مرحوم علامه طباطبایی که امروزه خیلی عزیز است در فصل جوانی و فعالیت خود چنین نبود. آيت الله قمشه اي از ایشان به «سید حلیم» تعبیر میآورد و میگفت وقتی این بزرگوار درس گذاشت و شاگردانی پیدا کرد، بدخواهان ایشان آن شاگردها را با پول یا تهدید یا با سیاست و دادن مقام از اطراف وی پراکنده و خلوت میکردند تا دیگر کسی در درس ایشان نماند. …..
من مدتی خدمت مرحوم علامه طباطبایی بودم. من ایشان را دوست داشتم و با هم انس داشتیم. علامه این اواخر کسی را به خانه خود راه نمیداد؛ اما درِ منزل ایشان همیشه به روی ما باز بود. این محبت را ایشان به خاطر آقای شعرانی و آقای الهی به ما داشت. من با ایشان خیلی همدل بودم. مرحوم علامه طباطبایی که امروزه خیلی عزیز است در فصل جوانی و فعالیت خود چنین نبود. آقای الهی از ایشان به «سید حلیم» تعبیر میآورد و میگفت وقتی این بزرگوار درس گذاشت و شاگردانی پیدا کرد، بدخواهان ایشان آن شاگردها را با پول یا تهدید یا با سیاست و دادن مقام از اطراف وی پراکنده و خلوت میکردند تا دیگر کسی در درس ایشان نماند. ایشان قضیه تحریک بازاریان قم را تعریف کرد و بعد ادامه داد این سید بزرگوار خیلی حلیم است، هرچه به او ناسزا گفتند، چیزی نگفت و در قم ایستاد. آقای الهی میگفت آن زمانها به علامه عشق ظرفا را نسبت میدادند؛ همانطور که به ملاصدرا چنین تهمتهایی میزدند. خود مرحوم علامه طباطبایی میگفت تا ما چهار شاگرد پیدا میکردیم، میآمدند درس ما را یک جوری به هم میزدند.
مرحوم علامه طباطبایی از لحاظ مادی امکاناتی نداشت؛ بهگونهای که صاحبخانه ایشان اثاثها و وسایل منزل ایشان را به خاطر اجارهخانه بیرون ریخته بود و یکی از این مدعیان خدایی نهتنها از ایشان دستگیری نکرده بود، بلکه اگر خبردار میشدند، در خفا مثل صاحبخانه را تحریک میکردند تا با او چنین کاری نماید. این زورمداران چنان این چهرههای قدس ربوبی را اذیت میکردند که اعصاب و روان آنها خسته میشد، اینان نیز که نجیب بودند و گریز و فرار و حفظ آبروی خود را بر استقامت ترجیح میدادند. با رفتن این فحول مقتدر علمی حوزهها اسیر ضعیفانی پرمدعا اما دارای زر و زوری میشد که عرضهای در علم نداشتند و طلبهها را با درسهای سطحی سر کار میگذاشتند. از معرفت و قرب نیز که در میان آنها خبری نبود. مشکلی که حوزههای امروز در علم دارد و اینکه نتوانسته در نهاد جامعه محبوبیت علمی پیدا کند، ریشه در چیرگی این مافیای ناجوانمرد و زورمدار دارد.
مافیای زور برای تعطیل نمودن درسهای ایشان، بعضی از بازاریان قم را تحریک کردند تا پیش آیتاللّه بروجردی بروند و به ایشان بگویند ما پول نمیدهیم تا مثل طباطبایی این حرفها را بزند. آقای بروجردی نیز درس ایشان را تعطیل کردند. همچنین به ایشان تهمتها و افتراهای بسیار بد، زشت و زننده اخلاقی میزدند. در مدرسه آقای گلپایگانی، یکی از اساتید وابسته به مافیا، سیوطی درس میداد. او برای طلبههایی که سیوطی میخواندند، در درس خود زار زار گریه میکرد و به علامه طباطبایی فحشهای بسیار بد و رکیک میداد و نیز تهمتهای اخلاقی به ایشان وارد میکرد. با چند نفر از آقایان، پیش آیتاللّه گلپایگانی رفتیم. من ماجرای آن استاد را به ایشان گفتم. آقای گلپایگانی که خیلی متقی و از اولیای خدا و مجتهدی عادل به معنای واقعی بود، گفت ایشان در این مدرسه درس ندهند؛ اما چون عقبه وی را میشناخت، برخوردی بیش از این، با وی نداشت.
مرحوم طباطبایی علامه این کشور بود؛ اما چون در عمر خود فشارهای این گروه را تحمل کرده بود و برای تأمین نیازهای زندگی مجبور شده بود به تبریز رود و بیل بزند، در آخر عمر عصب صورتی (لقوه) پیدا کرده بود. این در حالی است که با حمایتهای حضرت امام، برخی اواخر عمر به سراغ وی رفتند و او را پذیرفتند؛ اما دانشمند یک فصل کاری دارد و این سن دیگر کار مهمی از او نمیآید. دانشمند باید قصد قربت کند و تفریح و غذای خوب و با کیفیت داشته باشد تا در کهولت خود به چنین بیماریهایی دچار نشود؛ اما این گروه فشار و این مافیای زور، ناجوانمردانه هر فیلسوف و عارفی که اهلاللّه و از اولیای خدا بودند را زمین زدند. درسهای علامه را تعطیل کردند و او را به جایی رساندند که مجبور شد باغبانی کند و بیل بزند. معلوم است عالمی که در جای خود نباشد و کار سخت کند، رعشه میگیرد. علامه برای باغبانی آفریده نشده بود. نه بدن علامه برای بیلزدن مناسب بود، نه گذاشتند او در جایگاه مناسب علمی و در کرسی تدریس و نیز در مقام تحقیق خود باشد. میگویند المیزان علامه در تبریز دو جلد بود و بعد از آنکه مافیای زور در مورد ایشان نتوانست کاری کند و ایشان به قم بازگشت و شاگرد و کرسی تدریس پیدا کرد، آن دو جلد به المیزان فعلی تبدیل شد.
باغبانی، بیلزنی و زندگی در تبریز را باید تبعید ناخواسته برای علامه دانست که هر آزادمردی را محزون و ناراحت میگرداند که مغزی نابغه را در سن جوانی و کار علمی وی بهخاطر سوءمدیریت حوزهها یا چیرگی مافیای ضدفلسفی به چنین کارهایی مجبور میشود. بزرگی، نبوغ و جلالت علامه باید در قلمزدن او جلوه کند؛ اما به جای قلم، بیل به دست وی میدهند؛ در حالی که کارگری معمولی خیلی بهتر از ایشان میتواند بیل بزند.
این مافیا همین فشارها را بر مرحوم آقامرتضی حایری نیز وارد کرده بود. خدا رحمت کند ایشان را. زیر فشارهای همین مافیا، ضعف اعصاب گرفته بود. او در این اواخر و بعد از انقلاب، اعصابش خیلی به هم ریخته بود. او پیرمردی غیرتی بود و از این قضایا خیلی ناراحت میشد؛ بهگونهای که دیگر در درس خود گاهی اشتباهات فراوانی داشت و مطالب را بسیار خلط میکرد. من وقتی درس ایشان میرفتم، همان دورها مینشستم تا چیزی نشنوم و آزارهایی که بر ایشان بوده است را کمتر احساس کنم. روزی کسی به من گفت برای چه به این درس میآیید؟ گفتم من میآیم تا یک مسلمان واقعی را ببینم، چون بعد از رفتن اینها دیگر آدم واقعی نخواهم دید. من فقط میخواهم سیر او را نگاه کنم.
زمانی در محضر مرحوم علامه بودم و این پیرمرد خسته میشد، ما با ایشان میرفتیم تا نَفَسی تازه کنیم. برای این کار، ایشان به قبرستان خاکفرج میرفت. قبرستان جای صفای ایشان بود. خانم وی در این قبرستان دفن شده بود. وی به او خیلی عشق و وفا داشت؛ گویی همسر وی در آنجا زنده است و او به زیارتش میرود. او اینقدر وفا، عشق و صفا داشت. روزی من در همان عالَم صفای ایشان؛ یعنی در قبرستان گفتم حاجآقا شما چگونه سطح را در چهار سال خواندید؟ ایشان عصایی در دست داشت، آن را بر زمین زد و چشمهای درشت خود را باز کرد و گفت خواندم دیگر؟! من در آن چشمها دیدم که ایشان چهقدر ریاضت کشیده و خون دل خورده و تار و پود وجودش را یک لایتناها زیر و رو کرده تا این درسها را خوانده است و چنین نبوده که لم داده و چای قند پهلو خورده و ساعتی درس خوانده است. او هستی خود را برای فراگیری علوم اسلامی در این چهار سال آب کرده است؛ آن هم با نداری و فقر و در حالی که کار به جایی میرسد که نمیتوانسته بهای اجارهمنزل خود را بپردازد و صاحبخانه وسایل ایشان را در کوچه میریزد. او در این سالها بیش از ده منطق را خوانده است. هیچ کسی نمیتواند بزرگی و عظمت چنین عالمانی را مورد خدشه قرار دهد. چنین عالمانی با این همه مجاهدت اسیر مافیای زور میشدند و با خون دل و سختی تمام و یک عمر ریاضت، کتابهایی را از خود به یادگار گذاشتهاند؛ کتابهایی که اگر خداوند برای هر یک صفحه آن، تمام بهشت خود را به آنان ببخشد، چیزی نیست؛ چون چنین عالمانی به غیر خدا راضی نمیشوند. چیرگی مافیای زور این ایتام آلنبی را تحت فشار میگذاشته و بر سر آنها میزده علیه آنها چه افتراها که نبستند. این مافیا علیه مرحوم علامه انواع افتراهای ضد اخلاقی را ترویج میداد.
ما وقتی به قبرستان کهنه میرفتیم، میدیدم چشمهای علامه گشاد میشود؛ در حالی که در بحثهای علمی چنین حالتی نداشتند. البته نه اینکه ایشان در قبرستان چیزی میدید، نه ایشان دیدههای خود را در خواب میدید، نه در بیداری. ایشان عالمی ربانی و فیلسوفی حکیم و مؤمنی پایدار و صالح بود که چون از تبار انبیای الهی بود علامه شد نه از سر مشق و مدرسه. به هر حال علامه طباطبایی بعد از تأکید بر این که دروس سطح را در چهار سال خواندهاند فرمود: من یکی دو سال نیز از طلبگی خوشم نیامد و از این درسها زده شدم و درس نخواندم. نباید به بچهها برای درسهایی که دوست ندارند، فشار آورد. بعد گفت: یکمرتبه استعدادی را در خود احساس کردم که شروع کردم به کوبیدن به درسها و سطح را در چهار سال خواندم. اینچنین استعدادی بوده که سطح را در چهار سال خوانده است؛ وگرنه این درسها را در ده سال هم نمیشود بهخوبی خواند. البته با سیستم فعلی میگویم که سیستمی معیوب و بیمار است. ایشان محتوای استعداد را پیدا کرده بود. علامه اهل خیلی از کراماتی که این روزها برای ایشان درست میکنند هم نبود. ایشان محتوای معرفتی و عقلی داشت، نه اینکه برای نمونه طیالارض داشته باشد یا برزخ را زیارت کند. البته صاحب رؤیاهای صادقه بود. قدرتهای عملی مثل ترکاندن لامپ یک فن است که میتوان آن را در طول ششماه به کسی آموزش داد؛ اما این فن نه کمال است، نه علم، نه باطن نه معرفت و نه راه انبیاست. راه انبیای الهی محتوای وحی و معرفت و دانش میباشد؛ نه معرکهگیری، هرچند در برابر هیچ مدعی نیز کم نمیآوردند. راه انبیای الهی معرفت باطن اشیاست. تمامی اجنه از مؤمنان آنها تا شیاطین با همه زور و توانی که بیش از انسان دارند و نیز با تمامی کثرتی که برای آنها هست، همه در برابر انسان صاحبمعرفت مهره کوچکی هستند و عقل و معرفت آنان به چنین انسانی نمیرسد و خود را غلام و خادم او میدانند. انسان باید همانند علامه وجود و باطن خود را پیدا کند و آن را کاوش کند تا صاحب درایت و خردمندی و توان عقلورزی و تفکر و تشکیک و دقت و اقتدار و وصول شود. استعدادی میتواند طلبهای موفق شود که سالم و حلال و مؤمن باشد و پدر و مادرش با زحمت و کوشش و با عرق جبین و لقمهای حلال او را پرورش داده و با حلال و صفا شارژ نمودهاند. چنین استعدادی که تراکم در حلال و طیب و صفا دارد، جذب حوزه علمیه قم میشود تا طلبه گردد و متأسفانه در حوزه چنین استعدادهای مؤید به عنایت و کرامت و چهرگان صفا اسیر مافیای زور و چیرگان بیخبر از معنویت میگردند.