فصل یکم:
گذرها در جامعه
(۱۷)
(۱۸)
گذر « ۱ » شناسه جامعه
در اینکه «جامعه» چیست طرحهای فراوانی وجود دارد، بهطوری که هر گروهی جامعه را بهگونهای معرفی کرده است. برای نمونه، برخی حدود جغرافیایی، دورههای تاریخی، قومیتها و سنتها را اساس تشکیل اجتماع قرار دادهاند؛ ولی در ترسیمی گویا و کامل باید گفت: جامعه و اجتماع از شکلگیری نوعی وحدت میان عدهای در مقام زندگی صورت میپذیرد، خواه این عده اندک باشند یا فراوان.
برای تحقق جامعه و اجتماع سالم مردمی، نیازمند ترکیبی سالم در سایه عقیده و فکر هستیم؛ در غیر این صورت آنچه وجود دارد اجتماع نیست، بلکه انضمام است؛ چرا که اجتماع آن است که عدهای همفکر هرچند اندک در کنار یکدیگر قرار گیرند؛ بهطوری که در تعبیری ظریف و دقیق، حتی بر یک فرد منسجم که امور خود را تحت اراده و تدبیر خویش دارد میتوان عنوان جامعه نمود و بر افراد بیشماری که روابط درست فکری با یکدیگر ندارند، نمیتوان نام جامعه نهاد. بر این اساس است که میگوییم یک فرد میتواند جامعه باشد، در حالی که میشود افراد فراوانی این وصف را نداشته باشند. با این بیان روشن میشود برای تحقق
(۱۹)
جامعه، مرزهای جغرافیایی لزوم چندانی ندارد. چه بسا افرادی جدای از یکدیگر در جای جای عالم باشند ولی در یک جامعه حقیقی زندگی میکنند که ما این جامعه حقیقی را «جامعه دینی» میخوانیم. بنابراین جامعه هنگامی صورت حقیقی به خود میگیرد که دارای وحدت فکری باشد؛ هرچند وحدت عمومی، قومی و یا سنتی نیز میتواند جامعه نوعی را تشکیل دهد و عناوین متعدد با وحدت فکری و دینی آن منافاتی ندارد.
گذر « ۲ » ضرورت اجتماع در ناسوت
اجتماعی بودن یک ضرورت برای رفع مشکلات مادی انسان است وگرنه با وجود حق تعالی نیازی به دیگران نمیباشد و انسان میتواند در جوار حق تعالی جمعیت کامل پیدا کند. ناسوت و ماده است که انسان را به دیگران نیازمند میکند که در عالم ناسوت به اندازه طبیعی آن، اجتماعی بودن ضرورت دارد وگرنه حقیقت آدمی به دور از ناسوت و ماده، هرگز محتاج دیگران نیست و انس به حق تعالی، قوت حیات و روح هستی اوست.
گذر « ۳ » تنها زیستن
یکی از مهمترین بحثهای مربوط به نوع زندگی آدمی در ناسوت که بسیار مطرح است و برخی از آن آدمی را به کجروی وا میدارد، مسأله «تنهایی» است. آیا آدمی میتواند تنها زندگی کند یا اینکه موجودی است
(۲۰)
اجتماعی؟ گروهی میگویند تنهایی بسیار خوب است و آدمی را از تمام نادرستیهای بشری میرهاند. برخی نیز بر این باورند که تنها بودن بدترین صفت زشت آدمی است. هر دو گروه برای خود دلایل و شواهدی میآورند که فارغ از اینکه درست است یا نادرست، باید به چیزی اشاره کرد که بسیار روشن است و آن اینکه به طور کلی در بازیابی این بحث، بشر در افراط و تفریط گرفتار آمده است و هر کس به مقتضای موقعیت زندگی، عوارض و مشکلات خود، سخنهایی را میگوید تا خود را قانع نماید، وگرنه این بحث روشن و گویاست و حق این است که انسان نمیتواند تنها باشد؛ بلکه انسان موجودی اجتماعی است؛ خواه نوع اجتماع وی سالم باشد یا ناسالم؛ هرچند اجتماع ناسالم و زندگی با مردم نادرست، آدمی را به حوادث شوم مبتلا میسازد و در مقابل، بودن در اجتماع سالم، درستی نسبی را در پی دارد.
اجتماعی بودن انسان امری طبیعی، بسیار خوب و لازم است و هرچه زیان و ضرر است از ناسالم بودن اجتماع است، نه از اصل اجتماعی بودن. تنهایی هرچند بد است و به تمام معنای آن نیز ممکن نیست؛ ولی اگر ممکن باشد، در جهاتی بهتر از اجتماع ناسالم است؛ هرچند برخی از اقسام تنهایی زیانبارتر از اجتماع ناسالم است. به طور کلی باید گفت هر یک از این تقسیمات در جهات فردی و شخصی میتواند گویا باشد وگرنه به طور طبیعی و عمومی، انسان نمیتواند تنها باشد؛ اگرچه تنهایی در برخی مواقع و برای بعضی از افراد لازم و ضروری است.
در اینجا موضوع قابل دقتی پیش میآید و آن اینکه در اصل، اجتماعی بودن یا تنها بودن به چه معناست؟ باید دانست معانی مختلفی در این مورد وجود دارد که در این مقام برای ما قابل توجه نمیباشد؛ بلکه
(۲۱)
آنچه مورد نظر است این است که در بسیاری از جهات، تنهایی بسیار اهمیت و ارزش دارد؛ ولی تنهایی از غیر حق تعالی؛ زیرا تنهایی از حق تعالی ممکن نیست؛ ولی تنهایی از غیر حق تعالی در بسیاری از جهات ممکن است و ارزش هم دارد؛ چنانچه پیش از این به آن اشاره شد.
گذر « ۴ » کمال زیست اجتماعی در انتقال کمال
کسی که اجتماعی نیست، مشکل دارد و اجتماعی بودن، صفت کمال افراد برجسته است. هر صاحب کمالی با این صفت میتواند کمال خود را به جامعه عرضه کند وگرنه کمال فردی به تنهایی قابل عرضه نیست و ارزش غیری ندارد؛ بلکه تنها ارزش نفسی دارد.
گذر « ۵ » مردمی بودن
مردمی بودن این نیست که کسی مانند مردم عمل کند؛ بلکه مردمی بودن آن است که کسی به فکر مردم و غمخوار آنان باشد و از آنها حمایت کند و اندیشه و عمل او پیشبرد جامعه و مردم به سوی کمال باشد؛ هرچند ایده و باوری غیر از آنان داشته باشد.
گذر « ۶ » دانشگاه جامعه
بزرگ ترین و عالیترین دانشگاه که همه دروس آن عملی، عینی و طبیعی میباشد و امر ذهنی و ساختگی در آن راه ندارد، دانشگاه اجتماع
(۲۲)
است. اجتماع دانشگاهی است که هر نوع محصلی را در خود میپروراند و رفوزههای خود را نیز به کار میگیرد.
گذر « ۷ » انسان؛ سازنده و ساخته جامعه
همه استعدادهای آدمی بر اثر نگرش، درک و نوع فهم است که شکوفا میگردد و در مقام فعلیت جلوهگری میکند. بسیاری از فعلیتهای انسان در دانشگاه عمومی جامعه متحقق میگردد و جامعه به زوایای وجود انسان، رنگ و رویی نو و تازه میدهد.
با آنکه انسان، جامعه را میسازد، خود نیز ساخته جامعه است و بدون آنکه دوری در کار باشد، تسلسلی منطقی آن را هماهنگ میکند.
باید خوبیها و بدیهای افراد را در سایه علل و اسباب اجتماعی آنان جستوجو کرد؛ هرچند باطن افراد نیز در شدت و ضعف آن نقش عمدهای دارد.
بدیهای جامعه و مردم، بدیهای همگان را شکوفا میکند و خوبیها همین حکم را دارد. هر انگیزه و عملی، نتایج خارجی خود را به همراه دارد.
گذر « ۸ » اصناف جامعه
جامعه انسانی به طور کلی بر شش گروه تقسیم میگردد:
نخست: اطفال، کودکان و نونهالان؛
(۲۳)
دوم: جامعه زنان؛
سوم: کارگران و کشاورزان؛
چهارم: کارفرمایان، نیروهای نظامی و انتظامی؛
پنجم: اصناف، تجار و کسبه؛
ششم: دانشجویان، علما و دانشمندان جامعه.
همه این گروههای ششگانه را دولت و مردم مینامند. کودکان و نونهالان جامعه در عرض همه اصناف پنجگانه قرار دارند و زمینه فعلی و توقع عملی چندانی از آنان نیست.
این گروهها جز کودکان و بخشی از فعالیت زنان را میتوان نگاهدارنده عملی برای جامعه دانست که پشتوانه علمی آنها مراکز تحقیقی و دانشمندان جامعه میباشند.
کارگران و کشاورزان روستاها، پایه عمده کار و تولید کشور به حساب میآیند. بنابراین نباید در جهت تحکیم موقعیت آنها کوتاهی کرد؛ زیرا کوتاهی در این مورد نابسامانیهای عمومی را در پی دارد و وابستگیهای خارجی و زمینههای ترویج جنایت، رشد مییابد و فقر و بیکاری به بار میآید.
بازاریان، اصناف، کسبه و تجار باید از افراد شایسته جامعه باشند که برای تحقق این شایستگی محدودیتهایی لازم است. از طرف دیگر آنان نباید دارای آزادی عمل فراوانی باشند؛ زیرا موجب هرج و مرج بازار میشود و گروهی با کمترین کار، بیشترین سودها را میبرند. این گروه باید امتیازات خاصی داشته باشند. برای نمونه، به امانتداری، صداقت و سلامت شهرت داشته باشند و از زیادهطلبی، نیرنگ و خیانت دور باشند.
(۲۴)
کارگزاران جامعه و حافظان نظام هرچند فراوان نیستند؛ باید از بهترین اقشار مردم انتخاب گردند. همچنین باید از اعمال نفوذ بیمورد آنها به شدت جلوگیری شود تا گذشته از سلامت کارگزاران و حافظان نظام، سعادت جامعه تأمین گردد.
دانشمندان علمی و دینی گذشته از آنکه باید مردمان شایسته و نجیب آن جامعه باشند، همچنین باید دارای سلامت و صلاحیت کامل باشند. بنابراین، کمترین سهلانگاری نسبت به گزینش این افراد، شایسته نیست؛ زیرا در صورت تخریب این قشر، تخریب نسبی جامعه پیش میآید. در جامعه سالم، تبعیت و تقلید طبیعی میان حکومت و مردم نسبت به اندیشههای گوناگون دانشمندان علمی و دینی پدید میآید. حال اگر چنین تبعیت و تقلیدی صورت نپذیرد، در ابتدا دانشمندان جامعه و آنگاه مردم و دولت در جهت قابلیت پذیرش اندیشههای اهل علم مورد سؤال قرار میگیرند؛ هرچند امکان دارد هر دو قشر، درگیر نابسامانیهای عمومی شده باشند. در چنین جامعهای، دانشمندان سالم خانهنشین میشوند و نااهلان سردمداران مردم میگردند که در نتیجه، مشکلات اجتماعی روز به روز بیشتر و بیشتر میشود و هر روز جامعه و مردم گرفتاریهای تازهای پیدا میکنند؛ بدون آنکه نسبت به مشکلات پیشین کاری کرده باشند.
زنان جامعه، گذشته از آنکه باید مدیریت منزل و تربیت فرزندان خود را به عهده داشته باشند، باید در سطح جامعه، نیازمندیهای خاص خود را که ویژگی آنان است برطرف نمایند، به طوری که در نیازمندیهای خاص زنان از مردان استفاده نشود، مگر در زمانها و مواردی که ضرورت
(۲۵)
ایجاب میکند.
زنها باید در جامعه سالم، گذشته از برطرف نمودن نیازمندیهای منزل، نیازمندیهای اجتماعی خاص خود را نیز برطرف نمایند و مردها نباید در کارهای زنانه؛ اعم از تربیت، آموزش، درمان و دیگر جهتهای مختلف خاص زنان، دخالت مستقیم داشته باشند.
استاد و معلم زن باید از طبقه زنها باشد، همانطور که باید طبیب و جراح زن، زن باشد. فروشندگان اجناس زنانه باید زنها باشند و نباید زنهای جامعه در عرضه خدمات ویژه زنانه، نیازمند مردان باشند. رشد جامعه زنها به همین امر بستگی دارد، نه به تبلیغات عامیانه و بالا بردن آمار و عدد استفاده از زنها در کادرهای اداری یا خدماتی جامعه. در جامعهای که زنان نتوانند نیازمندیهای خاص خود را برطرف نمایند، هرگز سلامت کلی پیدا نمیشود. جامعهای که وضع حمل زنان یا تدریس سطح عالی آنان را مردها به عهده گرفته و اجناس زنانه را مردها عرضه میکنند، هرگز موقعیت سالمی پیدا نمیکند و باید پذیرفت که این وضعیت چیزی جز ترویج فساد و پریشانی به بار نمیآورد. بر این اساس میتوان گفت: زنان جامعه هرچند تا اندازهای جهت عرضی دارند؛ ولی مانند مردان تا اندازهای باید جهت طولی داشته باشند و به طور کلی نباید آنها را همچون کودکان و نونهالان به حساب آورد.
نونهالان جامعه و کودکان نیازمند تلاشی فراوان و دقتی لازم و وافر جهت برنامهریزیهای صحیح میباشند تا زمینههای اصلی رشد جامعه، گرفتار ضعف یا کجروی نگردد. شخصیت جامعه در گرو همین امر است. باید وضعیت کودکان در محیط خانه و در ورود جزیی به اجتماع،
(۲۶)
بهگونهای باشد که کودکان و نونهالان جامعه تنها رشد کمّی نداشته باشند؛ بلکه در جهت تربیتی و شناخت زمینههای گوناگون رشد، کمال همت و دوراندیشی به کار گرفته شود.
گذر « ۹ » دو اصل «پیشگیری» و «گزینش»
یکی از مسایل مهم جامعه که بسیار دستخوش تغییر و تحول گردیده و نیز این روزها در این باب کتابهای چندی در موافقت یا مخالفت آن به بازار آمده است مسأله «کنترل جمعیت» است. کنترل جمعیت به خودی خود یک اقتضاست و علت خوبی یا بدی نمیباشد و به این معناست که میتواند سبب نقص یا کمال جامعهای باشد. جمعیت، مقتضی هر دو امر است؛ زیرا اگر جامعهای سالم و متعادل باشد و به درستی مورد استفاده قرار گیرد، سبب کمال است و چنانچه ناسالم یا نامتعادل باشد و یا آنکه به طور صحیح مورد استفاده قرار نگیرد، سبب نقص و گرفتاریهای فراوانی میشود؛ پس نمیشود در جامعه، نسبت به رشد یا عدم آن بیتفاوت بود و باید در تمامی این جهتها عوامل هماهنگ کننده مناسبی وجود داشته باشد تا این کار را به دقت مورد کنترل قرار دهد.
ابتدا باید در جهت تحقق افراد جامعه از عوامل پیشگیرنده نقصها، بهره کافی برد تا از رشد افراد معلول و ناتوان در جهتهای روحی، جسمی و روانی به مقدار امکان کاست؛ زیرا با پیدایش اینگونه افراد، رشد جامعه دچار رکود میشود و میتواند جامعه را هم در کوتاهمدت و
(۲۷)
هم در درازمدت گرفتار نابسامانیهای گوناگونی نماید و حتی ممکن است جامعهای را به نابودی نسبی یا مطلق بکشاند.
باید در جهت تکوین افراد جامعه و نوع ازدواج و خصوصیات آن قانونمندیهای درستی وجود داشته باشد و افراد مشکلدار مورد محدودیت قرار گیرند و از اقوام سالم جهت تولید افراد جامعه بهره کافی برده شود.
پس افراد جامعه در تولید مثل و مقدار آن چندان آزاد نیستند و فرد باید تابع جامعه و نیازمندیهای آن باشد؛ زیرا تحقق فرد ناقص در اختیار فرد است؛ ولی نگهداری آن از اختیار وی خارج است و این جامعه و نظام است که باید فرد را حمایت کند و عواطف فردی و احساسات نفسانی نباید سبب تخریب جامعه گردد.
پس افراد هرچند میتوانند تولید کننده باشند، نمیتوانند تمامی مشکلات خود را به عهده گیرند و این جامعه است که باید بار مشکلات را به دوش کشد؛ پس جامعه و نظام میتواند افراد را در این جهتها محدود سازد و بگوید افرادی که بیماریهای مسری، رکود ذهنی یا ناتوانیهای روحی، روانی یا جسمانی دارند، باید در جهت تولید مثل و فرزندزایی تابع قوانین پیشگیری باشند و باید تخلف از آن جرم به حساب آید.
همچنین قوانین نظام باید نسبت به اقوامی که جهت رشد روحی و جسمی مناسب و یا بالایی دارند، امتیازاتی در جهت تولید مثل و فرزندزایی بدهد تا جامعه در جهت افراد سالم به طور نسبی رو به رشد قرار گیرد.
پس کنترل جمعیت به معنای تعطیل نمودن تولید مثل یا محدودسازی
(۲۸)
مطلق تولید مثل در جامعه نیست. هر جامعهای تولید را برای جوان نگهداشتن افراد خود لازم دارد و تنها باید در جهت رشد انواع سالم آن کوشش به عمل آید؛ زیرا فراوان بودن جامعه سالم، زیانبار نمیباشد؛ چنانکه فراوانی افراد ناسالم جامعه میتواند زیانآور باشد.
جامعه هنگامی میتواند پیشرفته باشد که به طور نسبی دارای افراد سالمی باشد و در جهت تولید مثل، قانونمندیهای دقیقی داشته و در جهت رکود نسلهای ناسالم موفق باشد، چنان که بسیاری از مشکلات آنان در کشورهای در حال رشد یا عقبمانده از این جهت میباشد و آنها را دچار بسیاری از معضلات ساخته است.
پس این شعار: «فرزند کمتر، زندگی بهتر» ملاک علمی درستی ندارد؛ زیرا افراد جامعه چنانچه ناسالم باشند، کم آن نیز زندگی را مشکل میسازد و اگر فرزندان سالم و توانا فراوان باشند، میتوانند در جهت سلامت زندگی و جامعه با تحقق امکانات امتیاز باشند؛ پس اگر نسلی ناسالم باشد، کم آن نیز زندگی را فلج میکند و در صورتی که سالم باشد، میتواند نافع نیز باشد.
اینگونه است که میگوییم فرزند هرچه سالمتر باشد، زندگی کاملتر است و زیادی و کمی افراد، موضوع اصلی بهتر بودن را تشکیل نمیدهد؛ هرچند زیادی در مواردی که امکانات برای به کارگیری آنان موجود نباشد، میتواند زیانبار گردد؛ از این رو باید مقدار جمعیت به مقدار امکانات جامعه در جهتهای ارضی، اقتصادی و دیگر جهات جامعه و کشور باشد.
کشوری که مشکل ارضی و کمبود زمین دارد، زیادی جمعیت، کار را بر
(۲۹)
آن مشکل میسازد؛ هرچند افراد آن سالم باشند، که کمترین مشکل آن مهاجرت است.
باید همه جهتها و امکانات قابل رشد و ناقابل رشد مورد رسیدگی قرار گیرد؛ زیرا امکانات جامعه بر دو قسم است: امکاناتی که قابل بهرهگیری است و آنچه قابلیت رشد و فعلیت ندارد، مانند کمبود اراضی که نمیشود تولید زمین کرد؛ ولی اگر زمین به مقدار جمعیت باشد، میشود با تولید و بهرهگیری امکانات به جامعه، آن را فعلیت بخشید.
در اینجا باید این امر روشن باشد که پیشگیری و کنترل جمعیت، به معنای نابودسازی جمعیتِ معلول و مشکلدار و عقیمسازی افراد جامعه نیست؛ زیرا نابودسازی افراد ناسالم و ناقص بعد از تحقق، در اختیار فرد یا نظامی نمیباشد؛ چنان که تولید و تحقق آن در اختیار آنهاست. همه اختیارات در جهت تحقق است، نه در جهت نابودسازی؛ پس باید کنترل را در جهت تحقق نطفه اعمال نمود، نه در جهت نابودسازی آن. میتوان نابودی آنچه را که در جامعه فعلی و محقق است جایز ندانست و برای آن پیگرد قانونی قرار داد. پیشگیری نباید به عقیمسازی افراد جامعه تبدیل شود؛ زیرا جامعهای که امروز جمعیت کافی دارد، ممکن است فردا کمبود جمعیت پیدا کند و در صورت عقیمسازی افراد جامعه، مشکل اساسی پیش میآید.
زن یا مرد میتوانند از راههای پیشگیری به نوعی که عقیمسازی نداشته باشد، استفاده کنند، همانطور که در برخی راههای فعلی موجود است؛ ولی نابودی نطفه یا بستن مجرای منی به طوری که در صورت لزوم، امکان استفاده از آن وجود نداشته باشد، جایز نیست.
(۳۰)
نباید تمام افراد جامعه را بهطور یکسان به کمبود یا فراوانی فرزند تشویق کرد. قوانین کلی باید در هر قوم و خانوادهای به کار گرفته شود تا گذشته از کنترل جمعیت، سالمسازی جامعه نیز رو به رشد رود.
البته نباید جمعیت و کاستن آن به جهت نبود مدیریت درست مسؤولان نظام باشد و در صورتی که نبود به کارگیری افراد جامعه به واسطه ضعف مدیریتی مسؤولان باشد، جواز مسؤولیت آنها مورد سؤال قرار میگیرد؛ پس باید کنترل و کاستن افراد جامعه، تنها در جهت رشد طبیعی آن باشد.
باید مسأله «پیشگیری» نسبت به کاستیهای جامعه در سطح بسیار وسیع آن مطرح گردد تا مسأله «گزینش» در تمامی جهات لازم جامعه بتواند صورت مطلوب خود را پیدا کند. در اینجا نسبت به این دو مسأله به طور خلاصه سخن میگوییم.
راه پیشگیری از تمام کاستیها در تمام سطوح این است که جامعه نسبت به تمامی افراد، حاکمیت داشته باشد و فرد خود را در برابر جامعه، مسؤول و پاسخگو بداند. باید تمامی افراد جامعه نسبت به تولیدات خارجی، داخلی یا انگیزههای فردی خود، ملاحظات جمعی را در نظر بگیرند. اگر فردی میخواهد کاری انجام دهد یا در رشد چیزی مؤثر باشد و آن را فرهنگ عمومی نماید یا رشدی را کنترل کند، باید ملاحظات جمعی در نظر گرفته شود و چنین نباشد که هر کس به هر انگیزه و یا به سبب عواطف فردی آزاد باشد تا با اجرایی کردن نظریه خود مشکلات و معضلات اجتماعی را به بار آورد. شغل نامناسب، تولید نامناسب یا غیر لازم و حتی ازدواج نامناسب از بدترین عوامل نابسامانیهای اجتماعی
(۳۱)
است.
نباید هیچ فردی ازدواج نامناسب داشته باشد. ازدواج باید با نظر دولت یا اجتماع باشد و باید طرحهای کلی و چارچوبهای خاصی در این زمینه وجود داشته باشد و افراد تنها در راستای این طرحها و در چارچوبهای کلی، آزادی عمل داشته باشند.
نباید به فردی گفت با چه کسی ازدواج کند؛ ولی میتوان از موضع جمعی گفت: شما باید با افراد سالم ازدواج کنید و نباید افراد معلول یا افرادی که نقص جسمی و روانی دارند، به طور آزاد و بی هر چارچوبی هر ازدواجی را انجام دهند که در این صورت، مشکلات اجتماعی فراوان و سرسامآور میگردد.
در صورت پیشگیری میتوان هر نوع مشکل عمومی را کنترل کرد و میشود معلولیتهای ذهنی، روانی یا جسمی را برطرف نمود.
پس این سخن درست نیست که یک روز به مردم بگوییم: «فرزند بیشتر، اقتدار فراوانتر» و روز دیگر فریاد زنیم: «فرزند کمتر، زندگی بهتر»؛ بلکه باید گفت: تولید فرزند باید به مقدر مناسب و به میزان لازم و مطلوب صورت گیرد و تمامی افراد در این زمینه برابر نیستند. افرادی باید فرزندان بیشتری داشته باشند که فرزندانی سالم و قویتری دارند و افرادی باید محدود یا مسدود شوند تا مشکل بیماریها قابل کنترل شود. پس باید در این فکر بود که کنترل سالم حاکم شود، نه اینکه جمعیت کم یا زیاد شود.
کشور ما و بسیاری از کشورهای دیگر بر اثر این مشکلات در ردیف پر مصرفترین کشورها در جهت حل مشکلات هستند. ما باید به جایی برسیم که صد میلیون جمعیت داشته باشیم، بهگونهای که بودجه
(۳۲)
مصرفی ما یکپنجم بودجه موجود باشد. البته ممکن است گفته شود بودجه کشورهای پیشرفته به مراتب بیش از ماست؛ ولی باید دانست که بودجههای فراوان آنها در جهت رفاه و عافیت است نه در جهت رفع مشکلات و ناهنجارهای اجتماعی؛ پس ما هرچند بودجه کمی داریم، بیشتر از همین کم نیز به مصرف اموری میرسد که اگر درست از آن پیشگیری میشد، نیاز به هزینه این بودجه در آن زمینهها نبودیم.
پیشگیری امری لازم برای جامعه است؛ البته در صورتی که در چارچوبی علمی باشد؛ زیرا پیشگیریهای لازم در جهت رشد عواطف است؛ برای مثال اگر به فردی بگوییم ازدواجی کنید که مناسب شما باشد، زن سالم یا مرد سالمی را شریک زندگی خود قرار دهید تا فردا فرزند معلولی نداشته باشید و مجبور نشوید آن را در خیابان و محل زباله بیندازید. این سخن نباید جسارتی به عواطف او برساند تا وی فردا این کار را نکند و با ازدواجی نامناسب و با تمامی عاطفه پدری و مادری این کار را عملی نسازد.
افراد جامعه از اینگونه کمبودها رنج میبرند و عواطف آنان لگدمال میشود و راه چارهای نیز برای آن نمییابند. پس پیشگیری نخستین عامل سالمسازی جامعه است و برای رشد سلامتی و رفع مشکلات، راهی جز آن وجود ندارد.
اگر بخواهیم بیماریها و معلولیتها برطرف شود و به مقدار مناسب و معقولی برسد و اگر بخواهیم زمینههای افراطی جامعه متعادل گردد و جرم و عوامل جرم کاستی پیدا کند و اگر بخواهیم به جای زندان، قتل و شکنجه افراد، مراکز سرور و نشاط داشته باشیم، راهی جز پیشگیری و سالمسازی جامعه نداریم؛ زیرا بسیاری از بیماریها و معلولیتها و
(۳۳)
فراوانی از مفاسد، بدخلقیها، انحرافات و جنایتها ریشه عمومی دارد و میتوان آن را با عوامل پیشگیری به کمترین مرتبه خود رساند و یا ریشه آن را خشکانید. برای سلامت اخلاقی جامعه، باید زمینههای پیشگیری فراهم شود تا جامعه از خوبیها به طور معقول لذت ببرد و از کژیها نفرت پیدا کند.
اگر در جامعه، پیشگیری به صورت سالم، علمی و درست محقق شود، میتوان سخن از گزینش پیش کشید و این امر را پیگیری کرد که باید در تمامی زمینهها به گزینش و پیگیری استعدادها دقت شود و حرکت افراد بر اساس وجود استعدادها باشد و باید کارهای ضروری و لازم جامعه در تمامی زمینهها؛ اعم از ورزش، صحت، علم، حکمت و سخن، مورد شناسایی قرار گیرد و افراد مناسب گزینش شوند و بعد از به دست آوردن زمینه و معلومات متوسط عمومی، هر کس در جستوجوی کاری و راهی باشد که مناسب استعداد اوست.
باید گروههای عمومی جامعه از گروههای خاص جامعه جدا گردند. برای نمونه، گروهی در بازی و ورزش میتوانند نابغه باشند، گروهی در صنعت، گروهی در اندیشهسازی و گروهی در سیاست و… .
لازم است در تمامی گروههای مناسب و معقول، همه افراد خاص و نابغه در رشته مناسب خود شناسایی شوند و از امتیاز خاص آن رشته بهرهمند گردند.
کسی که فیلسوف نابغهای میشود یا کسی که صنعتگر ماهری میگردد یا میتواند ورزشکار تردستی شود، در صورت کسب امتیازات لازم باید دارای حقوق خاص اجتماعی و اقتصادی شود و همانطور که کسی میگوید دانشمند هستم، کسی نیز باید بتواند بگوید من ورزشکار
(۳۴)
هستم و همانطور که دانشمند بودن حرفهای به حساب میآید، ورزشکار بودن نیز باید در رتبه عالی آن شغل به حساب آید و دارای مزایای خاص خود باشد. ورزشکار حرفهای که ذخیره ملی این کشور است نباید هم کار کند و هم ورزش داشته باشد. البته این کار در سطح عمومی درست است؛ ولی در سطح خاص حرفهای، نباید اینگونه باشد. در سطح عمومی میشود تمامی افراد آزاد باشند و حتی شغلهای فراوانی داشته باشند؛ هرچند ما در جای خود گفتهایم که جامعه سالم و عدالتمحور باید افراد را تکشغلی نماید؛ ولی در سطح خاص، این امر ضرورت بیشتری دارد و نباید آنان برای تأمین هزینههای زندگی چند شغله باشند. فردی که در یک رشته نبوغی دارد، نباید در رشته دیگر کار کند و یا توقع رشته دیگر از او داشت؛ پس یک دانشمند نابغه و عالی باید دارای حقوق اجتماعی خاص خود باشد، همانطور که هر ورزشی در نوع خود باید شغل به حساب آید تا جامعه در تمامی سطوح، رشد عالی خود را داشته باشد.
بر این اساس، دو اصل «پیشگیری» و «گزینش» میتواند بسیاری از مشکلات عمده جوامع دارای موانع پیشرفت، چون ما را سامان بخشد و با به کارگیری این دو اصل، میتوان بسیاری از مصارف بیهوده را برطرف نمود.
گذر « ۱۰ » اسلام؛ تنها برنامه سالم برای رهبری جامعه
اگر همه احزاب و گروههای اجتماعی و سیاسی یا مکاتب مختلف موجود انسانی، ادیان و مذاهب موجود با وضعیتهای خاص تحریفی
(۳۵)
خود، هر یک به تنهایی یا همگی با اتحاد و هماهنگی بر اساس نظریههای علمی و عملی خود، مدیریت و اداره جامعه انسانی را بر عهده گیرند و با صداقت عمل کنند، امروزه هرگز نمیتوانند جامعهای سالم و ایدهآل برپا نمایند.
هر طرح و روشی مشکلات جانبی یا اصلی خاص خود را بروز میدهد، همانطور که تا به امروز، وضعیت نابسامان دنیا اینگونه بوده است؛ هرچند دروغگوییها و نادرستیهای مردم و بهویژه سردمداران اجتماع نیز بیشترین نابسامانیها را به بار میآورند و عوامل قهری همراه با عوامل قسری، جوامع انسانی را دچار فجایع گوناگونی ساخته است.
در اینجا این پرسش پیش میآید که پس چه باید کرد؟ بیمقدمه و بهطور صریح باید گفت: تنها راه اساسی و درست این است که باید به «اسلام» پناه برد و در سایه فرمانهای کامل و سالم الهی و آسمانی اسلام، جوامع انسانی را از همه حوادث غیر ضروری نجات داد.
اسلام، تنها راه درست و کامل هدایت و رهبری آدمی است و میتواند به خوبی، اداره سالم جامعه را بر عهده گیرد.
اسلام با طرح کامل و جامع خود که بر اساس سلامت جسم، روح فرد، جامعه و بر مبنای توحید است میتواند مشکلات جوامع بشری را به طور نسبی و متعادل برطرف کند. اسلام بر اساس اصالت اندیشه در انسان نه بر پایه «انسان یک موجود حیوانی» طرحریزی جامعه را پیگیری میکند، بلکه سعادت جوامع انسانی را با همه گوناگونیهای آن بر اساس توحید، دیانت، اندیشه و فهم درست همه امور تأمین میکند و جامعه بشری را به درستی و راستی رهبری و هدایت مینماید.
(۳۶)
هرچند اسلام در طراحی خود از جهات مادی غفلت ندارد، بلکه در عالیترین سطح، پیشبینیهای لازم را دارد تا همه جهتهای مادی جامعه سالم و درست باشد. همه این زمینههای مادی، بخش کوچکی از کل طرح جامع یک جامعه را در بر میگیرد.
البته این امر باید روشن باشد که مراد از اسلام چیست و آنچه از کشورهای مختلف اسلامی در دست است اسلام نمیباشد؛ زیرا آنها درگیر نفسانیتهای فردی و عوارض شخصی یا پیرایههای سلیقهای هستند. همه اینها طرح سالم و کامل اسلام علمی نیست. در پیریزی جامعه باید ابتدا از طرح عملی اسلامی پیروی کرد تا جامعه زمینه پذیرش و رشد آن را به دست آورد.
گذر « ۱۱ » نشر آرمانهای بلند اسلام در جامعه
ما در زمان طاغوت میگفتیم تمدن عظیم، کپسول نیست که رژیم شاهانه آن را در حلقوم مردم فرو کند؛ بلکه این مردم هستند که باید خود در پی تمدن عظیم روند، گذشته از آن که معنای مردم و تمدن برای همگان روشن نیست. امروز نیز زیر پرچم حکومت اسلامی باید گفت: اسلام و آرمانهای بلند اسلامی چیزی نیست که دولتی یا گروهی آن را بر مردم تحمیل کند؛ بلکه مردم باید خود در پی این معنا باشند، گذشته از آن که باز هم معنای مردم و آرمانهای بلند اسلامی در لابهلای گفتههای متناقض و دور از عمل، خود را آنطور که باید و شاید به خوبی نشان نمیدهد.
(۳۷)
گذر « ۱۲ » حاکمان جوامع
اگر بر تاریخ جوامع گوناگون مطالعه شود آنچه در گذشته و حال دنیا دیده میشود چیزی جز نابسامانیهای فردی و عمومی نیست. دگرگونیهای مختلف، دمار از روزگار همه در آورده است. نادانیها، ستمها، تباهی، بیبندوباریها، تعدی، تجاوزها و هزاران فساد، جنایت و زیانهای دیگر، روح و جان انسان و جوامع انسانی را به تباهی کشانیده است.
اگر گروهی از انسانها در پی خوبان واقعی گام بردارند، درگیر چنان مصایب و آزارهایی میگردند که دیگر توان و نیرویی از آنها باقی نمیماند.
باید برای رهایی بشر از تمام نابسامانیها چارهای اندیشید و در فکر فراهم کردن راهحلی عملی بود. راهی را که ما ارایه میدهیم این است که باید مردم هر جامعهای کسی را که دارای درک و معرفت بالایی است به حاکمیت بر خود برگزینند و وی آمادگی داشته باشد تا خود را در راه مردم قرار دهد و جز به منافع آنها نیندیشد و کسانی را برای اجرای امور برگزیند که اینگونه باشند و تمامی آنها همچون مردم عادی زندگی کنند و گذشت و ایثار داشته باشند و مقایسه و محاسبه عمومی و شخصی برای خود پیش نکشند.
بعد از اصلاح حاکم و مدیریت اجرایی، مردم از جهت فرهنگی به پویایی برسند و مربیان شایستهای در میان مردم به تربیت مشغول گردند و فرهنگ معنوی از کودکی و سنین پایین زندگی در خانه، مدرسه و اجتماع
(۳۸)
حاکم گردد و از هرگونه قدرتطلبی، ریا، نیرنگ، ظاهرسازی و شعارهای غیر عملی و دور از واقعیت خودداری گردد و تمامی پیرایههای قومی، سنتی، دینی و مذهبی را از خود دور سازند و اندیشه واقعگرایی و فهم حقایق در مردم منتشر شود تا عمل مردم مطابق قول آنان گردد.
پس با اصلاح حاکمیت و عوامل اجرایی است که میشود پویایی فرهنگی، دوری از پیرایهها، بیعملیها و آداب و رسوم موزون را محقق ساخت و بهترین جامعه و سالمترین مردم را شکل داد و به طور طبیعی دارای جامعه انسانی بود؛ ولی اگر چنین نباشد و رهبران و حاکمان جامعه و مردم به فکر منافع خود باشند و خود را برتر از دیگران بدانند و این برتری، در زندگی و خلق و خوی آنها ظاهر شود و مردم راه تباهی، پلیدی و خودخواهی را در پیش گیرند و در میان جامعه پیرایههای گوناگون را رواج دهند، دنیایی بهتر از حال و گذشته نمیشود و روز به روز بدتر و آلودهتر میگردد.
در پایان، وضع به جایی میرسد که معنویت محکوم میگردد و خوبیها از میان میرود و مردم خود را در چنگال رهبران گرفتار میبینند و وضعیت خود را وضعیت گرگ و میش میپندارند و همه به فکر منافع خویش میباشند و ایثار و گذشت جای خود را به غارت و جنایت میدهد و ظالم و مظلوم هر دو درگیر فساد و تباهی میگردند؛ چنان که در جوامع مختلف امروزی کم و بیش به تناسبهای مختلف و در مناطق متفاوت اینگونه است و خوبیها و افراد خوب به طور آشکار محکوم میشوند و زیانباران جامعه سردمداران جامعه انسانی میگردند.
آنچه در گذشته بر مردم وارد شده است اکنون نیز وارد میشود؛ البته
(۳۹)
با قالب، حالت و صفتهای گوناگون، و باید تکرار مصایب و مشکلات فکری، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی را در خود جا داد و آنچه لازمه این مصایب و امور است را نیز باید تحمل نمود و بس.
گذر « ۱۳ » شرایط رهبری
حکیم، فیلسوف یا عارف هنگامی صلاحیت رهبری دارند که صلاحیت و کارایی لازم را داشته و شایسته چنین عناوینی بوده و درک امور مربوط به خود را داشته باشند و از دور، دستی بر آتش نداشته و یا تنها به مطالعه کتاب نپرداخته باشند.
حکیم کسی است که آفریننده کتاب خود باشد و هر ذره و موجودی را کتابی و هر چهره و خصوصیتی از آن موجود را خطی، کلمهای و جملهای بشمارد و خود را آشنای موجودات بداند.
عارف کسی است که ندای دل موجودات و هر یک از ذرات عالم را بداند و صدای آنها را بشنود و چهره هر یک از موجودات برای او آشنا و با هر یک از آنها حال و گفتوگویی داشته باشد.
اولیای الهی و سفرای ربوبی حق تعالی علیهمالسلام اینگونه بودند که موجودات عالم با آنها سر و سِری داشته و خود را با آنها آشنا میدیدند.
کسانی که تنها به کتاب پناه میبرند و در گوشهای خزیده و با کاغذ و قلم، ابزار حکمت را همراه میسازند، حکمت آنان تنها حکمت کاغذی و برای مدرسه خوب است و ارزش معنوی و هنر علمی دیگری ندارد و به قول معروف: «پهلوان پنبه» است، پهلوان کاغذ، قلم، کتاب و سخن.
عرفان مدرسه و حکمت کاغذی چیزی جز حرفه و فن نیست و کارآیی
(۴۰)
معنوی ندارد با آن که از تمامی موجودات سخن میگوید و خوب سخنسرایی میکند؛ ولی با تمامی موجودات بیگانه است و از خود نیز خبری ندارد و تنها مرد اصطلاح، قاعده و فوت و فن است و ذرهای از خروارها بافتههای آن نمیتواند ارزش عملی داشته باشد و مشکل خود را نیز برطرف نمیکند، چه رسد به آن که بخواهد مشکل دیگری را حل کند و یا راهنمای فرد دیگری باشد.
همینطور رهبری که آشنایی کامل با امور فردی و اجتماعی نداشته باشد و در طریق مبارزه، سرد و گرم روزگار را نچشیده باشد و دارای آگاهیهای لازم زمان خود نباشد، هرگز نمیتواند راهنما و هدایتکننده قوم و ملتی باشد و نسبت به آن جامعه و مردم زیانباریهای فراوانی را به همراه میآورد.
رهبر غیر از آگاهیها و دانستنیهای لازم، باید در پاکی، صداقت، سجایای فطری و اکتسابی دارای برتریهای فراوانی نسبت به دیگران باشد و هرگز خودخواه، مستبد، ترسو، جاهطلب، طالب مال و منال دنیا و پرخور و خواب نباشد. اینها از شرایط عمومی رهبری است؛ هرچند در طول زمان و به طور معمول، سردمداران جوامع و مردم اینگونه نبوده و تنها اسباب و آلات برتری آنها زور، قدرت، پول، شیطنت، چماقداری، قدارهبندی، چوب و چوگان کشی بوده است که این خود با بیرحمیها و قساوتهای فراوانی همراه بوده است تا به پیروزی میرسیدند و چند روزی امور را در دست گرفته و سَرور و سالار مردم میشدند تا تازهنفس دیگری از راه میرسید و نوبت را میگرفت و کار مانند گذشته پیش میرفت تا امروز، فردا و فرداهای دیگر.
(۴۱)
گذر « ۱۴ » همراهی تواضع و اقتدار
رهبر جامعه باید تواضع و اقتدار را با هم همراه داشته باشد؛ بهطوری که خود مجری امور گردد و گردنکشان، زورگویان و فریبکاران متخلف را با دست خود تنبیه نماید و در سلامت کارگزاران بکوشد و در صورت عدم امکان صلاح و سلامت، آنان را محدود نماید و در نهایت، از دم تیغ بگذراند و این کار را نیز از سطح بالا و مدیران ارشد جامعه شروع نماید و آنان را در اولویت تشویق و تنبیه قرار دهد.
گذر « ۱۵ » ضرورت رهبری الهی
جامعه باید از اساس توحیدی که همان فکر و فرهنگ سالم است برخوردار باشد. چنین امری بدون رهبری سالم تحقق ندارد. جامعهای که فاقد رهبر باشد یا رهبری سالم و مقتدر نداشته باشد، هرگز رشد و تعالی مناسبی نخواهد داشت. البته، رهبری سالم تنها نزد اولیای معصوم علیهمالسلام یا تربیتیافتگان حقیقی مکتب ایشان وجود دارد، به طوری که فقدان چنین رهبری موجب ناسالمی جامعه و بیشتر مردم میشود. در میان چنین جامعهای گرگهای درنده، آن مرز و بوم را به جنگل یا گرگآبادی تبدیل میکنند؛ همانگونه که ما امروز در نوع جوامع بشری چنین وضعیتی را به طور آشکار لمس میکنیم. دنیایی که با وجود تمامی امکانات و پیشرفتها از فقر، قتل و چپاول برخوردار است و بسیاری از مردم آن گرفتار پریشانی و پژمردگی میباشند.
(۴۲)
گذر « ۱۶ » ضرورت در متن بودن رهبری
در گذشته، وضعیت رهبران جوامع با امروز تفاوت داشت. رهبران و پیشتازان جامعه، خود پیشاپیش مردم بودند. هم انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام چنین بودند و هم شاهان خود در میدان رزم، شمشیر به دست داشتند و پیشاپیش لشکریان خود میجنگیدند؛ در حالی که امروز در دنیا بر عکس عمل میشود. رهبران هیچگاه در متن ماجرا نمیباشند و بر آن هستند که از برون، درون را رهبری کنند.
تفاوت این دو وضعیت در این است که در ماجرای نخست، رهبران پیش از همگان در معرض خطر قرار میگرفتند و ناملایمیهای امر را پیش از همگان میدیدند؛ ولی در وضعیت فعلی، هرچه سنگ آید، حتی یکی نیز بر سر آنان نمیآید. حاکم در صورت نخست که در متن جامعه قرار دارد، دارای تداوم بیشتری است؛ زیرا هنگامی که پیشتاز جامعه به صورت سالم و بانشاط در متن جامعه و در کنار مردم باشد، حتی میتواند مردهها را نیز به کار گیرد و اگر بیشتر امکانات خود را هم از دست بدهد، زیان چندانی نمیبیند و تا او هست، راه باقی است؛ برخلاف وضعیت دوم که با یک خطا، ضربت و یا عواقب وخیم دیگر، جریان از کار میایستد. در صورت نخست، لیاقت، خلوص و ایثار در رهبری، خود را به خوبی نشان میدهد و پیروان زود به باور میرسند و ایمان به رهبری دارای استحکام بالایی است؛ به خلاف وضعیت دوم که ممکن است خائن یا بیلیاقتی را با ظاهرسازی قالب کنند و آب هم از آب تکان نخورد.
(۴۳)
تفاوتهای دیگر این دو گونه رهبری را باید به طور تفصیل در جای خود پیگیر بود.
گذر « ۱۷ » ضرورت رهبری یگانه و نه شورایی
مدیریت خانه یا جامعه به حاکمیت نیاز دارد وگرنه دگرگونی را در پی خواهد داشت؛ ولی چیزی که باید از این بیان استفاده کرد این است که گذشته از لحاظ مفهوم در تعبیر: «لابدّ للنّاس من أمیر»، حذف صفت را نیز به همراه دارد و میرساند که این امیر باید واحد باشد و در واقع این تعبیر چنین است: «لابدّ للنّاس من أمیر واحد»؛ چرا که قیمومیت حاکمان و رهبران متعدد مانند بیامیری یا بدتر از آن است و دگرگونی را در پی دارد، مگر آن که تمامی آنان لحاظ وحدت و ترکیب را دریابند که در این صورت به واحد کشیده میشود و رهبری یکی میگردد.
گذر « ۱۸ » بایستههای زمامداری
زمامداری و حکومت نیازمند طرح صحیح برای اداره جامعه است که در طراحی آن باید اموری مورد توجه قرار گیرد که به برخی از آن که بیشتر مورد غفلت است اشاره میگردد:
ابتدا باید همه مدیران و سردمداران جامعه را از افراد لایق و وارسته انتخاب کرد و تنها چماق ریش و سبیل و دین را مطرح نکرد و به عبارت دیگر، نباید تنها سخن از دین و تکلیف سر داد و بایستههای علمی
(۴۴)
مدیریت و کارآمدی مدیران را فراموش کرد. کشورهای اروپایی چون دین و تعصب جهلآمیز را رها کردند، از چنگال جهل راحت شدند و خود را به دریای هنر و علم رسانیدند. البته، چون همه دین را تخطئه کرده و اصل دیانت را رها کردند، امروزه خود را گرفتار مفاسد شومی میبینند که راه گریزی از آن ندارند؛ البته کشورهای مسلمان نیز چون تنها دین و تعصب استبدادی در آنها حاکم بوده است، به طور کلی از علم و تمدن به دور ماندهاند و آنچه از دین باقی مانده و مطرح است، تنها اموری ظاهری و سطحی میباشد.
در جامعه سالم، باید دین و لیاقت، و علم و پاکی جایگاه خود را داشته باشد. در چنین جامعهای باید از پرحرفی، شعار و تبلیغات دروغین پرهیز نمود و مردم را تنها به سخن مشغول نساخت؛ بلکه آنها را به سوی کارهای مختلف و لازم سوق داد. حکومتی که تنها هنر آن در حرف باشد، ثمری جز حرف ندارد و در پایان نیز نتیجهای نمیدهد.
در جامعه سالم، رئیس اداره کمتر به چشم میخورد و در برابر، مردم توان کاری خود را بالا برده و روحیه فرمان دادن و ریاست را از خود دور میکنند. از طرف دیگر، مدیران جامعه باید در پایینترین سطح ممکن زندگی قرار گرفته و از هرگونه ریاستطلبی خودداری نمایند. کشورهایی که هزاران رئیس کوچک و بزرگ دارند، بهگونهای که هر یک نام شاه را به خود دادهاند و اموری را به فرمان خود پس و پیش میکنند و بر مردم مینازند، هرگز روز خوش به خود نمیبینند. در جامعه سالم باید لایقترین فرد به تنهایی حاکم باشد، فردی که از قوای لازم برخوردار باشد و با بازویی توانا و اسب زین کرده در میان مردم حرکت کند و هر روز در
(۴۵)
جایی باشد و از نزدیک بر امور مردم آگاهی و اشراف داشته باشد؛ به این صورت که دایم در سفر باشد، به گونهای که شهر و ده و استان و گمرک و…همه برای وی مرکز باشد نه آن که در مرکز، آن هم در قصری قرار گیرد و از آنجا فرمان عزل و نصب صادر کند. این چنین رئیسی صلاحیت فرماندهی را ندارد.
جوامعی که بیشتر مردم آن محتاج و نیازمند هستند و تنها دسته اندکی مرفهاند و قوانین و دولتها هم فقط حرف میزنند و حرف، دیگر از سلامت آن خبری نیست و اگر هم باشد، باید در اندک زمانی این فاصله طبقاتی را از بین برد؛ بهطوری که هیچ بیخانه، بیشغل و بیهمسری به چشم نخورد؛ نه اینکه دستهای در میان بهترین زندگیها باشند و در برابر، بسیاری در بدترین شرایط زندگی کنند و با این وجود، باز مدیران از قانون و درستی حکومت دم زنند و فقط پرگویی کنند. آیا این مسأله خندهآور نیست؟ نباید در چنین جوامعی مشکل عمومی مردم را پنهان نمود و تنها ظاهرداری کرد؛ بلکه باید به طور صریح واقعیات را به مردم گفت تا بتوان به کمک آنها مشکلات را رفع نمود؛ زیرا مردم هرگاه صداقت ببینند، آماده کمک و اصلاح میشوند.
هر جامعهای که چند میلیون بیکار، بیزن و شوهر و دزد دارد و فساد آمار بالایی را نشان میدهد، جای تظاهر و شعار و به به و چه چه نمیباشد. باید واقعیتها را به مردم گفت، باید گفت که کشور چهقدر زندانی، بیکار، بزهکار رسمی و غیر رسمی و معتاد دارد؟ باید گفت چه نوع فسادهایی در جامعه فراگیر است، آنگاه در رفع آن مسایل، دولت و مردم، به دور از حرف و شعار، خود را آماده عمل کنند. البته، بدون آن
(۴۶)
که مردم را به ترس انداخت یا آنان را زندان و اعدام کرد؛ زیرا ترس و زندان و اعدام هرگز راهی درست، نتیجهبخش و کارگشا نمیباشد.
در چنین جامعهای زنها باید کارهای مناسب خود را به عهده گیرند؛ از معلمی و طبابت گرفته تا فروشندگیهای مربوط به زنان. چنین نباشد که فروش طلا و جواهرات و لباس زیر زنان را هم مردان در اختیار داشته باشند و زنها تنها در مزارع و باغها برای دیگران زحمت بکشند و مردها هر نوع کاری را بدون توجه به توان و تناسب زنان، به آسانی از وجود آنان بکشند. در جامعه باید شغلهایی که مربوط به زنهاست بر مردها حرام باشد و زنها اداره کننده امور مربوط به خود باشند. از طرف دیگر، باید هرگونه کمبودی در این زمینه برطرف شود. همه قشرها و گروهها نیز باید یاری کنند و مجمعی برای ارایه مشکلات داشته باشند. کارگرها، صنفها، رانندهها، زنها و دیگر طبقات علمی و عملی باید برای حل مشکلات آماده باشند. در تعاونیها سردمداران گردن کلفت و زورگو نباید قرار گیرند تا نَفَس دیگران را بگیرند. رسانههای گروهی نباید تمام وقت در اختیار دولت باشد و دولت نباید با تعصبات و زور و سازماندهی، مردم را خلع سلاح کند. سازماندهی تبلیغاتی و زورمداری دولت بدترین نوع دیکتاتوری است. جامعهای که تنها یک نفر حرف بزند و دیگران حرف او را تکرار کنند و اگر سخنی غیر آن از کسی شنیده شود آن را سرکوب کنند، جامعه نیست؛ چه رسد به آن که جامعه سالم باشد یا ناسالم. قوانین و اهداف جامعه نباید تنها در تدوین خلاصه گردد و کسی آن را در اجرا نبیند.
آزادی و استقلال ملت در گرو آن است که همه افراد ملت بتوانند
(۴۷)
تصمیم بگیرند و در همه تصمیمگیریها مستقل و آزاد باشند و هیچ گونه محدودیتی نداشته باشند، نه آن که از یک ملت تنها چند نفر یا چند دسته با شغلهای متعدد و مکرر، جامعه را اداره کنند که این بدترین نوع انحصار است. جامعهای که سراسر حرف باشد ـ با یک دنیا محرومیت و هزاران مشکلات ریز و درشت ـ دیگر چه جایی برای حرف و سخن و اصلاح است؟ در چنین وضعی هر کس به فکر خویش است و برای خود فریاد میزند. در جامعهای که جهل، فقر و فساد کولاک میکند جایی برای قانون و دین ندارد. در چنین جامعهای جای واقعگرایی نیست و خودگرایی، دزدگرایی، فسادگرایی و هزاران گرایش دیگر حکومت میکند و ظاهر دین نیز نه تنها جز بدنامی ندارد؛ بلکه مورد بیمهری و عناد قرار میگیرد، بهویژه که دینمداران دیندارنما، کارگزار امور باشند و هر روز، حرف تازهای را چماقی بر سر مردم نمایند و در زبان، شیرین و در پنهان، زور و شکنجه و بیداد باشد. آنچه از چنین جامعه و مردمی میماند، بیاعتقادی و عناد با دیانت است و اگر هم ظاهری را رعایت کنند، از ترس منافع خود میباشد و بس. در چنین جامعهای که مردمش بیچاره هستند، خوب است که انسان سالم، آگاه، آزاد و فهمیده باشد، ولی خود را تلف نسازد؛ بلکه در کناری به آرامی با آه نفس کشد و منتظر مرگ تدریجی باشد؛ زیرا امید پیشرفت و سامان و اصلاحی در کار نیست؛ چرا که هر صداقت و صلاحی با چماقهای رنگارنگ سرکوب میشود. البته روشن است که این جامعه فاسد یک روزه نمیتواند درست شود، همانطور که یک روزه خراب نشده و آثار استبداد، شاهبازی، قلدری و خانبازی برای مدتهای مدیدی دمار از روزگار مردم در خواهد آورد.
(۴۸)
نکته دیگر که در زمامداری باید مورد توجه قرار گیرد این است که جامعه در صورتی روی سلامت میبیند که سه اساس کلی را مورد توجه و اهمیت قرار دهد و همه مراحل تفصیلی جامعه و مردم را بر این سه امر قرار دهد:
یکم، قدرت بیان حقایق و روش درست ارایه آن به عموم مردم و نیز به گروههای متمایز و خاص اجتماعی داده شود؛
دوم، ترسیم کاملی از اقتصاد و پشتوانه مالی و همچنین اقتصاد فردی و نوعی جامعه در دست باشد؛
رکن سوم، پشتوانههای مردمی در مواقع لزوم و در جهات مختلف آن همچون جهات مالی یا گذشت و ایثار جانی آمادهسازی گردد تا هنگامی که حکمت و تحقق امری ایجاب کند، آنان در صحنه حاضر شوند و جهات تبلیغی باید از فرد و منزل صورت گیرد و تا سطح کلی جامعه ادامه پیدا نماید، آنهم با روشهای گوناگون سطحی، عمقی، تجربی، خطابی و برهان تصویری یا معنوی که هر یک افراد مختص به خود را میخواهد.
در جهت رکن دوم باید نوع اقتصاد و زمینههای مالی و درآمدها با نوع مصرف عمومی افراد هماهنگ باشد و گذشته از استحکام مالی دولت و حکومت، افراد نیز از آزادی عمل با تولیدات فرهنگی برخوردار باشند و با آن که عموم جامعه اهل انفاق، گذشت و ایثار هستند، باید از اضافه درآمد حتمی برخوردار باشند و در جهت نهایی، هر فردی از جامعه باید با آگاهی و بصیرت، توان قیام، حرکت، هجرت و درگیری با خصم و جنگ و دفاع را در خود به آسانی هضم نماید؛ بهطوری که آرمان جامعه را بر خود مقدم بداند. جامعهای که این جهات سهگانه را با ترسیمی درست در
(۴۹)
سطح رهبری و مردم داشته باشد، هرگز درگیر نابسامانیهای عمومی نمیگردد و از ریزشهای کلی مصون میماند.
یکی دیگر از اصول رهبری، احترام به اصل برائت از کجی و کاستی است. این اصل باید در جامعه به طور عملی برقرار شود و مردم و مجریان امور و وضع قوانین کلی و جزیی باید در این جهت گام بردارند. صرف قانونهایی کلی در این جهت کافی نیست و باید مسؤولان امور، این قانون را اصلی ریشهای و خطای از آن را از گناهان بزرگ بدانند.
پرسشهای بیمورد و تجسس، برای جامعه و حکومت زیانبار است. تجسس اگرچه ممکن است آگاهیهای فراوانی برای حکومت و مردم داشته باشد، زیانباریهای آن به مراتب بیشتر و خطرناکتر میباشد. پرسشهای بیمورد و تجسس، از بدترین نوع اشاعه فحشا و ترویج زشتی و فساد است. اثبات جرم و مجرمسازی و کوشش برای اثبات جرم از عوامل تخریب جامعه است. حسن ظاهری که دین مقدس اسلام میفرماید، بر همه این امور حکومت دارد و اعمال نظرهای مغرضانه یا اندیشههای خام یا تنگنظریهای عجولانه از بزرگترین مصادیق جهل و نادانی، و مخرّب دین و دنیا به حساب میآید.
در جامعهای که بدی ریشه کرده و در میان مردمی که زشتی رواج دارد؛ اگرچه حسن ظن عامل اغفال و زیانباری است، به آن معنا نیست که بتوان سوء ظن را عملی کرد و آن را دارای اثر دانست.
«حسن ظن» و «سوء ظن» دو طرف و دو جانب «واقعبینی» است و مردم عادی کمتر میتوانند در مرکز درستیها قرار گیرند و به طور کلی در جهتی از حسن یا سوء ظن قرار دارند و دسته واقعبین و واقعگرا به
(۵۰)
مراتب کمتر از دو دسته دیگر هستند.
واقعبینی چندان آسان نیست و در جوامع محروم و گرفتار، آلات و ابزار آن کمتر پیدا میشود و ادعای چنین دیدی را کمتر کسی میتواند داشته باشد. ممکن است بعضی از مردم به طور نسبی و به صورت غیرعادی و محدود، اموری را به درستی دریابند؛ ولی نمیشود که این امر در مقیاسی گسترده در محدوده عملی همگان قرار گیرد. واقعبینی و حقیقتیابی، مبادی و عواملی را لازم دارد که کمتر کسی میتواند از آن مبادی و عوامل برخوردار باشد.
آنچه ممکن است مردم با آن به طور ملموس و فراوان تماس برقرار سازند، حسن یا سوء ظن است که این دو هر یک جهاتی از سود و زیان را به همراه دارد و باید در هر دو جهت، کمال احتیاط و دقت را به کار برد.
حسن ظن میتواند ریشههای امید را تازه نگه دارد و عامل خوبی برای دوستی و نزدیکی باشد؛ اگرچه ترتب عملی آن نباید فراوان باشد. اعمال حسن ظن نسبت به هر فرد و در هر محیط میتواند متفاوت باشد. نباید همه را به یک چوب راند؛ هرچند در جهت ذهنی و عقیدتی آن ـ هر مقدار که باشد ـ بیفایده است؛ مگر آن که از مرز حسن ظن بگذرد و صورت نادانی به خود گیرد که دیگر پسندیده نیست.
در برابر، سوء ظن یأس، ناامیدی، سردی و رکود را همراه میآورد و رشته دوستیها را پاره میکند و نظام اجتماعی را خدشهدار میسازد، اگرچه ترتب عملی نیز نداشته باشد.
از آثار ذهنی سوء ظن، حرمان، سستی و خمودی است و ترتب عملی سوء ظن به مراتب زیانبارتر میباشد. اگر سوء ظن بر جامعهای چیره
(۵۱)
شود، فاجعه میآفریند و خطرناکترین و سریعترین عامل برای بیاعتقادی و آلودگی جامعه و مردم است.
برای بیهویت کردن فرد یا گروه و مردمی از محتوای خود میتوان به عامل سوء ظن متوسل شد که دولتهای استعمارگر در سطح دنیا برای تفرقه مردم و فرهنگها از این عامل به خوبی استفاده میکنند و خود را از این طریق به عمق هستی مردم میرسانند و آنها را از ریشه فاسد میسازند. سوء ظن و گسترش آن در بین مردم بهترین عامل برای حفظ دولتهای مستبد بوده است.
سوء ظن از عوامل داخلی است که به خودی خود مؤثر واقع میشود و ذهنیت آن صورت عملی دارد و سازمان مجری و بودجه و طرح و برنامه عملی نمیخواهد. فرد یا مردمی که سوء ظن را در خود زنده میسازند، هرگز نمیتوانند از اصل برائت پیروی کنند و اتهام در آنها غدهای میشود که گریز از آن هرگز ممکن نیست؛ مگر با درمان اساسی و طبیبی حاذق.
حسن ظاهر و برائتی که دین مطرح ساخته و به آن اهمیت داده به قدری دارای اهمیت و امتیاز است که با ضررها و زیانباریهای جانبی آن قابل مقایسه نمیباشد.
سوء ظن زمینه مهمی برای تجسس است و تجسس زمینه کاملی برای از همپاشیدگی و فروریزی اخلاقی است. سوء ظن و تجسس میتواند به تنهایی جامعه و مردم را از خود بیخود و بدون هویت سازد و آنان را به اضمحلال کامل برساند.
افرادی که دارای بیماری سوء ظن هستند، از مرض تجسس نیز بیبهره
(۵۲)
نیستند و هر فرد یا جامعه و دولتی که از این دو بیماری برخوردار باشد، به طور قطع مستبد و زورگوست. استبداد نیروی نمایشی این دو عامل است؛ اگرچه این دو عامل نیروی فاعلی برای استبداد میباشد.
تجسس، اشاعه فحشا را به دنبال دارد و اشاعه فحشا عامل گسترش فحشاست. مردمی که این صفات را دارند، در آلودگی غوطهور هستند و آلودگی دامن آنها را رها نمیکند و از پاکی جز شعار چیزی دیده نمیشود و به جایی میرسد که شعار آنان نیز به تمسخر کشیده میشود.
اصول دیگری که باید در رهبری به آن توجه داشت سه اصل کلی «عدل»، «ایثار» و «مجازات» است؛ زیرا مردم یک جامعه از این سه بخش کلی خارج نمیباشند: یا آنان مردمی بسیار بزرگوار و شایسته میباشند که با ایثار و از خودگذشتگی همیشه سرخوش و مسرور میباشند و یا پابند انصاف، عدالت و حقشناسی هستند و یا متخلف و ناسپاس میباشند.
دسته اول همیشه پیشتاز کارهای شایستهاند و از زشتیها پرهیز دارند و همیشه استوانههای محکم حفظ تعادل در جامعه در مقابل کمبودها و کاستیها هستند.
دسته دوم بار خود را میکشند و از حق و انصاف رویگردان نیستند و در صورت کمی و کاستی جهت تعادل و تناسب را مراعات مینمایند و همیشه تعادل نسبی جامعه و حرکت عمومی آن را حفظ میکنند.
در برابر این دو دسته، دسته سومی هستند که همیشه به دنبال زیادهروی و خود بزرگبینی و خیانت و تزویر و جرم و زشتی میباشند و در فکر و عمل به دنبال تخریب نظم جامعه هستند و باید در مقابل اینان بدون هرگونه مرزبندی و مراعات در تمامی سطح جامعه و همچنین
(۵۳)
همه افراد این دسته در هر مرتبه و مقامی که باشند، محکم و راسخ ایستاد و با در نظر گرفتن مراتب درست تربیتی و تعزیری و یا مجازاتهای سخت و تبعید و طرد از جامعه، اقدام مناسب نمود. البته در صورتی که قانون و مجری مناسب باشد و برخوردهای تند یا غیر مناسب نسبت به افراد ضعیف این دسته وجود نداشته باشد و این امر همه افراد این گروه را شامل گردد که امری بسیار مشکل و پیچیده است؛ زیرا جنایتکاران حرفهای همیشه با زد و بندهای قانونی یا رابطهای میگریزند و متخلفان ناشی و ساده و عقبمانده در بند میمانند.
جامعه سالم آن است که در آن «اندیشه»، «پژوهش»، «ایمان» و «درستی» رواج داشته باشد؛ در حالی که آزادی اندیشههای گوناگون قابل تحمل باشد و روحیه استبداد که علت نفاق و دورویی مردم جامعه میشود، بر جامعه حاکم نباشد. جامعهای که تفکر و پژوهش ندارد، از پویایی و حل معضلات خود ناتوان میگردد، همانطور که غربت ایمان و درستی، علت مهجوری کمالات و ارزشهای عملی میگردد.
در چنین جامعهای اگر دین هم حاکم باشد، ارزش واقعی چندانی ندارد و سیطره دین، نتیجه معکوس میدهد و این چنین حاکمیتی، استبداد به بار میآورد و استبداد علت ترس، خوف، نفاق، دورویی و بیمحتوایی باطن اشخاص میگردد، همانطور که در جامعه دینی و محیطی، مذهب حاکم است یا مذهب در آن رواج دارد. اگر آزادیها، اندیشههای گوناگون و عملکردهای معقول محدود و منع شود، هرگز امیدهای تازه در تعالی و تکامل آن جامعه ظاهر نمیگردد و موجب خمودی و رکود افراد جامعه میگردد و چرخ جامعه از تحرک و تحول کند
(۵۴)
میچرخد و رشتههای منفی و چهرههای زشت پنهانی در عمق لایههای جامعه به فزونی میگراید.
همه امور گفته شده در جهت عکس آن نیز صادق است؛ به این بیان که اگر کفر و الحاد بر جوامع حاکم باشد و افکار توحیدی از آزادی عمل و اندیشه برخوردار نباشد و تعصبات جایگزین آن شده باشد، موجب رکود جامعه میگردد.
البته سه اصل یاد شده؛ یعنی «عدل»، «ایثار» و «مجازات» در جامعهای قابل اجراست که دارای قوانین درست و سالم و مجریان خوب و شایسته باشد. در چنین جامعهای است که همه قوانینی که برای آن وضع میشود و به مرحله اجرایی درست در میآید نبایدسه اصل یاد شده در آن نادیده گرفته شود.
گذر « ۱۹ » بدترین آسیب حکومتهای مذهبی
بزرگترین عیب و خطرناکترین ایراد حکومتهای سنتی و مذهبی یا مسلکی و اعتقادی دگم و بسته بودن رهبران آن است. محدودیتهای فکری و عقیدتی هرگز نمیگذارد آزادی و آرامش معقول به مردم ارزانی گردد. تنگنظریها، باریکبینیها و خردهگیریهای بیمورد، آرامش و آسایش را از مردم سلب میکند و آنها را گرفتار ترس، وحشت و اضطراب میسازد. اینگونه محدودیتها گذشته از آنکه مردم را اصلاح نمیسازد، آنان را گرفتار امراض گوناگون روانی و اخلاقی میگرداند و اصالت و آزاد منشی و استقلال و ابراز عقیده را از آنها میگیرد و نفاق،
(۵۵)
دورویی، ترس، خدعه، پنهانکاری را به آنها ارزانی میدارد و آنان را از باطن آلوده و تباه میسازد.
در حکومت اسلامی که قرار است دولت بر مبنای عدالت و واقعیت استوار باشد، باید احکام دستهبندی شود و رابطه احکام با هم سنجیده گردد و زمینه اجرایی هر یک در نظر گرفته شود و موانع اجرایی آن بهطور تدریجی برطرف گردد و فعلیت هر یک از این دستهبندیهای کلی در زمان مشخص قرار گیرد و برای مردم اعلام گردد تا خود را برای اجرای آن آماده سازند و بهدور از زور و استبداد و بدون نفاق و پنهان کاری، خود را برای درستی آماده کنند؛ همانطور که در صدر اسلام چنین بوده است.
احکام به طور دفعی نمیتواند فعلیت پیدا کند و اعلام دفعیت بیمورد جز کشتار استعدادها چیزی را به دنبال ندارد و در مردم زمینه نفی و انکار کلیت آن را ظاهر میسازد. اجرای قوانین شرعی اگرچه نیازمند قدرت و اعمال آن است و تأدیب و تنبیه را به دنبال دارد و مجازات و حد و تازیانه و قتل را کم و بیش در مواردی لازم میسازد، این امور نمیتواند تنها علت باشد، گذشته از آنکه نمیتواند از علل اولی آن قرار گیرد.
تمامی این امور، بعد از پیدایش زمینه اجرایی و دستهبندی احکام و موقعیت عملی و فعلیت اجرایی است، وگرنه چیزی جز نفرت و بغض به خوبیها را به بار نمیآورد.
در اجرای احکام اسلامی و قوانین دینی برای سالم سازی جامعه و مردم، وجود مجریان سالم و متعهد و کارگزاران مؤمن ضرورت کلی دارد و هرگز نمیشود بدون تحقق این امر کاری از پیش برد. بر فرض درستی
(۵۶)
همه امور قانونی و اجرایی، هنگامی میشود مردم را آماده و راضی به خوبیها نمود و زمینه تعهد را در آنها رشد داد که ببینند مجریان و کارگزاران امور به طور نسبی از مردم عادی بهتر، سالمتر و درست کردارتر هستند و مهربانی، ادب و اخلاق درستی دارند که همین امر در تسریع اجرای احکام مؤثر است.
البته باید روشن باشد که پیدا کردن اینگونه افراد به مقداری که کشوری را در همه سطوح و در تمامی جهات اداره کنند چندان آسان نیست و همین امر، خود مشکلاتی را بروز میدهد که در دستهبندی احکام و عدم فعلیت اجرایی آنها مؤثر است.
حکومتهایی که داعیه عقیدتی ندارند، میتوانند مردم را به حال خود واگذارند و تنها در محدوده خاصی حساسیت داشته باشند و حکومت و مردم به آن حد راضی گردند و زندگی عادی با آرامش و آزادی نسبی سپری گردد؛ ولی حکومتهای عقیدتی نسبت به هیچ امری نمیتوانند بیتفاوت باشند. این حکومتها اگر بتوانند با تدبیر و آگاهی آن طور که گفته شد رضایت عمومی را به دست آورند، مناسب و خوب است؛ وگرنه نباید مردم را به حال خود واگذارند، بلکه باید با زور، استبداد، تحقیر و شعار بر مردم حکومت کنند و آنها را خاموش سازند و دستهای را نیز با پست و مقام و پول و امکانات به ظاهر سالم کنند تا پشتوانه مردمی را یدککش کارهای خود گردانند.
همه این امور در کوتاهمدت ممکن است مؤثر باشد؛ ولی در درازمدت، زیانبار است و در درجه اول، عقیده مردم را مورد سؤال قرار میدهد و مردم را نسبت به آن بیمهر، بلکه بغضدار میگرداند؛ زیرا
(۵۷)
سر و صدا و شعاربافی و خطابهسرایی و میدانداری تنها در محدوده عوام تا حدی میتواند دوام یابد و تحقیر و تنبیه مردم مستعد زمینهای برای وجود دشمنانی میشود که در مقطع زمانی خاصی تمامی نقشههای از پیش طراحی شده را فرو میریزند و دیگر مجال و بقایی باقی نمیگذارند.
تحقیر و تنبیه مردم اگرچه در کوتاهمدت، شخصیت افراد را در هم فرو میریزد و آنها را از حرکت باز میدارد، در درازمدت، بهترین استعدادها را برای مبارزه در آنان زنده میسازد و نیروها و حرکتهای از پیشساخته شدهای را گرد هم جمع میآورد. گذشته از این، نفس این عمل از زشتترین گناهان حکومتی است و گناهی بزرگتر از تحقیر مردم نمیباشد.
گذر « ۲۰ » زندگی در شرایط غیبت معصوم
حوادث و شرایط گوناگون، زندگی انسان را حالت میدهد و آن را متغیر میسازد و انسان از آن رنگ میگیرد. همانطور که بشر میتواند در محیط و اطراف خود نقش و تأثیر داشته باشد، محیط و افراد و رنگ و روی مختلف زندگی نیز در آدمی تأثیر میگذارد و میتواند آدمی را تغییر دهد. فردی که در جامعهای روستایی به سر میبرد، از آن جامعه تأثیرپذیر است؛ اگرچه روستایی نباشد. همینطور اگر فردی در جامعهای مذهبی یا غیر مذهبی باشد، خواه آن شخص مذهبی باشد یا نه، نمیشود از آن تأثیر نپذیرد. فرد مذهبی هنگامی که در میان جامعه یا مردمی غیر مذهبی قرار
(۵۸)
میگیرد، نوع زندگی آنها در او مؤثر واقع میشود؛ بهخصوص اگر ضعیفتر از آنها باشد. همچنین این فرد میتواند به قدر توان در آن جامعه و مردم تأثیر بگذارد، همانگونه که هوای گرم و سرد مختلف است و انسان در هر کدام حالتی به خود میگیرد. جامعه خوب و سالم و جامعه بد یا ناسالم نیز اینگونه میباشد. زن، فرزند، پدر، مادر، دوست، همسایه و فامیل نیز همین گونه میباشند و همگی در موقعیت انسان مؤثر هستند. همراه بودن با عالم و جاهل یا غنی و فقیر یا زن و مرد، همه و همه در نوع برخورد آدمی نقش عمدهای دارد. باید نسبت به تعیین محیط و معاشرت، احتیاط لازم را به عمل آورد. فرد باید بداند خود را به آب یا آتش میسپارد، بر خاک مینهد یا بر باد میدهد که تعیین چنین امری مهمترین عامل پیشنگریهای مختلف زندگی است.
پس انسان میتواند دو نوع زندگی را برای خود فراهم سازد: یکی اینکه با هر کس باشد، هرجا برود، با هرچه پیش آید، با آن بسازد، و هیچ نوع منع و طردی در وجود خود راه ندهد. اینگونه افراد اگرچه ممکن است باتجربه و دنیادیده باشند، هرگز دارای خط و روش سالم و ثابتی نمیتوانند باشند؛ زیرا دستکم آنچه که میبینند در آنها اثر میگذارد و از همه برخوردها به طور خودآگاه یا ناخودآگاه اثر میپذیرند و نمیتوانند شخصیت ثابت و روشنی داشته باشند و هر لحظه خود را درگیر رنگ و رویی میسازند و از زشتی و زیبایی آن یا تلخی و شیرینی آن، چهره و کام خود را آلوده میگردانند و خود را در برابر گوناگونیهای غیر ضروری و ناهماهنگ قرار میدهند و به طور مستمر متغیر میباشند.
(۵۹)
اینگونه افراد نمیتوانند محیط، جامعه، مردم و دوستان ثابتی داشته باشند و همانطور که با همگان محشورند، بیهمگان بوده و نمیتوانند همراه، همگام، دوست و رفیق ثابتی داشته باشند؛ زیرا رنگ و روی ثابتی ندارند تا با آنان همراه گردند.
کسی که با همه هست با هیچ کس نمیباشد و فردی که به هر رنگ در میآید، هیچ رنگ ثابتی ندارد و جبهه مشخصی برای خود پیدا نمیکند. اینگونه افراد، دنیایی از تصورند و تصدیق ندارند و بینهایتی از نقطهاند و خطی نمیشوند و همهاند بدون آنکه کسی باشند یا کسی با آنها باشد.
نوع دوم زندگی آن است که انسان راه، دوست و هدف خود را مشخص سازد و بداند خود کیست و همه بدانند که او کیست و چه میگوید و چه هدفی را دنبال میکند. اینگونه افراد اگرچه ممکن است محدود باشند و با همه نباشند و همه از آنها حمایت نکنند، آنهایی که با او هستند، کم نمیباشند. او میتواند به آنها اعتماد کند و کنار آید و همراه و همگام آنها باشد و خود را از تنهایی در آورد. اینگونه افراد و چنین دوستانی میتوانند بسیاری از ناهماهنگیها را از زندگی آدمی دور سازند؛ اگرچه ممکن است مشکلات قهری داشته باشند، در هر صورت، از امتیازات قهری هم برخوردار هستند.
البته موضوعی که باید در آن دقت شود این است که تعیین راه و هدف مشخص، چندان کار آسانی نیست و باید نسبت به این امر دقت و اهتمام کافی داشت. ممکن است سرنوشت فرد یا جامعه و ملتی به همین امر بستگی داشته باشد؛ خواه افرادی باشند که باورهای الهی دارند و خواه
(۶۰)
چنین عقیدهای نداشته باشند؛ اگرچه پیروان توحیدی باید بیشتر نسبت به این امر اهتمام داشته باشند که چه راهی را بر میگزینند و چه اندیشهای را در خود میپرورانند و باید بدانند که نه تنها دنیا، بلکه هستی خود را نیز در گرو انتخاب خود قرار میدهند.
البته تفاوتی ماهوی میان انتخاب این دو فرد یا انتخاب دو گروه الهی و مادی وجود دارد. اهل دنیا و کسانی که مبدء و منتهایی جز دنیا نمیشناسند، با خود و دیگران میتوانند بازی کنند و از انواع ترفندهای سیاسی و اجتماعی بهره گیرند؛ در حالی که مؤمن حقیقی تنها میتواند خود را در بند عقاید و اندیشههای معنوی خود قرار دهد و هر نوع بازی از ارزش معنوی او میکاهد. کسانی میتوانند خود را مؤمن حقیقی بدانند که عقاید ایمانی خود را ملاک و مدار قرار دهند و خود را به تمام معنا از بازیگری دور دارند و حضرات انبیا و اولیای الهی علیهمالسلام را در رأس این خط فکری داشته باشند و دیگر خوبان معنوی نیز باید خود را با آنها هماهنگ سازند.
پس از همه گفتهها میتوان اینطور نتیجه گرفت که بیخطی نمیتواند خط باشد و از ارزش معنوی به دور است؛ اگرچه هر خطی سعادت مادی و معنوی را نمیتواند تأمین کند. باید در انتخاب راه و هدف، سعی و کوشش فراوان داشت، با این تفاوت که باید مردان الهی را در نظر داشت و تنها در بند عقاید خود بود؛ اگرچه دنیاداران و سیاستبازان میتوانند دنیا را مدار و ملاک قرار دهند و دسته، گروه، آب و نان را در نظر داشته باشند و خود را به جایی بسپارند که توانایی حفاظت آنها را داشته باشد.
(۶۱)
البته در اینجا این سخن پیش میآید که ممکن است فردی بگوید من در میان هیچ یک از این خطوطی که عنوان شد نمیتوانم باشم، به این بیان که بیخط نیستم و هر خطی را نیز صد درصد نمیتوانم بپذیرم، نه با همه هستم و نه میتوانم بریده باشم؛ چون همه را باطل صد درصد نمیدانم و هر فرد و گروهی را به مقدار حقانیت وی میپذیرم، میخواهم آزاده باشم و حقخواه، هر حقی را بپذیرم و از هر باطلی پرهیز داشته باشم، خود را در اختیار اسم و عنوانی قرار ندهم و درگیر فرقه و گروهی نباشم، خوبیهای هر گروه را میپذیرم، بدون آنکه بدیهای آنان را از نظر دور داشته باشم و یا از آنها حمایت کنم و حقخواه و حقطلب میگردم و عناد با بدیها و باطل را در خود تقویت میکنم.
چنین بیانی اگرچه حق و بسیار عالی است و خلاف انصاف و منطق در آن دیده نمیشود، نباید دو نکته را نسبت به این موضوع از نظر دور داشت:
یکی آنکه این گفته وقتی درست است که سخن از امام معصوم علیهالسلام و حضور او در میان نباشد؛ زیرا در لوای عصمت تنها باید مطیع بود و هر مقابلهای با آن خود باطل و سرپیچی از حق است.
این بیان تنها در جایی پیش میآید که صاحب عصمت و امام معصوم علیهالسلام در میان نباشد و جای خطا، خیانت، ظلم، تعدی، زور، نادانی، پیرایه و تزویر در کار باشد که همه این امور را میشود در غیر معصوم بهطور نسبی دید و به طور عینی نیز قابل رؤیت است. در این دوران باید نسبت قرب به حق را در نظر داشت و روش خوبی را ملاک انتخاب خود قرار داد و راهی را برگزید که قابل رفتن باشد و ارزش رفتن را
(۶۲)
داشته باشد و به طور مستند و معقول، دور از پیرایه و انحراف کلی باشد.
موضوع دیگری که باید در نظر داشت این است که چنین فرد حقخواهی در زمانی که صاحب عصمت علیهالسلام حضور نداشته باشد و امام معصوم علیهالسلام آشکار همه نباشد و در همه گروهها نیز حد نصابی از خوبی را نیابد، میتواند بنا بر حکمت عقلی و عملی، آزاد باشد و خود را از هر ناپسندی دور نگاه دارد و خوبیها را پذیرا باشد؛ ولی باید این امر را نیز در نظر داشته باشد که تنها میباشد و شاید نیز دردسر و گرفتاریهای گوناگونی برای او پیدا شود و نباید از تنهایی و گرفتاری، گله و شکایتی داشته باشد.
اینگونه افراد نمیتوانند چندان فراوان باشند، بهخصوص که حالت فردی به خود میگیرند و به مذهب و مردم و گروه و فرقهای نیز نمیتوانند منتهی شوند؛ زیرا نمیشود باور کرد که مردمی در فکر چنین امری باشند و بر فرض وجود چنین امری، باز درگیر خط، اهمال و خودخواهی میگردند و همان باطل نسبی در حق نسبی آنها نفوذ میکند و آنان نیز گروهی همچون دیگر گروهها میشوند. گذشته از آنکه این راه و روش، افزون بر فردی بودنش، مستلزم آگاهیهای لازم است و کسی میتواند چنین راهی در پیش گیرد که همه راهها را دیده باشد و از آن آگاه باشد و قدرت تشخیص حق و باطل همه آن را داشته باشد.
هر فرد عادی نمیتواند ادعای چنین امری را داشته باشد. باید رسیده، پخته، فهمیده و سالم باشد و محتوایی بس غنی را هم در خود هموار کرده باشد و توان چنین قضاوتی را نسبت به همه گروهها و مذاهب و خطوط داشته باشد.
(۶۳)
چنین فردی نمیتواند شخصی عادی باشد و باید حکیم توانا و فرزانهای باشد تا بتواند از عهده چنین قضاوتی برآید و داور درستیها از نادرستیها و خوبیها از بدیها باشد و روشن است وی نمیتواند خود را در اختیار گروه و فرقهای قرار دهد و مطیع خط و دستهای گردد. چنین فرد توانا و لایقی باید مواظب باشد که خود، گروه و فرقهای را به راه نیندازد و یا دیگران، گروهی را به اسم او تشکیل ندهند تا آنها با حمایت و اطاعت از او، عامل کارهای ناشایستی در آن زمان و یا در آینده آن فرد باشند و به اسم او خطی را به بازار خطوط آورند.
میشود گفت اگر در زمان غیبت و دوران آشفتهبازار ما حکیم توانا و عارف سینهچاکی پیدا شود و از همین عقیده پیروی کند، خود را درگیر گروه و فرقهای نمیسازد و به بازار خطوط نمیآورد، عمر ناسوتی خود را با ساحلنشینی پرفراز و نشیب، پشت سر میگذارد، با حالتی گنگ و در حالی که در ظاهر مجهول است، باطن خود و خویش را استوار نگاه میدارد و به طمع این و آن به راه نمیافتد و خود را از دنیای کنونی، سالم به در میبرد. چنین فردی نمیتواند چندان در فکر شرّ باشد، همانطور که کمتر میشود غیر موحد باشد. یک حکیم موحد و مؤمن وارسته میتواند خود را از طمع همگان دور بدارد و با هیچ بسازد و با بدی نسازد و تنها در گرو حق، انصاف، ابد و هستی گسترده خود باشد.
البته باید بدانیم چنین فردی نمیتواند از صراحت لهجه چندانی برخوردار باشد و باید عمل و گفتار خود را با لایهای از خفا و کنایه توأم کند، وگرنه با ضربات مختلفی روبهرو میشود؛ به طوری که تعادل خود را از دست میدهد.
(۶۴)
چیزی که نباید از نظر دور داشت تفاوت ذاتی میان این روش با روش اول است و نباید گمان شود این دو راه یکی است؛ زیرا راه اول بریدگی و حیرت در میان هر گروه و فرقهای است و این راه، آزادی کامل و سالمی است که مستلزم تواناییهای فراوانی است. راه اول سراپا رؤیت و بیخودی است و این راه، سراسر یقین و انتخاب است و در درون هر حرکت آن، برگزیدگیهای مختلفی وجود دارد. اگرچه به ظاهر گمان میشود شباهتی میان آن دو راه وجود دارد، این دو راه به طور کلی با یکدیگر متفاوت و از هم جداست.
گذر « ۲۱ » استتار خوبیها
در جامعه کنونی ما خوبیها بیشتر دشمن دارد تا بدیها، و خوبها بیشتر گرفتار مزاحم هستند تا بدها؛ زیرا بدها فراوانند و هر کس بدی کند، همراه و مشابهی دارد که از باب مسانخت، او را همراهی میکند؛ ولی خوبها به علت کمی افراد، اگر خوبیهایی نیز داشته باشند، بدها به خاطر دشمنی با خوبی، آنها را از پای در میآورند.
پس چنین نیست که تنها کسی بدیهای خود را بپوشاند؛ بلکه بیشتر از این باید خوبیهای خود را نیز بپوشاند تا از جانب کجروان با مشکل روبهرو نشود.
افراد شایسته باید به مقتضای عقل و اندیشه مانند بدها از خوبیهای خود محافظت کنند و آن را به آسانی در دید همگان قرار ندهند تا از شرور احتمالی افراد ناشایسته محفوظ بمانند و میتوان این امر را به نوعی در
(۶۵)
شمار مفاهیم تقیه قرار داد و آن را از حمایت شرعی و دینی برخوردار ساخت.
گذر « ۲۲ » دلبستگی به خداوند
اگر آدمی در گرفتاریها و مشکلات و حوادث شوم روزگار تنها به خداوند متعال دلبستگی داشته باشد، هرگز زمینگیر نمیشود و هالهای از یأس و حرمان اطراف او را فرا نمیگیرد. آن کس که در حوادث روزگار و مشکلات زندگی مأیوس میشود، یا ایمانی ضعیف به حق تعالی دارد یا ایمان درستی ندارد و یا آنکه ایمان ندارد، وگرنه مؤمن هیچگاه تسلیم ناملایمات ریز و درشت زندگی نمیگردد.
در گرفتاریها و یا تحصیل خواستهها اگر آدمی به جای بندگان خدا به حضرت حق روی آورد و به او پناهنده شود، زودتر پناه مییابد و خواستهاش زودتر برآورده میشود. اگر به خداوند مهربان مثل بندگانش التماس شود، زودتر و بهتر پاسخ دریافت میشود و اگر آن مقدار که آدمی در بعضی مواقع توجه به مخلوقات پیدا میکند، به خدا توجه کند، زودتر و بهتر به کمال مطلوب خود میرسد.
بندگان خدا نمیتوانند محدودیت نداشته باشند و در هر صورت، زمانی کاسه صبرشان لبریز میشود. تنها حق تعالی است که در هر صورت، گنجایش هموار کردن کاستیها را دارد و غیر از او هر کس که باشد به جایی میرسد که دیگر ظرفیت بخشش و گذشت را ندارد و تنها این خدای مهربان است که در هر شرایطی از حضرتش امید بخشش
(۶۶)
میتوان داشت.
به جای توجه به مخلوق باید رو سوی خالق داشت و در دل، سایهای جز حق تعالی را گسترش نداد و در هر شرایط و خصوصیتی راهی به سوی حق باز گذاشت و مرکز همه خطوط را به حق منتهی کرد و به آن ایمان داشت.
گاه میشود که توجه، التماس و انتظار آدمی به مخلوقی بیش از خالق است. در اینگونه مواقع، سقوط و انحطاط آدمی نزدیک میشود و در تحقیر و شکست قرار میگیرد و خود را از خود کمتر میبیند و تسلیم هر خار و خاشاکی میگردد و خود را بدون خدای خود و باطل مشاهده میکند.
باید رو سوی حق آورد و دل به او بست و اگر فروتنی و کوچکی باشد، در نزد حق باشد و یأس و حرمان را از خود دور داشت و در هر صورت، خود را بدون حق تعالی ندید و کسی و چیزی را جز حق تعالی مؤثر ندانست؛ چرا که همه عالم به فرمان اوست و اوست که بر تمام هستی حکمرانی میکند.
گذر « ۲۳ » لزوم تبرّی و تولّی
جامعه سالم بر اساس فرهنگ و فکر توحیدی همراه با ولایت و محبت از یک سو و ترک ظلم، ستم، تکاثر و استکبار از سوی دیگر بنا نهاده میشود؛ به طوری که اساس کلی اذهان عمومی را «تولّی»؛ یعنی دوستی و حب و «تبرّی»؛ یعنی دشمنی و بغض با زشتیها و نارساییها
(۶۷)
تشکیل میدهد. البته، حب و بغض در چنین ترسیمی صرف دوستی و دشمنی نیست؛ بلکه معنای تولی، رسیدن به حق از طریق حب میباشد. به عبارت دیگر، محبت و دوستی یا بغض و دشمنی هیچ یک به تنهایی کارگشا نیست. فرد آگاه یا ناآگاهی که محبت ندارد، وصول حقی ندارد و دوستی و محبت در صورتی حقیقت مییابد که با تبری و دشمنی از زشتیها همراه شود. تبری و دشمنی نیز بهتنهایی کافی نیست و تبرّی هنگامی تحقق مییابد که دوری از دشمن از راه عداوت و بغض باشد؛ پس بودن با دشمن و نداشتن دشمنی تبرّی نیست. هنگامی جامعه میتواند حب و بغض سالم خود را معیار ارزشها قرار دهد که بر چنین اساسی تشکیل گردد و حب و بغضها جهات فردی و سلیقهای نداشته باشد و از غرضهای ناسالم و شرکآلود به دور باشد.
گذر « ۲۴ » مدل کوچک کشورداری
خانه و منزل نمونه و مدل کوچکی از یک کشور است. پدر، مادر، برادر و خلاصه هر زورمندی بر دیگری همان کاری را میکند که سران کشوری در شهر و دیار خود میکنند. آنان زور میگویند و وعده میدهند، ولی عمل نمیکنند، آنگاه توقع نیز دارند که کسی کوچکترین حرفی نداشته باشد و اگر کسی کلامی به انتقاد گوید، بیادبش میخوانند. اگر در شهر و کشوری باشد، او را اخلالگر میخوانند و باید رخت دنیای خود را به آسانی از تن بیرون آورد و با سلام و صلوات رخت آخرت را بپوشد و برود.
(۶۸)
گذر « ۲۵ » رابطه مردم و دولت
مردم در برابر دولتها به گروههای مختلفی تقسیم میشوند که ما در اینجا به یک تقسیم سه بُعدی اشاره میکنیم. گروهی جذب دولت میشوند و از ایادی دولت میگردند و گروهی از دولت جدا گردیده و دشمن دولت یا مخالف آن میشوند و گروه سوم را انسانهای بیتفاوت تشکیل میدهد.
آنهایی که جذب دولت میشوند کمتر قصد حقخواهی دارند و جز گروهی خاص همه فرصتطلبی را جهت فاعلی خود میدانند. این گروه کم نیستند و همیشه طبع مردم موافق همراهی با دولتی است تا زندگی و آسایش مادی خود را فراهم سازند. افراد یاد شده با این کار، خود را بیمه دولت میکنند و با این روش، زندگی خود را از هر گزند مادی نجات میدهند و در فکر معنویت و حقانیت نیز نمیباشند. این گروه مردم کم نیستند و از آنها در هر محیطی فراوان به چشم میخورد و کسانی که خود را آماده اینگونه زندگی میکنند بسیارند و اینها ایادی دولتها میشوند و دولتها نیز با این افراد تمامی خواستههای خود را عملی میسازند و مردم نیز زندگی خود را در سایه این دولتها میبینند.
گروهی ـ هرچند اندک ـ به علتهای مختلفی روح طغیان و درگیری با دولتها را از خود بروز میدهند و آن را در دیگران زنده میکنند و هستی خود را در این راه میگذارند؛ هرچند ممکن است برخی از آنها موفق به
(۶۹)
براندازی دولتی گردند و خود جای دولت قبلی را پر کنند، اما تحقق این امر کمتر اتفاق میافتد.
بسیاری نیز بی تفاوت، به هر سو حرکت میکنند، نه چندان به دولت نزدیک میشوند و نه چندان دور راه میروند و راه را به هر سو برای خود باز میگذارند و خود را درگیر مسایل نمیکنند و میل نزدیک شدن به دولت را ندارند و یا قدرت آن را ندارند.
گروه نخست که ایادی دولتها میباشند، هرگز قابل اعتماد نمیباشند و بسیار خطرناک هستند و حتی خطر آنان از دولتها بیشتر است و خوشرقصتر از آنها میباشند. گروه دوم نیز قابل اعتماد نیستند؛ هرچند ممکن است قابل استفاده باشند و گروه سوم نیز خطر فراوان دارند و هر کس نباید بهراحتی به آنها نزدیک شود، جز آنکه بشناسد خود از کدام گروه است. اگر وی از گروه سوم (بیتفاوتها) است که همراه است و اگر از گروه دوم (طغیانکنندگان) است که برای وی استفادهای نیست، جز آنکه هوس کمکرسانی در طبع اینگونه افراد پیدا میشود؛ البته در صورتی که ضرر فراوان و خطر حتمی در کار نباشد.
گروه نخست اندیشه نزدیک شدن به این گروه را در سر نمیپرورانند، مگر آنکه حس انتقام از گروه سوم یا از دولت را در دل زنده ساخته باشند و بخواهند کینه خود را از این راه اعمال نمایند.
دولتها با افرادی که در مقابل آنان میایستند، به شدت مقابله میکنند و با ایادی خود میسازند و از افراد بیتفاوت برای سیاهی لشکر استفاده میکنند و از میان آنها افرادی را برای نزدیک ساختن به خود آماده میسازند و آنها را آماده خدمت میکنند؛ هرچند از میان همین
(۷۰)
افراد بیتفاوت گروهی به گروه دوم و آنهایی که میایستند، ملحق میشوند و خود را آماده مقابله میسازند و کم کم خود را پیدا میکنند و در مقابل آنها میایستند.
در این گروهبندی و دیگر تقسیمات اجتماعی، چیزی که بسیار اهمیت دارد و نباید از آن غافل بود این است که همه این گروهبندی افراد و گروهها ثبات چندانی ندارد و فراوان دستخوش تغییر و تبدیل میشوند و موازنهها به هم میخورد. گاه گروهی اندک و گروهی فراوان میشوند و عدهای شکست میخورند و دستهای پیروز میشوند و گاه میشود که دولتی در طول عمر کوتاه خود، دستخوش هزاران تغییر موازنه میگردد و دگرگون میشود؛ زیرا اندیشهها و هوسهای مردم حالت ثابتی ندارد و گاه به گاه دگرگون میشود؛ خواه این دگرگونی جهت خیرخواهی داشته یا بدیهایی را در بر داشته باشد و این حالتها، کار دولت را مشکل میکند و آن را محتاج به اطلاعات، زیرکی و حسابگری میکند و ممکن است غفلتی آن را نابود یا ضعیف نماید.
گذر « ۲۶ » اعمال نفوذ در تمامی جهات
حکومتی میتواند در جهات مختلف اعمال نفوذ داشته باشد که دارای قدرت کافی در همه زمینهها باشد. حکومت اگر میگریاند، باید قدرت خنداندن را نیز داشته باشد و اگر از مردم میگیرد، قدرت دادن آن را نیز در خود بیابد. دولت در همه زمینهها باید بهطور مساوی عمل نماید؛ بهطوری که اگر مالیات میگیرد، باید بتواند کمبودها را نیز جبران
(۷۱)
کند و اگر میزند، دست نوازش نیز داشته باشد و اگر میکشد، زنده نیز نماید؛ ولی در جوامع عقبمانده اینگونه نیست و قدرت بر گرفتن، کشتن و نابود کردن وجود دارد؛ ولی در جهت مثبت، گویی وظیفهای در کار نیست. از اوصاف اینگونه جوامع، تجاوز، تعدی، نامردی و خیانت است؛ هرچند دزد نگرفته همیشه پادشاه است.
گذر « ۲۷ » سکوت مردم
بسیاری از مواقع، مردم در مقابل سردمداران به اندازهای ضعیف و به دور از مسؤولیت برخورد میکنند که گویی از درک و شعور، هیچ بهرهای ندارند و میتوان اینگونه جامعه و مردم را همانند گله گوسفندی فرض کرد که چوپان کوری نیز میتواند آن را هدایت کند. هرگاه مردم در برابر مسایل و موضوعاتی ایستاده و مقاومت کنند، موفق میشوند؛ ولی هرگاه بیتفاوت شوند، قافیه را به تمامی باختهاند. البته مردم نمیتوانند در برابر سردمداران به راحتی برخوردی داشته باشند و هیچگاه توان ایستادن در برابر آنها را به آسانی در خود نمیبینند؛ بلکه همیشه گروهی از میان مردم هستند که موقعیت این عمل را برای مردم ترسیم میکنند و در بسیاری مواقع، آنها چوپان دروغینی برای گله میباشند. مردم در فلسفه این سکوت، تنها شخص خود را در نظر دارند، در صورتی که این سکوت، عامل زیانهای شخصی افراد میشود. مردم سخنی نمیگویند تا سالم بمانند و منافع آنان به خطر نیفتد، در حالی که سکوت، عامل تمامی نابسامانیهای فردی و نوعی میگردد. بیشتر سردمداران دنیا
(۷۲)
افراد فاسد، از خودراضی، زرنگ و فریبکار هستند. این افراد به اندازهای بر بشر ظلم و ستم روا داشتهاند که امروزه در دنیای ما خود آنان برای محدودیت خود، قانون ساخته و فکرهای فراوانی کردهاند که تمام آن برای بقای خود و تودههای حامی خود است و نه حفظ مردم از آن جهت که مردم هستند.
گذر « ۲۸ » قدرت مطلق سران
اگر سران، قدرت مطلق داشته باشند، رقیبان از بین میروند؛ پس برای بقای همه سران امروز و فردا خوب است که محدودیتی در کار باشد تا حاکم به فکر نابودی رقیب محکوم نباشد و این بازی برای همیشه و با آرامش نسبی برای همه رقیبان ادامه داشته باشد. اسلام به حاکم، قاضی و تمامی مسؤولان ارزش میدهد و آنها را پر قدرت میسازد تا جریان چرخش جامعه در دست آنها به خوبی ادامه داشته باشد. البته تمامی اینها در مقام عصمت و شخص عادل، سیر خود را خوب طی میکند و در مفاهیم دیگر هیچ ارزشی ندارد و ظلم است. اسلام به حاکم قدرت میدهد؛ البته حاکم معصوم یا دستکم عادل، وگرنه از نظر اسلام، فرد ظلمپیشه حاکم نیست و مردم باید ملاک تشخیص تمام این امور باشند که نیستند و این وضع، کار را چنان میکند که چوپان برای سلطانی، بهتر از سلطانی برای چوپانی میشود.
افرادی باید در مناصب حکومتی، قضایی و ارشادی قرار گیرند که گذشته از سلامت نفسانی و جسمانی، دارای سجایای اخلاقی و علوم و
(۷۳)
فنون لازم باشند.
افراد شایسته هنگامی که در مناصب مهم کشور قرار میگیرند، باید بدون کمترین افراط و تفریطی و بهدور از محرومیتهای مختلف روانی و انسانی باشند تا خود را درگیر مسایل درونی نبینند و با حالتهای مناسبی انجام وظیفه کنند. توقع بیجا از رؤسای سالم، موجب انحراف و ریاکاری آنان میشود؛ ولی آنچه تحقق آن بسیار مشکل است این است که روؤسا و مسؤولان خوب و سالم در جامعه باشند و یا به فرض وجود، توقع مردم از آنها سالم و طبیعی باشد؛ بهگونهای که افراط و تفریطی در این دو جهت پیش نیاید.
گذر « ۲۹ » کار به عنایت است و نه زرنگی و سماجت
گاه اتفاق میافتد که نادانی چراغدار جامعه میگردد و دانایی در کار روزانه و همیشگی خود میماند تا هم برجستهها بدانند کار با زرنگی پیش نمیرود و هم ضعیفان بدانند باید حق تعالی را پناه خود قرار داد. خدا میخواهد به همگان بفهماند که کار با عنایت است نه با سماجت و زرنگی و به قول معروف: «گاه میوه خوب را شغال میخورد و زمانی کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد».
گذر « ۳۰ » ریاکاری و زورمداری مستبدان
هرچه مردم جامعه آگاهتر شوند، دولتهای مستبد ریاکارتر میگردند
(۷۴)
و در صورت کوتاهفکری مردم، دولتها از حربه قدرت استفاده میکنند و فشار فراوانی بر مردم تحمیل میکنند و اینجاست که مردم اطاعت را اساس کار خود قرار میدهند، بدون آنکه فهمی در کار باشد؛ چرا که در غیر این صورت، مردم باید شاهد نابودی یکشبه خود باشند.
گذر « ۳۱ » سیاست حاکمان غیر الهی
حاکمان غیر الهی برای تثبیت حکومت و نفوذ خود از هیچ کاری فروگذار نیستند و به چیزی جز آن نمیاندیشند. آنان تنها در اندیشه این امر هستند؛ زیرا حیات آنان در گرو حکومت ایشان میباشد.
کمتر میشود که دولتی ریا و خودنمایی نداشته باشد یا صداقت و راستی تام و تمام داشته باشد. بهطور کلی همه در فکر بقای صوری و ظاهری خود هستند و این فکر، آنها را به کارهای هرچند ناشایست میکشاند.
بندگان عادی نیز در این حکومتها همچون گوشت قربانی هستند که هر سهمی از آن نصیب کسی میشود و گاه میشود چند چهره برتر، مردمی را چنان تکه تکه میکنند که چند سلاخ، گوسفندی را چنین تکه تکه نمیکنند. آنها مردم را با طناب سلام بالا میکشند و نقش خود را بهگونهای بازی میکنند که گوسفندان نیز از گرگ خود لذت میبرند و به آن افتخار میکنند که به زیر دندانهای گرگ دانا و مهربان خود جویده میشوند. این بازی به طور دایم ادامه دارد، همان طور که همیشه چنین بوده است.
(۷۵)
گذر « ۳۲ » حفظ مردم و مردمداری
صاحبان امر برای حفظ جامعه، نباید مردم را به حال خود وا گذارند؛ هرچند نباید زیاد در پی آنان باشند که حفظ مردم و مردمداری در حکومت این است و نفی هر یک از این دو مخاطراتی را در پی دارد.
گذر « ۳۳ » درجه طغیان و سرکشی
در جامعهای که مردم آن در استفاده از امکانات عمومی مشکل دارند یا در فقر اجتماعی و فرهنگی به سر میبرند و قدرتی برای رفع کمبود آن مشکل وجود ندارد، سرانجام آنان به طغیان و سرکشی میرسند؛ بهطوری که راهی برای مهار کردن آنها جز زور و استبداد وجود ندارد.
گذر « ۳۴ » ایجاد مصلحت برتر از رفع فساد
حکومتها قدرت ایجاد مصلحت را ندارند و اگر خوب باشند و بخواهند کاری کنند، در فکر برطرف کردن فساد میباشند. از همین روست که آنان هیچ گاه موفق نبودهاند، گذشته از آنکه نمیشود حکومتی در سطح کلی، حسن نیت تمامی داشته باشد و اهل دنیا همیشه در فکر دنیای خود هستند و این بیان، گذشته از آنکه امری عقلایی است، زمینه تجربه طولانی را نیز با خود دارد. افرادی که در رأس حکومتها قرار میگرفتهاند، به طور کلی صلاحیت علمی و عملی برای
(۷۶)
این کار نداشته و تنها با قدرت، زور، سیاست و نیرو خود را بر مردم تحمیل میکردهاند. بیکفایتی لازم و نبود سلامت نفس، سبب بسیاری از نواقص اجتماعی است. گذشته از آنکه کارگزاران و حاکمان کفایت ندارند، حسن نیت نیز ندارند و هرچه در کار باشد را برای تحکیم خود به کار میگیرند. با این بیان، دیگر نباید در فکر تحکیم امور اجتماعی توسط دولتمردان بود و این باور تنها خیال خوشی است که هیچ گاه به واقعیت نمیپیوندد؛ هرچند برخی از حکومتهای پر تجربه و عاقل به واسطه تحکیم موفقیت خود برخی از جهتهای اجتماعی را رعایت میکنند. حکومتهایی که حسن نیت ندارند و بی تجربه میباشند هرگز در اطراف این سخنها دور نمیزنند و یکجا در فکر تحکیم موضع و تخریب رقیب میباشند.
گذر « ۳۵ » سخن از مردم
سخن از مردم زیاد است؛ ولی نشانی از مردم در کار نیست و هنگامی که خوب و بد عالَم را میشمارید، نامی از مردم نیست و تنها سردمداران و صاحب منصبان هستند و بس.
گذر « ۳۶ » سرکشی یا مسالمت
انسانها بر دو گروه هستند: یا باطنی سرکش دارند و بیپروایی را بیش از هر انقیاد و اطاعتی دوست دارند یا حرکت و زندگی مسالمتآمیز را بیشتر میپسندند.
(۷۷)
در مباحث شناخت، هرچند ممکن است مسایل و موضوعاتی مورد شبهه و انکار این و آن قرار گیرد و بسیاری نیز اموری را بهراحتی پذیرا باشند، در این میان، اموری است که هرگز نمیشود مورد انکار عاقلی قرار گیرد که به برخی از آن اشاره میشود:
در اینکه میان انسانها، حیوانات و موجودات گوناگون اختلاف اساسی وجود دارد، بحثی نیست و در اینکه آدمی را روح، روان، اندیشه و درک خاصی فرا گرفته است نمیشود توهمی به خود راه داد، اما چیزی که مورد نظر است تفاوت انسانها در روح و روان است و اینکه افکار، استعدادها و خلق و خوی هر یک میتواند از جهتهای فراوانی با دیگری متفاوت باشد؛ ولی در میان همه این اختلافات و گوناگونیها، اساس کلی در شاکله آنها وجود دارد که قابل انکار نیست و آن مطلب این است که میتوان انسان را در همه این جهتها به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که روح انقیاد و اطاعت در مقابل خوبیها را در خود به راحتی لمس میکنند و گروهی که هرگز دارای این ویژگی نیستند و بلکه نهاد سرکش آنها مجال هیچ گونه توقف و سکونی را به آنها نمیدهد.
گروهی از انسانها در برابر خوبیها کرنش میکنند و خود را به آرامی به هر میزانی عادت میدهند و برخی هر میزان و قانونی را زیر پا میگذارند و به جایی میرسند که از این کار لذت میبرند.
گروهی باطنی سرکش دارند و آرامش و سکون روح را در خود نمیپذیرند و بیپروایی و تجری را بیشتر از هر انقیاد و اطاعتی میخواهند؛ در حالی که بسیاری از مردم، حرکت و زندگی مسالمتآمیز را بیشتر دوست دارند و از هر گرداب انحرافی دوری میگزینند.
(۷۸)
در میان انسانها، هرگز نمیتوان منکر وجود این دو گروه شد؛ هرچند نسبت به کیفیت و کمیت همه اینها جای بحث و سخن باقی است. هر فردی ممکن است درصد مختلفی از این دو نوع خلق و خو را داشته باشد. درصد هر یک از این گروهها متفاوت است و شاید جوامع مختلف و حتی زمانهای گوناگون، تفاوتهایی را ایجاب نماید.
اینکه کدام گروه بیشترند یا درصد متوسط، پایین و بالای هر یک از این دو نوع چه مقدار از جمعیت جوامع مختلف را میتواند تشکیل دهد متفاوت است. این مسایل با همه گوناگونیهایی که دارد، هرگز نمیتواند در اصل نوعیت این دو دسته انکاری را ایجاب نماید.
بعد از این بیان کلی و قطعی نسبت به این دو نوعیت کلی، امر دیگری مطرح میشود که میتوان به آن دو جهت الهی و معنوی بخشید و چنین مطرح کرد که روح انقیاد و اطاعت در هر فردی که وجود داشته باشد، بهترین عامل سلامت و سعادت دنیوی و اخروی اوست. انعام حق و مرحمت الهی شامل کسی میشود که اینگونه باشد. البته هر کس نمیتواند چنین روحیه اطاعت و انقیادی داشته باشد و هر که در باطن پنهان خود از چنین حالی برخوردار باشد باید خود را مشمول الطاف الهی بداند و از این موهبت خدادادی، شکر و امتنان داشته باشد و اگر کسی اعتقاد توحیدی دارد، باید او را سعادتمند، پاک ضمیر و روشن دل دانست.
اگرچه ممکن است تمام این دو نوع روحیه طبیعی، فردی نباشد و تنها درصدی از آن فطری باشد و محیط، جامعه، مربی و مردم در بخشی از فعلیت آن، اراده و اختیار داشته باشند، در هر صورت، استعداد و توان
(۷۹)
باطن افراد هرگز با فعلیت شخصی بیرابطه نیست و در نوع کشش شخصی دخالت مستقیم و ملموس دارد.
خوب است مربیان جامعه و مسؤولان اجتماع در بازیابی و سالمسازی این امور همت فراوانی داشته باشند و بدون پشتوانه زور و به طور منطقی، عاطفی، روانی و فرهنگی زمینههای انقیاد و اطاعت را ایجاد کنند تا جامعه از راه کشش سالم استعدادهای طبیعی راه را بر نهادهای ناآرام سد کند و نوعی خوبی و پاکی نسبی را در همان روحهای ناآرام ایجاد نماید.
نباید مقایسه عمومی و عوامل ضرب و زور چنان بر گردن جامعه و مردم سنگینی کند که دیگر از کششهای طبیعی سالم رنگی باقی نماند و خوبی و خوبان جامعه در محاصره بدیهای دیگران و خودشان قرار گیرند و محدود شوند. در این صورت، هر نوع جامعهای در محاصره قرار میگیرد و محدود میشود؛ به طوری که عوامل فشار، دیگر کاری از پیش نمیبرد و اعمال زور نتایج معکوس میدهد و باطن افراد را پلیدی فرا خواهد گرفت و اگر هم چیزی به نام دین و صلاح و درستی در جامعه مطرح شود، تنها رنگ و روی ظاهری دارد و چهرهای مهجور میباشد و از صفای حقیقی بهرهای ندارد.
گذر « ۳۷ » مقبولیت دولتها
مشکل عمده دولتها مقبولیت و پذیرش مردمی است. هر دولتی سعی میکند به سبک خاصی خود را مقبول جامعه و مردم قرار دهد؛
(۸۰)
کسی که قدرت دارد، دیگران را با قدرت، کسی که اهل سیاست است، دیگران را با سیاست و آنهایی که رنگ دینی و مذهبی و قومی دارند به همین شیوه برای تحقق مقبولیت و پذیرش مردمی از هیچ کوششی فروگذار نمیکنند، بهطوری که اصلی مقدم و مهمتر از تحقق این امر نمیباشد؛ اگرچه هزاران خلاف دیگر پیش آید یا هزاران سختی و ضرر و زیان دیگر را بر خود هموار سازند. میتوان گفت سیاست، یک اصل، بلکه تنها اصل برای تحقق قدرتها میباشد و قدرت و اعمال نفوذ، غایت سیاست است.
گذر « ۳۸ » دزدان آبرومند؛ جلادان دزدان محروم
اگر سردمداران تودهها به حقوق خود قانع بودند، تودهها هرگز بیبند و باری نداشتند. دزدان خردهپا و محروم را اغلب، دزدهای آبرومند گردن میزنند.
گذر « ۳۹ » جنایتکاران آبرومند
بسیاری از سردمداران امور اجتماعی در دنیا جنایتکاران واقعی دنیا هستند و با آبروی صوری ادامه حیات میدهند و فساد و نابسامانیهای مردم از این گروه سرچشمه میگیرد؛ اگرچه جهل و نادانی مردم موجب رشد و تحکیم آنان میگردد.
(۸۱)
گذر « ۴۰ » رابطه عدالت و استبداد
جوامعی که پیچ و خمهای عدالت را بر خود هموار نمیسازد، جز استبداد، زور، تجسس و ترس نمیتواند بر مردم آن حکومت کند و اساس حکومت بر زور و استبداد و خودکامگی استوار میگردد.
گذر « ۴۱ » روح واحد استبداد
استبداد انواع مختلفی دارد. اما فارغ از آن، خواه استبداد دینی باشد یا ضد دینی، همه از یک سبک و روش سرچشمه میگیرند و تنها تفاوت آنها در خصوصیات و حالات مختلف اشخاص است.
گذر « ۴۲ » نشانه فهم جامعه
هنگامی میتوان جامعه یا فردی را صاحب فهم و درک خواند که ظاهر و باطن را بهخوبی درک کند و آن را در مقام عمل بهنیکی ظاهر سازد.
گذر « ۴۳ » زمینه بروز شخصیت
زمینههای استکباری، بردهکشی، استبدادی، استعماری و دیگر انگیزههای مختلف به طور گسترده، چنان جان آدمی را محاصره میسازد که نه تنها جایی برای بروز شخصیت آدمی باقی نمیماند؛ بلکه مرزهای
(۸۲)
انصاف و عدالت را نیز میشکند و بیراهههای فراوان انحراف و انحطاط را به روی آدمی باز میسازد.
گذر « ۴۴ » ادبیات، نقطه شکوفایی اندیشه
طرز تفکر، اندیشه و اعتقاد هر قومی ابتدا به سبب فرهنگ ادبی و لابهلای ادبیات آن قوم به مردم تزریق میشود. ادبیات نیز بر دو بخش است: بخش صوری و شکلی آن و بخش دیگر محتوای آن است و این محتواست که سبب ارتقای فرهنگ میشود و شکل نقش مروج آن را بر عهده دارد.
گذر « ۴۵ » ویژگی زمانی و مکانی جوامع
در هر یک از جوامع انسانی و در هر زمانی، خصوصیاتی وجود دارد که شاید در زمانها و مکانهای دیگر آنگونه نباشد.
خصوصیات و گوناگونیهای اقوام و ملل گاه بسیار گویا و خواناست؛ چه خوب باشد چه بد، ولی گاه چندان خوانا و گویا نیست؛ چرا که بسیاری از خصوصیات در زمان و مکان خود گویا میباشد؛ ولی در مکان یا زمان دیگر، این چنین خوانا نمیباشد که این خصوصیت، زمینههای نادانی و تاریکی را فراهم میآورد.
اگر جامعه و مردم خود را در نظر بگیریم، در مییابیم که در زمانهای
(۸۳)
مختلف، حالتهای متفاوتی داشته است: گاه رشد فکری در میان مردم به کمترین مرتبه خود رسیده است و گاه هماهنگی، حرکت، تلاش و طوفانی در میان آنها دیده شده است. گاه در میان آنها صداقت بیشتر یافت میشده و گاه شیطنت در آنان بیشتر بوده است، زمانی تنها سخن میگفتهاند و عملی نداشتهاند و زمانی عمل در میان آنان در اوج بوده است.
گذر « ۴۶ » تناسب سخن
در میان هر گروه باید مسایل مناسب همان گروه را بیان کرد. در میان عالمان باید از علم گفت و در میان زهاد از زهد و تودههای مردم را باید بیشتر مهمان سکوت یا سخنهای کلی و بیزبان کرد و زمینه رشد و ارتقای عملی، شادمانیهای فکری و کامیابیهای نفسی و معنوی را در میان آنها رواج داد.
گذر « ۴۷ » گذر استقلال عمومی از استقلال فردی
بدون استقلال فردی نمیشود استقلال عمومی را برای کشور و ملتی فراهم کرد؛ همانطور که بدون استقلال عمومی استقلال فردی میسر نمیشود و توازن و تضایف، همیشه این دو امر را در بر دارد و کمتر میشود که این دو در کشور و ملتی محقق گردد؛ اگرچه شعار و ادعا و حرف آن فراوان مطرح میگردد.
(۸۴)
گذر « ۴۸ » تلخی کام دزدان آبرومند
همه نابسامانیهای اجتماعی بر اثر کوتاهی قشر توانا میباشد. گذشته از آنکه توانایی قشر قدرتمند از طریق ناتوان نمودن دیگران به دست آمده است، آنگاه همین توانمندان عامل بسیاری از کمبودهای قشر ضعیف شدهاند. اینان مجرمان آبرومندی هستند که دست طبیعت از آنها انتقام میگیرد و همه خوشیها و لذتهای آنان را که به قیمت درد و بدبختی دیگران به دست آمده است به کامشان تلخ میکند.
گذر « ۴۹ » قوانین جزایی و ضرورت برطرفسازی محرومیتها
در جامعه باید اساس مجازات را بر دشمنی و فساد نهاد؛ نه بر کمبود و حاجت. باید افراد را بر گناهی مجازات کرد که کمبودی در کنار آن نباشد و هر مجازاتی را بعد از برطرف کردن نیازمندیهای عمومی اجرایی نمود. ابتدا باید فقر و گرسنگی نباشد، آنگاه دزد را مجازات کرد. باید نخست جهل و نادانی برطرف شود، آنگاه پاکی طلب گردد. در جامعهای که سراسر آن کمبود، نیاز و حاجت است و مردم آن گرفتار تمامی بیماریهای مادی و معنوی میباشند، اگر تنها چوب و چماق باشد، این تنبیه و مجازات، جنایت و نادانی است؛ چرا که با این کار، مردم خسته را خستهتر خواهیم کرد.
وضع قانون جزا، جریمه، حد و قصاص باید بعد از رفع نسبی نیازمندیها باشد. به عبارت دیگر، جامعهای که فقر، فساد و نادانی در آن
(۸۵)
موج میزند با چوب و چماق به طور صحیح اداره نمیشود؛ زیرا چنین روشی جز استبداد و بدآموزی ثمرهای ندارد. مردم نیازمند با چوب و چماق هدایت نمیشوند؛ بلکه این کار، آنها را نسبت به اساس دین مشکوک میکند. در چنین جامعهای باید قشر وسیع محتاج را بدون هرگونه تبصره و قانونی به مرز متوسط زندگی رسانید و تمامی امکانات دولتی را در این راه بدون اتلاف وقت در اختیار نیازمندان قرار داد و اگر امکانات دولتی پاسخگو نباشد، باید از طبقه ثروتمند گرفت و به نفع طبقه نیازمند هزینه کرد نه اینکه تنها با حرف و شعار، بر سر مردم شیره مالید.
نباید اجازه داد تا قدرتمندان جامعه به جمعآوری ثروت بپردازند و مردم نیازمند روز به روز فقیرتر گردند.
اگر هزاران نفر در خیابان به آرامی گام بردارند، کسی به آنها جایزه نمیدهد؛ ولی اگر فردی به زمین افتاد، همه به او میخندند. هزاران راننده خوب آفرین ندارند و اگر کسی تصادف نماید، کار وی تمام است؛ در حالی که اینگونه مجازاتها زمینه عقلی و ارزش حقوقی ندارد.
مجازات، زمانی ارزش دارد که جامعه سالم باشد. هنگامی که به انسان خوبی پاداش نمیدهند و نیکی ارزش حقوقی و معنوی ندارد، مکافات تصادف و بدی، خشونت و جهالت است. اسلام افزون بر حدود، دیات و قصاص، زمینههای دیگری نیز دارد که هیچ یک به تنهایی قابل اجرا نیست و ارزش عملی ندارد و با حقیقت وجود سازگار نیست. در جامعه و محیطی که سراسر آن کمبود و فقدان است، هرگز مجازات راهحل دینی،
(۸۶)
عقلی و منطقی نیست و تنها یک پرخاشگری برای حفظ محیط است و نمیتواند ارزش شرعی داشته باشد.
گذر « ۵۰ » زندان
در نوع جوامع چنین است که جنایتکاران حرفهای و مفسدان واقعی کمتر مجازات میشوند و مجازات تنها برای ضعیفان، مظلومان و افراد عادی اجتماع است. جنایتکاران بسیار میشود که قهرمانان جامعه به حساب میآیند و بسیاری به آنها میبالند و فخر میکنند.
زندانها و شکنجهگاهها را مردم آلوده ضعیف یا پاک ضعیف و عادی پر میکنند و افراد برجسته و مفسدان بهنام کمتر در آنها یافت میشوند. اینگونه افراد برجسته در جنایت، اگر پایشان به زندان نیز برسد، آنجا دولتی برای خود تشکیل میدهند و آقایی میکنند و بر گرده زندانیان و حتی بر گرده مسؤولان زندان سوار میشوند و آدم میرانند.
اگر کسی بتواند به زندانها و سیاهچالهای دنیا سری بزند، درمییابد که بسیاری از زندانیان و محکومان از مظلومترین افراد جامعه هستند. به طور کلی زندانها ماتمسرا و مدارس آموزشی جنایت است، نه ندامتگاه و جایی برای تربیت. افرادی که به نوعی در کار زندان دخالت دارند، پس از گذشت مدت زمانی از قساوت قلب خاصی برخوردار هستند و سلامت نفسانی ندارند و حالت مسخ به خود میگیرند.
جنایتکاران حرفهای کمتر آلت مستقیم و مباشر تحقق فسادند و آنان مردم ضعیف و وامانده را ابزار جنایت قرار میدهند و آنها را وسیله رسیدن به اغراض شوم خود میسازند. جنایتها، ستمها و ظلمهایی که
(۸۷)
در زندانهای گوناگون به بشر میشود، به مراتب بیشتر از ستمهایی است که در غیر زندانها رخ میدهد. زندانها بیشتر برای حفظ و بقای حکومتهای شوم و دیکتاتور است تا برای حفظ امنیت اخلاقی جامعه. دولتها دشمنان خود را بیشتر از دشمنان مردم آزار میدهند و از دشمنان خود بیشتر از دشمنان جامعه و مردم میترسند. دولتهای استعماری بهترین حامی برای دشمنان مردمند و از منافع دشمنان مردم در جهت استمرار حکومتهای خود بهرهگیری میکنند.
مردم نمیتوانند ظلمی که در یک شبانهروز زیر سقفهای زندانهای دنیا صورت میپذیرد را به شمارش در آورند و تصور درستی از آن به دست آورند. عمرهایی که در این زندانها تلف میشود، نعرهها و فریادهایی که زده میشود و بدنهایی که زیر شکنجه ناتوان و نابود میشود، همه و همه، نمونههایی از این ستمگریهای آدمی با نام حکومت و عدالت است.
با آنکه زندان به معنای درست آن برای هر جامعهای لازم است، باید دانست که مشکل نابسامانیهای جامعه را حل نمیکند و برای جامعه سالم و حکومت درست، زندان باید حکم مترسک را داشته باشد و دارای وجودی خیالی باشد و کمتر کسی را باید با آن آشنا ساخت، نه آنکه بخشی از بودجه و مساحت و محیط جامعه را برای زندان و زندانسازی قرار داد. زندان نباید از وجودی واقعی برخوردار گردد و نباید همه را با آن آشنا ساخت و حالتی عادی به آن داد و به آسانی هر کس را روانه آن ساخت و بخشی از مردم و امکانات جامعه را برای زندان و زندانبانهای حرفهای به حساب آورد.
(۸۸)
زندان شکل درستی از وضعیت جامعه و مردم آن است و اگر بخواهیم جامعه و مردم آن را به خوبی بشناسیم، باید به سراغ زندانها برویم. وضعیت ناسالم جامعه علت تکثیر زندان و زندانی میگردد و این کیفیت در کمیتی تصاعدی پیش میرود و هرگز نمیتوان به واسطه زندان و زور از حرکت آن جلوگیری کرد.
وجود ضرب، زور، زندان و حدود الهی برای نظم جامعه، حفظ حدود الهی و فرهنگ درست اجتماعی و فردی است؛ پس نباید دولتها از زندان برای سرکوبی دشمنان شخصی و حکومتی خود استفاده کنند؛ ولی این کار را میکنند و بیشتر خشونت را برای دشمنان حکومتی قرار میدهند تا دشمنان خدا و عدالت و پاکی.
دولتهای طاغوتی که سیاستهای ماکیاولی دارند در سایه ریاکاری و ظاهرسازی، مردم را نابود میکنند و زندانها را حافظ کاخهای خود میدانند. هیچ حکومتی آنچه را در زندانها مرتکب میشود، اعلان نمیکند و همین نبود اعلان، دلیل بر نادرستی آن کارهاست و نادرستیهایی که در زندانها اتفاق میافتد، اساسی جز ظلم و ستم ندارد و تجاوز به مظلوم و محروم است. البته، زندان برای برخی آدمساز است و میتوان گفت با همه سختی که دارد مقداری از آن برای دستهای لازم است تا هر فردِ دانایی ظلم، ستم و تجاوز را لمس نماید و آن را با چشمان خود مشاهده کند.
اگر بسیاری از زندانیان در زندان ناخالصی داشته باشند، آزادیخواه و حقطلب میشوند. زندان آدمی را در جهت کمال قرار میدهد. کمتر زندانی از زندانیان خود راضی و کمتر زندانبانی عواطف انسانی خود را از
(۸۹)
دست نداده است. اگر مظلومی بدون واسطه در زندان خدا را ببیند تعجب ندارد و خداست که میتواند دلداری مظلوم را در این مواقع به عهده گرفته و به او صبر و تحمل عطا کند.
اگر عدالت در نظر باشد، کسانی که در تاریخ به زندان رفتهاند گناهانشان کمتر از کسانی است که مردم را به زندان انداختهاند. رنجیدهترین، باتجربهترین و سختکوشترین افراد را میتوان از میان زندانیها پیدا کرد. اما متاسفانه هرگز به قوانین و فرمانهایی که نسبت به زندانها وضع میگردد عمل نمیشود و به موقع به اجرا در نمیآید و این امر تنها در محدوده شعار است و بس.
قوانین و دستورهای اجرایی اعلان نشده زندانها بیش از قوانین آشکار آن است و کمترین کنترل و حمایت نسبت به زندانها اعمال میشود. کنترل و رسیدگی دقیقی نه از جهت مردم و نه از ناحیه بیگانگان و تشکیلات بینالمللی نسبت به زندانیهای سراسر دنیا اعمال نمیگردد و زندانبانان در زندانهای همه دنیا و حکومتها هر طور که مایل باشند میتوانند عمل کنند و فرد، گروه و قدرتی تا به حال نتوانسته است به خوبی در بازداری از اعمال جنایتکارانه آنان نقش عمدهای داشته باشد و گروههای بازدار و عنوانهای تشکیلاتی، شعار و خودنمایی را بیشتر در نظر دارند تا آنکه قدرتی بازدارنده باشند.
گذر « ۵۱ » انتظار ظهور و طرح ولایت عمومی بهجای عدالت اجتماعی
آنچه در این گذر میآید بحث دامنهدار و گستردهای است که تنها
(۹۰)
اندکی از آن جهت یادآوری ذکر میگردد و بحث کامل آن را باید در جای مناسب خود دید.
مشکلات امروز دنیا با همه فراوانی که دارد بر کسی پوشیده نیست. مشکلاتی که جوامع انسانی را درگیر نابسامانیهای فراون روانی، اخلاقی، عقیدتی و اقتصادی گردانیده است. چیزی که مهمتر از این امر است و شاید مورد اختلاف باشد، این است که آیا بشر میتواند تمامی یا عمده مشکلات را با روندی که در حال حاضر در پیش دارد، برطرف نماید و مسؤولان کشورها و سردمداران دنیای امروز میتوانند این نابسامانیها را رفع نمایند یا نه؟ اگر کسی مدعی شود که چنین چیزی ممکن است و میشود تمامی این مشکلات یا بسیاری از آن را برطرف نمود یا خود برطرف میشود، بسیار خوشبین و یا بهتر بگوییم خیالپرداز و سادهنگر است. مشکلات امروز جوامع انسانی چیزی نیست که با این روند معمولی و به دست همین مردم و مسؤولان عادی آن هموار شود و باید برای سعادت و تعالی بشر، امر تازهای پیش آید و چهرهای ظاهر گردد تا بشود نسبت به بازسازی جامعه بشری امیدوار شد. به بیان بازتر، این پرسش را چنین طرح میکنیم که دنیای موجود و جامعه فعلی بشری برای برطرف کردن مشکلات گوناگون خود نیازمند طرح نو و جدید است و یا آنکه نیازمند حرکت، قیام و تلاش است تا بتواند تمامی مشکلات خود را برطرف نماید؟
البته از دید نسبی میتوان گفت: هر یک از عوامل میتواند چهرههای خاصی را پیگیری نماید و میتوان گفت با یک حرکت میشود از طرح موجود استفاده و مشکلات را برطرف نمود؛ ولی مسأله مهمی که باید
(۹۱)
نسبت به آن دقت شود این است که هر نوع حرکتی هرچند میتواند مؤثر واقع شود و هر نوع حرکت مناسبی، اگر ممکن باشد، باید جستوجو شود و نباید از تلاش و کوشش باز ایستاد و وجود مشکلات، با کوشش و تلاش منافاتی ندارد؛ ولی چیزی که مهم است و باید دقت شود این است که هرگونه تلاشی با طرحهای موجود هرگز نمیتواند به طور چشمگیر موفقیتآمیز باشد و دنیای کنونی ما نیازمند طرح تازه و جامعی میباشد که در فضای آموزشی و عملی، آن را استنشاق نکرده و فضای مسموم دنیای فعلی ما آن را مسموم نساخته باشد. دنیای آلوده ما همه ذهنها، اندیشهها و افکار را آلوده ساخته است و در چنین فضایی کسی به تنهایی نمیتواند کارساز مشکلات جوامع کنونی باشد و هر حرکتی در این زمینه نتایج جزیی و ثمرات محدود مقطعی دارد و نمیتواند کارگشای عمومی جامعه بشری باشد.
پس در بیانی کوتاه باید گفت: دنیای امروز ما برای رفع مشکلات و تحصیل سلامت و سعادت، نیازمند طرح تازه و سالمی است که چنین طرح و طراحی به طور حتم، حرکت عمومی و برطرف کردن انگلهای اجتماعی را در پی دارد. البته در اینجا نباید این توهم پیش آید که آن طرح نو چیزی جز اسلام است؛ ولی چیزی که هست این است که کدام اسلام؟ زیرا برای اسلام، چهرههای گوناگونی ارایه گردیده و متن محکم آن را با قرائتهای غیر علمی و غیر روشمند به ابهام کشانیدهاند که بسیاری از آنها در حکم متضاد و متناقض است و نمیشود میان آنها جمع نمود؛ هرچند میتوان به طور اثباتی و با دلایل فراوان ثابت کرد که تنها چهره گویایی که به سلامت از اسلام میشناسیم و برای ما تا به امروز باقی مانده
(۹۲)
همان چهره پاک، سالم و مظلوم شیعه است که همیشه در طول تاریخ خود از زمان پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله تا به امروز در چهره عصمت و طهارت و حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) متجلی بوده است. این امر هرچند برهانی و به راحتی قابل اثبات است، همین چهره شیعه در جهت مصداقی و به خصوص در زمان غیبت، برداشتهای متفاوتی به خود دیده و این کلی همچون کلیت اسلام، دارای فرهنگهای مختلفی بوده و ترسیمهای خاصی پیدا کرده است، بهطوری که تعیین چهرهای خاص از میان تمامی چهرههای موجود شیعی، کاری دشوار است که در جهت تحقق عملی آن، هرگز میسر نمیشود؛ زیرا همه کسانی که این چهرهگزینیها را پیگیری میکنند، گذشته از آنکه در فضای فراوانی از بیخبریهای علمی و دینی به سر میبرند، درگیر مسمومیتهای عمومی یا خصوصی میباشند و هرگز نمیتوانند استنشاق از فضای غیر آلودهای را میسر سازند. کاستیها و کژیهای موجود و فقر علمی از واقعیات وسیع اسرار الهی و وجود پیرایههای فراوان علمی، دینی و عملی، هرگز مجال تصدی چنین امری را نمیدهد.
پس دنیای موجود، نیازمند طراحی تازه و فردی از تبار پاکان و معصومان علیهمالسلام است تا با ظهور خود چهره گردآلود دین و رخسار غمبار قرآن کریم را از نو جلا و طراوت بخشد و تازگیهای از یاد رفته را به یاد همگان از کسانی که باقی خواهند ماند بیاورد و البته روشن است که چنین فردی کسی جز قائم آل محمد صلیاللهعلیهوآله ؛ حضرت مهدی موعود، اباصالح و قائم اولیا حضرت امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمیباشد.
(۹۳)
امر ظهور، امروز یا صد سال دیگر یا صدها سال دیگر یا میلیونها سال دیگر حتمی است. دو امر مسلم نباید از یاد برود، یکی آنکه باید کسی بیاید تا مشکلات جامعه بشری برطرف گردد و بشریت به سلامت و سعادت برسد و از آلودگیهای موجود رهایی یابد و امر مسلم دیگر اینکه چنین کاری جز در چهره گویای امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمیباشد و فرد، طرح و یا گروههای دیگر، هرگز قدرت تحقق چنین امری را ندارند و این عقیده با آنکه یک اعتقاد است، چیزی جز دلیل و برهان نمیباشد؛ زیرا افرادی که آلوده به مسمومیتهای موجود علمی و عملی دنیای کنونی میباشند، هرگز قدرت ایجاد چنین فضای سالم و صافی را ندارند.
پس گذشته از آنکه هر فرد باوجدانی باید از آنچه در توان دارد، در جهت سالمسازی خود و دیگران مایه بگذارد، نباید از مسأله «انتظار» غافل باشد و باید در همه لحظهها و حالتها به این امر توجه داشته باشد و منتظری بهحق باشد همچون کسی که فرزند و یا پدر خود را گم کرده است و در جستوجوی فکری و آرزوی چنین امری باشد و اندیشه خود را با همه دستوراتی که نسبت به این امر از جانب اولیای معصومین علیهمالسلام وارد گردیده است آشنا گرداند و به آن معتقد شود و لحظهای خود را از آن بریده و جدا نسازد. باشد که تا آن روز موعود را دریابیم و در سایه چهره گویای اسلام و آن حضرت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هوایی سالم استنشاق نماییم و از چنین وجودی بهخوبی بهرهمند گردیم.
وضعیت فعلی جوامع انسانی هرچند چندان رضایتبخش نیست و
(۹۴)
کمتر از آن است که صحبت از عدالت اجتماعی یا دیگر طرحهای موجود در مکاتب مختلف پیش آید، گذشته از وضعیت موجود، به لحاظ اعتقاد و از نظر عقیدتی، این سخن پیش میآید که اعتقاد شیعه نسبت به وضعیت اجتماعی چگونه میباشد و ایدهآل آن، عدالت اجتماعی میباشد یا ولایت عمومی؟ این دو طرح میتواند با یکدیگر متفاوت باشد که در این مقام به برخی از تفاوتها اشاره میشود.
در چهره عدالت اجتماعی، بیشتر جنبه قانونی مطرح میگردد؛ در حالی که در دیدگاه ولایت عمومی، بیشتر اصالت افراد جامعه نمایانگر است. عدالت اجتماعی میتواند در دیدگاههایی که مذهب ندارند نیز طرح گردد؛ ولی ولایت عمومی چهره گویای دینی و بهویژه شیعی دارد.
عدالت اجتماعی دیدگاهی اهمالی نسبت به ایثار، گذشت و صمیمیت دارد، در حالی که ولایت عمومی دارای جهتهای فراوانی از سجایای برجسته انسانی است.
در عدالت اجتماعی از چهرههای فاسد و یا مفسد عضوهای زایدی مطرح میشود که باید قانون درباره آن مسؤول باشد؛ در حالی که ولایت عمومی با آنکه نسبت به این افرادِ با مسؤولیت، برخورد مناسب را به عهده میگیرد، در مقابل آنها میایستد تا نفی نسبی تکلیف از آنها برداشته شود. عدالت اجتماعی امتیاز مثبتی ندارد که ولایت عمومی آن را دارا نباشد؛ در حالی که ولایت عمومی دارای ساختاری میباشد که گذشته از آنکه با عدالت اجتماعی متفاوت است، بیبهره از جهتهای مثبت و امتیازات عدالت اجتماعی نیست. در عدالت اجتماعی،
(۹۵)
حاکمیت با اکثریت است و ریشه همه قدرتها به کثرت میرسد و کثرت نمیتواند ریشه اصلی موجودی باشد و خود معلول وحدت است؛ در حالی که ولایت عمومی، ریشه وحدتی دارد و در پایان به اولیای بهحق و حق تعالی منتهی میگردد.
غایت و نهایت عدالت اجتماعی نظم امور و برگزاری جامعهای متناسب است و پایان آن در اصلِ موجودیت فعلی آن دیده میشود؛ در حالی که پایان ولایت عمومی، برتر از متن اجتماع میباشد و نهایت آن به ابدیت و آخرت گره میخورد و زمینههای طبیعی زندگی، جوانههای ابدی را به بار میآورد؛ بلکه میتوان گفت عدالت اجتماعی نهایت خاص ابدی ندارد و موجودیت آن مقطعی میباشد؛ در حالی که ولایت عمومی حتی در جهت طبیعی و گذرای آن نیز جوانههای ابدی را به بار میآورد و امر مستمری را پیگیری میکند و جهت گذرایی نمیشناسد.
با این اختلاف و دیگر تفاوتهای ماهوی که میان این دو طرح میباشد، روشن میگردد که اعتقاد شیعه در جهت ساختار اجتماعی، «ولایت عمومی» همگان میباشد نه عدالت اجتماعی؛ زیرا عدالت اجتماعی حیات را در امری اعتباری قرار میدهد که اجتماع است؛ ولی ولایت عمومی حیات جامعه را در اصالتهای ماهوی انسانی جایگزین میکند و حیات واقعی را در حیات ولایت عمومی افراد جامعه به حساب میآورد.
آیات الهی و عقاید شیعه در باب ولایت و احکام اجتماعی چنین عقیدهای را پیگیری میکند و نباید فکر شیعی از آن غفلت داشته باشد و با آنکه عدالت اجتماعی، جهتهای مثبت فراوانی دارد که جوامع
(۹۶)
امروزی از آن بسیار دورتر قرار دارند، نباید دوری از خوبیها سبب تغییر عقاید بهحق متفکر و مؤمن نسبت به آرمانهای شیعی باشد و باید با خود بگوید با آنکه وضعیت موجود ما چندان شباهتی با هیچ یک از عدالت اجتماعی یا ولایت عمومی ندارد، عقیده چیزی غیر از موجودی ما نمیباشد و نبود امری نباید موجب تغییر عقیدهای باشد.
گذر « ۵۲ » روش مقابله با حاکمان
دنیا در گذشته خود حکومتهای فراوانی دیده که هر یک دارای مردم خاصی اعم از خوب و بد بوده است. حکومتهای مختلف آن؛ هرچند انگیزههای خود را پیاده میکردند، بسیاری از آنها رنگ و روی دینی به خود گرفته و از این طریق، مردم را مهار میکردند و این حکومتها با همه رنگ و روی دینی، هرگز مرامی جز بقا و استمرار خود نداشته و همت اساسی آنها تنها بر همین امر بوده است. مظلومان و مردم بیپناه و گرفتاران در برابر این زورمداران گوناگون، میباید روش خاصی را پیش گیرند تا بتوانند برخورد مناسبی داشته باشند و تلفات و زیانباریهای کمتری داشته باشند. بیبرنامه بودن و دوری از روشهای صحیح سبب محرومیتهای بیشتری میگردد و در مقابل این حکومتهای زورمدار، مردم آسیبپذیرتر میباشند و آنها نیز بیشتر میتوانند دوام و بقا داشته باشند. مردم باید در مقابل حکومتهای طاغوتی که هر یک از آنها بر پشت مردم سنگینی میکنند از رهبران و پیشتازان کارآزموده، فهمیده، دانا و زیرک پیروی کنند و از هر نوع هرج و مرج، خودسری و خودکامگی پرهیز داشته باشند. مقابله با حکومتهای
(۹۷)
غیر مردمی چندان آسان نیست و هر نوع برخوردی سبب زیان و ضرر عمومی، گروهی یا فردی میگردد. باید با تعاون، همفکری، تحقیق و بررسی، نوع مناسب برخورد با هر حکومت خودکامهای را برگزید و به طور جمعی از آن استفاده نمود.
حکومتهای استبدادی، دیکتاتوری یا حکومتهای کفر و نفاق، هر یک روش خاص خود را دارند. بنابراین باید نوع مناسب برخورد با آنها را پیدا کرد و از همان راه، سادهترین راه را آهسته، پیچیده و مرموز آغاز نمود. البته باید هر کندی و تندی بیرویهای را از حرکت مردمی دور داشت و ظالم را دست کم نگرفت و با همه قوت و قدرت مشغول پیکار و درگیریهای مناسب با او شد. در همین زمینه پرسشی نسبت به دو نوع حکومت پیش میآید که به طور خلاصه بیان میگردد:
آیا برخورد با حکومت کفر آسانتر است یا درگیری با حکومت نفاق؟ برای مردم، حکومت کفر بهتر است یا حکومت نفاق؟ نفاق را آسانتر میشود از پای درآورد یا کفر را؟ تفاوت راهکار مقابله با چنین حکومتهایی که در میان مردم متدین و دینی هستند با مردم و جامعهای که چندان اهمیت به امور دینی نمیدهند در چیست؟ البته این که حاکم یا حکومتی اساس کفر داشته باشد با این که مردم اساس دینی داشته باشند، متفاوت است؛ نه با جامعهای که مردم نیز اساس کفر را به هر رنگ و روی آن پذیرفته و در این زمینه با حکومت همگام میباشند. مراد ما در این مقام، جامعهای است که مردم اساس دیانتی داشته باشند و حکومت، بنیاد کفر را جستوجو نماید. در چنین مقامی کار مردم چندان آسان نیست؛ زیرا حکومت برای سرکوبی دیانت مردمی، هر نوع تظاهر و حرکت صوری و معنوی را مهار میکند و کار را بر مردم سخت میگیرد و با
(۹۸)
همه قدرت و قوت در مقابل مردم میایستد و نمیگذارد مردم اظهار نظر کنند و آزادی دینی داشته باشند. البته این ایستادگی حکومتی در مقابل مردم سبب ضرر و زیان است.
پس به طور کلی میتوان جوامع انسانی را از دیدگاه کلی توحیدی بر دو بخش تقسیم نمود: یکی جامعه سالم و درست که صورت امتی داشته باشد و دیگر جامعهای که از افراد فراوان در یک کمربند مرزی خاصی تشکیل شده است، بدون اینکه اساس فکری و فرهنگی داشته باشد. چنین جامعه و مردمی را باید جامعهای شرکآلود و ناسالم دانست. تحقق جامعه سالم به دو امر میباشد: راه حق و رهبری سالم که آن راه را دیانت، و رهبری آن را اولیای معصومین علیهمالسلام یا جانشین ایشان به عهده دارند.
بنابراین، اساس جامعه را نمیتوان بر پایه اقتصاد و اقتدار نیروی نظامی بنا کرد؛ زیرا عوامل یاد شده بدون اساس درست فکری و فرهنگی گمراهی، تکاثر و استکبار را به بار میآورد.
گذر « ۵۳ » تقدم مصالح جامعه بر فرد
بر اساس مکتب توحیدی میتوان گفت: جامعه اهمیت خاص خود را دارد و با آنکه جامعه از افراد تشکیل میشود، بر فرد مقدم است؛ زیرا اساس جامعه سالم را فکر و فرهنگ تشکیل میدهد و بر همین اساس میتوان فرد را در صورت سلامت فکر و فرهنگ، یک جامعه به حساب آورد؛ به طوری که یک فرد بر اساس فکر و فرهنگ سالم که همان اساس توحیدی است میتواند یک امت باشد، همانطور که اولیای خدا اساس
(۹۹)
درست جامعه را تشکیل میدهند؛ بلکه خود، جامعه و امت هستند. در این بیان، خانواده خود جامعه است، همانطور که فرد جامعه میباشد. از سوی دیگر، میشود خانواده یا جامعهای با همه افراد و کثرت آن از اساس درست فکری و فرهنگی به دور باشند و جامعهای ناموزون و شرکآلود را تشکیل دهند. چنین جامعه و مردمی روح ندارند، همانگونه که قیام و خون ندارند؛ ولی جامعه توحیدی دارای روح سالم، حیات درست و خون جوشان میباشد؛ زیرا اساس درست توحیدی و مبنای محکم فرهنگی آن، فرد، خانواده و جامعه را تحقق میبخشد.
گذر « ۵۴ » حفاظت بیدینان از شرایع و سنن
سیاستمداران دنیادار همواره با کمال بیاعتقادی از سنتهای بشری و عقاید مردم به خوبی و با عظمت یاد میکنند و در راستای پیشبرد اهداف شیطانی خود بهرهبرداری دارند و در برابر این سیاست، تنها هوشمندی و درایت جامعه میتواند چنین نفاق و پنهانکاری را خنثی نماید.
گذر « ۵۵ » مردم دینمدار و مردم متظاهر به دین
مردم دیندار به دو دسته کلی تقسیم میشوند: یکی گروهی که تنها ادعای دین و مذهب دارند، بدون آنکه به آموزههای دین خود عمل نمایند. دو دیگر، گروه اندکی که به مرام و مذهب خود عمل میکنند.
اغلب مسلمانان جهان از گروه نخست هستند. در میان جوامع انسانی،
(۱۰۰)
کمتر کسی میتواند ادعا کند که مسلک و مرامی ندارد و پیرو کسی و چیزی نیست؛ ولی چیزی که باید به آن توجه داشت این است که برای پشتوانه سعادت فردی تنها تکیه بر این امر کافی نیست و مهم عمل به مرام و دین است، نه ادعا و سخن آن.
ما در این مقام درصدد بیان صحت یا سقم آن مرام و مسلک نیستیم و این امر دیگری است که باید آدمی در سلامت راه و صحت مرام خود کوشش فراوان داشته باشد.
بر این اساس میتوان گفت مردم به دو گروه کلی تقسیم میشوند: گروهی که تنها ادعای دین و مذهبی را دارند و عمل به عقاید خود نمیکنند و چندان التزام عملی بدان ندارند. به طور کلی بسیاری از مردم اینگونه هستند. اما گروه دوم اندکی از مردم هستند که به مرام و مذهب خود درست عمل میکنند و اهمیت عملی به اندیشه و اعتقاد خود میدهند و اهتمام تمام به آن دارند.
بدون هرگونه تعصبی میتوان گفت: به طور کلی مسلمانان جهان را گروه اول تشکیل میدهند و اندکی از آنها در ردیف گروه دوم هستند. آنان با آنکه همگی عقاید خود را نسبت به مرام خود به خوبی میدانند و در هر مذهبی که هستند به آن خو کردهاند، در جهت عملی چندان اهمیتی به قوانین و دستورات مسلکی خویش نمیدهند و تنها ادعا و سخن است که موجب رکود عملی و کساد دین میشود.
هرچند این اهمال عملی میتواند نسبت به همه احکام در سطح عموم باشد، در هر زمانی به گروهی از امور توجه کمتری میشود و یا هیچ توجهی به آن نمیشود. زمانی حرکت و جنبش کاستی پیدا مینماید و خمودی ترویج میشود و گاهی لعن مورد پرهیز قرار میگیرد و زمانی
(۱۰۱)
سکوت و کمگویی مورد حمایت همگان واقع میشود و همینطور جهتهای مختلف دیگر نیز چنین میباشد.
در زمان ما هرچند جنبش و حرکت به خود تکانی داده و در هر صورت، خمودی کاستی پیدا کرده و درک و شعور عمومی کمی به حرکت درآمده است، محرمات عمده و منهیات اساسی شریعت از ابهت افتاده و کمتر کسی خود را از آن دور نگاه میدارد.
پرگویی، غیبت، تهمت و اشاعه فحشا زیاد است و دروغ چنان رواج دارد که گویی حرام نیست و بلکه عمل مستحب، چه بسا واجب است.
آبرو و عرض افراد چنان بیارزش گردیده که گویی در نازلترین مراتب ارزشی قرار دارد و خون و جان آدمی چنان در بذل و بخشش قرار میگیرد که گویا حیات و زندگی کمتر از حیاط منزل ارزش دارد و بازی، لهو و لعب چنان رواج پیدا نموده که گویی از وظایف انسانی و ارزشهای عقلی و سنتهای الهی است.
میتوان گفت همه این اوصاف در زمانها و مردم، جنبه افراط و تفریط دارد و از نشانههای جهل و نادانی جامعه است.
هر یک از این طوایف در زمانهای خود، کم و بیش و در مدتهای کوتاه یا بلند، دور یا نزدیک آثار شوم کردار خود را میبینند. این عقوبت، همچون قوانین تکوین پابرجا و حتمی است و گریزی از آن نمیباشد.
وقتی غیبت با آن شدت حرمت که از زنا بدتر معرفی گردیده است و نیز تهمت، نقل مجالس خوبان میگردد و اشاعه راست و دروغ کارهای ناشایست، چنان به قوت انجام میگیرد که گویی همگان رسولان وحی شیاطیناند و ریا، خودنمایی، تزویر و نامردی ابزار کار همگان میگردد و همه اعمال اهل فسوق، رنگ و روی دینی به خود میگیرد و هنگامی که
(۱۰۲)
ظلم، قتل و غارت از احکام اولی دیانت معرفی میشود و درد و محرومیت مردم مستضعف بیثمر میگردد و دور از نظر قرار میگیرد و خون حکم سرباز شطرنج را پیدا میکند و کار از دیار و دار برون میافتد و دمار از روزگار هر ناتوانی در میآید و توانگر خود را در خطر میبیند و زمانی که همچون مهرههای شطرنج هر لحظه فردی و هر روز کسی چرخ را به گردش در میآورد و امور انسانی و نبض بشری را به دست میگیرد و مدیر دایره دور میگردد، انتظار نتیجهای جز عقوبات سخت را نباید داشت؛ هرچند بسیاری از این امور، آثار کردار همگانی است، اما آثار بیشتری به مرور ظاهر میشود تا روزی که آگاهی عمومی اثرهای خود را ظاهر سازد.
گذر « ۵۶ » روش تبلیغ دین
روش تبلیغ، ارشاد و هدایت مردم از ظریفترین امور روانی و هنری است که این گذر تنها به ذکر دو مثال در این رابطه بسنده میکند:
مثال نخست، مادری از کودک خود غافل است و ناگاه بر او چشم میاندازد و طفل دو ساله خود را در کنار چاهی یا آبی میبیند و کودک دو دست خود را در نزدیکترین نقطه به چاه یا آب قرار داده است و طفل متوجه خطر چاه یا آب نیست، در این حال، اگر مادر کوچکترین حرکت یا صدایی از خود نشان دهد، طفل در چاه یا آب میافتد، حال چه باید کرد؟ مادر باید آهسته آهسته، بیصدا و آرام بخزد و خود را بدون کمترین صدا و هیاهویی در حالی که نفس را در سینه حبس کرده است به نزدیک
(۱۰۳)
طفل رساند و ناگاه خود را به جایی از طفل گلاویز کند، آنگاه او را به تمامی دریابد. در حال حاضر با مردم نیز باید همین حالت ملاحظه شود تا کمکم هدایت در جامعه و فرد محقق شود.
مثال دوم، کبوتر بازی که کبوتر رقیب روی پشت بام وی رفته و پشت به او نشسته است، باید بر زمین بخزد و آهسته دانه بریزد، حرکات لب و دهان را چنان موزون کند که نغمه داوودی شود. آهسته آهسته و کم کم پیش رود، خود را به آن کبوتر رساند و ناگاه او را بگیرد که با کوچکترین حرکت نامناسبی کبوتر میپرد و صید از دست شکارچی میگریزد.
مردم اینگونه هستند و مبلغ و مرشد در حکم رقیب شیطان است و باید بداند رقیب چیرهدستی دارد و مردم با او بیشترین برخورد را دارند و برای صید آنان برای حق، مبلغ باید آمادگی کامل داشته باشد تا کبوتران آدمی را از چنگال باز و شاهین شیطانی برهاند و این است معنای لین و نرمی که خداوند منان به پیامبر خود میفرماید: «وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک»(۱).
گذر « ۵۷ » انفعال و دلسوزی مفرط
مسأله مهم این گذر این است که بشر و بهخصوص مسلمانان، بهراحتی از دیگران اثر میپذیرند و از جانب این و آن تحریک میشوند.
۱ـ آلعمران / ۱۵۹٫
(۱۰۴)
اگر دیگران برای خود اشک و آه سر میدهند، مسلمانان بیدرنگ چوب و چماق خود را میشکنند و آن را بر زمین میگذارند. چه باید کرد تا بشر و به خصوص مسلمانان، از این انحراف عمومی و همگانی نجات یابند و به راحتی دستخوش چنین حوادث شوم و پستی نگردند؟ چه باید کرد که دیگر به زودی اشک و آه برای کسی سر ندهند و چوب و چماق خود را برای او بر زمین نیندازند و از سوی این و آن تنها با خطابه یا مناظرهای عوامفریبانه تحریک نشوند؟ چگونه میشود سردمداران بشری، سیاستمداران و کسانی که دین و دنیای مردم را در دست دارند، به هیچ عنوان مردم را تحریک نسازند و از هرگونه شعار، شور و خطابه خودداری نمایند و مردم را تنها به فکر، اندیشه، دقت و توجه دعوت نمایند؟ چگونه میشود هر سیاستمدار دینی یا دنیاپرستی بخواهد با مردم روبهرو شود، فکر و اندیشه به میدان آورد و مردم را به همین جهت سوق دهد و مردم نیز عنان اراده خود را تنها در گرو فکر و دقت قرار دهند و احساس، شور، خطابه و تحریک را از خود دور سازند.
گذر « ۵۸ » تعزیه علم و تظاهر به دین
در کشورهای اسلامی با تمامی استعدادها و موقعیت جغرافیایی و امکانات مادی و معنوی که دارند بیشتر تعزیه علم و دین دیده میشود تا علم و دین. این کشورها از تمدن علمی امروز دنیا دور افتادهاند. فرهنگ فلسفی مسلمانان گرفتار تقلید و رکود گردیده است و از دین تنها به ظواهر
(۱۰۵)
برخی سنتها به طور ناقص بسنده میشود. نه لوازم و ابزار پژوهش و تحقیق فراهم است و نه آزادی عمل و بیان وجود دارد تا حریت آدمی سیر کمالی خود را به راحتی ادامه دهد و نه ارزشهای دینی جایگاه درست خود را یافته است تا زمینه بروز کمالات گردد.
فرهنگ علمی این کشورها فرسنگها از دنیای امروز عقب مانده و فرهنگ تفکر مسلمانان مشغول مصرف زحمات گذشتگان است و دینداری آنان همراه پیرایه، تظاهر و ریاکاری است.
در جمعبندی این معنا باید گفت: آفت جان مسلمانان و مشکل جامعه آنان جهل علمی و فرهنگی است که آنان را در تمامی زمینهها به سستی کشانیده است. هر کس به هر اندازهای که میتواند باید به طور واقعی جامعه را از شر جهل و نادانی برهاند و مردم را به فکر و اندیشه دعوت کند تا کمکم و هماهنگ به سوی بازنگری هرچه بیشتر علمی و دینی گام بردارد، وگرنه با بازی با علم و دینسازی و تظاهر به دین که در جامعه مطرح است، هرگز کسی روی رستگاری را نمیبیند.
گذر « ۵۹ » شیوه اجرای احکام دینی
اجرای قوانین و احکام دینی در جامعه به بسترسازی و زمانبندی نیاز دارد و پیش از هر چیز، باید قوانین دینی را در سطح عالی علمی و بدون هیچ غرضی استنباط کرد.
آمادگی و استعداد هر امری فعلیت آن نیست. خوبیها و بدیها تمامی نیازمند بروز استعداد است و این چنین نیست که هر کس در هر
(۱۰۶)
شرایطی بتواند هر کاری را انجام دهد.
سالمسازی استعدادهای افراد جامعه، عملی است که در جوامع عقبافتاده به آن چندان اهمیتی داده نمیشود و در نتیجه، خوبیها نمیتواند جای خود را باز یابد. کسی که آمادگی خوبیها را ندارد، نمیتواند در این زمینه موفق باشد و جامعهای که خوبیها را به طور آشکار از خود نشان نمیدهد، هرگز نمیتواند جامعه خوبی باشد.
مردم چنین جوامعی آمادگی احکام شریعت و قوانین عقلی را ندارند و قوانین دیانت در جامعه آنطور که باید نهادینه نمیگردد. فرهنگ دینی این جوامع تنها در مرتبه شعار است و حقایق آن چندان موقعیت خوبی ندارد و نمیشود از فرهنگ دینی به طور مطلوبی برداشت کامل و سالمی داشت.
همانطور که خواندن نماز به طهارت، اذان، اقامه و تکبیرةالاحرام نیاز دارد، قوانین دیانت نیز زمینههای عملی و علمی درستی لازم دارد.
طهارت، اذان و تکبیر باید آمادگی خاصی را در نمازگزار ایجاد کند تا هنگامی که وارد نماز میشود، به حقیقت وارد نماز گردد و صاحب قیام شود و بعد از قیام و رکوع، کمال نماز را که همان سجده است به دست آورد.
همینطور مراحل و مراتب خوبیها نیز باید محفوظ بماند و فرد و جامعه در تحقق این سیر صعودی گام بردارد و موانع را از میان بردارد و زمینههای سالم را ایجاد کند.
از جامعه و فردی که زمینههای علمی و عملی ندارد، هرگز نباید توقع تخلق به احکام دقیق کمال را داشت. نباید تمامی احکام را در ظرف فعلیت دانست و باید برای تحقق قوانین دیانت، مرزبندی و مرحلهبندی
(۱۰۷)
کرد و با برنامه دقیق و جریانی درست، زمینه و استعداد فرد و جامعه را شکوفا ساخت. اجرای قوانین جز با چنین برنامهای عملی نیست و زور و سختگیریهای خشونتآمیز هرگز نمیتواند عامل اجرای احکام دیانت شود.
اینگونه کردار غیر انسانی سبب میشود مردم جامعه از دین و قانون آزرده شوند و نسبت به کل دیانت بدبین گردند و از خوبیهای دیانت رو گردانند و رمیده گردند و نسبت به دین بغض و عناد پیدا کنند و در مقابل دیانت، جبهه بگیرند و درصدد تخریب آن بر آیند.
همانطور که رشد جامعه و فرد مراحلی دارد و نباید نسبت و اندازه آن را از دست داد، رشد قوانین دین و اجرای احکام شرعی نیز مانند درخت و انسان، دارای مراحل خاص خود است. در حکومت و جامعه مردم باید زمینه فهم و وجود خارجی قانون را پیدا کنند و باید با ایجاد شرایط، قانونی را مورد اجرا قرار داد و برای تحقق درست، سالم و عملی قوانین، زمانبندی مشخصی داشت و بعد از برداشت موانع و ایجاد شرایط اجرا، قانونی را اعلام و اعمال نمود.
جامعهای که در تب و تاب فقر و کمبود میسوزد و جهل، نادانی، شهوت و بیبندوباری در آن کولاک میکند، بدون سازماندهی درست نیروها و وجود مجریان سالم و دلسوز، هرگز نمیشود تمام قوانین را اعمال کرد، جز با خشونت، ارتجاع و تعصب که در این صورت، انکار و اهمال نسبت به کل قوانین در مردم ایجاد میشود. ابتدا باید قوانین شرع و عقل را در سطح عالی علمی بدون هرگونه غرضی استنباط کرد و بعد از آن، تمامی این احکام را زمانبندی و مرحلهبندی نمود و با سازماندهی سالم و در جریانی به موقع و به وسیله مجریانی لایق، آن را تحقق
(۱۰۸)
بخشید و با برداشت موانع و ایجاد شرایط، شروع درستی را از مراحل ابتدایی پیشبینی کرد، همانطور که ادیان و بهخصوص اسلام و قرآن کریم در ابتدای ظهور آن زمانبندی مشخصی داشته است. در هر جامعهای که بخواهند اسلام را برپا کنند، باید همین نوع اجرا را اعمال دارند. اینچنین نیست که زمانبندی و پیشرفت مرحله به مرحله مخصوص ابتدای اسلام باشد و برای دیگران و در زمانها و جوامع دیگر تمامی دین یکروزه فعلیت داشته باشد. فعلیت تمامی دین در زمان محدود هرگز میسر نیست و اعمال تمامی قوانین بدون شرایط و برداشت موانع با انزوای دیانت برابر است.
اینگونه اجرای بیتناسب، سبب رمیدگی جامعه و مردم از دیانت میشود و تعصب و ستیز را در بر دارد و به بیدینی مردم میانجامد و جای تمامی حقایق دینی را ریا، تزویر و شعایر پوچ میگیرد. ظاهرسازی و دورویی جای حقایق را پر میکند و دین در جهت ظلم و زور قرار میگیرد و بیبهره از بهرههای حقیقی خویش میگردد.
نه تنها حکومتهای دینی و کشورهای اسلامی تا امروز نتوانستند موقعیتی داشته باشند، دین نیز نقش موفقی نداشته و جوامع دینی بهتر از جوامع غیر دینی نبوده است؛ بلکه رشد جوامع دینی به مراتب کمتر از جوامع غیر دینی بوده و تنها ظواهر خشونت از دین دیده میشده است.
گذر « ۶۰ » درک متناسب با موقعیت مالی و فرهنگی
افرادی که دارای رشد مالی و فرهنگی مناسب فردی و اجتماعی هستند، درک بسیاری از امور عادی زندگی برای آنان آسانتر میباشد و
(۱۰۹)
فقر و بهویژه فقر عمومی، عامل بسیاری از گرفتاریهای فرهنگی است. فقر مادی و فرهنگی سبب مهمی برای فقر دینی است؛ زیرا دین تنها در بستری مناسب از رشد فرهنگی و سلامت فردی و اجتماعی میتواند به تعالی برسد.
گذر « ۶۱ » سنت و تعالی امتها
آدمی حالت سنتی دارد و از طریق سنتهاست که میشود او را بسیار فریب داد و فراوانی از شکستها را از همین راه برای او پیش آورد.
سنتها در انقیاد و حراست امتها بزرگترین نقش را ایفا کرده است و کسانی که در پی شکست سنتهای خوب بودهاند، همواره درصدد بودهاند تا آدمی را به شکست بکشانند.
سنتها در جوامع بشری کاربرد خوبی داشتهاند؛ هرچند خرافات آن نیز مشکلات خود را ایجاد نموده است. در هر صورت، سنتها ـ هر نوع آن ـ بیشتر از دقایق علمی در آدمی مؤثر افتاده است.
گذر « ۶۲ » شکست مخترعان
کسانی که در کارهای علمی، اختراعات و اکتشافات، زحمت فراوان میکشیدهاند، همیشه در عذاب و سختی به سر میبردهاند و چه بسا تلاشهای علمی آنان را دیگران میدزدیدند؛ ولی تنبکزنان از آن همه تلاشها بهخوبی استفاده مینمودند.
در هر حرکت و راه و رسمی چنین است و صاحبان حرکت و
(۱۱۰)
زحمتکشان نخستین با خلوص و صداقت قدم برمیدارند؛ هرچند ممکن است اشتباهات فراوانی نیز داشته باشند. اما مهرههای بعدی به عکس، بدون هر خلوص و صداقتی راه را پی میگیرند و به قول معروف: دیگران کاشتند و ما خوردیم و ما نمیکاریم تا دیگران بخورند.
گذر « ۶۳ » برخی از خصوصیات برجستگان
افراد برجسته معلوم نیست تا چه اندازه در سلامت به سر ببرند؛ زیرا بزرگی آنها در بسیاری از مواضع جا نمیگیرد.
آن کس که میخواهد همه جا بی حریف باشد و رقیبی نداشته باشد، بداند که سر پر دردسری دارد.
بسیاری از نوابغ و برجستهها در میان راه از بین میروند و گاه میشود که سر تمامی آنها را زیر آب میکنند و به جای آنها کر و کورانی چند را جایگزین مینمایند و برخی نیز در این میان اسم و رسمی پیدا میکنند و خود آنان هم باور میکنند که چهرهای و کسی میباشند، در حالی که همان قانون و منش الهی در کار است تا کلاه برخی را به سر بعضی بگذارند و گروهی را بر دیگران پیش اندازند.
البته این ظاهر ماجرا میباشد و در باطن، تمامی واماندهها برجستگی خاصی دارند که در ظاهر به چشم همگان نمینشیند و خصوصیتی سبب جلوه آن میشود و گاه نیز جلوه آن از نبود جلوه دیگری میباشد و این خود سر و سِری دارد که بیان شد.
با تمامی این اوصاف که خدا مواظب بندگان وامانده خود میباشد و ناز شستی به برترها نشان میدهد، باز مردم عادی گروه گروه تلف
(۱۱۱)
میشوند و زیر چنگال برترها از بین میروند.
گاه برای بعضی نیش سبب لذتی میشود که چه بسیار هم لذید است؛ نیش زنبور، عقرب و مار باشد و یا نیش زخم زبان که لذیذترین نیشهاست. این معنا را کسی درک میکند که تحمل داشته باشد و بعد از تحمل، قدرت خود را با دیگران مقایسه کند تا این امر برای وی روشن گردد.
افراد قوی میتوانند از نیش لذت ببرند؛ در حالی که مردم ضعیف از لذت هم آزرده خاطر میشوند. مردمی که از مشکلات میهراسند و میگریزند، مردمانی ضعیف و خیالاتی هستند؛ همانند کسانی که از موش میگریزند.
شخصیتهای کاذب، ساختگی، پوشالی و میان تهی بزرگترین عامل انحراف، شکست فرد و گروه است. نباید در شناخت افراد سادگی و سهلانگاری روا داشت.
بهطور کلی افراد برجسته و نوابغ، گذشته از دارایی، شرایط طبیعی سختجانی، گذشت، ایثار و جوشش نامحدود دارند؛ میسوزند و میسازند؛ میمیرند و زنده میکنند و خود زنده میمانند. راحتطلبی، عافیتخواهی، خوش گذرانی و فرصتنگری از حریم اینگونه افراد بهدور است.
اینها همان دیوانگان عاقلی هستند که خود را فانی میکنند تا دیگران راحت باشند و راحت زندگی کنند.
اینان راحتی و سلامتی دیگران را به طور خودجوش در گرو نابودی و ناامنی خود میدانند و در این امر دریغ نمیورزند. دیگران هم نان اینها را میخورند و به قول معروف: پُز اینها را میدهند.
(۱۱۲)
بهتر است از ریشه شکست بزرگان و برجستگان بگوییم. تمامی صفات و قوا در افراد متفاوت است و قوت فردی در یک جهت، دلیل بر قوت فرد در جهات دیگر نیست و میشود که نیرومندترین افراد در جهتی، ضعیفترین افراد در جهتهای دیگر باشند. چهرههای بزرگ آدمی و افراد قوی و توانا در پیشرفتها و پیشبردهای بشری دارای جهات منفی بسیار خطرناکی بودند که سبب حرمان خود و بسیاری از افراد بشر گردیدند و عناصر اصلی چرخش روزگار، به طور کلی خللی را در خود میپرورانند که سبب شکست و نابودی آنها گردیده است.
این مردان نیرومند به سبب خلل یا اعتماد بیش از اندازهای که به خود داشتند، بیاحتیاطی کردند و برای خود مشکلاتی را آفریده و چنان در مشکل میمانند که ضعیفان هم از آنان پیشی میگرفتند.
برای شکست افراد برجسته باید نقاط ضعف آنان را شناسایی کرد و در آن قسمتها کار نمود. برای بقای هرچه بیشتر، باید افراد برجسته بیش از دیگران مواظب نقاط ضعف خود باشند. افراد برجسته هرچه قویتر باشند، باید خود را ضعیفتر به حساب آورند و دشمن هرچه ضعیفتر باشد، باید او را قویتر به حساب آورد و با این موازنه، تعادل خود را در مقابل سختیها حفظ کرده تا باقی بمانند.
نقاط ضعف افراد برجسته گاهی چنان با توان آنان ناموزون است که با هیچ مقایسهای هماهنگ نمیگردد و گاهی نیز نقاط ضعف دشمن را چنان بزرگ مینماید که مقایسه هماهنگی با اصل کاستی ندارد.
برجستگان را نصیحتی لازم است که در پایان این گذر خاطرنشان میگردد ـ هرچند این یادآوری را در گریزی که در آینده خواهد آمد به تفصیل بیان خواهم داشت ـ و آن اینکه دنیای کنونی ما میدان جنگ است
(۱۱۳)
و با آنکه ظاهری معقول دارد، گرگ بازاری اعجابآور است. در این جنگل، آدمی نباید خواب سنگین داشته باشد. خوبیها محدودهای دارد و توان افراد در مقابل خوبیها متفاوت است. نباید به افراد، اعتماد بیش از اندازه داشت و با هر کس باید عاقلانه و مناسب با او رفتار نمود.
اعتماد به افراد نمیتواند صورت ثابتی داشته و قابل تغییر نباشد و به طور دایم چرخش متغیری در کار است. باید در فعلیت افراد دقت داشت و با هر کس برای همیشه به طور یکسان برخورد نکرد.
همانطور که آدمی خود نسبت به دیگران همیشه یکطور فکر نمیکند، دیگران نیز نسبت به ما به یکگونه فکر نمیکنند. دستیابی به این معنا چندان آسان نیست.
افراد برجسته و بزرگ، بیشتر باید به این بیان توجه کنند و نسبت به همگان قضاوت سطحی نداشته باشند؛ همانطور که دیگران نیز نباید نسبت به قضاوتهای افراد برجسته اعتمادی داشته باشند؛ چرا که آنان همواره در تحول و تبدیل میباشند و نیز چه بسا بزرگی که در قضاوت کوچک میباشد. همین قوت و نقص میتواند طوفانی به بار آورد و حوادث شومی را در پی داشته باشد و دامنه تباهی به جایی کشیده شود که پای طوفان با شخص قاضی نیز برخورد کند و او را دگرگون سازد.
گذر « ۶۴ » مردم ساده جامعه
دیوار مردم همیشه از تمامی دیوارها کوتاهتر است؛ از این رو سردمداران بر روی این دیوار، تخت و تاج خود را مستقر میسازند.
مردم مانند گوشت قربانی برای سردمداران هستند و هر کسی از هر
(۱۱۴)
قسمتی که توانست میکند و میبلعد.
بسیاری از مردم بسان تخته چوب بیمقداری بر مرکب بیبنیاد امواج سوارند و دل به سویی ندارند؛ اگرچه این خود، هر سویی بودن را طلب میکند و عده اندکی نیز با خود سَر و سِرِّ خاصی دارند که از این اندک، بیشتر آنها در راه میمانند و تعداد کمی راه به جایی میبرند.
اگرچه مردم ما از ریسمان سفید و سیاه میترسند، هیچگاه به غیر ریسمان سفید و سیاه نیز نزدیک نمیشوند و به قول معروف، مار گزیده را مار میگزد و دار دیده را دار میبیند و بس.
کسی که به عمق خوبیها و بدیها و عزتها و ذلتها نرسیده باشد، هرگز نمیتواند مردم را به خوبی بشناسد؛ اگرچه همیشه در میان مردم باشد. همه مردم حق میخواهند؛ ولی خود به حق عمل نمیکنند. اینچنین نیست که مردم آنچه به مزاجشان سازگار نباشد، ناحق پندارند. از ظاهر انسانها چنین بر میآید که گویی همه خوبند؛ ولی هیهات و صد افسوس که این چنین نیست و باید گفت خدا از دلشان آگاه است که بعضی اوقات چه آتشهایی برپا میکنند.
آدمی همانطور که نباید فریب ظاهر آراسته دیگران را بخورد، نباید فریب آراستگیهای خود را نیز بخورد. گاهی انسان به جای دیگران، خود را و گاه دیگران و نیز خود را فریب میدهد؛ از این رو انسان نباید وسواس به خود راه دهد؛ بلکه باید اصل را بر پاکی باطن و صفای دل قرار داد.
گذر « ۶۵ » جوانمردی و توحید
مردان مرد، همگی الهی و موحد بودند. نمیشود جوانمردی را پیدا کرد که موحد نباشد؛ اگرچه میتوان گفت کافران نجیب هم داریم، باید
(۱۱۵)
گفت آنها خمیرشان الهی است و کفرشان شرعی.
گذر « ۶۶ » برجستگی و سیاهی لشکر
انسانها انواع گوناگونی دارند؛ اگرچه همه انسان هستند و مظهر حق میباشند و از مزایای عقل، هوش و اوصاف دیگر کم و بیش بهرهمند میباشند. هر انسانی در بعضی جهات برجستگی خاصی دارد؛ هرچند بسیاری از آنها برجستگیهای محسوسی ندارند و فقط سیاهی لشگر میباشند.
گذر « ۶۷ » آتشافروزان و آتشنشانان
بعضی از مردم آتش بهپا میکنند و بعضی آتش را خاموش میکنند و عدهای نیز هر دو کار را انجام میدهند. گروهی بار نمیبرند و گُل میخورند و دستهای بار میبرند ولی خار میخورند و افرادی نیز پربار میبرند و خار نیز نمیخورند. پس این سه گروه یکسان نیستند و هر دسته ممکن است دو دسته و گروه دیگر را دنبال کند؛ اولی ممکن است خائن باشد یا ناظر، دومی ممکن است نادان باشد یا سالم و سومی ممکن است ایثارگر باشد یا ناسالم.
گذر « ۶۸ » آداب محترم مردمان
ممکن است اهل منطقهای غذا، موضوع یا اعتقاد و عملی را محترم شمارند و در منطقهای به اینها هیچ اهمیتی داده نشود؛ زیرا سلیقه،
(۱۱۶)
مزاج، منطقه و آب و هوا میتواند در تفاوت چنین زمینههایی مؤثر باشد.
گذر « ۶۹ » احساس و اندیشه
خطابه و احساس اگرچه بسیار گوارا و شورانگیز است، مسأله خطرناکی برای انحراف و انحطاط بشر است و وضعیت اندیشه بشری را در مخاطره قرار داده است. باید آه، فریاد، گریه، ناله و تهییج عواطف را در بسیاری از سطوح ممنوع ساخت و تنها عنان اراده را در گرو فکر و اندیشه قرار داد. خطابه و احساس و داد و فریاد مردم به گونهای است که هنوز نزده، سودجویان آنان میرقصند و نخوانده میگریند، بدون آنکه بدانند برای که میگریند و برای چه میرقصند و حتی گاهی اوقات بر سر سود دیگران میرقصند و گریه برای مُرده فردای این و آن میکنند. البته، احساسات و عواطف مانند دیگر صفات آدمی نیکو و مستحسن است اما هر چیزی برای خود جایگاهی دارد و در زمینههای علمی و عقیدتی باید کمترین استفاده را از احساس و عاطفه داشت.
گذر « ۷۰ » جلوگیری از نارضایتی شخصی
زیاد اتفاق میافتد که آدمی خود را نمیشناسد، نمیداند چه هست، چه میشود و چه میخواهد، بهطوری که خود را لابهلای خواستههایش گمشده میبیند و یا اینکه بنا به مصالح یا مفاسدی، خود را لابهلای خواستههایش پنهان میکند؛ ولی این پنهانکاری دیری نمیپاید و خود را
(۱۱۷)
خواسته یا ناخواسته در نقطه خامی میبیند و کار را تمام شده مییابد و برای خود هیچ راه دیگر یا امکان تغییری مشاهده نمیکند؛ اگرچه در هر حال، موضع شخصی را به آسانی یا به دشواری میتوان تغییر داد؛ اما زمانی میرسد که دیگر نمیتوان چارهای اندیشید که در این صورت باید خود را با آن شرایط تطبیق داد و دم نزد. همین ناآگاهی و جهل سبب نارضایتیهای فراوان آینده آدمی میگردد. حال، اگر هر فرد یا هر جامعه و گروهی بتواند این ناآگاهیها را به علم و آگاهی مبدل سازد، به خوبی میتواند از نارضایتیهای آینده جلوگیری کند.
گذر « ۷۱ » راست و دروغ
دروغ گفتن خوب نیست؛ ولی همیشه راست گفتن نیز لازم نیست؛ بلکه باید در مواردی چیزی نگفت، نه دروغ و نه راست.
کمتر کسی پیدا میشود که دهانش در اختیار خودش باشد و گاه میشود که چشم دیگری بیشتر بر دهان فردی نفوذ دارد تا اراده خود آن فرد.
گذر « ۷۲ » روز از نو، روزی از نو
مردم خیلی زود شادی سر میدهند، به طوری که گویا در گذشته حادثهای برایشان پیش نیامده است و خود را چنان با موجودی خویش سرخوش میسازند که گویی بر سر کوه هستی نشستهاند و همینطور با یک حرکت یا حرفی دوباره به راه میافتند و خلاصه روز از نو، روزی از نو.
(۱۱۸)
غم و شادی، جنگ و صلح و دین و کفر در ما زنده نگه داشته میشود و هیچ گاه تمام نمیشود و نخواهد شد و اگر مردم دنیا آسمان را نیز تسخیر کنند ما برای همیشه در وضع و اِجرا همینطور میباشیم و بهراحتی در رشد و تعالی قرار نمیگیریم.
گذر « ۷۳ » همراهی محبت و نفرین
تا اندازهای که با مردم هستی، مردم با تو هستند و جز این در مردم، اساس و استقلال ندارد. مردم همانطور که محبت میکنند، چوب و عصا نیز برای زدن دارند و کنار اشک و آهشان، ناله و نفرین فراوان یافت میشود. باید بیمحابا نبود و در برخورد با دیگران، کمال رعایت را داشت و در بهار محبت، ملاحظه خزان نفرین را نمود و از هر گونه اعتماد بیمورد یا تجاوز نامناسب پرهیز کامل داشت.
گذر « ۷۴ » اعتماد و شک
هیچ حربهای بُرندهتر از مردم در امور اجتماعی نیست. چنانچه همین مردم به دست افراد نالایق افتند، کندترین حربه میباشند.
نوع افراد تابع حزب بادند و بر اعتمادشان، اعتمادی نیست و هرگاه کسی یا چیزی را در نقش حیات وجود خود ندیدند، باید انتظار هر نوع برخورد را از آنان داشت. همه را نباید از خود راند؛ اگرچه همه را نیز نباید به دور خود خواند؛ زیرا خودی خود، در محاصره تمام خودها قرار میگیرد.
بر افراد کم اعتماد کن؛ ولی این امر را به آنها مگو و بر آن کس که اعتماد کردی، جایی نیز برای بدبینی و شک باقی بگذار و این جای را تا
(۱۱۹)
میتوانی از فعلیت خالی دار. همراهی با همگان ممکن نیست ولی دوست داشتن همگان از صفات کمال است. نباید در شرور آنان دخالتی داشت اما تا میشود باید وسیله خیر دیگران را فراهم نمود.
گذر « ۷۵ » قیم مردم
آنان که خود را قیم دیگران میدانند، کمتر به فکر دیگران میباشند؛ مگر آنهایی که خودی خود را کمتر در نظر میآورند. این دسته از مردمان به ندرت یافت میشوند و اگر یافت شوند، خیلی زود و با کمترین مؤونه شناخته میشوند؛ اگرچه تحمل این افراد برای هر کس به خصوص افراد نااهل چندان آسان نیست. این گونه افراد تنها میتوانند از اولیای خدا و افراد برجسته بشری باشند. آنان هستند که هرگز بر مردم فخر نمیفروشند و تنها با آنان همراهی دارند.
گذر « ۷۶ » دوستی و بیگانگی
نباید با همه افراد طرح دوستی ریخت و به راحتی با آنها مخلوط شد. البته با کسی نیز نباید احساس بیگانگی کرد؛ اگرچه افراد بیگانه فراوان یافت میشوند. دوستی و بیگانگی نیازمند سیر تدریجی و نسبی است و نمیتوان نسبت به آن بیمحابا، مطلق و دفعی بود.
گذر « ۷۷ » حمله به مردم
اگر به مردم به طور کلی حمله کردی، معلوم نیست چیزی برایت
(۱۲۰)
باقی بماند. همدلی و خوشدلی با مردم بهتر پاسخ میدهد؛ اگرچه این اصل نیز کلیت ندارد و مورد خلاف آن کم نیست.
گذر « ۷۸ » صدای تباهی ظلم
هرگاه ظلمی شد و صدای ناله مظلومی به گوش ظالم رسید، ظالم باید صدای تباهی و نابودی خود را از لابهلای آن ناله و شیون احساس کند، در غیر این صورت روزی میرسد که همان صدا را در گوش دلش چنان فرو میکنند که ظالم از ترس، دل پاره میکند و خود را در ورطه هلاکت میبیند.
گذر « ۷۹ » صاحبان اندیشه
صاحبان فکر و نظر بیشتر درگیر حوادث شوم میگردند و چه بسا که از میدان بیرون رانده میشوند و نابود میگردند؛ گرچه بعد از مرگ، چشم و چراغ عده بسیاری میگردند؛ به طوری که پای تابوت آنها سینه میزنند و شیون میکنند.
کسانی که میفهمند، بیشتر درگیر انسانهای ناآگاه و نادان بودهاند و جاهلان و ناآگاهان همیشه خواستهاند به اهل فهم خط بدهند و آنها را تابع و مطیع خود سازند و در این کار نیز تا حدودی موفق بودهاند و با سر و صدا، داد و فریاد و یا تهدید و فریب، این هدف شوم خود را عملی ساختهاند. به همین جهت در جوامع عقبمانده هیچگاه فهم و علم نتوانسته نقش رسایی داشته باشد؛ در حالی که زر و زور بهطور کامل نقش خود را به بیشترین وجه، عملی ساخته است.
(۱۲۱)
گذر « ۸۰ » گزند متولیان دینی
امور دینی از گزند معجون سمی آسیبهای شهرت، قدرت، ثروت یا زر، زور و تزویر یا نان و عنوان که از آثار شوم خود جدا نیست، در امان نمیباشد و به این بلایا گرفتار است.
اینگونه قوانین و احکام موجب علمکشی، دینکشی و فکرکشی گشته است. قداره به دستهای ذهنی، موفقتر از چاقوکشهای چاله میدان بودهاند و بیشتر از آنها مایه رشد و رونق شیاطین گشتهاند.
در این زمینه، شاهد و مثال فراوانی وجود دارد که دنبال کردن آن دلخراش است و چندان هم بیضرر نیست؛ پس من هیچ نمیگویم و شما نیز هیچ مپرس که این خود بهتر است.
گذر « ۸۱ » قوانین بشری
بهترین قانونها، بدترین انگیزه و عملها را به دنبال داشته است. من از لفظ قانون رنج میبرم اگرچه بیقانونی بدترین پدیده است. بحث از قانون بحثی زاید و لغو است؛ زیرا اهمیت قانون به اجرای آن است، نه بحث از آن. منشأ قانونگریزی، بینتیجه بودن و انحراف از آن است؛ وگرنه قانون به خودی خود دارای ارزش است. قانون آن است که الهی و از جانب حق باشد وگرنه یا ناقص بوده و یا دستاویزی بیش نیست.
در وضع قانون و اجرای آن، رعایت ویژگیهایی لازم است تا قانون هم ارزش علمی به خود گیرد و هم کاربرد اجتماعی پیدا نماید. از میان این
(۱۲۲)
خصوصیات، «احساس» از جمله مباحثی است که نسبت به وجود و عدم آن در محدوده وضع و اجرای قانون، سخن گفته میشود.
بعضی معتقدند در وضع قانون، عدالت و حقگرایی مطرح است و عواطف و احساسات در حریم آن جایی ندارد، اینان در واقع قانون را تنظیم کننده امور میدانند. در مقابل بعضی این نگرش را صحیح نمیدانند و معتقدند چنین قانونی توان بر طرف نمودن بریدگیها و مشکلات جامعه را نداشته و طبع هر انسان سالمی از آن گریزان است؛ ولی حقیقت این است که در وضع و اجرای قوانین، بحث از نفی و اثبات عواطف و احساسات مطرود است؛ زیرا هیچ کدام از اینها اساس درستی ندارد.
البته در وضع قوانین، اساس قرار گرفتن احساسات و عواطف درست نیست؛ هرچند نباید به طور کلی کنار گذاشته شوند؛ چرا که بدون اینها ناموزونی در امور به وجود میآید.
قانونگذار و مجری قانونی که خالی از عواطف و احساس باشد، جلاد بوده و نمیتواند انسان سالمی باشد و اگر هم بخواهد تنها احساس را در قانون و اجرای آن دخالت دهد، جاهلی بیش نیست. از این رو، در تلفیق این دو به ظرافت و دقت خاصی نیاز است.
در کار قانونگذار و نیز پزشک و مربی، عواطف اساس کار نیست، چنانچه بیگانگی کامل با عواطف نیز صحیح نمیباشد.
پزشکی که احساس و عاطفه را در خود میکشد تا بتواند بیمار را بهخوبی درمان کند، پزشک نیست و جلاد است، با این تفاوت که جلاد مأمور اجرای فرمان فرد دیگری است و پزشک مأمور اجرای اندیشه
(۱۲۳)
خویش است. پزشک بیعاطفه و احساس هرگز نمیتواند بیمار را درک کند و حالت و نگرانیهای او را مجسم نماید.
بیمار ناله میکند او بیتفاوت است، مریض میگرید او در حال خنده است، بیمار دردمند است اما او خرسند. چنین پزشکی شاید در بعضی جهات موفق باشد؛ ولی در بسیاری از جهات گذشته از آنکه بیمار را گرفتار میسازد، نمیتواند انسان سالمی باشد؛ چرا که ضعیفترین رگههای احساس را در خود از بین برده است. از سویی دیگر، اساس قرار گرفتن عواطف و درمان باعث میشود که پزشک نتواند تصمیمات درستی بگیرد. این که آدمی هم قاطع باشد، هم عاطفه داشته باشد، هم دارای قدرت کنترل احساسات باشد و هم داری حس همدردی و دل سوزی باشد، کاری بس مشکل است و بیبهره بودن از هر یک نشانه نقص آدمی است و تنها افراد کامل و شایسته موفق به بروز صحیح احساسات و عواطف خود میشوند. آنچه مهم است کنترل هر یک از این اوصاف همراه با قاطعیت و مقدار اعمال هر یک در مواقع لزوم است؛ البته چنین حالتی در کمتر فردی پیدا میشود و افراد کامل و دانا به امور میتوانند به چنین مقامی برسند که هر یک از احساس، عاطفه و قاطعیت را در جای مناسب خود اجرا نمایند و از هر کدام به مقدار لازم بهره گیرند که به چنین افرادی حکیم میگویند.
قانون، همواره شعار حمایت از زیردستان را میدهد ولی در عمل، با همین شعار روزگار آنان را به سیاهی میکشاند.
اگر جوامع کنونی ـ از هر قوم و ملتی یا دین و مذهبی که باشند ـ ملزم به رعایت قانون باشند؛ هرچند قانون جنگل باشد، وضع عمومی و موقعیت جامعه بهتر از وضعیت فعلی بود که دنیای متمدن ما گرفتار آن است.
(۱۲۴)
کسانی به قانون عمل میکنند که از وضع آن بیخبر بودهاند.
درست است که حتی قانون نیز میتواند قانون را نقض کند اما بیقانونی بزرگترین راه نقض قانون است؛ همانطور که قانونگذاران بیشترین ناقضان قانون هستند.
طناب قانون، هر ضعیفی را به راحتی خفه میکند.
کسانی که قانون را وضع میکنند، راه گریز از آن را به خوبی میدانند.
قانونگذاران، واژه قانون را به تمسخر و لودگی کشاندهاند.
قانون گذاران به طور نسبی و نوعی از آبرومندترین دزدان جامعه بودهاند.
ابتدا قانونگذار قانون را لجنمال میکند.
در هر جامعه، همیشه قانون به نفع قانونگذاران است.
کسانی خسارت قانون را پرداختهاند که در اصل قانونگذاری بیبهره بودهاند.
قانون کلی است و از این رو تطبیق آن بر مصادیق، کار آسانی نیست و در بسیاری از موارد موجب ضرر و زیان میشود. امر کلی ممکن است هزاران فرد داشته باشد؛ به همین خاطر قرار گرفتن هر فردی در جایگاه خود، کار آسانی نیست و از همین رو تمام قوانین در روز جزا مورد بازخواست قرار میگیرد و کاستیها محاسبه میشود. دنیا نمیتواند عدالت کامل را در پرتو قانون محقق سازد؛ اگرچه از جهات دیگر عدل و عدالتی برقرار شده باشد. قانونگذار باید کاملترین افراد باشد و افراد عادی هرگز قدرت فهم موارد اجرایی قانون و حکم و قضا را ندارند و برای همین است که قانونگذار و قاضی باید از عالیترین مراتب کمال برخوردار باشند.
(۱۲۵)
تا امروز بشر بیشترین وقت را برای وضع قانون گذاشته و کمترین نتیجه را گرفته است.
اگر در طول زمان تنها یک قانون عملی میشد، دیگر مشکل و فسادی در ارکان جامعه و مردم پیدا نمیشد و آن قانون این است که هر کس به کار مناسب خود مشغول شود؛ از مقام والای رهبری گرفته تا پایینترین مراتب عمومی و خصوصی جامعه؛ هرچند که این از آرزوهایی است که هرگز تحقق نمیپذیرد و بشر شاهد نابسامانیهای فراوانی بوده است بدون آنکه بتواند در از بین بردن این نابسامانیها کاری از پیش ببرد.
همواره بهترین دزدان جامعه، در لباس مجری قانون بودهاند.
وضع قانون، تنها از آنِ خداوند است و مشروعیت انبیا برای قانونگذاری نیز به اعتبار حق و عصمت آن حضرات علیهمالسلام میباشد که دیگر از اوصاف بشر عادی نمیباشد.
قانون، تنها قانون الهی است؛ از این رو تنها مجری حقیقی قانون، پروردگار است و در مرتبه بعد و در تنزیل، قانون مجری الهی میخواهد که کسی جز اولیای خدا نمیتواند باشد.
هر قانونی که وضع میشود، مجریان هر طور که بخواهند به آن عمل میکنند؛ البته بهگونهای است که قانونگذار نیز راضی میشود.
گذر « ۸۲ » اختناق
اختناق، بر دو پایه جهل افراد و استبداد حاکمان استوار است. اختناق مهمترین عامل نفاق و مخربترین انگیزه برای بروز نفاق و تباهی است.
(۱۲۶)
گذر « ۸۳ » آزادی از آزادی
آیا آزادی از آزادی ممکن است؟ آیا اینگونه آزادی هرج و مرج نیست و باعث خمودی و بندگی نمیشود. هرچند هر بندگی و اطاعتی را نمیتوان خمودی نامید، بلکه بندگی حق و اطاعت از اولیای بر حق او به رهایی منجر میشود.
آن که آزاد است، عمرش بر باد است و آن که وابسته به غیر حق میباشد، عمرش ارزشی ندارد.
آن که آزاد است، مردانگی خود را امتحان میکند و آن که اسارت و بندگی غیر حق را میپذیرد، انباشتهای از پلیدیهاست.
آزادی هم میوه تلخ دارد و هم شیرین. تلخترین میوه آن رهایی ابتدایی و سقوط نهایی است.
گذر « ۸۴ » مردمآزاری
چگونه شکر این نعمت گزارم
که دست مردمآزاری ندارم
این بیان محتاج دقت و بررسی است. کسی که دستی برای مردمآزاری ندارد دیگر به شکر نیازی ندارد. آن کس که دست دارد و میتواند مردمآزاری کند و خود را نگاه دارد، باید شکر این نعمت نماید؛ ولی نداشتن، شکری ندارد. اگر کسی دست داشت و آزاری نداشت یا آن که دست داشت و خیراتی نیز داشت، بسیار خوب است و البته دومی بهتر از
(۱۲۷)
اولی است و باید گفت دست برای همین است که کار را خوب انجام دهد و انجام ندادن کاری، خود کفران نعمت داشتن دست است. پس شعر گفته شده ناقص است؛ چرا که بیدستی شکرانهای ندارد؛ ولی اگر کسی دست داشت و آزار دیگران را اختیار نمود و نتوانست خود را کنترل نماید، آن بیدست نسبت به این شخص میتواند شکر بیدستی خود را بهجا آورد:
چگونه شکر این نعمت گزارم
که دست دارم و آزاری ندارم
البته شعر را میتوان به گونه گفته شده نیز معنا کرد.
گذر « ۸۵ » کنارهگیری از مردم
در کارها و امور، اگر آدمی توانست در هر کجا و با هر کسی باشد ولی سالم بماند، بسیار خوب است و در صورتی که معاشرت با اهل فساد موجب گمراهی او نگردد، اشکالی ندارد. گاهی کنارهگیری از اهل فساد، خیر دنیا و آخرت را در بر دارد ولی گاهی باعث نارسایی در امور دنیوی و اخروی مردم میشود. اگر کسی نتوانست در معاشرت با مردم سالم بماند، بهتر است خود را به کناری کشد و خویش را با فساد تطبیق ندهد؛ زیرا بدی کنارهگیری کمتر است از بدی با هر که بودن و فاسد شدن.
پس کنارهگیری نسبت به کسی که در میان افراد بدی است بد نیست؛ زیرا تا حدودی سالم میماند، همچنین نسبت به کسی که بین اهل فساد است و فاسد میباشد، کنارهگیری پسندیده است. بسیاری از میانداران فاسد، چنانچه کنار میکشیدند، هم برای آخرت آنها بهتر بود و هم برای دنیا و آخرتِ مردم، همانطور که کنارهگیری بعضی دیگر عامل نارساییهای دنیا و آخرت آنان و مردمان بوده است.
(۱۲۸)
گذر « ۸۶ » آزادی بیان
بهرهبری، استفاده و حفظ کتب ضلال و گمراهکننده برای افراد عادی حرام است. این حکم دینی نه تنها با شعار معروف آزادی بیان و قلم و عقیده منافات ندارد و در برابر حقوق بشر نیست، بلکه برای پاسداری از کمال بشر میباشد؛ همانطور که دین استفاده از این کتابها را برای محققان مجاز میداند و این عقیده اسلامی از ناحیه حقوق بشر گرایانی که کمال بشر را نمیدانند مورد ایراد قرار میگیرد.
باید دانست این عقیده اسلامی دارای زیربنایی است و در فهم درست این عقیده باید به آن توجه کامل داشت و تعادل و تعامل به کار رفته در آن را با دقت ملاحظه نمود.
گذر « ۸۷ » مطلقگرایی و محترم نبودن تمامی عقاید
کسانی که تمام هستی و حتی افکار و عقاید را نسبی میپندارند و حقیقت، کمال و واقعیت را چنین میدانند، باید اعتقاد به آزادی همگان را بپذیرند؛ زیرا عقیده و فکر هر کس برای وی محترم است؛ خواه به این عقیده عمل کند یا اعتقاد به آن از سر فریب و ریاکاری باشد.
تمام ادیان آسمانی حق تعالی را مطلق میدانند و کمال وجود مطلق را در وجود حضرت حق مشاهده میکنند و اعتقاد کامل به حقیقت مطلق و مطلق حقیقت دارند و این نظریه را در قالب عبارتی به نام خداوند جمال و
(۱۲۹)
جلال ارایه میدهند.
پیروان حق، تمامی افکار و اندیشه بشری را در یک صف قرار نمیدهند و به خوب و بد و زشت و زیبا، درست و نادرست، صحیح و فاسد، صواب و ناصواب عقیده دارند. حق را یکی میشناسند و آنچه در برابر حق مقابله دارد را باطل میدانند و در جهت نفی و محو کامل آن کوشش میکنند؛ همانطور که اهل نسبیت برای هر نوع زشتی و زیبایی و درستی و نادرستی ـ اگرچه به ظاهر ـ حق حیات قایلند و هرج و مرج اخلاقی و اهمال صفات را رواج میدهند و هرگونه مبارزه با عقاید نادرست را ممنوع میدانند و به تمام آن مهر آزادی میزنند.
پس آزاداندیشی و عدم جواز دخالت در نوع عقیده این و آن و یا وحدت حقانیت و مبارزه با باطل و کوشش در جهت حاکمیت حق در گرو وجود نسبیت یا وجود مطلق یا انکار این دو در اندیشه و عمل انسان است. البته اطلاق در حق و مطلق بودن حقیقت با نسبیت اهل حق منافاتی ندارد و پیروان ادیان نباید با مطلقگرایی کلی، تمامی اقسام نسبیت را نفی نمایند؛ همانطور که پیروان هر مکتب الهی یا هر گروه و مردمی باید نسبت به گروهها و مردم دیگر چنین اندیشهای داشته باشند.
گذر « ۸۸ » دوستی و رفاقت
در دنیای کنونی تنهایی هرچند مطلوب است، ممکن نیست و در صورت امکان، مناسب نیست.
بهترین نوع معاشرت، داشتن دوست همراه و همگام است؛ خواه از
(۱۳۰)
بیگانگان باشد یا از فامیل، از زن و فرزند آدمی باشد یا از دیگران.
آنچه مهم است، دوست داشتن و با دوست و رفیق معاشرت کردن است؛ به هر رنگ و شکلی و به هر خلق و خویی که باشد، مهم نیست.
معاشر و همصحبت را نباید با «رفیق» خلط کرد؛ چرا که میان این دو گروه تفاوت فراوانی است. گاه میشود که سالهای زیادی با کسی معاشر باشید؛ اما هیچ گاه با او رفیق نباشید.
رفیق کیمیایی است که باید قدر آن را شناخت و آن را ارزان از دست نداد و از او حمایت کرد و برای همیشه با او بود.
دوست پیدا کردن و رفیق به دست آوردن، کار آسانی نیست و هر کس نمیتواند از عهده آن برآید. نباید ایستاد تا دیگران بهسوی انسان آیند و آدمی را دوست و رفیق خود گردانند؛ بلکه باید آدمی خود به سراغ دیگران رود و رفیق انتخاب کند.
در تحقق دوستی باید طالب بود نه مطلوب، تا فرد شایسته و مورد نظر به دست آید. نباید مطلوب بود که گاه میشود طالب وی ارزش دوستی نداشته باشد.
در پی دوست بودن و درخواست دوستی با فرد شایستهای کردن، خود دلیل فراست، دانایی و شجاعت فرد است و آدمی را از دوستان بیهوده دور میدارد.
دوست مناسب و خوب آن است که انتخاب شود، نه آن که به طور اتفاقی هر کس که آمد، دوست به حساب آید. افرادی که میایستند تا دیگران طرح دوستی با آنان بریزند، افزون بر ضعف و سستی که دارند، همیشه زیان میبینند. آنان هیچ گاه دارای دوستان خوبی نمیشوند و
(۱۳۱)
همیشه بیرفیق میمانند.
یکی از صفات افراد لاابالی آن است که با هر کس طرح دوستی میریزند و با همه نوع افراد معاشرت میکنند. اینگونه افراد نمیتوانند دوست خوبی داشته باشند. افرادی که منتظرند تا دیگران طرح دوستی بریزند، مردمان ضعیف، متکبر و ناآگاهی هستند.
باید دوستانی داشت و برای به دست آوردن آنها خوب زحمت کشید، فکر کرد و دقت به خرج داد. این عمل، خود ریاضت مهمی است. ممکن است رفقای خوب ابتدا فردی را نپذیرند و راه ندهند؛ ولی نباید مأیوس شد و از کوشش باز ایستاد؛ بلکه باید این امر را دلیل بر ارزش دوست دانست و برای جلب نظر وی راههای لازم را پیش گرفت و کوشش نمود.
از دوستانِ هر جایی باید پرهیز داشت که اینگونه افراد عمر، دین و حیات با ارزش انسان را تلف میکنند و در صورت بروز مشکلات، از آدمی پرهیز میکنند و میگریزند و بسیاری از آنها دشمن نیز میگردند. اگر کسی بتواند در گزینش دوست دقت به خرج دهد و فرد انتخابگری باشد، هیچ گاه تنها نمیماند و مبتلا به غربت و تنهایی نمیگردد.
مهمتر از به دست آوردن دوست، نگاهداری آن است. باید در نگاهداری دوست از بذل هستی خویش دریغ نداشت.
قدرت تحمل در مقابل ناملایمات دوستان خوب، حکایت از عقل و بزرگی فرد میکند.
هر کس نمیتواند نسبت به دوستیابی انتخابگر باشد.
دوست خوب هرچند کم است، ارزش جستوجو را دارد و تحمل
(۱۳۲)
ناملایمات دوستان خوب هرچند سخت است، ارزش و قدر برتری را در بر دارد.
گذر « ۸۹ » مواظبت از دوست
دل ها به سوی یکدیگر میآیند و چه زود جذب هم میشوند؛ ولی به زودی و از این هم زودتر از هم میبُرند و راه را با گریز از هم جدا میسازند. دوست با اقدامی دشمن میشود و دشمن، دوست میگردد. دو دوست یکدیگر را میبوسند و میبویند و گاهی از هم دست بر میدارند و از هم دور میشوند.
بیشتر از دشمنان باید مواظب دوستان بود. از دوستان، بیشتر باید پرهیز داشت تا دشمنان؛ زیرا پرهیز از دشمن قهری و طبیعی است و پرهیز و توجه به دوستان، نیازمند عقل، توجه و اراده میباشد و این خود ظرافت این امر است.
در ظرف ناسوت، قرب فراوان میتواند بُعد فراوان داشته باشد؛ ولی بعد فراوان، قُرب فراوان به همراه ندارد؛ جز آن که در بُعد فراوان، قرب خود را ظاهر سازد و جهت فاعلی را در دست گیرد.
در محیط برخوردها و دوستیها و دشمنیها این قانون را که: «هیچ کس ما را جز حضرت حق تعالی بهطور مطلق نمیخواهد» نباید از نظر دور داشت تا دشمن و دوست مطلق برای خود نسازید و نه بیباک شوید و نه سادهلوح و خوشباور. اگر کسی خلاف این را بگوید، یا شما خود توقع آن را داشته باشید، در بیراهه میباشید.
(۱۳۳)
باید در تمامی زمینهها، مرز کارها و اندازه امور و افراد را بهخوبی مراعات کرد که این خود میزان و موجب تمییز عاقل از ناآگاه است. اگر مرز را شکستید، شکسته میشوید، هرچند کار شما حق باشد. اگر مرز را نشناختید، مرز شما را نخواهند شناخت و خود را درگیر کرده و باعث زحمت خود و دیگران شدهاید.
چگونه باید دوست و رفیق خوب را شناخت؟ اندازه دوستی و رفاقت تا کجاست؟ یا آنکه این معنا نباید میزان و مرزی داشته باشد و رفاقت معنای گستردهای دارد که بینهایت است؟
پرسش نخست چندان مشکل نیست و دوست خوب و بد را میشود در کشاکش مشکلات شناخت. در حوادث و مصایب میتوان یک یک افراد را مورد آزمایش قرار داد و موقعیت آنان را به دست آورد؛ ولی امر مهم، پرسش دوم است که رفاقت باید دارای اندازه و مرزی باشد یا آنکه بیاندازه و بدون مرز است و رفاقت میتواند بر هر چیزی و هر امری مقدم باشد؟
به طور نمونه، اگر دو نفر بهحق با هم رفیق هستند و میخواهند با هم رفیق بمانند، اگر به مواضع اصولی رسیدند که نتوانستند با هم همراه باشند، چه باید کنند؟ یکی میخواهد ایمان به خدای تعالی یا اعتقاد به امری داشته باشد و دیگری نمیخواهد چنین اعتقادی را داشته باشد. حال، در اینجا چه باید کرد؟ آیا باید ایمان به خدای تعالی و اعتقاد به او و یا چیز دیگری را اصل قرار داد یا رفاقت را؟ آیا میشود گفت من با تو رفیق هستم؛ هرچند شما از دین خارج شوید و کافر شوید یا آنکه باید گفت ایمان به خدا اصل است و رفاقت با کافر برای مؤمن قابل جمع
(۱۳۴)
نیست. هر یک از این دو امر که حمایت شود، آثار گوناگونی دارد و بهگونهای متفاوت جلوه میکند. اصل رفاقت، ایمان را در هم میشکند و یا آنکه اصل ایمان، رفاقت را محدود میسازد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت: دو معنا برای رفیق میتوان داشت: نخست، رفیقی که به طور مطلق رفیق است و اقتدار چنین رفاقتی را نیز دارد؛
دوم، رفیقی که توان محدود دارد و امکانات وی در تمامی زمینهها نسبی است.
رفیق مطلق و رفاقت اطلاقی با تمامی اقتدار و توان فعلی جز بر جناب حق تعالی صادق نیست. جز خدا کسی نمیتواند داعیه چنین معنایی را داشته باشد؛ هرچند پیامبر و امام باشد؛ چون مقام خلقی دارای چنین اطلاق و عمومی نیست. پیغمبر که پیغمبر است، توان وی محدود است و تا اندازهای میتواند با افراد باشد و به جایی میرسد که مأمور به ترک دوست نااهل و بیایمان میشود و شاید در رفاقت، صبر و توان وی تمام گردد و رفیقی را ناپسند داند و از او ببرد.
آن کس که میتواند بیاندازه و بدون مرز، عنوان رفاقت و رفیق را برای خود حفظ کند و مانند دیگر صفات خود بی حد و مرز باشد، خداست. خداست که میتواند چنین اقتداری داشته باشد و در هر شرایطی، آشنایی و رفاقت خود را با آدمی حفظ کند؛ هرچند آدمی از حق تعالی بگریزد و او را دشمن داند و کفر اختیار کند؛ زیرا تمام بُعد از جانب عبد است و این بنده است که چنین اوصافی را در خود متغیر میبیند و حق تعالی به طور ثابت و به تمام معنای کلمه رفاقت خود را حفظ میکند و نارفیقی افراد زیانی به رفاقت از جانب او نمیرساند و او را آزرده
(۱۳۵)
نمیسازد.
در هر صورت، اوست که با آدمی باقی میماند و در حیات، مردن، دنیا، آخرت، قبر و قیامت حکم ثابتی دارد؛ لحظهای لطف و رحمت خود را از آدمی سلب نمیکند و بهحق دوست و رفیق میباشد.
پس کسی که ایمان را بپذیرد و به چیزی معتقد باشد، به نام حق مطلق و دین حق، هرگز نمیتواند به رفاقت و رفیق غیر حق اصالت بدهد و در محدودهای مردمی میتواند با رفیق همگام گردد؛ ولی اگر کسی به خدایی معتقد نباشد و نسبت به مردمی چندان حساسیت از خود نشان ندهد، میتواند رفاقت را یک اصل قرار دهد و رفیقپرست شود؛ هرچند چنین امری، گذشته از آنکه ممکن و معقول نیست، میسر نمیشود و در خور توان خلقی نیست و رفیق به جایی میرسد که دیگر میبُرد و نمیتواند هماهنگ باقی بماند.
پس برای مؤمن، رفاقت با بندگان خدا نمیتواند بهطور کلی اطلاق و اصالت داشته باشد و تنها در محدوده شرایط دین میشود با دوست و رفیق همگام گردید؛ ولی اگر فردی انکار عقیده کند، یا نسبت به عقیدهای اهمیت ندهد، میتواند به رفیق و رفاقت اصالت بخشد؛ هرچند توان آن را در جهت فعلی ساختن این امر ندارد. تنها خداست که میتواند از عهده چنین امری برآید و به بندگان خود با هر خُلق و خوی و رنگ و رویی مرحمت کند و بندگان، خدای خود را به عنوان رفیق بشناسند، با این تفاوت که خدا رفیق خوبی برای همگان است. همگان نمیتوانند از کاستیها و کژیهای یکدیگر به راحتی درگذرند و تنها خداست که گاه بر اساس حکمت و مرحمت، تمام کاستیها را به هیچ میانگارد؛ پس
(۱۳۶)
رفاقت با خدا بهترین و عالیترین نوع رفاقت است که میتواند مرزی نداشته باشد و زمان و مکان نشناسد. خداست که میتواند به تمام معنای کلمه، برای هر کس رفیق خوبی باشد و در هر محنتی مددکار همگان گردد؛ در حالی که افراد دیگر توان و موقعیتی اینگونه را ندارند.
گذر « ۹۰ » خلوت و گریز
با هر کس خلوت میکنید، راهی برای گریز بگذارید، همانطور که هرگاه میگریزید، جای پای خود را شناسایی کنید و راهی را برای بازگشت باقی گذارید.
گذر « ۹۱ » اصالت منفعت
هیچ کس آدمی را برای خودِ آدمی نمیخواهد؛ بلکه منافع و خصوصیاتی را در نظر میگیرد و به کسی نزدیک میشود و هنگامی که آن منافع و ویژگیها از دست رفت، دیگر آن فرد هم از دست میرود.
گذر « ۹۲ » ریشه الفتها
بسیاری از روابط عمومی افراد به طور کلی بر اساس نادانیها استوار است و دوستیها و الفتها بر پایه خیالات است.
فراوانی از انگیزههایی که دوستیها را برپا میکند و عواملی که موجب
(۱۳۷)
نزدیکی و قرب دو فرد میگردد، به طور کلی از خودخواهی عمومی سرچشمه میگیرد و تمامی موقعیتها را این خودخواهی است که همراهی میکند؛ بدون آنکه ظواهر امر، حکایت و نشانهای از این خودخواهی داشته باشد.
اینگونه روابط فرد با فرد که بر اساس خودخواهی است، هرگز نمیتواند بقا و استمراری داشته باشد و از آن مهر، محبت و علاقه حقیقی به دست نمیآید و تنها صورتی از الفت، حاکم است تا زمانی که این خودخواهی خود را ظاهر سازد و لابهلای ظواهر به دست آید که تمامی الفتها و مهر و محبتها را نقش بر آب میسازد و بنیاد الفت، چون دودی به آسمان میرود.
هنگامی که افراد بر سر چهارراهها، دوراهها، یا تنگناهای زندگی همدیگر را بیمحابا ملاقات میکنند و مییابند که رشته الفت و محبت و رابطهای که بوده اساس حقیقی نداشته است و تنها منافع و موقعیتها ایجاب چنین امری را کرده، به راحتی از یکدیگر میگذرند و به هم پشت میکنند و گاه میشود که رو در روی هم میایستند و چنان با هم مقابله و ستیز میکنند که گویی خصم واقعی و دشمن هزار ساله یکدیگرند. البته، روابطی که اساس آن را نادانیها و یا اغراض شیطانی برپا میکند، هرگز نمیتوان از آن ثمر و توقعی بیش از این داشت.
الفتی که بر اساس خودخواهی، اغراض شیطانی و هواهای نفسانی باشد و جنبههای حقیقی و انگیزههای معنوی نداشته باشد، زودگذر و کوتاه است. این ظاهرسازیها و بازیهای محبتگونه کودکانه ممکن است سالیان درازی به طول انجامد و همراه خوشیهای فراوانی باشد؛
(۱۳۸)
ولی چون اساس سالم و رابطه درستی ندارد، امید بقا و استمراری به آن نیست و زایل میگردد.
این اساس مادی و رابطه دنیوی در تمامی سطوح میتواند وجود داشته باشد؛ از جمله رابطه دوستی و زناشویی و دیگر روابطی که تمامی بر پایه منفعتطلبی و فرصتخواهی است.
اگر اساس روابط را ایمان، درستی، سلامت، پاکی، عشق و شرف آگاهانه تشکیل دهد، هرگز زوالی را در پی ندارد و گذشته از سلامت و رضایت، همراه بقا و ابدیت میباشد. البته در صورتی که تمامی این واژهها به حقیقت در افراد یافت شود و تنها به صورت اکتفا نگردد که از صورت اینگونه واژهها و روابط چیزی جز زوال حاصل نمیشود.
ادعا، ظاهرسازی و پرگویی را نباید دلیل بر محبت و عشق افراد دانست. تمامی دعاوی را باید در بوته آزمایش قرار داد تا معلوم گردد افراد نسبت به هم چگونه رابطه و عشقی دارند، زن عشق به شوهر دارد و زندگی خود را در شوهر مییابد یا در خانه و زندگی مادی، که در این صورت با نابودی زندگی مادی، دیگر عشقی نمیماند و با نابودی پول، پست و مقام بسیاری و یا آنکه تمامی اهل دنیا از اطراف آدمی، نه آنکه میروند، بلکه میگریزند و پشت سر خود را نیز نگاه نمیکنند و گاه دشمنی نیز میکنند.
این صفت اهل دنیاست که در هنگامه وقوع حوادث باقی نمیمانند و فقط در خوشیها خوشند و از ناخوشی گریزان.
محبت اهل صفا، موحدان، اصفیا، اولیای خدا و مردمان راست و درست با افراد هرگز زوالپذیر نمیباشد و حوادث نمیتواند آنان را از هم
(۱۳۹)
دور و جدا گرداند؛ بلکه مشکلات و حوادث، آنها را صیقل میدهد و بیشتر به هم نزدیک میسازد و عشق و مهر آنان نسبت به یکدیگر را بیشتر میکند.
این فاصله میان اهل دنیا و آخرت، هرچند کوتاه نیست، وجود دارد و مردمان راست و درست نیز هرچند اندکند، هستند و امری بودنی است.
گذر « ۹۳ » جامعهشناسی مردمان
در طول عمر کوتاه خود، حوادث مختلفی دیدهام و در میان مردم گوناگونی بودهام، از بدترین مردم تا خوبترین آنها، از مذهبی تا غیرمذهبی و از عالم و جاهل تا غنی و فقیر. هر یک از افراد و گروههای مختلف را در لباس خود و در مکان آنان دیدهام. سراغ جامعه و مردم مختلف رفته و سخنها شنیدهام و با آنها طی طریق و سیر و سلوک داشتهام.
با آنکه نمیخواهم بگویم کجاها رفته و چه کسانی را دیده و چگونه با آنها برخورد نمودهام ـ لازم هم نیست بگویم که کلام به درازا میکشد ـ ولی اینقدر بگویم که به اندازه لزوم و حاجت دیدنیها را دیده و به آن با نظر عبرت و دقت نظاره کردهام.
در اینجا تنها نسبت به افراد انسانی میگویم و به طور خلاصه با همین دید محدود کمّی و گسترده کیفی مطالبی را بیان میدارم.
با آنکه تمامی دنیا را نگشتهام و میتوان گفت کمتر جایی از دنیا را دیدهام، با بیان منطقی از دیدهها برای ندیدههایم استمداد میگیرم.
(۱۴۰)
انسانها هرچند با یکدیگر تفاوت دارند و دو فرد نمیتوانند خود را یکی بدانند، تمامی در جهت و مواردی با یکدیگر همفکر میگردند و اقشار و گروههای همنوعی پیدا میکنند. در اینجا از نوعیت آنها سخن به میان میآید، نه شخصیت آنها؛ زیرا بحث کلی است.
میتوان گفت هر فرد مذهبی ـ گرچه مذهب وی کفرآمیز باشد ـ با نوعی تعصب همراه است و فردی میتواند از تمامی تعصبات به دور باشد که دور از هر خط و مرامی باشد. دفاع فکری و عملی از یک خط و فکر غیر از تعصب است و کمال یک انسان محسوب میشود؛ هرچند میزان شناخت تعصب و دفاع از مرام که همان غیرت و حمیت باشد، چندان آسان نیست.
ارتجاع مذهبی که به معنای جمودگرایی و بیفکری است، بدترین نوع تعصب است؛ هرچند بیغیرتی، بیمرامی و بیبندوباری نیز بیشخصیتی انسان را میرساند. زندگی با افراد مرتجع بسی مشکل و دردناک است و انسان در تمامی آزادیهای معقول نیز محدود میگردد. زندگی در میان افراد لاابالی و بیخط نیز پوچی میآورد و دنیا و انسان برای چنین فردی جز یک حرکت بیهدف و سرگردان نمیباشد.
عاقل کم پیدا میشود وگرنه هر کسی مهمترین فرد برای زندگی میبود؛ هرچند شاید در میان جامعه به طور محدود از این قبیل افراد باشند، به طور گروهی هرگز وجود ندارند. اینگونه افراد در جوامع امروزی و در هر زمان دیگر به طور انفرادی مشاهده میشوند.
زندگی در شهر به مراتب بهتر از زندگی روستایی است؛ هرچند شهر جهنم باشد و روستا بهشت. تنها باید از زیبایی طبیعت روستا استفاده کرد
(۱۴۱)
و با آن بیرابطه نبود.
این که میگویند لاتها و داشیها بهترین مردم هستند و از مقدسها، مذهبیها و خوبها هم بهترند، سخن نادرستی است. در میان داشها و لاتها آنقدر جنایت، بیرحمی و نامردی حاکم است که قابل گفتن نیست. تنها چیزی که هست این است که اگر آنها به قول معروف رگشان بگیرد و سر غیرت بیایند، شاید یکجا خوب مردانگی کنند وگرنه اینچنین نیست که همیشه بهترین مردمان باشند. از این رو باید گفت در میان آنها ریا و غیرفریبی کمتر پیدا میشود و آنان در بند ظاهر نیستند؛ البته اینها قدرت مردانگی را در برخی موارد دارند و میتوانند کارهای بزرگی را انجام دهند؛ ولی سخن این است که در میان جوانمردان ـ که تعداد آنان کم است ـ مردان لایقی پیدا میشود که نه اهل ظاهرسازی هستند و نه آلودگی لاتها را دارند. اینها مرد مردانند؛ اگر پیدا شوند!
هر که دوست دارد زیاد بگوید و کم بشنود، با علمای صوری طرح دوستی بریزد؛ هرچند باید مواظب باشد کوچکترین جسارتی نداشته باشد که جدایی برای او حتمی میگردد.
عرفا هرچند یافت نمیشوند، مدعیان خیالی آنها چیزهایی میگویند که شنیدنی است؛ هرچند نباید گرفتار آنان شد. از مسجدیان نیز چیزی به دست نمیآید. این روزها تنها باید به آبروی صوری آن اکتفا کرد و دیگر هیچ.
تنهایی هرچند خوب نیست، بهتر از بسیاری از محافل و انسهاست؛ البته بهتر است آدمی تنهای تنها نباشد و برای خود همصحبتی داشته باشد. با هر کس دوست میشوی او را احترام نما؛ ولی به او چندان
(۱۴۲)
اعتماد نداشته باش. تا میتوانی بودن با هر کس را جلوت به حساب آور؛ آدم باید خلوت را تنها با خود بودن و با خدای خود بودن بداند. خلوت در خانه با اهل و عیال را نیز نباید خلوت به حساب آورد و آن را باید جلوت دانست.
با مردم بیریشه نباید دمخور شد که آدمی در مقابل آنها آسیبپذیر است. باید با کسانی بود که ریشه دارند؛ چرا که اصالت و ریشه جهاتی از نفع را در هنگام خطر به همراه دارد.
کسانی که تازه به جایی رسیدهاند، قابل اعتماد نیستند و آنان که پرگو و پرمدعا هستند، کارگشایی ندارند.
به طور کلی به «زن» کمتر باید اعتماد کرد و تکیه به زن، ضعف و سستی مردم را میرساند؛ هرچند زنهای شایسته و برجسته موقعیت ویژه خود را دارند. از زن باید بیشتر بهره گرفت و در مواقع لزوم هر نوع کام ممکن را برد و در جهات متعدد، به منافع و منابع نقد او تکیه کرد. مرد نیز نسبت به زن باید این گونه باشد و از هر خوشایندی نسبت به زن دریغ نداشته باشد. به استعداد و توانمندی زن باید توجه داشت ولی کمترین و کوچکترین کوتاهی نسبت به او روا ندانست. نزدیکترین فرد به مرد، زن است و نامحرمترین فرد به مرد نیز زن است و مرد نباید مشکلات و سختیهای خود را در خانه خالی کند و خوب است شادمانی و موقعیتهای خود را در صورت مصلحت با وی تقسیم کند. گریز از زن هرچند ممکن نیست، درباره آنها باید احتیاط کرد و لازم است در مقابل آنان اندازه نگاه داشت. میخواستم چیزهایی بگویم که حالش نیست؛ مصلحت هم نیست؛ زیرا باید وارد خصوصیات مختلف افرادی
(۱۴۳)
شد که موازین شرعی درباره آن مورد بحث قرار میگیرد و چندان ضرورت چنین سخنی را نمیبینم؛ هرچند بسیار مهم و باارزش است و خود دیدهام که چه بوده و چه هست این طرفه معجون الهی.
گذر « ۹۴ » انس با خداوند
بهترین دوست، شیرینترین یار و نزدیکترین رفیق آدمی تنها حق تعالی است و بس. هر کس و هر چیز اندازه و مرزی دارد و بیش از اندازه معین آن با آدمی همراه نیست و همین که ظرف وی پر شد، دیگر تحمل و صبر وی تمام میشود و به طور ارادی یا غیر ارادی آدمی را ترک میکند.
تنها خداوند مهربان است که در هر صورت و با هر شرایطی آدمی را میخواهد و از هر جهت نیازمندیهای او را تأمین میکند. علاقه حق تعالی به انسان بدون طمع است و نیز توان برآوردن همه خواستههای انسان را دارد و جز به صلاح و صواب نمینگرد. اگر انسان نسبت به تلاشی که برای جلب و جذب فردی و چیزی دارد به اندازه کمترِ از معقول، به خدا رو بیاورد و دل به او بندد، خداوند متعال یار و صدیق شفیقی برای وی میگردد.
گاه آدمی برای جلب و جذب موجودی ضعیف سالها کوشش میکند؛ در حالی که میداند مدت انس وی با او بسیار کم و اندک است؛ اما با کمتر از این مقدار حق تعالی به آدمی رو میآورد و مدت وی هم تا ابد است.
دل به حق تعالی بستن، به او عشق پیدا کردن، مهر وی را به دل گرفتن و
(۱۴۴)
احساس فراق وی را در خود یافتن، موجبات کمال و صلاح و صفای آدمی را فراهم میآورد. اگر اندکی توجه به حق تعالی پیدا شود، درهای معنویت و صفا به روی آدمی باز میگردد و انسان، خداوند را در خود مشاهده میکند.
نظر به هر چیزی فنا دارد و تنها نظر به حق است که باقی میماند. دل به هر کس بسته شود، بریده میگردد؛ اما دل به حق تعالی بستن بریدن ندارد. اگر انسان خدا را داشته باشد و به او اعتماد کند، دیگر احساس غربت، تنهایی و نارضایتی در خود احساس نمیکند؛ چرا که غریب کسی است که از حق تعالی دور است و دل بر غیر حق دارد و بیچارهتر از این شخص دیگر کسی را نداریم. دل مؤمن همیشه به حق تعالی مسرور، قوی و مطمئن است و با وجود او تزلزلی به خود راه نمیدهد و در مقابل مشکلات هرگز خود را نمیبازد و از میدان به در نمیرود.
اولیای خدا هستند که با تمامی مصایب و مشکلاتی که برای آنان پیش میآید، هرگز خود را نمیبازند. آنان با توجه به حق تعالی و به کمک امدادهای او با دشواریها مبارزه میکنند و شور و عشق به حق تعالی را در سراسر وجود خود نگاه میدارند. با تمامی مصایب و دشمنان شیطانی که دارند، هرگز طعم تلخ شکست را در کام خود نمییابند و در هر صورت، احساس پیروزی میکنند و شکست را از آنِ دشمنان شیطانی خود به حساب میآورند؛ چرا که آنچه حق است، خداست و آنچه باقی و شیرین است، حق تعالی است. حق تعالی جز در کام مؤمن شیرین نمیباشد. مؤمن است که حیات و ممات وی به حق تعالی است، اندیشهای غیر او برای مؤمن نیست و کام وی جز حق تعالی را قبول
(۱۴۵)
نمیکند و نمیخواهد؛ چون دل به غیر حق تعالی بستن حماقت است. عاقل تنها دل به حق تعالی دارد و تنها او را بر میگزیند.
گذر « ۹۵ » ارزش رفیق
اگر همه دنیا را طلا کنند و کوهی بسازند، ارزش یک رفیق را ندارد. زن، رفیق باشد، خوب است و نیز رفیق بودن برادر، پدر و فرزند خوب است و رفیق هم رفیق بودن او خوب است، هرچند این رفیق کم است ولی ارزش فراوان دارد.
خدای تعالی خود رفیق است و رفیقباز. رفیقی است که هیچ گاه آدمی را رها نمیسازد و تنها نمیگذارد و از زنده و مرده آدمی جدا نمیگردد.
گذر « ۹۶ » رفیق؛ فقط خوب
اگر بپرسند رفیق خوب کیست؟ میگویم رفیق محتاج اضافه نیست و رفیق یعنی خوب؛ هرچند چنین موجودی کمیاب است. آن کس که بد است، دیگر رفیق نیست. رفیق به تمام معنای کلمه، تنها خالق و رب آدمی است که بهترین رفیق است و تحت هیچ شرایطی انسان را رها نمیسازد.
گذر « ۹۷ » دوستی که دشمن نمیگردد
تنها دوستی که سزاوار دوستی است، خداست و در هنگام لغزش نیز با
(۱۴۶)
آدمی دشمن نمیگردد و در هیچ شرایطی از آدمی دور نمیگردد و برای همیشه نزدیکترین است.
گذر « ۹۸ » اقسام دوستی
برخی از واژههای معروف و دیر آشنای تمامی اقوام و ملل، واژههایی مثل رفیق، رفاقت، دوستی و آشنایی است. دوستی، آشنایی، رفیق و رفاقت هرچند واژههای متفاوتی هستند، تمامی با یکدیگر مجانست و نزدیکی تنگاتنگی دارند. آشنایی معنای بسیار عام و گستردهای دارد که از دوستی، رفاقت، دوست و رفیق عمومیت بیشتری دارد و میتواند مصادیق بسیاری داشته باشد؛ هرچند این عمومیت در جهت کمیت است و از جهت کیفی چندان موقعیت ارزشی ندارد و بر کمترین برخورد و نزدیکی منطبق میگردد.
آنچه مهم و دارای اهمیت خاص میباشد مسأله دوست، رفیق، دوستی و رفاقت است که گذشته از آنکه دارای اهمیت فراوانی است، اقسام متفاوت و گوناگونی دارد. این مفهوم همیشه این چنین تقسیم میشود که دوستان بر سه گونه میباشند: دوستان زبانی، مالی و جانی که هر یک به مقتضای مراتب کمتر میشوند تا رفیق و دوست جانی که به ندرت یافت میگردد. دوستان زبانی در محدوده آشنایان هستند و اسم دوست و رفیق را کمتر به خود میگیرند و در اخلاق عمومی به این دسته اطلاق دوست و رفیق میشود اما دوستان مالی هرچند کم و بیش، با نوسانی در کیفیت یافت میگردند. دوستان جانی را کمتر میتوان یافت و
(۱۴۷)
هر کس که یافت، بهترین گنج دنیا را یافته است. ما در این جهات نمیخواهیم بحثی داشته باشیم. بحث ما در جهت دیگری است که در اینجا به طور خلاصه بیان میکنیم.
در اینجا این اشکال پیش میآید که رفاقت با مؤمن و کسی که دین و خدای متعال را میپذیرد، چندان استحکام ندارد و با فروریزی ایمان، رفاقت نیز فرو میریزد و نمیشود به طور مطلق به رفاقت مؤمن تکیه کرد.
در پاسخ به این اشکال باید گفت: این اشکال از جهتی میتواند درست باشد که محدوده رفاقت با مؤمن محدود است و حد آن نیز ایمان به خدای تعالی و فرامین دین میباشد. مؤمن نمیتواند با کافر و دشمن دین رفاقت صحیحی داشته باشد و دشمن خدای تعالی نمیتواند عنوان دوستی با مؤمن را داشته باشد؛ مگر آنکه ایمانی صوری و ظاهری باشد که از آن رنگ و روی نفاق ظاهر میگردد؛ ولی از جهتی باید گفت این اشکال صحیح نیست و رفاقت با مؤمن از محکمترین اقسام رفاقت است و در محدوده ایمان میتوان محکمترین دوستان را فراهم آورد.
حدود و حقوقی که اسلام بر دوستی مؤمن نسبت به برادر مؤمن قرار داده است، عمیقترین رفاقتها را فراهم میآورد. تنها برای مؤمن نسبت به مؤمن دیگر بیش از سی حق یادآوری گردیده است. قرابت و دوستی میتواند کار را به جایی رساند که هیچ دوستی نسبت به دوست مؤمن خود وجود خارجی، هستی و حیات جدایی نداشته باشد. رفاقت در سایه ایمان میتواند از بهترین مصادیق دوستی باشد. این نوع از رفاقت، هرچند در محدوده ایمان قرار میگیرد؛ ولی بهحق، رفیق مؤمن رفیق است و میتوان به خوبی به او اعتماد کرد.
(۱۴۸)
پس رفاقت میتواند نوعی از عشق باشد که عشق موجودی به موجودی و فردی به فردی هرگز نمیتواند بدون رابطه صورت درست طبیعی داشته باشد. اصالت در رفاقت، بدون واسطه حق، میتواند نوعی از بتپرستی باشد و دارای بنیاد صحیحی نباشد؛ با این تفاوت که بسیاری از اقسام بتپرستی واقعیت خارجی دارد؛ ولی رفیقپرستی بیشتر ادعاست و واقعیت خارجی ندارد.
پس برای مؤمن کسی و چیزی نزدیکتر و رفیقتر از خدا وجود ندارد و رفاقت با هر کس، جهت فرعیت دارد. باید بر اساس رفاقت با خدا، رفاقت مؤمن با مؤمن را دید. چنین رفاقتی، هرچند محدودیت دارد، در جهت کیفی از بینهایت نشأت میگیرد و میتواند به میزان ایمان دو طرف، عمق داشته باشد. میشود طرفی، طرف مقابل خود را بدون مقایسه و در سایه ایثار و گذشت به طور بینهایت مورد عفو و اغماض قرار دهد و در قالب شرعی و با تأیید دین، هر گذشت و اغماضی را روا دارد و تمام هستی و موجودی خود را به دوست خود ببخشد. اگر دوستی، پدر یا پسر دوست خود را کشت، آن دوست از چنین جنایتی و از تقصیر یا قصور دوست خود در میگذرد. حتی رفیق میتواند به سبب دوست خود، از ناموس و زن خود در گذرد، به این صورت که او را طلاق دهد تا دوست وی با او ازدواج کند.
پس دوستی در سایه ایمان میتواند دارای بینهایتی در محدوده ایمان و با قالب شرعی باشد؛ در حالی که بدون ایمان، هرگز چنین مراحلی یافت نمیگردد، همانطور که با ایمان صوری و ظاهری نیز چنین مراحل و مصادیقی در خارج پیدا نمیشود که دوستی نسبت به دوست
(۱۴۹)
خود چنین کردار متهورانهای را داشته باشد.
پس دوستی در سایه ایمان و دین، نه تنها محکم و مستحکم است؛ بلکه تنها نوعِ مستحکم دوستی و رفاقت است. دوستی با غیر اهل ایمان چندان قابل پیشبینی و محاسبه نیست؛ همانطور که نمیشود به رفاقت و دوستی افرادی که ایمان صوری و سنتی دارند چندان اعتماد کرد؛ پس دوستی با کسی قابل محاسبه صحیح است که با خدای خود رفاقت و دوستی داشته باشد و تحت تربیت حق تعالی دوستی کند و از خدا چگونگی رفاقت و دوستی را بیاموزد؛ در تقصیرها و قصورها، رفتاری خداگونه و ایثارگرانه داشته باشد، دوست خود را به هیچ رها نسازد و به دروغ ادعای دوستی نداشته باشد؛ هرچند متأسفانه بسیاری از رفاقتها این چنین نیست و بیشتر بر اساس منافع استوار گشته است.
خوب است آدمی رفیق باشد و رفیق داشته باشد و در رفاقت، خود را خداگونه سازد و همچون خدا با دوستان خود رفاقت و دوستی داشته و برای دوست خود سودمند و ارزشمند باشد و نسبت به او گذشت و ایثار داشته باشد و تقصیر و قصور دوست خود را به راحتی بپذیرد و رفاقت را بر اساس منافع قرار ندهد و رفیق را برای دنیا و منافع مادی نخواهد.
انسان نباید رفیق را فقط برای مدتی موقت برگیرد و در رفاقت باید بتواند تحمل همه قصورها و تقصیرهای رفیق خود را داشته باشد، هرگز از رفیق مؤمن خود روگردان نشود و رفیق مؤمن را به عنوان رفیق مؤمن بپذیرد و این پذیرش را مقطعی به حساب نیاورد. در رفاقت، جهات شیطانی را دخالت ندهد و اگر رفیقی نیز رفاقت خود را با اعمال شیطانی جمع کرد، او بتواند با گذشت و ایثار، رفاقت را تطهیر کند و شیطان را از
(۱۵۰)
منطقه رفیق و رفاقت دور کند و صفا و صمیمیت لازم را جایگزین هر ناپاکی و آلودگی سازد. البته تحقق چنین اموری چندان آسان نیست.
با رفیقان باید با رفق و مدارا رفتار نمود تا رمیده نگردند؛ بهخصوص در زمان ما که نباید به رفیق و رفاقت چندان اعتماد نمود، همانطور که نباید به دیگر عناوین نیز چندان اعتماد داشت.
کلیات امور را نباید با مصادیق آن چندان مرتبط دانست. باید با کمال احتیاط و به طور محدود با همه و هر چیز برخورد قالبی داشت.
با اندک حرکت مارپیچی و یا زیگزاگی شاید کوزهای به کوزهای برخورد کند، بدون آنکه آبی بریزد یا کوزهای بشکند؛ اما صدای آن برای فروریزی بسیاری از عناوین کافی است. حال، رفاقت و دوستی باشد یا پدر و فرزندی یا زناشویی یا عناوین دور و نزدیک دیگر؛ ولی وضعیت موجود نمیتواند به کلیت موضوع خدشه وارد سازد؛ چنانکه در سایه ایمان، حقایق ملموسی از رفاقتها و دوستیها در تاریخ محرز است و کم و بیش مصادیق ناقص و صحیح آن مشاهده میگردد؛ هرچند برخورد با رفیق خوب و سالم نیز میتواند یکی از موارد توفیق باشد.
اگر آدمی لیاقت و توفیق داشته باشد که راه و رسم رفاقت درست را بهطور عملی بیاموزد، دوستی و محبت به رفیق خود را از خدای تعالی یاد بگیرد و بدون توقع، دوستی و رفاقت داشته باشد و در مقابل ناملایمات دوستان، به حقوق آنان بیتفاوت نباشد و از تقصیر و قصور دوست خود بهراحتی درگذرد؛ در این صورت، مقام و موقعیتی بس بلند در رشد و کمال به دست آورده است.
اگر دوستی بر اساس حیله و فریب باشد، پای خیانت و نامردی پیش
(۱۵۱)
میآید و علت دوستی، فرصتطلبی و منعفتخواهی خواهد بود و در این صورت، دوستی ارزشی ندارد و تنها معامله و برخوردی کاسبکارانه و معاشرتی محدود و بیروح است که از شور و شوق عمیق بیبهره است و در خور تحسین و اهمیت نیست.
اگر محدوده رفاقت در هر مرتبه و سطحی روشن و گویا باشد، خوب است؛ هرچند زبانی باشد. بدترین نوع رفاقت آن است که دروغ در کار بوده و فقط ادعا در آن باشد.
گذر « ۹۹ » سنجش دوستی
اگر کسی میخواهد از پیش بداند که دوست وی در هنگام دشمنی با او چگونه رفتار میکند، ببیند این دوست با دشمن فعلی خود چه میکند که نوع برخورد وی با دشمن، بیانگر نوع برخورد او با شما در آینده میباشد. اگر دوست شما با دشمن خود به مدارا و انصاف رفتار کرد، با او باش و اگر ظلم کرد و بیباک بود، با او ترک دوستی نما که جدایی به مدارا در امروز بهتر از جدایی با ستیز در فرداست.
گذر « ۱۰۰ » یار مناسب
خوشا به حال کسی که یار مناسب پیدا کند و بدا به حال کسی که یار مناسبی را رها کند. یار مناسب در قید و بند عار نیست و همین امر سبب میشود دار و ندار خود را فدای یار خود سازد.
(۱۵۲)
گذر « ۱۰۱ » دوستان فراوان
هر کس خیال کند دوستان فراوانی دارد، نمیداند که در حقیقت بیدوست و بیرفیق است. البته دوستی مراتب دارد و این مراتب بالا و برتر آن است که کمتر مصداق مییابد اما در مراتب پایین آن میشود به فراوانی نسبی آن اعتقاد داشت.
گذر « ۱۰۲ » دوستی با غیر خدا
دوستی با غیر خدا و یا برای غیر او در حقیقت نادانی است. کسی که غیر را بر خدا بر میگزیند یا خدا را نمیشناسد و یا اعتقادی به خداوند ندارد و یا از متاع عقل و اندیشه و خرد و ایمان بیبهره است.
(۱۵۳)
(۱۵۴)