شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | چگونه زیستن؟ چگونه مردن؟/ نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا: جلوه نور، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۵۲ ص. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۷۰-۱ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
موضوع | : | راه و رسم زندگی (اسلام) — پرسشها و پاسخها |
رده بندی کنگره | : | BP۲۵۸/ن۸چ۸ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۷۲ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۹۱۵۳۲ |
پیشگفتار
زندگی یک علم است. زندگی دارای اصول و قواعدی است که اگر کسی آن را نداند، حیات سالمی ندارد و همواره با خلل و مشکلات بسیاری مواجه است و بدتر از آن، مرگ بدی هم خواهد داشت. کسی که نمیداند در کجا باید نرم باشد و در کجا از اکسیر عشق استفاده نماید، در چه حالی غضب نماید و در چه حالی گذشت یا ایثار داشته باشد و در چه جایی سخت بگیرد و جدی باشد، همه چیز را با ناآگاهیهای خود بر هم میریزد. کسی که دانش زندگی را در دست دارد، چالشها و آسیبهای آن را بهخوبی میشناسد و دانش مدیریت زندگی را دارد و قافلهٔ زندگی خود را با کمترین آسیب و با بهترین راهبرد، به مقصد میرساند. او اگر دانش زندگی را بداند، میتواند
(۴)
میان مهر مادر و همسر خود جمع نماید و از تعارض میان مادر شوهر و عروس بکاهد و همسر پر هزینهٔ خود را به همسری کمخرج تحویل برد. او کارهای ضروری را از کارهای جنبی و فرعی تشخیص میدهد و میداند از چه کاری باید استقبال نماید و چه کاری را بر زمین نهد. فراگیری دانش زندگی بر هر عملی برتری و پیشی دارد. این علم و آگاهی است که در هر مسألهای باید پیش از هر اقدام عملی حضور داشته باشد؛ وگرنه کارهای وی یکدیگر را خنثی مینماید و از آن به نتیجهای نمیرسد. کسی که چالشها و آسیبهای زندگی را میشناسد، از پیشامد مشکلات نمیهراسد و از آن به وحشت نمیافتد و ابزار مهار و برونرفت از آن یا رفع آن را به دست میآورد. انسان باید در اندیشهٔ نظری چنان شناختی داشته باشد که بتواند خود را آنگونه که هست به ذهن آورد؛ نه خودکمبینی داشته باشد و نه به خودبیشبینی دچار شده باشد.
ما در اینجا تنها میخواهیم یک قاعدهٔ چگونه زیستن و یک قاعدهٔ چگونه مردن را بگوییم و نه بیشتر و تدوین مفصل کتابی در این زمینه را به آینده حوالت دادهایم.
باید دانست روح، حقیقتی تعینی است که به
(۵)
شراشر بدن تعلق دارد. آدمی چنین نیست که ناگاه بمیرد؛ بلکه مرگ هر انسانی تدریجی است و همانند چراغی پیهسوز میماند که سوخت آن آرام آرام تمام میشود. انسان از همان لحظهای که به دنیا میآید در سرازیری مرگ است و هر لحظه به قبر نزدیکتر میشود. او به دنیا میآید تا بمیرد و از این سرا به سرای دیگر پا نهد و برای همین است که باید هم زندگی در این سرازیری را بیاموزد و هم چگونه مردن را، که مرگ لحظه به لحظه با اوست و وی را گام به گام با خود همگام نموده است. در این میان، مهمترین کار این است که انسان، اندیشهٔ خود را قویم و ثابت دارد و هرزگی را از ذهن خود بر گیرد و آن را ارادی نماید تا در سکرات مرگ، بعد از عمری عبادت، به کفر و الحاد کشیده نشود. در سکرات مرگ، اعضای بدن آدمی سست میگردد و مرگ رفته رفته در آن نفوذ مینماید و بین اعضا و زبان جدایی میافتد. محتضر که در حال مرگ است، خانوادهٔ خود را با چشم مینگرد و صدای آنان را با گوش میشنود؛ اما نمیتواند چیزی بگوید. در این حال، عقل و درک او سالم و فکر و اندیشهٔ وی باقی است و نخستین اندیشهای که او را در خود فرو
(۶)
میبرد، این است که عمر خود را در چه راهی از دست داده و روزگار خود را در چه راهی سپری نموده است. او ثروت و سرمایههای خود را میبیند که برای جمع آن چه بسا به دیگران ظلمها نموده باشد و راحتی استفاده از آن را برای فرزندان خود میبیند و سنگینی گناه آن را بر دوش خود احساس مینماید و اینجاست که میخواهد دست خود را از پشیمانی بگزد، اما نمیتواند آن را بلند نماید. او در این حال نسبت به علاقههایی که در زندگی داشته بیاعتنا میشود. او یکی یکی احساس خود را از دست میدهد؛ بهطوری که میبیند خانوادهٔ او با زبان چیزهایی میگویند، اما او نمیتواند سخن آنان را بشنود و تنها آنان را با چشم دنبال میکند؛ بدون آنکه بتواند زبان در کام بچرخاند و چیزی بگوید. با از کار افتادن چشم، روح از بدن خارج میشود و جسد همچون مرداری در میان آشنایان رها میگردد و آنان این جسد فناپذیر و تلاشیشونده را همچون زبالهای اما به شکل محترمانه دفن میکنند. او در هیمنهٔ سنگین این سکرات، میبیند که جسد خود را همچون انداختن پوست، به کناری میاندازد و با نفس و داشتههای
(۷)
آن، شتابان به سوی منزلگاه ابدی خود در دل زمین میرود و در دست اعمال و کردههای خویش برای یک ابد اسیر میگردد. او در آنجاست که مییابد یک ذکر دنیایی، برتر از هزاران نماز برزخی است؛ همانطور که بخشیدن یک دانه خرما در زمان زندگی، برتر از بخشیدن خروارها خرما پس از مرگ است؛ اما او خویش را زیر سنگهای لحد قبر مییابد که بازگشتی از آن ممکن نیست. او در آنجا به هوش میآید و مأمورانی که به او هشدار مرگ داده بودند را به خاطر میآورد. موهای سفیدی که سفیر مرگ او بودند و یکی پس از دیگری میآمدند. پادردها، کمردردها، معدهدردها و خلاصه هر گونه دردی هشداری برای مرگ او بود؛ اما او هشدارباش هیچ یک را جدی نگرفته بود و فارغ از هرگونه مردنی بود که ناگاه خود را در حال مردن دید و البته عمده هنگام مرگ است که انسان چگونه میمیرد و با چه دین و عقیده و با چه فکر و خاطری به دیدار خداوند میرود.
کسی که در زندگی دنیایی خود، اندیشهٔ مرگ و پروای مردن ندارد، توشهٔ مناسب آخرت را غفلت میکند. او در برزخ، خود را همانند دوستانی
(۸)
میبیند که برای گردش و تفریح وسایلی جمع آوردهاند، اما وقتی به منطقهٔ مورد نظر میرسند، کفشهای خود را پاره و کولهپشتی خود را بدون بند و چای را بدون قند و غذا را بدون نمک و روغن میبینند و شکر خود را آمیخته با نمک مشاهده میکنند. کسی که دانش زندگی و چگونه زیستن نداشته باشد و چگونه مردن را نشناسد، برزخی دارد در همآمیخته که هر عملی را به رنگ ریا ساخته و به طعم منّت پرداخته. از مرگ و برزخ باید به خداوند متعال پناه برد که اوست بهترین پناهگاه و برترین سرپناه.
ستایش برای خداست
زندگی جازمانه با پشتوانهای منطقی
جوانی و رشد علم
امروزه در سطح دانشگاه و کشور ما و نیز در سطح کلان و در امور بینالملل برای جهان اسلام و مسلمانان مسایل نوپیدایی پدید آمده است و دانشجویان امروز ما و نیز مسلمین امروز تفاوت بسیاری با گذشته دارند. سرعت، حرکت، پویایی و تلاش در میان آنان بالا رفته است و رشد علوم و
۱٫ کتاب حاضر ویراستهٔ سخنرانی در دیدار عدهای از دانشجویان به تاریخ ۲۰/۳/۱۳۸۵ میباشد؛ از این رو متناسب با حال و هوای دانشجویی و خطاب به آنان بیان شده است. این نشست، بیشتر، بر آن بوده است تا پرسشهای دانشجویان را پاسخ گوید.
(۱۰)
آگاهی، روند رو به شتابی دارد و هر لحظه بر شتاب آن افزوده میشود. این سرعت از عوارض، کاستیها، کجیها و انحرافات خالی نیست و همانطور که دانش رشد فزایندهای داشته، کژیها نیز سیر تصاعدی پیدا کرده است. در این میان، کشور ایران حایز اهمیت بسیار است؛ چرا که جوان است و نیز فرهنگ شیعی دارد و این دو عامل، آن را به کشوری انقلابی و تسلیمناپذیر تبدیل کرده است. چنین کشوری با پتانسیل یاد شده ـ یعنی جوانی آن ـ هم میتواند مسیر موفقیت را در پیش گیرد و هم میتواند با سیاستهای غیر علمی و غیر روانشناسانه، دچار شکست و واپسگرایی شود و پیروزی یا شکست آن نیز ماندگاری بالایی دارد. امروز ایران در موقعیتی عادی قرار ندارد و هر کسی که بخواهد عادی فکر کند و عادی و معمولی حرکت کند، از سرعت توسعه عقب میماند.
اهمیت اطمینان و جزم در اعتقادات
آنچه برای شما جوانهای دانشجو و تحصیلکرده، از شاخصهای بسیار مهم این دوران
(۱۱)
میباشد این است که در افکار و عقاید خود جازم باشید و باورهایتان به شک و تردید آلوده نباشد و با حیرت و سرگردانی زندگی نکنید و محکم تصمیم بگیرید. کسی که با شک زندگی میکند، توانمندی وی کاسته میشود و این، اعتقاد محکم و جازم و اطمینان است که به آدمی قدرت عمل میدهد و توانایی او بر عمل را مضاعف میسازد.
دلیل؛ پشتوانهٔ جزم
جزم و اطمینان باید پشتوانهٔ منطقی داشته باشد و به دام جهل مرکب گرفتار نیاید و چنین نباشد که باورها تحقیقی نباشد، اما به آن اعتقادی جازمانه باشد. جزم با تحقیق، کوشش، پرس و جو، آگاهی، بیداری و بینش است که محقق میشود. کسی که با دگمی و بستگی جازم میگردد مرتجع، متعصب، ناآگاه و خیالپرداز است. جزم در اعتقاد و داشتن یقین و اطمینان روشمند و علمی، ارزش است و دگم و بسته بودن و تعصب ناآگاهانه و بدون تحقیق، ضد ارزش. افراد مرتجع، متعصب، دگم و بسته نمیتوانند متمدن، شایسته و وارسته باشند. برای رسیدن به اطمینان، باید بر اساس دلیل و منطق
(۱۲)
و استدلال حرکت کرد و اگر مربی و استاد در کلاس سخنی گفت که دلیلی برای آن ندارد، باید از او خواست تا دلیل ارایه کند و خواستن دلیل و نپذیرفتن گزارهای که دلیلی برای آن ارایه نشده است، یک ارزش میباشد. نهادینه شدن این فرهنگ، باعث میشود کسی ادعای بدون دلیل به میدان نیاورد. تحصیل و آموزش نیز به همین معناست.
مناظره و گفتوگو برای یافت دلیل متقن
خواستن دلیل امری ورای جنجالآفرینی و آشوب کردن است. متأسفانه برخی از دانشگاهها به آفت جنجال و آشوبآفرینی گرفتار آمده است؛ دانشگاهی که باید مهد مناظره و گفتوگوی علمی باشد. چنین دانشگاهی از قواعد تربیتی خود فاصله گرفته است؛ برخلاف حوزههای علمیه که از مراکزی است که افرادی دانشمند و مؤدب در آن تربیت میشوند. آیا شما در این چند سال شنیدهاید که در حوزهها دعوا، درگیری، تظاهرات و اعتصاب باشد؟ ما باید حسابگر، متدین و ملاحظهکار باشیم و پیش خود بیندیشیم که اگر خدمتی به انقلاب
(۱۳)
نمیکنیم، زیانی به آن وارد نیاوریم. اگر مشکلی هم هست، آن را از طریق مجاری قانونی و با گفتوگو حل کنیم. البته چنین آسیبهایی که در مراکز دانشگاهی پیدا میشود، برآمده از دخالت دستهای خارجی است و افراد ناآگاه یا دنیاطلب نیز مورد سوء استفادهٔ آنان قرار میگیرند.
پرس و جوی دلیل، باید با روش مؤدبانهٔ علمی همراه باشد، نه با آشوبطلبی. شما حرف کسی را که دلیل ندارد، نپذیرید؛ اما لازم نیست برای ابراز مخالفت خود، دعوا راه انداخت، که این کار برای جامعهای علمی، ضد ارزش است و شخصیت و موقعیت اجتماعی آنان را نزد مردم کاهش میدهد.
شما دانشجویان مذهبی باید بر روی اصول خود متمرکز باشید، ولی نه با سختگیری. زندگی و مشی دانشجو باید بر اساس منطق و پردازش دلیل و با رفتار و کرداری مؤدبانه و خالی از سختگیریهای بیمورد، پرخاشگری و تندی باشد.
تمدن و تدین
دانشجو هم در کلاس درس و هم در خوابگاه و هم در برابر مردم و هم با کارگزاران، باید بر اساس اعتقادات جازم خود مواجه شود و در عین حال که موحد است، اجتماعی باشد و در عین داشتن تمدن، متدین باشد. هم متمدن باشد و هم متدین؛ یعنی اهل گناه، فسق، فجور و معصیت نباشد و اگر اشتباهی نیز پیش میآید، غیر عمدی باشد.
محور ثقل دیانت ما تمدن و تدین است. ما اگر بخواهیم در معرفی و تبلیغ اسلام موفق باشیم، باید با عمل خود ثابت نماییم که مردمی متمدن هستیم؛ یعنی عصبی نیستیم، داد نمیزنیم، شلوغ نمیکنیم و بدون دلیل دعوا و جنگ نداریم. نظافت و بهداشت ما عالی است و شوریده، بههم ریخته و ژولیده نیستیم. همچنین متدین هستیم؛ یعنی اهل گناه و معصیت نیستیم و خودنمایی و تظاهر بدنی ـ که با آموزههای دینی مخالف است ـ نداریم. مصداق «کونوا دعاة النّاس بغیر ألسنتکم»(۱) باشیم. سنگین و مؤدب با دیگران برخورد کنیم و به آنان احترام بگذاریم و
۱٫ بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۳۰۹٫
(۱۵)
زورگو و خودخواه نباشیم. فرهیخته و زحمتکش باشیم. برخورد ما دوستانه، صمیمی، خیرخواهانه و محبتآمیز باشد، نه آنکه با پیشامد کمترین ناملایمت یا انتقادی، خشونتگرا شویم.
وجود خارجی اسلام همین مسلمین هستند. اگر مسلمین رفتاری متمدنانه داشته باشند و به دیانت خود احترام بگذارند و متدین باشند، اسلام را به پیش چشمهای دنیا ـ که امروز ناظر است و هر چیزی را مورد مطالعه قرار میدهد ـ تجلی میدهند. برای نمونه، جنایتهای اسرائیل در مناطق فلسطین پیش چشم دنیاست و ملتهای دنیا آنان را وحشی و زورگو میدانند.
امروز شما دین را با عملکرد خود معنا میکنید. لباس، پوشش و کفش شما باید مظهر تمدن و تمیز باشد، نه چروک و آلوده. دانشجویان نباید وقتی شما مذهبیها را میبینند، شما را ژولیده بدانند. ما باید خیلی سنگین، مرتب و شیک ـ به معنای تمیز ـ باشیم؛ بدون آنکه خودنمایی یا عریانسازی داشته باشیم.
تمدن باید در کنار تدین باشد. ما حتی
(۱۶)
میخواهیم دنیا را به این دو کلمه ـ یعنی تمدن و تدین ـ دعوت کنیم. تمدن و آگاهی را با تدین و پاکی روح، همگون سازیم تا زندگی سالم، مسالمتآمیز، دوستانه و مهرجویانه را برای خود و دیگران بیافرینیم، انشاء اللّه رب العالمین.
پرهیز از خشونتطلبی
شما در سطح دانشگاه باید همه را به چشم همکیش ببینید؛ هرچند هر کسی درصدی از دیانت را دارد، ولی نباید به دید دشمن به کسی نگاه کرد. ما همه اهل یک خانواده و در یک وطن و با یک کیش گرد هم آمدهایم. دانشجوهای مذهبی باید دین را در سطح دانشگاه، بدون خشونت و شیرین ارایه دهند. محیط دانشگاه جای خشونت و میدان جنگ و رزم نیست. در دانشگاه باید با ادب، اخلاق و علم و دلیل پیش رفت و محیط علمی دانشگاه را پاس داشت.
کشور ما اقتدار فراوانی دارد؛ بهگونهای که اروپا و ابرقدرتی مثل آمریکا را به میز مذاکره و گفت و گو مینشاند، بدون آنکه امتیازی برجسته بدهد و توافق بد داشته باشد. برای نمونه، در مسألهٔ
(۱۷)
انرژی هستهای میخواهند ایران را بهگونهای رام کنند. یک بار هویج نشان میدهند و یک بار چماق بالا میآورند؛ اما این ایران است که باید با سیاست و زرنگی، هویج را بگیرد و خود را از ضربهٔ چماق دور نگه دارد. در این اوضاع، کسی که بخواهد آشوبی ایجاد کند، به واپسگرایی دچار است. البته اقتدار نیز به این معنا نیست که خشونت اصل قرار گیرد. اقتدار نظام شیعی به محبت، مهربانی، اخلاق و متمدن بودن آن است. همچنین این مهم برای شما عزیزان که زینتهای دانشگاهها و پیشتاز هستید و نسبت به دیگران مسؤولیتپذیرتر میباشید، باید بیشتر نمود داشته باشد. نباید در پی تندی بود و عرصه را بر دیگران تنگ گرفت و جوانی را با کوچکترین اشتباه طرد کرد.
در این جلسهٔ پرسش و پاسخ، در خدمت شما هستم. اللهم صل علی محمّد و آل محمّد.
فصل مقوّم دانشجو
پرسش ۱) ما چگونه میتوانیم عقایدی مستدل داشته باشیم؟
ما تا به عقاید خود وقوف پیدا نکنیم،
(۱۸)
شخصیتی علمی نداریم. ما به کسی عالم، استاد، دانشجو یا طلبه میگوییم که بتواند از سر آگاهی و تحقیق سخن گوید؛ در مقابلِ آنان، کسانی هستند که به گفتههای خود توجهی دقیق ندارند. آگاهانه اندیشیدن، در گرو تحصیل، درایت و داشتن استاد و مربی است.
شما در سطح کارشناسی، هشت ترم درس میخوانید که در این مدت، با دلیلهاست سر و کار دارید و تحقیق میکنید. شما در سطح دبیرستان، دورهٔ آموزشی میبینید؛ اما دانشگاه مثل درس خارج حوزههاست و از دلایل نظریهها بحث میشود و بنیان منطقی آن تحقیق میگردد. برخی نیز تجربی یا دینی است. هر یک از این امور ـ یعنی تجربه، برهان، سنت درست و بیپیرایه و کتاب ـ پایهای است برای مستدل بودن اندیشه. چیزی که به نام دین به ما گفته میشود نیز باید مستدل و مستند باشد. البته همانطور که واحدهای درسی شما متعدد است، مبانی عقاید نیز بخشهای متفاوتی دارد که هر کدام را باید به صورت جداگانه دنبال کرد. ما باید به جایی برسیم که چیزی را بدون دلیل
(۱۹)
نپذیریم و از دلیل نیز گریز نداشته باشیم. اگر کسی دلیلی صحیح آورد، بهخوبی و با حرمت آن را بپذیریم. رسیدن به جزم، در پرتو دلیل است و دلیل نیز در صورتی که استانداردهای خردگرایانه داشته باشد ـ خواه در روانشناسی، فلسفه و دیگر علوم انسانی باشد یا در علوم تجربی ـ قابل پذیرش است؛ وگرنه چنین نیست.
اهمیت خداباوری درست
پرسش ۲) اولویت نخست ما در مسایل اعتقادی و در چیزی که باید به آن جزم پیدا کنیم چیست؟
اولویت نخست در امور اعتقادی، که نیاز به اطمینان دارد، این است که ما مسألهٔ خود را با «خدا» حل کنیم و خدا را بشناسیم. شناخت پیامبر، امام و آخرت نیز در گرو شناخت خداست. ما باید با حق آشنا شویم، پرس و جو و تحقیق داشته باشیم و با خدا بیشتر انس بگیریم. وقتی مسألهٔ خدا روشن شد، بحث آخرت و انبیا و اولیای خدا و احکام الهی و آموزههای قرآن کریم بهدرستی خود را نشان میدهد و بهخوبی قابل پذیرش خواهد بود.
(۲۰)
تا وقتی که ما نسبت به خدا غافل باشیم، سخن گفتن از امور میانه معلوم نیست ما را به کجا میرساند. شناخت پروردگار، قرب به حق و آگاهی معنوی نسبت به توحید، نخستین اولویت در زندگی هر کسی است. اگر به این اولویت اهتمام شود، سایر امور اعتقادی نیز حاصل میشود؛ اما اگر ما نسبت به خدا غافل باشیم، نظر و عمل ما بر جایی استوار نمیگردد. اصلِ حقیقت، خداوند است. اصول دین نیز سه مورد یا پنج مورد نیست؛ بلکه یک اصل بیشتر نیست و آن، حقتعالی است و دیگر اصول، متفرع بر این معناست. اگر ما اعتقاد درستی نسبت به خداوند داشته باشیم، دیگر آموزههای دینی پذیرفته میشود و با تزلزل در این معنا، سایر امور اعتقادی نیز به شک و تردید گرفتار میشوند.
اعتقاد به زندگی ابدی و نظام انعکاس کردار
برای اینکه اهمیت اعتقاد جازم به خداوند دانسته شود، باید از مسایل مرگ و هنگام احتضار و نیز از نظام انعکاس کردار گفت؛ زیرا بارزترین نمود اعتقاد به خدا و انعکاس کردار در این هنگامه میباشد.
در نظام کیوانی موجود، این انسان است که محور قرار گرفته و با حقایق و معانی پیچیده و والای آن همراه شده است؛ اما نوع انسانها آنطور که شایسته است، به این امر توجه کامل ندارند و بیشتر خود را به ظواهر دنیا مشغول میدارند تا به حقایق امور. این در حالی است که انسان امکانات لازم برای حصول معرفت، دقت، توجه و ادراک ـ که بتواند با آن به حقایق و دقایق روزگار، امور و اشیا توجه کند ـ را در دست دارد. روز و شبها میگذرد و از این سال به آن سال میرود و نوجوانی، جوانی و میانسالی را پشت سر میگذارد و به پیری میرسد؛ اما توجه و دقتی به پشت پردهٔ عالم ظاهر و باطن آن ندارد و وصف وی همان است که قرآن کریم میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ، إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
(۲۲)
وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(۱). آدمیان همواره در زیان، ضرر و خسران هستند و زیانباری بر آنان چیره است و به آن نیز دقت و هوشیاری ندارند و به زر و زیور ظاهر آن دل، گرم میدارند. فکر شغل دارند و چارهجوی نان شب خود و همسر و فرزند خود هستند؛ اما در این اندیشه نیستند که آنان در کجای عالم هستی میباشند؟ ناسوت ما چه مقدار از آن را فرا گرفته است؟ آنان ابد خود را رها کردهاند و ترسی از آخرت در دل آنان نیست. جوانی و عمر سپری میشود، بدون آنکه کاری خیر از او سر زند که به نوعی خودهواهی و هوای نفس در آن نباشد یا به انواع شرور آلوده است. قرآن کریم آخرت چنین انسانهایی را اینگونه معرفی مینماید:
«یوْمَ تَجِدُ کلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَرا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَینَهَا وَبَینَهُ أَمَدا بَعِیدا وَیحَذِّرُکمُ اللَّهُ نَفْسَهُ، وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»(۲).
۱٫ عصر / ۱ ـ ۳٫
(۲۳)
روزی که هر کسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده حاضرشده مییابد و آرزو میکند کاش میان او و آن (کارهای بد) فاصلهای دور بود و خداوند شما را از (کیفر) خود میترساند و (در عین حال) خدا به بندگان (خود) مهربان است.
هر کسی کار بدی را که انجام داده است، مییابد و هر عملی تکرار یا عکسالعمل و برآیند دارد. همانطور که کوه صدا را به شما باز میگرداند و آن را منعکس میسازد یا مانند این اکو که صدای شما را برمیگرداند، آخرت نیز یک دستگاه ریکاوری و بازگردانندهٔ بسیار قوی است و هر کاری را که انجام دادهاید، به شما باز میگرداند و خود شما به حساب خود میرسید، بدون آنکه نیاز باشد فرشتهای بر آن موکل باشد: «اقْرَأْ کتَابَک کفَی بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسِیبا»(۱). خود میتوانی تمامی اعمال خود را بیابی. شما خود نامهٔ عمل خویش هستید؛ بدون آنکه نامه و کاغذی در کار باشد. خود را
۱٫ آل عمران / ۳۰٫
۲٫ اسراء / ۱۴٫
(۲۴)
بخوان که برای حسابرسی، همان کافی است. حسابرسی شما دادستان، دادیار، منشی و شاهد نیاز ندارد و کافی است که خودت خوانندهٔ آن باشی. ما به دنیا نیامدهایم تا خداوند بداند ما خوب یا بد هستیم؛ چرا که علم او بر هر چیزی چیره است، بلکه ما برای این به دنیا آمدهایم که فردای قیامت نتوانیم ادعا نماییم ما هم مثل امام حسین علیهالسلام و آن خوبهای درجه یک هستیم. خداوند، ما را به ناسوت کشاند تا خودمان خودمان را ببینیم و فردای قیامت این چشم و پا و سر و دست و دل و قلب و تمامی وجود ما باشد که شهادت دهد. در آن روز است که: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرا یرَهُ، وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّا یرَهُ»(۱)؛ هر کردهای را به او نشان میدهند و انسان آن را میبیند، نه آنکه مییابد، بلکه وصول کامل به خود پیدا میکند. عمل انسان حتی تنفسهای وی و فکر آدمی همه منعکس میشود.
یکی از نامهای روز قیامت «تغابن» است: «یوْمَ
۱٫ زلزله / ۷ ـ ۸٫
(۲۵)
یجْمَعُکمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ، ذَلِک یوْمُ التَّغَابُنِ»(۱)؛ یعنی همه در آن روز میبینند که دنیای زیانباری داشتهاند و هر کسی لب خود را به دندان میگزد و دست بر پشت دست میزند که ای وای، ما چه کردیم و جوانی خود را چگونه هدر دادیم. امام صادق علیهالسلام میفرماید: «اخرج خروج من لا یعود»(۲)؛ بهگونهای از منزل خارج شوید که گویی دیگر بر نمیگردید. این بیان به آن معناست که انسان باید هر روز اهل خانه و همه را از خود راضی نگاه دارد؛ چرا که شاید بازنگردد و باید تمامی کارهای خود را به انجام رسانده و دارای وصیت برای اعمال مانده باشد. باید زن و فرزند را راضی نمود و به حساب و کتاب خود رسیدگی کرد و آن را دقیق یادداشت نمود و اگر دلی را آزرده است، آن را از خود، راضی نمود. عمر خیلی کوتاه است. دنیا اعتباری ندارد و به همین راحتی تمام میشود. به قول شاعر:
جهان، جام و فلک ساقی، اجل می
خلایق جرعهنوش بادهٔ وی
همه باید از جام مرگ بنوشند و کسی را از آن
۱٫ تغابن / ۹٫
۲٫ بحار الانوار، ج ۷۳، ص ۱۶۷٫
(۲۶)
گریزی نیست؛ اما خوشا به حال کسانی که با پاکی و صداقت میمیرند.
قرآن کریم میفرماید: «وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکسِبُ غَدا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَی أَرْضٍ تَمُوتُ»(۱)؛ شما نمیدانید فردا چه کاره هستید و خوبید یا بد و نمیدانید کجا و در چه زمینی خواهید مرد. گاه انسان، ندانسته از روی قبر خود عبور میکند. ما از مردن خود نمیترسیم. البته همه یقین داریم که تا چند سال آینده خواهیم مرد؛ اما چیزی که باعث غفلت ما میشود، این است که از مردن، قبر و قیامت حساب نمیبریم.
مردن در حال مسلمانی
قرآن کریم میفرماید: «فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(۲)؛ مسلمان بمیرید. درست است که نمیدانید چه زمانی میمیرید، اما مهم این است که مسلمان بمیرید. برای آنکه مسلمان بمیرید، از آنجا که نمیدانید چه زمانی میمیرید پس هر لحظه باید
۱٫ لقمان / ۳۴٫
۲٫ بقره / ۱۳۲٫
(۲۷)
خود را مسلمان نگاه داشت و همواره فرض کرد هنگام مردن است. هنگامی که امام حسن مجتبی علیهالسلام در بستر شهادت و به حال اغما بودند، جنادة بن ابیامیه از راویان خوب شیعی و از یاران شایستهٔ امام و شاگرد زیرک و دانای ایشان، کنار بستر امام حسن علیهالسلام آمدند و عرض داشتند مولا جان مرا نصیحت کن و به من چیزی بیاموز. آقا امام حسن علیهالسلام تمام حکمت را در یک بیان به وی آموزش داد. امام حسن علیهالسلام به وی فرمود: «اعمل لدنیاک کأنّک تعیش أبدا، واعمل لآخرتک کأنّک تموت غدا»(۱)؛ برای دنیایت چنان زندگی کن که گویی تا ابد زنده هستی؛ یعنی تنبلی مکن و بیکاری پیشه نساز و بیخیال نباش و دنیا را همه هیچ و کار دنیا را همه هیچ مدان. دنیا مزرعهٔ آخرت است و آخرت نتیجهٔ دنیاست و نتیجهٔ هیچ نمیتواند چیزی باشد. برای دنیایت چنان باش که گویی همیشه زندهای و زندگی، آبرو، مردم، جامعه، مملکت و دین را لحاظ نما. البته از مکافات اعمال در دنیا نیز
۱٫ بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۱۳۹٫
(۲۸)
نباید غفلت ورزید. دنیا همانطور که ترفیع میدهد و به آدمی کمالات میرساند، برخی را مکافات میدهد. مکافاتهای دنیوی نیز تنها به این نیست که کسی تصادف کند یا کسی با آدم دعوا نماید و او را مورد ضرب و جرح قرار دهد؛ بلکه اینکه کسی مجبور میشود منزل خود را تعمیر نماید یا به فردی بدقول دچار میشود یا تنبلی او را فرا میگیرد یا بیمار میشود، اینها نیز از مکافاتهای دنیاست که گاه تمام شیرینیهای زندگی را با یک تلخی از کام انسان بیرون میآورد. کفران نعمت نیز از موارد مکافات است. البته برخی از وقایع برای امتحان و ابتلاست و بلا به شمار نمیرود و در واقع فرد با این بلایا کامل میگردد، نه اینکه بلایا او را از خیری باز دارند. بلایا بهویژه برای کسانی که اهل زرنگی و حیلهگری هستند و مردم را فریب میدهند، بیشتر است و خداوند نیز سر آنان با این مکافاتها کلاه میگذارد. خوشا به سعادت کسانی که مکافات دنیایی، درجهای عالی برایشان رقم میزند. البته این در صورتی است که فرد نسبت به همه چیز دیدی الهی داشته باشد.
(۲۹)
اما برای آخرت نیز چنان باشید که گویی فردا میمیرید. چنین فردی شب را با خواب سپری نمیکند و اضطراب و ناراحتی بر جان او میافتد. البته مسلمان، خودخور نیست؛ یعنی او کار و کوشش دارد و مال و ثروت به دست میآورد، اما خودخور نیست و آن را با دیگران استفاده میکند. او به توشهٔ سفر آخرت نیز میاندیشد. او آخرت را آخرت میداند؛ به این معنا که این آخرین سفر اوست که بعد از آن، سفر دیگری نخواهد داشت و بازگشتی در آن نیست:
ما ز آغاز و ز انجام جهان بیخبریم
اول و آخر این کهنه کتاب افتاده است
سفر به ابدیت
آخرت پایانی بر تمامی سفرهاست که ما را بهسوی ابد رهسپار میسازد و دور «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»(۱) را به ما نشان میدهد. در پیشامد مصیبتها بهتر است بگوییم: ما از سوی خدا آمدهایم و به سوی خدا باز میگردیم. ما از سوی خدا آمدهایم، اما هر کس بهسوی خدای خودش باز
۱٫ بقره / ۱۵۶٫
(۳۰)
میگردد. یکی بهسوی جهنم میرود و یکی به برهوت میرسد و یکی در تابوت قرار میگیرد و دیگری عازم بهشت میشود و هر کسی به سوی خدای خویش رهسپار است. یکی به سوی رحمان میرود و به محض اینکه از دنیا میرود، از فرشتهٔ مرگ گرفته تا دیگر فرشتگان، با اجلال و تکریم با او رفتار میکنند و یکی هم بهسوی جبار باز میگردد و فرجام او «وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(۱) میشود و تا از دنیا میرود، ملائکهٔ عذاب و انتقام ـ که غلاظ و شداد هستند ـ بر او چیره میشوند: «عَلَیهَا مَلاَئِکةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ»(۲). او با فرشتگانی درگیر میشود که آنچه را باید، انجام میدهند.
سکرات احتضار
نمیدانم چگونه میتوانید حال انسانی را دریابید که میبیند دست وی از تمام آشنایان و فامیل و از تمامی اموال و داشتههای دنیایی و آنچه
۱٫ بقره / ۱۰٫
۲٫ تحریم / ۶٫
(۳۱)
که دوست داشته است، کوتاه میشود و در حال احتضار، رو به مرگ و سفر ابدی آخرت میرود.
وقتی انسان را در کفن یا در تابوت میگذارند، چه حالی به انسان دست میدهد! گاهی او از حسرت، تابوت را میشکند؛ یعنی همان وقتی که میبیند هرچه داشته، جا گذاشته، و چیزی را با خود نیاورده است. گاه انسان وقتی در تابوت قرار میگیرد، حسرت میخورد و میگوید من چهقدر احمق و نادان بودم که مال خودم را برای خودم مصرف نکردم و آن را برای وارثانی گذاشتم که با من آشنایی ندارند.
آدمیزاده تا در حال عادی زندگی میکند و با سختی و مشکلی درگیر نشده است، به آب راکدی میماند که آشغالهای وجودی از او تصفیه نمیشود، بلکه در باطن او میماند و تهنشین میشود؛ اما مشکلات مهارشدنی میتواند این لجنها را رو نماید و انسان را از تصفیهٔ باطن خود غافل نسازد. برخی از افرادی که آشغالهای نهر وجود خود را تصفیه ننمودهاند، هنگام احتضار که میبینند در حال از دست دادن تمامی سرمایهٔ
(۳۲)
دنیوی خود هستند، خداوند را مسؤول جدا شدن و دوری خود از این اموال میدانند و با او درگیر میشوند. او گاه حتی با خود و با دنیا نیز درگیر میشود و در آن زمان به چنین دنیایی که در حال ترک آن است، ناسزا میگوید. او میبیند تمامی آنچه را که آباد کرده است، در این سو است؛ اما خود به سویی دیگر میرود و میبیند که کلاه سرش رفته و اینجاست که به جای خود، خداوند را متهم میکند. کسی که عمری میدود تا خانهای بخرد و خودرویی فراهم آورد و حال که زمان عشرت او فرارسیده است، باید از آن رخت بربندد، کوچ خود را عادلانه نمیداند و صدای الرحیلی که میشنود را ظالمانه میپندارد و اینگونه است که خداوند را متهم میکند و با او گلاویز میشود.
زمان مرگ، مانند زمان به هوش آمدن بیماری است که به جراحی نیاز داشته و او را بیهوشی عمومی نمودهاند. کسی که میخواهد به هوش آید، از کنترل خود انصراف دارد و داشتههای باطنی خویش را بیرون میریزد. آن زمان، وقت تخلیهٔ باطن است و از نظر شرعی کسی حتی پزشک وی ـ
(۳۳)
البته اگر به او نیازی نباشد ـ نباید در اطراف چنین بیماری باشد و گفتههای او را گوش دهد؛ چرا که بر باطن او آگاهی مییابد.
بیهوشی در روانشناسی نیز وجود دارد و گاه به مقداری که زیانبار نباشد، برای دریافت باطن فرد و مسایل روانی مرتبط با آن، تجویز میشود. در هنگام مرگ نیز ناخالصیهای باطن آدمی آشکار میشود؛ ناخالصیهایی که فرد به صورت عادی هیچ گاه از آن خبردار نمیشود؛ اما برزخ که عالم معنا و حقیقت است و امکان پنهانسازی امور در آن وجود ندارد، با توجه به ساختار یاد شده، مشکلات درون آدمی را نشان میدهد. مشکلات باطن آدمی در مواقع بحرانی و به گاه مشکلات است که خود را مینمایاند و انسان در این مواقع، با التفات به آن میتواند در جهت تهذیب و پالایش نفس خود بکوشد. انسان باید به این حقیقت برسد که او و تمامی متعلقات وی امانتی الهی است که در دست اوست و هر وقت بخواهد آن را میگیرد و به هر کسی که بخواهد، میسپارد. ما از «مرگ» و پیآمدهای آن در کتاب «مرگ و زندگی در ابدیت»
(۳۴)
سخن گفتهایم.
قلمروی آموزههای دینی
پرسش ۳) در بخش عملی، همین که ما نماز بخوانیم و از احکام اطاعت داشته باشیم، کافی است یا چیزی فراتر از این است؟
آموزههای دینی ما سه ضلع دارد و محدود به احکام نمیشود. در حیطهٔ عمل، اعمالِ «جوارحی» و «جوانحی و قلبی» را داریم که از آن به کردار و رفتار تعبیر میشود. کردار، موضوع علم فقه است و احکام دینی بایدها و نبایدهای آن را تبیین میکند. رفتار نیز در حیطهٔ اخلاق است. هر عمل و رفتاری متفرع بر اصولی نظری است که در اعتقادات از آن سخن گفته میشود و ارزش احکام و نیز اخلاق به باورهای اعتقادی است. احکام و اخلاق، تمامی اعمال و رفتار آدمی را پوشش میدهد. عملکرد ما نیز نشاندهندی نوع باور ما به احکام و اخلاق است. به هر حال، این نظر و اندیشه است که خود را در قالب عمل نشان میدهد.
خط قرمزها و رعایت تناسبها
پرسش ۴) گاه میشود که برای فرار از این ترس که به ما انگ دگم یا بسته بودن نزنند، به خط قرمزها بسیار نزدیک میشویم و به انحراف گرفتار میآییم. ما باید نه انگ بسته بودن بخوریم و نه انگ نامسلمان بودن. برای این منظور آیا میشود راهکاری تعریف نمایید تا مرزهای آن برای ما قابل شناسایی باشد و از محدودهٔ دین نیز خارج نشویم؟
شاید برای شما غیرمنتظره باشد، اما باید عرض کنم ما در دین چیزی به نام خط قرمز نداریم. دگم بودن نیز به معنای این است که انسان گوش شنوا نداشته باشد و به کسی اجازهٔ سخن گفتن ندهد. باید بگذاریم هر کسی هر چیزی میخواهد بگوید. اگر به همدیگر اجازهٔ صحبت ندهیم، به دگمی و استبداد گرفتار هستیم. باید بتوانیم دربارهٔ هر چیزی سخن بگوییم. هیچ چیزی نیست که نتوان از آن سخن گفت. خط قرمزی نیز وجود ندارد؛ بلکه آنچه هست، تناسبهاست. خط قرمز، یعنی چیزی را نگوییم. خداوند چون ضعیف نیست و از کسی ترسی ندارد، خط قرمزی برای کسی نگذاشته
(۳۶)
است؛ اما در سخن گفتن و عمل کردن باید تناسبها را لحاظ کرد. برای روشن شدن مطلب مثالی میزنم. شما عکسی دارید که در اتاق تشریح میگذارند و با آن تناسب دارد؛ اما همان عکس را نمیتوانید در خیابان و در دید عموم بگذارید؛ چرا که با آن تناسبی ندارد. اگر خط قرمز به این معنا گرفته شود ـ یعنی به معنای عدم تناسب ـ درست است. انسان اگر میخواهد چیزی بگوید یا پرسشی داشته باشد، باید تناسب آن را در نظر بگیرد. عالَم بر اساس تناسبها چیده شده است. شما در تابستان یک پوششی دارید و در زمستان پوششی دیگر. یک لباس برای عروسی مناسب است و پوششی برای عزاست. میدان جنگ نیز لباس فرم خود را دارد. اگر در اسلام جایی از خط قرمز سخن گفته میشود، مراد لحاظ این تناسبهاست؛ اما خط قرمز به این معنا نیست که شما نمیتوانید از چیزی سؤال نمایید. مسلمان، خود را از هیچ بحثی کنار نمیکشد.
انسان از هر کسی هر سؤالی را میتواند بپرسد و پاسخ بخواهد؛ اما به شرط رعایت تناسبهاست که سؤال منطقی، اخلاقی، انسانی و اسلامی میشود.
(۳۷)
اسلام، یک فرهنگ متمدنی است و خردگرایی و هوشمندی را تشویق میکند. کسی نمیتواند به دانشگاه بگوید این سؤال مربوط به شما نیست و شما نمیتوانید چنین سؤالی داشته باشید. همه چیز را همگان میتوانند پیگیری کنند اما باید نخست تناسب آن را ایجاد کرد. خط قرمز نیز به این معنا نیست که کسی حق ندارد به آن نزدیک شود؛ اما باید تناسبها را رعایت کرد. عقل نیز تناسبها را درک میکند. در اسلام ممنوعیتی برای پرسش نداریم؛ ولی تناسب داریم. تابلو قرمزی که نشانهٔ ممنوعیت است نیز به معنای تناسب است.
تبلیغ عملیاتی
پرسش ۵) چگونه میتوانیم اندیشههای ناب را به جامعه و مخاطبان عام خود انتقال دهیم؟
ما اگر بخواهیم خطاب خاص ـ یعنی اندیشههای ناب و علمی ـ را به مخاطب عام، یعنی جامعه منتقل کنیم، بهترین راه تبلیغ، تمدن و تدین است. اگر ما افرادی متعصب، سختگیر، زورگو و خشن باشیم، در واقع از تمدن بهرهای نداریم و مخاطبان عام را از خود میرنجانیم و آنان را از شنیدن پیام خود دور
(۳۸)
میکنیم. مخاطب عام نیز از نزدیکان، مثل پدر و مادر و فامیل، شروع میشود و تا همشاگردی و استاد و مجموعهٔ دانشگاه و تا مردم عادی کوچه و خیابان پیش میرود. ما باید با عمل متمدنانه و متدیانهٔ خود مخاطب عام را به سوی خویش جذب کنیم؛ بهگونهای که وقتی آنان ما را میبینند، پیش خود بگویند این فرد چه انسان فرهیخته، مؤدب و وارستهای است و چه برخورد خوبی دارد. اگر بخواهیم خوبیها ـ آن هم خوبیهای خاص ـ را به مخاطب عام سرایت دهیم، به همان وسعت نظر و با ادب و اخلاق و با مرحمت و با «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»(۱) و با لطف برخورد کردن، ممکن میگردد؛ نه با سرزنش، شوخی، متلک، تندی یا درگیری و خشونت، که این امور، رشد و خریداری ندارد و همه به آن نگاهی منفی دارند و این برخوردِ با متانت و مهربانی است که موفق میباشد.
مربیان ثابت معنوی
پرسش ۶) ما در دانشگاه چیزی شبیه تجربهٔ
۱٫ بلد / ۱۷٫
(۳۹)
حوزه را نداریم. در حوزه یک طلبه به استادی اعتقاد پیدا میکند و ده سال یا بیشتر نزد او میماند و با استدلال و منطق و به صورت عملی با هم تبادل نظر و الگوگیری دارند؛ اما دانشگاه چنین فضایی را ندارد؛ چرا که دانشجو حداکثر برای هشت ترم در دانشگاه است و با اساتید بسیاری در ارتباط است. در نتیجه، اینکه میفرمایید تبلیغ باید به صورت عملی انجام شود، در محیط دانشگاه چندان جواب نمیدهد؛ در حالی که عملی کردن تبلیغ، نیاز به صبر و زمان دارد.
بله، میان حوزه با دانشگاه این تفاوت بنیادی هست. ما در کتاب «جامعهشناسی عالمان دینی» از این تفاوت و اهمیت آن، به تفصیل سخن گفتهایم. نظام آموزشی حوزه، بهویژه در سبک سنتی آن، از نظام آموزشی دانشگاه تأثیر نپذیرفته است. در حوزهها همگونی و مؤانست و طول زمان حاکم است و ممکن است طلبهای بیست یا سیسال محضر استادی را درک کند. در چنین نظامی است که استاد و شاگرد، همدیگر را بهخوبی میشناسند؛ ولی در
(۴۰)
دانشگاه مدت زمانی که دانشجو با استاد ارتباط دارد، مقطعی است و با یک استاد نیز در ارتباط نیستند و کمتر میشود به استادی به طور کامل اعتماد کنند؛ چرا که به سبب کمی زمانِ مؤانست و قرب، کمتر میتوانند وحدت رویه را پیدا کنند. در دانشگاه باید افرادی باشند که نقش پدر روحانی و معنوی را برای دانشجو داشته باشند. البته چنین افرادی بسیار بهندرت یافت میشوند و کمتر نیز به محیطهای دانشگاهی میآیند. ولی تبلیغ عملی نیز باید کارشناسی شود و بهگونهای فشرده گردد و فشرده عمل شود که جبران کاستی زمان را بکند و این، نیازمند طراحی بخش ثابتی در دانشگاه است. اساتید نیز باید نظری بلند و مَنشی آزاد و همگون با دانشگاه داشته باشند. این بخش باید چنان جاذبهای داشته باشد که دانشجو بعد از فراغت از تحصیل نیز رابطهٔ خود را با آن استاد حفظ کند و از او در کارهای خود مشاوره بخواهد. استاد نیز باید چنان در قبال دانشجویان خود مسؤولیتپذیر باشد که گاه به شهرستانهای آنان برای سرکشی از ایشان برود و مشکلات احتمالی آنان را حل نماید.
(۴۱)
واحد معارفه و مهارتهای زندگی
پرسش ۷) ما در هیأت مذهبی دانشگاه فعالیت داریم و مخاطبان این هیأتها ثابت نیستند و به طور معمول، مخاطبان آن در چرخش میباشند. تبلیغ برای این هیأتها بهتر است به چه نحو باشد؟
بنده از نظر روانشناسی اجتماعی عرض میکنم باید در دانشگاهها یک واحد درسی به نام «معارفه» یا شبیه آن ایجاد شود و این واحد، جزو واحدهای اصلی دانشجویان باشد و دانشجویان با هم و با محیط زندگی خود آشنا شوند و نیز روشهایی را که مورد تأیید روانشناسی و آموزههای دینی برای برقراری ارتباط بهتر با دیگران است، فرا گیرند. برای نمونه، با کسی که مسافر است چگونه میشود ارتباط برقرار کرد و با چه پرسشها و با چه هیأتی در قیافه و بدن میتوان با او مواجه شد که او بدان پاسخ مثبت دهد، و به تعبیر دیگر، مهارتهای ارتباط چیست.
واحد درسی دیگری که جای آن در دانشگاهها خالی است، آموزش مهارتهای زندگی است.
(۴۲)
زندگی یک علم است که نظام آموزشی ما از دورهٔ ابتدایی تا دانشگاه چیزی به دانشآموزان یاد نمیدهد. نه دختران ما آشپزی و خیاطی میدانند و نه پسران از کارهای فنی ابتدایی آگاهی مییابند و نه از زناشویی و فرزند پروری چیزی به آنان گفته میشود. به هر حال، جای این دو واحد درسی ـ که اگر بخواهیم آن را فشرده کنیم به صورت یک واحد درسی میتواند طراحی شود ـ در دانشگاهها خالی است.
پرسش ۸) آیا کار واحد معارفه فقط آموزش چگونگی برقرار کردن ارتباط سالم است؟
نه، فقط به آموزش مهارتهای برقراری ارتباط سالم ختم نمیشود؛ بلکه آزمایش کردن مهارتهای یک فرد و شناسایی نوع علایق و زمینههای رشد و کمال اوست. وقتی یک مسابقهٔ فوتبال برگزار میشود، کارشناسان فراوانی دربارهٔ فوتبالیستها و نوع بازیای که هر فوتبالیست ارایه داده است، نظر میدهند و نقاط مثبت و منفی آنها را بیان میدارند. در واحد معارفه نیز میزان پایبندی دانشجویان به عقاید مذهبی و نوع علایق آنان و درصد رسوبات عملی و نیز زمینههای کمال و
(۴۳)
رشدی که در آنان است، مشخص میشود و استعدادهای آنان به دست میآید. ما در رابطه با شناخت استعدادها کتاب مستقلی به نام «استعدادشناسی» داریم. شناخت استعدادها، هم برای تأمین سلامت دانشجویان لازم است و هم برای برقراری بهترین ارتباطها؛ چرا که تناسبها و سنخیتها به دست میآید. از دانشجویان تستهای روانشناسی گرفته میشود و با توجه به ذهنیتها و مسایل روانی آنان برای آنان تصمیم گرفته میشود. من هرگاه بخواهم برای گروهی صحبت بکنم، در دقایق نخست با تستهای روانشناسی، که ویژهٔ خودم هست، آن گروه را ارزیابی میکنم و سپس متناسب با روحیات آنان سخن میگویم؛ بهگونهای که در پایان سخن، تمامی حاضران احساس میکنند به این سخنان نیاز داشتهاند.
ورزش و تربیت بدنی
پرسش ۹) نظر شما در مورد فعالیتهای ورزشی چیست؟
من هماکنون پنجاه و هشت سال سن دارم و
(۴۴)
دستکم پنجاه سال است که ورزش میکنم. در کتابخانهٔ من میل، دمبل و هارتل هست. بدن اگر حرکت نداشته باشد، مثل باتلاق میشود. برخی از اهل علم، بدنهای موزونی ندارند و یا شکم دارند یا باسن. ورزش برای همه امری ضروری و برای سلامتی بسیار لازم است. پیریهای زودرس و زودمیریها، از نداشتن تحرک لازم و ورزش است. من ده تا دوازده درس در روز میدادم و خسته نمیشدم؛ چرا که ورزش جزو برنامهٔ روزانهٔ من بود. شما اگر نیمساعت در روز ورزش نمایید، هر روز پنجساعت به عمر شما بالانس میدهد و کارایی و نشاط روحی و کاری شما را بالا میبرد. متأسفانه عالمان دینی ما از ورزش حمایت نکردند و مردم را بر روی منابر بر آن تشویق ننمودند. اوره، چربی، قند خون از عوارض کمتحرکی است. بدنی که ورزش ندارد، انرژیاش آزاد نمیشود و فسیل میگردد و در نتیجه به تراکم و در پی آن به ضعف، چاقی یا لاغری دچار میشود. بدن باید نرم باشد. مردم باید به ورزش همانند نماز اهمیت دهند. بدنی که ورزش ندارد، نمیتواند هفده رکعت نماز واجب
(۴۵)
روزانه را نیز بهخوبی و با روحیه انجام دهد. ورزش، بهداشت و دوری از خشونت و تندی، باید سرلوحهٔ تبلیغ اهل دین باشد.
متأسفانه بخشی از علما به ورزش اهمیت نمیدهند و آن را با دیدهٔ تحقیر نگاه میکنند و بسیاری از ورزشها را بازی میدانند. دنیا هماکنون به ورزش با دیدی سیاسی و اجتماعی مینگرد. وقتی پرچم کشوری در یکی از ورزشها بالا میرود، گویی آن کشور در جنگی جهانی موفق شده است. ما باید در زمینهٔ ورزش، دوراندیشی و دقت داشته باشیم و برای مثال فوتبال را در حد یک توپ شطرنجی پایین نیاوریم و آن را تفریح و بازی نشماریم. متأسفانه چون سیاستگذاری درستی در فوتبال نیست، بچههای پراستعداد ما کمتر به فینالها راه مییابند و در میانهٔ راه، باز میگردند. بهویژه که کمیتههایی نیز درست شده است که آنان را توبیخ و تنبیه میکند و روحیهٔ آنان را تضعیف و سرد میکند و به جای آنکه باد در آستین آنان کنند تا پرواز نمایند، یک سنگ در پاچهٔ شلوار آنان میگذارند و دیگر نمیتوانند بدوند. علم و مسایل
(۴۶)
دیگر نیز همین طور است.
به هر حال، اینها اموری است که در تبلیغ باید بر روی آن سرمایهگذاری کرد و ورزش نیز باید بر روی منابر تشویق گردد. اللهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد.
(۴۷)