روزی مسابقهای با ترکیبی از بیشتر وزرشهایی مانند بوکس، جودو، کاراته، کشتی و مانند آن دیدم.
این مسابقه بسیار جدی بود، نه نمایشی و برای سرگرمی و بدون برنامهریزی انجام میگرفت؛ بهگونهای که شرکتکنندگان بدترین آسیبها را میدیدند یا حتی کشته میشدند. در اطراف رینگ، تورهایی از آتش سرخ وجود داشت و چنانچه کسی به آن برخورد میکرد، بهطور حتم دچار سوختگی میشد. حرف رقبای این میدان و رینگ این بود که یا تسلیم بشو و به برتری من اعتراف کن یا بمیر. چنین ورزشها و مسابقاتی بسیار خطرناک و آسیبزاست. حرارت آتش سرخ اطراف رینگ، حریفان را کلافه میکرد. رفتن روی چنین رینگی و مسابقه دادن، جگر شیر میخواهد و شرکتکنندگان، ماشاءاللّه! از قدرت و اراده فوقالعادهای برخوردار بودند. در واقع، بر روی رینگ، فقط مرگ است که در انتظار حریفان است و چنین مسابقاتی در واقع، یک سیستم رزمایشی واقعی است. من چند چیز معدود از عجایب دنیا را دیدهام که یکی از آنها همان رینگ مسابقه بود. تفاوتی نمیکند حریفان، بوکسور باشند، کاراتهکار یا ووشوکار (کونگفوکار). میدان برای مسابقه و جنگیدن با دیگران آماده شده است. باید به هر طریقی، رقیب را ضربهفنی کرده و از میدان به در کرد. این مسابقه از طریق رایانه نیز تحلیل میشود و مقدار حرکات و ضربههای بازنده و برنده را ثبت میکند. شما روی رینگ مسابقه میروید و با حریفان کتککاری میکنید. مسابقات به وسیله دوربینها از جهات و زاویههای مختلف فیلمبرداری میشود. آخرین رقیب و فینالیست کسی است که همه حریفان را از پیش رو بردارد. به نظر من، این رینگ، شبیهسازی واقعی از سیری باطنی و عرفانی است. هفتاد تا هشتاد نفر در این مبارزه شرکت میکردند. حریف پیش میآمد و قهرمان به او ضربه میزد و او را به عقب پرتاب میکرد یا دست و پای دیگری را میشکست و او را شکست میداد. یکی میرفت و دیگری میآمد و قهرمان میدان همچنان حریفان را ضربهفنی میکرد. با تحلیلهای رایانه بهطور کامل مشخص بود که فلان مسابقهدهنده چند دقیقه روی رینگ دوام خواهد آورد و چه کسی را شکست میدهد و چه کسی او را به شکست میکشاند؟ مسابقات با جزییات کامل فیلمبرداری میشد و رایانهها مسابقه را به صورت کامل کنترل میکردند. عدهای از میدان مسابقه میگریختند. سرانجام، شرکتکنندگان از هشتاد نفر به ده نفر تقلیل پیدا کردند. در آخر هم چند نفر، بر روی رینگ باقی ماندند. سه نفر از آنها با هم یکی شدند تا فینالیست مدعی را تکهپاره کنند و از میدان به در کنند. سرانجام موفق شدند اما از آن سه نفر، دوباره دو نفرشان علیه یک نفر متحد میشدند و این البته نامردی و ناجوانمردی بود؛ زیرا این میدان، آسیبهای واقعی داشت. آخرین نفر، قلدرتر از همه بود و دو نفر باقی مانده، موفق به شکست او نشدند. او دست و پای رقیبان را میشکست و آنها را مانند زباله، از رینگ بیرون میانداخت و در آخر به پیروزی رسید. اما پایان این ماجرا این بود که قهرمان مسابقه مانند نعش بر روی زمین افتاد. درست مانند یک مرده در قبرستان. او چند ساعت بر روی رینگ جنگید و نزدیک به هشتاد حریف را از میدان بیرون کرد؛ حریفانی که هر کدامشان رقیب انسانهای فراوانی بودند؛ یعنی ورزشکارهایی معمولی نبودند. من با خودم فکر کردم بعد از این همه جنگ و جدال، پیروز میدان هم که از بین رفت. تمام حریفان جان باختند و انگار قهرمان، اندکی دیرتر جان سپرد و نفله شد. نهایت اختلاف و دعوا در هر معرکهای چنین است. آدمها با یکدیگر درگیر میشوند و آخرین نفر باقی مانده نیز مردهای بیش نیست. این حدیث آقا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله را یاد آوردم که «الدنیا جیفة، طالبها کلاب». زمانی که کودک بودم، فیلمنامه مینوشتم و قصد داشتم فیلم بسازم. در دوران کودکی بسیار فعال بودم و دست به هر کاری میزدم. میدانی را به یاد میآورم که شبانه، استخوانهای اضافی را در آن منطقه جمعآوری میکردند. سپس مأموران شهرداری، آن منطقه را نظافت و استخوانها را جمعآوری میکردند. استخوانها به قدری زیاد بود که تپهای از استخوان شکل میگرفت. شبها سی تا چهل قلاده سگ، به تپه استخوانها هجوم میبردند. من ده تا بیست بار، شبهنگام، به آن منطقه رفتم. قصد داشتم فیلمی از این ماجرا بسازم که روایتگر این حدیث پیامبر اکرم باشد. با خودم فکر میکردم که من یک تپه استخوان را مشاهده کردهام. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که طالبان دنیا را به سگ تشبیه کرده است با این کلام، چنین جایی را تداعی مینموده است. در تاریکی شب، گوشهای مخفی میشدم و سگها را میپاییدم. سگها بیشتر از اینکه استخوانها را بخورند، یکدیگر را بابت استخوانها اذیت و آزار میکردند. استخوانهای زیادی در آن میدان بود؛ آن هم استخوانهایی پر از گوشت و پی. نه مانند استخوانهای امروزه که از سنگ نیز صافتر و تمیزتر است و بدون گوشت و پوست است. در آن زمان، قیمت گوشت ارزان بود و نصف استخوانها گوشت بود. قصاب، گوشتها را از استخوانها سوا نمیکرد و بابت این کار، صبر و حوصله به خرج نمیداد. قیمت یک کیلو گوشت، بسیار کم بود. امروزه قیمت استخوان چندهزار تومان شده است. سگها به جای خوردن استخوانها، فقط پاچه یکدیگر را میگیرند. «الدنیا جیفة» که استخوان است و «طالبها کلاب». سگها بر استخوانها برای یکدیگر واق واق میکنند و نمیگذارند سگهای دیگر از آن استفاده کنند. انسانهای دنیاطلب مانند سگ برای دیگران پارس میکنند. انسانهای وارسته، مؤمن، آزاده، کریم، متین و عاقل حالت زشت سگها را ندارند و برای دنیا با دیگران نمیجنگند. وقتی برای دنیا بجنگید و بزنید و تمام دنیا را به دست بیاورید، سرانجام چنین جنگی، خستگی و مرگ است. بعد از جنگ، آناناس خیرات نمیکنند و ثمره جنگ و جدال، یا نعش انسان است یا کوری است یا شَلی است یا سستی است یا سختی و قساوت. در واقع، انسان از بین میرود و نابود میشود. بنابراین باید راه و روش دیانت و صفا و محبت و مهربانی و عقل و خرد را در پیش گرفت. چنانچه اختلافی هم باشد، باید عالمانه و با دانش دعوا کرد و سخن گفت و مناظره و گفتوگو داشت. اما فلسفه دعوای افراد فاقد تخصص و علم و فاقد گفتو گو و مناظره همان ماجرای جیفه و کلاب است. در این میان، بیچاره مردم عادی که از بین میروند و آزار میبینند. خداوند به انسان توفیق بدهد و عنایتش را شامل حال انسان بگرداند که عقل و خرد را سرلوحه اعمالش قرار بدهد و باید عمل به این توصیه را از خودمان آغاز کنیم و کارمان فقط این نباشد که برای مردم، روضه بخوانیم و آنها را موعظه کنیم. باید حرف انسان به دیگران این باشد که من اهل دعوا نیستم، من تو را دوست دارم و برای تو خیرخواهی میکنم، تو مسلمان و شیعه هستی، تو یا علی میگویی؛ بنابراین اگر مرا سرزنش کنی، به تو اعتراض نمیکنم، تو یاعلی میگویی؛ زیرا از طایفه من هستی. شایسته است که انسان به چنین مقام و کمالی نایل بشود. تو مسلمانی و رو به قبله نماز میگزاری؛ بنابراین اگر مرا آزار کنی، تو را سرزنش نمیکنم؛ زیرا قبله من و تو یکی است و تو با قبله من انتظام مییابی. میشود انسان آنقدر مهربان و باصفا باشد که سخنش با دیگران این باشد که من با شما دعوا نمیکنم و درگیر نمیشوم. مانند برادرمان هابیل که به برادرش قابیل گفت من با تو اختلاف نمیکنم؛ زیرا تو فرزند پدر من هستی و اگر مرا مورد آزار قرار بدهی، برایت دعا میکنم که هدایت بشوی و انسانی خوب و باصفا و مهربان باشی و تو دشمن من نیستی تا با تو درگیر بشوم. بیشتر دعواها و اختلافات در تمام دنیا فامیلی است. بعضی مسلمانان با یکدیگر دعوا و اختلاف دارند. اهل دین، یهود و نصاری نیز با یکدیگر درگیر هستند؛ در حالی که باید به آنان گفت شما با یکدیگر اخوی هستید و دعوای شما دلیل و فلسفهای ندارد: «تَعَالَوْا إِلَی کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ»(۱) در آیات قرآنکریم نیز به این امر توصیه شده است. باید به همه توصیه کرد که با یکدیگر گفتوگو کنید و حرف بزنید. هرچند مشخص نیست مقصر اصلی در مورد دعواها و اختلافات انسانها کیست. شاید ابلیس و شیطان، آدمها را وسوسه میکنند که انسانها از گرگ و پلنگ و شمر و حرمله وحشتناکتر میشوند و گاهی انسان شک میکند که چنین آدمهایی مخلوق خدا هستند. شاید چنین آدمهایی را اهریمن خلق کرده است؟ خداوند به ما توفیق بدهد تا برای رسیدن به خدا، برای رسیدن به خودمان، صراطی بیابیم. خداوند به مسلمانان توفیق بدهد تا امکان برقراری دیالوگ با جهانیان محقق بشود و اسلام و انقلاب نیز از این مسأله بهرهمند بشوند. ما باید با جهانیان، مباحثه منطقی برقرار کنیم. شربت آناناس بنوشیم و همدیگر را به فالوده دعوت کنیم و بحث و جدل کنیم. درگیری و دعوا با دیگران، مشکلی را حل نمیکند. میگویند در دعوا، حلوا خیرات نمیکنند. در دعوا و درگیری، همه تباه میشوند. ما باید متانت و معرفت و مهربانی با دیگران را سرلوحه کار خود قرار بدهیم و اگر غیر از این باشد، نابودی و تباهی عاقبت خود ماست. این مسأله، بسیار مهم است و مرور زمان این سخن را برای همه تجربی میسازد.
متاسفانه بعضی از خلق و خویی خشن برخوردارند و نمیتوانند با دیگران سخن بگویند. بعضیها هم که موقعیت مییابند، به مخالفان و منتقدان با چماق تکفیر و بهتان هجوم میبرند؛ در حالی که اگر خود آنان مرتکب چنین اشتباهی شوند، بر خود عیب نمیگیرند: تعالی اللّه الملک القدوس العلیم الکریم. موضوع یکی از درسهای ما به مدت یک سال و نیم «عشق» بوده است. در آنجا فراوان میگفتیم که چرا جامعه ما از عشق و عاشقی جدا افتاده است. چرا جامعه اینقدر خشک گردیده است؟ چرا با چنین خلق و خوهایی به خودمان ضربه میزنیم و چنانچه کسی را برای درگیری و دعوا نیافتیم یا از مسألهای هراس داشته باشیم، خودمان را برای دعوا انتخاب میکنیم. چنین نیست که خشونت و دعوا مانند پول خرد، کم و بیضرر در جامعه ظاهر باشد، بلکه تقریبا تمامی خانوادههای ایرانی را به روایت آمار پروندههای قضایی که سال به سال چند میلیون بر آن اضافه میگردد، درگیر خود ساخته است. خشونت گاهی کلامی و با ظاهرینرم القا میشود. مثل اینکه شخصی میگوید استدعا میکنم. ظاهر این کلام، احترام است، اما خشونتی در آن نهفته است اما خشونت جامعه ما در این حد اندک نیست، بلکه تب و حرارت آن شدید است و خطرهای زیادی برای فرد و جامعه به دنبال دارد. قرآن کریم میفرماید بیایید با هم اجتماع کنیم: «تَعَالَوْا إِلَی کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ». ما چگونه میتوانیم درباره اشخاصی قضاوت کنیم که با آنها نشست و برخاست و مذاکرهای نداشتهایم و آنها را متهم میکنیم که دروغگو هستند. در اصل ما آدمهایی خشن هستیم؛ به دلیل اینکه ما با رفتارمان به سر انسانها سنگ میکوبیم. دیگران را نمیپذیریم و با آنها همراه نمیشویم. این یعنی اینکه انسانها را دوست نداریم. تصور ما این است که همگان دروغ میگویند و فقط ما هستیم که مؤمنیم و اهل صراط مستقیم. ما به سوی بهشت روانهایم و دیگران اهالی حتمی دوزخاند. همین رویکرد است که خشونت به همراه دارد. من در زمان کودکیام، به کلیسا میرفتم و در آنجا ده تا دوازده سال درس خواندهام. تمام مدارج دین مسیحیت را در کلیسا طی کردم. معتقدم یهودیان، مقداری کندذهن هستند و اهل دعوا؛ اما مسیحیان اهل دعوا و درگیری و شلوغ کردن بیهوده نیستند. مسیحیان تهران، صد برابر بعضی گروههای کرد، از قدرت و توانایی برخوردار بودند، اما آشوب نکردند و یک کلمه حرف نزدند. آنها حرفشان این است که ما قصد داریم زندگی کنیم و به حاکمیت کاری نداریم و سلطنت نمیخواهیم. میگویید البته آنها در حیطه فرهنگ بسیار قوی هستند و بر دانشگاهها نفوذ علمی دارند؛ زیرا باسواد و ثروتمند هستند و به این دلیل، مناصب و کرسیها را به دست آوردند. در واقع، آنچه را که شایسته فرهنگ و علمشان بود، به دست آوردند. وقتی انسانی از لیاقت و عرضه و توانایی و مهارت برخوردار باشد، البته منصب را به او میسپارند. اما حرف من این است که چرا برخی تصور میکنند دیگران دروغگو و جانی هستند؟ خیال و اندیشه اینان این است که آدمها قاتل پدران مابودهاند؟ چه کسی مسبب بدبینی ماست؟ «تَعَالَوْا إِلَی کلِمَةٍ سَوَاءٍ بَینَنَا وَبَینَکمْ»؛ بیایید با هم زندگی کنیم. آدمها فطرتا خوب و نجیب هستند. تمام آدمها صاحب دل هستند. دل به طور طبیعی خواهان این است که شخصی با او همراه باشد. چرا دل ما دال نیست و کسی را همراه خود نمیخواهد؟ ما همیشه و در هر زمانی در هراس هستیم و از همه چیز بیم داریم؛ اما آدمها خوب هستند ولی این نگاه، دارای قانون و قاعده است. آدمها گوناگون و مختلف هستند و در مناطق مختلفی زندگی میکنند؛ اما سؤال این است که ما چرا بدبین و سختگیر و خشن و زمخت هستیم؟ چرا ما بددل و وسواس و شکاک هستیم؟ آیا دل آدمها، خشک و خشن است و شبنم عشق در آن دیده نمیشود؟ دلهای آدمیان لبریز از شبنم عشق است. اگر دست به دل آدمها بزنید، اشکشان جاری میشود. چه کسی دل ما را خاکآلود کرده که آب و بارانی در آن دیده نمیشود؟ ما از خداوند استمداد میکنیم خداوند دادخواه ما باشد. وظیفه ما این است که مردم را به صراط راست یعنی مهربانی و محبت دعوت کنیم. ما باید پیشکسوت مهربانی در دنیا باشیم. ما از مهربانی سخن میگوییم. متأسفانه دیگران حرف ما را باور ندارند و تکذیب میکنند. کسی گوش به حرف ما نمیکند. سؤال میکنید که پیامبر اکرم، به مدت بیست و سه سال زحمت کشید و برای مردم تلاش کرد، اما بعد از رحلتش، فقط چهار نفر بر دین او باقی ماندند، چرا چنین اتفاقی افتاد؟ ولی به نظر من، واقعیت چیز دیگری است. سؤال میکنم مجربترین اساتیدی که به مدت بیست و سه سال تدریس کردهاند، چند نفر را تعلیم و تربیت دادهاند؟ پیامبر اکرم، طی چند سال محدود نه بیست و سه سال، یک میلیارد نفر را تربیت و هدایت کرد. چند صدهزار طلبه در حوزههای علمیه، مشغول آموختن هستند که هدایت یافته پیامبر اکرم هستند. او یک میلیارد و نیم نفر انسان موجود را هدایت و تربیت کرده است؛ آن هم انسانهایی از نژادهای گوناگون و مختلف. چرا کار پیامبر را کم و کوچک فرض میکنید؟ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در میان پیامبران موفقترین است. پیامبران دیگر چند دهه یا مثل حضرت نوح، هزار سال فرصت تبلیغ داشتند؛ در حالی که بیست و سه سال فرصت تبلیغ پیامبر نیز قابل خدشه است؛ زیرا ده سال از تبلیغ او به صورت پنهانی اتفاق افتاد و ده سالی که در مدینه بودند نیز درگیر جنگهای تحمیلی بدخواهان و دشمنان شدند. کدام یک از انبیا مانند پیامبر ما موفق بود؟ او موفق به تربیت انسانهای نازنینی مانند امیرالمؤمنین، حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین علیهمالسلام شد و مسلمانانی چون سلمان و ابوذر و مقداد را پرورش داد . چه کسی مسلمانان بعد از رحلت پیامبر را فقط چهار نفر میداند؟ من میتوانم مسلمانان فراوانی را برای شما شماره کنم؛ مسلمانانی که با دیدنشان، دل آدمی به شوق میآید.
اما باید ببینیم چه کسی آب زلال روح و روان ما را گلآلود کرده است. سلاطین، شاهان، خلفا، ظالمان و جنایتکارها! چنین انسانهایی قلب و دل ما را غبارآلود کردند؛ آدمهایی مانند شمر و حرمله، وگرنه مسلمانان بهترین انسانها هستند. آنان خوش قلب و دلنازک و مهربان میباشند، زود راضی میشوند، ساده و باصفا هستند و به همین دلیل است که سریع فریب میخورند و حرف دیگران را میپذیرند؛ زیرا دلشان صاف و پاک است، اما متأسفانه این دلها را گلآلود کردهاند. به همین دلیل، هرچه بر دلها باران رحمت و محبت میبارد، آن را در خود فرو میکشد. به هر روی، خشونتی که در بعض مسلمانان وجود دارد، حکایت از بدی آنها ندارد، بلکه بدی حاکمان آنها را میرساند. این خشونت معلول تربیت نادرست است. عدهای جنایتکار، خشونتشان را به بعضی مسلمانها سرایت دادند، وگرنه مسلمانان بهترین موجودات و انسانها هستند. آنان مهربان و بخشنده هستند، ایثار دارند و اهل گذشت میباشند. متأسفانه با ورود استعمار و فرهنگ آن، در کشورهای مسلمان، فرهنگ خشونت نیز وارد شد و بعضی مسلمانان به آدمهایی خشن تبدیل شدند. استدلالشان هم این بود که اگر مسلمانان مهربان باشند، جهان را فتح میکنند. من سؤال میکنم که اگر ما مهربانی داشتیم و به دیگران محبت میکردیم، آیا جهان را به تسلط خود در نمیآوردیم. من که معتقدم دنیا با مهربانی ما کن فیکون میشد. به همین دلیل، جنگی را علیه ما تحمیل کردند تا چهره ما را خشن و زورگو به جهانیان نمایش بدهند. متاسفأنه دیگر کسی حرف ما را مبنی بر محبت و مهربانی نمیپذیرد. آنها معتقدند ما از اجنه نیز ترسناکتر هستیم. مثلا میگویند ایرانیها از اروندرود با آن همه خطرهایی که وجود داشت، گذشتند یا از روی میدان مین عبور میکنند، اما وجه دیگر این مسایل را در نظر نمیگیرند که هزاران نفر از رزمندهها با احساس لطیفی که داشتند بر روی مین میرفتند و تکهپاره شدند و جسمشان پاره و خونین شد. امروز نیز مسلمانان انسانهایی احساسی و مهربان هستند و سریع احساساتشان را بروز میدهند. احساساتیبودن دلیل مهربان بودن است. آدمی که اهل مهربانی نیست، احساسی در وجودش نیست و اصلا حسی ندارد. احساس انسان مانند آب زلال و گواراست. متأسفانه خشونت، این آب را آلوده کرده است. اگر آب را پاکیزه کنید، شیرینی آن را احساس میکنید. از خداوند میخواهیم که به ما صفای باطن عنایت کند.
حرف من این است که اگر خداوند، شمر ذی الجوشن را وارد بهشت کند، من اعتراضی نمیکنم و دلگیر نمیشوم، اما بعضیها امام حسین را به مادرش حضرت زهرا قسم میدهند که شمر ذی الجوشن را مورد بخشش خود قرار ندهد. باید به این اشخاص گفت که شما در اندیشه کار خودتان باشید که وارد دوزخ نشوید و محاسبه شمر را به خداوند واگذار کنید. خداوند، امام حسین یا حضرت زهرا علیهماالسلام خودشان تصمیم میگیرند که چگونه کار شمر ذی الجوشن را قصاص کنند. سخن درست این است که خدایا و یا حضرت فاطمه! از خطاهای ما گذشت کن و از خطاهای هر کسی که در نظر داری. خدایا! نان و آب هر انسانی را که در نظر داری، شیرین کن و آب و نان ما را نیز. «رَبَّنَا آَتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الاْآَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(۲) چرا ما باید از خدا، برای دیگران بلا یا دوزخ را طلب کنیم. بعضی میپندارند گویا خداوند نعوذبالله قیام کرده است که آنها به او دستورهای خشن بدهند. انسانها بندگان خداوند هستند و نوع مواجهه خداوند با هریک از بندگان خود به ما ربط ندارد. ما باید اندیشه حال و احوال خود را داشته باشیم. چنین رفتارهایی خشونت است. نقل میکنند ملاصدرا، فیلسوف مشهور، گرد مرقد مطهر آقا امیرمؤمنان طواف میکرد. متوجه شخصی شد که به ملاصدرا ناسزا میگوید و او را لعن میکند. ملاصدرا از او پرسید چرا این فیلسوف را لعن و نفرین میکنی. آن شخص پاسخ داد ملاصدرا معتقد است وجود و موجود یکی است. ملاصدرا گفت پس به لعن و نفرینت ادامه بده. آن شخص، بحثهای فلسفی را نمیدانست و صاحب یک نظر تخصصی علمی را لعن و نفرین میکند. ما باید محبت و مهربانی را سرلوحه اعمالمان قرار بدهیم. چه کسی به ما توصیه کرده است که آدمها به صرف یک یا چند نابهنجاری باید طرد شوند؟ پس اگر زمانی هم تو کار ناشایستی انجام دادی، باید مورد تخطئه قرار بگیری؟ بعضیها دزد و آدمکش و قمارباز و معتاد هستند. اینها اعتبار آنهاست و تو اگر محبتی داری که میخواهی آن را خرج خداوند کنی، آن مهربانی را خرج بندههایش بکن. بگذار بندگان خداوند به تو پناهنده بشوند. بگذار انسانها به سمت تو بیایند. آدمهای بزهکار معمولا پشت و پناهی در زندگیشان نداشتهاند و محبت از کسی ندیدهاند، به همین دلیل، سراغ جرم میروند. تو به چنین آدمهایی محبت و مهربانی کن و پناه آنان باش! اما تبری و لعن و مانند اینها باید نسبت به ائمةالکفر ابراز و خرج شود نه بندگان معمولی خدا که اکثریت آنها معمولی یعنی سالم هستند. لعن و تبری باید نسبت به کسانی باشد که نظامها و بنیانها را براندازی میکنند و اگر از لعنهایی که در مأثورات وارد شده میپرسید، اینها همه متوجه براندازهاست؛ یعنی غاصبان حق ولایت و آنان که به ناحق و ناسزا به مسند مرجعیت، ولایت و مانند آن تکیه میزدهاند و با اولیای الهی درگیر میشدند. ما چنین افرادی را لعن میکنیم؛ زیرا آنها هم از دین و روش و آیین ما دور هستند و هم دین را به گمراهیها و پیرایههای فراوانی میآلایند و ما نیز به صورت تخصصی و بر پایه نسخه های دینی و احکام خداوند آن ها را تبری می کنیم. من قصد ندارم حرفهای نگفتهام را بازگو کنم. طبیعت انسان به گونهای است که اگر مطلب و مفهومی را تکرار کند، همان مطلب به خودش تلقین میشود. یعنی لعن کردن زیاد باعث میشود خود آدم در نهایت ملعون شود و اینها باید نسخه و تجویز داشته باشد. شما اگر دهها بار، سخن از نیکویی و خوبی بگویید، خوبی و نیکویی در شما مؤثر میشود. من به این قواعد عمل کردهام. من در نوجوانی، برای درس خواندن بین تهران و قم رفت و آمد داشتم. چله زمستان بود و من باید نیمه شب از تهران راهی میشدم تا سحرگاه در کلاس درس قم شرکت کنم. برف میبارید و هوا بسیار سرد بود. وسیله نقلیه آن زمانها بسیار اندک بود. این ماجرا مربوط به چهل و چند سال قبل میشود. در آن زمان، گاهی وقتها اتومبیلی که مربوط به ارتش بود از تهران به قم تا پادگان منظریه میآمد. گاهی وقتها نیز، کامیون یا اتوبوسی سهم ما میشد. ما حدود دو تا سه ساعت در خیابان معطل میشدیم تا وسیله نقلیهای برای سفرمان بیابیم. برف میبارید و من در زیر بارش برف، بهبه و بهبه میگفتم. به همین دلیل، بارش برف برایم بسیار شیرین و لذتبخش بود و حتی احساس گرما میکردم. اگر شما در مقابل مسایل و حوادث، به جای بهبه، آخ و واخ کنید، به طور حتم مؤثر است و شما درگیر مشکلات درونی و ناراحتی و ناسازگاری و پرخاشگری میشوید. سرزنش و طرد کردن انسانهای بد و نابهنجار که قابلیت اصلاح دارند، ریشه و اساس درستی ندارد و چنین رفتارهایی بیاساس و بیپایه است. اما در زمینه لعن و نفرینها، چون نسخه و تجویز نداشته است، انگار بعضی لعنچی شدهاند. ما اذکار و رمز و رازهای آن و اینکه نیاز به نسخه و تجویر دارد در کتاب دو جلدی «دانش ذکر» سخن گفتهایم. این درحالی است که دشمنان، اندکی از حرفهای اهلبیت علیهمالسلام را میآوردند و حرفهای خودشان را به عنوان حدیث در آن جعل میکردند. متأسفانه هنوز زمان گفتن چنین حرفهایی فرا نرسیده است. اما فراز «غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ» را ما در کتاب «چهره عشق» و «تفسیر هدی» به تفصیل توضیح دادهایم. ما سوره حمد را سوره عشق و محبت میدانیم و این فراز بعد از این همه آیات محبت و رحمت آمده که باز خود آن از سر رحمت و محبت است، نه از باب خشونت که چگونگی آن را در این دو کتاب توضیح دادهایم. ما در اقامه نماز، قصد انشا نداریم؛ یعنی زمانی که به آخر قرائت سوره حمد یعنی و لاالضالین میرسیم، اگر صداقت داشته باشیم، خودمان مصداق این موضوع قرار میگیریم. متأسفانه خشونت و نامهربانی را دیگران به ما تزریق کردهاند. محبت و مهربانی حکم میکند، اگر شخصی معتاد را مشاهده کردید، دست او را بگیرید و به او کمکرسانی کنید و بداند که او بیمار است و محتاج تیمار، نه اینکه او را طرد کنید و وضعیتش را نابسامانتر سازید. من به این حرفهایی که میزنم، عمل کردهام و بازخورد و نتیجه این عملکرد را به صورت تجربی صددرصد درست و صحیح دیدهام. در اوایل انقلاب، رسیدگی به بعضی از امور بر عهده من بود و من از این موقعیت، برای کمک به دیگران و محبت به مردم استفاده میکردم. مثلا از زندانی شدن افراد جلوگیری میکردم. چهل تا پنجاه عالِم، زیر دست من بودند و من به آنها اکیدا سفارش کرده بودم بهشت خداوند را برای مردم بسازید و از جهنم صرفنظر کنید. به کمیته سرکشی میکردم و مقداری تریاک با خود به همراه میبردم و آن را به اشخاصی که معتاد و نیازمند به آن بودند میدادم. از آنها میخواستم راجع به این موضوع با کسی صحبت نکنند. آنها نیز هر روز سراغ مرا از مسؤولین میگرفتند که حاج آقا هنوز نیامده است. رفتار ما باید به گونهای محبتآمیز باشد که مردم ما را انتظار بکشند، نه اینکه از ما خسته یا رنجیدهخاطر شوند و ما را دوست داشته باشند و تفکرشان این باشد که ما برای آنها خیر و خوبی و عشق میآوریم و از آنها مراقبت و حمایت میکنیم و پناهی مهربان و امن و آرام برای آنان میباشیم. عملکرد ما نباید به گونهای باشد که تا کلمه حاجآقا و مانند آن را میشنوند، هراسناک بشوند. ما باید به جای سلاح، یک سبد گل محمدی به دست بگیریم. امامجمعهها در گذشته چون شمشیر داشتند، همان را به دست میگرفتند و بر آن تکیه میدادند نه اینکه ما هر جمعه باید سلاح به دست بگیریم و آن را به مردم نشان دهیم. البته من هم معتقدم این گزارهها نیاز به تحقیق و بررسی دارد، اما ما در فقه حکمتگرا بسیاری از احکام خشن و تیز را یا پیرایه و دخیل میدانیم و یا بعضی از آنها زمانی و مخصوص جوامع بدوی یا با شرایط آن زمانی است. متأسفانه ما موفق نشدیم مردم را نسبت به خودمان امیدوار کنیم. زمانی که محمدرضا شاه از کشور گریخت، باید به مردم میگفتیم چندهزار سال سلطنت در ایران به پایان رسید و از این به بعد، ما روحانیون نسبت به شما مردم، ارادت داریم و شما را دوست داریم و با عشق با شما رفتار میکنیم با عشق شما مردم. ما به جای چوب و چماق یزیدی، برای شما گل محمدی به دست میگیریم. ما مشکلات شما را پیگیری میکنیم و آنها را برطرف میکنیم. شما اخوی و برادران دینی ما هستید، پس از ما هراسی به دل نداشته باشید. متأسفانه ما عشق و محبت را فراموش کردیم. باید به مسؤولان توصیه کرد که آقایان! شما باید پناهگاه مردم باشید. امام رضا به یک آهو پناه داد و او را حمایت کرد، مردم ما نیز نباید از ما و از قاضی و دادیار و بازجو وحشت داشته باشند. بعضی مردم نگرانند که مبادا بیگناه گرفتار اینان بشوند و این نگرانی، همیشه با آنهاست. یادم میآید زمانی در سفر بودم. مسافری که کنار دست من نشسته بود، مضطرب و نگران بود و احساس کردم از من ترس و هراسی به دل دارد. از این موضوع ناراحت و دلگیر شدم و دلیل اضطرابش را پرسیدم. آن مسافر پاسخ داد که من فقیر و ندار هستم، مقداری سیگار قاچاق با خود به همراه دارم. همسر مؤمنهام، مقداری وام قرضالحسنه از بانک گرفته است و با آن پول، این سیگارها را تهیه کردهام و اگر این سرمایه را از دست بدهم، توانایی پرداخت قسط بانک را ندارم و زندگیمان مختل میشود. اکنون نیز کنار شما نشستم تا مأموران به من شک نکنند. من کیف پر از سیگار را از او گرفتم و پنهان کردم. گفتم من مسؤولیت آن را قبول میکنم، نگران و مضطرب نباش. اگر مأموران متوجه سیگارها بشوند، هم خودم مسؤولیت آن را قبول میکنم و هم هزینهاش را به تو پرداخت میکنم. گفتم من نسبت به تو عشق میورزم و احساس محبت و دین ما یگانه است. ما با هم رفیق و دوست هستیم. من قصد داشتم به قم بروم، اما تا تهران، آن شخص را همراهی کردم تا دچار مشکلی نشود. زمانی که به مقصد رسیدیم و او دور شد، پاکتی سیگار را به دست من داد و گفت این جبران محبت شما باشد. من قبول نکردم و گفتم من کار خاصی برای تو انجام ندادم. با این سیگارها کاسبی کن و قسطهایت را پرداخت کن. تفکر من این بود که این شخص فقط چند پاکت سیگار را حمل میکند و فلان سرکرده را که قاچاق نمیکند. از دزدان آبرومندی که بیتالمال را خیلی محترمانه و با سلام و صلوات در جیب خود میکنند نیز نمیباشد. ساعاتی نیز که از من گرفته شد نیز ایرادی ندارد، بیشتر این بود که این وقت را صرف خواندن چند ورق کاغذ میکردم یا چند صفحه مینوشتم اما آن را سانسور و محدود و مسدود میکردند، اما حالا به بندهای از بندگان خداوند کمک کردم. البته متوجه شدم که آن شخص، بیشتر از مأموران، از من هراس دارد. اگر این هراس و وحشت برطرف بشود، نتایج خوبی به دنبال دارد. ما باید بین خودمان و مردم وابستگی ایجاد کنیم. باید خود را حامیان حقیقی مردم معرفی کنیم و بگوییم ما قصد داریم به شما خیر و خوبی برسانیم. حتی اگر خودمان دچار ضرر و خسران بشویم، ایراد ندارد و هدف، خدمت به شماست. متأسفانه ما محبت و مهربانی را فراموش کردیم و خودخواه و خودپرست بودیم. محبت و مهربانی تأثیر فراوانی بر روح و روان انسانها دارد. یعنی اگر تربیت و هدایت علمی کافری ده سال زمان نیاز داشته باشد، با دقایقی عشق و محبت، میتوان قلب و روح او را شکوفا و به عقاید خود وابسته نمود. اگر انسان در جامعه با آدمهای دارای مشکلات، مثل معتادان به مواد مخدر برخورد میکند، باید مانند یک پیامبر، به آنها حرمت بگذارد و با آنها مهربانی کند، آنها را دعوت کند و از آنها پرستاری نماید و به تدریج آنها را از مشکلات نجات بدهد؛ وگرنه برخوردهای قهرآمیز انعکاس به لجاجت دارد. دادیاری که با زور و قلدری طلبهای بیگناه و مظلوم و آرام و اهل تحقیق و دقت را که خواسته از عقاید مذهبی خود بر اساس تخصصی که دارد دفاع کند، به زندان میاندازد و برای او سوءسابقه میسازد و از حقوق اجتماعی محروم میکند، و به او که برترین معارف را نشر میدهد، اتهام تشویش اذهان عمومی میزند، شایسته این جایگاه مهم یعنی تصمیم گیری برای تربیت مردم و حیات بخشی به آنان نیست. اگر قصد دارید در جامعه، حیات ایجاد کنید و به مردم، زندگی هدیه بدهید، امکانپذیر است و راهش همین است، نه زور و قلدری و استکبار و استبداد. متأسفانه زمختی و خشونتی در جان ماست که ربطی به دیانت ندارد و ما نباید چنین امور ناهنجار را به نام دین به دیگران قالب کنیم. دین، سراسر عشق و محبت و مهربانی و صفاست. دین اسلام به مراتب، عشقی عمیقتر و مهربانی زلالتر و صافیتری نسبت به مسیحیت دارد و مسلمانان را عاشق و باصفا میخواهد. شخصی ارمنی را میشناختم که موسیقیدان بود. او میگفت من عاشق هستم و همه را دوست دارم. میگفت من روزی چند بار عاشق مردم و بندگان خدا میشوم و هر کسی را که مشاهده میکنم، دوستش دارم. او میگفت من نسبت به مسلمانان نیز احساس عشق و محبت میکنم. در ماه محرم، روز عاشورا، به حرم حضرت عبدالعظیم میروم و در مراسم عزاداری شرکت میکنم و سینه میزنم. امام حسین علیهالسلام را بسیار دوست دارم و عزاداری مسلمانان نیز برایم خوشایند است. او نسبت به هیچکس احساس دشمنی و کینهای نداشت. متأسفانه برخی حتی نسبت به پدربزرگشان نیز احساس کینه دارند. خشونت ، مسلمانی و فرهنگ شیعه و اهلبیت علیهمالسلام نیست. خشونت از دین نیست و سلیقه فردی زورمدار و مزاج فرد ظالم است که با خود استکبار و خودبرتربینی و استبداد و بیمهری میآورد و برآمده از صعوبت و سختی و زمختی و قساوت است.
- آلعمران / ۶۴٫
- بقره / ۲۰۱٫