صدق‌محوری قانون معرفت‌گرا

صدق‌محوری قانون معرفت‌گرا

پيش نويس كتاب قانون – جلد يكم – قانون ولايت.

ضمانت اجرای قانون در فقه حکمت‌گرا، صفت ریشه‌ای رأس هرم قانون و مجری عالی آن است؛ صفتی که بنیاد تمامی سیاست‌های دینی و ریشهٔ محبت و ولایت عمومی شیعی می‌باشد و آن، «صدق» و «راستی» است. وجه اصلی تمایز سیاست الهی فقیه حکمت‌گرا با سیاست‌های دیگر و صفت مایز حکومت وی از دیگر انواع حکومت‌ها «صدق حقیقی» می‌باشد. این گوهر بنیادین نشانه‌ای مهم برای شناخت عدالت فقیه و ملکهٔ قدسی او و الهی‌بودن سیستم وی می‌باشد. «صدق» ولی‌فقیه برای آن‌که در جامعه اجرایی گردد با سه معضل بشری درگیر می‌گردد: یکی پیرایه‌ها و خرافات سنتی و عرف باطل اجتماعی و دیگر بدعت‌ها و تحریف‌ها و اشتباهات و به‌اصطلاح پیرایه‌های دینی و سه‌دیگر استبداد و خودمحوری کارگزاران و دولتمردان است. فقیه برای آن‌که صدق خود را نشان بدهد باید در این سه جبهه با روشنایی‌گرفتن از آگاهی‌ها و تخصص علمی خویش، و با استفاده از قدرت باطنی و امداد غیبی، مبارزه‌ای آهنین و مستحکم داشته باشد و گزاره‌های کاذب را از محیط‌های علمی و اجتماعی دور دارد و گزاره‌های صادق را در تمامی حوزه‌های علمی و نیز عملی به کرسی بنشاند. صدق، ریشهٔ محبت و البته نیازمند حکمت است. صدق هر چیزی، قوام آن است. چیزی که قوام دارد، دارای تمامیت، حقیت، سلامت، باطن، عیار و محتواست. کسی صادق است که قوام دارد و تمام است و دارای صحت و سلامت می‌باشد. به موضوع «مصداق» گفته می‌شود؛ زیرا دارای استقص، قوام، واقعیت، تمامیت، صحت و باطن و تأویل مفهوم است. فرد صادق توان مقاومت دارد و سستی از آن دور است؛ زیرا سست و ضعیف، قوام‌بردار نیست. صدق حق‌تعالی به قوام و قیومیت اوست؛ چنان‌چه ذکر یا حی و یا قیوم، از بهترین ذکرهاست و قیوم را بعد از حیات قرار داده است. قیوم،

(۶۰)

تمام علم و تمام قدرت و تمامی اسمای دیگر است. قیوم تمام صفات الهی است. عالِم نیز کسی دانسته شده که گفتار وی با کردار او یکسان باشد و کردارش تصدیق گفتارش نماید. صدق قلب در قوام اظهار و صدق نفس‌الامر به مطابقت آن با واقع است و همین مطابقت با نفس‌الامر و دارابودن نفس‌الامر، قوام آن است. صدق، محتوای مفهوم و قوام و حقیقت و تحقق و وجود و وصول و محمول آن است. حقیقت هر شی‌ء و واقعیت و محتوا و تحقق و حصول و وصول هر شی‌ء و وقوع آن، صدقش می‌باشد. کسی صدق ندارد که محتوا و حقیقت نداشته باشد. صدق، مطابقت با واقع است. عیار هر چیزی صدق آن است. صدق، ذکر هر پدیده است. کسی که صدق ندارد، دل و نفسی پوک و توخالی و فاقد محتوا دارد؛ برای همین، صدق هر چیزی درصد قوام آن را می‌گویند. قصد صدق امری باطنی و مربوط به دل است و منافاتی ندارد با مرحمت به دشمن و مسالمت و سازگاری با او و حفظ تقیه و دورداشتن وی از جمود و خشک‌مغزی در جامعه‌ای که باید تنوع داشته باشد و دور از زور و قلدری مدیریت شود. قوام و صدق جامعه به حفظ تنوع است؛ وگرنه زور در جهت یکسان‌سازی تمامی افراد، نفرت و تهوع می‌آورد. صدیق به فرد صریح‌اللهجه می‌گویند که صراحت و راستی و استواری در گفته و نیز قوام در کردار دارد و صدق او دارای ظهور عیان و آشکاری محکم است و بر یک صراط و طریق، استوار می‌باشد. صدّیق، صیغهٔ مبالغه است. صادق، راستگو و راست‌کردار است، اما صراحت صدیق را ندارد. صدق و قوام، نیازمند حکمت است. راستی از روی حکمت، اختیار و صفا، صدق است و قوام دارد. حکمت، استحکام و محکم‌بودن و قوام را در

(۶۱)

خود دارد؛ به‌گونه‌ای که نشود آن را با چیزی تکان داد؛ بنابراین باید حقیقی و نیز منطقی و مستند باشد تا مقاوم گردد. کسی نمی‌تواند بدون حکمت و کتاب (گزاره‌های منطقی و مستند درست) صدق در عمل و مقاومت داشته باشد و کارهای وی میلی و هوایی و برآمده از هوسات نفسانی و مشتهیات و ضعیف و سست و پوک می‌گردد. زیرساخت صدق، حکمت و کتاب می‌باشد. گفتیم صادق کسی است که حکمت و کتاب دارد. چنین کسی هرچه می‌گوید صدق است؛ به معنای معنای راست و استوار بودن نه راست‌گفتن؛ یعنی صدق وصف قول نیست، بلکه وصف شی‌ء است. بنابراین صادق به کسی گفته می‌شود که هم سخن و هم کردار محکم، مقاوم، یقینی، برهانی، حقیقی، ذاتی و اولی یعنی راست دارد. این گفته و کردار هم در دل خود او مانند خورشید روشن و درخشان هست و هم می‌تواند آن را با سند ارایه دهد. کسی که نسبت به گزاره‌ای شک یا گمان دارد یا آن را به سندی ظاهری پذیرفته که مستند درست ندارد، صادق نیست و به همین تناسب، نه کردار وی دارای صدق و قوام است، نه اندیشه‌اش. به مهریه صداق گفته می‌شود تا نشان صدق و اختیار و قوام باشد؛ از همین رو باید چیزی باشد که پرداخت آن در توان زوج باشد و با صدق و صفای وی و قوام او که پایهٔ عشق و عیار محبت برای بنای زناشویی است، منافاتی نداشته باشد؛ وگرنه عقد وی باطل می‌شود. صداق، مهریه‌ای است که شوهر به همسر خود می‌دهد تا صفای خویش و عیار قوام و صدق خود نسبت به او را به عمل بیاورد و نشان دوست‌داشتن حقیقی و استواری و محکمی و میزان وفای اوست و شایسته است چیزی باشد که توانایی بر پرداخت نقد آن داشته باشد؛

(۶۲)

همان‌طور که نشان صدق زن، بخشیدن این مهریه است. البته نشان صدق باید با محبت همسر تناسب داشته باشد و ارزش و حقیقت و عیار قوام آن را بنمایاند و همان‌طور که در طرف زیاده و سقف آن باید به مقداری باشد که بر پرداخت آن توان داشته باشد، در طرف کمی و کف آن نیز نباید به خست آلوده گردد. حب امری نفسی است که با مثل هدیه، نشان داده می‌شود. صدقه نیز که نوعی انفاق است، نیازمند صدق و قوام است. کسی که صدق دارد، در پی اذیت و آزار دیگری نیست، بلکه خیرخواهی دارد؛ بنابراین با توجه به این که واژگان برای روح معنا وضع می‌شوند، انفاقی خاصی که در آن آزار و اذیت و فاقد صدق و قوام باشد، صدقه بر آن اطلاق نمی‌شود. صدقه، صفای باطن می‌آورد و برای اعصاب مفید است و وسواس و دیگر مشکلات روحی روانی را برطرف می‌کند. کسی که صدقه نمی‌دهد، قبض پیدا می‌کند و به مرور زمان، به قساوت مبتلا می‌شود. تصدیق از باب تفعیل و امری تحصیلی همانند توحید است؛ یعنی نیازمند کوشش و وابسته به زمان و مکان و دیگر شرایط فاعل مثل اراده و توجه اوست تا وصول آن حاصل شود. باب تفعیل دارای فاعل ارادی و کنشگر است، اما فاعل در باب تفعل، لحاظ و اعتبار فاعلی ندارد و درگیر انفعال است. تصدیق، مرتبه ندارد و یک صدق و یک تجسم اعتقادی و ایمانی اما بالاتر از آن و مثل یقین در قوام است. تصدیق، از ایمان و توحید بالاتر است؛ چون توحید دارای مرتبه است و برترین مرتبهٔ آن عین توحید یعنی وحدت است، اما تصدیق تا به نهایت نرسد و قوام و محتوای آن کامل نگردد، حاصل نمی‌شود. ایمان امری مفهومی است که با جهل و گمان نیز جمع می‌شود و حتی کسی که تحصیلات و

(۶۳)

تحقیقاتی نیز ندارد به یک اعتقاد و ایمانی می‌رسد؛ هرچند خرافه باشد. توحید معنا و محتواست که مرتبه می‌یابد و تصدیق، نهایت آن می‌باشد که همان یقین و نهایت قوام است و مرتبه برنمی‌دارد و مبتنی بر صدق و راستی و بالاترین عیار قوام است. تصدیق، عنصر اعتقاد را در خود دارد.

بر اساس آن‌چه گذشت، در مرحلهٔ اجرای قانون نیز فقیهی که خود درگیر اشتباهات فراوان علمی و آلوده به گزاره‌های کذب می‌باشد، نمی‌تواند صدق داشته باشد، در نتیجه وی نه ولایت الهی دارد، نه می‌تواند مجری استوار قانون گردد. اگر فقیهی در زندگی خود، به دروغ و به اشتباهات علمی و تناقضات رفتاری و کرداری آلوده باشد، از بنیادی‌ترین صفت ولایت دینی یعنی توان صدق برخوردار نیست و ولایت ادعایی وی برای او احراز نمی‌شود. فقیه باید بتواند در جامعهٔ مدرن دینی با سنت‌هایی که مخالف قواعد طبیعی و علمی است و در نتیجه آزادی‌های مشروع مردم را محدود می‌کند و برای آن‌ها بار اضافی، زاید و آزاردهنده می‌باشد، مبارزه کند و اگر طبقهٔ اشراف علمی و متنفذِ طرفدارِ سرسخت پیرایه‌ها در حوزهٔ نفوذ او وجود دارند، از آن‌ها به پشتوانهٔ عنایت الهی ترس و واهمه نداشته باشد و با مقابلهٔ حکیمانه با آن‌ها، این پیرایه‌ها و خرافات را زنجیری محدودکننده بر پای خلق خدا و ملت خویش نکند تا آزادی‌های مشروع از آن‌ها سلب نشود؛ وگرنه این امر، گزاره‌های کذبی را به ساحت وی راه داده و او را از هرگونه ولایتی که وی ادعای آن را داشته است، به دلیل از بین‌رفتن صدق حداکثری و متناسب با مقام شامخ ولایت، منعزل می‌کند و به خودی خود و بدون نیاز سفارش از ناحیهٔ هیچ مجلس یا فقیهی برکنار می‌شود و تمامی تصرفات وی غاصبانه می‌گردد.

(۶۴)

بیش‌ترین آفت آزادی‌های مشروع، وجود پیرایه‌های دینی و نیز سنت‌های پذیرفته‌شده اجتماعی و سپس خودخواهی‌های هوس‌محور افراد است، که فقیه حکیم در این سه جبهه، مبارزه‌ای نمایان، شجاعانه و حکیمانه دارد. فقیه وقتی می‌تواند صدق داشته باشد که زنگارهای دینی، عرفی و نفسانی و گزاره‌های کذب و غیرعلمی را بشناسد و توان مبارزه با آن‌ها را داشته باشد تا بار اعتقادات و احکام زاید و غیرالهی و نیز علوم نادرست را بر گردهٔ جامعه نیاورد و مردم زیر فشار سنگین این احکام زاید و پیرایه‌های علمی و دینی یا سنتی و عقلایی و پی‌آمد آن، قانون‌های فاقد درستی و صدق، به آستانهٔ نابردباری و برخورد و واکنش و اعتراض نروند. یکی از مهم‌ترین ریشه‌های اعتراض‌های مدنی، وجود گزاره‌های کاذب و دلیل‌واره‌های دینی و علمی و عقاید و افکار و نظریه‌های نادرست در تمامی بخش‌های مدیریتی جامعه اعم از سیاست، اقتصاد، تغذیه، روان‌شناسی، مدیریت، فلسفه و علوم تجربی می‌باشد. فقیه دینی به عنوان متولی نخست تمامی این بخش‌ها لازم است سیاست‌های کلان مدیریتی خود را به گونه‌ای تنظیم نموده باشد که دست‌کم در طول یک‌دهه همه بدانند که علم و قوانین مدیریتی مبتنی بر آن، در مسیر صحیح خود در حرکت بوده است و مدیریت مبتنی بر دانش‌هایی که فقیه حاکم از آن ها حمایت دارد، امتحان درست و مقبول خود را پیش چشم عیان مردم و مسؤولان گذاشته است. جامعه‌ای که بار سنگینی از پیرایه‌ها و نادرستی‌ها و گزاره‌های کاذب علمی و دینی را تحمل می‌کند، از شتاب رو به رشد و اعتلا می‌ایستد و سقوط اخلاقی و انحطاط علمی و از دست‌رفتن توان خویش را به گونهٔ روزافزون و باژگونه و به صورت

(۶۵)

محسوس می‌یابد و به جایی می‌رسد که بعد از گذشت یک یا چند دهه، از خود به نسل سوخته و نابود شده و منحط نام می‌آورد. جامعه با صدق در تمامی زمینه‌های علمی و عملی، برای حرکت سبکبار می‌شود و احساس روانی آزادی و قدرت انتخاب و اختیار درستی‌ها را در خود می‌یابد. قدرت فقیه در این است که بتواند پیرایه‌های سنتی و برخوردهای استکباری و استبدادی و خودخواهانهٔ صاحبان زور و قدرت و نفوذ که بیش‌تر در حوزهٔ حاکمان و کارگزاران جامعه می‌باشد و نیز عقاید و افکار باطلی را که به نام دین بر توده‌ها تحمیل می‌شود، شناسایی کند و با داشتن برنامهٔ فرهنگی قابل اجرا، با این گزاره‌های کاذب و دروغ مبارزه کند تا زمینه برای باور صدق صاحب ولایت دینی در جامعه به صورت نمایان و آشکار به وجود آید؛ به‌گونه‌ای که همه باور کنند مدیریت کلان جامعه با حفظ استاندارهای علمی و حق و بر پایهٔ درستی‌ها بوده است، نه به گونهٔ میلی و مزاجی که بعد از گذشت هر دهه، نادرستی آن‌ها عیان می‌شود و احساس خستگی و واماندگی و ناامیدی و یأس را در پی می‌آورد. قشر جوان و به‌ویژه دانشگاهی جامعه اگر با حلقه‌های تو در توی انواع پیرایه‌ها، در بند شوند و زیر بمب‌های خوشه‌ای آن‌ها قرار گیرند، با مشاهدهٔ خامی تصمیم‌گیری‌های مبتنی بر گزاره‌های کاذب، توان حیات آزاد و نشاط و سرزندگی خود را از دست می‌دهد و احساس افسردگی، محدودیت، دربه‌دری، سنگینی، سوختگی، اختناق، ضیق خناق، خفگی و مرگ را در خود می‌یابد. کثرت گزاره‌های کاذب علمی و دینی، دل‌ها را به مدعی ولایت دینی بی‌اعتماد و از او رمیده می‌سازد و اگر فقیه با ناآگاهی بر دینی‌بودن و لزوم اجرای آن اصرار داشته باشد، سست‌باوری و

(۶۶)

بی‌اعتقادی نسبت به دین و دین‌گریزی و نیز دین‌ستیزی و دهن‌کجی به دین و لجاجت و عناد بخشی از جامعه نسبت به دین را موجب می‌شود و آن‌ها را خسته، ناامید، ناراضی و خشمگین از احساس فریب‌خوردگی می‌گرداند. در دنیای سیاست، برخی زرنگی و حقه‌بازی به خصوص از نوع ماکیاولی آن را لازم می‌دانند و به آن توصیه دارند. بعضی دیگر با این نظر مخالفند و می‌گویند زرنگ همیشه یک پایش در چاله است. فقیه نمی‌تواند به هیچ‌یک از این توصیه‌ها نظر داشته باشد، بلکه او باید نظر دین یعنی علم هماهنگ با تکوین و طبیعت و فطرت را در هر مسأله‌ای به دست آورد. او برای داشتن مدیریت دینی، نخست باید بتواند گزاره‌های صادق دین را به دست آورد؛ وگرنه نمی‌شود بر بالاترین کرسی مدیریت دینی تکیه زد و از عوارض و پی‌آمدهای مدیریت خود که ریشه در همین گزاره‌ها دارد، گریز داشت. این لازم جدایی‌ناپذیر مدیریت اجتماعی است که فقیه را خواسته یا ناخواسته به گونهٔ عملی در مقام پاسخگویی می‌نشاند و بر اساس سیاست‌هایی که داشته است، مرور زمان، پاسخی برای جامعه از کیفیت مدیریت وی می‌شود و به صدق و به حق، نتیجهٔ مدیریت وی را به همه انعکاس می‌دهد؛ انعکاسی آشکار و غالب که هرگونه ارتباط کانالیزه‌ای را کنار می‌نهد و بر آن چیره می‌شود و نیز قضاوت و حکم در مورد درستی یا نادرستی این سیاست‌ها را نیز با خود و در نهاد جامعه به‌دور از هرگونه تبلیغات و شعارزدگی دارد. با این توضیح دانسته می‌شود چرا ریشهٔ مدیریت درست ولی‌فقیه فقط بر «صدق» استوار است و اگر این عنصر بنیادین نادیده گرفته شود، چگونه جامعه، مدیریت آن، دین و دینداری به آشفتگی مبتلا می‌شود. دروغ و گزاره‌های کاذب،

(۶۷)

بزرگ‌ترین قاتل یک مدیر سیاسی و عامل عمدهٔ بازندگی و حذف او از میدان فعالیت و نیز ریشهٔ ناکامی جامعه و محرومیت مردم می‌باشد.

کسی که صدق حقیقی در نهاد خود دارد، این صفت را با حب و دوستی و خیرخواهی برای افراد و برای جامعه نشان می‌دهد. وقتی کسی دیگری را دوست دارد، به هیچ‌وجه به وی دروغ نمی‌گوید و همیشه با او صادق است. صدق، ریشهٔ حب و دوستی است. دروغگو، دوست نیست. مدیریت جامعهٔ دینی، توحیدی و ولایی، بر صدق حقیقی و خارجی و حب راستین و عشق پاک و بی‌طمع استوار است که خود را در توان ایثار و مسؤولیت‌پذیری نشان می‌دهد. مدیریت جامعه اگر به دروغ آلوده باشد، جامعه غیرولایی ، غیردینی و منحط و استبدادی و درگیر خودخواهی، شهوت و ظلم می‌شود و کسی نمی‌تواند دیگری را دوست داشته باشد. جامعه‌ای که دروغ، مدیریت آن را به دست بگیرد، صداقت و محبت در آن می‌میرد و همه بی‌پروا از خداوند و دین و قیامت، به هم ظلم می‌کنند و با هم برخوردهای خشن و دور از احترام دارند. آن‌ها به‌راحتی به هم دروغ می‌گویند و نسبت به هم با قساوت و بی‌مهری برخورد می‌کنند و حاکم در دعاوی آنان، قوانین بی‌روح و خشک همراه با چاشنی استکبار و استبداد و نفاق و تزویر است و حرمت و احترام برادران ایمانی به‌کلی از جامعه رخت می‌بندد و منفی با توان منفی، تمامی شراشر جامعه را می‌گیرد و فساد حاصل از گزاره‌های کاذب، در تمامی ارکان جامعه فراگیر و نیز سیستمیک می‌شود.

برای تحقق جامعهٔ ولایی، هرکسی دل خود را می‌یابد نه جامعه را و هر کسی معرفت نفس و علیکم انفسکم را پی‌گیر می‌شود. در جامعهٔ

(۶۸)

معرفت‌محور ولایی تا وقتی فرد به صدق حقیقی نرسیده و نفاق را از خود به‌کلی برنداشته است، به سراغ دیگرسازی و مردم نمی‌رود و البته عاشق صادق هرگز به خود سر و سامان نمی‌بیند و با همت بلند ربوبی و با انگیزهٔ قرب و محبت پروردگار، اقتدار ایثار و فداکاری و وفاداری را در خود نهادینه می‌سازد تا بتواند با پیرایه‌های سه جبههٔ مدعیان باطل دینی، حاکمان استبدادی و گزاره‌های کاذب اعتباری و عرفی یا عقلایی و سنت‌های اشتباه مبارزه و مقابله کند؛ وگرنه کسی که چنین توانی ندارد و نمی‌تواند سر سرخ خود را به دار دهد، بهتر است در عصر غیبتِ صاحب عصمت و ولایت، گوشهٔ سبز انزوای خود را پی‌جو باشد و با نفاق‌سوزی، خودگریزی، طمع‌شویی و دوری از دورویی و برداشتن غدهٔ خبیث دروغ از نهاد خود، به خویشتن صادق و بدون نقاب خویش برسد. فرد تا به صدق نرسیده باشد، ولایت در او ظهور نمی‌یابد و تا به صدق نرسیده باشد، قدرت بر مدیریت بر مردم یعنی ولایت موهبتی را در نهاد خود ندارد. البته باید توجه داشت ولایت شیعی به موهبت و به صورت داده‌ای پیشینی می‌باشد.

مطالب مرتبط