در وادی معرفت بسیار دیده شده است که خداوند به کسی عنایتی کرده، ولی او به جای کتمان، دکان وعظ و ارشاد باز کرده است. چنین کسی در همانجا متوقف میشود و دیگر رشدی ندارد، بلکه بعدها از بدترین افراد میشود؛ چرا که آن عنایت را لجنمال كرده و بر انانیت و خودخواهی خویش افزوده است. او در عین حالی که معارفی دارد از بدترین افراد روزگار خود است؛ زیرا آن معارف برای دوران صفای او بوده است و امروز کاسب شده و با دیگران دعوا دارد و حرمان است که بر حرمان میافزاید…..
کسی که قدرت استجماع دارد وقتی به حقایق و کمالات ورود مییابد این توان را دارد که خودنگهدار باشد و به افشای اسرار دیگران مبادرت نورزد و خویش را در منطقهٔ صفر نگاه دارد؛ یعنی قدرت کتمان کمالات و اسراری که میداند را داراست و چیزی از آن را بروز ندهد. او نه خود را بزرگ میبیند و نه خود را برای خلق بزرگ مینمایاند، بلکه اصل شکزایی در سلوک را رعایت میکند و همه را نسبت به این که وی راهی رفته و چیزی میداند به شک و تردید میاندازد و منظور از سکونت در منطقهٔ صفر همین معناست. سالک هر جا خودبین شود و هرجا برای خلق خودنمایی داشته باشد همانجا از سلوک فارغ شده و زایمان کرده و به خشکی افتاده است و دیگر رشدی ندارد، بلکه در ادامه، بهنوعی از دست میرود و این برای آن است که بار استجماع خود را در منزل ریاست به درستی نبسته است که با تکانهٔ رازی، خود را میاندازد و کمالات باطنی خود را به آوردگاه فخر و قتلگاه نمایش آن میآورد. سالک اگر همواره جانب علم را مراعات کند و آن را در مسیر خود جریان دهد، انبوهی از خیرات، فیوضات، کمالات و حقایق بر دل او ریزش میکند و هرچه وی قدرت کتمان بیشتری داشته باشد، بر آن افزوده میشود بدون آن که در کنار قسم حضرت عباس، دم خروس را نمایان سازد. او چنان پر میشود که دیگر طلبی نه از خلق خدا دارد و نه از حق تعالی. این خیرات گاه چنان فراوان است که اولیای خدا از فشار آن خسته میشوند. البته خستگی برای محبان است و محبوبان هیچ گاه نسبت به کمالاتی که دارند مشکل پیدا نمیکنند و نسبت به آن بیخیال هستند. آنان مانند محبان ضعیف نیستند که سری را هویدا کنند یا چنان از حرارت سلوک، مست گردند که با پیشامد فشاری، چون رنگینگ تغییر رنگ دهند و شَطحی شوند. اولیای محبوبی حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام میباشند که همهٔ وجود را سیر کردهاند، ولی دم نزدهاند و محبان همانند حلاجها و بایزیدها و ابوسعیدها هستند که به جای تبسم وقار عشق، نعرهٔ شوق آنان تاریخ عرفان را پر کرده است. بایزید بسطامی از محبان اهل صفاست که با ملاقات امام جواد علیهالسلام که در سن طفولیت بوده است، دل به آن حضرت میبازد. کرامت حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام در اوج مظلومیت و غربت ایشان و به خاطر خلق بوده است نه آن که فشاری بر آنان وارد شده باشد و البته چاهی که دردهای علی علیهالسلام را در خود پنهان دارد سنگینی داغی را میشنیده است که خلفای جور بر آن حضرت وارد آوردند نه آن که فشاری از درون داشته باشد. عارفان محبوبی همواره عقلانی و در ساختاری مدرسی و همه فهم سخن میگویند و در سخن گفتن، نخست همسایهٔ گفتهخوان را میبینند و سپس به خانه و گفتهپرداز توجه میکنند: «الجارّ ثمّ الدار». محبوبان از آنجا که واجد مقام جمعی و جمع میان حق و خلق هستند هم جانب حق تعالی و هم جانب خلق او را دارند و میان حق و خلق آمیختگی ایجاد نمیکنند و خودبین و جبهنگر نیستند تا «لیس فی جبّتی إلاّ اللّه» گویند و صدای جیلینگ جیلینگ پول خُرد معرفت در جیب نفس به راه اندازند. آنان میتوانند دست بر زمین بگذارند و خانه را در پیش چشم محبان بچرخانند، ولی کتمان دارند و مردمان آنان را به: «یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الاْءَسْوَاقِ»(۱)میشناسند و برای همین است که منزلت و قدر آنان ناشناخته مانده است و فضیلت خلق نوری و ولایت و نورانیت آنان پردهٔ پنهانی بر خود دارد.
سالکی که در ریاضت خود این توانمندی را دارد که کمالات و خیرات خویش را نبیند و در منطقهٔ صفر باشد و در خود هیچ نبیند چنانچه او را کنار سنگی بگذارند، خود را بیشتر از او نمیبیند و از این که با آن سنگ است دم نمیزند، ولی کسی که در نفس خود تبختر دارد تنها خیکی از کمالات کپکزده است که برآمدگی شکم کمال خود را افزونی بر دیگران میشمرد. او اسیر نام است و از ننگ فراری است و از این که او را بزرگ نداشته و احترام نکردهاند و سلامی به او ندادهاند برمیآشوبد. سالکی که خودی ندارد و در منطقهٔ صفر سکونت دارد، حتی اگر یخهٔ او را بگیرند، بیخیال است. ظاهر او نیز چنان است که با دیگر مردمان تفاوتی ندارد، برای همین است که در حمام، بیگانهای که امام رضا علیهالسلام را نمیشناخته است از آن حضرت میخواهد تا پشت او را کیسه بکشد. امام رضا علیهالسلام چنان عادی بوده است که حتی حضور ایشان در حمام نیز به صورت کامل طبیعی و به رنگ مردم عادی بوده است و مورد احترام خاص حمامی و افرد حاضر در آنجا نبودهاند که برای فرد خواهان، بزرگ آیند.
البته برای محبان این ریاضت است که کمالات و خیرات فراوانی در خود داشته باشند و فتح عوالم ماورایی در دیدرس آنان باشد و چیزی از آن را بروز ندهند و ریاضت سختی نیز هست. محبان با دفع تفرق، پراکندگی، دور داشتن کثرات و بیتوجهی به خیرات و کمالات خود و نیز به هر چه غیر حق تعالی است، چشمههای حکمت و دانش بر قلب آنان جریان مییابد و ریاضت آنان در این مرحله کتمان این علوم و آگاهیهاست و این که دانشهایی را که دارند در مسیر خود جریان دهند و از آن نابهجا هزینه نکنند. آنان هم باید به خلق التفات نداشته باشند و هم حضور با حق تعالی را حقی سازند و در حضوری که با حق تعالی دارند، چیزی را جز حق نبینند و کمالات خود را خواست خدا بدانند و این که او بوده است که آنان را کشان کشان به این کمال و آن کمال کشانده است. سالک به عنایت حق تعالی میتواند مرده زنده کند، ولی این توان اعطای حق است که آن را به دم گاو بنی اسرائیل هم داده است و فضیلتی نفسی نیست تا برای سالک فخر، تبختر و تکبر زاید.
کسی که حفظ شخصیت و مقام دارد، تا کسی پا بر روی دمی از دمهای نفسانی وی بگذارد، نعرهٔ اعتراض میکشد و چماق تلافی بلند میکند و خنجر انتقام در قلب طرف مقابل فرو میسازد. مالک اشتر را استخوان زدند و دم برنیاورد؛ زیرا او بود که عارف بود و کمالی برای او شیرین نبود. کسی که کمالات خود را میبیند و همانند علف به دهان بزی، آن کمال به دهان او شیرین میآید، کمال را از خود میبیند و حق در او ننشسته است و باور ندارد که حق تعالی هم «باعث» است و هم «وارث» که او هم کمال را میدهد و هم کمال برای اوست و آن را میگیرد. سالک کسی است که در هر کمالی، به حق تعالی اشاره دارد و کمالی را متوجه خود نمیسازد: «وکلّ إلی ذلک الجمال یشیر». سالک برای خود عنوان و داعیه نمیسازد و هرچه هست را به حق تعالی ارجاع میدهد. انبیا و اولیای خدا تمامی به حق دعوت دارند و هیچ یک، خود را مطرح نمیسازند و نه عنوان و لقب و اسم میخواهند و نه خیرات را و نه حتی رشتهٔ علل و اسباب فراهم میآورند؛ هرچند سببسوزی ندارند.
کسی که کمال مییابد و به سبب انانیت و خودخواهی و خودشیفتگی خود، کمالنگر میشود حجابی بر حجابهای نفسانی خود افزوده است بدون آن که رشد، تعالی و ترقی داشته باشد.
در وادی معرفت بسیار دیده شده است که خداوند به کسی عنایتی کرده، ولی او به جای کتمان، دکان وعظ و ارشاد باز کرده است. چنین کسی در همانجا متوقف میشود و دیگر رشدی ندارد، بلکه بعدها از بدترین افراد میشود؛ چرا که آن عنایت را لجنمال کرده و بر انانیت و خودخواهی خویش افزوده است. او در عین حالی که معارفی دارد از بدترین افراد روزگار خود است؛ زیرا آن معارف برای دوران صفای او بوده است و امروز کاسب شده و با دیگران دعوا دارد و حرمان است که بر حرمان میافزاید.
فقیر و سالک چیزی ندارد تا دلواپس نگهداری آن باشد و خود را در پاییدن آن هزینه کند. هر چه هست برای حق تعالی است و به بنده چه مربوط. کسی که همراه خود پول بسیاری دارد، پیوسته از ترس سارق، مواظب آن و اطراف خود هست و هم پشت سر را میپاید و هم کمترین صدایی، او را به خود ملتفت میسازد، اما سالک نه خودی دارد و نه چیزی که مشکل پیدا کند. سالک در مقام ریاضت، باید این نهاد را در خود بیابد که حتی اگر تمامی عوالم و مفاتیح غیب و گنجهای عرش را در خود داشته باشد، بیخیال آن باشد و دم برنیاورد.
در ریاضت عام، تطهیر و پاکسازی خود از هر گونه اجحافی قصد است و در ریاضت خاص، باید دل الهی شود و قدرت استجماع و اقتدار کتمان داشته باشد و چنان صافی گردد که بهجز خدا نباشد. عدم التفات به غیر حق با نداشتن غیر حق تفاوت دارد و همانند دنیاست که میشود دنیا داشت، ولی به آن تعلق ناسوتی نداشت. خلق را باید مشاهده کرد، ولی برای آن استقلال قایل نبود. مجاری عادی پیش آمده را دنبال کرد، ولی به مجاری دل نبست. کسی که قدرت استجماع دارد و تفرق و پراکندگی را از خود زدوده و نیز التفات به غیر ندارد، فشار حاصل از این دو ریاضت سبب میشود سِرّ و نهاد باطنی، حجابها به سبب برجستگی حاصل از فشار، پاره شود و باطن او سرازیر گردد و به کشف اسرار نایل آید و چشمههای حکمت از قلب وی بر زبان او جریان یابد. در این صورت، محبان به سبب ضعفها و کاستیهایی که دارند، گاه کنترل و مهار خود را از دست میدهند و اسرار هویدا میسازند؛ برخلاف محبوبان که وقتی سِرّ آنان فعلیت پیدا میکند قدرت کتمان دارند و آرامش و وقاری وجود آنان را در خود گرفته است بهطوری که کسی متوجه غوغا و رونقی که در باطن ایشان است نمیشود. محبان در این مرحله به هر ریاضتی که شده است باید خود را مهار کنند و سری را فاش نسازند تا به سوء ادب دچار نگردند. سالک در سلوک خود هیچ گاه نباید نه از مربی و نه از رب خود پیش افتد و تمام مسیر را باید در عنایت راهنمایی و مدد آنان طی کند وگرنه در سلوکی که دارد به ریزش و حرمان مبتلا میشود و با باز شدن و شکوفا شدن سِرّ خود باید به مربی و نیز رب خویش پناه برد.
- فرقان / ۷٫