ما بارها گفتهایم برای وصول به حق تعالی حتی به ذات جناب حضرتش هیچ منع و خط قرمزی وجود ندارد و راه باز است، ولی باید از خود، همه چیز را ریخت و رفع تمامی تعینات کرد. خداوند ترسی در خود ندارد که بخواهد برای دوستان خویش شمشیر به دست گیرد و آنان را آب لب نیشتر دهد. این عرفان استکباری و تحت تأثیر فرهنگ شاهان است که خدای را شاهانه و همچون آنان ترسو مینماید که برای کسی که بخواهد به او نزدیک شود قداره میکشد. در حالی که بلاها و سختیها برآمده از طریقی است که در باطن سالک است و باطن اوست که ناهموار است و درههای هولناک دارد و اگر مؤمن صافی شود و آینهٔ حق تعالی گردد، چون آینه صاف، هموار و بدون تیغ است.
درگاه پروردگار جلال، جبروت و عظمت با دوستی، صفا و وفا دارد و تمامی لطف و عشق است و حق تعالی از عاشق خود رضا و خرسند است: «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلَی رَبِّک رَاضِیةً مَرْضِیةً. فَادْخُلِی فِی عِبَادِی. وَادْخُلِی جَنَّتِی»(۱).
خداوند عاشق بندهٔ مؤمن خویش است و به سر آنان سنگ نمیزند و آغوش او برای بنده، از آب نرمتر است که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام فریاد میآورند: «فزت وربّ الکعبة» و از لذت خویش میگویند.
عرفان اگر بخواهد از سالک شروع کند، عرفانهراسی همه را میگیرد، ولی این دانش باید همانند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که در همان ابتدا فرمودند: «قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا» نخست از حق تعالی شروع کند و زیباییهای جمال و جلال او را بیان دارد و حرف آخر را در همان ابتدا به میان آورد.
خداوند اگر نهی و اموری بازدارنده برای بنده دارد از روی مرحمت و صفاست و قصد آزار کسی را ندارد و برای او خوشایند نیست کسی از او در فراق و دوری باشد. فراق برای راه و باطن سالک است وگرنه خداوند دیگرآزاری ندارد. فراق، لازم راه و باطن سالک است و از محبوب نیست و خداوند کسی را رها نمیکند و تنها نمیگذارد و وفا تنها در نزد خداوند و اولیای اوست و بس و باید به رضای خداوند رضا بود نه آن که بلا و سختی را دوست داشت؛ زیرا کسی که به سختیها خو کرده بیمار است و نیازمند درمان.
خداوند نازنین و شیرین است و جلال و جبروتش شکوه زیباییها و لطف است و دلبری است که دل از دست میبرد و تصویر خداوندی که شمشیر در دست دارد انعکاس برداشت شاهانه و قلدرمآب از حق تعالی است. این برداشت گاه در برخی حرمهای قدسی نیز دیده میشود و برخی متصدیان، آن را به شمشیر و نیزه و خنجر و سپر میآرایند و پناه امن معصومین علیهمالسلام را تداعیگر میدان رزم میسازند.
تمامی اوامر و نواهی حضرت پروردگار برای وصول بنده و قرب او به حق تعالی و لطف است؛ همانطور که طبیب از باب لطف و جهت حفظ سلامتی کودک، با تیزی سوزن سرنگ، به او واکسن تزریق میکند.
سالك بايد تمامی خیرات و نیز بلایا و همچنین تمامی وعده (نوید) و وعیدها (بیمها) و اوامر و نواهی و آموزههای شریعت را الطاف الهی و منتی از ناحیهٔ خداوند بر خود بداند که تمامی برای تضمین سلامت و سعادت اوست که مسیر سلوک وی آن را ایجاب میکند و برآمده از طریق است وگرنه حق تعالی عاشقی است که خط قرمز و بازدارندهای برای خود نگذاشته و آزادترین و آزادمنشترین است.
سالک با قلب خود منت حق را هم در رحمت و هم در رهبت به صورت استبصاری مشاهده میکند. بصیرتی که از خیالات و اوهام خالی است. بصیرت بالاتر از بصر و مشاهدهٔ ظاهر است و دیدن پشت پردهٔ وقایع و حقیقت و معناست. نعمتهایی که بدون استحقاق و شایستگی لازم وی، به او داده شده و از سر لطف است بدون آن که طلبی داشته باشد. اگر خداوند به سالکی فقر داده به او لطف کرده است وگرنه ثروت او را از راه سلوک منحرف میساخت و به دنیامداری میکشاند. اگر خداوند برخی بلاها، شکستها و مصیبتها را برای سالک پیش نیاورد، او به گمراهی، بدبختی و حرمان دچار میشود و همین بلایاست که بازدارندهٔ او از مسیرهای انحرافی است. گاه یک آبروریزی تمامی سالوس و ریا را از سالک میگیرد. بسیاری از بلایا لطف است؛ هرچند درد و شکست دارد. داستان مردی که در خواب بود و ماری به دهان او رفت و حکیمی آن را مشاهده کرد و با تازیانه به جان وی افتاد و او به حکیم دشنام میداد و به وی کشیده میزد و او را ظالم و بیانصاف میخواند؛ اما حکیم به زدن خود ادامه میداد و او را کشان کشان برد تا علفها و سیبهای گندیده را بخورد و با پر شدن معده، تمامی آن را با مار برگرداند و او با دیدن مار، خجالتزده گردید، عبرتآموز و مثالزدنی است. حکیم اگر به آن مرد میگفت ماری در شکم توست یا باور نمیکرد و یا از ترس، سکته مینمود، ولی حکیمانه او را درمان کرد؛ هرچند دشنام شنید و آزار دید. کرامت همین است که آدمی برای درمان و تیمار دیگری دشنام بخورد و او از کار طبیبانه، پرمرحمت و مهرورزانهٔ خود با همهٔ سختی و زحمتی که دارد، دست نکشد. خداوند با بندگان خود چنین رفتاری دارد؛ هرچند بسیاری از بندگان از او راضی نیستند. بعضی بلاها برای آن است که بنده به خذلان (خواری و بییاری) و اهمال (بیتفاوتی و به خود واگذاری) گرفتار نیاید.
- فجر / ۲۷ ـ ۳۰٫