اتحاد و وحدت عشق

ارتباط‌های مادی به شکل تجاذب، اتصال، اختلاط و امتزاج است و «اتحاد» و «وحدت» وصف امور مجرد مانند نفس است. در اتحاد، وصف تعدد و چندگانگی در مفهوم قابل لحاظ است اما در مفهوم وحدت هیچ گونه چندگانگی قابل انتزاع نیست.

وحدت به معنای وصول و رفع تعین به تمامی است. اگر تیر از پای مبارک حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌کشند و خبر نمی‌شوند برای آن است که در مقام بی‌تعین و وحدت است. این وصول به وحدت است که وحدت است و چنان‌چه فاعل شناسا حضور داشته باشد و ادراک وحدت نماید در مقام اتحاد است. وحدت با نفی ماهیت و نیز نفی کثرت در وجود است که اثبات می‌شود.

«اتحاد» لحاظ خلقی است که میان مَظهر و مُظهر ایجاد می‌شود و فاعل شناسا برای آن، دو جهت خلقی و ربی قرار می‌دهد ولی «وحدت» لحاظ حقی و جهت ربوبی است که میان مُظهر و مَظهر پیش می‌آید بدون آن که بتوان میان آن لحاظ دوگانگی داشت. «بحول اللّه وقوّته أقوم وأقعد» ذکری است که اتحاد را بیان می‌دارد و به این معناست که: أقوم بالحول وأقعد بالحول، اما در وحدت، تنها حول حق و یک حقیقت و یک قیام و قعود است و حول الحق حقی است، نه فاعلی که معرفت به جهت خلقی خود دارد که جهتی وابسته به حق تعالی است.

تفاوت میان وحدت و اتحاد در معرفت فاعل شناساست، نه در نحوهٔ ظهور و فعل، و این تفاوت به نفس شناسا ارتباط دارد که اگر وی چنین معرفتی داشته باشد، در «اتحاد»، و چنان‌چه فارغ از آن باشد، در «وحدت» است. ارتباط اتحادی یا وحدتی به هر یک از پدیده‌ها ارتباط به حق تعالی است؛ چرا که فعل اوست، ولی در معرفت، ممکن است فرد مرتبط دچار اشتباه شود و نتواند از بدنهٔ حیات که بدن و هیکل است عبور نماید و به حیات رسد که همان جهت ربی پدیده‌هاست. اتحاد و وحدت در حیات پدیده‌هاست که شکل می‌پذیرد. حیاتی که گاه بسیاری به آن نمی‌رسند. هر حرکتی در حیات محقق می‌شود و عشق با وصول به حیات، غنا می‌یابد. حیاتی که پدیده را صافی و اصفی می‌سازد تا جایی که می‌تواند وجود مادی را به وجود مجرد تبدیل کند.

فاعل شناسا با عشق می‌تواند هر یک از اسمای الهی را بیابد و با آن اتحاد داشته باشد؛ زیرا اسم تعین است و وحدت در بی‌تعین رخ می‌نماید. اسمای الهی تا ساحت بدون تعین حق تعالی مقرِّب و نزدیک‌کننده است اما در آن ساحت باعث تنزل و تعین می‌شود و مبعِّد و دورکننده می‌گردد و تماشاگر را به پایین سوق می‌دهد. ارتباط عاشق با اسمای الهی که تعین است اتحادی و با مقام بدون تعین و مقام ذات به گونهٔ وحدت است. وحدت یعنی از سر خویش برخاستن. عاشقی که تعین را از خود بر می‌دارد به وحدت می‌رسد. مقامی که نمی‌شود از آن چیزی گفت. مقامی که انسان از خواندن می‌ایستد و دیگر نمی‌توان خواند. چنین کسی خداوند را درون خود می‌بیند که در حرکت است؛ همان‌طور که گناه‌کار می‌تواند شیطان را درون خود و در رگ و مجاری خویش که در حرکت است مورد شناسایی قرار دهد و حلول و اتحاد شیطان در خود را ببیند. وحدت عاشق با معشوق حقیقتی عینی، رؤیتی، مشاهَدی و لمسی است. حقیقتی که باید از آن دم نزد و گفتن «لیس فی جبتی الا اللّه» از سر ضعف است. نه حلول محال است، نه اتحاد. باید این واژه‌های مختص به اولیای خدا را فهم نمود و از جسارت پرهیز داشت وگرنه باید از خباثت درون خود ترسید.

ماجرای وحدت را باید در روز عاشورا دید. روزی که حق تعالی به ناسوت آمد و جز وحدت چیزی نبود. ما امام حسین علیه‌السلام را پیامبر عشق می‌دانیم. امام حسین علیه‌السلام هر چه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌گردیده است چهرهٔ مبارک ایشان سفیدتر و روشن‌تر می‌شده است؛ چرا که خداوند همواره پایین‌تر می‌آمده است. چهره‌ای که عشق حق، بلکه حق در آن نشسته است. از آن طرف حل، و از این طرف دک بوده است. وقتی خدا می‌آید چیزی از بنده نمی‌ماند و هر اسم و رسمی از بین می‌رود و بی تعین می‌شود بدون آن که کسی متوجه شود، اما بنده بی‌بنده متوجه است که او «مع کلّ شی‌ء لا بمقارنة وغیر کلّ شی‌ء لا بمزایلة»(۱) است؛ یعنی اسم و تعینی هم برای خداوند و هم برای بنده نیست و این عشق و وحدت عاشق با معشوق است که بنده را به این بی‌مقام می‌رساند و وی مظهر لا تعین حق تعالی می‌گرداند. مقامی که از احدیت حق تعالی برتر است و خاک‌نشینانی چند تا به ذات بی تعین پروردگار راه و وصول دارند و مظهر بی تعین مقام لا تعین می‌شوند و این گفته نیز بدون تنگی قافیه نیست. البته وصول را نباید با اکتناه اشتباه گرفت که رسیدن به کنه ذات ممکن نیست. مقامی که یاد و خاطره ندارد و هر کسی را پی‌ها بریده‌اند. مقامی که «أنا ابن مکة ومنی»(۲) را با «أنا أقلّ الأقلین»(۳) و با تمامی اسما همراه دارد، اما هیچ اسم و رسمی نمی‌گیرد و بی اسم و رسم است. مرغ دل اگر از بام تعین برخیزد، دیگر به آن باز نمی‌گردد.

  1. نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۶٫
  2. طبرسی، الاحتجاج، ج ۲، ص ۳۹٫
  3. صحیفهٔ سجادیه، ص ۳۲۵٫
مطالب مرتبط