم. نباید منتظر باشیم دیگران از سرزمینی دیگر، اعتقادات ما را به سخره بگیرند یا نقاط ضعف آن را به ما نشان بدهند، بلکه لازم است جوهرهٔ دین خود را پیش از هر کسی بشناسیم و مقداری بار آن را سبک کنیم.
باید ببینیم در فلسفه، فقه و تفسیر چه مقدار زواید وجود دارد و چه مقدار آن برای ما راهگشاست. ما نمیتوانیم هرچه را از سنت به ما رسیده بهطور کامل بپذیریم و آن را مقدس بشماریم. اگر پیش از این دست به چنین اقدامی زده بودیم، اکنون این بحرانها و تزلزلها در جامعه ایجاد نمیشد. وقتی بعضی از باورها از نظر استدلالی و زیربنایی استحکامی ندارد و همینکه با چالشی روبهرو میشود، تَرَک بر میدارد و ریزش
(۷۱)
پیدا میکند. بنابراین، ما برای تحمل شرایط فعلی و برای وارد شدن به دنیای جدید، ناچار از بازنگری هستیم و حتی به این سؤالات بار دیگر پاسخ دهیم که دین چیست؟ اخلاق و اعتقادات چه هستند و خصایل انسانی کدام است؟ بیان ما باید چنان از قدرت استدلال کافی برخوردار باشد که بتواند هر ضربه و هر رویارویی را تاب آورد و در غیر این صورت، زحمات ما به هدر خواهد رفت.
به نظر شما، آیا در زمینهٔ آموزشِ اخلاق سرمایهگذاری شده است و آیا اساسا به این امر توجهی میشود یا خیر؟
در حال حاضر، اگرچه سطح علمی و آگاهی جامعهٔ ایران افزایش یافته و از نظر تحصیلات رشد چشمگیری داشته؛ اما در زمینهٔ مسایل اخلاقی پیشرفتی نداشتهایم.
دانشگاههای ما از نظر جمعیت تراکم پیدا کردهاند و حتی کودکان ما و یا دانشآموزان دورهٔ دبستان از نظر اطلاعات و معلومات در سطح بسیار بالایی هستند و حتی پیرمردان با آنها قابل مقایسه نیستند؛ اما اگر در روحیات، حرکات و سکنات آنها دقیق شویم، چیز زیادی از اخلاق در چهرهٔ آنها نمیبینیم؛ چون آموزش و پرورش در ایران تنها به امر آموزش میپردازد و کاری در زمینهٔ پرورش انجام نمیدهد. امکانات پرورشی از مدارس و دانشگاهها سلب شده و زمینههای آن از بین رفته است.
(۷۲)
مهمتر اینکه خود اخلاق در فرهنگ ما معنا نشده و تصور ما از آن مغشوش است. در نتیجه آن را مضطرب معنا میکنیم. اکنون ما هم در کارکرد و هم در کاربرد اخلاق با دشواریهای زیادی روبهرو هستیم. مدارس در هر صورت دارای بعضی کلیشههای علمی هستند؛ اما هیچ نوع کلیشهٔ اخلاقی در آنها وجود ندارد؛ چه برسد به چهرهها و الگوهای اخلاقی. فرهنگ ما بر آموزش و تخصص متمرکز شده و میشود گفت: تا حدودی اخلاق را به فراموشی سپرده است، این است که دانشهای ما با اخلاق ما تناسبی ندارد؛ از یک جهت بسیار لاغر و از جهت دیگر بسیار فربه شدهایم؛ چون برنامهای برای آموزش اخلاق نداشتهایم.
(۷۳)