«أنا من حسین»

عشق، ماجرای محبوبان است و حتی آن را در محبان نمی‌توان سراغ گرفت. محبان هماره سرگرم زحمت و در غرقاب ریاضت‌اند، و این عشق است که در محبوبان است. زجر و سوز و غم برای محبوبان است که بسیار شیرین است. آنان خدا را به وجد می‌آورند و آن‌قدر از بلاها استقبال می‌کنند که هر کسی را به تسلیم می‌کشند؛ طوری که گویی خداوند هم دیگر نمی‌خواهد برای آنان بلایی بفرستد.

آنان چنان گرم عشق هستند که همه چیز خود را می‌دهند و به خدای خویش وفادار هستند. مانند حکایت حضرت ابراهیم علیه‌السلام که به هر فرشته‌ای که برای کمک به او می‌آمد، می‌گفت «بک لا» و تنها منتظر خدای خود ماند. برخی به خدا می‌گویند هر کار می‌خواهی بکن که من حرفی ندارم.

خداوند بعضی را برای خویش خلق نموده و آن‌ها را بسیار خوش دارد؛ زیرا «الجنس مع الجنس یمیل». او با هر بلایی می‌سازد و غمی نیز ندارد. خدا هرچه با آنان نماید، عشق ایشان به خداوند برش ندارد؛ همان‌طور که عشق این ویژگی را دارد که در آن شک و شرطی نیست!

امام حسین علیه‌السلام از این کسان بود. خداوند او را به کربلا مبتلا کرد. خیمه‌هایش را آتش زدند، خودش را ذبح کردند، فرزندانش را آماج تیر و تیغ نمودند، گلوی نازک و لطیف طفلش را به تیر سه شعبه دریدند و هر یک از یارانش را سر بریدند و پاره پاره ساختند و به آن حضرت بی‌حرمتی‌ها نمودند؛ ولی بنا بر نقلی که رسیده است، آن حضرت هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شده، صورتش سفیدتر، نورانی‌تر و زیباتر می‌گردیده است. امام حسین علیه‌السلام در آن روز خدا را پایین (به ناسوت) کشید و خاک‌نشین نمود؛ زیرا امام حسین علیه‌السلام هرچه از دست می‌داده است، باید خدا جای آن را پر نموده باشد.

هیچ کس حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام چنین توفیقی نیافتند که خداوند را این‌طور به خاک (ناسوت) بکشانند؛ از این رو می‌گوییم امام حسین علیه‌السلام پیامبر عشق است و در این زمینه حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امت او هستند؛ چنان‌که در روایت آمده است: «أنا من حسین».

در مورد حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گفته می‌شود خداوند برای آنان مائده آسمانی به زمین نازل نمود؛ ولی باید گفت پایین کشیدن خوراکی چیزی نیست، این که کسی خدا را که صاحب غذاست پایین و به خاک بکشد، بسیار دشوار است. آن هم با بدنی پاره پاره از انبوه تیرها، نیزه‌ها، شمشیرها و سم ستوران. آیا آدمی می‌تواند به چنان قدرت فهم و درکی برسد که دریابد امام حسین علیه‌السلام با حضرت حق چه کرده است؟ بیش‌تر، از این می‌گویند که حضرت حق با امام حسین علیه‌السلام چه کرده است و کم‌تر به آن سوی ماجرای نینوا نگاه می‌شود! اگر کسی چنین فهمی داشته باشد و چنین امری را دریابد، هم‌چون همّام لحظه‌ای در قالب ناسوتی خویش دوام نمی‌آورد و بدن و کالبد وی از هم تلاشی می‌یابد. راستی حسین علیه‌السلام که بود و با حق چه کرد؟ برای درک نَمی از این دریای سوز و حزن، بهتر است گریزی به قربانی حضرت ابراهیم بیندازیم.

زمانی که حق به عشق در ابراهیم نظر کرد و خواست بهترین تعلق خاطر ابراهیم علیه‌السلام را برای خود بگیرد، بر اسماعیل دست گذاشت و او را انتخاب کرد. وقتی حق به ابراهیم فرمود: «اسماعیل را برای من قربانی نما که بسیار زیبا، برومند و نیکوکردار است و آن را در بهترین زمان به آستان من ذبح نما»، ابراهیم تعلل کرد و دل حق از این عشق آزرد و او را از این قربانی خوش نیامد و از آن منصرف شد و آن را به وقتی دیگر وا گذارد. شاید تأخیر قربانی حق به سبب تردید حضرت ابراهیم علیه‌السلام در مرتبه نخست باشد که در ذبح اسماعیل آن‌گونه که شایسته امر حق بود، سرعت عمل نداشت. ابراهیم به خاطر سختی کار یا شیرین‌تر از عسل نبودن این کار نزد وی، در بریدن سر اسماعیل تعلل کرد و حق نیز قربانی وی را نگرفت، اما صبر نمود. حق بردباری پیشه ساخت تا آن که حضرت محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله پا به عرصه ناسوت گزارد و راضی شد حسین علیه‌السلام برای حق قربانی شود و خداوند آن قربانی را از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پذیرفت.

حق تعالی فرصت را به گونه‌ای فراهم ساخت که گُل‌های سرسبد آفرینش در دامان رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رشد یابند، و حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام ، حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ، حضرت امام حسن علیه‌السلام ، حضرت محسن علیه‌السلام و حضرت امام حسین علیه‌السلام با فرزندان و خویشان ایشان، وقتی به کمال رسیدند، به قربان‌گاه حق بروند و حق نیز پذیرای قربانی آن بزرگواران شد، ولی دست خود را ناپدید و ناشناخته گرداند. دستانی که حسین علیه‌السلام را در آغوش خود کشید و آن حضرت علیه‌السلام را با همه خویشان و یاران به جوار خود برد، برای حق بود و کم‌تر کسی است که بتواند این دست را ببیند؛ در حالی که این دستان به قدری ملموس بود که چیز دیگری در هستی کارگر نبود.

بذر قربانی امام حسین علیه‌السلام با شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله توسط حق کاشته شد و او صحنه را برای مشاهده قتل عاشق پاک‌تر از گل خویش، حضرت سالار شهیدان علیه‌السلام آماده گرداند. این صحنه به اندازه‌ای دیدنی بود که حضرت زینب علیهاالسلام آن را با «ما رأیت إلاّ جمیلا»(۱) برای تاریخ ثبت نمود. جمیل بودن این صحنه خونین، در همان است که دست حق از پس پرده بیرون آمد و همه آن را مشاهده کردند؛ نه این که حق بر آن بود تا نقشی زند و مردم به نقش بپردازند و نقاش را از یاد برند. خداوند در ماجرای پر غوغای کربلا ـ که عشق را تمام ماجرا و نهایت ظهور بود ـ هر آن‌چه را از دنیا می‌گرفت و هر که را از ناسوت جدا می‌کرد، برای خود بر می‌گزید و او را در آغوش خود جای می‌داد و این داستان پرسوز و گداز چه شیرین است؛ هرچند که حق چنان کهنه‌کار است که نمی‌گذارد دست او حتی در این صحنه سراسر عشق، شور و حماسه نمایان و آفتابی شود.

او قربانی ابراهیم علیه‌السلام را رها نمود و حسین زهرا علیهماالسلام را به قربان‌گاه کشید و او را به عنوان قربانی پذیرفت تا سرانجامِ عشق را به همه بنمایاند و آنان که لاف عاشقی می‌زنند از آنان که در عاشقی راست‌قامت می‌مانند، جدا گردند. او قربان‌گاه را آماده نمود و حسین علیه‌السلام کودکان و عزیزان خود را به قربان‌گاه فرستاد. اینک این ابراهیم نبود که فرزند می‌فرستد؛ بلکه سرداری بود که سربازان و یاران بهتر از فرزند را به میدان می‌فرستاد! اینک این ابراهیم نبود که پاره تن را به دست پرنوازش خود به قربانی می‌فرستد؛ بلکه این حسین علیه‌السلام بود که فرزندان برادر و فرزندان خود را که پاره تن وی بودند، به دست تیغ‌های تیز جلادان بدخیم و شوم می‌فرستاد. این ابراهیم نبود که فرزند را به روی زمین می‌خواباند؛ بلکه حسین بود که فرزندی شیرخواره و شش ماهه را به آغوش می‌گیرد و او را رو به خود نگاه می‌دارد و سپس او را برای حق به قربانی می‌برد. این اسماعیل نبود که با آه و ناله فریاد می‌زند که: پدر! از فرزند خود حیا مکن و خنجرت را بر حنجرم بکش؛ بلکه این علی‌اصغر علیه‌السلام بود که بعد از بریده شدنِ سر با تیری سه شعبه که گوش تا گوش او را از هم جدا کرده بود، لبخند بر لبان کودکانه و معصومانه‌اش نشسته بود و گل شور و شوق بود که در موج خون گم می‌شد.

این ابراهیم نبود که یکی را به قربانگاه می‌فرستاد، بلکه این حسین است که هفتاد یار را یک به یک به مسلخ می‌برد و در انجام، او بود که خود را به زیر شمشیرها می‌کشید با پیراهنی کهنه که آن را نیز به دست خود پاره پاره نمود تا به همه برساند: شمشیرها، اگر دین جدم محمّد با کشته شدنم زنده می‌ماند، پس بر سرم فرود آیید و من خود، آن را از پیراهنم شروع می‌کنم! چه سخت است و چه سان جان‌سوز است! فریاد یا جداه، یا رسول اللّه‌ِ زینب حسین بود که اوج این مصیبت شگرف را نشان می‌داد.

عشق را رازهایی پنهانی و مخفی است که «سِرّ» به شمار می‌رود. کسی که صاحب جهل و عناد است و راهی نرفته و تجربه‌ای نیندوخته است، آن را انکار می‌کند و از این سخنان رو بر می‌گرداند و کسی که به چنین اموری معرفت دارد، آن را بزرگ می‌شمرد. عشق را اموری پنهانی است که وهم از درک آن عاجز و زبان از بیان آن خسته و ناتوان است. عشق آیت‌هایی دارد که تنها بر قلب عاشق می‌ریزد. آیه‌هایی که ناآشنا به انکار آن بر می‌خیزد و دل وی به آن آرامش نمی‌یابد و نمی‌تواند به آن اقرار کند و آگاه و آشنا نیز آن را عزیز می‌شمرد.

شگرف‌ترین کتاب آسمانی عشق، کربلای امام حسین علیه‌السلام است که بر آن پیامبر عشق نازل شد. آن حضرت، پیامبر عشق و کربلای او، قامت رسای تمامی عشق و صاحب‌لوای همه عشاق حقیقی است. اوست که در میدان عشق، تنها دُرّدانه حق بود و گوی سبقت را از همگان ربود و خود را قامت رسای جمال و جلال حق و عشق حقیقی او ساخت؛ چنان‌که این بلندا در دعای عرفه ثبت شده است. حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام در این دعا با شور و حالی عاشقانه می‌فرمایند: «یا من لا یعلم کیف هو إلاّ هو، یا من لا یعلم ما هو إلاّ هو، یا من لا یعلمه إلاّ هو» که در آن، سخن از ذات پروردگار و هویت و وحدت اوست. و سپس این فراز را می‌آورند: «یا مولای مَنْ أنت؟ أنت الذی أنعمت، أنت الذی أقسمت، أنت الذی أجملت» که قرب و لقای ایشان را نشان می‌دهد و پی در پی «أنت، أنت» می‌گویند و بعد از آن، مثل عاشق و معشوقی که با هم نرد عشق می‌بازند «أنا» سر می‌دهد و می‌فرماید: «أنا یا الهی ألمعترف بذنوبی، أنا الذی أطمعت، أنا الذی أخطأت، أنا الذی هممت» هم از خدا و هم از خود می‌گویند، تا این‌که در این دعا به مقامی می‌رسند که دیگر نه «تو» می‌ماند و نه «من»، و می‌فرمایند: «لا إله إلاّ أنت»؛ فقط تو هستی، «سبحانک إنی کنت من الظالمین، لا إله إلاّ أنت، سبحانک إنّی کنت من المستغفرین»، نه؛ خدایا! «من» نه، فقط «تو».

این دعا در کربلاست که به صورت عملی نمایش داده می‌شود. جایی که امام حسین علیه‌السلام تمام نرد عشق را بازی می‌کند و تمام جام وحدت را سر می‌کشد و این‌گونه است که ما ایشان را «پیغمبر عشق» می‌نامیم. اگر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خاتم مرسلان است و اگر پدر ایشان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امام اول و آخر و اساس ولایت است، امام حسین علیه‌السلام پیغمبر عشق است و کربلایی که امام حسین علیه‌السلام دارد برای هیچ یک از اولیای الهی محقق نشده است. این ویژگی امام حسین علیه‌السلام است که روز عاشورا نسبت به تمام موجودی خویش قمار عشق، بازی می‌کند. این همان قمار عشق است که از آن به «پاک‌باختگی» تعبیر می‌کنند.

ظهر عاشورا جمال مبارک ایشان ملکوتی می‌شود، آن‌قدر زیبا می‌شود کأنّه حق تعالی را به زمین و به کربلا کشیده است و می‌فرماید: «یا سیوف خذینی»؛ شمشیرها مرا را در بر بگیرید. این همان دعای عرفه و عید قربان است! وقتی حضرت می‌فرماید: «شمشیرها مرا را در بر بگیرید»، خداست که در زمین کربلا قرار می‌گیرد. این‌جا دیگر جای ابراهیم و اسماعیل نیست که «وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ»(۲) و گوسفندی (حیوانی) فدا شود. در این روز، امام حسین علیه‌السلام تمام عشق را در وجود خویش خالی می‌کند و حق را به تمام قامت به کربلا می‌کشاند و تمامی دعای عرفه حضرت اباعبداللّه علیه‌السلام در کربلا تجسم پیدا می‌کند.

فهم و درک عشق امام حسین علیه‌السلام و معرفت به قتلگاه عشاق نینوا هنوز در توان بشر امروز نیست و آنان فقط از ماجرای کربلا خبری می‌شنوند و از حسین اسمی! امید است که آن حضرت دل همه را به عالم عشق رهنمون و چشم همگان را به آن حقیقت باز نماید.

کربلا قمار عشق است. عشق در پی خرابی عاشق است و او را به فنا و تَلاشی می‌خواند؛ تا آن گاه که خودی در عاشق نماند و وی قمار عشق را در آن منظر ببازد! عاشق در عشق خود فروریزی خویش را رفته رفته احساس می‌کند. عشق، میدان ریزش است؛ ریزشی که سقوط نیست، بلکه ترفیع و بر شدن به عالم قدس جبروت و بسیار بالاتر از آن، به مقام ذات بدون اسم و رسم است.

عاشق در مقام تعین، غیر از حق چیزی نمی‌خواهد و چیزی را نیز بر آن مقدّم نمی‌داند؛ چون اوست که اول و آخر است و کسی قبل و یا بعد از آن نیست. قبل یا بعدی برای حق متصور نیست تا بتوان چیزی را بر جناب ایشان ترجیح داد و در مقام لاتعین، وصفی نمی‌ماند و حتی اسم حق نیز خود تعین است و در مقام لا اسمی چنین عنوانی نیز نمی‌باشد و «حق» نیز به لحاظ لاتعین بر او عنوان می‌شود و این معنای بلند، همان چیزی است که عاشق در پی آن است.

عاشق به حق تعالی عشق می‌ورزد، ولی رضایت و عشق‌ورزی با او، اشتغال او نیست و تنها به حق و معشوق اهتمام دارد و به چیزی جز آن اعتنا نمی‌کند و حرکت وی عشقی و وجودی است. وجدان غیر از اراده عاشق است، بلکه فقط اراده حق است که کارگر می‌باشد. عشق، امری برتر از اراده و اختیار است و عاشق از خود اراده‌ای ندارد تا حق را اراده کند. عشق، همان وصول است و عاشق یعنی واجد عشق و معشوق. عاشق، کسی است که به معشوق وصول پیدا کرده است و کسی که به محبوب خود وصول ندارد، شایق است؛ بنابراین شوق، طلب محبوب، و عشق، حفظ موجود است.

عشق به سبب شور، شوق، حزن و سوزی که دارد، باطن را تلطیف می‌کند و به آن لطافت می‌بخشد و جان آدمی را با سوهان درد صیقل می‌دهد. این درد است که بر حقیقت عشق وارد می‌شود. درد، مخصوص ناسوتیان است و قدسیانِ ملکوت را با آن که عشق است، درد نیست. درد ویژه آدم ناسوتی است که حقیقت عشق، او را نشانه می‌رود و کیمیای سعادت را با مدد گرفتن از گریه و اشک، در دل آدمی قرار می‌دهد. دل عاشق، کاسه چشمش می‌باشد و کاسه چشم تنها ظهور دل عاشق است و این دل و چشم است که از ترکیب اشک و خون و سوز و آه، آب حیات می‌سازد و کوره وجود آدمی را حرارت می‌بخشد و تمام ناخالصی دل را پاک می‌گرداند و عاشق را در مقابل معشوق چنان فانی می‌سازد که سر بر خاک تذلل می‌سپارد و بس. گریه شعار عاشق است و علاج عاشق، اشک است. مناجات و راز و نیاز و عشق‌بازی بدون اشک و آه میسر نمی‌شود و عاشق در طریق معشوق، سکینه و وقار و شجاعت نمی‌شناسد و رشادت وی تذلل است و بس.

آن کس که عشق ندارد مرده است و آن کس که عشق به خود ندیده است، کیست؟ مگو و مپرس که یافت نمی‌شود؛ ولی عشق به معنای زلال و پاکی که دارد، نصیب کم‌تر کسی می‌شود. آن کس که دلش را درد عشق و سوز هجر دریده باشد، معنای این درد شیرین را می‌شناسد.

عشق، حقیقت است و عشق مجازی وجود ندارد. عشقِ چهره‌ها و دیده‌ها، گزیده‌ای از ظهور حقیقت عشق است که دل در گرو آن می‌افتد و این خود بلای عاشقان است که اگر با ولایش همراه گردد، عشق حق دل عاشق را به شور وا می‌دارد؛ تا جایی که بی‌چهره، مهر محبوب را در خود ببیند و حدیث غیر فراموشش شود و تنها اوست که عاشق صادق خواهد بود و این است معنای آن شعر که گوید:

من هرچه خوانده‌ام همه از یادم رفت

الاّ حدیث دوست که تکرار می‌کنم

۱٫بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۶٫

۲٫صافات / ۱۰۷٫

برگرفته از کتاب محبوب عشق

مطالب مرتبط