تاریخ تحلیلی موسیقی در اسلام
تاریخ تحلیلی موسیقی در اسلام



اعراب و موسیقی

شعر، موسیقی و رقص، برآمده از احساسات، عواطف و حالات نفسانی آدمی ـ مانند بیم، امید، غم، شادی، میل، نفرت ـ و دیگر کیفیات درونی بوده است و از این رو همزاد بشر می‌باشد. طبیعی‌ترین وسیله آواز، سینه و حلقوم طبیعی انسانی است که امام صادق علیه‌السلام در «توحید مفضل» از آن به «مزمار اعظم» یاد می‌کند. شاخ حیوانات و روییدنی‌هایی که در دسترس آدمی بوده است، او را به اختراع سازهای بادی ـ مانند: بوق و نی ـ و ساخت انواع طبل‌ها و سازهای ضربی و زهی واداشته است. هم‌اکنون کمانچه و ویالون از انواع سازهای زهی دانسته می‌شود. کاوش‌های باستان‌شناسی، تاریخِ سازهای بادی و زهی را به چند هزار سال پیش از میلاد می‌رساند. آلات موسیقی با گذشت زمان بر دو نوع «بزمی» و «رزمی» تقسیم شد و شیپور، نی، بربط، تنبک، کوس، کرنای (کرنا)، سورنای (سرنا)، طبل، دهل، جام، جلجل، تبیره، خرمهره، دَمامه،

(۲۵)

خم، گاودم، ناقوس و سنج از انواع آن است(۱).


الحان و آهنگ‌های اعراب

الحان موسیقی رزمی از پیش از اسلام میان اعراب و به‌ویژه سپاهیان آنان رایج بوده است. آنان با الحانی که داشتند، احساسات جنگ‌جویان را برمی‌انگیختند و در میدان جنگ، «رجزخوانی» می‌کردند. رجزخوانی، نوعی موسیقی به شمار می‌آید. اعراب آهنگ دیگری نیز داشتند که مانند رجز، تند خوانده می‌شد و به آن «نصیب» می‌گفتند. آنان پیش از اسلام، از آلات موسیقی، جز طبل و بوق، چیز دیگری نداشتند. از موسیقی بزمی، الحانی که آن را «غنا» می‌نامیدند و آن را با شعر ادا می‌کردند، در میان آنان شایع بود.

عصر جاهلیت نزدیک به ظهور اسلام، عصر شکوه شعر عربی و اوج ادبیات آنان بوده و شعر آنان از موسیقی جدا نبوده است. هم‌چنین اعراب، که صحرای خشک و سوزان عربستان را با شتر طی می‌کردند، با حرکت کاروانیان، برای شتران لحنی می‌خواندند که به آن «حُدا» می‌گفتند. آهنگِ چهار نعل اسب در تاخت را نیز «حبا» می‌خواندند. «غناء الرکبان» به آوازِ سوارانی اطلاق می‌شود که به سفر می‌روند.

اعراب، موسیقی بزمی نداشتند و اگر مختصر غنایی داشتند، بی‌رویه و متناسب با عادات و اخلاق و خوی خشن و ناهموار عرب بادیه‌نشین

۱ـ مشحون، حسن، تاریخ موسیقی ایران، صص ۳۷ ـ ۳۸٫

(۲۶)

صحراگرد بود. مردان و زنانی نیز بودند که در مجالس عزا یا شادی و عروسی حاضر می‌شدند و با لحن و آواز مناسب مجلس، نوحه‌سرایی یا طرب‌انگیزی می‌کردند و در موقع نشاط، کف می‌زدند. کم‌کم الحان دیگری در بحور گوناگون میان اعراب رواج یافت. مرثیه‌خوانی و خواندن آوازهایی متناسب با زمان شادی، که با دف (دایره) و مزمار (نی) و زدن کف اجرا می‌شد و به آهنگ آن می‌رقصیدند، به موسیقی عرب راه جست. از آلات موسیقی نیز دف و مزمار، به این موسیقی اضافه شد.

نخستین کسی که در میان اعراب دوره جاهلیت به غنا و دانستن موسیقی معروف گشته و عرب را به آواز و الحان سازهایی چون چنگ و نای و بربط و طنبور و وَن یا ونج و غیره آشنا کرد، «اعشی‌بن‌قیس» بود. او اسامی این سازها را نیز با اندک تغییری در اشعار خود به کار برده است. اعشی به سبب ارتباط با دربار ملوک حیره و ایران، با موسیقی و سازهای ایران آشنا شد و زبان فارسی را فرا گرفت. وی در زمان انوشیروان به مداین نیز سفر کرد. آشنایی او با موسیقی ایران و سازهای ایرانی، از لابه‌لای اشعاری که سروده است، آشکار می‌باشد. از این مقدمه برمی‌آید که عرب، آلات غنا را ابتدا نزد ایرانیان دیده و موسیقی را بیش‌تر، از آنان اقتباس کرده است.

در زبان عربی، لفظ بربط، نخستین بار در اشعار «اعشی» دیده شده است. بعضی را عقیده بر این است که «نضر بن حارث بن کلده» نخستین فرد در عرب است که برابر آهنگ‌های ایرانی، با بربط آواز خوانده و

(۲۷)

اوست که نواختن بربط را به مردم مکه آموخته است.


موسیقی و رویکرد خلفای جور

غنا و موسیقی، با ظهور اسلام جایگاه متزلزلی یافت. پس از رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خلفای جور، مصدر امور مسلمانان شدند. آنان ـ به‌ویژه عمر ـ از تجملات دوری می‌کردند. در شریعت اسلام، موسیقی تحریم شده بود و تنها قرآن را با لحن می‌خواندند و اشعار را زمزمه می‌کردند، و غنا را در قرائت قرآن و گفتن اذان و در مجالس عروسی جایز می‌شمردند؛ به همین سبب، اعرابِ تازه مسلمان و متعصب، از غنای ساده‌ای که در عهد جاهلیت رواج داشت، پرهیز نمودند و توجهی به آن نداشتند و بازار غنا و موسیقی در همان پایه که بود، از رونق افتاد. عمر، موسیقی را بسیار بد و ناپسند می‌دانست و این اخلاق در پیروان وی نیز نهادینه گردیده بود. سه خلیفه جور، بر خلاف فرهنگ اسلام، مسلمانان را از شهرنشینی باز می‌داشتند. عمر تا آخرین روز حیات خود، به مسلمانان اجازه زراعت نداد تا مبادا آنان از عادت خانه‌به‌دوشی و صحراگردی دست بردارند و روستانشین شوند.


موسیقی و امویان

امویان که از زمان حکومت عثمان ریشه در حاکمیت اسلام دوانیده بودند، دستگاه خلافت را به صورت رسمی به سلطنت تبدیل نمودند و معاویه، پایه‌گذار نخستین سلطنت عربی گردید. سلاطین اموی از مجالس تجملی و عیش و عشرت خوشامد بسیار داشتند و از خوانندگان،

(۲۸)

نوازندگان و مطربان حمایت می‌کردند.

در زمان امویان مسلمانان مانند بزرگان ایران و روم، به ساختن کاخ‌های عالی پرداختند و در عیش و فساد غوطه‌ور شدند و عرب‌ها با ایرانیان و رومیان ـ که به آنان موالی می‌گفتند ـ معاشرت می‌نمودند. آنان شیوه تجملی زیستن و لذت بردن از زندگی پرنعمت را به آنان آموزش می‌دادند. موسیقی بزمی نیز از آموزه‌های آنان به اعراب است. زندگی راحت شهرنشینی، که با فتح ایران و دیگر کشورها و به دست آوردن غنایم بسیار، نصیب اعراب شده بود و فراوانی کنیزان ایرانی و رومی که خوانندگی و رقاصی می‌دانستند، آنان را به شنیدن ساز و آواز و پرداختن به عیش و عشرت علاقه‌مند ساخت. آنان که ساز و آواز می‌دانستند به درباریان نزدیک می‌شدند و میان خلفا و امرا و هم‌نشینان آنان جایگاه بلندی می‌یافتند.

با آشنایی سلاطین اموی با موسیقی، آنان بیش‌تر وقت خود را به لهو و لعب و آسایش و شنیدن ساز و آواز می‌گذراندند و در این میان، بسیاری از احکام شریعت اسلام را نادیده می‌گرفتند. علاقه شدید امویان به عیش و سرور و خوشگذرانی، راه را برای ورود موسیقی‌دانان و رامشگران ایران و روم به حوزه حاکمیت مسلمانان هموار کرد و انواع سازها ـ مانند: چنگ، تنبور و بربط (عود) ـ در فرهنگ مسلمانان رواج یافت(۱).

 

۱ـ همان، صص ۸۰ ـ ۸۱٫

(۲۹)

در دوران سلطنت امویان، که نزدیک به یک قرن به درازا کشید، آنان برای تغییر فرهنگ محبت‌آمیز مردم به خاندان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و به ویژه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ، تبلیغات بسیاری علیه خاندان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و شخص امیرمؤمنان علیه‌السلام به راه انداختند؛ به‌گونه‌ای که بخشی از مسلمانان علیه ایشان شمشیر کشیدند و آن حضرت را شهید نمودند. آنان پیکر امام حسن علیه‌السلام را که به زهر امویان شهید شده بود، تیرباران نمودند و از به خاک‌سپاری آن در کنار مرقد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله جلوگیری نمودند و با این کار، القا می‌نمودند که آن حضرت از مشی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دور شده است.

البته این عایشه بود که آنان را رهبری و هدایت می‌نمود. او در زمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله سمت نظارت بر آهنگران و صنعت‌گران ایرانی را داشت که برای مسلمانان شمشیر می‌ساختند. عایشه را باید مغز متفکر کودتاگران سقیفه دانست و خلفای سه‌گانه، شاگرد وی به شمار می‌روند. اگر او عقیم نبود، فرزند خود را به خلافت می‌رساند. البته، عقیم بودن وی داغی بر دل او نهاده بود و این داغ، موجب گشت که وی نتواند حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت علی علیه‌السلام را ـ که به تصریح قرآن کریم کوثر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند و نسل پیامبر از آنان بود ـ تحمل نماید و همین امر سبب شد بغض و کینه ایشان را به دل گیرد. ابوبکر و عمر در سایه حمایت عایشه، به خلافت رسیدند. امروزه نیز اهل سنت در عربستان صعودی عایشه را عزیزتر از خلفا می‌دانند.

(۳۰)

هم‌چنین یزید که از تیره‌بخت‌ترین سلاطین اموی به شمار می‌رود، امام حسین علیه‌السلام و یاران ایشان را با لب تشنه و عطشان و در نهایت قساوت و بی‌رحمی شهید نمود و خاندان آن حضرت را به اسارت برد. او اجساد شهیدان کربلا را زیر سُم اسب‌ها پایمال نمود و از دفن اجساد پاره پاره آنان خودداری کرد. هم‌چنین امویان امام سجاد و امام باقر علیهماالسلام را به شهادت رساندند. امام سجاد علیه‌السلام در زمان خود تنها بیست یاور همراه داشت و در نهایت غربت به سر می‌برد؛ از این رو، زبان گویایی جز دعا نداشت. در این مدت، خواندن حدیث پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز ممنوع اعلام شده بود.


غناخوانی اعراب

از نخستین اعرابی که از موسیقی ایرانی و رومی اقتباس نمود، زرخریدی مکی به نام «سعید بن مسجح» بود. وی آواز نیکویی داشت و به موسیقی علاقه‌مند بود. او در اواخر قرن اول هجری و زمانی که امویان، مکه را در زمان عبدالله زبیر محاصره کرده بودند، می‌زیست. او تصنیف‌های ایرانی و آهنگ‌های رومی و ایرانی را مطابق ذوق عرب‌ها تنظیم می‌کرد. پس از آن، موسیقی‌دانان مسلمان در تکمیل این فن کوشیدند و هرچه در اواخر دولت اموی و اواسط دولت عباسی بر تجمل و خوش‌گذرانی میان مسلمانان افزوده می‌شد، موسیقی نیز به همان میزان اوج می‌گرفت.

غناخوانان که «مغنّی» خوانده می‌شدند، زنان و مردانی بودند که در

(۳۱)

مجالس عروسی و شادی یا عزا شرکت می‌کردند و با لحن مناسبِ حال و هوای مجلس، به تغنّی می‌پرداختند. معروف‌ترین آنان «عیسی بن عبدالله» مشهور به «طویس» از بردگان آزاد شده بود(۱).


دولت عباسیان و موسیقی

در دوره خلفای عباسی، موسیقی اسلامی بر اصول و قواعد موسیقی ایرانی قرار گرفت و مقامات و الحان موسیقی ایران، که با ذوق عربی هماهنگ شده بود، جانشین موسیقی عرب گردید و موسیقی آنان بر پایه موسیقی ایرانی استوار گردید(۲).

معروف‌ترین موسیقی‌دانان سده‌های نخستین ایرانِ پس از اسلام، کسانی بودند که در دستگاه خلافت عباسی در بغداد یا در قلمرو حکومت عباسیان زندگی می‌کردند. اینان بیش‌تر درباری و ندیم و معاشر خلفا و خلیفه‌زادگان و بزرگان دولت عباسی بودند. ابراهیم بن ماهان، معروف به «موصلی» و فرزندان و اعقاب و بستگان «اسحاق» و «حماد» و «زُلزل»، مشهور این دوران می‌باشند(۳).

در زمان جنگ میان امویان و منصور دوانیقی، امام صادق علیه‌السلام توانست از این فرصت استفاده نماید و با دور شدن نسبی تهدیدها، برخی از علوم و احکام دین را به یاران خویش بیاموزد. در این زمان، امام صادق علیه‌السلام از

۱ـ مشحون، حسن، تاریخ موسیقی ایران، ج ۱، ص ۸۲٫

۲ـ همان، ص ۸۹ ـ ۹۰٫

۳ـ همان، صص ۱۱۸ ـ ۱۱۹٫

(۳۲)

فواید غنا و طرب سخن گفته‌اند و کسب و درآمد برخی از خوانندگان و نوازندگان را حلال دانسته‌اند. روایت آن حضرت در توحید مفضل، در این زمینه حایز اهمیت است.

روایاتی در حرمت غنا و موسیقی از امام کاظم علیه‌السلام رسیده است. در این زمان، هارون الرشید از جمله عیاشان پسر باز بوده است که زیبارویانی از پسران ـ از جمله مثلی، ابن جامه، سهما، زلزل، غزال و برسوما ـ را نزد خود داشته و از اختلاط آنان با دختران لذت می‌برده است. روزی هارون به «برسوما» می‌گوید: ابن‌ماجه چگونه است؟ او در پاسخ می‌گوید: «او هم‌چون عسل است و هر جای او را بچشی، خوشمزه است.»

هارون الرشید با استفاده از نام «امیرالمؤمنین» که بر خود نهاده بود، دست به هر کار فجیع و شرم‌آوری می‌زد و این نام مقدس را لکه‌دار می‌کرد. این گونه بوده است که امامان می‌فرمایند: به ما امیرالمؤمنین نگویید؛ در حالی که آن حضرات به حقیقت امیرالمؤمنین هستند؛ ولی چون اگر آنان می‌گفتند ما امیرالمؤمنین دوم هستیم، دیگران مدعی سومی آن و به همین ترتیب می‌شدند و از این عنوان سوء استفاده سیاسی می‌کردند، لقب امیرالمؤمنین را منحصر در حضرت علی علیه‌السلام دانستند و از اطلاق آن بر دیگر امامان پرهیز می‌دادند.

هم‌چنین هارون پسر زیبارو و خوش صدایی در اختیار داشت که نام او را «سوسن» نهاده بود و هارون با او کار دخترانه می‌کرد. گاه قیمت پسرها از دخترها بیش‌تر بوده است. پسرها زیر ابرو گرفته و آرایش می‌کردند.

(۳۳)

سوسن برای هارون بسیار دلنشین بود و برای او خوانندگی می‌کرد؛ اما پس از آن که با کنیزی نزدیکی نمود، از خوانندگی دست برداشت.

این گزارش، چگونگی فساد اخلاق سلاطین عباسی و درباریان را می‌نمایاند. حال در چنین محیطی چگونه می‌توان انتظار داشت امامان شیعه علیهم‌السلام غنا و موسیقی را حلال بدانند.

موسیقی عرب در دوران مأمون به اوج خود رسید. او برای شرعی جلوه دادن کار خود، گاه حکم جواز غنا و موسیقی را به دروغ به امام رضا علیه‌السلام نسبت می‌داد. او چنان از نفوذ امام رضا علیه‌السلام در میان یاران خویش و گستردگی قدرت اجتماعی آنان می‌ترسید که ناچار شد امام علیه‌السلام را به بهانه ولایت‌عهدی، در دربار خود تحت نظر قرار دهد و معاشرت‌ها و روابط ایشان را به صورت مستقیم کنترل نماید و برای آن‌که مکتب علمی ایشان را ـ که شهره آفاق شده بود ـ دارای رقیب سازد، فلسفه یونان را حمایت نمود و ترجمه کتاب‌های فلسفی را که برای اعراب، مکتب و فرهنگ جدیدی بود، به بازار نشر مسلمانان آورد تا ذهن و اندیشه آنان را به آن مشغول دارد و آنان را از شنیدن صدای معصوم باز دارد. هم‌چنین وی انواع آوازها و سازها را با توجه به همین سیاست تبلیغ می‌نمود. آوازها و سازها در دوران اموی و عباسی در دست استعمار زمان بود. برای دریافت بهتر این موضوع، می‌توان به فتوای حرمت تنباکو در عصر میرزای شیرازی مثال زد. تنباکو در آن زمان در انحصار استعمار انگلستان قرار گرفته بود و چون ابزاری استعماری شده بود، میرزا به حرمت آن فتوا داد.

(۳۴)

اگر استعمار، روزی قرآن کریم یا نماز را نیز ابزار پیشبرد اهداف شوم و استعماری خود و جبهه باطل قرار دهد، همان‌گونه که معاویه در جنگ صفین چنین نمود، خواندن آن قرآن حرام می‌گردد.

اگر بخواهیم در میان سلاطین جور، کسانی را معرفی کنیم که فضایل امامان شیعه علیهم‌السلام را می‌شناخته‌اند (و از این رو می‌توان دشمنی آنان را آگاهانه دانست؛ آگاهانی که «صاحب ولایت» را می‌شناختند) تنها معاویه و مأمون را می‌یابیم. البته عمر و عاص نسبت به معاویه اعلم است؛ ولی وی شاگرد او به شمار می‌رود. باید دید نطفه اینان چگونه ریخته شده بوده که آنتی‌تز معصوم بوده‌اند. ابن ابی العوجا نیز آنتی‌تز امام صادق علیه‌السلام و جبهه باطلِ ایشان بوده است.

اگر از مسایل پیچیده ولایت و معرفت آن، تنها به سینه زدن، روضه خواندن و پیراهن سیاه اکتفا شود ـ آن هم به صورت ناقص و با حفظ پرستیژ و با نوک انگشت ـ و از مباحث معرفتی آن غفلت شود، غربت و مهجوریت این باب، هم‌چنان ادامه خواهد یافت.

در زمان اولیای معصومین علیهم‌السلام غربت و تنهایی آنان در اوج بود و آن حضرات ناچار از تقیه بودند؛ طوری که در روایات است: «التقیة دینی و دین آبائی»(۱). حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام چنان مظلوم بود که شخصی در حضور همگان وارد مسجد می‌شود و به آن حضرت علیه‌السلام ناسزا می‌گوید و

  1. المحاسن، ج ۱، ص ۲۵۵٫

(۳۵)

حضرت نیز بزرگوارانه سکوت می‌کنند. پس از حادثه خون‌بار کربلا، اهل بیت علیهم‌السلام شادی به خود ندیدند. اگر محبی چند شعری در مورد فضایل اهل بیت علیهم‌السلام می‌سرود، گویا با خون خود بازی کرده است. خفقان و استبداد، جایی برای آزادی و شادی شیعیان نگذاشته بود و زمینه‌ای برای تشکیل مجالس غنایی و موسیقی برای آنان نبود. در زمان امام سجاد علیه‌السلام تا چهل سال اصلاً برای شیعه ننگ بود که نام شادی بر لب آورد؛ بلکه دایم در مصیبت عظیم کربلا غم داشت و حتی امروزه نیز ختم مجالس شادی با روضه و نوحه‌ای بر امام حسین علیه‌السلام است و عالمان می‌گویند: مگر دشمنان ولایت برای شیعه جای شادی باقی گذارده‌اند؟ و در واقع و به حقیقت نیز چنین است و تا زمان ظهور هیچ شادمانی دنیایی برای شیعه باقی نمانده است.

غربت امامان علیهم‌السلام روز به‌روز بیش‌تر و مضاعف گردید و چون شرایط برای آنان رفته رفته سخت‌تر می‌شد، غیبت صغرا و کبرا پیش آمد تا جان آخرین امام معصوم حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) محفوظ بماند. البته تا خواننده در آن شرایط قرار نگیرد، به درک واقعی آن نمی‌رسد.

ما برای آن که فضای آن موقع، تصویر بهتری از خود نشان دهد، ناگزیریم چهره مظلومیت اهل‌بیت علیهم‌السلام را بازخوانی نماییم تا به دست آید چرا «طرح شادمانی دینی» زمینه برای ظهور و بروز نیافته است؟ البته پیش از آن باید به نکته‌ای بسیار مهم اشاره کنیم و آن این‌که شنیدن صدای

(۳۶)

جبهه باطل و اعتقاد به دستگاه حاکم جور و ظالم، حرام است که از آن در فصل پایانی این کتاب، سخن خواهیم گفت.


دوره‌های رویارویی حق و باطل

گفتیم جبهه باطل بر غنا و موسیقی دست گذاشت و آن را ابزاری برای بسط نفوذ خود در میان توده‌ها و افراد جامعه و دوری آن‌ها از مقام ولایت و از برترین ابزارها برای انتقال صدا و فرهنگ خود نمود. این رویارویی در تاریخ اسلام، شش سرفصل مهم دارد: دوره پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، زمان حکومت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ، گذرگاه تنگ تاریخ و حکومت شش‌ماهه امام حسن علیه‌السلام ، عاشورا و آشکارسازی چهره باطل و رسوایی آن، تحول معرفتی و تبدیل آن به فرهنگ، زمان غیبت صغرا و کبرا.


میدان‌داری باطل در سقیفه

با شهادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله باطل در چهره نقابداران منافق و دو چهره و با استفاده از ساده‌پنداری و کوتاه فکری امت اسلامی، میدان‌دار سیاست و رهبری اجتماعی گردید و چهره شاخص حقیقت، امیرمؤمنان علیه‌السلام را به انزوا برد. حق‌خواهی آن حضرت که با ولایت خویش «فصل الخطاب» بودند و در جایی از حق به خاطر مصلحت و سازش با دیگران کوتاه نمی‌آمدند، سبب ریزش بسیاری از خواص دنیاطلب و اهل هوس و تمایلات نفسانی و جدایی آنان از آن حضرت گردید. سه عامل یاد شده تجربه توفیق حکومت اهل بیت عصمت علیهم‌السلام و اجرای صحیح

(۳۷)

دین را تا زمان ظهور، از جهانیان سلب کرد.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در زمان خود توانستند دین حق را جایگزین باطل نمایند و این بنای حقیقی را برای همیشه مستحکم و ماندگار سازند؛ اما چون مجال دگرگونی ریشه‌ای تمامی افکار و سنت‌های ناصواب اجتماعی را نیافتند، باطل تنها از صحنه ظاهری اجتماع ساقط شد و در باطن، به توطئه و طراحی کودتای سقیفه رو آورد و باطل برای مدت ۲۵ سال میدان‌دار تمامی جامعه مسلمانان گردید. با حکومت امام علی علیه‌السلام ، ایشان تمامی همت خود را بر افشای چهره‌های باطل و پیرایه‌ها و بدعت‌های آنان گذاشتند. آن حضرت علیه‌السلام توانستند در مدتی کوتاه، ترنمی از اسلام ناب محمّدی و احکام اجتماعی آن را در جامعه شکل بخشند و بسیاری از زنگارها و پیرایه‌هایی که در ۲۵ سال گذشته بر اسلام وارد شده بود را بزدایند و چهره زیبای عدالت و مهربانی حق را برای اندک زمانی ظاهر سازند و این ناموس خلقت را از پرده غیبت به در آورند. امام علی علیه‌السلام طعم شیرین صداقت و درستی را در کوتاه‌ترین مدت در کام بشر نهاد و برای آشکار ساختن حق و مسیر حقیقت بسیار کوشیدند. البته جبهه باطل، در برابر اقدامات حق‌طلبانه آن حضرت علیه‌السلام ، سه جنگ بزرگ را بر ایشان تحمیل کرد. افسوس که حضرت علیه‌السلام با افرادی مواجه بودند که بعد از صدها استدلال و برهان می‌گویند: یا علی، دیر آمدی و اگر زودتر می‌آمدی، با تو بیعت می‌کردیم. صاحبان چنین استدلالی که از زندگی جز چهره گذرای آن را نمی‌بینند،

(۳۸)

نباید جز شومی فرجامی داشته باشند؛ هرچند افرادی مثل سلمان، ابوذر، مقداد و عمار، در میان آنان باشند؛ زیرا آنان در مقابل عملی انجام شده قرار می‌گیرند و نمی‌توانند کاری جز تأسف و سکوت داشته باشند.


گذرگاه تنگ تاریخ

دوره شش ماهه امامت امام حسن علیه‌السلام گذرگاه تنگ تاریخ بود. آن حضرت علیه‌السلام به‌طور عملی نشان دادند چگونه باید از گسل‌های پیش رو گذشت و زمینه را برای افشای چهره باطل آماده ساخت. در این دوره، باطل چهره مزوّرانه و باطنِ پلید خود را آشکار ساخت، اما نه‌چنان که دیگر ابهامی در هویت آن نباشد و در دوره چهارم، تمامی چهره باطل آشکار شد و حتی افراد ساده‌لوح آن زمان، چهره خواص خودفروخته را که لباس دین به تن داشتند، به صورت کامل شناختند؛ به‌گونه‌ای که ابهامی در شناخت آنان برای جامعه باقی نماند.

در دوره پنجم، حضرات معصومین علیهم‌السلام هدف اصلی خود را ایجاد تحول فرهنگی و معرفتی در اسلام و تبیین اندیشه‌های بلند در مرزبندی‌های مشخص، به‌طور عملی در دورانی طولانی قرار دادند و هرگونه ابهام را برای درک واقعی اسلام در زمان خود و یا غیبت، دور ساختند.


ولایت؛ گذرگاه سنجش

مطالعه این دوره‌های پنج‌گانه و رویکردهای هر یک از خواص آن زمان در برابر صاحبان ولایت علیهم‌السلام ، به‌خوبی نشان می‌دهد چه بسیار

(۳۹)

می‌شود که فردی مؤمن باشد و برای خدا سجده نماید، ولی وقتی در بوته امتحان و محک تجربه قرار گیرد و به‌وسیله صاحب ولایت تحلیل عینی یابد، با روش حق و راه صاحب ولایت و سبک زندگی جبهه حق، انکار و عناد داشته باشد و خود و اندوخته‌های به‌ظاهر ایمانی خویش را به باطل ببازد و راه خود را از راه معصوم جدا کند. نمونه گویای این امر، در کودتای سقیفه، جنگ جمل، نهروانیان صفین، مخالفان صلح امام حسن علیه‌السلام و کسانی که با امام حسین علیه‌السلام همراه نشدند، می‌توان یافت. در این میان، مخالفان صلح امام حسن علیه‌السلام که بیش‌تر بازمانده نهروانیان بودند، عناد بی‌پایانی از خود نشان دادند و با کمال بی‌حرمتی به آن حضرت، ایشان را «مذلّ المؤمنین» تبلیغ کردند. آنان کسانی بودند که نه قدرت تحلیل صلح را داشتند و نه مرد جنگ، ایثار و شهادت بودند؛ بلکه تنها چیزی که آنان را به مخالفت وا می‌داشت، عناد نفسانی بود. گذرگاه امتحان که پیش آید، به دست می‌آید ایمانِ تمام و انقیادِ کامل و التزامِ محکم، چه نایاب است؛ به‌گونه‌ای که باید از آن، لب فرو بست و چیزی نگفت.


چهره‌های باطلِ حق‌نما

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در زمان خود، سه چهره باطل که ادعای حقانیت داشتند را آشکار ساختند: قاسطین، ناکثین و مارقین. در زمان غیبت، هر گاه خداوند به یکی از اولیای خود اذن آشکارسازی دانش خود دهد، این سه چهره با حق‌نمایی در برابر او ـ که حق الهی است ـ

(۴۰)

خواهند ایستاد.

قاسطین (تبه‌کاران) دنیاطلبانِ خوش‌گذران و عافیت‌طلب هستند که ریاست و قدرت برای عافیت دنیایی می‌خواهند. آنان به دین اهتمامی ندارند؛ هرچند می‌شود خود را در لباس دین نشان دهند.

ناکثان با آن که بزرگان و خواص اهل دین هستند، بر گِرد پول، طواف می‌کنند و حق حساب می‌خواهند تا آرام بگیرند، وگرنه فریاد «وا اسلاما» در برابر صاحب دین سر می‌دهند و پیمان دین‌داری می‌شکنند. اگر باطل در چهره تبه‌کاران حکومت کند، به این گروه حق حساب می‌دهد.

مارقان و خارج‌شدگان از دین، موقعیت ویژه‌ای در دین دارند و چهره‌های مقدس‌مآبِ دیانت شناخته می‌شوند. بزرگ‌ترین مشکل اهل حق، این گروه می‌باشند که جهل دینی آنان چهره ادعای فهم دین دارد. این گروه، همان ارتجاع‌طلبان خشک مقدس هستند که با ظواهر و نام‌های دینی، به جنگ حق و صاحب ولایت می‌آیند و چماق تکفیر و تفسیق آنان همواره بالاست و گروهی را که در مسجدِ آنان نماز می‌گزارند، داخل در دین داخل، و بسیاری را از آن خارج می‌کنند(۱). چهره بارز خشک‌مقدسان را می‌شود در جبهه ابن زیاد دید که به نام دین و پیروی از خلیفه مسلمین که به اعتقاد آنان یزید بود، امام حسین علیه‌السلام را خارج شده از دین دانستند که پیکار با وی، واجب شرعی می‌باشد. شمر که بر

۱ـ نهج‌البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۰۱٫

(۴۱)

منبر، حدیث می‌گفت با همین استدلال به کربلا آمد.

مارقان چهره‌های دینی ساده‌انگار و نادان هستند و در عین حال، تعصب مزاجی بالا و تقدسی بی‌محتوا دارند که بیش‌تر عمل می‌کنند و کم‌تر اندیشه می‌ورزند. آنان از دین، جز پوسته و ظاهری که الفاظ دین را یدک می‌کشد، نمی‌شناسند و آن را بر هر چیزی، حتی بر صاحب دین و صاحب ولایت ترجیح می‌دهند. آنان عالم‌نمایانی ظاهرگرا هستند که به راهی جز میل قشری خود نمی‌روند. خودسری و خودرأیی از صفات آنان است. چیزی جز خود نمی‌بینند و تنها از خود پیروی دارند و به هیچ وجه به رأی دیگری در نمی‌آیند. استکبار در این گروه نمایانی سرسختانه‌ای دارد.

تبه‌کاران در تزویر (اعم از حیله، حقه، تقلب، ریا و نفاق) و بهره بردن از زور و زر و زاری تردستی دارند؛ به‌گونه‌ای که خواص کارشناس در تشخیص حق از باطل، از تردستی‌های آنان در شگفت و حیرت می‌شوند. تساهل دینی و ایجاد بدعت به نام مصلحت برای پررونق و چیره ساختن جبهه خود علیه حق، سیاست دایمی آنان است. این گروه از دین، عناوین ظاهری آن را به سختی برای خود استفاده می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که حتی مثل یزید نیز خود را بی‌پروا خلیفه مسلمانان می‌خواند و برای حفظ این عنوان، حتی حضرت اباعبداللّه علیه‌السلام را به شهادت می‌رساند. تبه‌کاران، پشتیبانی مالی از دو گروه دیگر یعنی ناکثان (خواص پول‌مدار) و مارقان (خواص خشک‌مقدس) و میدان دادن به چهره‌های برجسته آنان

(۴۲)

را در سیاست خود دارند؛ به‌گونه‌ای که نمی‌شود تبه‌کاری در جایی چیره باشد و ناکثان و مارقان را برای رویارویی با حق، پشتیبانی و حمایت نکند. تبه‌کاران، در ابتدا برای مبارزه با حق و صاحبان ولایت، خود عقب می‌نشینند و ابتدا این دو گروه را پیش می‌آورند تا در برابر جبهه حق صف‌آرایی کنند و فریاد وا اسلاما و وا حق علیه حق سر دهند. تبه‌کاران منافق‌پیشه و مزوّر تا می‌شود چهره خود را در پناه تحریک این گروه‌ها پنهان می‌دارند.

چگونه می‌شود تمامی این سه تبار، شیطانی و باطل نباشند؛ در حالی که علی علیه‌السلام را در میان خود داشتند که هیچ گاه حق از او جدایی نداشت؛ اما آنان از ایشان پیروی نمی‌کردند. چه زیباست این بیان که: هرگاه شخصی زمامدار مردم گردد و حال آن که داناتر از وی در رتق و فتق امور و رفع مشکلات دینی و دنیوی مردم هست، وی فاقد ولایت و وجاهت دینی و گمراه و بدعت‌گذار است(۱)؛ اما شکوهِ ظاهری و دینی ناکثان و مارقان و میدان‌داری قاسطان، چنان است که حتی اگر امتی، حضرت علی علیه‌السلام در میان خود داشته باشند، شک و تردید در حقانیت وی بر فضای فکری جامعه سنگینی می‌کند؛ به‌گونه‌ای که برخی می‌گفتند: آیا ممکن است عالمانی هم‌چون طلحه و زبیر و چهره‌ای مقدس چون عایشه در جبهه باطل باشند؟ طلحه و زبیر، حب ریاست و دنیا بر آنان چیره

۱ـ ر. ک : بحارالأنوار، ج ۲، ص ۳۰۸٫

(۴۳)

بود و می‌دیدند علی علیه‌السلام مردی نیست که با ستم بر بندگان خدا، دنیای آنان را فراهم آورد. علی چنین بود که خود می‌گوید:

«اگر شب را بر روی خارهای «سعدان» بیدار به سر برم، یا در غل و زنجیرها بسته و کشیده شوم، برایم دوست‌داشتنی‌تر است از این که خدا و رسولش را روز قیامت، در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم کرده و چیزی از اموال دنیا را غصب نموده باشم. چگونه به کسی ستم روا دارم، به خاطر جسمی که تار و پودش به سرعت به‌سوی پوسیدن و کهنگی پیش می‌رود (و از هم می‌پاشد) و مدت‌های طولانی در میان خاک‌ها می‌ماند.

سوگند به خدا! عقیل (برادرم) را دیدم که به شدت فقیر شده بود تا آن‌جا که از من خواست یک مَن از گندم‌های شما (بیت المال) را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از فقر و گرسنگی، موهایشان ژولیده و رنگشان دگرگون گشته بود. گویی صورتشان با نیل، رنگ شده بود. «عقیل» باز هم اصرار کرد و چند بار خواسته خود را تکرار نمود. من به او گوش فرا دادم، خیال کرد دینم را به او می‌فروشم و به دلخواه او قدم بر می‌دارم و از راه و رسم خویش دست می‌کشم! (برای بیداری و هوشیار شدنش) آهنی را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزدیک کردم، تا با آن، عبرت گیرد. ناله‌ای هم‌چون بیمارانی که از شدت درد می‌نالند، سر داد و چیزی نمانده بود که از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: آگاه باش ای عقیل، زنان سوگمند بر تو بگریند و شیون کنند! از آهن داغی که انسانی آن را به بازیچه سرخ

(۴۴)

کرده، ناله می‌کنی؛ ولی مرا به سوی آتشی می‌کشانی که خداوند جبّار، با شعله خشم و غضبش، آن را برافروخته است! تو از این رنج می‌نالی، و من از آتش سوزان ننالم؟

و از این ماجرا شگفت‌آورتر، داستان کسی است که نیمه شب ظرفی سرپوشیده پر از حلوای لذیذ به در خانه ما آورد؛ ولی این حلوا معجونی بود که من از آن متنفر شدم. گویی آن را با آب دهان مار یا استفراغش خمیر کرده بودند! به او گفتم: هدیه است، یا زکات و یا صدقه؟ که این دو، بر ما اهل بیت حرام است؟ گفت: نه این است و نه آن ، بلکه هدیه است. به او گفتم: زنان بچه‌مرده بر تو گریه کنند! آیا از طریق آیین خدا وارد شده‌ای که مرا بفریبی، دستگاه ادراکت به هم ریخته ، یا دیوانه شده‌ای، و یا هذیان می‌گویی؟ به خدا سوگند! اگر اقلیم‌های هفت‌گانه را با آن‌چه در زیر آسمان‌هاست به من دهند که خداوند را با گرفتن پوست جو از دهان مورچه‌ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد و دنیای شما نزد من از برگ جویده‌ای که در دهان ملخی باشد، خوارتر و بی‌ارزش‌تر است. علی را با نعمت‌های فناپذیر و لذت‌های نابود شدنی دنیا چه کار! به خدا پناه می‌بریم از به خواب رفتن عقل و لغزش‌های قبیح و از او یاری می‌جوییم.»(۱)

حضرت علی علیه‌السلام با خوارج ـ که از بدترین دشمنان متعصّب حضرت بودند ـ مانند دیگر مردم جامعه و به گونه عادی و بدون اعلام وضعیت

۱ـ نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۱۶٫

(۴۵)

زرد یا قرمز رفتار می‌کردند. امیرمؤمنان علیه‌السلام ، سهمیه خوارج را از بیت‌المال قطع نکردند. خوارج در اظهار عقیده و مرام خود آزادی کامل داشتند. برای نمونه، برخی از خوارج در میان سخنرانی حضرت، به مسجد می‌آمدند و جنجال راه می انداختند. روزی حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بر منبر بودند، فردی پرسشی نمود و آن حضرت بی‌درنگ پاسخ او را داد، یکی از بین مردم فریاد زد: «قاتله اللّه ما أفهمه»؛ خدا او را بکشد؛ چقدر این مرد دانشمند و فهیم است! مردم حاضر در مسجد، قصد تعرض به او کردند، حضرت فرمود: رهایش کنید، او به من جسارت کرده است.

خوارج در نماز جماعت حضرت شرکت نمی‌کردند؛ چرا که او را کافر می‌دانستند. روزی در میان نماز جماعت، «ابن الکواء» برای ترور شخصیت و وجاهت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فریاد زد و به کنایه این آیه را خواند:

«وَلَقَدْ أُوحِی إِلَیک وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِک لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک وَلَتَکونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(۱)؛

ای پیامبر، و به‌تحقیق به سوی تو و پیامبرانی که پیش از تو به نبوّت و رسالت رسیده بودند وحی فرستادیم که اگر مشرک شوی، همه کردار خیر و نیک تو تباه خواهد شد و در گروه زیانکاران قرار خواهی گرفت.

۱ـ زمر / ۶۵٫

(۴۶)

وقتی ابن‌کوا این آیه را می‌خواند، حضرت سکوت کرده بود؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید:

«وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآَنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»(۱)؛

زمانی که قرآن تلاوت می‌شود، گوش فرا دهید و خاموشی برگزینید، باشد که مورد رحمت حق قرار گیرید.

«ابن‌کوا» چند بار دیگر این آیه را قرائت کرد و امام علیه‌السلام چند بار سکوت نمود تا وی آیه را تمام کند. در این حال، مردم متوجّه شدند که او می‌خواهد با این قرائت و بی‌توجّهی، نماز را بر هم زند. از این رو، حضرت در پاسخ وی، در حال نماز، این آیه را خواندند:

«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ یسْتَخِفَّنَّک الَّذِینَ لاَ یوقِنُونَ»(۲)؛

صبر و استقامت در راه حق را پیشه خود ساز؛ به‌درستی که وعده خدا بر نصرت صابران حق است و کسانی که ایمان و یقین به آخرت ندارند، هیچ گاه نخواهند توانست تو را در انظار، خوار و سبک نمایند.


انقطاع باطل و جایگزینی چهره‌ها

چیرگی هر یک از سه گروه باطل بر سرنوشت سیاسی و مدیریت جامعه، پی‌آمدی مشترک دارد و آن این که این افراد به دلیل ضعف درونی و احساس خودباختگی و وابستگی که لازم باطل است نمی‌توانند

۱ـ اعراف / ۲۰۴٫

۲ـ روم / ۶۰٫

(۴۷)

استقلال، عظمت و استمرار داشته باشند. این افراد گذشته از آن‌که صاحب حقارت طبیعی هستند و برای همین نمی‌توانند قدرت صاحب ولایت را تحمل کنند و او را به انزوا می‌برند؛ آن هم با هیاهو و با ابزارهایی که احساسات جمهور و توده‌ها را برانگیزاند و موسیقی یکی از این ابزار مهم است. بزرگی الهی و عظمت حقانی صاحبان ولایت، کوچکی و ناچیز بودن چهره‌های پر هیاهوی باطل را عریان می‌سازد و به همه نشان می‌دهد شریک جرم تمامی کارهای ناشایست دیگران، بلکه علت اساسی این امر و عامل انحراف و انحطاط جوامع مذهبی و بیماری و معیوب شدن زندگی‌ها همین چهره‌های باطل و سردمداران پرادعا می‌باشند. ویژگی باطل این است که ابتر است و استمرار ندارد؛ برخلاف حق که چهره‌ای مستمر دارد و کوثر است و تبار تاریخی آن پیوسته و بدون انقطاع است. توده‌ها نیز درگیر احساسات و عواطف خود هستند. از این رو، آنان یا با حق همراه می‌شوند و یا با باطل. همراهی آنان بر مدار این است که جبهه حق چیره می‌شود یا جبهه باطل. البته همراهی آنان سرنوشت‌ساز است؛ هرچند خود آنان نه در عنوان حق جای می‌گیرند و نه در عنوان باطل. آنان با کمیت و شماره خود با تغییر جهت به‌سوی حق و باطل، موازنه حق و باطل را تغییر می‌دهند و جبهه باطل با درک کامل این معنا بر آن است تا افراد جامعه را بر اساس تحریکات نفسانی و با برانگیختن شور و احساسات و بر مدار انگیزش‌ها با خود همراه سازد و برای این کار چه ابزاری کارآمدتر از موسیقی و غنا.

(۴۸)

حق و باطل همیشه در قامت افراد شجاع یا دارای جربذه رخ می‌نماید، نه در قالب جمعیت‌ها. جمعیت، نقش سیاهی لشکر را دارد و این افراد هستند که نظریه‌پرداز برای حق یا مهره باطل قرار می‌گیرند. جمعیت‌ها یا توده‌ها افراد عادی هستند که از امور خیالی و نفسانی ساده پیش‌تر نمی‌روند و مسیر خور و خواب و شهوت معمولی دارند و به لقمه نانی راضی و به داشتن خانه و خودرو و همسری خرسند می‌باشند و چندان به زندگی و مسیر سلامت و سعادت آن نمی‌اندیشند.

اهل حق کوثر دارند؛ به این معنا که جریانی مستمر و دایمی می‌باشند و باطل منقطع و ابتر و بدون نسل است و فرهنگی مستمر و پایدار نیست، بلکه متوقف بر افراد است که البته به طور دایم، جایگزین می‌شوند. امروز نسل ثابتی از باطل نیست و نمی‌توان فرزند ابولهب‌ها، بنی‌امیه، بنی عباس یا دیگر شاهان باطل را دید و باطل را در نسلی به صورت جریان مستمر نام برد؛ برخلاف حق که در چهره انبیایی است که تمامی از یک ریشه و تبار می‌باشند و سیادت و نیز تبار انبیا تا به امروز ادامه دارد و نمی‌شود کسی چهره حق گردد و تبار انبیایی نداشته باشد.

هم‌چنین مقتضای طبیعی ظلم و فساد این است که خود عامل نابودی خویش می‌شود و ظلم زمینه آزادی را درون خود یا کنار خویش می‌پروراند. صاحبان ولایت همیشه در کنار مردم می‌مانند؛ زیرا دین برای هدایت و نجات مردم آمده است. صاحبان ولایت که حق هستند، کنار مردم می‌باشند و باطل اگر در مصدر امور قرار گیرد، به معارضه با صاحب

(۴۹)

ولایت رو خواهد آورد؛ زیرا همواره این یک قانون است که فرد سست‌بنیاد که ریاست و قدرت برای وی بزرگ می‌نماید، هرگز توان تحمل صاحبان ولایت را ندارند؛ زیرا عظمت روح این چهره‌های بزرگ حق، جز حق را بزرگ نمی‌بیند و آنان در تحکیم بنیادهای فکری مردم کوشا هستند و آنان را پولادین تربیت می‌کنند تا نه تنها به باطل نگروند، بلکه با آن، به ستیز برخیزند.


کودتای سقیفه؛ عبرت‌آموز زندگی در عصر غیبت

تمامی اسلام در در دو رکن که چهره واحدی از یک حقیقت هستند منحصر است: قرآن کریم و حضرات چهارده معصوم صلی‌الله‌علیه‌وآله . قرآن کریم و شخص رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان اسلام و میزان آن حضرت علی علیه‌السلام است که فصل الخطاب و صراط مستقیم و قسیم جنّت و نار و ملاک شناخت کفر و ایمان و برهان ثابت اوست. در زمان غیبت، باید از ماجرای شوم سقیفه عبرت گرفت و تلاش داشت از افرادی نبود که به جهالت و گمراهی دامن می‌زنند و خواسته یا ناخواسته در جبهه باطل قرار می‌گیرند. انحراف مسلمین از مسیر اسلام حقیقی که پیوند با صاحبان ولایت در تمامی شؤون زندگی است، فاجعه‌ای بسیار زیان‌بار برای بشر گردید؛ به‌گونه‌ای که ریشه تمامی مفاسد عصر حاضر و آیندگان است. مسلمین حق را رها کردند و به‌راحتی حامی باطل، نیروی گمراهی و سیاهی لشکر انحراف گردیدند و خود را از بلندای رفعت به خاک مذلت کشانیدند تا جایی که امروزه این خفت و انحراف، دامنگیر بیش‌تر کشورهای به ظاهر اسلامی

(۵۰)

شده است و آنان هنوز تاوان جدایی خود از مقام ولایت و ظلمی را که بر حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام وارد آوردند، می‌پردازند. بعد از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله کسانی خلافت را غضب کردند که هیچ گونه وجاهت علمی و عملی در میان مسلمین نداشتند؛ بلکه سوابق منفی آنان کم نبود و عجیب این است که بیش‌تر مسلمانان، آنان را پذیرفتند و به‌راحتی از پذیرش حق سر باز زدند. اگر در برابر امیرمؤمنان علی علیه‌السلام ، افراد بسیار برجسته‌ای قرار می‌گرفتند، قابل پذیرش و توجیه بود که بیش‌تر مسلمانان فهمی درست از اوضاع سیاسی دارند و تنها نسبت به مصداق فضیلت، گمراه بوده‌اند؛ ولی کسانی در برابر علی علیه‌السلام دست به توطئه و کودتا زدند که موقعیت فضیلتی در نظرگاه افراد جامعه نداشتند و سست ارادگی، خشونت و ریاکاری آنان برای همه شناخته شده بود. آنان کسانی بودند که مورد لعن آشکار پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله قرار گرفتند؛ زیرا از امر ایشان تخلف ورزیدند. البته سابقه کفر آنان نیز امر پنهانی نبود.


سیستم ظالمانه و خشن خلفای جور

اسلام که با رهبری پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله چهره صداقت همگانی و احترام به حقوق تمام بندگان و مهرورزی اجتماعی را پرورش داد، بعد از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و با رهبری افراد آلوده جبهه باطل، از دست رفت و سیستم ظالمانه‌ای به جای آن نشست که مهد زور و تجاوز شد. آنان چنان ظالم و خشن بودند که حتی شمشیر بر نزدیکان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله کشیدند و با جگر گوشه نبی اکرم، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام با بدترین و خشن‌ترین

(۵۱)

و فجیع‌ترین حالات برخورد کردند که قلم از بیان آن شرمسار است. تنها برای بیان سختی‌های زهرا علیهاالسلام همین بس که آن حضرت در کنار آدم، یعقوب، یوسف و امام سجّاد علیهم‌السلام از بکاءان پنج‌گانه تاریخ است و نیز قدر، قبر، سال تولّد و روز شهادت ایشان مجهول است؛ در حالی که آن‌حضرت علیهاالسلام حقیقتِ کامل و مثل اعلایی از گنجِ پنهان پروردگار می‌باشد. یکی از معضلات باب ولایت، حضرت زهرا علیهاالسلام است و هرگز ولایت کسی بدون شناخت ایشان، کامل و حتی سالم نمی‌شود.

کسی که حق تعالی به بغضش خشمناک می‌گردد و به رضایتش شادمان، چگونه جبهه کفر، نفاق و الحاد، با تمام خباثت و عناد و عجیب آن که با داعیه دیانت و دین‌مداری، مورد هجوم قرار دادند و آن کس که در جبهه باطل بیش از همه داعیه دین داشت، چگونه میان در و دیوار، محسن ایشان را شهید کرد و آن مبارک نور را به شهادت رسانید! راستی این چه دین‌داری است که با چنین کفر و الحاد و عنادی سازگار است و هر ظلم و ستمی را مرتکب می‌شود! چنین دینداری‌ها چیزی جز ظاهرفریبی برای پنهان‌سازی باطن و باطلِ درون نیست و آن حضرت علیهاالسلام با شهادت خود، بیش از دیگر اولیای دین علیهم‌السلام ، چهره‌های باطل را برای بشر ساده‌انگار یا هوس‌محور، رسوا ساخته است.

باید توجه داشت جبهه باطل چون صداقت ندارد، هیچ گاه در دوره‌ای که حاکم است، جنایات، چپاول‌ها و تجاوزهای آن به مال و ناموس و شؤون فردی و اجتماعی دیگر افراد، آشکارا مطرح نمی‌گردد و

(۵۲)

کم‌تر کسی از آن آگاه می‌شود و در نهایت، یا به چشم نمی‌آید و پنهان می‌گردد و یا در شعاع محدودی باقی می‌ماند و بعدها به سانسور یا نابودی خبری مبتلا می‌گردد و یا به طور ناقص، در صفحه تاریخ باقی می‌ماند؛ بدون آن که محکمه، دادگاه و قاضی و یا مدعی و یا شاهدی ماندگار داشته باشد. هیچ گاه نمی‌شود از وضعیت درست حاکمِ باطل، در زمان حیات و قدرت وی اطلاعات کافی به‌دست آورد و از تجاوزها و جنایت‌های وی خبر گرفت و تنها می‌توان با مقایسه گذشته هر گروه، وضع حاکم فعلی را تا حدودی شناخت. جنایات و ظلم‌های حاکمان باطل با سانسورهایی که اِعمال می‌شود و با نظارتی که بر رسانه‌هاست، تنها روزی قابل بررسی است که دیگر، آن فرد و گروه وی در کار نباشند. بعد از مرگ آنان، تنها ناله و نفرینی که از خود به جای گذاشته‌اند، در محکمه قضاوتِ تاریخ حضور دارد؛ بدون آن که متهم و جنایت‌کاری در میان باشد؛ البته اگر در آن هنگامه منع نقل حدیث و نگارش آن، سندی باقی مانده باشد. تاریخ امروز، از جنایات توطئه‌گران سقیفه، معاویه و دیگر ظالمان، بسیاری از اخبار را در دسترس ندارد؛ هرچند همان مقدار که گزارش شده است، از فجیع‌ترین جنایات تاریخی می‌باشد.


حاکمیت زور شمشیر و جهل بدعت‌آمیز

توطئه‌گران نفاق‌پیشه سقیفه، مثال قدرت و شجاعت، امیرمؤمنان علیه‌السلام را با مظلومیت تمام و در عین توانمندی و قدرت، ریسمان به گردن انداختند و همزمان با ضرب و شتم دختر رسول کرم علیهاالسلام و آتش

(۵۳)

زدن در خانه او، به مسجد آوردند، تا به اجبار و ناچار، با خلیفه و رهبر فرمایشی بیعت کند! اسلامی که روزی حقیقت‌مدار بود، با رهبری این گروه، از میدان خارج شد و به جای آن، زور شمشیر و جهالت و بدعت و پیرایه و نفاق و سالوس، حاکم گردید و این تقابل، بیان‌گرِ باطن پلید این رهبرانِ سست عنصر و اوجِ مظلومیت حضرت علی علیه‌السلام و شیعیان ایشان می‌باشد. از آن پس، این شمشیر بود که حکم می‌راند و این سلایق شخصی و مزاجی بود که به نام حجیت اجتهاد صحابه و خلفا، بر فرهنگ اسلام، تاختن گرفت.


بغض عایشه نسبت به خاندان ولایت

عایشه ازدواج با رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را برای این پذیرفت که از آن حضرت صاحب فرزند شود و فرزند وی جانشین پیامبر اکرم گردد. وی بعد از ازدواج، دانست عقیم است و این از بزرگ‌ترین عقده‌های او بود.

عایشه هنگامی که می‌دید حضرت زهرا علیهاالسلام حسن، حسین و محسن را دارد و عصمت چنین ادامه می‌یابد، از سر حسادت و بغض، عصبانی می‌شد و به سبب همین بغض درونی بود که با حضرت علی علیه‌السلام و حضرت زهرا علیهاالسلام و امام حسن علیه‌السلام دشمنی‌ها نمود. عایشه بعد از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بغض فراوان خود نسبت به این خاندان را عملی ساخت و تمام تحریکات ضد علوی و فاطمی را در نهان انجام می‌داد.

عایشه با تحریک و همکاری عمر و ابوبکر، چنان کرد که به در خانه زهرا آمدند و درب خانه حضرت را به آتش کشیدند و امیرمؤمنان را به

(۵۴)

مسجد بردند و ریسمان به گردن مبارک امیر مؤمنان علیه‌السلام انداختند. آنان کار را به جایی رساندند که امیرمؤمنان علیه‌السلام حالت بسیار غضبناکی پیدا کرد و خلیفه دوم را از بینی و گردن گرفت؛ به‌طوری که می‌خواست او را بُکشد؛ اما فرمود: چه کنم که عهد رسول اللّه است و از کشتن او صرف‌نظر کرد. این شد که ریسمان به گردن مبارک علی انداختند؛ زیرا دیدند که ایشان تابع عهد رسول اللّه است و علی دیگر آن صاحب ذوالفقار و آن حیدر کرّار و آن اسداللّه و قاسم کفّار نیست و به همین دلیل، وقتی فرمود: چه کنم که عهد رسول اللّه است، گریبان علی را گرفتند و امیرمؤمنان را با ضرب و زور و ریسمان و در احاطه اشرار، به مسجد آوردند. عمر با شمشیری در دست، آن هم در مسجد (نه در جبهه جنگ) حالتی شجاعانه به خود گرفته بود! او موهایش را پریشان ساخته و ابرقدرتی شده بود! وقتی حضرت علی علیه‌السلام را به مسجد آوردند، به او گفتند بیعت کن! گفت: اگر بیعت نکنم، چه می‌کنید؟ گفتند: تو را می‌کشیم، حضرت امتناع کردند، ولی دست مبارک حضرت را گرفتند، جمعیت هم عهد حضرت را می‌دانند و می‌بینند که حضرت، صاحب عهد است و احساس امنیت می‌کنند، وگرنه چه کسی جرأت داشت دست شیر خدا را بگیرد! دست مبارک حضرت امیر را گرفتند و کشیدند. امیرمؤمنان مشت خود را بست و آن‌ها هرچه تلاش کردند، نتوانستند دست حضرت را باز کنند. آقا فرمود: من چیزی نمی‌گویم، باز کنید؛ ولی نمی‌توانید و با دست بسته هم که نمی‌شود بیعت گرفت. خلیفه اول، دست علی علیه‌السلام را مسح کرد.

(۵۵)

علی علیه‌السلام بیعت نکرد، بلکه این خلیفه بود که با آن حضرت بیعت می‌کرد. ابوبکر دید هیچ کس نمی‌تواند دست حضرت را پیش بیاورد و هرچه تلاش کردند، نتوانستند دست حضرت را بگشایند، از طرفی او چنان دانا و زیرک نبود، از این رو، خود روی دست مبارک آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام دست کشید. علی علیه‌السلام غیرت حق است و هیچ گاه زیر بار باطل نمی‌رود و با گروه ظالم، لحظه‌ای کنار نمی‌آید.

هم‌چنین عایشه با استفاده از گروه توطئه‌گر سقیفه، بعد از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، بغض خود را نسبت به حضرت زهرا علیهاالسلام ابراز ساخت و افرادی خشن و عقده‌ای را انتخاب کرد و آنان را به در خانه زهرا فرستاد. وقتی قنفذ دید خطری وجود ندارد، با عمر حرکت کرد و به در خانه زهرا علیهاالسلام آمد و صدا کرد در را باز کنید. حضرت زهرا علیهاالسلام فرمودند: ما با شما کاری نداریم، شما با ما چکار دارید؟ گفتند: در را باز کن، وگرنه خانه را آتش می‌زنیم! دور خانه را هیزم قرار دادند و خانه را به آتش کشیدند؛ در خانه را شکستند و وارد خانه شدند؛ خانه‌ای که وقتی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله به آن می‌رسید، سلام می‌کرد، زهرایی که دُردانه پیامبر بود، زهرایی که در دوران کودکی، هنگامی که با بچه‌ها بازی می‌کرد، پیامبر می‌فرمود: به دنبال زهرای من ندوید، زهرای من وقتی بدود، عرق می‌کند و ممکن است سرما بخورد. هم‌چنین می‌فرمودند: زهرای من مادر ندارد! پیامبر عاشقانه از زهرا مواظبت می‌کرد! ناگاه زهرا ندا داد: یا ابتِ، یا رسول اللّه؛ ولی آن نابکاران با غلاف شمشیر و شلاق به بازوی مبارک حضرت

(۵۶)

زهرا علیهاالسلام زدند! زهرا علیهاالسلام در آن حال می‌گفت: یا رسول الله! یا ابتا! یا ابتا و ناگاه فریاد زد: یا فضّه، محسنم را کشتند!


سیاست مظلومیت قهرمانانه و افشاگرانه

روش برخورد حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام با گروه پلید و توطئه‌گر سقیفه که تمامی رنگ و لعاب دین و همراهی با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله داشتند، برخورد مظلومیتِ قهرمانانه است که سیاستی منحصر به فرد و ابتکار عملی عصمتی، علمی و عقلی در آن هنگامه محذور و تنهایی است. آن حضرت علیه‌السلام ، هم حق را به‌درستی بیان نمودند؛ به‌طوری که نشان دادند آنان جبهه ظلم و زور و باطل هستند و با انحراف این گروه، مبارزه کردند و هم سیاستِ حراست از ظاهر اسلام را پیش گرفتند و آن را از اضمحلال و گسیختگی باز داشتند و به همین علّت، تمام تلخی‌ها و ناملایمات گمراهان و مسلمین نادان را تحمّل می‌نمودند. علی علیه‌السلام پس از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای اسلام، هم‌چون مادری بود که فرزند دلبندش را گرگی ربوده است و او باید در مقابل این گرگ، زیرکی، بردباری و خویشتن‌داری فراوانی نشان دهد. با آن که امیرمؤمنان علیه‌السلام از اسلام ظاهری، حراست تمام داشتند، چهره واقعی اسلام نبوی را بیان می‌کردند. به برکت همین روش، امروزه اسلام واقعی از ظاهری جدا و متمایز است.

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام هنگامی که با زور و اجبار برای بیعت به مسجد آورده شدند، برای بیان حقیقت با بیانی سراسر متانت و آرامش می‌فرمایند: «اگر این‌جا بیعت نکنم، با من چه خواهید کرد؟» یکی از

(۵۷)

پلیدترین سرانِ گروه توطئه‌گر گفت: «اگر بیعت نکنی، تو را با خفّت و خواری خواهیم کشت!». کسی در آن روز، شجاع شد و این جمله را در مقابل امیرمؤمنان گفت که دیروز، ندای «بخٍّ بخٍّ یا علی أصبحت مولای ومولی کلّ مؤمن و مؤمنة»(۱) به ریا بلند کرده بود و امروز آن روباه‌مزاجِ ترسو، چنان شجاع می‌شود که زبان تهدید می‌گشاید. چه پیش آمده است که جامعه اسلامی می‌بیند به گردن افراشته لنگرگاه زمین و آسمان، قطب دایره ظهورات هستی، هماورد پهلوانان، فاتح خیبر، قتّال عرب و کسی که حیدر کرار نام دارد، ریسمان انداخته می‌شود و حرکتی نمی‌کند و علی علیه‌السلام تنها صبر پیشه می‌کند؟! آیا تحمّل این ریسمان، سخت‌تر و سنگین‌تر از تمام آن نبردها نبود و آیا علی علیه‌السلام پیروز این میدانِ جنگِ به ظاهر مغلوبه نیست که می‌تواند کفر، شرک و نفاق را به خواری بکشاند. علی و ریسمان و آتش زدن در حرم، آن خشم و غیرت و این تحمل! نمی‌دانم یا نمی‌توانم بدانم و یا قلم را قدرت بیانش نیست؛ چرا که هیچ کس را توان شنیدن نیست! پس بگذاریم و بگذریم… .

علی علیه‌السلام با این سیاست، به تنهایی و در اوجِ تنهایی و غربت، عامل بقای دایمی اسلام حقیقی گردید؛ به‌گونه‌ای که حتی در دنیای دگرگونه امروز، آن حضرت، چهره شناخته شده اسلام حقیقی و معیار و محک آن و میزان شناخت اسلام‌های کاذب و انحرافی می‌باشد.

۱ـ الارشاد، ج۱، ص۱۷۶٫

(۵۸)

در حوزه اسلام، هستند منافقانِ شیطان‌صفت و معاندانِ زشت‌سیرتی که با حق و مردان حق، بغض و دشمنی دارند و در راه ستیز با صاحبان ولایت، از هیچ پلیدی و خیانتی روی برنمی‌تابند. آنان خسران دنیا و آخرت خویش را می‌بینند، اما از عناد با حق و سرکشی در برابر صاحب ولایت دست بر نمی‌دارند. منافقانی که در برابر صاحب ولایت می‌ایستند و داعیه رهبری عَلَم می‌کنند، به‌طور مشخص، ناهنجاری‌های اعتقادی و عملی خود را ظاهر می‌سازند و این خود، سِرّ قدر ازلی و حکمت ثابت ابدی حق است تا میزان ولی را برای همیشه ثابت بدارد و این است معنای «کمال دین» و «تمام نعمت» که حق و باطل در ابتدا آشکار گردد و این امر آشکار، دیر یا زود، زمینه نابودی باطل را فراهم می‌سازد و اضمحلال آن را قطعی می‌گرداند. بزرگ‌ترین امتیاز امیرمؤمنان علیه‌السلام این است که چهره نفاق و دوچهرگان را که لباس اسلام پوشیدند و باطن پلید کفر داشتند را آشکار و رسوا ساختند. این خصوصیت، برای زمان غیبت نیز پایدار است. حق تعالی این ویژگی را به زمان غیبت داده است تا چهره باطل مدعیانی که باطن حق ندارند، آشکار گردد. سیاست انحصاری امیرمؤمنان علیه‌السلام در ماجرای کودتای شوم سقیفه و جریان‌های بعد از آن، معیار مناسبی برای شناخت حق از باطل و صدق از نفاق می‌باشد؛ به‌گونه‌ای که هر اندیشمندی درمی‌یابد که چگونه دشمنان دین به نفاق و ظاهرسازی در میان مسلمانان و مقامات بلندپایه رخنه می‌کنند تا بعد از استقرار هر شریعت و رسالتی، توطئه غصب

(۵۹)

رهبری و حمله به قلب دین را در پیشامدِ فرصت مناسب، اجرایی کنند و آن جریان را از رونق واقعی باز دارند. این حقیقت را رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به عنوان سِرّی در خلوت به علی علیه‌السلام می‌سپارد تا راه‌گشای همیشگی رهروان حق در زمانه پر مخاطره و دراز غیبت باشد.

رحلت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، شروعِ مظلومیت علی علیه‌السلام و آغاز ناملایمات زندگی سی ساله آن حضرت بود؛ چرا که با گروهی معاند با بغض فراوان و قلّت و کمبود یاران مناسب و سالم، مواجه شدند و بیش‌تر افراد جامعه، ساده‌لوح و درگیر امیال نفسانی بودند که تنها به ظاهر، اسلام را پذیرفته بودند. این سه عامل، کسی را که «سلونی» می‌گوید و به راه‌های آسمان آشناتر از راه‌های زمین است و راه‌های زمین را بهتر از آسمان‌ها می‌شناسد و آسمان و زمین برای او تفاوتی ندارد، خانه‌نشین و غریب و مهجور ساخت تا جایی که سر در چاه می‌کرد و با آن همراز می‌شد و «علما جمّا» می‌گفت(۱). ایشان از جور زمانه شکایت می‌کرد و استخوان در گلو و زخمه در چشم، روزگار می‌گذراند.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «من به تنزیل عمل می‌کنم و علی به تأویل». این بدان معناست که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بیان است و علی علیه‌السلام میزان. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تشکیلات سازمانی اسلام و اجتماع مسلمین را می‌آورد و

۱ـ اشاره به سخن بلند حضرت امیر علیه‌السلام دارد که با اشاره به سینه مبارکش به جناب کمیل فرمود: «ألا هیهنا لعلما جمّا لو أصبت بها حملة»؛ آگاه باش در این‌جا دانش انباشته‌ای است؛ چنان‌چه برای آن حمل‌کنندگانی بیابم.

(۶۰)

علی علیه‌السلام نفوس مؤمنان را صیقل می‌دهد و در میزانِ اندیشه و عمل، می‌آزماید و سنجشِ ارزش آنان می‌شوند. پیامبر، ظاهر را عنوان می‌کند و آن حضرت، باطن را آشکار می‌نماید و حقیقت صداقت را برای همگان ملموس می‌گرداند تا گرگانِ کفر با ظاهری آراسته که حتی قرآن کریم به نیزه‌ها می‌آورند، در کمین حق نباشند و با تزویر و خیانت، سلسله دیانت را آشفته نسازند و چهره پلید آنان برای همه آشکار و هویدا شود. آن حضرت اگرچه رنج فراوان، روحی نالان، دلی پردرد و اندوهی بی‌پایان داشت ـ تا آن‌جا که در لحظه شهادت «فزت و ربّ الکعبة» بر زبان آورد و ندای آزادی و سعادت سر داد ـ ولی سرلوحه زندگی دیانت خاتم، برنامه کلی حقیقت اسلام، مرز مسلمانی سالم و راه‌گشای پیروزی انسان بود و با همه دردها و رنج‌ها، امکان وصول اندیشه‌های عالی اسلام حقیقی را برای همگان میسّر ساخت. کوردلان سقیفه، بی‌خبر از آن بودند که علی علیه‌السلام نفاق آنان را به همه اعلان می‌دارد و با سکوتی که دارد، آذرخشی بر ادعاهای واهی آنان می‌گردد و روش و منش حق را به جهانیان، فراتر از همه زمان‌ها می‌رساند و شیوه مواجهه با جبهه باطل را به اهل زمان غیبت می‌آموزد و راه مقابله با هر پیرایه و تزویری را به آیندگان تعلیم می‌دهد و به تمام واژه‌های شناخت علمی و عملی در عرصه سیاست و جامعه، لباس تحقق می‌پوشاند و مظاهر ساختگی و چهره‌های ابهام و تزویر را محو می‌نماید. هرچند برای تحقق این وظیفه که حق بر دوش او نهاده است، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام و محسن خویش

(۶۱)

را از دست می‌دهد. آن حضرت علیه‌السلام در دفاع از حق در برابر چهره‌های تزویر و نفاق، چنان توانمندانه عمل کردند که آنان با تمام تزویر و ریا و سعی در پنهان ساختنِ چهره واقعی خود، از هیچ ظلم و آزاری دریغ نکردند و فساد و تباهی خود را برای تمامی افراد ساده‌لوح و ساده‌انگار، علنی و آشکار ساختند؛ به‌گونه‌ای که در باطل بودن آنان، کسی شک نداشت، و آنان می‌دانستند این هوا و هوس‌های دنیاطلبانه است که آنان را اسیر ساخته است.


نقش ساده‌اندیشی توده‌ها در حاکمیت باطل

چیرگی اسلام ظاهری به رهبری حاکمان نالایقِ جور، بر اسلام واقعی به رهبری صاحبان حقیقی ولایت الهی، تنها به خاطر ساده‌اندیشی افراد جامعه است. نمونه بارز این سادگی و سطحی‌نگری، آن‌جاست که امیرمؤمنان علیه‌السلام بعد از مراسم دفن رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله سراسیمه به مسجد آمدند و در برابر انبوه افراد حاضر ـ که هم واقعه غدیر را دیده یا شنیده بودند و هم آن همه فضیلت پیشین از زبان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در مورد آن حضرت در خاطره‌های خود داشتند ـ استدلال کردند و صفات و فضایل خود را بیان نمودند و از مردم، بر حقانیت و لیاقت خود اقرار گرفتند و سپس از آنان بازخواست نمودند: «چرا باید با ابوبکر بیعت کنید و حق را کنار گذارید؟» آن افراد، در پاسخ گفتند: «یا علی، تمام سخنان تو درست است و ما بر آن آگاهیم؛ ولی تو دیر آمدی، اگر زودتر در مسجد حاضر می‌شدی، با تو بیعت می‌کردیم و تو را به خلافت برمی‌گزیدیم.» این است

(۶۲)

شعور و فهم افراد جامعه آن روز که حق را این‌گونه رها کردند و تنها به بهانه حضور زودتر عدّه‌ای، آن‌ها را حق دانستند!

هنگامی که سلمان، خبر بیعت مردم با ابوبکر را به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌دهد، حضرت می‌پرسد:

«آیا نخستین کسی که با ابوبکر بیعت کرد را شناختی؟» سلمان در جواب می‌گوید: خیر، ولی پیرمردی را با ریش بلند دیدم که بر عصای خود تکیه کرده بود و پیشانی پرپینه داشت و در حالی که اشک می‌ریخت، از منبر بالا رفت و گفت: «الحمد اللّه الذی لم یمیتنی حتّی رأیتک فی هذا المکان، ابسط یدک»؛ خدا را سپاس که مرا زنده نگه داشت تا تو را در این مکان دیدم، حال دستت را بده! ابوبکر دستش را دراز نمود و آن پیرمرد با او بیعت کرد و گفت: «الیوم کیوم آدم»؛ امروز مانند روز آدم علیه‌السلام است و سپس از منبر پایین آمد و از مسجد بیرون رفت. در این هنگام، امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: «ای سلمان، به خدا قسم آن پیرمرد شیطان بود که امروز از گمراهی امّت مسرور شد و رسول خدا مرا مدت‌ها پیش از این موضوع باخبر ساخته بود.»

بدین‌سان، امت گمراه گردید و خواصّ سست اراده، بریده و گمراه شدند. این سست‌ارادگی افراد جامعه بود که سبب شد بزدلانِ دنیاطلب جسارت یابند و در مقابل امیرمؤمنان علیه‌السلام بایستند و یکه‌تاز میدان شوند، بلکه چنان جسور و بی‌باک و متهوّر گردند که وقتی حضرت می‌فرماید: «اگر بیعت نکنم، چه خواهید کرد؟»، می‌گویند: «اگر بیعت نکنی، با

(۶۳)

خواری و ذلت، تو را خواهیم کشت»! هنگامی که آن حضرت بر حقّانیت خود دلیل آورد و کلمات رسول خدا را بیان نمود و حدیث و قرآن خواند و استدلال کرد، این عمر بود که گفت: «بایع ودع عنک هذه ألاباطیل»(۱)؛ ای علی، بیعت کن و این حرف‌های باطل را رها کن!.


اتمام حجت

هنگامی که توطئه‌گران پلیدْ نفسِ سقیفه، حقّ رهبری حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را غصب نمودند، آن حضرت علیه‌السلام ، حجّت را بر همه، حتّی بر مدعیان ارادت، تمام کردند. چون شب شد، حضرت فاطمه علیهاالسلام را با خود همراه نمود و دست دو فرزند دل‌بندش حسن و حسین علیهماالسلام را ـ که عزیزان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند ـ گرفت و به در خانه تمام مهاجران و انصار رفت و حقّ خود را بیان کرد؛ ولی از میان تمام آن‌ها، تنها چهل و چهار نفر دفاعِ از حقّ این مظلوم‌ترین چهره تاریخ انسانیت را پذیرفتند. حضرت به آن‌ها فرمود: «هر کس آماده حرکت و قیام است، سرش را تراشیده و صبحگاهان حاضر شود». صبح که شد، در ابتدا سه نفر آمدند و عمار با چند ساعت تأخیر آمد و چهار نفر شدند! شب هنگام، دوباره آن حضرت، هم‌چون شبِ پیش، به خانه آنان رفت و آن‌ها دوباره حق را قبول کردند و به یاری، حرکت و قیام قول دادند؛ ولی صبح که شد، کسی جز آن چهار نفر نیامد. شب بعد، آن حضرت برای بار سوم، این عمل را

  1. بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۲۷۱٫

(۶۴)

تکرار نمود و باز نیز قول و قبول صورت گرفت. فردای آن شب، کسی جز چهار نفر نیامد. این‌جا بود که دل آن حضرت به درد آمد و از آن همه مظلومیت چنین یاد نمود:

«لعن الله من ضایعنی، لعن الله اقواما بایعونی ثمّ خذلونی! به خدا قسم، اگر چهل تن یار صادق و شایسته داشتم، از حق خود دفاع می‌کردم و حقّم را می‌گرفتم.»

ولی افسوس که جز سلمان، ابوذر، مقداد و عمار ثابت قدمی نبود و دیگران هیچ


از مقبولیت مردمی تا رویارویی با خواص هوس‌معیار و جاهل

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بعد از ۲۵ سال انزوا و غربت، به درخواست مُصِرّانه مردمِ خسته و ملول از ظلم رهبرانِ جور، چهار سال و چند ماه رهبری مردم را به دست گرفتند، ولی در طول حکومتِ کوتاه خویش، گرفتار خواصی شدند که یا دنیاپرستِ فاسد بودند یا ریاست‌طلبِ فتنه‌انگیز و یا جاهل نهروانی. آن حضرت علیه‌السلام سرانجام به دست ابن‌ملجم ـ لعنة اللّه علیه ـ که از متعصّبان خوارج بود، شهید گردیدند. مرقد مبارک ایشان تا زمان امام صادق علیه‌السلام پنهان بود. این امر، نهایت مظلومیت آن حضرت را می‌رساند. در زمان امام صادق علیه‌السلام ، مرقد مطهر ایشان به دوستان معرفی گردید و جوار حضرت، بعد از آن، به مرکزی برای تبلیغ علم دین و ولایت تبدیل شد.

بررسی سیره امیرمؤمنان علیه‌السلام و دیگر حضرات معصومین علیهم‌السلام نشان

(۶۵)

می‌دهد با این‌که آن‌حضرات علیهم‌السلام مدعی ولایت و امامت بودند و آن را اعلان می‌داشتند، ولی هرگز این سیاست را نداشتند تا حکومت را با جنگ و ستیز به دست گیرند، بلکه آنان همواره در کنار مردم بودند تا حجت بر آنان تمام باشد؛ چنان‌که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام پس از قتل عثمان، در جریان بیعت مردم با ایشان می‌فرمایند:

«آگاه باشید، سوگند به خدایی که میان دانه را شکافت و آدمی را آفرید، اگر آن مردم بسیار حاضر نمی‌شدند و یاری نمی‌کردند تا حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خدای بزرگ از عالمان گرفته که راضی به سیری ظالم و گرسنگی مظلوم نشوند، به‌طور حتم، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می‌انداختم و آخر خلافت را به کاسه اول آن ـ که غصب و تجاوز است ـ آب می‌دادم، و می‌دانید که دنیای مادی شما نزد من خوارتر از عطسه بز ماده است.»(۱)

از این بیان به دست می‌آید آن‌حضرت بدون اجتماع امت و اصرار آنان حاضر به پذیرش مقام رهبری سیاسی جامعه نبودند؛ چه رسد به این که بخواهند به دنبال آن روند و با قهر و غلبه، آن را انجام دهند؛ چرا که تشکیل حکومت به قهر و خون، میسّر نیست و به صلاح امت نیز نمی‌باشد و دین برای احیای مردم آمده است، نه برای قتل و خونریزی مردمان. جنگ‌های حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نیز برای بقا و حفظ حکومتی بود که از جانب مردم پذیرفته بود؛ نه برای تشکیل آن و امام مجتبی علیه‌السلام

۱ـ نهج‌البلاغه، خ ۳، ص ۱۱٫

(۶۶)

نیز به منظور معرفی و افشای مدعیان فاسد، در مسیر بقای آن تلاش می‌کرد و حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام نیز برای بقای اصل دین و حیات اسلام و رسواسازی مدعیان باطلِ رهبری، قیام خونین داشتند.ر شد! و دیگری می‌گفت: ای کسی که مؤمنان را ذلیل نمودی! آنان بر ایشان شوریدند و به خیمه‌اش ریختند و هرچه بود و نبود را غارت کردند؛ به‌طوری که سجّاده ایشان را از زیر پای مبارک آن حضرت کشیدند و عبدالرحمان بن عبداللّه، ردای آن حضرت را از دوشش کشید و برد. چه مظلومیت سهمگینی بود آن واقعه! حضرت با حمایت برخی از یاران، در آن معرکه سالم ماندند؛ ولی کفّار خوارج، ایشان را دنبال کردند و «جراح بن سنان» راه را بر حضرت گرفت و ناگهان با شمشیر، بر ران حضرت زد و آن را شکافت؛ ولی یاران امام، او را به قتل رساندند. حضرت را به مداین و منزل «سعد بن مسعود ثقفی» والی حضرت امیر علیه‌السلام و امام حسن علیه‌السلام در مداین بردند. خویش او «مختار»، برای کسب مال و منال و رفع هر خطر احتمالی، قصد تحویل حضرت به معاویه را داشت.


مظلومیت امام حسن علیه‌السلام

مظلومیت امام حسن علیه‌السلام و تنهایی و غربت ایشان سهمگین و کمرشکن است. جعده ـ همسر آن حضرت ـ همواره ایشان را می‌آزارد. پلیدی باطن وی چنان فوران می‌کند که حاضر می‌شود چنان بر آن حضرت ظلم روا دارد که پاره‌های جگر مبارکش را در برابر چشم خویشان و تاریخ آورد و سندی بی‌حکم برای جنایت خود باقی گذارد. پس از شهادت امام حسن علیه‌السلام ، به طراحی و دستور دختر خلیفه نخست مسلمین، عایشه، و حمایت او، در دفن آن‌حضرت، هیاهو و غوغا ایجاد

(۶۷)

می‌کنند و جنازه آن حضرت را تیرباران می‌سازند؛ به‌گونه‌ای که ده‌ها تیر از جنازه آن حضرت بیرون کشیدند! بغض و پلیدی باطن و توحش این گروهِ منافق، در واقعه یاد شده، باز هم آشکارتر می‌شود.

حضرت امام حسن علیه‌السلام صلح را پذیرفتند؛ زیرا تمامی راه‌های مبارزه را بسته می‌دیدند و برای بازگشایی رخنه‌ای و حفظ موقعیت یاران ضعیف و اندک، با شرایط بسیار سخت و هم‌چنین ضوابط شخصی، تن به صلح صوری دادند و آن را با شرایط ویژه‌ای پذیرفتند؛ هرچند معاویه اهل عمل نبود و تمام شرایط را زیر پا نهاد و از ابتدا نیز به این امر اشاره کرد؛ زیرا گفته بود:

«من برای نماز و روزه و زکات با شما مقابله نکردم و تنها به حکومت دل بسته بودم که به آن رسیدم؛ اگرچه شما نخواهید. شرایط معهود با حسن را هیچ می‌انگارم و همه زیر پای من است.»

پس از چندی که معاویه به کوفه رفت، امام مجتبی علیه‌السلام حقانیت خود و فساد و بی‌کفایتی امّت را بر فراز منبر عنوان نمود و خدعه و خیانت ناپاکان را آشکار ساخت و به موضوع صلح و چگونگی آن، اشاره کرد و صلح خود را همانند عمل خضر دانست.

معاویه بعد از بیعت با امام مجتبی علیه‌السلام تا زمانی که آن حضرت زنده بود، با شیعیان و دوستان امیرمؤمنان علیه‌السلام با همه آزردگی و برخلاف میل خود، مدارا می‌کرد با آن که شیعیان به او بد می‌گفتند و او را آشکارا سرزنش می‌کردند و بی‌عملی و خلاف‌کاری‌های وی را به رخ او

(۶۸)

می‌کشیدند و از او باکی نداشتند؛ اما او سیاست مدارا با شیعیان امام حسن علیه‌السلام را داشت و حتی سهم این‌گونه افراد را از بیت المال قطع نکرد و تمام ناگواری‌ها را بر خود تحمّل نمود تا آن که حضرت، مظلومانه توسط همسر خویش و به فریب رهبر دروغین مسلمین؛ معاویه، مسموم شد.

امام حسن علیه‌السلام این پاک‌باز عشق و پاک‌باخته حق، در آن هنگامه‌ای که آگاهان صوری و خواص کوتاهی و تعلل می‌ورزیدند و توده‌های ناآگاه برای آن حضرت از هم‌گسیخته بودند و با باطل تبانی داشتند، چهره رهبری باطل اسلام ظاهری را رسوا و زمینه کربلا و ظهور پیامبر عشق، خامس آل عبا علیه‌السلام را آماده ساخت که تا ابد، دیانت و دین‌داری وامدار حضرتش می‌باشد. آن مظلوم شهید، ذکاوت، سیاست، حکومت و دولت حق را چنان ترسیم نمود که تمامی صاحبان تزویر و دورویی و جبهه باطل را به چالش کشانید و همه سالوس و ریا را به ریزش وا داشت و نامردمی و جفا را رسوا ساخت.


سیاست خشونت و سرکوب

معاویه بعد از شهادت امام حسن علیه‌السلام ، فرصت را مغتنم دید و سیاست مدارا با شیعیان را تغییر داد و سیاست خشونت و سرکوب را پیش گرفت. معاویه از ابتدای زمامداری خود تا زمان مرگ عایشه، مورد حمایت همه‌جانبه ام المؤمنین بود.

وی در مدت هفت سالی که بعد از شهادت امام حسن علیه‌السلام زنده بود، آن‌چه توانست، در حق دوستان امیرمؤمنان ناروایی اعمال داشت.

(۶۹)

هنگامی که معاویه با یزید، فرزند پلیدتر از وی به مکه وارد شد، مردم به آن‌ها بی‌اعتنایی کردند و به آن‌ها احترام نگذاشتند و معاویه را شرمنده ساختند. معاویه که از بی‌اعتنایی مردم و بیان آتشین قیس، آن هم با بی‌آبرو شدن دودمانش در مقابل بیان فضایل بسیار امیرمؤمنان علیه‌السلام و حمایت مردم از اهل بیت علیهم‌السلام به خشم آمده بود، فرمان داد که دیگر کسی نباید از فضایل علی علیه‌السلام چیزی بر زبان آورد و هر کس دهان به ذکر علی بگشاید و از او فضیلتی نقل نماید و به‌طور کلّی از او برائت نداشته باشد، مال، جان و ناموس و بود و نبود وی هدر است و نابود خواهد شد. هر کس از علی حمایت کند و در پشتیبانی از معاویه کوتاهی نماید، از امان وی بیرون است و دیگر حریمی ندارد. معاویه این فرمان را به سراسر بلاد ارسال داشت. هم‌چنین فرمان سراسری داد تا در سراسر شهرها، هر خطیبی که به منبر می‌رود، لعن علی و فرزندان او کند و در حق آن‌ها هرچه بخواهد، ناروا گوید. در زمان او، محبت علی و فرزندان وی جرمی نابخشودنی شد و هر کس این صفت را داشت یا احتمال می‌رفت که کم‌تر محبتی نسبت به خاندان علی علیه‌السلام داشته باشد، باید یا زندانی شود و خانه‌اش خراب گردد و همسر و فرزندش به کنیزی و بردگی روند یا کشته گردد. معاویه چنین سیاستی را برای آن برگزید که شیعه دیگر حق حیات نداشته باشد. هر کسی به نوعی گرفتار خشم معاویه می‌شد، کشته یا اسیر و یا فراری و پنهان می‌گشت. در مقابل، معاویه دوستان خود را از چنان اکرام و آسایشی برخوردار ساخت که تمام مردم بی‌محتوا و سست‌نهاد را

(۷۰)

به سمت خود جلب نمود. در این فضا، هر ناکسی دست به ساخت حدیث و فضیلت درباره این عناصر پست زد و هر کس فضیلت و حدیثی از خاندان پلید سفیانی می‌ساخت، صاحب جلال و کرامت می‌شد. فضای فرهنگی مردم بعد از مدتی چنان شد که مردم می‌پنداشتند دوستان علی علیه‌السلام از هر کافری کافرتر هستند. روش پست و کردار پلید معاویه باعث شد که دنیاپرستان، وعّاظِ سلاطین و عالمان دین‌فروش و گمراه، وارد معرکه شوند و به ساخت و پرداخت آن‌چه بازار آن گرم است، بپردازند. دیگر عید آنان فرا رسیده بود و هرچه می‌توانستند زشتی و ناروایی با خوبان و تملق نسبت به عثمان و معاویه و دیگر اشخاص تبار جبهه باطل به بازار می‌آوردند و در مقابل، پول و مقام و دنیا و عشرت چند روزه آن را دارا می‌شدند. این شیوه، در سراسر بلاد ـ به اصطلاح ـ اسلامی آن روز، به شدت اجرا می‌شد. خیانت و خشونت به‌قدری توسعه یافت که علی در نگاه دیگران خیری در وجود نداشت و مردم ساده و نادان و دنیادار و بازی‌گر چنان به بار زشتی افتادند که دیگر از نهادن اسم علی بر فرزندان خود ننگ داشتند و از آن برائت می‌جستند و اگر کسی وارسته بود و حقایق را می‌فهمید، جرأت این کار را نداشت! این بود فرجام رهبری اسلامی و جامعه مسلمانان. تحریف حقایق، جامعه آن روز را به‌گونه‌ای جلوه داد که دیگر چیزی جز بدگویی از علی و تعریف و تمجید از معاویه و دیگر اطرافیانش دیده نمی‌شد. در آن دوران، همه فضایل ساختگی در منبر و محراب برای معاویه، عثمان و آل سفیان و

(۷۱)

تمام نفرین و لعن و جسارت از آن علی و اولادش بود و این امر قانونی مسلّم و قاطع شده بود که تخلف از آن، هرگز بر کسی جایز نبود. چنین فضایی بود که مردم می‌پذیرفتند امام حسین علیه‌السلام از دین جد خود خارج شده است و حاضر می‌شدند علیه ایشان شمشیر کشند. در کوفه که محبان و دوستان علی بیش از جاهای دیگر بودند «زیاد بن ابیه» بیش‌تر تاخت وتاز می‌کرد و کوچک و بزرگ را گرفتار ظلم خود می‌ساخت. او شیعیان را دست‌گیر می‌کرد، زندان می‌نمود، می‌کشت، میل در چشم آنان می‌نهاد، دست و پا می‌برید و به دار می‌زد تا جایی که احدی از محبان آن حضرت، باقی نماند، مگر آن که اسیر، کشته یا متواری می‌شد. فرمان همیشگی و تأکید معاویه این بود که فضایل ما گفته شود و نفرین علی از سوی همه آشکار گردد. هر کس هرچه می‌خواهد به او بدهید و متخلف به سختی مجازات شود.


ضرورت قیام علیه ظلم سیستماتیک و آشکار

سیاست سرکوب و خشونت علیه شیعیان، به مدت هفت سال ـ تا سال پنجاه وهفت ـ درست هفت سال پس از شهادت امام مجتبی علیه‌السلام ادامه داشت و چنان در جامعه مسلمین نهادینه شد که دیگر اثری از دین، صداقت، ولایت، امامت، علی و خاندانش باقی نماند. حقایق به کلی تحریف شد، و دین از رونق افتاد و دیانت مندرس گشت. معاویه که رهبر مسلمانان بود، سلطان مقتدر و ظالمی هم‌چون شاهان فارس گشت و خلافت به‌طور کامل رنگ و بوی دیگری گرفت و مردم در آن دستگاهِ به

(۷۲)

ظاهر اسلامی، جز سلطنت زور و ظلم چیزی نمی‌یافتند و در اندیشه دیگری جز آن نبودند و تنها آن جریان عریض و طویل را حکومتی شاهانه می‌شناختند. جامعه مسلمانان معاویه را پادشاهی جبّار می‌دیدند که رنگ ارغوانی دین در کاخ سبز خود بر خویش زده است. در چنین حکومت‌هایی که ظلم عنوان دین می‌گیرد، دیانت به خاموشی می‌گراید، صداقت، راستی و درستی کمیاب می‌گردد و شرایطِ زیستِ سالم به‌کلی از دست می‌رود و حیات جامعه و تمدن انسانی و زمینه رشد آدمی به‌طور کلی انحطاط می‌یابد. عامل تمام این تباهی‌ها و کمبودهای جامعه نیز چیزی نیست جز فساد رهبری رژیم و کارگزاران او. این هنگام است که دیگر تقیه، تساهل، ملاحظه، آرامش و مدارا کارگشا نمی‌باشد و تنها باید بی‌قراری، ناآرامی، ایثار جان، قیام خونین و شهادت را سیاست راه‌گشا دانست و تنها سر بر دار برای یار داشت. این‌جاست که بار سنگین مسؤولیت بر دوش یاران سنگینی می‌کند و پیشتازان را دگرگون می‌نماید و پاک‌دلان و آزادمردان را به حرکت می‌آورد و راهی جز قیام و حرکت، جنبش و طوفان و بی‌قراری باقی نمی‌ماند و باید تنها از این طریق، بر قلب جبهه باطل و بدی‌های حکومت و زشتی‌ها و کجی‌ها حمله‌ور شد؛ چنان‌که رهبری چون امام حسین علیه‌السلام با چنین سیاستی وارد میدان مبارزه و قیام شدند تا معاویه را رسوا سازند. آن‌حضرت به سال پنجاه وهفت ـ درست یک سال پیش از مرگ معاویه ـ بعد از سکوت و آرامش نسبی چند ساله، به مکه رفتند و در مِنا، تمام انصار و قریش و بنی‌هاشم را جمع

(۷۳)

کردند و فضایل حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و خود را بیان داشتند و فرمودند: «هر کس به هرجا که می‌رود، به تمام مردم بگوید و این امر بر همه شما واجب است.» معاویه، پس از عمری پلیدی و زشتی و ظلم، در سال شصتم هجری مرد؛ هرچند او سلسله ظلم را حیات دوباره بخشید و فرزند کثیف خود، یزید را به جانشینی برگزید.


سلطنت ظالمانه یزید

یزید پس از مرگ پدر، در اندیشه تحکیم قدرت و حکومت افتاد و بیعت همگانی؛ به‌ویژه با خواص سرشناس و رؤسای قبایل را به‌طور جدی پی گرفت و در میان تمام آنان، نظر خاص وی به حضرت اباعبداللّه علیه‌السلام بود. این‌جا بود که امام حسین علیه‌السلام فرمود: «هنگامی که یزید خلیفه جامعه اسلامی شود، باید با اسلام وداع کرد و فاتحه آن را خواند.» هنگامی که در مدینه، مسأله بیعت گرفتن برای یزید مطرح شد، «ولید بن عتبة بن ابی سفیان» که از جانب معاویه حاکم مدینه بود، به فرمان یزید بر امام سخت گرفت و به سفارش یزید، بیش از هر کس، آن‌حضرت را در فشار قرار داد. امام حسین علیه‌السلام وقتی امر را بر خود مشکل دید و احساس کرد فضا بر او تنگ است، قصد خروج و هجرت کرد. بعد از وداع با جد بزرگوار، مادر بزرگوار و برادر مظلوم ایشان و اطرافیان دیگر، دست زن و فرزندان و یاران خود را گرفت و از مدینه خارج شد. سال شصت هجری، در حالی که دو شب به پایان ماه رجب مانده بود، قافله کربلا، مدینه را به مقصد مکه ترک نمود. هنگام خروج حضرت و این قافله

(۷۴)

ـ که همگی پاره‌های جگر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بودند غوغایی برپا شد و زن و مرد شیون به‌پا نمودند و زار زار می‌گریستند و همه یک سخن داشتند: از مدینه نروید و ما را به فراق خود مبتلا نکنید. هر کسی به زبان حال و قال سخن سر می‌داد و دل‌نگرانی خود را ابراز می‌داشت. چه دلخراش است که به‌خاطر منافع پست دنیوی، مُتولی حرم و صاحبخانه را با همه خاندانش، یک‌جا وادار به خروج نمایند! آن هم خاندانی هم‌چون خاندان امامت و رسالت که تمام زورمداران حکومتی، خود را به ظاهر حامی پیامبر آن می‌دانستند. گویا حسین علیه‌السلام برای خود، مَحرم توانا و پناهِ مناسبی نمی‌بیند که دست‌کم به تنهایی خارج شود و نزدیکانش را در آسایش و سلامت باقی گذارد. او تمام قافله را در مخاطره می‌بیند و برای پیش‌گیری از خطر دشمن، با خویشان و یاران خود، دیار جد بزرگوارش را ترک می‌کند و تنهایی خود را در تمام تاریخ ثبت می‌نماید. در طول تاریخ مبارزات بشری، هیچ فردی، چنین هجرت، تنهایی و مظلومیتی را با این موقعیت دشوار و استثنایی و در عین حال بسیار پر اهمیت و ارزش نداشته است. تاریخ، دیگر دردانه‌ای چون حسین علیه‌السلام به خود نخواهد دید تا بار این مشقت و درد و این همه رنج فراق و مصیبت را به دوش کشد و با این حرکت کلی و فراگیر، ظواهر فریب و نیرنگ رهبر به ظاهر اسلامی را برای تاریخ انسان افشا نماید و روزگار سیاه آنان را رسوا کند. حضرت به فاصله‌ای کم‌تر از یک هفته از خروج، روز سوم شعبان وارد مکه معظّمه شدند و خود را برای مواجهه سیاسی و اجتماعی با یزید آماده نمودند؛

(۷۵)

به‌ویژه این که بسیاری از خواص و سرشناسان مسلمین وارد مکه شده بودند و هر روز، بر جمعیت آنان افزوده می‌شد و هیچ یک نسبت به اوضاع و حوادث روز بی‌تفاوت نبودند. آن حضرت، حرکت افشاگرانه‌ای در پیش گرفت و مردم را از مسایل روز آگاه ساخت، حقایق را بیان کرد و خود را معرفی نمود، زشت‌کاران را رسوا و مردم را نسبت به وظیفه شرعی و اجتماعی خود آگاه نمود. در کوفه، مردم، فوج فوج در خانه «سلیمان بن صرد خزاعی» از یاران حضرت علی علیه‌السلام جمع گشتند و طرح دعوت حضرت را فراهم ساختند. امضا دادند، نامه نوشتند و دسته دسته دعوت‌نامه تهیه نموده و به سوی آن‌حضرت، در مکه روانه ساختند و بیعت خود را اعلام نمودند. سرانجام، تنها از کوفه، حدود دوازده‌هزار نامه به ایشان رسید.


کوفیان سست اراده و جابه‌جایی آرام پیشوایی

امام حسین علیه‌السلام پس از زمینه‌سازی، تبلیغ و بیان مسایل و دعوت پی درپی کوفیان، جناب مسلم را همراه چند نفر به سوی کوفه روانه ساخت. هم‌چنین نامه‌ای برای بزرگان بصره از قبیل احنف بن قیس، منذر بن جارود، یزید بن مسعود نهشری و قیس بن هیثم فرستاد. آن‌ها همه مردم بصره را آماده کردند و آمادگی مردم را به آن حضرت ابلاغ نمودند. جناب مسلم علیه‌السلام بعد از تحمل زحمات بسیار، وارد کوفه شد. مردم با او بیعت نمودند و به ایشان اقتدا کردند و به امامت او نماز خواندند. شمار بیعت‌کنندگان به هجده‌هزار نفر رسید. ایشان چگونگی امور را بدون وقفه

(۷۶)

و فاصله‌ای به حضرت گزارش می‌نمود. به ظاهر، تمامی امور به‌خوبی پیش می‌رفت و مقدمات استقرار حق و اضمحلال باطل به آسانی فراهم می‌شد. بعد از استقرار جناب مسلم و بیعت مردم با ایشان و بی‌اعتنایی آنان به والی کوفه، «نعمان بن بشیر» و «عبداللّه بن مسلم بن ربیعه» تمام جریانات کوفه و کارهای جناب مسلم و بیعت مردم را با ایشان به یزید گزارش دادند و او را از اوضاع سیاسی کوفه آگاه ساختند. یزید پلید که خود را سخت در محاصره اوضاع سیاسی بلاد می‌دید، بی‌درنگ «عبیداللّه بن زیاد»، والی بصره را مأمور رسیدگی به جریانات کوفه نمود و او را به سوی آن‌جا روانه ساخت و برای رفع مشکلات و تحکیم حکومت خود در آن دیار، به وی اختیار تام داد. عبیداللّه برادر خود «عثمان» را در بصره به جای خویش نهاد و شبانه به‌طور مخفیانه، با چند نفر وارد کوفه شد. آن ملعون، با خباثت و شیطنتی که داشت، در اندک زمانی چنان کرد که اوضاع سیاسی را به حال عادی باز گرداند و جناب مسلم را گرفتار نمود و با وضع دلخراشی به شهادت رساند. عبیداللّه، حرکت مردم را سرکوب و مهار نمود و به تمام زمینه‌های فراهم شده خاتمه داد و دیگر کسی قدرت مقابله با عبیداللّه را در خود نمی‌دید. او خود را بر کوفه مسلط ساخت و این نبود مگر به خاطر سست عنصری افراد جامعه که به آنان اعتماد و اعتباری نیست و با اندک مشکلی، معرکه را خالی می‌گذارند و میدان را می‌بازند. این سرنوشت جامعه‌ای است که ظاهرگرا و فاقد کفایت و درک سیاسی بالا و شجاعت و رشادت باشد.

(۷۷)


حفظ قداست کعبه

امام حسین علیه‌السلام در ماه ذی‌حجه، احرام بست تا در این مراسم عظیم سیاسی، عبادی هم‌چون دیگر مسلمانان شرکت نماید. روز ترویه (هشتم ذی‌حجه) عمربن سعیدبن عاص با عده‌ای از عُمّال خود به بهانه حج، وارد مکه شد. او از سوی یزید مأمور بود که حضرت را دستگیر نماید. او شخصیت پستی بود که باکی از درگیری با ایشان در حرم به خود راه نمی‌داد و در صورت امکان، حضرت را در همان‌جا به شهادت می‌رساند. آن حضرت، از اوضاع تازه مکه و ورود آن‌ها آگاه شد و به احترام مکه و حرمت کعبه و خانه خدا، احرام حج را به عمره تبدیل کرد و اعمال عمره را به‌جا آورد و از احرام بیرون آمد و پس از خطبه‌ای زیبا و رسا و بیان حقایق و مفاسد مدعی رهبری مسلمین در آن روز، و آگاهی‌بخشی به عموم مردم، از مکه به عزم عراق خارج شد. عمرو بن سعید، برادر خود یحیی را با عده‌ای فرستاد تا مانع حرکت آن حضرت شود. وی به زور متوسل شد، ولی نتوانست مانع حضرت شود و ایشان به راه خود ادامه داد. آن حضرت به «زباله» رسید و در آن‌جا اخبار کوفه و اوضاع مردم و ماجرای مسلم و جناب «هانی» و «عبداللّه بن یقطل» را به ایشان رساندند. امام علیه‌السلام در این منزل، همراهان را از شهادت یاران و موقعیت خود و آنان آگاه ساخت و همگان را بین ماندن و رفتن آزاد گذاردند. بسیاری که غایت آمالشان دنیا بود یا دارای معرفت و یقین کامل نبودند، آهسته و بی‌صدا به حضرت پشت کردند و رفتند و نتیجه امتحان را چنین باختند و تنها

(۷۸)

یاران واقعی و صاحبان یقین باقی ماندند و به خود هیچ اضطراب و اندوه و خوف و هراسی راه ندادند و از این امتحان بزرگ، سربلند بیرون آمدند و جزو چهره‌های درخشان تاریخ مبارزه و قیام و شهادت شدند.


عاشورا؛ میدان آشکاری حق و رسوایی چهره‌های باطل

روزها گذشت تا آن که عاشورا فرا رسید و دو گروه حق و باطل در مقابل هم قرار گرفتند. باطل در آن روز، مدیان‌دار شد و آن کرد که رسوای تمامی روزگاران شد. آن پلیدان، حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام را با سخت‌ترین وضع و با قساوت و خشونت تمام، شهید کردند. بدن مبارک ایشان را پاره پاره نمودند. تمام لباس‌های تنش را غارت کردند. پیراهن ایشان را ـ که تمام آن سوراخ سوراخ شده بود، «اسحاق بن حیات» حضرمی برداشت و به تن پوشید که به بیماری بَرص دچار گشت تا مرد. عمامه مبارک ایشان را «اخنس بن مرشد» برداشت و بر سر پیچید که سرانجام دیوانه شد. انگشتر ایشان را «بجدل بن سلیم» همراه با انگشت مبارکش قطع کرد و برد که در آینده به دست جناب «مختار» دست و پایش قطع شد و او را همان‌طور وا گذارد تا مرد و به جهنم واصل شد. قبای ابریشمی ایشان را «قیس بن اشعث» برداشت. او هم به بیماری جذام دچار شد و سگ‌ها زنده زنده، گوشت بدنش را دریدند. شمشیر حضرت را «جمیع اوردی» ربود. نعلین مبارک ایشان را «اسود بن خالد» برد و در پایان، فرماندهی درندگان، عمر سعد، کاسب حکومت ملک ری، زره مبارک ایشان را به غنیمت برداشت. وقتی مختار آن ملعون را کشت، زره را به قاتل او

(۷۹)

«ابوعمرو» داد. آن نامردان به سوی خیمه‌های حسین هجوم بردند و به زن و فرزندان مصیبت‌زده یورش آوردند و هرچه بود و نبود غارت کردند. آنان که جرأت نزدیکی به کشتگان را نداشتند، این زمان را برای غارت مناسب دیدند. از بردن لباس، پوشاک، اسب، شتر و خلاصه هرچه ارزش مالی اندکی داشت، دریغ نداشتند و حتی حضرت سجاد علیه‌السلام را به کناری کشیدند و بعد از انصراف از شهادت آن بزرگوار ـ که مشیت الهی بود ـ پوستی را که زیرانداز حضرت بود، ربودند و بردند. این مردمان نادان و کفر پیشه چنان غارت و جسارت را به اوج رساندند و بر فرزندان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ستم روا داشتند که عمر سعد، خود دستور توقف آزار و غارت را صادر کرد؛ ولی پس از دستور توقف غارت و جسارت به اهل خیام، دستور اختیاری افراد و حمله از روی میل بر پیکرهای شهدای کربلا و لگدمال کردن آنان در زیر سم اسبان را داد و آن گل‌های پرپر را هرچه بیش‌تر پرپر نمود و چنان از خود سنگ‌دلی نشان داد که سخت‌دلی چون ابن‌زیاد را نیز خوش نیامد و با این که آنان از کار خویش بسیار خرسند و مسرور بودند، به آن‌ها توجهی نکرد. جناب مختار، دست و پای این افراد را با میخ‌های آهنین بر زمین کوبید و دستور حمله بر بدن‌های کثیف و نجسشان را داد تا زیر سم اسب‌ها لگدمال شوند و به درک واصل گردند. در همان روز، ابن‌سعد ملعون، دستور داد خیمه‌های بچه‌های حسین علیه‌السلام را آتش زنند و اهل بیت را بدون هیچ احترام و دلداری، بدون پوشش و با روهای باز، به صورت اسیرانِ اهل کفر، بر شتران بی‌جهاز سوار کنند.

(۸۰)

حضرت سجاد علیه‌السلام را با غل و زنجیر از کنار قتلگاه شهدا عبور دادند. آنان خرمن انصاف را یک‌جا به سوختن دادند. به‌راستی! این یتیمی، غربت، فراق و جدایی، استثنایی و تکرارناپذیر است؛ چنان‌چه حرکت قافله اسیران کربلا، همراه با آزار و جسارت و گرداندن اسیران در شهرها و معابر و شادمانی مردم برخی از آن شهرها و برپایی مراسم جشن و چراغانی و هلهله، برای خاندان بزرگی و نجابت بسیار دشوار بود و کسی تحمل درک کنهِ این همه مصیبت را ندارد و تنها خبری از آن به ما رسیده است.


پیروزی حق با افشا شدن اوج پلیدی چهره‌های باطل

امام سجاد علیه‌السلام و حضرت زینب علیهاالسلام در برابر جنایات دستگاه باطلِ حاکم، دست به افشاگری زدند و با رفتار و گفتار خود، چنان مردم را از حقایق باخبر ساختند که آبرویی برای یزید و ابن‌زیاد و جبهه باطل باقی نماند تا جایی که مردم بر آنان لعن و نفرین می‌فرستادند. خون سرخ سیدالشهدا علیه‌السلام و تبلیغ درست حق، جنجال باطل را خنثی نمود و آن را رسوا ساخت و راه را بر تمام کفر و عناد بست و آنان را به تسلیم و احترام و تکریم صوری وا داشت. یزید بعد از شکست سیاسی و از دست دادن هیبت اجتماعی، خود را ناچار از احترام به آن قافله الهی می‌دید و این قافله مظلوم و به ظاهر شکست‌خورده، ولی پیروز حقیقی را با سی محافظ به سرپرستی «نعمان بن بشیر» از صحابه رسول خدا و پس از اجابت خواسته‌های به‌حق امام سجاد علیه‌السلام ، به سوی مدینه روان ساخت. در نهایت، همه بازی‌های سیاسی دستگاه باطل بنی‌امیه در هم شکسته

(۸۱)

شد و حق بر باطل با افشا نمودن چهره باطل پیروز شد. ورود قافله اهل بیت حسین به مدینه، بسیار غمگین و حزن‌انگیز بود و شیون مردم مدینه را در پی داشت. مدینه غم‌خانه و خاندانِ حسین، شمعِ بزم غم‌دیدگان این دیار شدند. مردم مدینه پس از اطلاع از عمق جنایات دستگاه رهبری جبهه باطل، یزید، به‌تدریج هر نوع حمایت از حکومت شوم وی را قطع نمودند و به مخالفت با آن برخاستند. چند سال بعد، عاملان جنایت کربلا به دست «مختار» نابود شدند و به مجازات دنیوی خود رسیدند. قیام کربلا زمینه رشد طبیعی شیعه و نظام امامت را فراهم آورد.

حادثه کربلا برای هر انسان آزاده‌ای هم حیرت‌آور بود و هم عبرت‌زا و مهم‌تر این که برای تمامی جوامع، «قداست» دارد. قداست قیام سیدالشهدا علیه‌السلام امری نفسی و حقیقی می‌باشد، نه برآمده از تعصبات شیعی. شیعیان هرچند نگاه بسیار عاطفی و پرشوری به حماسه حسینی دارند، در این واقعه، منطق و حقیقتی نهفته است که به آن قداست حقیقی می‌دهد. این قداست، همواره شور و هیجان می‌آفریند و گرمای آن، هیچ گاه رو به سردی نخواهد گذاشت تا آن‌که صاحب دم، حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) حضور یابند و احقاق حق نمایند. این عاطفه و انگیزه همواره باقی است و بقای آن حیثیت و طبیعتی منطقی دارد. کربلا هم بار عاطفی دارد؛ زیرا امام شیعیان بسیار مظلوم واقع شده است و باید نسبت به این مظلومیت، اظهار و اعلان

(۸۲)

داشت و هم دارای حیثیت حقیقی است؛ چون جنبه احقاق حق دارد و اقتضای عدالت است. قداست آن نیز از عشق ناب و پاکی است که بن‌مایه آن شده است.

قیام کربلا بیش از هر چیزی جامعه بشری را با ظالم و ظلم رهبران دروغین و چهره شکارچیان انسان آشنا ساخته و جوامع را نسبت به این امر، حساس نموده است. امام حسین علیه‌السلام ظهور یک مظلومیت و اسطوره مقاومت در برابر ستم است. در موقعیت کنونی، هر ستمگری می‌کوشد تا ستمگری خود را پنهان کند و حتّی عجیب‌تر این که می‌کوشد در هیبت یک ستمدیده ظاهر شود. نفرت بی حد و شمار مردم از ظلم و ستم و ظالم و ستمگر به دلیل شناختی است که آن‌ها از رهگذر توجه به واقعه کربلا کسب کرده‌اند و از این جهت است که سعی می‌کنند جبهه باطل و چهره‌های آن را بشناسند و خود را در کنار اهل ظلم و ستم قرار ندهند.


صحیفه سجادیه؛ ارایه دهنده معیار مبارزه با چهره‌های باطل

امام سجاد علیه‌السلام اگرچه از حوادث زمان دور نبودند، رابطه خاصی با گروه‌های سیاسی نداشتند و تنها خواص شیعه رابطه ولایی، فرهنگی و علمی خود را با ایشان ادامه دادند. صحیفه سجادیه ـ که زبور آل محمّد نام یافته است ـ بلندترین گزاره‌های معرفتی را در خود دارد و منش عصمت و امامت شیعی و نیز شیوه زندگی فردی و اجتماعی را تبیین می‌کند و نحوه برخورد با گروه‌های باطل را توضیح می‌دهد و چراغی

(۸۳)

فروزان برای عصر غیبت و معیاری دقیق برای شناخت رهبران کاذب و دروغین و شکارچیان انسان از پیشوایان راستین و صاحبان ولایت ارایه می‌دهد تا شیعیان، در زمانه‌های پر خوف و خطر، ساده‌انگارانه به هر دستی دست ندهند. رهبران جبهه باطل صداقت ندارند؛ به همین جهت، کارها و کردارهای آنان نه تنها اثر مثبتی برای جامعه ندارد؛ بلکه به عکس، اثر تخریبی دارد. آنان حتی اگر ادعای علم کنند، فنونی ذهنی دارند و گفته‌های آنان لفاظی و بازی با کلمات معمول است که جز درگیری نمی‌زاید و چیزی جز کوبیدن بر طبل جهل و نفاق نمی‌باشد. سخنان رهبران کاذب، هذیان‌گویی است و فایده‌ای جز دعوا، یأس، بی‌اعتقادی مردم و پریشانی ندارد؛ چرا که خاصیت باطل و چیزی که صدق و حقیقت در آن نیست، چنین است؛ اما جبهه باطل سخن خود را با هیاهو و برانگیختن احساسات توده‌ها، به آنان می‌رساند؛ چرا که قدرت رویارویی مستقیم با صاحبان ولایت و توان مناظره علمی با آنان را ندارد. رهبر حقیقی کسی است که قدرت مباهله و مفاخره دارد و اگر سخنی بگوید، میان افراد جامعه صفا پیدا می‌شود.


دام عناوین الهی و بدافزارهای جبهه باطل برای شکار انسان‌ها

مطالعه حوادث کودتای سقیفه، تبلیغات منفی معاویه تا ماجرای کربلا که تنها در مدت پنجاه سال شکل گرفت و خلاصه‌ای از آن گذشت، دل هر انسان آزاده‌ای را زخم می‌زند و خون می‌کند و هر اندیشه سالمی را ناآرام می‌سازد و آدمی را وا می‌دارد که نسبت به فضای حاکم و چیره با

(۸۴)

دیده شک و تردید بنگرد تا حق را بیابد و احتمال خیانت دهد تا نکند جبهه باطل با چهره‌سازی او را درگیر نموده و وی مردود آزمون غیبت گردیده باشد. جبهه باطل در گذشته خود چنان بی‌رحمی و قساوت نسبت به برترین و مقرب‌ترین چهره‌های حق داشته است که می‌رساند وی برای حاکمیت خود، دست به هر خیانت و سفاکی می‌زند و به راحتی با عناوین الهی دام می‌گستراند تا به شکار انسان‌ها بپردازد. جبهه باطل غارت فکر و اندیشه و سرقت تمامی موهبت‌های کمالی می‌کند و کمر بر خُرد کردن توان معرفتی انسان و بریدن او از معنویات قدسی حق و در برابر، معنویت‌تراشی با عرفان‌های کاذب و ترویج شیطان‌پرستی و شخصیت‌سازی دارد و نیز با ارج نهادن به علم آن هم از نوع علم سفارشی و هماهنگ با خواسته‌های خود، نه علم درست و مطابق با واقع، به ذهن و عمل حق‌گرایان حمله می‌برد و آنان را شست و شوی مغزی می‌دهد و در این راه، چنان ماهرانه جنگ روانی و چیرگی فرهنگی دارد که ذهن‌ها را برای حق‌خواهی فرسوده و خسته می‌سازد، بلکه حق‌گریزی و حق‌ستیزی را به او القا می‌کند و با ترویج سرگرمی‌های واهی و بدافزارها؛ مانند غنا و موسیقی و رقص و قمار، او را به زیبا دیدن باطل سوق می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که انسان با پای خود به قتلگاه آنان رود و جان خویش فدای آرمان‌های زشت جبهه باطل سازد که با صحنه‌سازی‌های آنان بسیار زیبا و حق نمایش داده می‌شود. تبلیغات روانی جبهه باطل با تمامی بدافزارهایی که در اختیار دارد، انسان را به دشمنی با خویشتن خویش می‌کشاند و تمام

(۸۵)

فطرت او را مأیوس می‌سازد. اگر جبهه باطل فرصت چهره‌سازی و نفوذ شخصیت‌های کاذب بیابد و توده‌ها نیز ساده‌انگار و سطحی باشند و با تهییج احساسات به آنان رو آورند و پشتوانه عقلانی نداشته باشند، رستگاری از جامعه گرفته می‌شود و شومی سایه سنگین خود را بر آن می‌اندازد. راه نجات آدمی تنها از مسیر آگاه‌سازی توده‌ها و ارتقای سطح فکر و معرفت و صفای باطن جامعه ممکن می‌شود تا بی‌مهابا و به‌دور از تأمل، هر اندیشه‌ای را امیدبخش نپندارند و به هر چهره‌ای اقبال نکند. این آگاهی و صفای نفس توده‌هاست که به امّت‌ها استقلال می‌دهد و میوه شیرین استقلال و آزادی ثمره آن می‌گردد. ناآگاهی‌ها و دوری از معرفت و شناخت حقیقی، زمینه ترویج دروغ‌ها، تهمت‌ها و تزویرها را فراهم می‌آورد، بلکه آن را شیرین می‌نماید و چهره باطل را حق می‌نماید. اگر آگاهی و رشد عقلانی و صفای باطن نباشد، جبهه باطل در تسویل و تلبیس، چنان موفق می‌گردد که جامعه گِرد گوساله‌ای به عنوان «خدا» جمع می‌شود و هارون و خدای او به سخریه گرفته می‌شود. چه بسیار شده است که بشر ناآگاه، جبهه باطل را بر حق و بر سرنوشت خویش غلبه داده و عجیب آن است که خود را پیروز میدان دانسته است، غافل از آن که کژراهه می‌رود و شقاوت و بدبختی خود را دامن می‌زند. بشر، مفهوم حق و باطل و شکست و پیروزی و خیر و شر را می‌داند، ولی به تعیین مصداق و موضوع خارجی که می‌رسد، در تطبیق آن اشتباه می‌کند و باطل را به جای حق می‌نشاند و می‌پندارد حامی حق و مدافع حقیقت

(۸۶)

است و راه سعادت می‌رود و گاه نیز نادانی در تعیین مصداق ندارد، بلکه هوس‌های نفسانی، عنان از او می‌گیرد و وی را به صیدگاه شکارچیان انسان و سیاهی لشکرِ جبهه باطل قرار می‌دهد.


جبهه باطل و تزریق سیستماتیک آلودگی به جامعه

آن‌چه از مطالعه سیره حضرات معصومین علیهم‌السلام و مشی سیاسی و اجتماعی آن ذوات مقدس علیهم‌السلام به دست می‌آید این است که آن‌حضرات علیهم‌السلام همواره حق امامت و ولایت خود را مطرح می‌کردند و عصمت و نصب الهی خویش را اعلان می‌داشتند و هیچ گاه با رهبری باطل بیعت نمی‌کردند و آن را رسمیت نمی‌بخشیدند. در برابر، دستگاه باطل هیچ گاه نمی‌توانسته است مدعی شود نصب الهی و عصمت دارد؛ زیرا دست‌کم کفر پیشین آنان برای همه شناخته‌شده بود که با عصمت سازگار نبود؛ از این رو، رهبری باطل برای تضعیف عصمت، دست به تحریف حقیقت عصمت انبیای الهی زد و خلیفه خود را به انواع آلودگی‌ها می‌آلایید و به صورت سیستماتیک، آلودگی را به جامعه تزریق می‌کرد تا کسی نتواند سراغ خاندان پاکی و طهارت را بگیرد.

حضرات معصومین علیهم‌السلام با آن که در تمامی دوران حضور، حکومت‌های جور و ظلم را در برابر خود داشتند، هیچ قیامی را سامان ندادند و اذن و اجازه قیام به کسی نمی‌دادند، ولی هیچ گاه نیز از امت و مردم جدا نشدند تا حجت بر آنان تمام باشد و به طور مستقیم، در مقابل حکومت‌های جور نباشند، اما لحظه‌ای از معرفی دین و حقانیت خود و

(۸۷)

اظهار نارضایتی از وضع موجود و فساد گردانندگان آن دریغ نمی‌ورزیدند و هرگز سازش و تفاهمی با حکومت‌های باطل نداشتند؛ چنان‌که با شهادت از دنیا می‌رفتند.


مکتب انتظار

آن‌حضرات علیهم‌السلام بر اصل «انتظار» بسیار تأکید می‌نمودند. «انتظار» به مراتب سنگین‌تر از «قیام» و «انقلاب قهرآمیز» است. بعد از اتمام زمان غیبت، آن هم برای حضرت قائم (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) تشکیل حکومت ولایی و تمام حق، میسر می‌شود و در زمان غیبت، که زمانی بسیار طولانی و دراز است، باید به مقتضای آرمان انتظار سبز عمل نمود و با تلاش علمی و مجاهدت معنوی، تلاش عاشقانه و خستگی‌ناپذیر در زمینه‌سازی برای قیام جهانی حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)، ارادت ولایی خود را ظهور داد و این که آینده چه می‌شود، دخالتی در مسؤولیت انسان و کردار او ندارد. انتظار نوعی رکود و خمودی نیست، بلکه موقعیت خطیر آدمی و وظیفه او را در جهاد اکبر نفس و آگاهی‌بخشی به مردمان عصر ظهور بیان می‌کند و هر کس باید کمال مواظبت را از خود داشته باشد تا در آزمون غیبت، مردود نگردد و به صفِ اهل باطل درنیاید.

غیبت امری طبیعی و قانون ازلی خلقت نیست و علت آن ساده‌انگاری بشر و میل به فساد و گمراهی و فرصت‌طلبی منافقان است که باید برای رفع آن، با جهاد نفس و مجاهدت اجتماعی کوشید و خود و جامعه را از

(۸۸)

هر گونه فساد و تباهی و جهل و نفاق دور ساخت و درباره آن بی‌تفاوت نبود. انتظار، مکتب استقامت و زیرکی و هوشیاری و جهاد اکبر است؛ در حالی که قیام‌های مسلحانه، جهاد اصغر می‌باشد؛ اگر کمال صداقت در آن رعایت شود. انتظار، میدان مبارزه با هواهای نفس و زشتی‌های اجتماعی است. مکتب انتظار، مردانی می‌خواهد که دانشِ وظیفه‌شناسی و دشمن‌شناسی داشته باشند و بتوانند حق را بشناسند و با باطل، مبارزه کنند و وظیفه سنگین و نقش مهم دینی خود را ایفا نمایند. انتظار، جهاد اکبر است؛ زیرا افزون بر ایثار و گذشت، کیاست، دانایی، تقوا و صداقت لازم دارد. صفاتی که صاحب آن را در شمار جنگجویان در رکاب حضرت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت قائم (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) قرار می‌دهد.

در میان پدیده‌ها این آدمی است که به دلیل آزادی اراده و اختیار، خاطرات تلخ و شیرین رقم می‌زند. این خاطره‌ها به‌دلیل ارادی بودن، اهمیت سرنوشت‌ساز دارد و هویت یک ابد را می‌سازد، اما خاطره آدمی در ماجراهای سقیفه به بعد، بسیار تلخ است تا آن که دوران شیرین ظهور موعود فرا رسد. دورانی بسیار طولانی که انتظار سبز آن را آرمان خود داریم.


موج‌سواری باطل و غیبت و غربت حق

ما در این عنوان، خاطره تاریخ از صدر اسلام و ماجراهای دردناک آن را بیان کردیم. خاطره شیرینی که تاریخ ما از دویست سال نخست

(۸۹)

اسلام دارد، فرهنگ ماندگار تشیع است که نقشه راه برای اندیشه و عمل آدمی در عصر غیبت است، ولی خاطره تلخ و عبرت آن این است که اگر جبهه باطل و گرگ‌های آدم‌نمای دو پا و شکارچیان انسان بتوانند در زندگی آدمیان نقش به ظاهر حق زنند و ادای صدق و صفا در آورند، چهره‌های الهی و شخصیت‌های وارسته و هویت‌های برجسته و صاحب اقتدار تکوینی و معنویت ملکوت و قرب لاهوت، ظاهر نمی‌گردند و به انزوا و انغمار کشیده می‌شوند و چهره‌های صافی، تنها و غریب و بدون یاور می‌گردند. این یکه‌تازی باطل و موج‌سواری او چنان میدان حقیقت را تاریک می‌سازد که گویی هرچه از حقیقت شنیده می‌شود، شک در آن راه می‌یابد و هرچه از خوبی مطرح می‌گردد، آدمی را به وسواس می‌کشاند؛ زیرا همه این جلوه‌گری‌ها را صاحبان زر و زور و زاری و تزویر ترتیب می‌دهند و تنها این جبهه باطل است که برای رونق بازار خود، نقش درستی و صفا را بازی می‌کند و سالوس و پیرایه می‌آورد. این نقش سیاه با آن‌که در ساده‌لوحان کارآمد است، دردمندان بیدار را آزرده می‌سازد و لوح ضمیر حقیقت را به درد می‌آورد.


چیرگی جبهه باطل بر فضای غنا و موسیقی

به هر روی، سخن در تاریخ غنا و موسیقی می‌باشد و این که چرا غنا و موسیقی و طرح سالم شادمانی و نشاط، زمینه بروز و ظهور نیافته است. تاریخی که ما فصل نخست آن را بازخوانی نمودیم همواره ادامه داشته است. برای نمونه، در زمان طاغوت پهلوی، رضاخان ملعون، کمر همت

(۹۰)

بر نابودی و براندازی فرهنگ شیعه بسته بود. او فرهنگ شیعه را مانع استعمارزدگی و اروپایی نمودن فرهنگ ایرانیان می‌دانست و می‌خواست مردم را از دین و دیانت و شور و شعور عاشورایی دور دارد. در آن زمان، شرایطی مشابه و نازل یافته از زمان صدر اسلام شکل یافته بود. همان‌گونه که متوکل عباسی، شرط زیارت امام حسین علیه‌السلام را قطع دست‌ها و پاها قرار داده بود، در زمان رضاخان نیز تشکیل مجالس روضه‌خوانی برای امام حسین علیه‌السلام ممنوع شده بود و اگر کسی می‌خواست برای امام حسین علیه‌السلام گریه کند، باید به پستویی می‌رفت. البته در خفقانِ آن روز، اشک و آه‌ها با صفا و صداقت جاری می‌شد و هم‌چون کارِ امروز برخی از مداحان به صورت نمایشی نبود.

به طور طبیعی، با چیرگی جبهه باطل بر تمامی امور از جمله بر غنا و رقص و آواز، جبهه حق میدانی برای ورود به این عرصه‌ها نداشتند. در زمان درازی که خطیبان به لعن صاحب حقیقت و ولایت رو آورده بودند و گذاردن نام علی بر فرزندان ننگ و جرم بود، چه زمینه‌ای برای طرح شادمانی و استفاده از غنا و موسیقی است. جبهه باطل تسخیرکننده تمامی غنا و ابزار موسیقی بود و آن را جز در آلوده ساختن مردم به کار نمی‌برد. روایاتی که از این زمان به دست ما رسیده است، به آن شرایط ناظر می‌باشد و تاریخ و شأن نزول این روایات، قرینه منفصل در تعین معنایی آن‌هاست.


سیطره جبهه باطل بر جهان دانش و نگارش کتاب

(۹۱)

جبهه باطل به‌ویژه در چهره توجه خلفای عباسی برای مبارزه با خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام ، نهضت ترجمه کتاب‌های یونانی را پدید آورد. این امر سبب شد که غنا و موسیقی در کنار استفاده ابزاری خلفا، به صورت علم نیز گسترش یابد. به کوشش مترجمان، تا سده چهارم، کتاب‌های حکما و دانشمندان یونانی ـ هم‌چون: فیثاغورث، افلاطون، ارسطو، جالینوس، اقلیدس، پولس، نیکوماخوس و دیگر دانشمندان بیگانه و از جمله کتاب‌هایی که به زبان پهلوی در موسیقی نوشته شده بود ـ به عربی ترجمه شد. نهضت ترجمه بر توسعه زبان عربی افزود و آن را زبان گویای انواع رشته‌های علمی و فنی ساخت و زبان عربی، زبان علم گردید؛ به‌گونه‌ای که دانشمندان مناطق مختلف، کتاب‌های خود را به این زبان تألیف و تصنیف می‌کردند.

در دانش موسیقی، کتاب‌های «کاتب النغم» و «الاغانی الکبیر» نوشته اسحاق بن ابراهیم ماهان معروف به موصلی، از نخستین کتاب‌های موسیقی به زبان عربی است.


شناخت فضای اندیشاری روایات غنا

در زمان حضور معصومان علیهم‌السلام مؤمنان و شیعیان واقعی، اندک بوده‌اند. این عده اندک با فشارهایی که رژیم حاکم بر آنان وارد می‌آورده است، مجبور به تقیه یا توریه بودند. آنان در جامعه‌ای زندگی می‌کردند که مهندسی فضای فرهنگی آن، در دست خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس بوده است که آلودگی و پلیدی را تبلیغ می‌کردند و توده‌ها را از این راه با خود

(۹۲)

همراه می‌ساختند. این مؤمنان اندک، به صورت مستقیم با معصوم در ارتباط بودند و چون افرادی بسیار تیزهوش و زیرک بودند، به فرهنگ و قاموس رایج در لسان معصوم آشنا بودند و می‌دانستند که غنا چیست. آنان در این زمینه نه درگیر شبهه مصداقی بودند، و نه شبهه مفهومی داشتند؛ اما آیا این قاموس مباشری به ما منتقل شده است یا خیر؟ و آیا آن موضوع که غنا نامیده می‌شده، حکم آن برای ما شناخته شده است یا نه؟ شمّ روایی و نیروی تفقه حدیث با توجه به شواهد تاریخی، به دست می‌دهد که شیعیان واقعی در آن زمان، به معصیت و گناه دچار نمی‌شدند و مقام عصمت، که این شیعیان به حضور وی می‌رسیدند، آنان را حفظ می‌نموده است و با توجه به این که هیچ کدام از چیستی غنا از لحاظ مفهوم و مصداق نپرسیده‌اند، می‌توان روشنی و وضوح این معنا را برای آنان دریافت. اما این وضوح و روشنی، به دست ما نرسیده است و ما در شناخت مصداق غنا، شبهه داریم. البته نباید این نکته را فروگذار نمود که این غناست که در روایات، دارای شبهه مصداقی است؛ اما در رابطه با آلات موسیقی، شبهه مصداقی وجود ندارد و آلات معرفی شده در این احادیث، در طول زمان تغییری نکرده است و این ابزار، تنها فنی‌تر و کارآمدتر شده است.

در زمان امامان معصوم علیهم‌السلام آلات موسیقی تنها در امور حرام مورد استفاده قرار می‌گرفته و مورد حلالی برای آن گزارش نشده است و علت آن نیز همان‌طور که در پیش به آن اشاره رفت، نبودِ دولت و حکومت

(۹۳)

شیعی بوده است. خلفا چون دستان شیرانِ بیشه دین را بسته می‌دیدند، احساس قدرت نموده و هرچه را می‌خواستند و می‌پسندیدند، بر دین وارد می‌آوردند. همین امر، فقیهان را بر آن داشته تا سخن از حرمت موسیقی و غنا سر دهند و سخن آنان نیز کاملاً به‌جاست؛ اما این حکم، تنها برای زمانی است که دولت اسلامی شیعی، که بر مدار ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام حرکت کند، وجود نداشته باشد و چنان‌چه شرایط تغییر کند و حکومت، این توانمندی را به دست آورد که بتواند در موارد حلال، هم بخواند و هم بنوازد و موسیقی را در خدمت گسترش شریعت و برانگیختن احساسات مردم، برای جذب هرچه بیش‌تر آنان در طریق معنویت قرار دهد و منفعت حلال عقلایی بر آن مترتب سازد، با تحلیل روایات، خواهیم گفت که در این صورت، دلیلی فقهی از آن منع نمی‌نماید.

در آن زمان‌ها، موسیقی در تمام شهرها در خدمت حکومت غاصب وقت بوده و شیعه در غربت، تقیه، ذلت و قلّت به سر می‌برده است. آنان نه می‌توانستند تنبکی داشته باشند، نه ضربی، نه دَمی و نه صدایی و حتی شعر یا کتاب‌های روایی خود را زیر خاک پنهان می‌کردند تا کسی آن را نبیند و به دست دشمنان نیفتد. در چنین جامعه‌ای، بدیهی است که ضرب و تنبک با تأثیر شگرفی که بر احساسات و عواطف مردم و برانگیختن آنان علیه حکومت دارد، نمی‌تواند در خدمت دین و ولایت قرار گیرد، بر این اساس، هر گونه استفاده از این ابزار که در خدمت دولت

(۹۴)

باطل است، ترویج حکومت جور می‌باشد و حرام است. بررسی احادیث و دلایل موسیقی و غنا نشان می‌دهد که این ادلّه ناظر به چنین موردی است. شاهد این مطلب، این است که ادلّه غنا و موسیقی به طور مطلق، حکم به حرمت صوت و صدای غنایی ننموده و حتی بر قرائت نیکوی قرآن کریم تأکید شده است و ما در برابر هر یک از گروه‌های حرمت، گروهی از روایات جواز را داریم.

آلات موسیقی معرفی شده در روایات با آن که اجمال مفهومی ندارد؛ اما این ابزار در دست قدرت طاغوتی بوده است و نام بردن از ابزارها، شاعران و مجالس و حرام دانستن آن، به مجالس خلفای جور انصراف دارد و ابزار و آلاتی که در دست مؤمنان است یا شاعر اهل بیت علیهم‌السلام را شامل نمی‌شود. حق و ولایت در آن زمان‌ها در غربت و تقیه به سر می‌بردند و دولت و حکومتی نداشتند تا برای تبلیغِ آن، از عنصر «صوت» بهره ببرند. همه صداها و مجالس رقص، موسیقی و نیز بربط‌ها، تارها و طنبورها تا شطرنج و دیگر ابزار سرگرمی که لذایذ نفس را فراهم می‌آورد، در خدمت جبهه باطل و ظلم بوده و مصداق حلالی برای آن یافت نمی‌شده است تا برای آن سؤال و پاسخی دیده شود؛ همان‌گونه که حتی یک نفر از راویان از مصادیق حرام غنا سؤال نکرده است که کدام مورد حرام می‌باشد؛ زیرا موضوع آن برای راویان روشن و بدیهی بوده و مراد، همان‌هایی می‌باشد که در دست خلفای جور و با عرق و ورق، شراب، رقص و موسیقی و زن‌های رقاصه همراه بوده است و هرچه که در خدمت

(۹۵)

جبهه باطل و ظلم قرار گیرد، حرام می‌باشد؛ زیرا عنوان اعتقاد به جبهه باطل و ظلم، عنوانی است که قبح و حرمت ذاتی دارد و هر مصداقی را تحت پوشش قرار دهد، آن را حرام می‌سازد. در زمان امامان معصوم علیهم‌السلام دعبل خزایی‌هایی در کار نبوده و هر چه بوده، شاعر درباری بوده و هر آلت موسیقی هم فقط در آن مجالس استفاده می‌شده است و موسیقی به تمامی در خدمت دستگاه باطل و علیه جبهه حق بوده است. حکم حرمت برای موسیقی، حکمی اقتضایی است، نه ذاتی و دلیلی نیست که اگر غنا و موسیقی در خدمت حق قرار گیرد و حرامی با آن همراه نباشد، حکم حرمت داشته باشد، بلکه موسیقی می‌تواند به جهت اقتضایی بودن حکم آن، به عنوان یکی از مهم‌ترین عوامل برانگیختن اندیشه‌ها برای نهادینه کردن حق در دل‌ها و ترویج آن در فضای عمومی و احساسی جامعه مورد استفاده قرار گیرد؛ چنان‌که روایات جواز موسیقی بر آن دلالت دارد. ما در ادامه، نمونه‌هایی می‌آوریم که دستگاه‌های موسیقی در آن‌ها مورد استفاده قرار گرفته است.


صوت موسیقایی قرآن کریم

قرآن کریم انواع دستگاه‌های موسیقایی را در خود دارد. دستگاه‌هایی که ویژه این کتاب آسمانی است. چنان‌چه استادی موسیقی‌دان در آیات قرآن کریم تأمل کند سراسر آن را دارای آهنگ و ریتم می‌یابد و گمان می‌برد که کتابی موسیقیایی در دست دارد. اعرابی که فصیح‌ترین غزل‌ها را می‌شنیدند و خود را تنها صاحب آن می‌دانستند قرآن کریم را فصیح‌تر

(۹۶)

از غزل‌های خود و دستگاه‌های آن را ناشناخته می‌دیدند.

اگر کسی دانش صوت‌شناسی داشته باشد، در بحث زبان‌شناسی قرآن کریم به این نکته واقف می‌شود که صوت قرآن، صوت ویژه‌ای است و زبان در آن دخالت کلی ندارد. برای نمونه، چنین نیست که صوت و زبان موسیقیای قرآن کریم، عربی باشد. زبان قرآن، زبان فطرت است و حتی حیوانات نیز از این زبان بیگانه نیستند. برای فهم معانی آهنگین قرآن کریم، حتی به دانستن زبان عربی نیاز نیست و کسی که از دانش صوت و صداشناسی و نوای طبیعت آگاه باشد، می‌تواند بفهمد که قرآن کریم چه می‌گوید؛ هرچند عربی را نیز نداند.

اگر دستگاه‌ها و سبک انواع صوت و صدا دانسته شود، به دست می‌آید که خداوند چگونه قرآن کریم را بر جبرییل نازل ساخت و جبرییل چگونه آن را فرا گرفته است. صدای وحی و صدای ربوبی از اسرار هستی است. آیا وحی صوتی مادی است یا فرامادی و مجرد. در هر حال، صدا و صوت، واقعیت و حقیقتی شگرف است که هنوز بشر به کنه آن نرسیده و نتوانسته است آن را از انبیای الهی علیهم‌السلام بیاموزد. صوتی که پیامبران از آن بهره بردند و با آن زنگار دل را صیقل می‌دادند و به خدا عشق می‌ورزیدند.

امام سجاد علیه‌السلام چنان قرآن کریم را زیبا می‌خوانده‌اند که برخی بی‌هوش می‌شدند. سقایان با شنیدن صدای دلربا، نازنین و ملکوتی حضرت علیه‌السلام که قرآن می‌خوانده است، دل از دست می‌دادند و چنان مست و شیدا می‌شدند که با مشک‌های آب در دست و در آن هوای گرم، هوش از سر

(۹۷)

می‌دادند و گویا به این کار اعتیاد داشتند و همواره کار آنان چنین بود. آنان گروه گروه می‌ایستادند. علت بی‌هوش شدن برخی از آنان نیز طَرب بسیاری است که در صوت وجود دارد. امامان معصوم علیهم‌السلام چون دارای عصمت بودند، صفا و صداقت موجود در صدای زیبای ایشان، آن را دلنشین می‌نمود. ظهور نور نبوت و ولایت در چهره و کلام اولیای الهی علیهم‌السلام جلوه‌گر بوده و ملکوت در آن ظهور داشته است و چنین حقایقی نیاز به بررسی سندی ندارد و کسی که دورادور بویی از حقیقت ولایت به مشام وی رسیده باشد، آن را خردپذیر می‌داند.

اگر قرآن کریم و صحیفه‌های علوی، سجادی، و مهدوی و نیز صحیفه عشق حضرت زهرا علیهاالسلام با صوت و صدای زیبا ارایه شود، بند از بند آسمان می‌گشاید و دل از هر رهگذر می‌برد، همان‌طور که رهگذران از صدای آن حضرات علیهم‌السلام به غشوه می‌افتادند. البته رسیدن به این افق نیازمند تعلیم و تعلم این امور و تربیت یافتن برخی از انسان‌های صالح است. کلمات نغز صحیفه سجادیه هم‌چون سلاح‌های فوق مدرن برای براندازی نظام‌های منحط بسیار کارآمد است، اما کیست که قدر آن بشناسد و از آن استفاده برد.

برخی از آیات قرآن کریم حزینی و برخی طربی است. با بسیاری از آیات قرآن کریم می‌توان بیماری‌ها و عقده‌های روانی را درمان نمود، ولی متأسفانه از قرآن کریم استفاده‌ای نمی‌شود و جامعهی مسلمانان با غفلت از این کتاب آسمانی، آن را مهجور و متروک گذاشته‌اند.

(۹۸)

کسی که آهنگ قرائت قرآن کریم دارد باید دستگاه‌های موسیقی را بشناسد تا وقتی به آیه عذاب می‌رسد، آن را شاد نخواند و وقتی به آیه شاد می‌رسد، آن را عذاب‌گونه نخواند. آیه‌ای که در مورد رحمت پروردگار است با آیه‌ای که می‌فرماید: « قَالَ اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکلِّمُونِ»(۱) تفاوت دارد. بنابراین می‌طلبد کسی که صدای نیکویی دارد دستگاه‌های موسیقی را بشناسد تا بتواند از عهده شایسته خواندن قرآن کریم برآید. کلام باید به گونه‌ای ادا شود که با سخن گوینده تناسب داشته باشد و شنونده بداند به سخن چه کسی گوش فرا می‌دهد، آیا کودکی سخن می‌گوید، یا انسان بزرگی و یا خداوند متعال است که سخن می‌گوید. در قرائت قرآن کریم نیز باید توجه داشت که کلام خداست که قرائت می‌شود و اوست که سخن می‌گوید پس باید با لطف، صفا، رقت و رحمت خوانده شود و برای تحقق این منظرر، باید آن را به لحن عربی و به سبک عربی و در دستگاه‌های متناسب با آن خواند تا بشود از قرآن کریم تغذیه معنوی داشت.

قرآن کریم کتاب موسیقای معنوی است. البته، موسیقی قرآن کریم نیاز به کشف دارد. همان گونه که گفته شد موسیقی همانند کاریکاتور و نقاشی یا عکس، زبان مشترک جهانیان است و فردی که هیچ عربی نمی‌داند می‌تواند از موسیقی قرآن کریم بهره‌مند شود. قرآن کریم می‌فرماید: «

۱ـ مؤمنون / ۱۰۸٫

(۹۹)

فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»(۱) که به صرف قرائت قرآن کریم رهنمون می‌دهد. گاه پرسیده می‌شود ما معانی قرآن کریم را نمی‌دانیم، پس برای چه قرآن بخوانیم، در حالی که قرائت قرآن، آهنگ‌های مخصوصی دارد و تلاوت هر آهنگ، اثر خود را بر جسم و روح و روان آدمی می‌گذارد. هر کسی باید قرائت قرآن کریم داشته باشد و تحقیق از تفسیر و معانی قرآن کریم، امری جدا از قرائت است و نمی‌تواند جایگزین قرائت شود. کسی که در شبانه‌روز قرائت قرآن نداشته باشد و گوش، دل و چشم وی نوای قرآن را نشنود، در حقیقت، طهارت وی کاستی دارد و کم‌تر چیزی را با دقتی که دارد، فهم می‌کند. قرائت قرآن کریم داری موسیقی ویژه‌ای است و قرائت آن زبان ترکی، عربی یا فارسی نمی‌شناسد و شخص از هر نژاد و به هر زبانی که باشد، به صرف خواندن، تأثیر قرآن کریم را دریافت می‌کند.قرآن کریم از حنجره و لب و دهان با عظمت و بزرگی یاد می‌کند و می‌فرماید: «وَلِسَانا وَشَفَتَینِ»(۲). به حقیقت چنین است که با صوت، می‌توان دنیایی را به سوی خود متوجه نمود و هر کسی با صوت خویش زنده است و برای دیگران نمود دارد.


دستگاه موسیقایی دعای کمیل

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام چون کمیل را می‌یابد، دعای خضر را به او تعلیم می‌دهد که به نام وی به دعای کمیل مشهور می‌شود. دعایی که

۱ـ مزمل / ۲۰٫

۲ـ بلد / ۹٫

(۱۰۰)

بیش‌تر مداحان فعلی، آن را هم‌چون شعر مولانا و به سبک آن می‌خوانند؛ در حالی که این دعا، دستگاه خاص خود را دارد. چنان‌چه دعای کمیل در دستگاه خود آورده شود، مردم را مجذوب و مبهوت می‌سازد. مداحانی که دعای کمیل می‌خوانند، چون این دعا را در دستگاه ویژه خود نمی‌خوانند، برای جبران این امر، شعر یا مقتل به دعا می‌افزایند تا شاید مردم را به گریه اندازند. اگر این دعا با اسلوب خود خوانده شود، نیاز به روضه، مقتل و شعر دیگری ندارد و همان شور، حزن و عشق موجود در آن، هر کسی را کفایت می‌کند؛ هرچند معنای دعا را نداند و با همان تغذیه می‌شوند.


دستگاه موسیقایی مناجات عارفان

حضرت امام سجاد علیه‌السلام در مناجات عارفان از دستگاه‌هایی ویژه استفاده می‌کنند! اگر آن حضرت در مدت چهل سالی که بعد از واقعه کربلا زنده بودند، در عالم عشق و صفا نبودند، به هیچ وجه نمی‌توانستند آن همه غربت و رنج و مصیبت حادثه سهمگین کربلا را تحمل کنند. این تحمل‌ها همه معلول آن صحیفه عشق است که در صحیفه سجادیه نمودار شده است.

ما نمی‌دانیم امام سجاد علیه‌السلام چگونه این مناجات‌ها را زمزمه می‌کرده است. اما چنین حقایقی وجود دارد. انبیا و اولیا چنین حقایقی را خوراک روح خود داشتند و کم خوراکی آنان برای داشتن چنین تغذیه‌ای بوده است. تغذیه‌ای که ماده آن صوت ربوبی و محتوای آن معرفت و کمال

(۱۰۱)

بوده است.

اشکالی ندارد که کسی در دستگاه «ماهور» شعرهایی که یادآور نام خداست و بهشت و جهنم را تداعی می‌کند بخواند و دل و دل‌دار را به هم درآمیزد و خود را از غم دنیا برهاند و خویشتن را به خیرات مشغول سازد. گاه با شنیدن نغمه‌ای که یادآور ملکوت و لاهوت است، مو بر تن شخص راست می‌شود و دل به لرزه می‌افتد و شوق رفتن به سوی دلدار و انس با حقایق ربوبی می‌گیرد.

صوت و صدا در صحیفه امام زین العابدین علیه‌السلام بیش از صوت و صدای صحیفه علویه و نهج البلاغه که مخاطب آن مردم و شأن نزول آن حوادث سیاسی است نمود دارد. صحیفه سجادیه که همسنگ نهج‌البلاغه «أخ القرآن» است و در آن سخن با مردم نیست و هم‌کلام حضرت، خداوند متعال بوده و با توجه به مقام واحدیت و احدیت و با خلع سلاح در مقام ذات سخن می‌گوید و گاه امام خود را «اقل الأقلین» و گاه گناه‌کار بر می‌شمرد، از این رو عیار کلمات آن بسیار بالاست. اگر خداوند توفیق دهد روزی دستگاه‌هایی که در صحیفه است را بررسی نماییم و فراز و فرودهای آن را دریابیم آن‌گاه ما نیز همانند آن سقایان واله و حیران می‌شویم. صحیفه سجادیه سرشار از معارف بلند، اسرار ناپیدا و توانمندهای بالای سیاسی است که حضرت همه آن‌ها را به تصویر بیان کشیده است به عکس نهج البلاغه که مخاطب حضرت مردم بوده و به خاطر ملاحظه مردم چیزی از دریای بی کران خود را آشکار نساخته

(۱۰۲)

است و بیش‌تر می‌توان آن را کتاب غم و درد حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و نامردی روزگار و اهل کوفه برشمرد و حضرت با منبر و سخنرانی‌های گوناگون و با نامه‌های مختلف تنها فرصت رتق و فتق آن را پیدا نمود و کم‌تر بلندایی چون بلندای دعای کمیل در آن دیده می‌شود. البته، خطبه‌ها و به ویژه فرازهایی که چیستی و چگونگی آفرینش را در زوایای آن کتاب ملکوتی بیان می‌دارد، دانش و بینش آدمی را به هیچ می‌انگارد و دید تیز آن حضرت هم جزیی‌ترین و هم گسترده‌ترین امور را به صید بینش خود در می‌آورد.

صحیفه سجادیه محفل عشق و زمزمه عاشقی است و هر عارف و عاشقی را مات و مبهوت خویش ساخته است و امام سجاد علیه‌السلام هم‌چون امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بر کرسی درس و یا چون حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در میدان مبارزه یا بیان رنج‌نامه نبوده است.


موسیقی دعای غیبت

آیات قرآن کریم و ادعیه همه دارای ریتم و دستگاه خاص خود است. دعای معروف فرج: «اللهمّ کن لولیک الحجة ابن الحسن، صلواتک علیه و علی ابائه، فی هذه الساعة وفی کلّ الساعة، ولیا وحافظا وقائدا وناصرا ودلیلاً وعینا حتّی تسکنه أرضک طوعا وتمتّعه فیها طویلاً»(۱) دعای گران‌قدری است که ریتم، صدا، صوت و غنای آن بسیار مهم است. اگر همین دعا

  1. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۶۳۱٫

(۱۰۳)

برای کفار خوانده شود، روی آنان اثر می‌گذارد. در این دعا، پاره‌هایی کنار هم چیده شده است که می‌توان هنگام ظهور را از آن دریافت. ما با اساس همین اسناد است که به‌قاطعیت می‌گوییم ظهور به این زودی‌ها و در هزاره سوم محقق نمی‌شود. البته، وقتی نیز تعیین نمی‌کنیم تا مصداق «کذب الوقّاتون» نباشد، ولی می‌گوییم هنوز روی دیگ آفرینش ظهور نکرده است، تا چه رسد به آن که حق‌تعالی در ظهور خویش، به ته دیگ رسیده باشد.


موسیقی اذان

از اموری که در اسلام به آن سفارش بسیاری شده و مستحب مؤکد است اذان است. اذان چنان اهمیتی دارد که اگر کسی بدون آن وارد نماز شده باشد، می‌تواند نماز واجب خود را برای آوردن اذان بشکند. اذکار اذان، تمامی استعلایی است و هیچ تخفیض یا استفلایی ندارد. استعلایی بودن اذان، افزون بر این که روح را گسترده می‌کند و آن را وسعت می‌بخشد، صدای اذان‌گو را نیز آزاد می‌سازد و رهنمون می‌دهد که خود را بالا بکشید. اذان استعلا دارد و رکوع و سجده رفتن فرود است و چون نمی‌توان ناگاه از اوج به فرود آمد، فرازهایی از نماز هم‌چون «رب العالمین، الدین، نستعین، مستقیم، ضالین» استفلا می‌یابد تا فرد را برای رکوع و سجده، آمادگی دهد. شریعت می‌گوید نمازی که ابتدای آن بلندی نباشد، نماز کاملی نیست؛ از این رو می‌توان آن را رها کرد و به اذان پرداخت. اذان اوج و بلندای نماز است و اگر گفته نشود و به آن بلندا

(۱۰۴)

دست یازیده نشود، می‌توان نماز فعلی را ترک گفت تا آن بلندا را درک کرد. فراز و فرودی که شرح آن گذشت همان قبض و بسط است که حکایت آن را در صوت آوردیم. قبض است که آدمی را بالا می‌برد و بسط است که انسان را سعه می‌بخشد و او را پایین می‌آورد.

چنان‌چه در نماز، کسی بالا نرود، این توانایی را ندارد که دنیا را پشت سر اندازد و از طرفی، با برداشتن سنگینی‌های دنیایی، نمی‌توان به معراج رفت. کسانی که دنیا را پشت سر نمی‌گذارند، در نماز از اندیشه دنیایی خود فارغ نیستند و با انبوهی از مسایل و مشکلات دنیوی مشغول نماز می‌شوند. بر اساس آن‌چه گفته شد، کسانی که در نماز به تشتت فکری و حواس پرتی دچار می‌شوند و وسواس و شک بسیاری دارند، برای رهایی از آن، می‌توانند اذان و اقامه خود را درست بگویند.


موسیقی نماز

نماز دارای لحن است. ضرورت لحن حتی در قرائت نیز هست. «ولا الضالین» با مدّی که دارد، خود دستگاهی از دستگاه‌های موسیقی را می‌آفریند و مایه‌ای از آن بیرون می‌آید که شکفتن لحن را به همراه دارد. «ولا الضآلآین»، هر چهار گونه مد صوت را دارد. در سوره حمد مدهای بسیاری است؛ از این رو سخت‌ترین بخش نماز همان سوره حمد است. خداوند می‌فرماید: « وَرَتِّلِ الْقُرْآَنَ تَرْتِیلاً»(۱) تا از صوت و صدا، بهترین

۱ـ مزمل / ۴٫

(۱۰۵)

استفاده شود و چنین نیست که صوت و صدا تنها در موارد گناه و لغو کاربرد داشته باشد؛ و این مورد مصداق آن مثل مشهور است که هیچ گاه به خاطر یک بی‌نماز در مسجد را نمی‌بندند.

صوت و صدا خوراک دل است، از این رو نمازی که بدون صوت و ترتیل و آهنگ مخصوص خوانده شود، به دل زنگار می‌دهد و آن را از این خوراک معنوی دور می‌سازد و استفاده از آن او را آزرده‌خاطر می‌سازد. نمازی که هم‌چون زمزمه یهود به هنگام خواندن تورات است نماز ایمانی اهل اسلام نیست و سفارش به ترتیل برای تحقق این امر مهم است. رعایت ترتیل نماز به انسان فراغت می‌دهد و سبب می‌شود به حضرت حق توجه نماید و دل به دلدار سپارد و دیدار یار را طلب نماید؛ ولی آن که نماز وی فصل تعقیب و گریز اوست و از هر ذکری می‌گریزد و رکوع را بر قیام و سجده را بر رکوع و تشهد و سلام را بر همه ترجیح می‌دهد تا زودتر از تکلیف و کلفت خویش فارغ شود و به کار روزانه خویش برسد و ترتیل نماز را نادیده می‌گیرد، کجا می‌تواند دل و دلدار را به هم رساند و نماز عاشقانه و بانغمه خواند و روی یار را طلبد!

نماز دارای موسیقی و لحن است. اگر کسی معنای نماز را نداند، با قرائت درست آن، اثر موسیقایی نماز را دریافت می‌کند. اگر شخص نماز را به درستی قرائت کند، دستگاه گوارش او تنظیم و موزون می‌شود و همانند خوردن انار که خون را صاف می‌کند، نماز نیز مزاج، خون و

(۱۰۶)

اعصاب و روح و روان را صاف می‌کند و آن را صیقل می‌دهد. قرائت نماز برای رفع ناراحتی‌های اعصاب بسیار مؤثر است. همان‌طور که تنظیم برق و کاربراتور ماشین موجب تنظیم موتور و دود نکردن آن می‌شود، خواندن نماز نیز این پی‌آمد را دارد که انسان با خود درگیر نشود و به خود ایراد نگیرد. در روایات است: «صوموا تصحّوا»(۱)، این امر ویژه روزه نیست و خواندن نماز نیز سلامتی می‌آورد. کسی که قرآن کریم و نماز را با آهنگ و به ترتیل و با ریتم و توجه می‌خواند: « وَرَتِّلِ الْقُرْآَنَ تَرْتِیلاً»(۲)، سلامتی به او دست می‌دهد و هیچ گاه دچار قبض، گرفتگی، ناراحتی و ضعف اعصاب نمی‌شود. کسی که نماز می‌خواند، اما آن را ریتمیک و باتوجه نمی‌آورد، از برخی آثار موسیقایی آن محروم می‌گردد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «صلّوا کما رأیتمونی أصلّی»(۳)؛ همان‌گونه که من نماز می‌گزارم نماز بخوانید، یعنی نماز را با همان آهنگ و لحن و زبان من بیاورید و به زبانی جز زبان قرآن کریم، نماز نخوانید تا از اثرات زبانی آن بهره‌مند شوید؛ چرا که نماز و قرآن کریم در صورتی مؤثر واقع می‌شود که حالت و آهنگ خود را داشته باشد؛ حتی اگر معنای آن فهمیده نشود. قرآن کریم از صاحبان خرد است و خود اثر خود را می‌گذارد. غفلت از صوت و صدا و بهره نبردن از آن در مسیر معنویات، سبب پریشانی و ضعفِ

۱ـ راوندی، الدعوات، ص ۷۶٫

۲ـ مزمل / ۴٫

۳ـ صحیح البخاری، ج ۱، ص ۱۶۲٫

(۱۰۷)

اعصاب می‌گردد.

اگر نمازگزاران خواندن نماز را اسقاط تکلیفی بر دوش خود نمی‌دیدند و ترتیل و آهنگ آن را پاس می‌داشتند، آن‌گاه بود که امام جماعتی را می‌پسندیدند و به او اقتدا می‌کردند که نماز خویش را کمی طول دهد؛ ولی اکنون چون آن حال و هوا نیست و یا کم‌تر پیدا می‌شود، آن مأمومان نیز کم‌تر دیده می‌شوند.

گزاردن نماز جماعت از درس گفتن و منبر رفتن به مراتب سخت‌تر است. آن که می‌خواهد نماز جماعت اقامه نماید، به مراتب باید از یک مجتهد و خطیب بالاتر و برتر باشد؛ چرا که نَفَس به نفس مردم حرکت می‌کند و مردمی را به دنبال خود دارد و می‌خواهد با این نغمه عاشقانه به معراج سفر کند.

اگر انسان نماز جماعتی می‌خواند که حرکتی در خود نمی‌یابد یا درسی می‌رود که بر خود چیزی افزوده نمی‌یابد و حرکت وجودی در خود مشاهده نمی‌کند، بداند که راه را به خطا رفته و باید امام و معلمی دیگر بیابد و سر بر آن آستان ساید.

امروزه در جامعه ما گزاردن نماز جماعت کم اهمیت دانسته می‌شود و کسانی قرب بیش‌تری دارند که زودتر این سفره گسترده الهی را جمع کنند و مردمان را از آن محروم دارند.


موسیقی و رجزهای جنگی صدر اسلام

رجزخوانی از آهنگ‌های نظامی است که اسلام هم آن را بسیار مورد

(۱۰۸)

استفاده قرار داده است. گاه رجزخوانی از عوامل مهم در روحیه‌بخشی به سربازان خودی و ایجاد پیروزی و تضعیف روحیه دشمن و شکست لشگر آنان بوده است. در جنگ‌های صدر اسلام، کفار فریاد می‌دادند: «اعلُ هبل اعلُ هبل» و مسلمانان در پاسخ: «اللّه أعلی و أجل» را می‌گفتند. این دو قافیه در مجموع ۱۶ نت دارد. کفار می‌گفتند: «انّ لنا العزی و لا عزی لکم» و مسلمانان پاسخ می‌دادند: «اللّه مولانا و لا مولی لکم»(۱) که هر یک ۱۲ نت دارد. کافران در «نحن لنا» جمعیت و استقلال خود را می‌رسانند و «العزی» بت آنان است و «لکم» را در آخر آوردند تا مسلمانان را عقب نگاه داشته باشند. جار و مجروری که می‌تواند در ابتدای کلام باشد، برای تحقیر مسلمانان در آخر می‌آید. آنان نام خود را پیش می‌اندازد، حتی پیش‌تر از بت‌های خود! ولی نام مسلمانان را در آخر می‌آورند؛ اما مسلمانان نیز به تبعیت از قرآن کریم، با ادب و در حالی که نام خدای خود را در ابتدا می‌آورند، پاسخ می‌دهند: «اللّه مولانا ولا مولی لکم»!. این دو رجز، تفاوت فرهنگ کفر و اسلام را می‌نمایاند. کافرانی که بت‌های خود را می‌خوردند، در این جا نیز خود را پیش‌تر از بت عزی ذکر می‌کنند، اما مسلمانان همواره خداوند را در پیش چشم دارند و همیشه او را بزرگ می‌بینند. این رجز برگرفته از قرآن کریم است که می‌فرماید: «ذَلِک بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذِینَ آَمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرِینَ لاَ مَوْلَی لَهُمْ)(۲). ما این آیه شریفه را در کتاب

  1. ر. ک : شیخ صدوق، الخصال، ص ۳۹۷٫ علامه امینی، الغدیر، ج ۱۰، ص ۸۰٫
  2. محمد / ۱۱٫

(۱۰۹)

«آیه آیه روشنی» توضیح داده‌ایم.

مؤمنان آن زمان که استادی هم‌چون پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و تربیت دینی در پرتو قرآن کریم دارند، این چنین زیبا سخن می‌گویند و نام ولی نعمت خود را پیش می‌اندازند. این دو رجز که دارای آهنگ‌های متفاوتی است، دارای دستگاه است و استفاده از این دستگاه، آگاهانه است.

رجزهایی که در روز عاشورا خوانده شده است نیز دارای دستگاه موسیقایی است.

هم‌چنین شخصی خدمت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رسید و عرض داشت: «من امبرّ امصیام فی امسفر؟»؛ آیا روزه در سفر واجب است؟ حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله با همان آهنگ به او پاسخ دادند: «لیس من امبرّ امصیام فی امسفر»(۱)؛ روزه در سفر از واجبات نیست. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در این جمله با همان نت، اعراب، موسیقی، لفظ و معنا به آن اعرابی پاسخ می‌دهند و از سبک، زبان، لهجه و موسیقی او استقبال می‌کنند.

چارگاه یکی از دستگاه‌های موسیقایی است که برای زورخانه، چاوش‌خوانی، جنگ و سان‌های نظامی یا تشییع جنازه رسمی به کار برده می‌شود. در مواردی که ضرب زده می‌شود، سنج نیز کنار آن می‌آید و سنج نیز فلوت می‌آورد و فلوت نیز ارکست دارد. در مراسم تشییع شهیدان می‌توان «لا اله الا الله» را به دستگاه آورد و آن را با فلوت و به ویژه

  1. کنزالعمال، ج ۸، ص ۵۰۵٫

(۱۱۰)

ضرب اجرا کرد. این امر منفعت حلال آلات موسیقی و دستگاه‌های موسیقایی است.


غنای جبهه باطل

ظهور اسلام در زمانی بود که عرب جاهلی شراب، قمار، رقص و موسیقی را با هم داشت و این امور نماد فرهنگ اعراب به شمار می‌رفت. اسلام برای مبارزه با این چند امر که در هم پیچیده شده بود و همه جا با هم عرضه می‌شد و نمی‌شد آن را از هم جدا نمود و به ویژه در مبارزه با فرهنگ استفاده از شراب که مشی آرامی اتخاذ شده بود و به مرور زمان با این فرهنگ مقابله شد، اقتضا داشت که از همه این امور نهی گردد و در آن زمان‌ها نیز استفاده حلالی برای غنا و موسیقی دیده نمی‌شد و مزماری دور از گناه نواخته نمی‌شد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله هرچند مدت ده سال حاکمیت در مدینه را بر عهده داشتند، اما در غربت و جنگ به سر می‌بردند و چیرگی وضعیت جنگی بر مدینه و شهادت بسیاری از یاران ایشان که از خواص یاوران حضرت به شمار می‌رفتند، زمینه‌ای برای پرداختن به غنا و موسیقی حلال را باقی نمی‌گذارد و تنها موسیقی حماسی بود که در آن زمان‌ها توانست خود را نشان دهد و به نفع دین از آن بهره برده شود.

رواج قمار، شراب، غنا و موسیقی در آن زمان‌ها و نفوذ آن در فرهنگ اعراب به مانند وجود ربا در معاملات امروزی می‌ماند. ربا چنان در تار و پود اقتصاد رخنه نموده است که اگر فقیهی در این زمینه سخت‌گیری

(۱۱۱)

نماید و مردم نیز بخواهند از او تقلید نمایند، نوعی فلج اقتصادی و رکود بازار را در پیش خواهد داشت.

البته مبارزه با این امور، اقتضای آن را داشت که با تمام قوت با این فرهنگ فاسد مقابله شود و نفوذ شدید این مفاسد در روحیه اعراب به گونه‌ای بود که نمی‌شد حتی از مورد حلال آن سخن گفت؛ چرا که سخن گفتن از موارد حلال آن، آنان را چهار نعل به سوی موارد حرام آن سوق می‌داد. توجه به زمان، موقعیت و خصوصیات در زمان صدور حکم و اجرای آن، نقش بسزایی در شناخت چگونگی آن حکم دارد که نباید از آن غفلت داشت. یکی از روایات گویایی که نشان می‌دهد دستگاه خلافت جور در زمان حضرات معصومین علیهم‌السلام غنا را صوت ویژه جبهه باطل برای براندازی دین حق ساخته بوده است، روایت زیر می‌باشد:

«از امام رضا علیه‌السلام درباره غنا پرسیدم و گفتم که خلیفه عباسی(مأمون) به نقل از شما می‌گوید که غنا را اجازه داده‌اید، ایشان فرمودند: آن زندیق دروغ می‌گوید، من چنین چیزی نگفتم، او از غنا پرسید، و من گفتم مردی به محضر امام باقر علیه‌السلام آمد و از او درباره غنا پرسید، و ایشان فرمود: ای فلانی، خداوند میان حق و باطل را آشکار نموده پس غنا با کدام است و او گفت از باطل است و امام فرمود تو خود حکم کردی.»(۱)

در این روایت آمده است از امام رضا علیه‌السلام می‌پرسند که مأمون گمان

۱ـ الکافی، ج ۶، ص ۴۳۵٫

(۱۱۲)

برده است شما غنا را جایز می‌دانید، حضرت عصبانی می‌شود؛ چرا که به ایشان تهمت زده‌اند و بر این اساس می‌فرماید: آن زندیق دروغ می‌گوید، من این گونه نگفته‌ام! او در مورد غنا (یعنی همان غنایی که برای عباسیان شناخته شده است و در مجالس آنان برگزار می‌گردد) پرسید و من به او گفتم: کسی نزد ابا جعفر (امام باقر علیه‌السلام ) آمد و از او در مورد غنا پرسش نمود و آن حضرت علیه‌السلام در پاسخ به او فرمودند: فلانی، هنگامی که خداوند میان حق و باطل جدایی افکند، غنا در کدام طرف قرار گرفت؟ آن شخص گفت: در سوی باطل و حضرت فرمود: تو خود حکم کردی.

امام رضا علیه‌السلام به سبب شرایط حاکم، از خود چیزی نمی‌فرمایند و تنها به نقل روایتی از امام باقر علیه‌السلام بسنده می‌نمایند. هم‌چنین با توجه به پاسخ سؤالی که آن شخص از امام باقر علیه‌السلام می‌پرسد، موضوع و حکم غنا در آن زمان‌ها بدیهی و شناخته شده بوده است و به این می‌ماند که پرسیده شود آب خنک است یا آتش؛ زیرا غنای دوران امام باقر علیه‌السلام همانند غنای زمان عباسیان، سراسر فسق، فساد و فحشا بوده است، از این رو آن شخص نیز آن را با «باطل» می‌داند. البته سیستم و نظام حاکم بر جامعه آن زمان چنین بوده است و این امر منحصر به شخص مأمون نیست و آنان چنان امامان شیعه علیهم‌السلام را در تنگنا قرار داده بودند که آنان نمی‌توانستند سخن خود را نیز برای یاران بیان دارند. از این روست که ما به تکرار می‌گوییم غنا و موسیقی ولایی برای یاران اهل بیت تشریح نشده است و امامان شیعه علیهم‌السلام فرصت و مجال آن را نیافتند که همه حقایق را به صراحت

(۱۱۳)

بیان دارند و آنان به زبان ایماء و اشاره از کنار بسیاری از حقایق گذشته‌اند. شرایط حاکم بر جامعه در آن زمان، زمینه‌ای برای تحقیق و شناخت موضوع غنا و موسیقی باقی نمی‌گذاشت؛ همان‌گونه که امامان معصوم علیهم‌السلام نیز گرچه علم ما کان وما یکون داشتند، مطالب را به صورت مدرسی بیان نمی‌نمودند و بر بیانِ حکمِ واقعیت‌های جامعه خود بسنده می‌نمودند. اگر آن حضرات می‌خواستند بفرمایند در هزار و اندی سال دیگر موارد حلال غنا و موسیقی موضوع می‌یابد، دشمنان از بیان امام سوء استفاده می‌کردند و تبلیغ می‌نمودند که امامان شیعه علیهم‌السلام نیز غنا و موسیقی را حلال می‌دانند؛ پس غنا و موسیقی دربار ما نیز اشکال ندارد. شاهد بر این مدعا، همین روایت است. مأمون به نقل از امام رضا علیه‌السلام گفته بود که آن حضرت غنا را حلال می‌داند و حضرت نیز مأمون را لعنت نموده بود؛ چرا که حضرت می‌دانست دشمنان می‌خواهند از چنین حکمی، برای بار دیگر، پیراهن عثمان درست کنند.

با توجه به این روایت، حضرت با عباسی نرم و ملایم سخن گفته است و ایشان نه آن را حرام دانسته‌اند و نه حلال؛ بلکه از امام باقر علیه‌السلام نقل روایت می‌کند. البته دقت در روایت امام باقر علیه‌السلام می‌رساند زمان ایشان نیز زمانه مشکلی بوده است، از این رو حضرت می‌فرمایند: اگر حق و باطل را بر دو دسته تقسیم کنند، غنا با کدام دسته است و حضرت امام باقر علیه‌السلام نیز حکم را با تلویح بیان می‌کند و به صراحت حکم به حرمت نمی‌دهد، و آن زندیق هم گمان به حلیت می‌برد؛ زیرا بیان حضرت چنان نرم است

(۱۱۴)

که ترخیص از آن فهمیده می‌شود؛ چرا که آن زندیق در تحلیل خود اندیشیده است غنا با باطل است، درست است، اما هر باطلی حرام نیست و خود این گونه اجتهاد کرده است. البته، این امر استبعادی ندارد؛ چرا که آنان با حضرات معصومین علیهم‌السلام زندگی می‌کردند و بر لزوم دقت بسیار بر گفتار آن حضرات واقف بودند. حضرت امام باقر علیه‌السلام نفرمود غنا حرام است؛ بلکه فقط با باطل بودن غنا را حکم درستی دانستند. البته پرسیدن حکم غنا از طرف اشخاصی همانند خلفای عباسی به این می‌ماند که فردی قاتل و رباخوار از حکم غسل جمعه بپرسد و بگوید آیا اشکال دارد من غسل جمعه را انجام ندهم، درست است که انجام ندادن غسل جمعه اشکال ندارد، اما شخصی که به‌راحتی و به ناحق آدم می‌کشد و ربا می‌خورد، چنان‌چه غسل جمعه انجام دهد یا نه، تفاوتی ندارد، بلکه به وی باید گفت نباید از غسل جمعه سخن گویی؛ چرا که گاه، حرمت کاری، چنان شدید است که دیگر کارها در کنار آن رنگ می‌بازد و امامان معصوم علیهم‌السلام نیز فراست و زیرکی خود را دارند و خود را به چیزی که اصل نیست، مشغول نمی‌دارند و به همین خاطر، از روی تندی و بغض و با شدت می‌فرماید: آن زندیق دروغ می‌گوید. من چه می‌خواستم بگویم و او چه استنباط کرده است. من می‌خواستم به او تذکر دهم که او به گناهانی بالاتر از غنا مثل غصب مقام ولایت مبتلاست و او می‌گوید غنا اشکال ندارد. آن‌چه در زمان نزول این روایات واقع شده بود، چیزی بالاتر و بدتر از غنا بوده و آن اندراس دین و خانه‌نشینی صاحبان ولایت بوده و

(۱۱۵)

غنا نیز معرکه آرای مجالس غاصبان خلافت بوده است.

سلاطین بنی‌امیه و بنی عباس همه چیز؛ اعم از بذله‌گویی، شعر، موسیقی، رقص و گاه قرآن کریم را در خدمت بقای حکومت خود گرفته بودند. حال، اگر امام به آنان بفرماید: قرآن خواندن در این زمانه نیز حرام است، هیچ بُعدی ندارد؛ چون آنان از قرآن نیز علیه دین و جهت ترویج باطل استفاده می‌کردند؛ چنان‌چه در زمان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ، دشمنان، قرآن را بر نیزه کردند و در پشت آن سنگر گرفتند و معاویه را در پناه آن حفظ نمودند و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را با چه مصایبی درگیر ساختند؛ در حالی که نگاه به چنین قرآن‌هایی و حفظ آن حرام بوده است و باید تیرها و تیغ‌های خود را بر آن نابکاران و هرچه در دست دارند، وارد می‌آوردند و به فریاد جبهه باطل و پیشوای آن، معاویه و عمروعاص که به حیله، بر تیر زدن به قرآن و سوختن آن گریه می‌کرده‌اند، رحم نمی‌آوردند.

هم‌چنین همانند روایات مذمت غنا و موسیقی، روایاتی داریم که شعر را قبیح می‌شمارد و شاعر را مذمت می‌کند، ولی این حکم به شاعرانی منصرف است که در شعرهای خود مضامین باطل، جاهلی و کفرآمیز می‌آوردند و یا مدح درباریان جور را پیشه می‌کردند و به‌خاطر مال دنیا، به دین‌فروشی روی می‌آوردند و شعر را در مسیر تبلیغ دستگاه خلافت و ظلم به کار می‌گرفتند؛ ولی اگر شاعری زبان شعر خود را در راه پیشبرد اهداف و آرمان اسلام قرار دهد و شعار توحید سر دهد و عدالت،

(۱۱۶)

انصاف، جوانمردی و پاکی را گسترش دهد، مورد تشویق قرار می‌گرفته است. فرزدق نمونه‌ای از این شاعران است که طبع رحیمی و شاعرانه خود را در راه گسترش فرهنگ اهل بیت علیهم‌السلام قرار می‌دهد و برای آنان شعر می‌سراید، در مقابل نیز کسانی بودند که به خاطر کیسه‌ای زر، به نفع حکومت اموی یا عباسی شعر می‌گفتند و مصداق صدای باطل می‌شدند و در کنار آن از شراب‌خواری و دیگر گناهان نیز دریغ نمی‌ورزیدند که البته بزرگ‌ترین گناه آنان این بود که در خدمت جبهه باطل و ظلم قرار می‌گرفتند و ولایت‌ستیز می‌شدند.

شعر نیز همانند غنا و موسیقی بر دو گونه حلال و حرام است و روایاتی که شعر و شاعری یا غنا و موسیقی را مذمت می‌کند، به گروه دوم انصراف دارد، از این رو نمی‌توان به اطلاق این روایات تمسک نمود. دین‌مداران باید زبان گویا داشته باشند و نباید با محروم نمودن خود از موارد حلال غنا و موسیقی، جبهه خویش را گنگ و لال بنمایانند. هم‌اینک آنان عرصه را به دشمن و ضد انقلاب سپرده‌اند و دستگاه استکبار و اپوزیسیون، با حمایتی که از خوانندگان؛ به‌ویژه زنان خواننده طاغوتی دارند، صحنه فرهنگی کشور را به سخره گرفته‌اند و آنان قوای پیشتازِ هجوم به فرهنگ دینی شده‌اند. این در حالی است که هنوز «شادمانی دینی» در جامعه ما طرح ندارد و شناسه خود را نیافته است. مردم جامعه ما از چشیدن «طعم شادی» در پرتو «طرح شادمانی دینی» بی‌بهره‌اند و به خود شادمانی دینی نمی‌بینند. از این رو چه بسیار

(۱۱۷)

جوانانی که به کوچک‌ترین محرّک‌ها و با ترفندهایی به انواع شادی و امور نشاط‌آور کاذب پاسخ مثبت می‌دهند.

از طرفی، حوزه‌های علمی و بسیاری از افراد مذهبی، در معرض اتهام به خمودی هستند و در نتیجه باید از هم‌اکنون در اندیشه طراحی کارکردهای بایسته شادی‌آفرینی دینی در انواع گوناگون آن، از جمله در غنا و موسیقی باشند و چنان تنوع شادی‌آفرینی مذهبی و نشاط‌آوری داشته باشند که بتوان آن را به غیر مسلمانان نیز ارایه داد و آنان را به سوی این کالای دینی و فرهنگی مسلمانان فرا خواند.

هم‌اینک اتهام غم‌باری و عبوسی حوزه‌ها و مؤمنان را نشان رفته است و آنان جز در مجالس روضه دیده نمی‌شوند و گویا کبیره است که روحانی یا مؤمنی در مجالس شاد که مرزهای شرعی رعایت می‌گردد حضور داشته باشد؛ در حالی که نباید این گونه باشد. جامعه ما چنان به گریه عادت کرده است که حتی عروس نیز خانه پدر را با گریه ترک می‌کند. ما بر آن نیستیم که گریه را نفی کنیم، ولی سخن در این است که هر یک از گریه و شادی، باید جایگاه ویژه خود را بیابد و در مورد این دو، باید به عدالت رفتار نمود و آن را قانونمند کرد و حزن و شادی را از معصیت و گناه دور داشت.

در زمان صدور روایات غنا و موسیقی، خوانندگانی که به حرام می‌خواندند و نیز پارتی‌ها و بیت‌الغناها شمار فراوانی داشته است و کم‌تر مورد حلالی را می‌شد برای آن سراغ گرفت. این امر باعث شده بود که هر

(۱۱۸)

کس آلات موسیقی؛ مانند: چنگ، عود، مزمار و بربط را در دست بگیرد، به این گروه لاابالی و نیز به گروهی که در خدمت دستگاه جور خلفا و در جبهه باطل و ظلم بودند، نسبت داده شود و زمینه آن نبوده است که کسی نزد امام معصوم علیه‌السلام شعری بخواند و مزماری بنوازد و موالیان حضرت، که همواره در تعقیب و گریز و در تقیه بوده‌اند، مجال چنین چیزهایی را نداشته‌اند و نمی‌شده است که از میان آنان، موسیقاری برخیزد که هنر خویش را در خدمت ولایت اهل بیت علیهم‌السلام قرار دهد؛ همان‌گونه که شاعران بنام عرب، کم‌تر می‌شده است که وابستگی و علاقه خود به خاندان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را نشان دهند و تاریخ در حافظه خود تنها چند نمونه انگشت‌شمار مانند فرزدق، طاووس یمانی و بانوی همدانی را سراغ دارد. در دست داشتن آلات موسیقی در آن زمان، همانند در دست داشتن تلفن همراه در جامعه امروز نبوده است، که امری عادی باشد، بلکه به در دست داشتن بی‌سیم می‌ماند که نشان از داشتن مسؤولیت و کارگزار نظام حاکم است. در دست داشتن آلات موسیقی در آن زمان یعنی انتساب داشتن به اهل گناه، فساد و فحشا، از این رو اهل حق و ولایت، خود را از همه این آلات و ابزار دور نگاه می‌داشتند؛ چنان‌که برخی از این روایات، به این موضوع تصریح دارد که راوی را به سبب نزدیک شدن به منزلی که در آن غنا و موسیقی بوده است، مورد عتاب قرار می‌دادند و به آنان سفارش می‌نمودند که کریمانه و بزرگوار زندگی نمایند. اهل معصیت و فساد که مورد حمایت دربار اموی و

(۱۱۹)

عباسی بودند، آزادانه و در منظر عام، مجالس موسیقی و پارتی‌های شبانه می‌گرفتند و خانه خود را بیت الغنا می‌نمودند و در برابر، اهل حق و ولایت نمی‌توانستند کوچک‌ترین میتینگ و مجلسی داشته باشند تا چه رسد به آن که با نافذترین حربه‌های فرهنگی مانند تأسیس بیت الغنا به ترویج آیین خویش بپردازند. آنان در کوچه پس کوچه‌های مدینه و کوفه و یا در بیابان‌های حجاز و عراق تحت تعقیب بودند و حجربن عدی‌ها، میثم‌ها، زراره‌ها و عبدالعظیم‌ها نمونه‌ای از یاران پاک و خالص و باصفای امامان هستند که به جرم داشتن ولایت و محبت اهل بیت علیهم‌السلام ، آواره دشت‌ها و بیابان‌ها و یا غریب شهر و محله خویش می‌شدند. آنان کجا می‌توانستند در عزای سالار شهیدان نوای غم سر دهند و به یاد شادمانی غدیر به دستگاه شاد سه‌گاه یا چارگاه، آواز غنایی بر آورند. آنان اگر با در کف نهادن جان خویش، تنها می‌توانستند شعار غدیر و کربلا و فروغ انتظار ظهور را حتی به فرزندان خویش پیام‌آوری نمایند، فیروز و خجسته خوانده می‌شدند. ما شرح ماجرای دردناک غربت و مظلومیت اهل بیت علیهم‌السلام را در کتاب «دانش زندگی» آورده‌ایم.

روایات مذمت غنا و موسیقی، ساز، چنگ و عود مردان و زنانی را مذمت می‌کند و از آن باز می‌دارد که در خدمت جبهه باطل و دستگاه ظلم حاکم بودند و از گناهی دریغ نداشتند و به‌راحتی بر هم و در هم می‌لولیدند و بر آن بودند تا با ترویج فساد در جامعه، ذهن جست‌وجوگر جوانان و کویر روح آنان را از نسیم خوش و معطر بارش ولایت باز دارند و

(۱۲۰)

آنان را چنان فسیل سازند که نتوانند حتی نگاهی به بیت امامان علیهم‌السلام بیندازند. پرهیز دادن موالیان امام علیه‌السلام از کنیزان خواننده‌ای که حتی دوستان دارند، برای مصونیت دوستان از فساد روشمند و برنامه‌ریزی شده دربار است که آلاینده دل‌های مردم به زنگار شهوات حرام است. بدیهی است روایاتی که با وجود چنین بستری صادر می‌شود همانند این است که کسی به مردم شهری که همه در صنعت ساخت شراب فعالیت دارند بگوید چرا انگور می‌کارید، چرا انگور می‌خرید، چرا انگور می‌فروشید، درختان انگور را قطع نمایید و میوه‌های آن را از بین برید؛ در حالی که وی انگور را ناپسند نمی‌دارد بلکه مورد استفاده انگور، او را به دادن این حکم وا داشته است و اگر روزی در این شهر از این انگورها شرابی ساخته شود که سکرآور نباشد و خاصیت آب میوه‌های فعلی را با انرژی‌زایی بسیار و با فوایدی بی‌شماری که در شیر مادر است داشته باشد، حکم به حلیت آن، بلکه استحسان پرورش انگور و انگورداری می‌دهد؛ چرا که موضوع آن تغییر کرده و چیزی که حرمت به خاطر آن نهاده شده بود، از بین رفته است.

به دست گرفتن آلات موسیقی در آن زمان‌ها مانند گذاردن انگشتری در انگشت دست چپ بود که به خلیفه‌مداران اختصاص داشت و اگر کسی انگشتری به انگشت دست چپ می‌نهاد، ملاکی برای شناخت آن گروه به شمار می‌رفت. آلات موسیقی در آن زمان چنین حالتی را داشته است. البته، در همان زمان که عروسی چنین زمینه‌ای را نداشته و مردم استفاده

(۱۲۱)

از آلات موسیقی در آن را عادی می‌دانستند، روایات نیز استفاده از دف یا غربال در جشن‌های عروسی را بدون اشکال دانسته است.

باید توجه داشت که امر حلال در همه جا حلال است و یادکرد از اعیاد فطر و قربان یا مجالس عروسی در احادیث جواز غنا موضوعیت ندارد و امر حرام نیز در همه جا حرام است و چیزی آن را حلال نمی‌گرداند. البته، در بعضی موارد، عوارض ثانوی مانع از حمل این حکم بر آن موضوع می‌گردد که گاه موضوع آن نیز تغییر یافته است و به طور نمونه، نمی‌توان کنار تابوت کسی تمبک زد؛ چرا که آن فرد، حرمت دارد و زدن تمبک از آن جهت که حرمت فرد مؤمنی را خدشه‌دار می‌سازد، حرام است.

خواندنِ غنایی نیز در هر موردی که باشد و با گناه و باطلی همراه نباشد، جایز است؛ هرچند خواننده غنای خود را بر یکی از دستگاه‌های موسیقی جریان دهد. بله استفاده از همانند موسیقی پاپ و راک آمریکایی که استفاده غالب آن در اشاعه فحشا و ترویج خشونت است، حرام است و چنان‌چه قرآن کریم نیز به آن سبک خوانده شود، حرام است. هم‌چنین قرائت قرآن کریم به سبک خوانندگان مشهور طاغوتی که در جبهه باطل بوده‌اند اشکال دارد؛ چرا که آنان در جبهه طاغوت می‌باشند و یادآوری سبک آنان مصداق ذکر باطل می‌باشد، اما اگر این خوانندگان، مسایل شرعی را نادیده نمی‌گرفتند و خواندن آن‌ها یادآور مقامات عرفانی و بهشت و ملکوت الهی بود، مصداق روایت: «ذکرتک الجنة» می‌شدند و خوانندگی آنان اشکال نداشت؛ اما هر کدام که سبک

(۱۲۲)

خویش را با طاغوتی شدن یا حمایت جبهه ظلم و باطل به حرام آلوده نماید، حتی قرائت قرآن کریم به آن سبک حرام است و قاریان قرآن باید توجه داشته باشند که در قرائت خود از این سبک‌ها پرهیز نمایند.

برخی از موسیقی‌های تولید شده در کشور کارنامه موفقی دارد و بسیار شایسته به امور معنوی و روحانی بر می‌انگیزاند. البته موسیقی‌های حرامی نیز هست که کپی‌برداری شده از دستگاه‌های خشن آمریکایی یا سبک‌های افراد آلوده در زمان طاغوت است و علت حرمت آن نیز خشن بودن این دستگاه و فسادانگیز بودن آن است، نه ماده‌ای که در اشعار آن به کار می‌رود.

لازم به ذکر است ترانه‌ها و سروده‌ها در صورتی غنا و موسیقی را حرام می‌سازد که به‌ویژه برای جامعه جوان ما به فساد و شهوت‌رانی تحریک نماید. اشعاری که از چشم و ابرو و خال لب دختران و زنان می‌گوید به خاطر بار معنایی تحریک‌آمیز برای جوانانی که دسترسی به ارضای غریزه جنسی به صورت حلال را ندارند و نیز به صورت آزاد تربیت نشده‌اند حرام است.

در زمان صدور روایات حرمت، اهل حق و ولایت و یاران امامت نمی‌توانسته‌اند صدا و نوایی داشته باشند، آنان با این که بی صدا بودند، آواره بیابان و غریب شهرها می‌شدند تا جان خود را حفظ نمایند و اندیشه ولایت را زنده دارند، آنان کجا می‌توانستند به صورت رسمی شب غنا و موسیقی داشته باشند و در آن از وصف امامان آواز سر دهند.

(۱۲۳)

غربت و تقیه این امکان را از آنان ربوده بود و از این رو موضوعی نبوده است تا حکمی برای آن بیان شود؛ اما اگر امروزه بتوان با صوت و صدای فرد مؤمن و ولایت‌مداری مایه‌ای مذهبی و انقلابی برآورد، چه اشکالی دارد؛ در حالی که هیچ یک از روایاتی که غنا و موسیقی را حرام می‌داند یا آن را مذمت می‌کند بر آن دلالتی ندارد. آیا نمی‌توان خوانندگانی را تربیت کرد که خوانندگان رپ در آن سوی زمین را بر زمین بزند و علاقمندان آن را به سوی خود و فرهنگ اسلامی خویش دعوت نماید؛ اگرچه زبان ما را متوجه نشود. موسیقی زبانی بین المللی است و فهم آن به زبان‌شناسی چندانی نیاز ندارد. امروزه در روسیه، موسیقی‌های خشن آمریکایی خواهان بسیاری دارد و آنان فقط از صوت، صدا و هیبت و حرکات آن‌ها استفاده می‌کنند. می‌توان با تربیت خوانندگان و نوازندگانی مؤمن و ولایت‌مدار، دنیای کفر و فراعنه آن را به خاک مذلت کشید و فرهنگ اسلامی را به تمام جهان گسترش داد.


حاکمیت خلفای جور و تغییر فرهنگ جامعه زنان مسلمان

انحراف حاکمیت سیاسی از ولایت دینی که ماجرای آن را به اختصار آوردیم، سبب بروز خرافات و حاکمیت تعصب‌های جاهلی در پی آن و دامن زدن خلفای بعد در آلودگی جامعه، سببی مهم در خانه‌نشینی زنان مؤمن گردید و آنان را به محرومیت از انواع فعالیت‌های اجتماعی دچار نمود؛ هرچند در تاریخ شیعه می‌توان شیر زنان بسیاری را سراغ گرفت که در مسیر حاکمیت ولایت خاندان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و اهل بیت علیهم‌السلام تلاش

(۱۲۴)

بسیاری داشتند و قهرمانی‌ها و جان‌فشانی‌های آنان در طول تاریخ حضور امامان معصوم علیهم‌السلام فهرست بلندی را به خود اختصاص می‌دهد. نحوه حضور زنان شیعه در این مدت نیازمند پژوهشی کامل و جامع و نیازمند تحقیقات میدانی است.

در آن زمان‌ها زنان به صورت مطلق و به ویژه زنان شیعی، هیچ زمینه‌ای برای حضور در اجتماع نداشتند و بیرون آمدن آنان مصداق این مثل بود که می‌گویند فلانی شب‌رو است یعنی دزد است؛ چرا که در آن زمان‌ها، جز دزدان، کسی در شب بیرون نمی‌آمده است. زنان نیز مشاغل اجتماعی نداشتند تا نیاز باشد در جامعه حضور یابند و بیرون آمدن آنان، بدون آن که کاری داشته باشند، از این جهت مذموم بود و نمونه‌هایی از نکوهش آنان در این زمینه را می‌شود در نهج البلاغه دید. به این ترتیب، زنان، شبانه روز خانه‌نشین بودند و به موجودی تک بعدی و خانگی تحویل رفتند. روایاتی که در زمینه حضور اجتماعی زنان به ما رسیده، در چنین فضایی صادر شده است و پیشوایان شیعه به سبب شرایط سختی که حاکمیت برای آنان به وجود آورده بود، مجال آن را نیافتند که فرهنگ شیعی را برای یاران خویش تبیین نمایند و نحوه حضور بایسته زن در جامعه را به صورت صریح بیان دارند، از این رو فقیه باید آن را با تلاش فکری و همت وسیع و با دیدی همه‌جانبه‌نگر و با دوری از اطراف‌گرایی و با رها شدن از سنت‌هایی که از اسلام نیست و با شناخت دقیق پیرایه‌ها به دست آورد. پیرایه‌هایی که به دست خلفای جور به دین

(۱۲۵)

تحمیل شد و به مرور زمان، در ذهن و فکر جامعه مسلمانان نهادینه گردید. شمار فعالیت‌های فرهنگی و نیز ددمنشی و ستم‌گری آنان چنان فشرده و بسیار سخت بوده است که نه تنها زنان شیعه، بلکه امامان علیهم‌السلام و به تبع آنان شیعیان نیز به صورت رسمی خانه‌نشین شدند. حوادث خونینی که آنان برای حضرت زهرا علیهاالسلام ، حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و نیز امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پیش آوردند مثالی گویا در این زمینه است.

معاویه به استانداران خود به صورت رسمی بخش‌نامه نمود که تمامی فعالیت‌های اجتماعی شیعیان محدود گردد و رسانه‌ای تبلیغی آن زمان، فعالیت علیه مرام شیعه را شدت بخشند. او در این زمینه سرمایه‌گذاری بسیاری را تدارک دید که جوایز مالی وی زبانزد است. هم‌چنین آنان بر اساس تعصبی که خلیفه دوم نسبت به حضور زنان در جامعه داشت و آن را زشت و کریه می‌دانست، مهندسی اجتماع اعراب را تدوین و اجرایی می‌نمودند و از طرف دیگر، کنیزانی که تن به هرگونه فسادی می‌دادند، آزادانه اجازه فعالیت در جامعه مسلمانان را داشتند و در این میان، شیعیان که شمار بسیار اندکی از مسلمانان را تشکیل می‌دادند نمی‌توانستند با عرف آن روزگار ناسازگار باشند و ملاحظه عرف چیره بر مردم را می‌نمودند. مقتضیات زمان و مکان و روش مسلمانان باعث شد که زنان خانه‌نشین شوند و زن، پدیده‌ای ناتوان و ضعیف خوانده شود؛ چنان‌که در روایتی آمده است:

«همانا زنان، ناتوان و ناموس شما هستند، ناموس خویش را با خانه

(۱۲۶)

بپوشانید و ناتوانی را با خاموشی»(۱).

موضوع چنین روایاتی را نباید جامعه دختران و زنان شایسته و عفیف شیعی دانست، بلکه موضوع این روایات، ناظر به جامعه زنان و دختران ولگرد و بی‌کار و به‌ویژه کنیزانی بوده است که در دست مخالفان ولایت بوده و به هرزگی شهرت داشته‌اند و مردان عرب نیز سنت‌های جاهلی خود ـ به ویژه اخلاق پیشوای دومشان را بر زنان خویش تحمیل می‌کردند و زنان را از سخن گفتن، استدلال نمودن و کار کردن دور می‌داشتند. جامعه‌ای که دختران، در آن حق حیات نداشتند و آنان را زنده به گور می‌ساختند. البته زنده به گور نمودن آنان نیز به سبب نبود امنیت برای آنان و چیرگی خوی حیوانی و شهوانی بر مردان بوده که هیچ قومی بر زنان قوم و قبیله دیگر رحم نمی‌آورده و تعصب قبیله‌ای را نیز پاس می‌داشته است. زندگی اعراب نیز بسیار ساده بوده و کمبود شغل، آنان را آزار می‌داده و زمینه‌ای برای حضور سالم زن در جامعه بدوی، اما شهری آن روز وجود نداشته است. در این شرایط است که باید گفت زنان «ناتوان» و «بیمار» هستند و ناتوانی این زنان بیمار را باید با سکوت مداوا کرد، ولی اگر رفاه عمومی گسترش یابد و زنان از تحصیلات عالی و مشاغل اجتماعی متناسب با خود بهره‌مند شوند و بستر رشد و شکوفایی استعدادهای آنان و کمالات ایشان به صورت سالم و با وجود امنیت روانی و عفاف فردی و اجتماعی فراهم آید، نباید آنان را ناتوان دانست،

  1. وسائل الشیعة، ج ۱۴، ص ۴۲، باب ۲۴، ح ۴٫

(۱۲۷)

بله به کسی که به بدی سخن می‌گوید و بیمار است باید گفت برای حفظ آبروی خود سخن نگوید.

زنان عرب در مجالس خود بیش‌تر کف و داریه می‌زدند و «لی‌لی» می‌کردند و منتظر دستگاه نمی‌ایستادند و خود می‌رقصیدند. در مقابل این گونه عروسی‌ها، مجالس کاباره‌ای وابسته به دربار بود که مردان شکم‌پرور و شکم‌باره می‌نشستند ـ همان‌طور که هم‌اکنون نیز چنین است که با شکم‌های پر از نفت به کناری می‌نشینند ـ و زنان رقاص و خواننده، برای آنان می‌خواندند و می‌رقصیدند و به عیاشی می‌پرداختند.

برخی از اعراب و فارس‌ها بر اثر غیرتی که داشتند، مجالس عروسی خویش را به گناه آلوده نمی‌کردند و به ناموس خویش، اجازه نمی‌دادند که آلوده و فاسد شوند و حرمت آنان و نیز حرمت عروسی را پاس می‌داشتند، ولی همان مردان عرب یا فارس، برای انجام گناهان به خانه‌های فساد و به سراغ زنان مغنّی و خواننده و فاسد می‌رفتند.

البته عرب‌های امروز فرهنگ گذشته خود را از دست داده‌اند و در فرهنگ اروپایی تحلیل رفته‌اند. عده‌ای از عرب‌ها با پیراهن عربی و عمامه می‌رقصند که کاری بس زشت و ناپسند است؛ زیرا این لباس، لباس مسلمانان شناخته می‌شود. زن‌های عربی نیز دستخوش این مشکل شده‌اند و از حالت پوشیه‌ای به عریانی و سکس روی آورده‌اند. عرب‌ها در گذشته با توجه به غیرت عربی که داشتند از چنین کرداری روی‌گردان بودند؛ ولی اکنون آن غیرت از بسیاری رخت بربسته است. حال سخن این

(۱۲۸)

است غتاخوانی‌هایی که از آن نهی گردیده برای این گونه مجالس است که مردان بر زنان خواننده‌ای وارد می‌شدند که عریان بودند و از انجام هر باطل و فسادی پرهیز نداشتند و نیز مربوط به مجالسی است که ترویج باطلی را در پی داشته باشد و موضوع روایات حرمت، مجالس عروسی و دیگر مجالس مشابه که احکام الهی در آن رعایت می‌گردد نیست و این تغییر موضوعات است و نه حلال شدن محرمات الهی؛ چرا که حرام‌های نفسی هیچ گاه تغییر نمی‌یابد، بلکه گاه اگر با برخی امور حلال همراه شود و بر آن چیره گردد، آن را نیز حرام می‌گرداند. به هر روی «حلال محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله حلال أبدا إلی یوم القیامة و حرامه حرام إلی یوم القیامة»(۱) می‌باشد. برای نمونه، حرمت ظلم ذاتی است و این حکم هیچ گاه تغییر نمی‌کند؛ چرا که موضوع آن امر ثابتی است که هیچ گاه تغییر نمی‌پذیرد.

احکام هیچ گاه تغییر نمی‌پذیرد و تغییر تنها در ناحیه موضوعات پدید می‌آید. بر این اساس، عنوان «احکام ثابت متغیر» عنوانی خطاست، بلکه احکام، فقط ثابت است.

اما روایاتی که در مذمت برخی از اقوام یا مکان‌ها رسیده است ناظر به اقوام و مکان صدور روایات است و چنان‌چه آنان روزی به ولایت اهل بیت علیهم‌السلام اذعان نمایند، موضوع آن روایات نمی‌باشند و چنین نیست که مردم کوفه یا برخی از اقوام ترک و کرد همیشه مورد مذمت باشند، بلکه

۱ـ الکافی، ج ۱، ص ۵۸٫

(۱۲۹)

زمانی حادثه‌ای پیش آمده است و آنان بد عمل کرده‌اند و به صاحب ولایت پشت نموده‌اند، از این رو نکوهش شده‌اند. اگر کسی با توجه به این روایات، نسبت‌هایی را به آنان بدهد، خود را به گناه آلوده نموده است. نکوهیده بودن این اقوام، به سرگذشت پدران ما ایرانیان می‌ماند که روزی گبر یا مجوسی و یا سنی بوده‌اند و امروزه همه مؤمن و شیعه گشته‌اند و گذر زمان این تغییرات را به وجود آورده است و حال که مردم ما مردمی ولایی و شیعی هستند درست نیست که کسی به واسطه چند نسل پیش، ما را به مجوسی بودن یا دیگر عقاید باطل محکوم کند. در موسیقی نیز برخی از عالمان استفاده از سنج یا طبل را بدون اشکال دانسته‌اند و این امر را با توجه به عوارض پیش آمده ـ مانند جنگ و دفاع ـ گفته‌اند.

به هر روی، خانه‌نشین شدن زنان، مشی اسلام ناب محمّدی صلی‌الله‌علیه‌وآله نبوده است؛ چنان‌که در زمان ما، زنان شیعه حضور شایسته خود در اجتماع را به صورت نسبی دارا گردیدند؛ هرچند دیگر عالمان دینی و فقیهان آن زمان، با این مشی ایشان رحمه‌الله هماهنگ نبودند و آن را نمی‌پسندیدند. برای نمونه، شخصیت مهمی که تنها کسی بود که بنده در نماز میت وی قصد انشا نموده و گفتم: «أَللَّهمَّ إِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلاّ خَیرا» و فردی است که در برزخ مشکلی ندارد، بیرون آمدن زنان از خانه را به صورت گسترده نهی می‌نمود و می‌فرمود: «زن‌ها را بیش از این، از خانه بیرون نکشید»؛ در حالی که زنان اگر به راست‌کرداری و به درستی و نه به باطل بیرون آیند، اشکالی ندارد.

(۱۳۰)

ما در کتاب «فقه غنا و موسیقی» ثابت نموده‌ایم صوت و آواز زن ایرادی ندارد. زن مسلمان می‌تواند اذان بگوید، در مجامع بین‌المللی قرآن بخواند و یا آواز سر دهد، اما باید اصولی را رعایت کند که مهم‌ترین آن حفظ عفاف و پوشش و دوری از حرام‌های شناخته شده مانند عریان‌نمایی و نیز پرهیز از دستگاه ظلم و جور و خواندن ترانه‌هایی شهوت‌انگیز است که به حرام دعوت می‌کند و با غنج و ناز همراه است.

پس از غیبت کبرا و حضور عالمان و فقیهان شیعه در فضایی که حاکمان عباسی و پس از آن پادشاهان عثمانی و ایرانی بر آن حاکم بودند، موجب شد اندیشمندان دینی با تأثیر گرفتن از آن مکان و زمان، فرهنگ پنهان نمودن زن‌ها را بر اساس سنت‌های مردسالارانه تأیید و تبلیغ نمایند و گاه آنان مخالف آموزش تحصیلی دختران بودند و از ناامنی‌هایی که در جامعه وجود داشت، بر آنان می‌ترسیدند و نگرانی آنان نیز موجه بود. عالمان اهل سنت نیز از وابستگی به دربار و طاغوت‌های زمان رنج می‌بردند، از این رو، چندان در این گونه مسایل تحقیق ننموده‌اند، همان‌گونه که عالمان شیعی از غربت به ضعف و تنهایی دچار شده بودند و برای حفظ جان خود زحمت بسیار می‌کشیدند و گاه آنان، جان خود را برای داشتن ولایت و در این راه بر کف می‌نهادند و رقص‌کنان، گردن به زیر شمشیر ددمنشان می‌بردند. همه این امور دست به دست هم داد و فرهنگ خانگی بودن زنان و نهفته ساختن آنان در درون منزل و جدایی آنان از اجتماع را ریشه‌دار ساخت. زنان هم‌اکنون در برخی از کشورهای

(۱۳۱)

عربی، حتی از حق رأی که در بیش‌تر کشورها پذیرفته شده است، محروم می‌باشند، بلکه آنان را از گرفتن شناسنامه و کارت شناسایی محروم می‌دارند تا چه رسد به آن که برای آنان حق رأی قایل شوند. از طرفی، مردم جوامع و به‌ویژه اعراب، کم‌تر از خود حریت نشان می‌دهند و هرگونه فرهنگی را که بر آنان حاکم شود، می‌پذیرند و انفعال آنان بیش از فاعلیت آنان است.

ما بر این عقیده هستیم که زنان جایگاه شایسته خویش در اجتماع ایران و امنیت نسبی خویش را باز یافته‌اند و می‌توانند در همه عرصه‌های مجاز، که متناسب با آنان است و عفاف جامعه را حفظ می‌نماید و از جمله در خوانندگی که منع شرعی ندارد، حضور یابند و در مسیر حاکمیت ولایت اهل بیت علیهم‌السلام که دنیایی آباد و برزخ و آخرتی مشفوع را برای آنان در پی دارد، حرکت نمایند. بله، در این روند، باید توجه داشت که بدن زن به‌جز صورت و دو دست تا مچ، عورت است و باید آن را به هر صورت که می‌توان، پوشیده داشت و این امر نیز مقتضای لطافت و جمال زن است و امر لطیف و زیبا که حساسیت ویژه‌ای دارد، زود آسیب می‌پذیرد و در نگه‌داری آن باید کوشا بود، از این رو، دین این لطافت و جمال را امری می‌شمرد که باید پوشیده داشته شود.

غناخوانی زنان جایز است، مگر آن که جامعه چنان باشد که مردان و زنان از نظر جنسی، عقده‌های روانی بسیاری داشته باشند و در چهره

(۱۳۲)

دختران و پسران، جز سرخی شهوت دیده نشود و چنان‌چه در خانه، دختر به پدر نزدیک شود، مادر عصبانی می‌گردد و در صورتی که پسر به مادر نزدیک شود، پدر برافروخته می‌شود. باید نخست چنین بیماری‌هایی را با آموزش و ترویج شیوه صحیح همسرداری و تربیت فرزند، رفع نمود تا حضور زنان در جامعه، از این بیماری‌ها آسیب نبیند.


جدایی مقام ثبوت و اثبات غنای زنان

صوت و صدای زن از آن جهت که صوت و صداست و غنای وی از آن جهت که غناست و با غنج و ناز همراه نیست، اشکالی ندارد ولی در جامعه‌ای که عفونی است و از سلامت به دور است، ترویج صدای زن آن را عفونی‌تر می‌سازد. در این بحث، هیچ گاه نباید میان دو حیثیت ثبوتی و اثباتی آن خلط نمود. برای نمونه اگر زن یا مردی صدای خود را به غزل بکشاند و او را به حال و خلوتی معمولی و نه حتی عرفانی هدایت کند و صفایی به او دهد، اشکال ندارد و رخوت و سستی درونی حاصل از آن که طرب نامیده شود نیز آن را حرام نمی‌سازد، ولی اگر صدای زن و مرد، تهییج بر حرام کند و خواندن آنان، وی را به بدن یا زلف زن یا مردی بیگانه برساند، نه تنها آواز، بلکه صدای معمولی آن نیز حرام است و چنین دعوتی با دعوت به قرار گرفتن در سپاه کفر در اصل حرمت مشترک می‌باشد. به طور کلی، تهییج و تحریک بر حرام با ناز، کرشمه و غمزه و یا با سخنی معمولی حرام است؛ خواه از زن باشد یا از مرد؛ هرچند زن استعداد و توانایی بیش‌تری بر تهییج نسبت به مرد دارد.

(۱۳۳)

غناخوانی در دستگاه‌های موسیقی تفاوت دارد و برخی از دستگاه‌ها نجیب و بعضی جلف و سبک‌سرانه است و انتخاب دستگاه نیز در حرمت و حلیت غنا و آواز دخالت دارد. برای نمونه، دستگاه زابل، دستگاهی جلف است و دارای ریتم و ضرب مخصوص می‌باشد؛ برخلاف دستگاه افشاری، بیات و ماهور که دستگاه‌هایی نجیب است و چنان‌چه زن یا مردی در یکی از این دستگاه‌ها به دور از غمزه و اطفار آواز بخوانند و زنان خواننده نیز از عریانی و بی‌عفتی دور باشند و پوشش اسلامی را رعایت نمایند، غناخوانی آنان اشکال ندارد؛ به‌خصوص اگر آنان اشعار و متن‌هایی را برای آواز برگزینند که روحیه ایمان و محبت به ولایت و خاندان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را در افراد تقویت نماید و آن را بر انگیزاند و در این صورت است که آنان نظر شریعت را استیفا نموده‌اند؛ مگر این که فساد بر جامعه چیره باشد و زنان فاسد چنان عرصه را بر زنان خواننده مؤمن تنگ نمایند که میدان را از حضور آنان بگیرند و البته این ضعف به جامعه زنان مؤمن و ضعف دستگاه‌های نظارتی و اجرایی باز می‌گردد که در این صورت، عوارض جانبی حرمت غناخوانی زنان و گوش فرا دادن به آن را سبب می‌شود. جامعه اسلامی باید کریمه: « وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(۱) را که به قوای نظامی منحصر نیست و ابزار فرهنگی را نیز شامل می‌شود نصب عین خود قرار دهد و سازمانی برای

  1. انفال / ۶۰٫

(۱۳۴)

آموزش و حمایت از زنان و مردان خواننده و خوش صدایی که در خدمت ترویج فرهنگ اهل‌بیت علیهم‌السلام قرار دارند را پیش‌بینی نماید و آن را در اولویت برنامه‌های تبلیغی خویش در ترویج آموزه‌های دینی به دنیا قرار دهد و همان‌گونه که گذشت نهی قرآن کریم نهی از عشوه و غمزه ریختن زنان در سخن گفتن است و چنین زنانی نیز بیمار می‌باشند وگرنه اصل صدای زنی که به سلامت سخن می‌گوید یا آواز می‌خواند اشکال ندارد.

جامعه مؤمنی که زنان و مردان آن خطاب به حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت زینب علیهاالسلام می‌گوید فدایت شوم یا قربان تو گردم، و احساس گناهی به آن دست نمی‌دهد، جامعه‌ای سالم است ولی اگر مردی چنین سخنی را به زنی گوید و در خود احساس رخوت می‌بیندو شهوت چشم او را پر می‌نماید، وی بیمار است. البته، طهارت و پاکی حضرت زهرا و حضرت زینب علیهماالسلام اجازه نمی‌دهد که هیچ آلودگی به این حریم قدسی و الهی وارد شود و حتی انسان‌های گناه‌کار نیز اگر به آن حضرات علیهم‌السلام متوسل شوند و زهرا جان بگویند و فدایت شوم بر زبان آرند، هیچ آلودگی به ذهن آنان راه نمی‌یابد؛ زیرا مغناطیس طهارت حضرت علیهاالسلام از هر گونه آلودگی بازدارنده است، حال اگر این فرهنگ در جامعه اسلامی و در مرتبه نازل آن گسترش یابد و فرهنگ عفاف در جامعه نهادینه شود، معاشرت مردان و زنان از آلودگی مصون می‌ماند. البته باید به این اصل مهم روان‌شناسی توجه داشت که افراد و گروه‌ها با توجه به سنخیت‌هایی که دارند گرد هم می‌آیند و نادر است کسی بدون وجه اشتراکی از دیگری

(۱۳۵)

حمایت و پیروی نماید. بر اساس این اصل مردان فاسد زنانی را می‌طلبند که جلف و سبک‌سر و دارای درون مایه‌ای آلوده باشند و برای مقابله با چنین افرادی باید زمینه‌های فساد را با چیره ساختن فرهنگ عفت از بین برد.

اگر کسی به مادر و خواهر خود بگوید فدایت شوم و به قربانت روم و ذهن وی آلوده نگردد، اشکال ندارد ولی در صورتی که وی به مادر یا خواهر خویش چنین سخنی بگوید و قصد سویی به ذهن او آید، وی بیمار است و کلام او حرام می‌شود. چنان‌چه در جامعه‌ای رایج باشد که مرد به زن یا زن به مرد بگوید قربان شما و غرض از آن تشکر باشد، اشکالی بر آن وارد نیست؛ ولی اگر همین سخن، با قصد سوء به نامحرمی گفته شود، حرام می‌گردد. مرزهای دین ظریف است و باید در شناخت آن دقت داشت.

اگر ما از سخنرانی و منبر رفتن زنان و وعظ و خطابه و نیز روضه و آواز زنان سخن می‌گوییم و برخی را ناخوش می‌آید، آنان زمینه‌های قابلی برای آلودگی یا بیماری روانی و عقده‌های کمبود و حسرت در مسایل جنسی را دارند و چنین جامعه‌ای بیمار است و نباید حکم داد که دهان زنان را باید بست، چون مردانی بیمارند، بلکه باید مردان و نیز زنان را اصلاح و تربیت نمود و فرهنگ حاکم بر جامعه را با مرور زمان و به صورت برنامه‌ریزی شده تغییر داد و باید دانست که دادن آزادی به مردم، عاملی مؤثر در رشد تقوا و خویشتن‌داری است و اصل: «الإنسان حریص

(۱۳۶)

علی ما منع»(۱) اصلی ثابت در روان‌شناسی است و هرچه شمار ممنوعیت‌هایی که شرعی نیست، فراوان شود، عیار تقوا پایین می‌آید. ما در صدور احکام فقهی نباید نخست سراغ افراد بیمار جامعه رویم و برای آنان حکم صادر نماییم؛ زیرا این گروه، گاه از صدای چارپایی یا از دست کشیدن بر متکایی در تاریکی محتلم می‌شوند، بلکه نخست باید جامعه را با برنامه مدونی از بیماری‌ها نجات داد و زمینه‌های علمی، فرهنگی، قدسی زیستن و ایمانی بودن را در جامعه رایج نمود و حکم شرعی را برای چنین جامعه‌ای استنباط کرد تا مردم با آگاهی از آن، این افق را چشم‌انداز حرکت خود در مسیر زندگی قرار دهند. اگر با برنامه‌ریزی سالم و با قطع دست صاحبان ثروت‌های بادآورده، رانت‌خواران و ویژه‌خواران و دزدان بیت المال و سارقان آبرومند و وجیه، فقر از جامعه برداشته شود، کسی دزد نمی‌شود مگر آن که بیماری دزدی داشته باشد که در این صورت، باید بر او حد جاری ساخت و با قطع دست وی، ابزار دزدی را از او سلب نمود تا جامعه به امنیت خویش باز گردد.

در گذشته، اگر زنی از خانه بیرون می‌رفت، چشم‌های زیادی او را دنبال می‌کرد ولی اینک که زنان ایران با آزادی بیش‌تری در جامعه حاضر می‌شوند، کم‌تر کسی به زنی چشم می‌دوزد مگر آن که یکی از آن دو بیمار باشد. می‌توان با برطرف کردن نیازهای جامعه، سلامت را به آن بخشید؛

  1. ر. ک : کنز العمال، ج ۱۶، ص ۱۱۳٫ (إنّ ابن آدم لحریص علی ما مُنع)

(۱۳۷)

به‌گونه‌ای که اگر زنی با پوشش مناسب و به‌دور از هر گونه اطفار و سبک‌سری در جامعه حضور یابد و شغلی برای خود داشته باشد، سخن گوید، سخنرانی نماید و حتی آواز بخواند و تک‌خوانی نماید و در این صورت، دلیلی برای منع وی وجود ندارد. البته، همان‌گونه که گذشت جواز آن برای جامعه‌ای سالم و معمولی ثابت است وگرنه بسیاری از حلال‌ها برای جامعه بیماری که جوانش با نگاه خیره و شهوت‌آلود خود گویی می‌خواهد دیگری را آبستن کند، به اعتبار ثانوی و عارض شدن مفاسد و گناهان حرام می‌شود؛ چرا که در شهر کوران، باید چشم را بست و وارد شد. حکایت این جامعه حکایت عالم و جامعه‌ای عقب مانده است که او به‌خاطر جهل و نادانی مردمان نمی‌تواند و نباید مسایل علمی و به‌ویژه معرفتی را در میان آنان طرح نماید و این حکم، حکمی ثانوی است وگرنه اصل این کار اشکال ندارد. البته باید خاطرنشان نمود از این که می‌گوییم صدا و آواز زن و مرد در حکم یکسان است و تفاوت ندارد، به این معنا نیست که میان زن و مرد نامحرم، حریمی رعایت نگردد و آنان رفتاری همانند رفتار زن و شوهر داشته باشند و این گونه نیست که رابطه مرد با زن می‌تواند مانند رابطه مرد با مرد یا زن با زن باشد بلکه شریعت با تعیین مرزهای دقیق معاشرت این دو جنس مخالف، خواسته است دیانت، تقوا، طهارت و پاکی را در جامعه نهادینه سازد و کسی که در این معنا اندکی تردید داشته باشد، در همه اصول و فروع دین خود دچار مشکل می‌باشد و روشن است که گمراه، آلوده و فاسد است. وقتی سخن

(۱۳۸)

از رابطه و معاشرت مرد و زن به میان می‌آید، باید بر لزوم حریمی متناسب میان آن دو تأکید نمود. نه تنها در این باب، بلکه در هر جایی که پشتوانه قرآنی و روایی دارد چنین است و آن بحث جای تردید ندارد؛ چرا که دین بدون ملاک و معیار سخن نمی‌گوید و ما نیز جز به سخن دین، به عربی و فارسی‌های دیگران اعتنایی نداریم؛ چرا که مهم همان است که دین می‌گوید. وقتی دین زن و مردی را نامحرم می‌داند؛ یعنی رابطه این دو مانند رابطه دو مرد یا دو زن در عورت است و در نتیجه تمام بدن زن برای مرد بیگانه عورت به شمار می‌رود. اجنبی از (أجنب، جَنب و جُنب) به معنای بعد و دوری گرفته شده که وقتی گفته می‌شود مرد و زن از هم اجنبی هستند یعنی آنان از لحاظ جنسی از هم دور و متفاوتند و این دو متجانب در صورتی می‌توانند به عینیت برسند که میزان و ملاکی از طرف شریعت داشته باشند و این معیار آنان را قریب و نزدیک به هم سازد.


ضرورت شادمانی و نشاط جامعه زنان

زنان مؤمن می‌توانند موجبات نشاط و شادی خود را با غناخوانی فراهم آورند. بسیاری از بیماری‌های زنان و به‌ویژه بیماری‌های روحی، روانی، عفونی و رحمی آنان برآمده از ضعف اعصاب است و دلیل آن این است که زن در خانه خانم نیست و کار زنانه نمی‌کند و نمی‌تواند زنانگی خویش را عرضه دارد، بلکه تنها کارگر جامعه و کلفت خانه و مادر بچه‌هاست و شب و نیمه شبی ندارد؛ با این وصف، اگر نعوذ باللّه وی به گناه افتد، آیا می‌توان حد محصنه و زنای زن شوهردار را بر او جاری کرد؛

(۱۳۹)

چرا که صرف داشتن قباله ازدواج، دلیل بر احصان زن نیست.

مؤمن در صورتی سلامت دارد که زندگی وی با تمامی فراز و فرودها و شکست‌ها و پیروزی‌ها، همواره نشاط و سرزندگی داشته باشد؛ زیرا هر گونه خمودی و سستی از ایمان به‌دور است. بر این پایه، زن باید چنان توانمند تربیت شود که بتواند در خانه، هم خود نشاط، شادمانی و شیدایی داشته باشد و هم بیش‌ترین لذت را به شوهر خود دهد و شوهر نیز از غناخوانی و نیز ظرایف کارویژه همسر خویش مست و شیدا گردد و وی نیازی به ترانه‌هایی که زنان در خارج از مرزها می‌خوانند و بیش‌تر آمیخته بر تهییج‌های حرام یا در خدمت نظام سلطه، زور و استکبار است و نیاز به خیابان‌گردی و هرزگی، پیدا نکند. متأسفانه برخی افراد، حلال و پاک را دور می‌ریزند و نجاست‌خوار می‌شوند. ما باید بتوانیم با تربیت صحیح جامعه و اعتلای آن، به سوی جامعه‌ای هماهنگ با فرهنگ دینی، آن را «حلال درمانی» نماییم. با این وصف، می‌توان در رساله نوشت: شایسته است زن‌ها برای شوهر خود غناخوانی نمایند.

البته دقت شود که نمی‌گوییم مستحب است؛ چرا که نسبتی شرعی است و اثبات آن نیازمند حجت شرعی است و ما تنها جواز آن را از نگاه شرع ثابت می‌نماییم. زنی که می‌تواند بخواند و می‌تواند با چرخی و چینی هماهنگ، زیبایی‌های اندام خود را برای شوهر خویش به نمایش بگذارد، هم خستگی را از روح و روان خویش می‌زداید، و هم خود را آزاد می‌کند، و هم نشاط شوهر و رضایت او را به دست می‌آورد. رضایتی که زن

(۱۴۰)

را به زندگی خود بسیار امیدوار می‌سازد و او را آرامش فراوانی دست می‌دهد. متأسفانه جامعه، زنان را از جمیل بودن و زیبا زیستن دور نگاه داشته و به گفته یکی از بزرگان، چنان‌چه شوهری نااهل باشد، بهترین زنان را نیز خراب می‌کند، ولی اگر مرد، مرد باشد نااهلی را جمیله و دردانه می‌سازد. هم‌اکنون درصد بالایی از زنان، دچار کمردرد، مشکل اعصاب، دردپا و دیگر بیماری‌ها هستند؛ چرا که از زن، بیش‌تر کار کشیده می‌شود تا آن که وی اعمال زنانگی برای شوهر و مَحرم خویش داشته باشد.

اگر زن در خانه برای همسر و محارم خود بخواند و جامعه به جایی رسد که نزد خاله و عمه یا دایی و عمو و دیگر محارم پرده‌پوشی بیش‌تری از آن‌چه شریعت تعیین کرده است، نداشته باشد و ناز هر محرمی در دامن آنان کشیده شود، در بیرون از خانه، به ناز کسی نیازمند نمی‌گردد؛ زیرا عقده و کمبودی ندارد که چنین شود.


حاکمیت خلفای جور و تأثیر آن بر رقص و شادمانی

اسلام هیچ گاه با نشاط، کامجویی و شادمانی مخالفتی ندارد، بلکه آن را امری طبیعی و نیازی فطری می‌داند و در موارد فراوانی آن را تشویق کرده و برای آن ثواب‌های فراوانی قرار داده است؛ اما این که جامعه مسلمانان دچار مصایب فراوان و ظلم‌های خلفای جور گردید و غم و غربت را به شیعیان تحمیل نمود، این فرهنگ را تحت تأثیر قرار داد.

اسلام هیچ گاه با انواع کام‌یابی‌ها مخالف نبوده و مرزهای آن را با دقت روشن نموده است و دین اسلام را باید تنها دین کامیابی؛ اعم از کامیابی

(۱۴۱)

مادی و مجرد دانست؛ چنان‌که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید:

«حبّب إلی من دنیاکم النساء والطیب، وجعل قرّة عینی فی الصلاة»(۱)؛

از دنیای شما سه چیز برای من دوست داشتنی است: زنان، بوی خوش و نور چشم من در نماز قرار داده شده است.

زن، عطر و نماز همه کامیابی است که هم لذت‌بری مادی را شامل می‌شود و هم استفاده از لذایذ معنوی و مجرد را. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نور چشم خود را در نماز و سجاده می‌داند و سجاده مانع از بهره‌وری وی از زن و عطر که قدرت جنسی را مضاعف می‌سازد نیست. اگر امروز برخی از مسلمانان در امور جنسی از عقده‌های روانی و حسرت رنج می‌برند و نوامیس آنان که در چند لایه لباس و چادر خود را پنهان نموده‌اند، امنیت ندارند، از این روست که از سیره پیامبر خویش به دور افتاده‌اند و مشی عالمانه و مورد پسند شریعت در زندگی خود ندارند و روش‌های کامیابی را نمی‌دانند. کامیابی است که سلامت اجتماعی و روحی و روانی را به مردم هدیه می‌دهد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله کنار محراب خود «نساء» و «طیب» را نیز داشت و از آن‌ها بهره می‌برد. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله عطر را برای همسر استفاده می‌کند و همسر را برای این که بر گزاردن نماز توانایی داشته باشد. نمازی که با دلی آرام خوانده شود و نه با قلبی سرشار از عقده، کمبود و حسرت. کامیابی‌هاست که انسان را به معنویات می‌رساند و انبیا و

۱ـ الخصال، ص ۱۶۵٫

(۱۴۲)

اولیا علیهم‌السلام بهترین این نعمت را داشتند. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بهترین زن عالم؛ حضرت زهرا علیهاالسلام را دارد که هیچ حوری بهشتی همسان ایشان نمی‌گردد.

در بُرد انسان‌های عادی و معمولی نیز قرآن کریم می‌فرماید:

« زُینَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَنَاطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَیلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاْءَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِک مَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآَبِ»(۱).

ـ مردم را دوستی و میل شهوات نفسانی هم‌چون تمایل به زن‌ها و فرزندان و همیان‌هایی از طلا و نقره و اسب‌های نشان‌دار نیکو و چارپایان و مزارع، در نظر زیبا و دل‌فریب است. آن متاع زندگانی (فانی) دنیاست و نزد خداست بازگشت‌گاه نیکو.

خداوند امور دنیوی را زینتی برای مردم قرار داده و زینت بودن دنیا و لذت بردن از آن، امری است طبیعی و فطری که در نهاد و روان بندگان نهاده شده است و شریعت تنها مردم را از حرمان و عصیان باز می‌دارد، نه از کامیابی، شادماتنی و لدت طبیعی. حضرت خاتم المرسلین صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید من از دنیای شما سه چیز را اختیار نمودم: زن، عطر و نور چشم من در نماز است. با این بیان، حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله هم کامیابی مادی و هم کامیابی معنوی را تأیید می‌کند و می‌فرماید وی که در مقام خاتمیت است، از هر دو بهره می‌برد و جالب این که بیان حضرت می‌رساند تنها نباید در لذات

۱ـ آل عمران / ۱۴٫

(۱۴۳)

مادی غرق بود و فقط « حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِینَ» را دریافت، بلکه معراج معنوی را باید در طول لذات مادی جستجو نمود و بر آن بود تا قله کمالت معنوی و قرب ربوبی را فتح کرد. در کامیابی و استفاده از لذات نیز باید از فساد و فسق و فجور در بهره بردن از هر لذتی دوری کرد و لذات حلال را پی‌جو بود.

این روایت نبوی که می‌گوید من از دنیای شما زن و عطر و نماز را اختیار کردم، می‌رساند اولیای الهی اگرچه زمینی هستند، آسمانی می‌باشند و با آن که آسمانی می‌باشند، زمینی هستند. هنر در همین است که آدمی بسان دیگران زندگی معمولی دارند، و حال آن که عرش را نیز در زیر پای خود آرند. در شناخت اولیای الهی باید همه وجوه و ابعاد شخصیتی آنان را در نظر داشت و توجه به بُعدی سبب غفلت از بُعد دیگر نشود و آنان را مُثله‌وار ندید.

توجه به چنین اموری است که پایان‌ناپذیری فقه و شناخت اولویت‌ها در مباحث فقهی را می‌نمایاند. از سادگی است که کسی بپندارد چند کتاب فقهی عالمان گذشته که بیش‌تر مطالب آن تکراری است ـ و البته با همه عظمتی که دارد ـ برای اجتماع امروز بسنده است؛ چرا که با بسیاری از سخنان گذشته، شاید نتوان روستایی از روستاهای امروز را نیز اداره نمود؛ چرا که نوع گزاره‌های فقهی پیشین، در زمانی گفته شده که حکومت غیر دینی بر آن سایه افکنده بوده یا از موضوعاتی سخن می‌گویند که به مرور زمان و با پیشرفت علم، تغییر و تحول یافته است. البته، فرهنگ و سخن

(۱۴۴)

شیعه در هر زمینه‌ای کلام اول است؛ زیرا دویست و هفتاد سال پشتوانه عصمتی دارد؛ اگرچه فهمیدن و درایت کلام معصوم آسان نیست و از سادگی است که کسی پندارد می‌توان کلام معصوم را به‌راحتی دریافت. فقه از فهم حقوق مردم بر خدا و حقوق خدا بر مردم و حقوق مردم بر مردم و جامعه سخن می‌گوید و فهم این حقوق با همه کثرتی که دارد، فکری تیز، دقتی ریز، قلبی صاف و نهادی پاک و ملکه‌ای قدسی می‌خواهد.

خالی بودن متون دینی از بحث‌های مفصل رقص نیز به سبب دولت نداشتن اهل حق و گرفتاری اولیای معصومین علیهم‌السلام در غربت، تقیه و مظلومیت بوده است و همین که آنان بقا، پایندگی و زنده بودن شیعه را ضمانت نموده‌اند و این نهضت پر دشمن و خونین، تاکنون برپا مانده است، خود معجزه‌ای است که مدیون درایت اولیای الهی علیهم‌السلام می‌باشد. این در حالی است که همه زورمداران و زرخریدان، تنها این مکتب فکری را مزاحم خودکامگی‌ها و دنیاطلبی‌های خویش می‌دیدند و همه آنان به مدد هم بر آن بوده‌اند تا ریشه این اندیشه را به خشکی گرایانند و مجال جولان برای دولت باطل را فراهم آورند و اهل حق را به انزوا کشانند. در این گونه موقعیتی، چه جای سخن گفتن از رقص است؟ اهل باطل با میدان‌داری کامل به ترویج مرام باطل خود می‌پرداختند و سعی می‌کردند آب زلال اندیشه دینی را به لجن کشانند. چیزی که گاه برخی از عالمان را نیز در تشخیص حکم حق به اشتباه می‌اندازد تا چه رسد به

(۱۴۵)

دیگران که قدرت تحلیل و نقد کم‌تری دارند.

شیعه در آن زمان‌ها دولت نداشته و به غربت مبتلا بوده است و رقص با همه انواع و اقسامی که دارد، تنها در امور حرام استفاده می‌شده و جامعه هیچ مورد حلالی برای آن سراغ نداشته است، از این رو، رقصی که در روایتِ منع، موضوع قرار گرفته است، تنها به همان موارد حرام انصراف دارد. نمی‌شود احتمال داد ذات رقص و همه انواع آن حرام باشد؛ چرا که صرف احتمال نمی‌تواند در اثبات حرمت چیزی مؤثر باشد و در نتیجه، در حلیت برخی از موارد آن، شک می‌شود که با اجرای اصل برائت، حلیت آن ثابت می‌شود.

رقصی که در آن زمان‌ها رایج بوده هم‌چون غنا، اندراس دین و خانه‌نشین کردن مقام ولایت را لازم داشته است. چنین رقصی مردم را از حقیقت دور می‌داشته و آنان را تنها به خندیدن و رقصیدن و خوردن و زندگی حیوانی داشتن، سوق می‌داده است که امروزه نیز همین آسیب از ناحیه غربیان و با ابزار رسانه‌های دیداری مانند ماهواره، تلویزیون و اینترنت، مردم را تهدید می‌کند.

در زمان خلفای جور، برای این که مردم سرگرم و مشغول باشند و از خانه معصوم غلفت ورزند، از حربه‌های غنا، موسیقی، رقص و قمار (البته قمار دارای حرمت ذاتی است و مورد حلالی ندارد) استفاده می‌کردند و مردم را به ساز و آواز و رقص و قمار مشغول می‌داشتند. مانند امروز که هر کس بیش از اندازه نیاز به تلویزیون بپردازد، نباید توقع نماز

(۱۴۶)

شب یا قرائت قرآن کریم و یا در پی امور معنوی بودن را از او داشت و استفاده بی‌رویه از این رسانه‌ها، چیزی جز دوری از معنویات را در پی ندارد.

چشمی که همواره فریم به فریم فیلم‌ها را می‌بیند، به سبب کثرت دیداری که چشم دارد و فعالیت بسیاری که مغز در این فرایند انجام می‌دهد، تعقیبات نماز برای او معنایی ندارد، همان‌گونه که رفته رفته کار کردن نیز معنا و مفهوم خود را برای مغز از دست می‌دهد. از این رو، خانواده‌های مذهبی باید برنامه‌ای دقیق برای این امر تدوین کنند تا هم خود و هم فرزندانشان در سلامت باشند. نه چنان بر آنان سخت گیرند که تلویزیون را تعطیل نمایند و حسرت و عقده آن را داشته باشند و نه چنان یله و رها باشند که از همه چیز باز مانند. البته، آن‌چه در این میان مهم است این است که نباید به بهانه حلال، حرام‌های الهی را نادیده گرفت و از وادی افراط به میدان تفریط گام نهاد و احکام را فارغ از هر گونه مرز دانست و به همه چیز، نه به چشم حلال، بلکه به دیدی بی‌بند و بارانه نگریست.

هم‌چنین پاک‌سازی جامعه از لوث آلودگی‌ها از رسالت مهم عالمان است، نه صرف تلاش و کوشش برای درس و بحث و تعلیم و فراگیری. هدف انبیا و اولیای الهی همواره این بوده است که دستگیر مردم باشند و راه نجات را برای آنان آشکار سازند و حوزه‌ها نیز باید در همین مسیر حرکت نمایند؛ اگرچه کاستی‌های فراوانی در این زمینه باشد. امروزه

(۱۴۷)

برخی از نمایندگان و کارگزاران چنان در غفلت از عظمت انقلاب فکری شیعه هستند و به گونه‌ای سخن می‌گویند که جز ایجاد ضرر برای نظام، چیز دیگری را در پی ندارد. برخی از آنان، اصول و آرمان‌های نظام اسلامی را زیر سؤال می‌برند و این به سبب کوتاهی مراکز علمی نیز هست. آمار موضوعاتی که در درس‌های خارج بحث می‌شود، شاهدی بر این مدعاست. از جمله مباحث مهمی که مردم ما با آن درگیر هستند و بخش عمده‌ای از مشکلات جامعه را می‌تواند حل کند، بحث غنا، موسیقی، رقص، کف، قمار و نیز نحوه برگزرای هیأت‌های مذهبی، مداحی‌ها، مرثیه‌خوانی‌ها و عزاداری‌هاست. کالبد شکافی این بحث، می‌تواند مدرن و به روز بودن آن را برساند و به صورت جزیی، موارد حلال و حرام آن را از هم تفکیک نماید. البته، باید اعتراف نمود که شناخت موضوع رقص، چندان آسان نیست؛ چرا که نوع رقص‌ها با انواع گناهان و فحشا و منکر همراه شده است، از این رو، در فتاوای متأخر تنها حکم به حرمت آن دیده می‌شود، اگرچه حکم آنان درست است؛ ولی با وجود نظام و سیستم حکومتی اسلامی، می‌توان از ابزاری مانند غنا و موسیقی، رقص و آواز، هنر و نقاشی استفاده‌های سالم و صحیح نمود و فرهنگ دنیا را در تسخیر خود گرفت و چه بسا اندیشیدن در این امور، از پرداختن به بسیاری امور و مباحث دیگر مهم‌تر باشد؛ چرا که فرهنگ است که ابزار اقتصادی و اجتماعی را هدایت می‌کند و غایت بهره‌وری از آن را مشخص می‌سازد.

(۱۴۸)


رقص‌های لازم

در شریعت، هیچ نهی صریحی از طبیعت رقص دیده نشده است و نهی به موارد و مصادیق گناه آلوده و همراه با شراب و شیطان آمده است و تحلیلی که در تاریخ غنا و موسیقی گذشت، برای سرگذشت رقص که جبهه باطل بر آن دست گذاشته است نیز وجود دارد. این در حالی است که آموزش رقص برای کودکان و به‌ویژه دختران، امری لازم است تا بتوانند در فردای روزگار، شوهر خویش را نگاه دارند و هم‌چون میخ بر دیوار نباشند. هم‌چنین رفص زن برای شوهر خود نه تنها امری مستحسن، بلکه لازم است و ما این لزوم را به عنوان فتوا می‌آوریم.

سخت‌گیری‌های افراطی و دگم‌مآبانه برخی از افراد، مردم را دین‌گریز می‌سازد. البته، آنان از دینی می‌گریزند که شارع آن خداوند نیست. باید مراقب بود که احکام الهی را آن گونه که هست بیان نمود و سلایق و پسندها و ناپسندیده‌های شخصی را به عنوان گزاره‌های دینی و در قالب فتوا ارایه نداد.


عقده‌های درونی

اسلام پیش از آن که زنا را حرام کند، ازدواج دایم یا موقت را طرح نموده و قوانین لازم برای اجرایی شدن آن را تدوین نموده است تا مردم که نیاز جنسی و طبیعی آنان، داشتن آمیزش را ایجاب می‌کند، با دوری و پرهیز از زنا که حرام گردیده است، دچار عقده‌های روحی و روانی نگردند و بتوانند خود را از طریق حلال، تخلیه کنند، سبک سازند و بانشاط زندگی

(۱۴۹)

کنند و برای بندگی حق، سرزندگی داشته باشند. اگر در جامعه با تقابل فرهنگ غرب، رقص‌های حرام در جامعه در حال افزایش است و طبیعت رقص که در اصل خود حرمتی ندارد، رو به انحطاط نهاده است، باید نخست طبیعت اولی رقص که رقص سالم است، به جامعه معرفی شود و سپس آنان را از موارد حرام آن باز داشت تا تبلیغ دینی نیز سیر و روند طبیعی خود را طی کرده باشد. در این صورت است که می‌توان از جامعه انتظار داشت از رقص‌های حرام دوری جویند. بیش‌تر کسانی که به معصیت آلوده می‌شوند، انسان‌های شایسته‌ای هستند که چون کامیابی خود را در بن‌بست دیده‌اند و مرزهای حلال کامیابی و لذت‌بری شرعی را بسته می‌انگاشته‌اند، به این راه کشیده شده‌اند.


رقص‌های حرام

برخی از مصادیق رقص حرام در جامعه سالم عبارت است از:

یکم: رقص در مجالس مختلط و تهییج‌آور بر گناه؛

دوم: رقص با داشتن عقده‌های نفسانی و کثیف؛

سوم: رقص برای اشاعه فحشا؛

چهارم: رقصی که شباهت به اهل گناه بیاورد؛

پنجم: رقصی که سبب لهو باطل و مصداق زیاده‌روی در آن باشد.

ششم: رقصی که در خدمت جبهه باطل و ترویج دولت ظالم و جور قرار بگیرد، هرچند هیچ گناه دیگری با آن نباشد، مصداق باطلِ حرام است.

(۱۵۰)

رقصیدن در مجالس مختلط که زن و مرد نامحرم به گونه‌ای با هم ارتباط دارند که با برخورد به یک‌دیگر، تحریک شهوانی می‌شوند، حرام می‌باشد.

هم‌چنین اگر مرد یا زنی برقصد، اما به هم برخوردی نداشته باشند، ولی یکی برای دیگری تهییج‌آور و هیجان‌انگیز بر انجام گناه باشد، رقص آنان حرام است. برای نمونه، اگر یکی از رقاصان دوست داشته باشد با دیگری که با وی نامحرم است، ملامسه، مقارنه و نزدیکی داشته باشد، رقص وی حرام است.

سومین مورد رقص حرام، رقصی است که به اشاعه فحشا بینجامد و یا مصداق آن باشد. از همین نمونه است رقص‌های دانسینگی که به غربیان اختصاص دارد و صاحبان آن می‌خواهند افکار ملت‌ها را با آن تخریب کنند. در شناخت حکم باید ملاک‌ها و معیارها را مورد نظر داشت. در بحث رقص نیز که به خودی خود بدون اشکال است، چنان‌چه موجب اشاعه فحشا شود، بدون تردید حرام است.

پاره‌ای از رقص‌ها پلاک و صاحب دارد و جنبه رقص بودن آن چندان موضوعیتی ندارد و در پشت خود اهداف شوم سیاسی و براندازی معنوی با اشاعه فحشا را دارد، چنین رقص‌هایی حرام است. مراد ما از رقص که از جواز آن سخن می‌گوییم رقص‌های متمدن و آزاد انسانی، عاطفی و شادباش روح و روان است.

از رقص‌های حرام، رقصی است که به اهل معصیت شباهت دارد.

(۱۵۱)

مانند رقص‌هایی که به کافران ویژگی دارد و شعار آنان دانسته می‌شود. انجام چنین رقص‌هایی از باب «من تشبّه بقوم عُدّ منهم»(۱) حرام است. حرمت چنین رقص‌هایی تا زمانی ثابت است که انتساب آن به کفار باقی است و با از میان رفتن این انتساب و اختصاص به قوم خاصی که در پی اهداف شوم هستند، اشکال آن نیز برطرف می‌شود.

از رقص‌های دیگری که می‌توان آن را در زمره گناهان برشمرد، تلبس به لهو و لغو باطل و حرام است. آن که دوست دارد به بهانه و بدون بهانه، همواره خود را بجنباند و حتی در نماز نیز دستان خود را تکان دهد، دارای مشکل روانی است و به باطل و لغوِ حرام، مبتلا گردیده است.

درست است که هر لغو و لهوی حرام نیست؛ همان‌طور که هر ضرری حرام نمی‌باشد، اما اگر کسی در انجام لهو و لغو به افراط و کثرت دچار شود و سازی در بغل خود نهد و دایم بنوازد و به جای نماز و پرداختن به این امور، ساز و رقص را نور چشم خویش بینگارد، وی به حرام مبتلا گردیده و حلال و پاک را به حرام و آلودگی تبدیل نموده و به خوض در لغو و لهو گرفتار آمده است. همان‌گونه که اگر رقص در مجلس شراب و معصیت و با عریانی انجام گیرد، حرام است و نماز خواندن در آن نیز دارای اشکال است، رقص در این مورد نیز به گناه آلوده شده است و حرام می‌باشد.

  1. دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۵۱۳٫

(۱۵۲)  

مطالب مرتبط