شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | دنیای جنیان و نیرنگ آدمیان/محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۴۸ ص.؛ ۲۱×۱۱سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۳۶ . |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۶۸-۸ : |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی : World of jinns and trickery of men. |
یادداشت | : | کتابنامه به صورت زیرنویس . |
موضوع | : | شیطان |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۶/۱/ن۸د۹ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۶۷ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۴۵۷۸۴ |
پیشگفتار
جناب ابنسینا در کتاب الاشارات و التنبیهات از دنیا به «جناب» یاد میکند که کارآزمودگی وی را در این زمینه میرساند. تعبیر وی از دنیا به «جناب الغرور» است. حال، ما نیز میگوییم از «ابلیس» باید چنین یاد کرد و او را به «جناب»، نام برد. ابلیس کسی است که در مقابل حق ایستاد. اینگونه است که در لعنت بر ابلیس باید گفت: «لعنة اللّه علی ابلیس» و خود نباید به صورت مستقیم با شیطان مواجه شویم و نباید گفت لعنت بر ابلیس تا مورد تمسخر او ـ که لعنتگزار معمولی را چیزی به شمار نمیآورد ـ واقع نشد. کسانی که شیطان و نیز دنیا را کوچک میشمارند، آن را نمیشناسند.کسی که دشمن را کوچک میشمارد به حتم از او شکست میخورد. کسی دشمن را دستکم میگیرد که
(۴)
جاهل باشد و به میزان کافی کارآزمودگی و تجربه نداشته باشد. ما در این کتاب، نخست از اجنه میگوییم که موضوع اصلی ما در این کتاب، یادکرد از تمامی آنان نیست و در واقع، بحث از آنان مقدمهای برای ورود به دنیای شیاطین و بار یافتن به حضور ابلیس بزرگ است. در فصل نخست، بحث شیطانشناسی میآید و بهطور ویژه بر شناخت ابلیس حصر توجه میشود و در فصل دوم از شیطنتهای آدمیان و نیرنگهای آنان میگوییم و بهطور ویژه، برخی از شیطنتهایی که میتواند دامنگیر عالمان دینی شود، یادآوری میشود. شایان ذکر است نگارنده در شناخت جن، شیطان و فرشته، کتابی مستقل و تفصیلی دارد که امید است در آینده نشر یابد و جامعهٔ علمی را تا حدودی به واقعیتهای این عوالم نزدیک نماید و از آشفتگی موجود در این بازار پر ادعا بکاهد.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین
(۵)
فصل نخست: دنیای جنیان (شناخت ابلیس و شیطان).
دنیای جنیان
تمامی جنیان در گروه شیاطین نمیباشند و شیاطین تنها بعضی از گروههای جنیان میباشند. در میان شیاطین، «ابلیس» موقعیت خاصی دارد و در رأس تمامی شیاطین قرار دارد که وی همان شیطان بزرگ میباشد.
جن، شیطان و ابلیس، هر سه با هم قابل اجتماع، انقطاع و انفکاک میباشند.
جن نیز خود عوالمی دارد و دارای گروههای بسیار مختلف و متفاوتی به لحاظ جماد، زبان، اندام، توان، درک، کفر و ایمان میباشند.
آنها در قدرت و توان کمّی از انسان به مراتب نیرومندتر میباشند و قادر بر کارهایی هستند که
(۸)
انسان قدرت تحقق آنها را ندارد؛ چون وجود ناسوتی آنها، آمیخته با گِل، خاک و مادهٔ ناسوتی نیست و نیرومندی خاصی در بسیاری از امور و موارد دارند و انسان در اینگونه امور به طور عادی و معمولی قادر به مقابله با آنها نمیباشد. همانطور که معرفت و شعور آنها با انسان قابل مقایسه نیست و انسان به مراتب در شعور، معرفت، علم و یقین بالاتر میباشد و باید گفت شعور و درک آنها از نوعیت کامل شعور و درک آدمی نمیباشد و تنها برتر از نوع حیوانی است.
بهطور کلی، جنها ممکن است در نوعیت بهپایهٔ انسانها نرسند؛ ولی در کمیت و شماره، به مراتب گستردهتر از نوع انسان میباشند.
جنهای مؤمن، زیان و ضرری به آدمیان نمیزنند؛ ولی جنهای کافر هنگامی که کسی از انسانها آنها را آزار دهد، انتقام میگیرند؛ بلکه نسبت به کسانی که به آنها آزاری نمیرسانند ولی به عالم آنان ورود مییابند ممکن است زیانهایی وارد سازند. آنان در مقام انتقام هر روشی را برای انتقام بر میگزینند، مگر آنکه نتوانند شخص یا فرد را به دست بیاورند و یا نابود کنند و یا اینکه دانش آنها در زمینهٔ چگونگی انتقام کم باشد.
(۹)
در میان جنیان، عدهای اهل ایمان هستند و در آنها خلوص و صفایی یافت میشود که گویی شبیه عوام و مردم ساده و خوشباور ما هستند. اینها عاشق و شیفتهٔ خوبان و اولیای بهحق آدمیان میباشند که در زمانهای حساس به کمک آنها میآیند و گاه نیز خود را ظاهر میکنند؛ به خصوص نسبت به کسانی که با آنها سر و سرّی داشته و یا کم و بیش آشنایی و دوستی با آنها داشته باشند.
شیطان
اگر آدمی بدیها و شیطان را بهخوبی بشناسد، خود را بهتر خواهد شناخت و آنهایی که بدیها را نمیشناسند، خود را نیز بهخوبی نمیشناسند.
مجازاتی که برای ابلیس در نظر گرفته شده و ضربهای که خورده بهخاطر انسان بوده و او نیز تمامی دشمنی خود را مصروف انسان ساخته است. شناخت ابلیس و حقیقت شیطان بزرگ، کار بسیار مشکلی است و قرآن کریم بهترین معرفی کنندهٔ شیطان بزرگ و ابلیس است. او دشمن آشکار و نهان آدمی است. فرماندهٔ بدیها و زشتیها برای
(۱۰)
گمراهی انسان، جای پا اندازه میگیرد و آدمی را چنان گمراه میکند که گویا خود، به تنهایی گمراه شده است.
اگر بپرسند: آیا شیطان در تحقق گناه نقشی دارد؟ میگویم: بله، و اگر بپرسند: شیطان کیست؟ میگویم: ایشان بزرگتر از این سخنهاست که ما از او سخن گوییم. او تنها کسی است که توانسته است بدون هر نفاقی در مقابل خدای تعالی بایستد و سخن خود را به تمامی بگوید، خدای تعالی نیز او را دستکم نگرفته و در مقابل شیطان به طور گویا موضعگیری کرده است. کمتر عالم ناصالحی میتواند خود را همسنگ شیطان بداند و از او سخن سر دهد. کسانی که میخواهند با شیطان طرف شوند، او را نمیشناسند و از موقعیت شیطان غافل هستند.
شیاطین بیشتر در پی خوبان قوی پنجه میگردند و فریب دادن آنها را برای خود قدرت به حساب میآورند و از این کار لذت میبرند و با این کار عواطف خود را تحریک مینمایند.
شیاطین در فریب دادن و گمراهی خوبان قوی
(۱۱)
پنجه با هم مبارزه میکنند و مسابقه میدهند. آنان افراد قوی و محکم را گوی و چوگان میدان خود به حساب میآورند. هر یک از آنها که توان شکست یکی از آنان را نداشت، این امر را به دیگری میسپارد تا او نیز خود را آزمایش کند و این کار را تا جایی ادامه میدهند که یا موفق شوند و یا کار را به شیطان بزرگ واگذار میکنند که این مرحله تنها نسبت به اندکی از تمامی مخلوقات خدای تعالی پیش میآید و کمتر فردی موفق میشود خود را تا این مرحله حفظ کند و شیاطین را از میدان بیرون نماید و کار را به شیطان بزرگ رساند.
شیطان و گناه همیشه ناز و نوازش افراد را قبول نمیکنند، بلکه در مواقع بسیاری آزار و شکنجهٔ آنان را به عهده میگیرند و به طور اساسی از آزار و شکنجهٔ مشتریان خود بیشتر لذت میبرند و از آن احساس غرور و شادی میکنند. برای نابودی یا شکست فردی، گاه میشود که گروه و طوایفی از شیاطین بر او حملهور میشوند و کار خود را گروهی انجام میدهند و یکتنه این کار را انجام نمیدهند.
(۱۲)
گاهی شیطان عابد و گاه معبود میشود. گاه خود به عبادت مشغول میشود تا عابدی را دل به عبادت وی خوش گرداند.
ناجوانمردترین دشمن آدمی، همان شیطان بزرگ و ابلیس است که هیچ مرزی برای جسارت و جنایت نسبت به آدمی نمیشناسد و به هر شکل که بتواند، بشر را به گمراهی و تباهی وادار میکند.
کار شیطان گمراهی و تباهی انسان است. او برای گمراهی بشر از راهها، بندها و ابزار مختلف پنهان و آشکاری که در اختیار دارد استفاده میکند که شناخت فراونی از آن در گسترهٔ توان بسیاری از افراد نیست.
آرایشگری و بزکنمایی، از شغلهای بسیار عمده و همگانی شیاطین است. همانطور که شیاطین، موعظهگران بسیار پرحرف، خوشبیان و نرمزبانی هستند.
شیاطین از موارد و ریشههای خاص، محسوس، معقول، حیلههای درونی و برونی بهخوبی استفاده میکنند تا افراد برجسته و انسانهای بسیار توانا را نیز بر زمین افکنند.
(۱۳)
گاه شیطان خود را به صورت گناه و گاه گناه را به صورت خود در میآورد و گاه نیز هر کدام به نوعی در کار خاصی شرکت میکنند؛ بدون آنکه هرج و مرجی در زمینههای عملی آنها پیش بیاید.
شیاطین گاهی روش و منش گمراهی و گاه صورت مربی و مرشد به خود میگیرند. گاه دستور میدهند و گاه آموزش. گاهی وسوسه میکنند و گاه زینت. گاهی درس میدهند و گاه درس میگیرند. گاهی عشق میشوند و گاه معشوقه. گاهی رنجیدههایی را دل خوش میکنند و برخی نیز برای موفقیت خود از تمامی این روشها استفاده مینمایند.
شیاطین در زمان موعظه، موعظه، و در زمان آرایش، آرایش، در وقت بزک، بزک، در زمان وسوسه، وسوسه، و به هر زمانی فوت و فن مناسب همان زمان را بهخوبی اعمال میدارند و گاه نیز چندین شغل و فن را برای یک فرد، گروه، قوم و ملت یکجا و با هم انجام میدهند و تمامی آن قوم و ملت را به تمامی فنون مشغول میدارند، بدون آنکه کسی توجه به این همه ورزیدگی پیدا کند.
(۱۴)
چشمبندی، جادوگری، وسوسهگری و هزاران فوت و فن دیگر از رشتههای تخصصی شیاطین میباشد. شیطان گاه آدمی را به یاد چیزی میاندازد و گاه نیز چیزی را از یاد آدمی میبرد. زمانی آدمی را در میان شک و بود و نبود چیزی اسیر میکند و چون گربهایی که با موش بازی میکند با آدمی مشغول بازی میشود و از این کار لذت میبرد.
شیطان و گناه بیشتر از غفلتها و بیتوجهیهای انسان استفاده میکنند. البته آنهایی که اهل توجه هستند، وگرنه بسیاری از انسانها را از مزدوران، و وسیلههای کاری خود به حساب میآورند و آنها را بدون زحمت و هزینه در پی گناه روانه میکنند. شیطان، آنهایی را که دل به گناه میبندند و خوی گناه پیدا میکنند، پایگاهی برای خود قرار میدهد و مأموریتهای مختلفی نسبت به دیگران به آنها میدهد، به این ترتیب، پیشرفت گام به گام، کار شیطان را بالا میبرد.
تنها کسی که بهطور رسمی از ابتدای تاریخ در مقابل خداوند قادر و توانا ایستاد، شیطان بود و هر کس در این راه و به این روش گام بردارد و در عمل یا
(۱۵)
اندیشه چنین خودنمایی کند از پیروان شیطان و مزدوران او به حساب میآید.
شیطان را دیدم که او را با دست چپ زیر بغل گرفته بودم و با چاقویی که در دست راست داشتم، هرچه به او میزدم، جز خط گذاردن اثری باقی نمیگذاشت. با آنکه حدود چهارصد ضربه زدم ولی چون بسیار قوی بود نمیمرد.
در کف شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا کی چارهای
انسان میتواند خدایی شود و فعل او فعل الهی گردد. خداوند در قیامت، شیطان را مجازات میکند، انسان نیز اگر ناسوت را درنوردید و به قیامت رسید، شیطان را از حق میبیند و اگر باز در سیر بود و به حق رسید و فعل حق شد، خود او برای وصول افراد به خود، شیطانآفرینی میکند: «علی مع الحقّ، والحقّ مع علی؛ یدور حیث ما دار»(۱). این مسیر بسته نیست و افرادی نیز به این درجات میرسند. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام تمثلات شیطان را در ماده دید و او را به زمین زد و خواست او را از
۱٫ شیخ صدوق، خصال، ص ۴۹۶٫
(۱۶)
بین ببرد؛ ولی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مانع شد و مهلت الهی را یادآور گشتند. عدهای هستند که به حقانیت رسیدهاند؛ اما رتبهای پایینتر دارند و برای همین، شیطان را در خواب یا در خلسه به زمین میزنند و دستهای نیز به هیچ وجه نمیتوانند از شیطان ـ این کف روی آب ـ رها شوند و به زلال آب رسند. به همین سبب، آنها تمثل شیطان را هنوز به زمین نزدهاند. البته کلمهٔ ابلیس و شیطان در قرآن کریم و در مقام الفاظ با الفاظ الهی همسان آمده و با حرمت و بزرگی از آن یاد شده، اگرچه در محتوا آن را خرد و خمیر کرده و با آنکه شیطان را مورد لطف و کرم قرار داده، در بیان الفاظ خرد شده است.
شیطان، تنها غولی است که با عقل و محبت رام میشود و سرش را به تیغ جلاد میسپارد و آن محبتی که بتواند شیطان را تا این درجه رام کند، غیر حق کسی نیست. اوست که شیطان را زیر پرچم رحمت خود میآورد.
عظمت شیطان از کوچکی ماست؛ از این رو میتواند در همه جای انسان رسوخ کرده و حتی قلب را نیز به چنگ آورد. ولی بیان دقیقتر آن است
(۱۷)
که قلب جای شیطان نیست و کسانی که شیطان قلبشان را احاطه کرده است، قلب ندارند. درجات سطحی قلب این گروه مرده و در ژرفا و ته قلب آنان این حق است که سوسو میزند.
معمول انسانها سیر حرکتی خود را از شیطنت به سوی عقل میآغازند و حرکت و سیر آنان صعودی است. دستهای نیز از آرامش به شیطنت حرکت میکنند و سیر آنان نزولی است.
شیطان متشرعان و شیطان عارفان
در مورد شیطان این پرسش مطرح میشود که چرا او در عرفان بهگونهای معنا شده که جلوهٔ حسن و خوبی دارد و بیشتر عارفان و بزرگان از جمله محییالدین، قونوی، خیام و مولوی شیطان را خوب بیان داشتهاند؛ ولی شریعت، شیطان را بد و اهل جهنم میداند؛ حال نظر حکمت و عرفان کنونی در این مورد چیست؟
پیش از پاسخ به این پرسش، باید سه موضوع شریعت، طریقت و حقیقت روشن شود تا پایهٔ بحث روشن گردد. نخست باید معانی و مصداق این
(۱۸)
سه کلمه روشن و کاربرد صحیح و نادرست آن معلوم شود تا ببینیم محدوده و مساحت هر کدام چه مقدار است. بسیاری از مسایل دیگر در این باره جای بحث دارد. حال برای پاسخ به مورد سوم باید محدودهٔ شرع مشخص گردد که چه مقدار است.
اگر سگی به دیواری ادرار کند، آیا وظیفهٔ دیوار است که خود را آب بکشد؟ اگر گربهای مدفوع خود را دفن کند، آیا زمین وظیفه دارد آن را در دستمال کاغذی گذارد و هزاران نمونه از این پرسشها. واضح و روشن است که موجودات دیگر چنین تکالیفی ندارند.
شرع، یک دسته مسایل، باورها و افعال برای شخص مکلف، عاقل و بالغ قرار داد که برای خود شخص مفید است و محدودهٔ تکلیف نیز همین مقدار است و اگر تکالیف خود را انجام ندهد، مشکلات خود را خواهد داشت که از آن بحث نمیشود؛ پس محدودهٔ شرع، عقل و بلوغ است.
ابلیس موجودی حقیقی است و واقعیت خارجی دارد که اصلِ بودن او خیر است. هر چیز میتواند موجود باشد یا نباشد؛ ولی وجود آن از
(۱۹)
نبودش بهتر است؛ پس در مقایسهٔ وجود با عدم، وجود خیر است و خداوند این خیر را به ابلیس عطا کرده و این بودن هم خیر است.
محدودهٔ ابلیس نفس است و اگر نفسانی بودن انسان زیاد شود، عقل کم میگردد. مادری که بچه را در سرمای زمستان زیر شیر آب ساعتها میشوید و باز میگوید نجس است، روشن است عقل ندارد و مکلف نیز نیست و رئیس او ابلیس و کارهای وی در محدودهٔ نفس است.
بیان شد که محدودهٔ شریعت، عقل و شرط آن بلوغ است، پس کسی که زیر پرچم شیطان رفته و نفسانیت همهٔ وجود او را فرا گرفته است شریعت را نمیشنود، نمیبیند و درک نمیکند تا به شریعت عمل نماید و این شخص یکی از یاران شیطان و کمککار اوست و جزو شیاطین انسانی قرار گرفته است و شریعت در آن گستره و میدان سخن دارد؛ ولی شنونده ندارد. بر این اساس، عرصهٔ پذیرش وی کمتر میشود.
شریعت در احکام تقلیدی انسان، مکلف را به اجتهاد یا به تقلید وادار میکند. مکلفی که بالغ و
(۲۰)
عاقل است. این شرط مفهوم دارد. در فرازهای بعد، از شکیات سخن میگوید. شریعت در مورد وسواس نیز نظر دارد و میگوید فرد وسواسی به یقین خود عمل کند نه به شک و دو دلی خود و افعال را مانند دیگران انجام دهد. این نیز معنا و مفهوم دارد؛ یعنی فرد شکاک عقل فعلی ندارد؛ زیرا شک از نفس است و نفس باید مطابق دیگران عمل کند؛ پس شریعت به خاطر اینکه مانع نباشد، دستور تقلید کورکورانه را برای وسواسی و تقلید از روی آگاهی را برای افراد معمولی و عمل و دنبالهروی معصوم را برای مجتهدان صادر کرده است؛ بنابراین شریعت دربارهٔ نفس نیز نظر دارد.
افرادی که عرفان عملی را پیروی میکنند، در نهایت به این حقیقت میرسند که همهٔ هستی مخلوق خداست و همچنان که خداوند انسان را آفریده، سیاهی، بدی و پلیدی را آفریده است. سیل، زلزله، ویرانی و بیماریهای واگیردار مانند میکروبهای ایدز و بسیاری دیگر، خالقی به نام خالق هستی دارند. خدای متعال، هستی را که آفرید، همه را در جای خود قرار داد و رهپویان
(۲۱)
قافلهٔ حقیقت میبینند که بودن شیطان در هستی نیز بسی نیکوست. اینگونه انسانها را باید عاشق نام نهاد، اینان نفس و عقل را در نوردیدند و وارد قلب و دل شدند. این افراد وقتی نگاه میکنند، حرکت میکنند. قعود و قیامشان خدایی، حقی و عشقی است و باز چون از عقل بالاتر رفتند، دیگر آنان را به عقل نیازی نیست همچون فلسفه که میخواهد موجودات را اثبات کند. اینان وجود هر چیزی را ثابت میکنند و چون این اثبات از نزد حق آمده خوب است؛ هرچند سر میشکند دیوارش.
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
پس شریعت هرقدر هم سخن داشته باشد؛ ولی باز در این محدوده قدرت و ابزار نمایش ندارد. شخص نایستاده تا شریعت بر گردنش سنگینی کند و انسان وقتی از نفس و عقل به عشق، و از بدن و تفکر به حب و بغض افتاد، شریعت در جلوهای دیگر رخ نشان میدهد.
پس وجود ابلیس به خاطر وجود و بودنش خوب است؛ ولی در محدودهٔ عقل که مرتبهٔ
(۲۲)
طریقت است راهی ندارد؛ از اینرو افرادی که سلوک عرفانی یا فقهی دارند و بسیاری از افراد دیگر، باید از شیطان دوری نمایند و به او بیتوجهی کنند. ابلیس در نفس نیز حقیقتی خارجی است که اگر انسان به وسواس افتاد، شریعت، ضعیفترین سخن خود را به او میزند و آنهایی که به حقیقت رسیدهاند، عقلشان زایل نشده است و باز طریقت را باید جستوجو کنند و میکنند و شیطان را نیز بد میدانند؛ ولی نه به صورت مستقل؛ بلکه به این دلیل که فرمودهٔ خداوند است، از شیطان دوری میجویند. این افراد بهشت و جهنم را با هم دارند و در مییابند. همانگونه که انسان برای حرکت، به محبت و غضب نیاز دارد، برای قرب الهی نیز هم به شیطان و هم به رحمان نیاز دارد.
وقتی از زاویهٔ عرفان به چشمانداز عالم نگریسته شود، شیطان خوب است، چون ما را نابود میکند و هرچه بافتهایم پنبه میکند؛ از اینرو امید ما از دنیا قطع میشود؛ پس وجود شیطان هم برای ما و هم برای خودِ او خیر است و خدا خیررسان است، به همین جهت، خدا شیطان را رئیس نفس
(۲۳)
قرار داده است و اگر در عالم نفس نظم نباشد، همهٔ عالم به هم میریزد؛ بنابراین ریاست نفس آن هم به این خوبی بسیار مفید است؛ پس ابلیس تنها در محدودهٔ نفس اثر دارد.
شیطان هر جا که رود از حکومت حق جدا نیست؛ بلکه همیشه زیر نظر حکومت حق بوده و هست. شیطان مخلوق و مرزوق حق است و اگر کسی او را زیر سیطرهٔ خود درآورد به حق رسیده است.
«شیطان» یکی از اسمای الهی است که از خود ذات نشأت گرفته و در سرتاسر عالم گسترده است. انسان، در این عالم حکومت میکند و سخن میگوید و شیطان در آخرت سخن میگوید، و ذات الهی در خود حکومت میکند. اگر کسی بخواهد به ذات رسد، میتواند، و چنانچه بخواهد از ذات به سوی دنیا و شیطنت حرکت کند، باز میتواند.
ابلیس
سرسلسلهٔ گروه مخالفان؛ ابلیس؛ یعنی همان شیطان رجیم است که با سرپیچی از دستور خداوند
(۲۴)
بر سجده نمودن بر آدم، دور خود را آغاز کرد. ابلیس با هرچه به او بگویی مخالف است. او با همه چیز مخالف است؛ حتی با کلمهٔ مخالف. دوست ندارد کلمهٔ مخالف در جای خود به کار برده شود. او مخالف با هرچه که حق و حقیقت است میباشد و تا آخر نیز این مسیر را میپیماید و هرچه رو به پیش رویم، در این مسیر رشد میکند. هر بار مخالفت، باعث عذاب شیطان و دوری وی از حق است و هر بُعدی نیز مخالفتی را در پیش دارد. گویا ابلیس دیگر اختیاری از خود ندارد. ابلیس هرچه بیشتر در سرپیچی غوطهور میشود، به عمق مخالفت، نزدیکتر میشود؛ هرچند او خود عمق مخالفت است. او اولین سنگ مخالفت با حق را از انکار حقیقت عالی بودن آدم از ملایکه و جنیان بنا گذاشت. حقیقتی که پایهٔ عالم بر آن چیده شده و ملکوت اشیا در آن غوطهور است. ابلیس در برابر آن حقیقت سر به اطاعت فرو نیاورد؛ از اینرو چیزی برایش آشکار نشد.
صنعتگران وقتی میخواهند سوراخی با دلر در چیز محکمی ایجاد کنند، اگر ابتدای کار با میخی
(۲۵)
فولادی نقطهای در آن ایجاد نکنند یا دِلِر را محکم فشار ندهند، نوک آن لیز میخورد و موفق نمیشوند آن را سوراخ کنند؛ ولی اگر از ابتدا با میخی فولادی یا با فشار دِلِر، نوک آن را در یکجا متمرکز نمایند، آن آهن هرقدر هم که محکم باشد سوراخ میشود.
شیطان نتوانست بدن و جسم خود را به سمت سجده متمرکز کند؛ چرا که اگر این کار را انجام میداد، درهای معرفت برای او گشوده میشد و رشد فراوانی مییافت؛ ولی افسوس که سر را بر آن آستانی که لازم بود نگذاشت و در جایی که باید فرو میرفت نرفت و باب معرفت را بر خود بست و به ظاهر بدون باطن رو نمود و اتصالش از باطن کم شد، بهطوری که فقط خط وجودی او از باطن است؛ ولی اگر باز هم بخواهد به باطن رو بیاورد و از مرحلهٔ نفس خارج شود، نابود میگردد و چیز دیگری میشود و وجودی نورانی پیدا میکند و دیگر آن شیطان ظلمانی نیست؛ اما به حسب تجربه میدانیم که او این کار را نمیکند. البته، نه اینکه ابلیس نتواند و راه بسته باشد؛ بلکه مخالفتهای
(۲۶)
اوست که مانع است و با هر بار مخالفت، دوری برای او حاصل میشود و از راه یافتن به باطن و درون باز میماند.
اگر درون تخته سنگی الماس باشد و عدهای طالب آن باشند، ضربهٔ نخست بسیار مهم است. اگر با اراده، امید و آرزوی شکستن به تخته سنگ صد ضربه زده شود، آن کار به پایان میرسد؛ ولی اگر با گفتن: حالا ببینیم تا غروب چه میشود، زده شود، تا ظهر نشده کارگران خسته میشوند و کار را رها میکنند، بهگونهای که حال کنار زدن گرد و غبار لباس خود را نیز نخواهند داشت. شیطان نیز به همین منوال، وقتی نخستین بار مخالفت کرد و حتی بهظاهر نیز سجده نکرد، باعث گمراهی ابدی او شد؛ هرچند اگر این کار را میکرد، برای ابد نجات یافته بود؛ چرا که حتی ظاهرسازیها نیز مفید و اثربخش است.
ظاهر الصلاة و نماز ظاهری و بسیاری از مسایل ظاهری تأثیر خود را دارد؛ هرچند این ظاهرسازیها تنها برای اهل ظاهر مفید است و اهل باطن را ثمری نمیبخشد. البته مخالفت ظاهری
(۲۷)
ابلیس متأثر از مخالفت عقلی اوست و مخالفت عملی در مرحلهٔ دوم مخالفت است. وقتی ابلیس افزون بر مخالفت عقلی و اندیشاری، در مرحلهٔ دوم و در عمل نیز مخالفت کرد، خداوند او را به عالم نفس انداخت تا در آنجا مخالفت کند. او در عالم نفس که فروترین عوالم است همچنان مخالفت مینماید.
در عالم نفس، بسیاری از مسایل وجود دارد که میشود نام آن را موافقت گذاشت؛ مثل غذا خوردن، دوستی همسر، فرزند و خوشی عالم و از اینگونه مسایل که با آنکه نفسی است چون اطاعت حق است اشکال ندارد؛ ولی شیطان در عالم نفس نیز مخالفت میکند و از مسیری که حق گذاشته است استفاده نمیکند و غیر آن را میطلبد. برای مخالفت در این مرتبه میتوان به مردی مثال زد که همسری خوب، زیبا و خوشاخلاق دارد و از همه جهت دارای حُسن و نیکویی است، اما این مرد دنبال همسر دیگری میرود و از مسیر طبیعی که دارد سر باز میزند؛ به طور مسلم چنین شخصی خود شیطان است.
(۲۸)
مخالفت، مراتبی دارد و با توجه به مراتب عوالم، در هر عالمی مخالفت و موافقتی متناسب با آن است. عالم ملکوت احکامی در حد عالی، متوسط و دانی دارد. ملائکهای «ساجدون» و سجدهگزار هستند و «لا یرکعون» و رکوع نمیدانند. عدهای از ملایکه «راکعون»؛ رکوعگزار هستند و سجده نمیدانند: «لا یسجدون» و فرشتگانی نیز «قائمون» میباشند و رکوع و سجده نمیگزارند. صاحب هر مرتبه باید اعمال آن مرتبه را انجام دهد وگرنه به تغییر جنسیت او منجر میشود. برای نمونه، اگر ملایکهٔ مسبحین و تسبیحگر به مقدار عالی تسبیح نکنند یا بهطور متوسط مخالفت کنند از درجهٔ ملایکه خارج نمیشوند؛ ولی اگر دانیترین حکم را که حکم عمومی و فراگیر و آسان است انجام ندهند، در جنس خود تغییر مییابند و نوع آنان تفاوت مییابد و به نوع دوم که جن باشد تنزل مییابند، ولی و باز در مرتبهٔ جن اگر مخالفتی صورت گیرد، به مرتبهٔ شیاطین تنزل مییابند و اگر باز مخالفتی از آنان سر زند؛ یعنی احکام مربوط به شیاطین را رعایت نکنند، همین سیر نزول در
(۲۹)
اطاعت با تمام سختیهایی که دارد ادامه مییابد؛ اما اگر آنان با احکام مرتبهٔ خود موافقت کنند و سختی اطاعت را بچشند و آن را بر خود هموار سازند، حضرت حق امتحان و آزمایش آنان را سختتر میکند و با هر فیروزی، بر درجه و رتبهٔ آنان میافزاید و فرد پیروز را به جنگ سختتری میفرستد تا جایی که بلاپیچ شود.
طفل زمان گرفت چو پروانهام به مشت
جرم دمی که بر سر گلها نشستهام
به جرم استفاده از حق، طیبات حقی و حلالهای هر قوم و دسته، طفل زمان مرا در مشت خود فشرد، آن هم طفل، نه فردی بزرگ. بهتر است این بیت شعر را در قالب مثالی توضیح دهم تا شیطنتی از شیطنتهای انسی نیز نمایانده شود. کسی که هنوز شاکلهای ندارد و وجودش استحکام نگرفته و کسی بهحساب نمیآید؛ بهگونهای شده است که به خاطر کوچکترین چیزها نسبت به فقیهی که فقه را رعایت میکند و با موازین حرکت میکند ایراد میگیرد یا رئیس ادارهای را که موازین شرعی یا قانونهای دولتی را رعایت میکند، احمق
(۳۰)
قلمداد میکند. در این رابطه هرچه گویم کم گفتهام و تو شرح مفصل بخوان از این مجمل.
گفتیم شیطان بزرگ همان شیطان خاص و ویژهای است که در قرآن کریم از او با نام «ابلیس» یاد میشود. ابلیس هیچ گاه مورد تسخیر کسی قرار نمیگیرد و تنها در مقابل گروهی از اولیای معصوم علیهمالسلام خود را شکستخورده میداند.
شیطان بزرگ، بزرگتر از آن است که هر کس بتواند او را تصور و درک نماید و یا او را ببیند و بشناسد. وی بزرگتر از آن است که هر کسی را مبارز میدان خود به حساب آورد. ابلیس با آنکه در واقع شخص است، گستردهتر از نوع میباشد و هر یک از افراد شیطان، خود نوعی است که دارای طوایف و افراد بیشماری میباشد.
شیطان و حزب شیطان، مانند گروههای مختلفی از مردم هستند که گاه گاهی از شیطان بزرگ و ابلیس پیروی میکنند.
ابلیس، اغفال و گمراهی تمامی انسانها را در توان خود میبیند؛ مگر بندگان مخلص حق تعالی که در پیمان خود با حق به این امر اشاره میکند: «إِلاَّ
(۳۱)
عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ»(۱)؛ مگر بندگان مخلصت.
شیطان هرچند شخص است، حکم نوع کلی را دارد و افراد شیطان بیش از افراد آدمی میباشد.
رابطهٔ گناه با شیطان تنگاتنگ است و با آنکه از دو سنخ هستند، وحدت کاملی با یکدیگر دارند. گناه از سنخ معنا و شیطان از سنخ ذات است. گناه بیپا راه میرود و شیطان برای گناه، پا میشود. نفوذ و دم شیطانی و تأثیر معکوس او، کمتر از دم مسیح نیست. هرگاه شیطان نفیری به جان زندهای بزند، مرگ وی را بدون سر و صدا فراهم میکند.
شیطان باز هم کافر است و کفر میورزد؛ زیرا هیچ یک از صفات پروردگار را آنطور که باید بشناسد، نمیشناسد و در برابر حق تعالی میایستد: «إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکبَرَ وَکانَ مِنَ الْکافِرِینَ»(۲)؛ نافرمانی کرد و تکبر ورزید و از کافران بود.
کفر، شرک، گناه، دشمنی و شیاطین از مزدوران ابلیس میباشد. نفس آدمی به فرماندهی از جانب
۱٫ حجر / ۴۰٫
۲٫ بقره / ۳۴٫
(۳۲)
ابلیس، تمامی این معانی را در خود بازیابی و محقق میکند.
بزرگترین حامی و عامل برای شیطان، نفس آدمی است. نفس با آنکه به دست ما اداره میشود، فرمان از شیطان میبرد و با آنکه نان ما را میخورد، مطیع شیطان است و هر کجا که بتواند، آدمی را گرفتار شیطان میکند. گویی نفس نمک ما را میخورد و نمکدان میشکند.
نوع جن و همینطور شیاطین جز شیطان بزرگ، تمامی مورد تسخیر آدمی قرار میگیرند و در صورت تحقق صفات، خصوصیات و شرایط، از مزدوران فرد خاصی از آدمیان نیز قرار میگیرند.
ابزار شیاطین، قوا، نیرو و توانمندی آنها پیچیدهتر از آن است که حتی هر ذهن نابغه بتواند ادراک نسبی آن را داشته باشد، چه رسد به آنکه آن را ببیند و خود را در برابر شیاطین استوار به آن دو بیابد.
شیاطین و مزدوران آن با آنکه دو نوعیت کلی و متفاوت دارند، در یک سو و در یک جهت عمل میکنند. مزدوران شیطان را «حزب» میگویند.
(۳۳)
حزب شیطان غیر از شیطان است. این حزب نوعی از انسان میباشد. حزب شیطان در میان همین مردم و آدمیان میباشند و پیروی کلی و همیشگی با شیاطین دارند و با یکدیگر همسو و همجهت میباشند. اینها مانند مردمی نیستند که گاهی کم و بیش در همسویی با شیطان قرار میگیرند و از افراد حزب محسوب نمیشوند.
خداوند از همهٔ ملایکه و ابلیس برای انسان سجده طلبید، ولی شیطان نتوانست از نفس خود بگذرد و عقل را توجیه کند که با یک سجده تا ابد در نعمت میماند و حتی نتوانست حالت سجده را به خود گیرد و ادای آن را درآورد؛ در نتیجه رو در روی بسیط مطلق ایستاد و در نفس خود فرو رفت. او نمیدانست که نفس، تنها یک عالم از عوالم بیشمار حق تعالی است. او با انتخاب عالم نفس، بقیهٔ عوالم را از دست داد. او کوچکترین عالم را در عوالم وجودی انتخاب کرد و خود را کوچک نمود و از مرحلهٔ اطلاقی و گستردگی به سمت قبض و جمع شدن رفت. از زمانی که سجده نکرد، در عالم نفس افتاد و بسیار کوچک شد و هرچه به
(۳۴)
قیامت نزدیکتر میشویم، عالم او کوچک و کوچکتر و منقبضتر میشود و هرچه حق روشنتر گردد، پستی نفس بیشتر مشخص میشود؛ هرچند درون نفس درهای خروجی به سمت عقل و عشق به حق است، آنها را نیز به روی خود میبندد و هرچه مهلت او بیشتر میشود، منقبضتر میگردد. البته این موضوع بسیار سنگینی است و برای اثبات، بحث زیادی را میطلبد و نیازمند فصل جداگانهای است که کتاب خرد حاضر که مخاطب آن عموم جامعه است نمیتواند عهدهدار آن گردد و ما در کتابی دیگر که در آن به تفصیل در شناخت جن و فرشته سخن گفتهایم، از این موضوع پرده برداشتهایم، اما در اینجا بهطور خلاصه میتوان گفت مسیر الهی به بسط و مسیر شیطان به قبض منتهی میشود. در عرفان باید این بحث بهطور گسترده بیان شود. پس شیطان منقبضترین فرد است که توان هیچ حرکتی را به سمت و سویی که نیازمند عقل است ندارد. ما دربارهٔ قبض و بسط در کتابی با عنوان «تپش ایمان و کفر» سخن گفتهایم.
(۳۵)
فصل دوم: نیرنگ آدمیان (شناخت شیطنتهای انسی).
شیطنت آدمیان
عقل و شیطنت کدام است و تفاوت آن دو چیست؟ آیا این دو با هم یکی است یا تباین کلی بین آن دو است؟ مکان عقل کدام است؟ در چه مواردی باید از آن استفاده کرد؟ تا چه مقدار باید از آن بهره برد؟ جایگاه شیطنت و موارد استعمال آن در کجاست؟ چرا نباید شیطنت کرد؟ چرا باید عاقل بود؟ آیا شیطنت در کفار است یا مسلمین نیز شیطنت دارند؟ اگر در مسلمانان شیطنتی هست، چه دستهای از مسلمین دارای آن میباشند؟ آیا مردم عادی از شیطنت بهرهای دارند یا همهٔ گروهها شیطنت دارند و شیطنت صاحب مراتب است یا فقط برای دستهای خاص میباشد؟
شیطنت سمت دیگر سکهٔ حق است؛ چرا که
(۳۸)
شیطنت حقیقتی وجودی در عالم است که اگر به آن عاقلانه نگریسته شود، وجود آن لازم است و چنانچه عاشقانه نظاره شود، به سمت آن تمایل پیدا میشود.
شیطنت و شیطان را تنها باید دید چه کسی و چه گروهی معنا میکنند و از چه زاویهای به آن مینگرند؟ آیا شیطان را از دید حق مینگرند یا از دید عبد، و عبد نیز در چه سمتی است: آیا از زوایهٔ دید اولیای الهی علیهمالسلام به آن مینگرد یا از دید مخلوقی کافر؟ انسان تا شیطان را نبیند و او را نشناسد، به اوج حق راه نمییابد و شیطان باطن حق در سمت شکنندگی است و اسما و صفات قیامت و آخرت و بقا نیز باطن حق است و در سمت ثبات قرار دارد و از هر دو در مراحل گوناگون رشد سنی باید استفاده کرد. البته برای اینگونه کارها استاد لازم است.
«شیطان»، مظهر کثرت حق و «احد» اسم توحیدی حق است که به ذات منتهی است. همهٔ ما نان توحید میخوریم و عبادت شیطان میکنیم و به سمت کثرت متمایلیم.
عقل عموم نمیگذارد انسان عقلی شکوفا بیابد، عشق بورزد، اموال خود را در راه دوست فدا کند و
(۳۹)
جانش را نیز هدیه کند. هدیهٔ دوستی مال و هدیهٔ عشق، جان است.
عقل عمومی میگوید باید همرنگ جامعه بود، میگوید دانشمندی، معلمی، عالمی، پولداری برای آدمی خوب است؛ پس نباید با فقیران بود، نباید با کودکان پاکدل بود؛ حتی اگر آنها درست بگویند، نباید با آنها اختلاط داشت.
عقل چیزی است که انسان با آن میتواند خیرات را به سوی خود جلب کند. این تعریف روبنایی است و بر چند پایه استوار است: نخست، باید خیرات را شناخت. دوم، باید راه وصول به آن را دانست. سوم، امکانات رسیدن به آن خیر را تشخیص داد. چهارم، اینکه از آن به نحو احسن استفاده کرد. هر کدام از این چهار مورد ممکن است به مشکلاتی پیچیده دچار گردد و از روشنی و وضوح آن کاسته شود که در این صورت، لباس شک و شبهه به حق پوشیده و تشخیص راه از بیراهه مشکل میشود.
آنچه عقل از خیرات تشخیص میدهد، جمع بهترینها برای خود است. این جمع بهترینها، گاه از محدودهٔ عقل به روان و روح و خصلت همراه مییابد که آنگاه در نهایت انسان به جایی میرسد
(۴۰)
که بهطور ذاتی پی کثرت و زیادهطلبی میگردد و هرچه به او بدهی قانع نمیشود و اولین مسیر این ذاتی از عقل شروع میشود. اگر انسان گرسنه شد و دنبال غذا رفت، او اشتباه نکرده است و اگر تشنه شد و دنبال آب رفت، کسی او را مسخره ننموده و به عاقل بودن او اعتراف میکند، در غیر این صورت، او را صاحب عقل نمیدانند. حال، اگر کسی تشنه شد و دنبال سنگ گشت یا بچهٔ تازه متولد شده گرسنه شد، بهجای شیر مادر با پستانک آرام شد و شکمش با شیر مادر پر نشد، آن را قبیح میدانند و اشتباهش را غیر عقلی میشمرند؛ مثل جوانی که در قلب، حب همسر دارد و نیاز به ازدواج پیدا کرده و بهجای ازدواج به راههای دیگر رود؛ پس انسان طبایعی دارد که اگر درست تشخیص دهد و در قبالش درست پیگیر موارد باشد، عقل آن را خوب میداند و چنانچه پیگیر چیزی شد که رفع نیاز آن را نمیکرد، موجب تزلزل او میشود، چنین کسی را جاهل و غیرعاقل میگویند.
راهِ پیمودن خیرات را عقل بیان میدارد و هر عاقلی این مطلب را بهوضوح فریاد میکشد؛ اما تشخیص خیرات چگونه است و بهدست کیست؟ آیا عقل میتواند آن را تشخیص دهد یا این کار بر
(۴۱)
عهدهٔ طبیعت انسان است؟ آیا معلمی از باطن باید طبیعت را نشان دهد یا معلمی از برون؟ خود طبیعت چگونه میتواند طبیعت را بیان دارد؟ اگر نمیتواند، تشخیص آن بهدست کیست؟ آیا روانشناس باید بگوید یا فیلسوف یا عارف و فقیه یا همه باید جمع شوند و چیزی بگویند که در علم دیگر تکفیر نشود و از همه سمت و سو بسته باشد و با عقل همهٔ بزرگان علمی تنظیم شده باشد.
انسان وقتی به خود نظر میاندازد درمییابد که همهٔ این سؤالات را میتواند با عقل پاسخ دهد که البته قدری تأمل و دقت لازم دارد. وقتی انسان در تحیر و بر سر دو راهی قرار میگیرد، قدری میاندیشد و گاه مسأله را چندین بار جلو و عقب میکند و آن را از اندیشهٔ خود میگذراند و بعد تصمیم میگیرد. این اندیشه عقل است. اگر در طبیعت انسان خوب اندیشیده شود، دریافت میگردد که قلب آدمی چه میخواهد و بدن وی چه چیزی را خواهان است؛ حتی مشکلات جسم خود را نیز میتوان تا آن مقدار که عقل به آن میرسد حل نماید و هر روز به پزشک مراجعه نکند؛ پس معلوم میشود که خیرات را عقل میتواند تشخیص دهد، عوامل رسیدن به آن خیر را نیز عقل است که باید
(۴۲)
بیانگر آن باشد. عقل است که باید تمام امکانات شخص را بررسی کند و سختی مسیر حرکت را در نظر گیرد، بعد دستور حرکت به آن سمت را صادر میکند و انسان نیز به آن گوش فرا میدهد و حرکت میکند.
تمام این پنج مرحله برای عاقل لازم است و اگر از یک جهت کم آورد یا کم گذارد، راه درست را نپیموده و مسیر او اشتباه است و هر قسمت را که کم گذارد، به همان نسبت راه را کج رفته است. اگر یک مورد بوده یکپنجم در بینهایت مشکوک میشود؛ چون مقابل هر مسیر خیر، بینهایت بیراهه است.
شیطنت غیر از عقل است. وقتی چیزی را که انسان با عقل تشخیص داده است؛ ولی روح او پذیرای آن نیست، در واقع شیطنت نموده است؛ به همین جهت عقل را توجیه میکند و هر استدلالی را که برای آن آورده شود رد مینماید؛ مثل بیماری که هرچه استدلال برای وی آورده شود که او بیمار است، آن را نمیپذیرد و مثل پیرزنی که اگر به او گفته شود تو پیر و فرسوده شدهای، زیر بار آن نمیرود و به عقلش مراجعه نمیکند؛ چون اگر به عقل مراجعه کند، عقل به او میگوید موهایت سفید
(۴۳)
گشته و تو پیر شدهای؛ ولی دل هوایی او حاضر نیست سخن عقل را بپذیرد.
موارد دیگر را نیز با قیاس به این دو مسأله میتوان دریافت.
اگر به متعصب در دین گفته شود برادرِ پدری تو که بر دین و مسلک تو نیست بیمار شده است، چارهای بیندیش، او بهخاطر تعصب دینی، این سخن را نمیپذیرد؛ هرچند گفتهٔ شما از روی دلسوزی و حقیقت باشد. نپذیرفتن حق در چنین مواردی از روی شیطنت است. عقل، حق را میپذیرد و در مقام اصلاح برمیآید. البته مبنا نباید در عقل تغییر یابد و موضوع باید واحد باشد و اگر در مقام اصلاح حق، حق تبدل پذیرفت و ناحق گشت، عقل مسیر ابتدایی خود را میپیماید.
شیطنت در همهٔ گروههای اجتماعی یافت میشود. در کشاورز، کارگر، کارمند، عالم، مهندس، شاگرد و استاد و شاطر، در همه و همه. ما در اینجا فقط شیطنت عالمان را به صورت گذرا میآوریم. شیطنتی که در عالمان هست انواع مختلفی دارد. شیطنت میتواند هم عالمان پیر را درگیر خود نماید و هم با طلاب جوان گلاویز میشود. بحث از افراد پیر ضروری نیست؛ چون عدهای ندانسته از
(۴۴)
شیطنت پیروی میکنند و عدهای دانسته، و هرچه هست در رأس یافت میشود، اما برای نمونه، وقتی دو طلبهٔ علوم دینی را که در حال مباحثه بودند و بر سر لغتی بحث میکردند مشاهده میکردم، دیدم که کار آنان به مشاجره کشید و هیچ کدام از سخن خود کوتاه نیامد. تا اینجا کار طبیعی مینمود؛ اما یکی از آنان کتاب لغت را آورد و سخن خود را اثبات کرد و دیگری محکوم شد، اما میدانید او در توجیه ادعای خود چه گفت؟ او گفت: حرف من هم یک نظری است. در آنجا یافتم که آخرین کلام وی غیر شیطنت و حب نفس چیز دیگری نمیتواند باشد. حب نفس است که به صورت شیطنت بروز میکند. گفتیم شیطنت همان بروز نفسی است که مخالف عقل است.
در اینجا نمیخواهیم نمونههای شیطنت را بررسیم که در کتابهای دیگر خود نمونههای فراوانی از آن را آوردهایم.
(۴۵)