گرچه عواطف سرشار زن ممکن است در برد بلند عقلی و سیر و رشد عقلانی او بهطور نوعی و نسبی تأثیر گذار بوده و زمینهٔ بروز موانع وصول گردد، ولی خدای حکیم برای صیانت او با تدبیر و ظرافت خاصّی، از طریق وضع قوانینی در شریعت، محدودیتهایی برای وی ایجاد نموده تا ضمن تصحیح و تأمین سلامتش بتواند با ظهور و بروز عواطف سرشار خویش، کمالات عقلی مناسب را نیز در خود شکوفا ساخته و از آثار و ثمرات آن بهرهمند گردد…….
عقل زن
ایراد مهمّي که حیرت آدمی را برمیانگیزد و عواطف هر زنی را جریحه دار میسازد، عنوان نقص عقل زن است. در اسلام به این مطلب تصریح شده و بر همین اساس در مواردی چون موضوع شهادت، شهادت دو زن ارزش حقوقی شهادت یک مرد را دارد. این نشان میدهد که از دیدگاه شریعت، عقل زن در قیاس با خرد مرد، به طور ذاتی و طبیعی کاستی و نقصان دارد و زن را از این جهت نمیتوان انسانی کامل به شمار آورد؛ چنانکه حضرت علی« علیهالسلام » در نهج البلاغه به صراحت میفرماید: «عقل زن ناقص است.»(۱)
چنین دیدی به زن گذشته از آن که نوعی تحقیر و کوچکانگاری نسبت به او را در بر دارد، ایرادی بزرگ و آشکار بر آفرینش حق و نسبت کاستی و کمبود به پیکرهٔ هستی است؛ حال این که نه میتوان زن و هیچ موجود دیگری را با دید حقارت نگریست و نه میشود عالم هستی را نظامی ناقص و همراه کاستی دانست و پیکرهٔ دلآرای وجود را زشت و نازیبا دید.
به راستی چگونه میتوان پذیرفت که زن، این سمبل پیکرهٔ حقیقی انسان و واقعیت گویای آدمی، در اساسیترین امتیاز بشری ناقص است؛ در حالی که مشاهده و تجربهٔ بشری، خلاف این را مسلّم و ضروری میداند و اندیشهٔ انسانی به تمام این گونه گفتار و پندارها با دیدهٔ انکار مینگرد. مگر زن از مرد چه کم دارد و مگر این موجود زمینی ـ آسمانی از انسانیت و مواهب زیبای بشری چه ندارد؟! چه چیزی را مرد ادراک میکند که زن آن را در نمییابد؟ و کدام گوهر عتیق فهم و دانش و آگاهی است که در تیررس عقل لطیف و اندیشهٔ شفّاف زنانه قرار نمیگیرد؟!
بیشک، با چنین تصوّری از زن، دیگر موقعیت چندانی برای او در فعّالیتهای کلان اجتماعی و حتّی امور فردی باقی نمیماند و خطّ بطلانی بر تمام موقعیت وجودی زن و ارزش انسانی او کشیده میشود.
عقل و دل
در اینجا لازم است پیش از پرداختن به پاسخ نقصان عقل زن و کم یا زیاد دانستن آن، اصل معنای عقل و هوشمندی و خصوصیات آن همراه با عناوین متقابل عقل ـ چون دل و واژههایی مانند نفس که زمینهٔ احساس آدمی است ـ مورد شناسایی، تعریف و بررسی قرار گیرد.
در یک چینش کلّی میتوان گفت: پیکرهٔ آدمی تحت اقتدار حقیقتی است که به آن «نفس» و «جان» میگویند. این نفس انسان است که ظهورات و قوا و نیروهای شناخته شده و ناشناختهٔ فراوانی دارد و دستهای از مراتب گسترده و به نوعی شناخته شدهٔ آن، اسمهای خاصّی ـ مانند: من، جان من، روح من، عقل من، نفس من، شعور، ادراک، وجدان، حافظه، خیال، گمان، وهم، شک و مفاهیمی از این قبیل که به آدمی نسبت داده میشوند ـ به خود گرفته است و تمامی، بیان مصادیق و مراتبی از قوای نفس و جان انسان است.
در میان این عناوین و واژهها، دو چهرهٔ برجسته، جلوهٔ بیشتری دارند که همان «عقل» و «دل» میباشند؛ عقل و دلی که هر یک در بدن، زمینه و ظرفی مادّی، به نام مغز و قلب نیز دارند. قلبِ صنوبری پایگاه هویت دل است و ارادهٔ آدمی از آن فعلیت مییابد و مغز که در جمجمه قرار دارد، خاستگاه مادّی ظهور عقل است که توان تشخیص انسان به آن بستگی دارد(۲) و دل ظرف ظهور و تجلّی عقل است.(۳) عقل تشخیص میدهد و دل با ظهور ارادهٔ خود به کارها میپردازد.(۴)
هر یک از این دو عنوان، مصداق چهرهٔ گویای اقتدار آدمی است که دو نشست صوری و حقیقی دارد. نشست صوری و ظاهری آن را همگان دارا هستند، ولی هویت حقیقیاش در همهٔ افراد بهطور کامل و یکسان فعلیت نمییابد. در برد کوتاه، همهٔ افراد دارای اندیشه و عقلند که به آن «عقل صوری» میگوییم. همگان دلی نیز در همین برد دارند که با آن تمایلات نفسانی تحقّق مییابد، ولی عقل نوری(۵) ـ قربی(۶) مؤمن که «ینظر بنور اللّه»(۷) و «ماعبد به الرّحمن»(۸) است و یا قلب مؤمن که هویت عرشی و احاطهٔ حقّی دارد،(۹) به خاطر وجود تمایلات و اغراض نفسانی و وساوس و کثرات، در همگان عینیت فعلی و شخصیت مصداقی نمییابد، که «لهم قلوب لا یفقهون بها» ناظر به همین معناست، چراکه «یفقهون» نه فهم عادی و همگانی، بلکه ادراک قلبی است. اگرچه توان و استعداد یا شدّت و ضعف، در ظرف وجود چنین حقایقی، بهطور طبیعی و فطری در همهٔ افراد متفاوت است.(۱۰)
عقل؛ نظری و عملی
همان طور که نفس ظهوراتی دارد و به مراتبی تقسیم میشود و مصادیق متعدّدی، مانند: روح، دل، وجدان، شور و شعور دارد، عقل نیز در یک تقسیمبندی به دو بخش «نظری» و «عملی» تقسیم میگردد.
عقل نظری، لحاظ اسباب و علل عالی و مبادی برتر را دارد که به آن «توان ادراکی» میگوییم و عقل عملی با توجه به تشخیص نفس، مبدأ تحریکات بدنی و عملکردهای انسان است؛ پس توان عقل یا قوّهٔ عاقله، فاعل تشخیص امور در ظرف نظر، و حفظ نفس نسبت به تحقّق امر مورد اتیان عقل عملی است.
به طور کلّی این عقل است که در چهرههای متفاوت اندیشه، فهم، معرفت، ادراک و کردار و عمل تحقّق مییابد؛(۱۱) اگرچه با ظهور اراده در ظرف دل، کردار و عمل همراه است.
در قرآن کریم عقل به نیروی مقتدری گفته میشود که زمینهٔ پذیرش آگاهیهای معنوی و عمل به آنها را هموار میسازد؛ همچنین در مباحث اخلاق عملی، به علمی که به واسطهٔ عقل و هوشمندی در انسان فعلیت مییابد، عقل گفته میشود. بیان حضرت امیر« علیهالسلام » نیز نظر به همین معنا دارد که میفرماید: «علم بر دو قسم است: مطبوع و مسموع؛ هنگامی که در فردی علم طبعی وجود نداشته باشد، علم اکتسابی برایش چندان سودمند نخواهد بود»؛(۱۲) همانطور که نابینا نور خورشید را هرچند احساس کند، ولی با آن چیزی را نمیبیند و اگر علم طبعی در فردی باشد، علم اکتسابی میتواند زمینهٔ ظهور و بروز و گشایش و شکوفایی هر چه بیشتر مواهب طبعی را فراهم سازد.(۱۳)
عقل طبعی در افراد، ظهوری از همان عقلی است که پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » میفرماید: «خداوند چیزی برتر و نیکوتر از عقل در میان بندگانش قسمت نکرد»؛(۱۴) بنابراین در عقل دوم ـ که ظرف توجّه و اکتساب است و علم در آن نقش کلّی دارد ـ همان است که حضرت امیر« علیهالسلام » دربارهٔ آن چنین میفرماید: «عقل با علم همراه است.»(۱۵)
هنگامی که قرآن کریم میفرماید:
«ما یعقلها الاّ العالمون»،(۱۶)
مراد عقل اکتسابی است و در جاهایی که قرآن کریم کفّار را «بیعقل» معرفی کرده و آنها را مذمّت مینماید، باز مراد عقل دوم و عدم به کارگیری و اهمال این چهره از عقلانیت در میان آنهاست.(۱۷)
امّا هرجا که قرآن به واسطهٔ نبودن مرتبهای از عقل، «تکلیف» را از بعضی انسانها برمیدارد، منظور عقل طبعی و فطری است که در همگان به طور یکسان چهره نمینماید چنانکه نطاق «لا یکلف اللّه نفسا الا وسعها»(۱۸) چنین است؛ از این رو باید گفت: انزال کتب و ارسال رسل و محاسبهٔ بندگان خدا در ظرف تکلیف و جزا، به اندازهٔ عقل طبعی و فطری هر کس تحقّق میپذیرد.(۱۹)
در قرآن کریم عقل به صورت اسمی (عاقل) نیامده است، ولی به صورت فعلی فراوان دیده میشود؛ مانند: عقلوه (یک بار)، تعقلون (۲۴ بار)، تعقل، یعقلها و یعقلون (۲۲ بار) که تمامی حکایت از فعلیت و تحقّق عینی این حقیقت دارند و تنها به صورت عناوین کلّی و مفهومی به کار نرفتهاند.
موضوع تکلیف
موضوع تکلیف، عقل عام است و ارزش عبادت، زهد، ایثار و هر کار مثبت دیگری با عقل فاعل آن، فعلیت مییابد و موقعیتش سنجیده میشود و این کردار با آن ارزش یابی میگردد.(۲۰) عقل همانطور که وجود و عدم و یا قلّت و کثرت و نقص و کمال میپذیرد،(۲۱) قابل ظهور و بروز یا زوال و فنا هم میباشد.(۲۲)
نفس، جان، روح، دل و سرّ آدمی حکایتِ هویت تمام ظهورات و قوای انسان است و عقل در صورت فعلیت، عین حقیقت جان آدمی است.
هنگامی که عالمی عقل خود را از دست میدهد، گمراهتر از جاهل و زیانباریاش بیشتر از فرد نادان میشود.
عقل و جهل
در یک تحلیل دیگر باید گفت: گرچه به چهرهٔ کلی، مفهوم «جهل» نقیض «عقل» و «علم» هر دو قرار میگیرد، ولی مراد از جهل در این دو مقام، همچون عقل و علم، متفاوت است؛ زیرا منظور از جهل مقابل عقل، همان جهل اولی و طبیعی است که زمینهٔ عدم آگاهی و جهل دوم است و جهل دوم، جهل مقابل علم و متفرّع بر جهل نخست است. البته در اصطلاح اخلاق عملی، برای نقیض عقل و علم ـ در ظرف افراط و تفریط ـ اسمهای خاصی، همچون جنود جهل، وجود دارد که در مقام بیان آن نیستیم.
عقل را «عقال» و پابند میگویند؛ زیرا آدمی را از جهل و ناپسندیهای گفتار و کردار باز میدارد(۲۳) و این محدودیت، سلامت و سعادت انسان را تأمین میکند.
عقل، علم نخست آدمی و زمینهٔ ظهور علم دوم و اکتسابی است(۲۴) که وصول به کمالات فعلی را تحقّق میبخشد.
عقل، هویتی است در انسان که عامل تشخیص صلاح و فساد و اقتدار و خویشتنداری نفس در مقابل ناپسندیهای زندگی مادّی و معنوی باشد و وسیلهٔ تحصیل سلامت و سعادت بشر است.
انسان به واسطهٔ عقل، خوبیها را در مییابد و به آنها دل میبندد و زشتیها را میشناسد و از آنها دوری میجوید. هر کس به هر اندازه در تحقّق این معنا موفّقتر باشد، به طور طبیعی عقل بیشتری دارد. میزان وجود این کیمیای هستی در افراد به به اعطای الهی بستگی دارد و تلاش و اکتساب در تحقّق آن نقش محدودی دارد؛ چنانکه معصوم« علیهالسلام » میفرماید: «عقل اعطای الهی است که به هر کس اندازهای مناسب همراه با مصلحت میبخشد.»(۲۵) بر خلاف علم که اکتساب در وصول آن نقش عمده را بازی میکند و کوشش، ریاضت و زحمت میتواند زمینهٔ کمال هرچه بیشتر آن را فراهم سازد.(۲۶)
این جا در پی بیان عقل و مقایسهٔ عقل و علمی که چهرهٔ عقل به خود میگیرد، نیستیم و تنها باید گفت: عقل آن هویت ملکوتی است که شعاعی از آن بهطور فعلی و به اندازهٔ قرب آدمی به حق، در او انعکاس مییابد؛ در حالی که در علم توان و استعداد خارجی مؤثّر است و اکتساب نقش عمده دارد. آن کس که عقل قربی دارد، چه ندارد، و هر کس ندارد، چه دارد!
دو عنوان عقل و علم گرچه منافاتی با اختیار و اراده، اکتساب و تبدّل احوال آدمی ندارند، ولی زمینهٔ تبدّل در عقل و علم متفاوت است و تبدّل زمینههای عقلی و علمی یکسان نیست. از زیر مجموعههای عقل میتوان به حسن فهم، تدبیر، ادراک و انزجار بهجا اشاره نمود؛ همانطور که زیر مجموعهٔ جهل تمام بدیها و زشتیهاست.
برد کوتاه و بلند
اگر گفته میشود: بیشتر مردم کارهای خود را با «عقلانیت» انجام نمیدهند و تنها در پی هوسهای نفسانی خود هستند، مراد «عقل نوری و قربی» است که حقیقتی برتر از امور نفسانی و یا مجاری عادی و طبیعی در انسان میباشد و هر فردی نمیتواند به راحتی به این موقعیت فعلی دست یابد، وگرنه تمام کارهای افراد از روی عقل و حسابگری انجام میگیرد و مجاری عادی بهخوبی دنبال میشود؛ پس در این جا مراد از عقل، برد کوتاه آن است که همان «عقل صوری» است و در این جهت میان زن و مرد تفاوتی وجود ندارد؛ بهطوری که همهٔ افراد، عقل را همراه دل در برد کوتاهش ـ که نتیجهٔ آن، همان تصوّرات عمومی، اندیشههای ذهنی، خواستههای نفسانی و تمایلات و انگیزههای متفاوت دل در ظرف فعلیت عمومی است ـ به کار میگیرند.
پاسخ اشکال
نخستین پاسخ: تجاذب عقل و دل
حال، اگر گفته میشود: زن محدودیت عقلی دارد، چنین امری نسبت به این جهات عادی نیست؛ زیرا در این امور زن و مرد یکسان بوده و در برد کوتاه عقل و دل، این دو موقعیت مشترکی دارند؛ پس مراد از نقص عقل در زن، کارآیی محدود اندیشهٔ او در برد بلند است که فعلیت سرشار عواطفش این چینش طبیعی را در وی تحقّق میبخشد و این خود شگرد خلقت و حسن صنع الهی است. با چنین حسن خلقتی همیشه در میدان تجاذب عقل و دل، عواطف زن بر او حاکم میگردد و انگیزههای نفسانی، او را بیشتر تحت تأثیر قرار میدهند.
این که گفته میشود: زن منبع عواطف است، مراد، توسعهٔ قلب و دل زن در برد کوتاه است، و اگر گفته شود: عارف قلب انبساطی دارد و دلش سینهٔ سیناست، مراد توسعهٔ قلب او در برد بلند است که همان عرش عینی و قرب حقّی است. اگر گفته میشود: بیشتر مردم کارهای خود را از سر عقلانیت انجام میدهند، مقصود اقتضای عقلانیت صوری آنهاست که همان برد کوتاه عقل است و اگر گفته شود: بسیاری از کارها از سر عقلانیت انجام نمیشود، فعلیت برد بلند عقلِ نوری در نظر است.
کرداری که از سر کوتاهی و عدم توجّه و اهمال صورت میپذیرد، به مقتضای فطرت نیست، بلکه زمینههای دیگری، همچون: جهل و نادانی، غفلت و تباهی و هوسهای نفسانی علّت بروز آن میگردد تا جایی که گاه انسان که توان صعود به برد بلند عقل را دارد، در ردیف حیوان، بلکه پایینتر از آن قرار میدهد.(۲۷) این کاستی و اهمال در انسان غیر از عواطف سرشار و غلبهٔ انگیزههای نفسانی بر احکام عقلانی در زن است که به عنوان نقص عقل مطرح میشود.
بنابراین یک قصور و کوتاهی در انسان وجود دارد که زن و مرد در آن مشترک و یکسانند و یک نقص عقل در زن مطرح است که قصور و کوتاهی نیست، بلکه زمینهٔ بروز حسن صنع الهی است که عواطف سرشار زن، علّت محدودیت اندیشهٔ او در برد بلند گردیده است.
پس آنچه زن و مرد، هر دو، در آن مشترکند و بهخوبی از عهدهٔ تحقّقش برمیآیند، «فعلیت عقل و دل صوری» در برد کوتاه میباشد، ولی حقیقتی که غالب مردم در آن قصور و اهمال دارند، «عقل و دل نوری» در ظرف برد بلند کمالات معنوی است، و امری که به نام نقص عقل در مقابل عواطف سرشار از ویژگیهای زن است، هرگز اهمال و قصور نیست، بلکه عینیتِ تحقّق تکوین و شگرد حسن صنع الهی میباشد که بر اساس حکمت و زیر بنای نظام احسن خلقت در زن تحقّق یافته است.
گرچه عواطف سرشار زن ممکن است در برد بلند عقلی و سیر و رشد عقلانی او بهطور نوعی و نسبی تأثیر گذار بوده و زمینهٔ بروز موانع وصول گردد، ولی خدای حکیم برای صیانت او با تدبیر و ظرافت خاصّی، از طریق وضع قوانینی در شریعت، محدودیتهایی برای وی ایجاد نموده تا ضمن تصحیح و تأمین سلامتش بتواند با ظهور و بروز عواطف سرشار خویش، کمالات عقلی مناسب را نیز در خود شکوفا ساخته و از آثار و ثمرات آن بهرهمند گردد.
مرد و نارسایی عقلی!
در این جا نکتهای که به صورت کلی و فراگیر قابل اهتمام است، عدم اختصاص استضعاف عقلی به زنان است.
بیتردید ضعف و استضعاف عقلی و کاستیهای عقلانی نسبت به دستهای از انسانها یا در مواردی نسبت به افراد عادی مشهود است و بسیاری از نارساییهای فردی و اجتماعی در گرو همین امر است و افراد فراوانی از این مشکل خود رنج میکشند. این استضعاف در مواردی قصوری و در مواردی تقصیری است؛ پس نباید گفت: تنها زنها استضعاف عقلی دارند، بلکه در میان مردها افراد مستضعفی داریم که به وظایف عادی خود آگاهی چندانی ندارند و چه بسا زنانی در مواردی استضعاف عقلی نداشته باشند، در حالی که در همان مورد مردانی دچار ضعف عقلی باشند. به هر حال، زن و مرد در کاستیهای عقلی و علمی و یا موجودیتهای عقلی و علمی مشترکند و این امر که در ظرف مراتب و زمینهها اهمال وجود دارد، با آن چهره که نقص عقل زن است، متفاوت میباشد.
اکنون برای نمونه به دو روایت در این زمینه اشاره میشود:
عن مصادفٍ، عن ابی عبداللّه« علیهالسلام » فی المرأة تحجّ عن الرّجل الصّرورة؟ فقال: «ان کانت قد حجّت و کانت مسلمةً فقیهةً، فربّ امرأةٍ افقه من رجلٍ؛(۲۸)
امام صادق« علیهالسلام » دربارهٔ زنی که به نیابت از مرد صروره (کسی که برای نخستینبار حج میگزارد) به حج میرود، فرمودند: «اگر آن زن خود حج گزارده و مسلمان و آگاه به مسأله باشد، جایز است ـ چنانکه برای مرد نیز با این شرط، جایز است ـ چهبسا زنی از مردی آگاهتر باشد.»
در این بیان به خوبی صحّت انجام عمل توسط زن از جانب مرد و برتری علمی زن بر مرد در موارد بسیاری از سوی حضرت مورد تأیید قرار گرفته است.
عن الحلبی، قال: قلت لابی عبداللّه« علیهالسلام »: «جعلت فداک! انّی لمّا قضیت نسکی للعمرة اتیت اهلی و لم اقصر. قال: علیک بدنةٌ. قال: قلت: انّی لمّا اردت ذلک منها و لم تکن قصرت امتنعت فلمّا غلبتها قرّضت بعض شعرها بأسنانها. فقال: رحمها اللّه! کانت أفقه منک، علیک بدنةٌ و لیس علیها شیءٌ؛(۲۹)
حلبی میگوید: به امام صادق « علیهالسلام » عرض کردم: جانم فدایت باد! آن گاه که مناسک عمرهٔ خویش را به پایان بردم، پیش از آن که تقصیر کنم و از احرام خارج شوم، با همسرم آمیزش کردم. امام« علیهالسلام » فرمودند: [قربانی کردن] یک شتر بر عهدهٔ تواست. گفتم: زمانی که از وی درخواست آمیزش کردم، او نیز تقصیر نکرده بود و در حالت احرام به سر میبرد؛ از این رو [از اجابت خواستهٔ من] امتناع ورزید. سپس که بر وی چیره شدم، با دندانهایش قسمتی از گیسوان خود را کند. امام« علیهالسلام » فرمودند: خداوند آن زن را از رحمت خویش بهرهمند سازد؛ او از تو [به دین خویش] آگاهتر است. بر تو قربانی کردن یک شتر واجب است، ولی بر او چیزی نیست.»
از این دو روایت روشن میشود که: زن و مرد در آگاهی و عقلانیت و کاستیهای عقلی و علمی مشترکند. همانگونه که ممکن است مردی درایت و آگاهی به علمی داشته باشد که زنی نداشته باشد، میشود زنی دارای دانش و درایتی باشد که مردی از آن بیبهره باشد. بالاتر این که: ممکن است زنی بیشتر از مردی آگاهی و تقوا داشته باشد؛ چنانکه حضرت میفرماید: «چه بسا زنی از مردی آگاهتر باشد.» در روایت دوم این امر را در چهرهٔ خاص مقایسه نموده و میفرماید: «ای مرد! زنت از تو آگاهتر است»؛ در حالی که در روایت نخست به صورت کلّی میفرماید: «چه بسا زنی از مردی عالمتر باشد.»
در روایت دوم، آن مرد تقوا و غیرت ایمانی زن خود را بیان میکند که در مقابل حرام از خود خویشتن داری نشان داده و با شوی خود به مبارزه بر میخیزد تا جایی که با دندان موهای خود را میکند و حضرت هم با رحمت و رأفت خاص میفرماید: «خدا رحمتش کند! او از تو آگاهتر است.» آری! چه زیباست که در این دو روایت، زمینهٔ علمی و کاربردی عقل هم مورد توجّه قرار میگیرد. در روایت نخست میفرماید: «زن در صورت تحقّق شرایط میتواند حج را به نیابت از مردی انجام دهد» و در روایت دوم در پاسخ به آن مرد میفرماید: «تو کفّارهٔ عمل خویش را که یک شتر است باید بپردازی و بر زن چیزی نیست»، اگر چه عمل مباشرت از سوی هر دو صورت گرفته است.
تفاوت نقص عقل با استضعاف
عنوان استضعاف را نباید با نقص عقل زن ـ که همان غلبهٔ احساس اوست ـ یکسان دید؛ زیرا وفور عواطف و غلبهٔ احساس در زن یک امر طبیعی است، ولی استضعاف در مردان یا زنان یک اهمال است و دارای موقعیت تعلیلی میباشد و عوامل و مبادی و خصوصیتهای خود را دارد.
در این مورد قرآن کریم میفرماید:
«… الاّ المستضعفین من الرّجال و النّساء والولدان لا یستطیعون حیلةً و لا یهتدون سبیلاً؛(۳۰)
… به جز مردان و زنان و کودکان مستضعفی که توان چاره اندیشی ندارند و راهی برای هدایت خود [به سوی حق] نمییابند.»
«و مالکم لا تقاتلون فی سبیل اللّه و المستضعفین من الرّجال و النّساء والولدان؛(۳۱)
چه شده است که در راه خدا و نجات مردان و زنان و کودکان مستضعف و ناتوان [با دشمنان دین و بشریت] جهاد و مبارزه نمیکنید.»
در قرآن کریم مادهٔ استضعاف در مشتقات مختلف ۱۳ بار آمده است: «استضعفوا» ۵ بار، «استضعفونی» ۱ بار، «یستضعف» ۱ بار، «یستضعفون» ۱ بار، «مستضعفون» ۱ بار و «مستضعفین» ۴ بار آمده که ۴ مورد آن همراه با کلمهٔ استکبار و ۹ مورد بدون آن به کار رفته است.
این مادّه در ۲ مورد به طور صریح و یکسان به زن و مرد نسبت داده شده، در یک مورد به «ولدان» و در یک مورد نیز به حضرت هارون پیامبر« علیهالسلام » نسبت داده شده است. در بقیهٔ موارد، عمومیت ضعف نسبت به زن و مرد بهطور اطلاقی و یکسان وجود دارد.
به طور کلّی استضعاف بر دو قسم است: مادّی و معنوی. مراد از آیات فوق، قسم دوم است. در این مورد مستضعف به کسی میگویند که توان فهم احکام دینی و عمل به آن را ندارد؛ همان گونه که قرآن کریم در ذیل همین آیه میفرماید: «لا یستطیعون حیلةً و لا یهتدون سبیلاً؛(۳۲)
آنها توان و راهی برای هدایت خود نمییابند.»
بسیاری از مردم و حتّی مسلمانان با آن که توان رفع استضعاف از خود را دارند، به وظیفهٔ دینی خود عمل نمیکنند، جهل خود را بر طرف نمیسازند و نسبت به وظایف دینی ـ اخلاقی و اجتماعی ـ سیاسی خود بیتفاوت میمانند؛ بنابراین آنها افرادی هستند که به عمد و با آگاهی کوتاهی کردهاند و جاهل مقصرّند، نه قاصر و تنها جاهل قاصر عنوان مستضعف را داراست.
ملاک اسلام در استضعاف روشن و مشخّص است و در آن جنسیت دخالت ندارد؛ اگر چه ممکن است بهواسطهٔ عوارض خارجی، زن بهطور غالب این ملاک را بیشتر داشته باشد و در مرد به طور قهری پیش آید.
نکوهش اکثریت!
در اینجا نکتهٔ دیگری وجود دارد که دارای زمینهٔ قرآنی بوده و از مبانی بلند حکمت برخوردار است و در زمینهٔ «برد کوتاه و بلند عقل و دل» خود را مینمایاند. ما نام این عنوان را که همچون عنوان نقص عقل زن، بیانی به ظاهر تند و تیز دارد و برای افراد عادی و ناآگاه خوشایند نیست، «مذمّت اکثریت مردم» میگذاریم. این امر در آیات متعدّدی(حدود صد آیه) از قرآن کریم به صراحت آمده است که با عناوین متفاوت و همگون نسبت به فعلیت و عدم فعلیت عقل، دل، اندیشه و باطن هویت آدمی وجود دارد. پیش از تحلیل این موضوع به گزیدهای غیر تکراری از آیات مربوط به آن اشاره میشود:
«اکثر هم لا یعقلون»،(۳۳) «اکثرهم یجهلون»،(۳۴) «ما یتّبع اکثرهم الاّ ظنا یسمعون او یعقلون»،(۳۵) «و ما یؤمن اکثرهم باللّه الاّ و هم مشرکون»،(۳۶) «اکثرهم کافرون»،(۳۷) «اکثرهم لا یؤمنون»،(۳۸) «ما کان اکثرهم مؤمنین»،(۳۹) «اکثرهم مشرکون»،(۴۰) «و ما وجدنا لاکثرهم من عهدٍ»،(۴۱) «اکثرهم کاذبون»،(۴۲) «وان وجدنا اکثرهملفاسقین»،(۴۳) «لا تجد اکثرهم شاکرین»،(۴۴) «اکثر النّاس لا یشکرون»،(۴۵) «فابی اکثر النّاس الاّ(۴۶) کفورا»، «و لقد ضلّ قبلهم اکثر الاوّلین»،(۴۷) «و اکثرهم فاسقون»،(۴۸) «کان الانسان اکثر شیءٍ جدلاً»(۴۹) و «لکنّ اکثرهم للحقّ کارهون».(۵۰)
موضوع همهٔ این اوصافِ مذموم، انسان و ناس (مردم) میباشد که در اسم ظاهر، «ناس» بیشتر به کار رفته و واژهٔ «انسان» کمتر مورد استفاده واقع شده است. در آیات مورد بحث ضمیر «اکثرکم»(۵۱) کمتر و ضمیر «اکثرهم» بیشتر استعمال شده است و نتیجهٔ کلّی تمام اینها این است که «اکثریت مردم دارای صفات مذموم بسیاری میباشند و بر اثر اهمال، کمتر به حدّ نصاب کمال دست مییابند.»
برای بیان دقیق شبهه و طرح جدّی آن، در این جا خلاصهای از ترجمهٔ این آیات را به طور پی در پی مرور میکنیم:
«بسیاری از مردم نمیاندیشند و به نادانی، دل خوش دارند»، «اکثریت مردم جز از گمان و اندیشههای واهی تبعیت نمیکنند»، «حق را نمیشناسند و از حق رو میگردانند و چیزی نمیدانند»، «تو پنداری که اکثر آنها میشنوند یا میاندیشند، در حالی که ایمان بسیاری از آنها همراه شرک است و کافرند و اکثرشان مؤمن نیستند و مشرکند»، «بسیاری از آنها تعهّدپذیر نیستند و پایبندی به تعهّد ندارند، دروغ گویند، گناهکارند، کفران میکنند، شکرکننده نیستند و قدر شناس نعمتهای الهی نمیباشند» و «فراوانی از انسانها چه بسیار جدل میکنند و از حق کراهت دارند و بیزارند».
از این رو میبینیم که اکثریت مردم، موضوع تمام این صفات مذموم قرار گرفتهاند و قرآن کریم چیزی از تمام صفات نقص و مذموم را در تنقیص غالب مردم فرو گذار نکرده است؛ از نفی عقل و اندیشه گرفته (لا تعقلون، لا یعلمون) تا نفی دل و صفای باطن، و از نفی صفات معنوی و باطنی گرفته (لا یؤمنون، لا یشکرون) تا زمینههای نقص معرفتی ـ مانند: جدل با حق و کراهت از آن ـ و همچنین اوصاف عملی؛ همچون: دروغگویی، فسق و فجور، کفران نعمت و…
گویی قرآن کریم اکثریت مردم را با صفات مذموم و کاستیهای فراوان مورد تهاجم و بمباران شدید قرار داده و تمام صفات نقص را به آنها نسبت میدهد.
اکثریت و اهمال تعقّل
در این مقام نسبت به شناخت این حقایق، بحثهای علمی، فلسفی، روانی، اجتماعی، معرفتی و معنوی بسیاری وجود دارد که اکنون در مقام بیان آنها نیستیم و در این کتاب نیز زمینهٔ طرح این مسائل وجود ندارد.
در اینجا تنها بیان سه امر ضرورت دارد که به طور خلاصه مطرح میشود:
یک. این اندازه نکوهش مردم، آن هم در قرآن ـ که کتاب رأفت و رحمت الهی است ـ برای چیست و چه معنایی دارد و در مقام بیان چه پیامی برای انسان است؟
دو. این صفات نقص شامل چه افرادی میشود و گسترهٔ شعاع آن تا کجاست؟
سه. میان این گونه نقصها با نقص عقل زن چه تفاوتی وجود دارد؟
نسبت به امر نخست باید گفت: این کاستیها و صفات نقص در مردم در مقایسه با «برد بلند معنوی و کمالات عالی ربوبی» نیست؛ زیرا هرچند وصول به آن برای هر کس در مرتبهٔ وجود و استعدادش ممکن و میسّر است، ولی بسیاری از افراد از سر تقدیر یا وراثت، ویژگیهای محیط یا مربی و یا اهمال از آن محروم میگردند.
پس در تحصیل برد بلند، آدمی با آن همه توان و استعداد، کوتاهی، اهمال و ناتوانی فراوانی دارد و سراپا کاستی، کمبود و نقص است و در جهاتی از آن مورد نکوهش و مذمت هم قرار نمیگیرد و نسبت به تحصیل آن کمالات هم الزامی ندارد و نسبت به برد کوتاه، بهواسطهٔ عدم تحصیل این صفات و کمالات عالی عنوان نقص بر همگان اطلاق نمیشود. آری، تنها شمار اندکی از افراد شایسته اوصاف کمال را در حدّ وسیع دارایند که همان اولیای الهی و رهبران برین دینی هستند و افراد مقابل آنها در ظرف شقاوت، زیانکاران معاند، ائمهٔ کفر و ستمگران مستکبرند و مردم عادی در ردیف این دو طایفه نخواهند بود و مذمّت و نکوهش از آنها نسبت به برد کوتاه و متوسط بهواسطهٔ عدم تحصیل کمالات عالی است و اطلاق نقص بر آنان از این جهت میباشد. اگرچه مردم معمولی خود به دو بخش تقسیم میشوند: افراد عادی و خوبان معمولی.
پس به طور کلّی بندگان خدا به چهار دسته تقسیم میشوند:
گروه نخست، اولیای الهیاند که شمار آنان اندک و محدود است، ولی منش و کردارشان از کیفیت بسیار بالایی برخوردار میباشد و افراد عادی نباید طمع رسیدن به مقامات آنان را داشته باشند؛ گرچه استعداد افراد، محدودیت وصول ندارد و آرزو و درخواست آن مقامات نیز ممدوح است.
اولیای الهی دارای تمام صفات کمال بوده و از صفات نقص دورند و با آن که مراتب متفاوتی دارند، در کلّیت صفات کمال، یکسانند.
گروه دوم، جنایت کاران طاغوتی و زورمداران اهریمنی هستند که در هر عصر، شامل افراد اندکی میشوند. این پیشوایان کفر و امامان ظلم و ستم به طور متفاوت و در جهات و خصوصیات گوناگون دارای تمام صفات نقصند و در تحقّق جنایتها و کاستیها پیشتازند و در جهت تحقّق اغراض شوم و شیطانی خود از هیچ کجی و کاستی دریغ ندارند.
گروه سوم، افراد عادیاند که اکثریت مردم را شامل میشوند. اینان هرگز نه میخواهند و نه همچون جنایت کاران امکان تحقّق بخشیدن به جنایتها را در خود میبینند و نه چون طایفهٔ وارستگان ردای خوبی را به تن اندازه مییابند.
اینها در برد بلند، همچون اولیای الهی و طایفهٔ وارستگان موفّق نگردیده و در زمینهٔ فعلیت دادن به استعداد خود توفیق چندانی نداشتهاند و از سر نصب و تقدیر، وراثت و محیط، تقصیر و قصور، کوتاهی، اهمال و تساهل، به صفات کمال ـ که در آنها به صورت استعداد و توان وجود دارد و ممکن بوده که در ظرف محدودی محقّق گردد ـ چندان فعلیت نبخشیدهاند. این دسته گرچه صفات نقص را نیز تنها در برد کوتاه دارایند و در برد بلند در حیطهٔ جنایتکاران معاند نیستند، ولی توان فعلیتهای آنان را هم ندارند.
گروه چهارم، خوبانی هستند که از میان مردم عادی بر میخیزند و در میان آنها به سلامت و خوبی زندگی میکنند. اینها با آنکه مردم عادی هستند، ولی چون آنها زندگی نمیکنند و با استقبال خوبیها و دوری از بدیها حیات را ادامه میدهند و شؤون و حدود خلق و خالق را رعایت میکنند.
هنگامی که گفته میشود: «اکثریت مردم»، کسانی از مردم عادی مورد نظر است که برد کوتاه صفات کمال را در خود تحقّق نبخشیدهاند و توان آن که نسبت به استعداد موجود خود موفّقیتی را بیابند، داشتهاند، ولی از سر اهمال، تقصیر و قصور، استعداد خود را در حدّ معمولی همچون خوبان عادی، به فعلیت نرسانیدهاند. این گروه در صفات نقص، نزول ناسوتی و حرمان دوزخی را همچون ائمهٔ کفر نیافتهاند و امکان تحقّق آن را نیز ندارند؛ هرچند توفیق راهیابی به تبار پاکان و وارستگان را هم نخواهند یافت و باید آنها را تنها با خوبان از افراد معمولی مقایسه نمود. این افراد با خوبان عادی در تقابل با گروه نخست و دوم قرار دارند و بالاترین کمّیت را بدون کیفیت بسیار در جهات مثبت و منفی دارایند و خوبان عادی اگرچه نسبت به دو طرف تقابل از کمّیت بیشتری برخوردارند، ولی نسبت به افراد عادی بسیار اندکند.
بنابراین در یک بیان کلّی میتوان گفت: مذمت اکثریت مردم عادی به خاطر عدم رعایت حدود و صفات ابتدایی و متوسطی است که مردمان خوب، آنها را رعایت میکنند و مذمت نسبت به عدم تحصیل برد نهایی از کمالات معنوی نیست، همان طور که اینها ظرف وسیع شقاوت را هم ندارند. اهل شقاوت و جنایتکاران معاند با آنکه تمام صفات نقص را به نسبیت دارایند، ولی عنوان اکثریت، ناظر بر آنها نیست؛ زیرا که همه آنان دارای تمام صفات نقصند و قید اسم و عنوان ندارند. خوبان عادی هم با آنکه در میان دو دستهٔ متقابل نخست نیستند و از دستهٔ سوم اند، ولی بر اثر سلامت نسبی و رعایت مناسب از اطلاق این عناوین بر آنها بدورند و در ردیف خوبان خوب قرار میگیرند، همانطور که مردم عادی بر اثر اهمال و عدم توجّه در ردیف بدان بد به حساب میآیند و پیاده نظام کجی و کاستیهای آنانند.
نقص و اهمال
در پاسخ به پرسش دوم ـ که صفات نقص چه افرادی را شامل میشود ـ باید گفت: زن و مرد هر دو در این صفت یکسانند؛ زیرا مردم، ناس، انسان، ضمیر «کم» و ضمیر «هم» که در این آیات به کار رفتهاند، زن و مرد را بدون هیچ تفاوتی در بر میگیرند.
در اینجا سخن از نقص عقل و ایمان نیست، بلکه اهمال در تعقّل و حقیقت ایمان و عمل، مطرح است؛ بر خلاف نقص عقل در زن که به مقتضای حکمت و صنع الهی در ظرف طبیعت و خلقت او وجود دارد و اهمال زن در اصل وجود آن نقش ندارد.
در پاسخ به پرسش سوّم ـ که میان اینگونه نقصها با نقص عقل زن چه تفاوتی وجود دارد ـ باید گفت: میان کاستیهای فراوانی که در زن و مرد مشترک است، با نقص عقل زن ـ که بهطور نوعی است ـ تفاوت ماهوی وجود دارد و زن نیز مانند مرد میتواند به علّت اهمال و تساهل در میان «اکثریت مذموم» قرار گیرد ـ همانطور که میتواند با جدّیت خود را از صفات کاستی و اهمال دور نماید ـ ولی او نمیتواند از امتیاز عواطف سرشار و از محدودیت در اندیشه رهایی یابد؛ زیرا این چیرگی احساس بر اندیشه، فطری بوده و در جهت کمال مربوط به زن است. البته این محدودیت اندیشهٔ زن در «نوعیت» است و نسبت به زنان متفاوت میباشد؛ چنانکه نواقصی که در افراد ـ مرد یا زن ـ بر اثر کاستیها و اهمال پیش میآیند، با هم تفاوت دارند؛ به طور مثال گفته میشود: این زن یا این مرد، احمق یا کند ذهن است، یا آن مرد و زن ناتوانند و نقص عضو دارند و یا گفته میشود: زنی یا مردی با درایت است، ایمان بالایی دارد و مثل دیگر افراد نیست. به هر حال، نباید این تفاوتهای شخصیتی با نوعیت نقص و محدودیت اندیشهٔ زن و یا عواطف سرشار او مشتبه شود.
پس نکوهش اکثریت در جهت اهمال آنهاست ـ اگر چه این اهمال نسبت به بُرد بلند کمالات مطرح نیست ـ ولی چیرگی احساس بر عقل در زن، حکمت نظام احسن است و اشکال یا اهمالی در این زمینهٔ طبیعی نسبت به حق تعالی یا زنها وجود ندارد، بلکه این امر در جهت تحقّق تفاوتهای فطری و نوعی است که فهم و دریافت آن، خود نوعی کمال است.
دوّمین پاسخ: عواطف سرشار و محدودیت اندیشه
اکنون در پاسخ دیگری به ایراد «نقص عقل زن» که محتوای محکم دینی دارد ـ همانطور که در کلام حضرت امیر« علیهالسلام » نیز در نهج البلاغه آمده است ـ باید گفت: آنچه در این مقام اهمّیت دارد، فهم معنای صحیح و درک پیام این عنوان است؛ چراکه در صورت نارسایی در فهم آن، توهّم کاستی در خلقت زن پیدا میشود و نسبت به درک نظام احسن خلقت مشکل پیش میآید؛ در حالی که اعتقاد محکم دینی و بیان حضرت علی« علیهالسلام » و دیگر حضرات معصومین« علیهمالسلام » بهترین گواه نظام احسن آفرینش الهی است.
حال باید گفت: معنای این بیان کلّی ـ که مقتضای عقل و دین است ـ این است: احساس زن آن قدر سرشار است که در ظرف نوعی و به طور غالب، در مواقع بحرانی و حوادث غیر عادی، اندیشهٔ او مغلوب احساسش میشود.
احساس قوی و عواطف بیکران زن، ویژگی برجستهای است که لازمهٔ شوهرداری و فرزند پروری و رونق حیات خانواده و جامعه میباشد؛ به همین دلیل، ممکن است در مواجهه با توفان حوادث، اندیشهٔ او به راحتی تسلیم عواطف و احساسش شود و حیات طبیعی و موقعیت عادی او به مخاطره افتد. این معنایی است که هر اندیشمند منصفی آن را میپذیرد و بیشک زنها خود بهترین گواه بر این واقعیت ملموس میباشند.
زن گل لطیف احساس و میوهٔ شیرین عاطفه است و زبری خار و بیروحی دیوار را ندارد. لطافت گل به این است که زبری خار را نداشته باشد و اهمّیت زن و گل در این است که «لطف حق» را با «لطافت و احساس خود» حکایت میکنند.
امروزه روشن است که گلها نیز دارای حس میباشند و زن، گلِ گلهای آفرینش الهی و لطف لطافت و احساس هستی است؛ گرچه زن و گل بیخار نیستند، لیکن زبری خار وجودشان مغلوب لطافت و احساس زیبای آنها میگردد.
«عقل و عقال» وصف پایبندی و اقتدار است و پرسشها و ذهنیتهای منطقی را در چالشهای عملی پیمیگیرد و زن با وجود این پرسشهای خشک و چالشهای چالاک نمیتواند به خوبی انگیزههای مالامال فرزند پروری و دیگر شؤون و وظایف خاصّ خود را نمایان کند؛ پس باید بهطور طبیعی، چهرهٔ عقلانی زن کمرنگتر از دریای بی کران عواطفش ظهور و بروز داشته باشد و این خود کمال زن است؛ نه نقص او.
عقل عادی حکم میکند که بیدار بودن مادر در نیمههای شب با وجود نیاز به خواب و استراحت و تحمّل مشکلات فراوان، مقتضای حسابگری عاقلانه نیست، ولی احساس و عواطف زنانه، به خاطر فرزند، عشق به بیداری را به راحتی میپذیرد و آن را حقیقت لطف و ایثار خود مییابد و بیمزد و منّت به جان میخرد. بنابراین، نقص عقل در زن مساوی نقص او نیست ـ همانطور که نقص عقل مساوی بیعقلی، دیوانگی و حماقت نیست ـ بلکه غلبهٔ احساس بر عقل، چینشی طبیعی و موازنهای حقیقی دارد و این خود، کمال زن است؛ چنانکه چینش طبیعی میان مرد و زن خود موازنهای کامل و جامع نسبت به عقل و احساس میباشد و بهترین راهگشای مشکلات زندگی در خانواده و اجتماع است.
تساوی عقل یا عوامفریبی!
بحث نقص عقل، آنگونه که ما دنبال کردیم، واقعیتی روشن در خلقت انسان است که به طور نوعی ریشه در احساس و عواطف زن در مقابل حسابگری و دوراندیشی مرد دارد. این حقیقت خارجی و واقعیت عینی، لسان و بیان شریعت را ـ چه در روایات و یا به لسان فقه و فتوا، چه در میان شیعه و یا اهل سنّت و دیگر فرقههای اسلامی و مذاهب و ادیان و حتّی ملل و نحل ـ به خوبی همراه دارد. حتّی صاحبان اندیشه و ادراک سالم انسانی هم میتوانند این امر را به روشنی بیابند و نهاد آگاه و ناآگاه زن نیز خود گواه بر آن است.
عقل و احساس اگرچه با جان آدمی متّحدند، ولی در ظرف تحقّق، دو مقولهٔ متفاوت با یکدیگر و جدا از همند؛ به طوری که ازدیاد و بالارفتن یک طرف، پایین آمدن، نقصان و مغلوبیت طرف دیگر را به دنبال دارد. این نوع تخالف در طبیعت بسیار وجود دارد؛ به طور مثال: اگر وزن فردی بالا برود، سرعت دوندگی او پایین میآید؛ در حالی که همین بالا بودن وزن، برای وزنهبردار حسن و فضیلت است؛ پس وقتی میگوییم: یک وزنهبردار موفّق، وزن سنگینی دارد، ولی در دوندگی از سرعت پایینی برخوردار است و برای خطّ حملهٔ فوتبال مناسب نیست و یا یک فوتبالیست دونده که وزن کمی دارد، قادر به بلندکردن وزنهٔ سنگین نیست، نقص سرعت برای وزنه بردار و نقص وزن برای فوتبالیست نه تنها ضعف نیست، بلکه نقطهٔ قوّت آنهاست.
طبق همین بیان، وقتی میگوییم: احساس زن بسیار قوی است و به طور قهری و طبیعی عقل او نسبت به عواطفش نقصان دارد، به این معنا نیست که ضعفی در زن وجود دارد تا به او خرده گرفته شود، بلکه شرط مادر بودن، فرزند پروری، زیبایی و لطافت زن، احساس غنی و سرشار اوست که بهترین دلیل حُسن و نقطهٔ قوّت و کمال زن میباشد؛ همچنانکه کاستی احساس و عواطف مرد در مقابل صلابت مردانه عیب نیست.
پس در یک موازنهٔ جامع و منطقی باید گفت: زنان در جهت عواطف و احساسات در مقایسه با حسابگری و صلابت مردانه در یک ردیف نیستند و هر یک در جهت صفات خاص خود برتری محسوس دارند و نمیتوان گفت: به طور نوعی احساس مرد بیشتر از زن است؛ همچنانکه صلابت و حسابگری زنان بیش از مردان نیست و نباید این ادّعا را داشت؛ پس نقص عقل نسبت به زن تنها یک شناخت از هویت ویژهٔ این موجود است و تنقیص و مذمتی در کار نیست.
البته باید دانست در صورتی که به طور عملی این دو امر در زن و مرد جایگزین یکدیگر شوند، جای خرده و نکوهش هست. اگر مردی بخواهد در بهرهوری از احساس و امور عاطفی، حالتهای زنانه به خود گیرد و یا زنی در صلابت و اندیشمندی و مدیریت حالات و اطوار مردانه داشته باشد، جای ایراد و خردهگیری وجود دارد و هر یک از این موارد برای مرد و زن کاستی، عدم اعتدال و حالتی غیرطبیعی و ناموزون شمرده میشود.
حال، آنچه در این میان بسیار مهم است، درک این حقیقت حکیمانه نسبت به خلقت و حرکت زن و مرد در مسیر طبیعی زندگی است؛ به طوری که اگر این تفاوت نادیده گرفته شود و به بهانههای گوناگون ـ چون: تساوی حقوق زن و مرد و نفرت از تبعیض ـ به دروغ زن در جایگاه مرد قرار داده شود، نه تنها او نقطهٔ قوّت خود را -که احساس است ـ از دست میدهد و به کمال مطلوب نمیرسد، بلکه دچار بیهویتی و خودزدگی شده و ناآرامی جامعه را نیز به دنبال خواهد آورد؛ همانطور که اگر یک بازیکن سرعتی تیم فوتبال به نام تساوی و تنفّر از تبعیض در جایگاه یک وزنهبردار قرار داده شود و وزنه بردار سنگین وزنی در خطّ حملهٔ یک تیم فوتبال قرار گیرد، نه تنها این دو فرد نقطهٔ قوّت خود را از دست میدهند، بلکه از کمال خویش دور شده و سبب شکست خود و تیم میگردند.
امروزه بسیاری از زنان در جوامع مختلف به بهانهٔ تساوی و برابری با مردان در حقوق و عقل، دوش به دوش تا آغوش مردان پیش رفته و از امتیازهای مادر بودن، معشوقه بودن و زن بودن محروم شده و در بسیاری از موارد، خود را آلتی برای ارضای غرایز جنسی مردان هوس باز قرار داده و گرفتار هوسهای آلودهٔ جنس مخالف و موافق شدهاند که در نتیجه دچار بحرانهای روحی ـ روانی بسیار گردیدهاند.
—————————————–
۱- قال امیرالمؤمنین« علیهالسلام » بعد فراغه من حرب الجمل: «معاشر النّاس! انّ النّساء… نواقص العقول…؛ نهج البلاغه، خطبهٔ۸۰٫
حضرت امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » پس از پایان جنگ جمل خطاب به یاران خود فرمود: ای مردم!… همانا عقل زنها ناقص است… .»
۲- قال الصّادق « علیهالسلام »: «موضع العقل الدِّماغ»؛ تحف العقول،ص۳۷۱٫
و ایضا عنه « علیهالسلام »: «موضع العقل الدّماغ، ألاتری الرّجل اذا کان قلیل العقل قیل له: ما اخفّ دماغک؛
نورالثّقلین،ج۱،ص۷۶،ح۱۷۹٫
امام صادق « علیهالسلام » فرمود: پایگاه مادّی عقل، مغز است؛ آیا نمیبینید وقتی مردی کم عقل باشد، به او گفته میشود که: چقدر سبک مغز است!»
۳- قال الباقر « علیهالسلام »: «العقل مسکنه القلب؛ علل الشّرایع،ص۱۰۷،ح۳٫
امام باقر« علیهالسلام » فرمود: دل خانهٔ عقل ـ چراغ عقل ـ است.
ـ قال رسول اللّه « صلیاللهعلیهوآله »: «مثل العقل فی القلب کمثل السّراج فی وسط البیت؛
علل الشّرایع،ص۹۸،ح۱٫
عقل چراغ خانهٔ دل است.»
۴- قال الامام علی « علیهالسلام »: «العقول ائمّة الافکار والافکار ائمّة القلوب، والقلوب ائمّه الحواسّ والحواسّ ائمّة الاعضاء؛ بحار، ج۱، ص۹۶، ح۴۰٫
امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » فرمود: عقلها علّت ظهور افکار و افکار، پیشگامان ظهور دلها و دلها، پشتوانهٔ ظهور حواس و حواس، عوامل بروز افعالند.»
۵- قال رسول اللّه« صلیاللهعلیهوآله »: «العقل نورٌ خلقه اللّه للانسان وجعله یضیء علی القلب لیعرف به الفرق بین المشاهدات من المغیبات؛ عوالی اللّئآلی،ج۱،ص۲۴۸،ح۴٫
رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرمود: عقل، نوری است که خداوند به انسان عطا فرموده و آن را مایهٔ روشنایی دل قرار داده است تا آدمی بتواند با آن، امور پیدا و آشکار را از امور پنهان و نهان تمییز دهد.»
۶- قال علی « علیهالسلام »: «اعقل النّاس اقربهم من اللّه؛ غرر الحکم، ح۳۲۲۸٫
علی« علیهالسلام » فرمود: عاقلترین مردم نزدیکترین آنها به خداست.»
۷- «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور اللّه؛ بحار،ج۲۴،باب۴۲،ص۱۲۳٫
از هوشمندی مؤمن برحذر باشید؛ چرا که او به نور خدا [=عقل نوری] همهٔ موجودات را میبیند.»
۸- عن أبی عبداللّه« علیهالسلام » «قال: قلت له: ماالعقل؟ قال: ما عبد به الرّحمن واکتسب به الجنان»؛
اصول کافی،ج۱،ص۸،ح۳٫
از امام صادق« علیهالسلام » پرسیده میشود که عقل چیست، ایشان میفرماید: عقل حقیقتی است که بهواسطهٔ آن، بندگی خدای رحمان شده و بهشت الهی نصیب فرد گردد.
۹- عن النّبی« صلیاللهعلیهوآله »: «قلب المؤمن عرش الرّحمن؛ بحار،ج۵۵،باب۴،ص۳۹٫
دل مؤمن جایگاه خدای رحمان است.»
۱۰- قال امیرالمؤمنین « علیهالسلام »: «انّ اللّه خصّ الملک بالعقل دون الشّهوة والغضب و خصّ الحیوانات بهما دونه و شرّف الانسان باعطاء الجمیع، فان انقادت شهوته و غضبه لعقله صار افضل من الملائکة ـ لوصوله الی هذه المرتبة مع وجود المنازع والملائکة لیس لهم مزاحمٌ؛ جامع السّعادات،ج۱،ص۳۴٫
امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » میفرماید: همانا خداوند، «عقل» بدون شهوت و غضب را به «فرشتگان» اختصاص داد و «شهوت و غضب» بدون عقل را ویژهٔ «حیوانات» قرار داد و «انسان» را با اعطای «عقل و شهوت و غضب» به طور جمعی شرافت داد.» ک
Á پس اگر شهوت و غضب او مطیع و فرمان بر عقل و قوای عقلانیاش شوند، از ملائکه برتر و بالاتر گردد؛ زیرا ملک بدون داشتن مزاحم دارای مقامات عقلی است، ولی انسان با وجود موانعی چون شهوت و غضب به این مقام رسیده است.
۱۱- قال علی « علیهالسلام »: «العقل عقلان: عقل الطّبع و عقل التّجربة و کلاهما یؤدّی الی المنفعة… الخبر؛ بحار،ج۷۸،ص۶٫
علی« علیهالسلام » فرمود: عقل دو چهره دارد: عقل طبعی و عقل تجربی و هر دوی آنها آدمی را به خیرات و خوبیهای بسیار میرسانند.»
۱۲- قال علی« علیهالسلام »: «العلم علمان مطبوعٌ و مسموعٌ و لا ینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع»؛
نهج البلاغه فیض، کلمه ۳۳۱٫
۱۳- قال الصّادق « علیهالسلام »: «کثرة النّظر فی العلم یفتح العقل؛ بحار،ج۱،ص۱۵۹٫
امام صادق« علیهالسلام » فرمود: نظر نمودن و تعمّق زیاد در مطالب علمی سبب گشایش عقل انسان میشود.»
ـ قال علی « علیهالسلام »: «اعون الاشیاء علی تزکیة العقل التّعلیم؛ غرر الحکم،ح۳۲۴۶٫
علی« علیهالسلام » فرمود: بهترین اهرم رشد عقل آدمی، تعلیم و تعلّم است.»
۱۴- قال رسول اللّه« صلیاللهعلیهوآله »: «ما قسم اللّه للعباد شیئا افضل من العقل»؛
اصول کافی، ج۱،ص۱۰،ح۱۱٫
ـ عن محمّد بن مسلم، عن ابی جعفرٍ« علیهالسلام » قال: «لمّا خلق اللّه العقل استنطقه ثمّ قال له: أقبل فأقبل ثمّ قال له: أدبر فأدبر فقال: و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا هو احبّ منک [کما ورد فی روایةٍ اخری «احسن منک»] و لا اکملتک الاّ فیمن اُحبّ، أما انّی ایاک آمر و ایاک انهی و ایاک اعاقب و ایاک اثیب»؛
کافی،ج۱،کتاب العقل و الجهل، ص ۵۳٫
امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: آنگاه که خداوند متعال عقل را آفرید، او را به سخن گرفت، و سپس به او فرمود، رو بر من نما، و او رو نمود، بعد به او فرمود، برگرد و پشت بر من نما، و او پشت نمود، آنگاه خداوند فرمود: به عزّت و جلالم سوگند، هیچ آفریدهای را محبوبتر ـ بهتر ـ از تو نیافریدم، و تو را کامل ننمود مگر در کسی که او را دوست دارم، آگاه باش که همانا من تو را امر میکنم، و تو را نهی میکنم، و بهواسطهٔ تو عقاب میکنیم، و بهواسطهٔ تو پاداش میدهم.
۱۵- یا هشام! انّ العقل مع العلم فقال: «و تلک الامثال نضربها للنّاس و ما یعقلها الاّ العالمون»؛ کافی،ج۱،ص۱۱،ح۱۲٫
امام صادق« علیهالسلام » خطاب به هشام میفرماید: همانا عقل همراه با علم است، که خداوند فرموده: و ما این همه مَثلها را برای مردم میزنیم، ولی به جز دانایان آن را مورد تعقّل و اندیشه قرار نمیدهند.
۱۶- عنکبوت/۴۳٫
۱۷- عن ابی عبداللّه « علیهالسلام » قال: «لیس بین الایمان والکفر الاّ قلة العقل…الخبر؛ کافی،ج۱،ص۲۸٫
حضرت صادق « علیهالسلام » فرمود: بین ایمان و کفر فاصلهای جز کمبود عقل نیست.»
۱۸- بقره/۲۸۶٫
خداوند هیچ کس را جز به اندازهٔ توانش مکلّف نمیسازد.
۱۹- قال رسول اللّه« صلیاللهعلیهوآله »: «انّا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلّم النّاس بقدر عقولهم؛
امالی طوسی،ج۲،ص۹۵٫
رسول خدا « صلیاللهعلیهوآله » فرمود: ما انبیا مأموریم که با مردم به قدر عقل و ادراکات عقلانیشان سخن بگوییم.»
ـ عن ابی جعفرٍ « علیهالسلام » قال: «انّما یداقّ اللّه العباد فی الحساب یوم القیامة علی قدر ما آتاهم ک Á من العقول فی الدّنیا؛ کافی،ج۱،ص۱۱٫
امام باقر« علیهالسلام » فرمود: خداوند متعال در قیامت به اندازهٔ عقل و فهمی که به بندگانش عطا فرموده، آنان را مورد محاسبه قرار میدهد.»
۲۰- قال علی « علیهالسلام »: «کیفیة الفعل تدلّ علی کمیة العقل؛ غرر الحکم،ح۷۲۲۶٫
حضرت علی« علیهالسلام » فرمودند: چگونگی فعل و عمل، گواه میزان عقل است.»
۲۱- قال علی « علیهالسلام »: «ما دخل قلب امری من الکبر الاّ نقص من عقله؛ بحار،ج۷۸،ص۱۸۶،ح۱۶٫
امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » فرمود: به هر اندازه دل مرد به کبر و غرور آلوده گردد، از عقل او کاسته میشود.»
۲۲- قال الصّادق « علیهالسلام »: «اذا اراد اللّه أن یزیل من عبدٍ نعمةً کان اوّل ما یغیر منه عقله؛
اختصاص، ص۲۳۸٫
امام صادق « علیهالسلام » فرمود: هنگامی که خداوند بخواهد نعمتی را از بندهاش بگیرد، ابتدا در عقل او تغییر و دگرگونی ایجاد میکند.»
۲۳ـ قال علی « علیهالسلام »: «من ترک الاستماع من ذوی العقول مات عقله؛ کنز الفوائد کراجکی،ج۱،ص۱۹۹٫
امیر مؤمنان علی« علیهالسلام » فرمود: هر کس به گفتار و اندرزهای خردمندان گوش فرا ندهد، عقلش میمیرد.»
– قال رسول اللّه« صلیاللهعلیهوآله »: «انّ العقل عقالٌ من الجهل والنّفس مثل اخبث الدّوابّ فان لم یعقل حارت؛ تحف العقول،ص۱۵٫
رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » میفرماید: عقل آدمی را از جهل و گمراهی باز میدارد و نفس مانند بدترین حیوانات است که اگر پای بند نشود، رها و سرگردان میگردد.»
۲۴- قال علی « علیهالسلام »: «العقل اصل العلم و داعیة الفهم؛ غررالحکم،ح۱۹۵۹٫
امیر مؤمنان « علیهالسلام » فرمود: عقل اساس و پایهٔ علم و آگاهی است و انسان را به سوی فهم و درک حقایق میخواند.»
۲۵- عن أبی هاشم الجعفری قال: کنّا عند الرّضا« علیهالسلام » فتذاکرنا العقل والادب فقال: «یا ابا هاشم! العقل حباءٌ من اللّه و الادب کلفةٌ فمن تکلّف الادب قدر علیه و من تکلّف العقل لم یزدد بذلک الاّ جهلاً؛ کافی،ج۱،کتاب العقل والجهل، ص۶۷، ح۱۸٫
ابی هاشم گوید: نزد حضرت رضا« علیهالسلام » بودیم که صحبت از عقل و علم پیش آمد، حضرت فرمودند: عقل بخششی است الهی، و در تحقّق آن چندان کوشش راه ندارد، ولی علم با تلاش و زحمت قابل دستیابی است، هر کس کوشش کند علم را مییابد، ولی عقل اینگونه نیست. کسی که برای زیاد کردن عقلش ـ که به اعطای خداوندی بستگی دارد ـ خودش را به زحمت بیاندازد، نصیب چندانی نخواهد داشت ـ چراکه تا حدی به استعداد خدادادیاش بستگی دارد و کوشش در آن چندان مؤثر نیست.
۲۶- عن هشام بن الحکم قال: قال لی ابوالحسن موسی بن جعفرٍ« علیهماالسلام »: «یا هشام! من اراد الغنی بلامالٍ و راحة القلب من الحسد والسّلامة فی الدّین، فلیتضرّع الی اللّه عزّوجلّ فی مسألته بان یکمّل عقله؛ کافی،ج۱،ص۱۸۱٫
ای هشام! هر کس بینیازی بدون مال و ثروت و دلی آرام و عاری از حسد و کمال و سلامت دین را میخواهد، باید به درگاه حضرت حق تضرّع و انابه داشته باشد و از او کمال عقل را طلب نماید.»
۲۷- «و لقد ذرأنالجهنّم کثیرا من الجنّ والأنس لهم قلوبٌ لا یفقهون بها و لهم اعینٌ لا یبصرون بها و لهم آذانٌ لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون»؛ اعراف/۱۷۹٫
«و به طور حتم بسیاری از جن و انس را بر دوزخ واگذار نمودیم، زیرا آنها دل دارند ولی با آن حقایق و واقعیتها را ادراک نمیکنند، چشم دارند و نمیبینند و گوش دارند و نمیشنوند. آنان چون چهارپایانند، بلکه گمراهترند. آنان اهل غفلت و بیخبرانند.»
ـ امام صادق« علیهالسلام » در ذیل حدیث عبداللّه سنان در بیان ترکیب عقل و شهوت در انسان میفرماید: «… و من غلب شهوته عقله فهو شرٌّ من البهائم»؛ علل الشّرایع، ص۴٫
«هر کس شهوت و هوای نفسانی اش بر عقل و قوای عقلانی اش چیره شود، شرارتش از حیوانات نیز بیشتر است.»
۲۸- کافی،ج۵،ص۳۰۶،ح۱٫
۲۹- کافی،ج۴،ص۴۴۱،ح۶٫
۳۰- نساء/ ۹۸٫
۳۱- نساء/ ۷۵٫
۳۲- نساء/۹۸٫
۳۳- مائده/۱۰۳٫
۳۴- انعام/۱۱۱٫
۳۵- یونس/۳۶٫
۳۶- یوسف/۱۰۶٫
۳۷- نحل/۸۳٫
۳۸- بقره/۱۰۰٫
۳۹- شعراء/۸٫
۴۰- روم/۴۲٫
۴۱- اعراف/۱۰۲٫
۴۲- شعراء/۲۲۳٫
۴۳- اعراف/۱۰۲٫
۴۴- اعراف/۱۷٫
۴۵- یوسف/۳۸٫
۴۶- فرقان/۵۰٫
۴۷- صافات/۷۱٫
۴۸- توبه/۸٫
۴۹- کهف/۵۴٫
۵۰- زخرف/۷۸٫
۵۱- «… و أنَّ اکثرکم فاسقون» مائده/۵۹٫
«… ولکنَّ اکثرکم للحق کارهون…» زخرف/۷۸٫