در کربلا در میان انبوهی از خبیثترین انسانها، امنترین نقطه، شمشیرها بوده است که امام حسین علیهالسلام به آن پناه میبرد و میفرماید: «یا سیوفُ خذینی»؛ ای شمشیرها مرا دریابید. مثل این که پناهی آسانتر از تیغ تیز و زخم شمشیر نیست و آن تیغهای برنده که بسیار هم میباشند ـ زیرا به لفظ جمع آمده است ـ مهربانترین هستند که فرود میآیند……
اگر کسی از محبوبان باشد، به مقام ذات حقتعالی ـ که مقام بی تعین و بی اسم و رسم است ـ راه مییابد. او از اسمای حقتعالی و از مقام احدیت ذات فراتر میرود و فقط یک ذات میبیند و بس. چنین کسی است که از دیدن اسما و صفات رهاست. او میتواند خود را در مقام ذات ببیند؛ بدون آن که اسما و صفات را ببیند. چنین کسی در مقام فنای تام ذات است که با هرچه جز ذات است، حتی با اسم و صفت، پیکار میکند. البته این راه باز است، اما جز دست محبوبان به آن نمیرسد؛ محبوبی که دری را به روی خود بسته نمیبیند و چنان جنون عشقی دارد که هر در بسته و هر تعینی را نه در میزند، بلکه میشکند. البته استخوانهای چنین کسی را چنان میزنند تا نرم شود و او را چنان به نمد ازل و ابد میپیچانند که هفت پشت اسما را فراموش میکند. بلایای ازل و ابدی که عالیترین صحنهٔ آن را میشود در کربلا دید. در کربلا در میان انبوهی از خبیثترین انسانها، امنترین نقطه، شمشیرها بوده است که امام حسین علیهالسلام به آن پناه میبرد و میفرماید: «یا سیوفُ خذینی»(۱)؛ ای شمشیرها مرا دریابید. مثل این که پناهی آسانتر از تیغ تیز و زخم شمشیر نیست و آن تیغهای برنده که بسیار هم میباشند ـ زیرا به لفظ جمع آمده است ـ مهربانترین هستند که فرود میآیند. این جایگاه اهل نهایات و محبوبان محقق است که هرچه ظهر عاشورا نزدیکتر میشده، چهرهٔ حضرت سیدالشهدا علیهالسلام نورانیتر و زیباتر میگردیده است؛ یعنی این ذات حق بوده که روی زمین میآمده و حسین علیهالسلام یا اسم و صفتی از حقتعالی در میان نبوده است. باید گفت در کربلا این خدا بوده است که روی خاک، خونین نشسته و بر ذوالفقار تکیه داده است. این گونه است که بلندای عرفان تنها در نزد حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام است و بس و هرچه از عرفان در جای دیگر گفته شود، قلندری و درویشی و ذکربافی و حلقهبازی است.
عارف، کسی است که حتی خون خود را در راه خدا بریزد و دین پاک حق و تسلیمی را که به او دارد ـ هرچند به اسم خروج بر خلیفهٔ به حق مسلمین و اتهام به کفر باشد ـ آشکار سازد و باک از هیچ کس نداشته باشد. عارف، آن است که هرچه دارد، همه را در طبق اخلاص گذارد و بی دست و طبق، تقدیم حقتعالی کند. چنین کسی نمیتواند آزاد و حُرّ نباشد. کسی که تا گوش او را میگیرند، بینی وی سفید میشود و چهرهٔ او از ترس به زردی میگراید، بلکه رنگ از روی او میپرد و هی نکرده رَم میکند، با عرفان و معرفت و با اولیای خدا نسبتی ندارد. اولین ویژگی عارف، حریت، آزادی، استقلال و حق را داشتن و بر حق استوار ایستادن است.
ولی محبوبی که به حقایق وارد میشود، به جایی میرسد که میتواند با همهٔ اسما و صفات وداع کند و مقام بی اسم و رسم را مییابد؛ جایی که در آن پیها بریده و بسیاری در راه ماندهاند. آنان که میروند، وداع اسمایی پیدا میکنند؛ وداعی که تابلوی وداع امام حسین علیهالسلام در کربلا را تداعی میکند. این وداع، ظهوری از آن وداع اسمایی است. این مقام را محبان ندارند تا بتوانند چیزی از آن بگویند. سخن گفتن از مقام ذات، تنها شأن اولیای محبوبی خداست. از آنِ کسانی که بتوانند برای وداع، محکم بر پا بنشینند و کمترین ترس و سستی به خود راه ندهند. جایی که بند بند تمام استخوانها را نرم میکنند، پودر میسازند و چیزی باقی نمیگذارند! اگر تمامی پدیدههای هستی را نیز در برابر آنان نرم کنند، کمترین آه و حتی نالهای خفیف و مختصر از آنان شنیده نمیشود. آنان میسوزند و به رضا میسازند، بلکه جز حق در میان نمیبینند.
- اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۵۸۱٫