بسیاری از استرسها و ضعف اعصابها پیآمد مصرف داروهای شیمیایی است. درست است مصرف اين داروها جسم فرد را از درد میرهاند و آن را سالم میسازد، اما…..
دکتر علفی برای من روانشناسی نیز میگفت. او بخشی از روانشناسی را در تیمارستانی که در امینآباد بود به من به صورت عملی یاد میداد. این تیمارستان محل طرح کاد و نیز آزمایشگاه ما بود. این تیمارستان بخشهای جداگانه و متمایزی داشت. بخشي از آن، محافظت و درمان از مجانین را به عهده داشت. در جای دیگر گفتم بخشی از بیماریهای جسمی و روانی از جن منشأ دارد. اجنه در خوراک گستردهاند و حتی مثل عرق بدن را لیس میزنند و میخورند. کسی که جن بدن وی را برای خوردن عرقهای او لیس میزند، بیمار میشود و مییابد حالش ناخوش شده است. کسانی که بیشتر عرق میکنند، بیشتر به استحمام نیاز دارند. شیاطین میتوانند وسواس و نیز توهم یا ارتکاب گناه را به فرد وارد کنند. کسانی که کدورت ذهنی دارند، ممکن است آلوده دست شیاطین و اجنه باشند. برخی بیماریهای جسمی نیز از تمریض و تخریب آنهاست. برخی بیماریهای گوارشی و مربوط به معده نمونه آشکار آن است. همانطور که رعایت نکردن بهداشت و نظافت و ورود ویروس و باکتری به بدن میتواند عامل بیماری باشد، برخی بیماریها از ناحیه اجنه است. تشخیص چنین بیماریهایی کار پزشکی رایج نیست؛ همانطور که در حیطه رمالان حقهباز و شیادان این عرصه که از ناآگاهی جامعه سوءاستفاده میکنند نمیباشد، بلکه نیازمند تأسیس و ایجاد بخش ویژه خود میباشد.
من در تیمارستان امینآباد دیوانههایی را دیدم که از لجنها تغذیه میکردند. در آنجا دو حوض بزرگ بود که آب آنها را به تناوب میکشیدند و لجنهای داخل آن را میخوردند. برای بیش از پنجاه سال پیش را میگویم که حتی آب هم به سختی به دست میآمد و آبها آلوده بود. تا زمانی که این آب نداشت، از لجنهای این میخوردند و وقتی این را تمیز کرده و آب میکردند، از لجنهای دیگری استفاده میکردند. مغز اینها بهگونهای بود که لجنها را به عنوان غذا میپذیرفت؛ یعنی همانطور که برخی از زن یا پول لذت میبرند و به آن گرایش دارند، اینها از این لجنها لذت میبردند و به آن جذب میشدند. اگر کسی به آنها سیگار میداد، آنها ته سیگار را میکندند و میخوردند. مغز آنان آشغالخور بود و با آشغال مینشست و آشغال را مثل آهنربا به خود میکشید. در میان حیوانات، فیل چنین خصوصیتی را دارد که به خاطر سنگینی وزن خود باید روی آشغال باشد تا به بدن وی فشار وارد نشود. مخ فیل آشغال را صید میکند. مگس نیز در جاهای مرطوب مینشیند و به جاهای خشک و تمیز کشش ندارد. مغز انسان توانایی درک میلیاردها بوی متفاوت را در عالم دارد و مسیر این بوها را تشخیص میدهد و تمایلات و تجاذبات و تدافعات خود را بر این پایه تنظیم میکند. مغز که مجرد هم نیست تا چه رسد به نفس که تنوعی بیپایان و قدرتی شگفتانگیز برای جذب پدیدهها به خود دارد و تمایلات، هوسات و شهوات خود را به مدد آن رقم میزند.
من پزشکی و نیز روانشناسی فعلی را با آنچه که باید باشد، در فاصلهای بسیار دور میبینم. نفس من به گونهای است که نمیتواند قرص مصرف کند. مصرف دارو برای من مشکلآفرین است. اگر بیمار شوم، تنها میتوانم از آمپول استفاده کنم. البته آمپول برایم مثل این است که چاقو به من زدهاند؛ اما نفسم آن را راحتتر میپذیرد تا دارو را. استاد من مصرف داروهای شیمیایی را هم برای جسم مضر و آسیبزا میدانست و هم اعتقاد داشت ایمان را تضعیف میکند و آلودگی روحی میآورد و قدرت باطنی را متزلزل میکند؛ زیرا روح طهارت را میگیرد. این داروها با استانداردهای غربی دارو شده است و صفا و صداقت را زایل میکند. امروزه نه تنها بخش دارو بلکه میوهها، سبزیجات، گوشتها و دیگر خوراکیها نیز شیمیایی و هورمونی شده است. برای مثال میگویم خربزه مشهدی در گذشته از عسل هم شیرینتر بود، اما هماکنون دیگر خربزهها هم طعم خیارچنبر میدهد و دیگر شیرینی آن زمان را ندارد؛ چرا که از کودهای شیمیایی برای گنده کردن آنها استفاده میکنند؛ کودهای بیکیفیتی که گفته میشود سرطانزاست و از عوامل ازدیاد سرطان در ایران است. درست است مصرف داروهای شیمیایی جسم فرد را از درد میرهاند و آن را سالم میسازد، اما او را به مشکلات روحی روانی فراوانی مبتلا میگرداند. بسیاری از استرسها و ضعف اعصابها پیآمد مصرف داروهای شیمیایی است. من روزی روی قرصهای ضدجنون و خوابآورهایی مانند سدارین (اگزازپام) تحقیق میکردم. یکی از آنها را در آب حل کردم و کمی از آن خوردم. دیدم این قرصها حتی سیستم پولادین منظم مرا تحت تأثیر قرار میدهد و من که ساعت درونم دقیق است و هر دقیقهای که بخواهم میتوانم از خواب بیدار شوم را تحت تأثیر و اختلال قرار میدهد و برای نمونه بیداری از خواب را با دو تا پنج دقیقه اختلال مواجه میسازد. بعد به روش خودم این سم را از بدنم تخلیه کردم و دیدم نظم درونیام دوباره جواب میدهد. من برای آزمایش چنین کردم اما کسی که باید هر روز از این قرصها مصرف داشته باشد، دیگر نمیتواند نظم و اراده و قدرت و اختیار داشته باشد و حالت انتحار به آنها دست ندهد. این قرصها نفس را بهکلی از کار میاندازد و فرد را نعشی میسازد که از موضوع تکلیف و معصیت بیرون میرود و برای نمونه قاضی دیگر نمیتواند او را محکوم نماید یا دیگر نمیشود از او انتظار داشت خشونت نداشته باشد. راههای درمانی فعلی خود یک بیماری جسمانی را میبرد، اما موجب بیماریهای روانی و نفسی میشود. من روزی برای جمعی از پزشکان جراح سخنرانی داشتم. به آنها گفتم بر اساس آموزههای قرآنکریم عملهای جراحی امروزی مردود است و البته پانصد سال دیگر اتاقهای جراحی به هیچوجه تیزی و تیغ به خود نخواهد دید. این جراحیهای خشن اعصاب و روان مردم را تخریب میکند. پزشکی باید به رشدی برسد که بدون تیغ و تیزی به درمان بیماری بپردازد. برای آنان همچنین از خانمهایی مثال زدم که در اتاق عمل برای سزارین، تیغ به او میکشند، هم زن دچار اختلالات روانی میشود و هم فرزند او. اگر پزشکان جراح ناهمجنس باشند که دیگر باید گفت بزرگترین جنایت درمانهای مبتنی بر جراحی، ناهمگون بودن آن است؛ بهویژه در جامعه ما که بسیاری از زنها بر اساس آموزههای دینی یا به موجب عفاف و حیایی که دارند حتی اجازه نمیهند تار مویی از آنها را نامحرم ببیند. چنین زنی بدون اینکه شوهرش باشد، برای جراحی لخت میشود اما بعد از عمل، جنون و سادیسم به جان وی ریخته میشود و اعصاب او به هم میریزد و اختلال پیدا میکند و رفتارهای وحشیانه از او سر میزند و موجی میشود. نظام سلامت او را به چنین فلاکتی انداخته است. از آن سو پزشکها نیز چون حیثیت ایمانی چند صد ساله درون ژنهای خود دارند، برخی از آنها هم دچار عوارض کار خود میشوند و مشکل روانی پیدا میکنند. جراحیها باید از سبک خشونتهای سخت و نرم جدا شود. متأسفانه الان ترویج خشونت سبک سیاست شده است. سیاست بدترین بیماری روانی یعنی خشونت را به جامعه ریخته است. آنان میگویند هر از مدتی باید یکی را همینطوری زد تا دیگر کسی جرأت نکند، چیزی بگوید. برای نمونه ما را به بند و بست مبتلا میکنند تا به تعبیر آنها دیگر عالمی رویاش زیاد نشود. همینطور الکی و با پروندهسازی باید یکی را زد تا بقیه حساب ببرند و رامِ رام گردند. وقتی علما را اینگونه زدید، کجا عالمی میتواند رخش و مست باشد و تحقیق علمی تولید کند و دل و دماغ برای ارایه آن به جامعه داشته باشد. جامعه وقتی مغز متفکر نداشته باشد، یا مغزهای خلاق آن را به خشونت مبتلا کنند و آنها را منع کنند، همین میشود که همه میبینیم و دیگر هیچکسی از کسی راضی نیست و در یک کلمه: عشق میمیرد. جامعهای میتواند نشاط داشته باشد و سرمست گردد و به سلامتی روانی دست یابد که بتواند عاشق باشد؛ دستکم عاشق خود و زندگی ناسوتی خویش باشد؛ همانطور که اگر کسی بخواهد عوالم ملکوت را در فتح خود داشته باشد، کمترین پیشنیاز آن این است که وی عاشق شده باشد. کسی میتواند دستی در غیب داشته باشد که دستی در دل دارد و شبها برای فقیرا و ضعیفان و مظلومان و بیماران و دردمندان و گرفتاران در زندانها و برای بدهکاران و آنان که پریشان هستند، در سجاده خود گریه کند و نبض جامعه را در دست داشته باشد و از خشونت و نامهربانی و سنگدلی دور باشد.