چهره عشق

 

چهره عشق

فصل یکم: دهش عشق

 


تفسیر و تأویل: « بـِ »


 

معنای باء

«بـِ» حرف جر و حرف ابتدا و به تعبیر ما «حرف بسط» است؛ همان‌طور که همزه «حرف فتح» و «هو» حرف هویت حقی است؛ به این معنا که «هو» در واقع همان «هـ» و اسم باطن است و «واو» به آن ملحق شده است.

حرف «بـِ» از اسم الهی «بسط» مشتق می‌شود و اصل این حرف از اسم گرفته شده است و چنین نیست که تمامی حروف جامد باشد. همان‌طور که حرف «الف» و «همزه» از فَتْح و مشتق از آن است. باید توجه داشت همزه با الف هیچ تفاوت ذاتی و ماهوی ندارد، بلکه تفاوت آن مقامی است؛ یعنی همزه می‌تواند در ابتدا، میانه و پایان کلمه بیاید، اما الف چون ساکن است و ابتدا به ساکن محال است، در ابتدای هیچ واژه‌ای قرار نمی‌گیرد و تنها در وسط یا پایان کلمه می‌آید. بنابراین زبان عربی بیش از بیست و هشت حرف ندارد.

«بـ»از حروفی است که از اسما گرفته می‌شود و ما آن را «بای بسط» می‌گیریم. البته این در حالی است که خود بسط از «باء» گرفته شده است و این دور نیست؛ زیرا وقتی می‌گوییم «باء» از بسط است یعنی حقیقت بسط

چهره عشق / صفحه : (۲۵)

ـ نه لفظ آن ـ است که ترکیبی معنوی و حقیقی و ربوبی است و به مصداق آن ناظر است و وقتی می‌گوییم بسط از باء است؛ یعنی صرف حرف باء که امری لفظی است و مفهوم آن مقصود است و بحث حقیقت آن در کار نیست. اگر در روایت است که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «أنا النقطة التی تحت الباء»(۱)، مراد بای جاره نیست، بلکه باء به معنای حرف بسط مورد نظر است و آن باء است که نقطهٔ آن مورد اشاره واقع می‌شود و تعین دارد.

ما چنین بحث‌های ادبی و نظریات جدید ادبی خود را در کتابی با عنوان «دانش اشتقاق» آورده‌ایم. در آن‌جا گفته‌ایم همان‌طور که بسیاری از اسما از حروف شکل می‌گیرد؛ برخی از حروف نیز از اسما گرفته می‌شود. این نظریه در علوم غریبه کاربرد دارد و بحث اصلی آن در چنان دانش‌هایی می‌آید.

 


 

بای فتح

«باء» نخستین حرف از حروف فتحی است و چینش تمامی حروف از آن شروع می‌شود، نه از حرف «الف». خود «باء» از نقطهٔ زیر آن است که شکل می‌گیرد. نقطه‌ای که تمامی پدیده‌های هستی را در آن و از آن می‌توان دید. نقطه‌ای که فتح وجود با لحاظ حبی است که بر همهٔ هستی وارد می‌شود. بر این اساس، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از اسمای فتحی است. آثار و خواصی که برای این کریمه گفته می‌شود؛ مانند شفای بیماران و زنده کردن مردگان به اعتبار زمینهٔ فتحی آن است که مؤثر و کارآمد است. کسی که در مرتبهٔ وصول و رؤیت این کریمه است

  1. ینابیع المودة، ج ۱، ص ۲۱۳٫ مشارق أنوار الیقین، ص ۲۹٫

چهره عشق / صفحه : (۲۶)

می‌تواند پدیده‌هایی را با آن به حرکت در آورد یا ظهور دهد.

با توضیحی که گذشت می‌توان این نتیجه را گرفت که «باء» از اسمای الهی است و اسمی فتحی است که تمامی اسما را ظهور می‌بخشد؛ زیرا هیچ اسمی نمی‌تواند بدون فتح ظاهر شود و همه تحت دولت آن می‌باشند و از آن و به آن ظاهر می‌گردند؛ همان‌طور که اسم مبارک «اول» چنین است و بر همه دولت دارد.

اسمای الهی همه با هم، از هم، به هم و در هم ظاهر می‌شوند و تمامی دولت خود را از «باء» می‌گیرند. تمام اسما دولت خود را دارند؛ به این معنا که از یک‌دیگر ظاهر می‌شوند. برای نمونه «باء» نیز از «ظاهر» ظهور می‌یابد. عارف در چنین مشاهده‌ای است که هر اسمی را از دیگری می‌بیند و همهٔ هستی را زمین می‌گذارد و رقص‌کنان زیر تیغ می‌رود و تمامی اسما را نیز عین ذات می‌یابد. مراد از این که «باء» اسم است مسما، مصداق، تعین و نزول آن است که اگر بر دل عارف فرو بریزد، می‌تواند جگر او را پاره پاره کند و چیزی از ناسوت برای او نگذارد.

 


 

نور و حکم باء

در برخی از منابع روایی، حروفِ «اسم» معنا شده و برای نمونه آمده است: «الباء بهاء اللّه، والسین سناء اللّه، والمیم مجد اللّه، وقال بعضهم: ملک اللّه»(۱).

برخی از کتاب‌های تفسیری به‌ویژه تفاسیری که رویکردی عرفانی دارد مانند تفسیر قشیری آورده‌اند: «باء از بِرّ، سین از سِرّ، میم از مَنّ» است یا «باء؛ برائت از نقص، سین؛ سلامت از عیب و میم از مجد الحقّ است».

  1. الکافی، ج ۱، ص ۱۱۴٫

چهره عشق / صفحه : (۲۷)

چنین معناهایی بدون هیچ قاعدهٔ علمی گفته شده و تمام ذوقی محض است که هر کسی می‌تواند بسیاری از آن را ببافد بدون آن که دلیل و ملاکی علمی و سندی برای آن داشته باشد. ادعا و سخن بی‌دلیل از کسی پذیرفته نیست. بله، این درست است که هر حرفی حکمی و نیز نوری دارد؛ همان‌طور که در بحث اسمای الهی و در کتاب ویژهٔ آن گفته‌ایم هر یک از اسمای الهی دارای حکم و نور ویژه است؛ همان‌طور که برای هر کدام معنا و آثاری اختصاصی است. حروف مقطعهٔ قرآن کریم نیز هر یک حکم و نوری دارند و برای نمونه، سه حرف: «الم» در معنا یک کلمه است که از ترکیب حکم، نور و حقیقت سه حرف آن پدید آمده است.

نور و حکم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»بسیط و طبیعی است برخلاف نور و حکم «الم» که ترکیبی و طبیعی است و حکم «بسط» برتر از حکم «ترکیبی» است؛ بنابراین، بسم اللّه سوره‌هایی که دارای حرف مقطعه است افضل از حروف مقطعهٔ آن است. البته همان‌طور که بسم اللّه هر سوره با آن در ارتباط است، حروف مقطعه نیز با سوره‌های خود ارتباط دارد و نیز حروف مقطعه با بسم اللّه خود مرتبط است و به همین دلیل دارای دو قفل است و افزون بر قفل خود آن حروف، باید قفل معنایی بسم اللّه آن را نیز گشود و رسیدن به معنای آن سخت‌تر است؛ همان‌طور که آیه‌ای که دارای حکمی بسطی است یک قفل دارد اما حکم ترکیبی، دو یا چند قفلی می‌گردد. در روش تفسیری انس با قرآن کریم گفته خواهد شد انس با آیات تک قفلی که دارای حکمی بسیط است آسان‌تر از انس با آیات چند قفلی است که دارای حکمی ترکیبی است و باید کار را از آیات دارای حکم بسیط شروع کرد که تمرین بر چنین آیاتی کم‌تر می‌شود که خواهان را به اختلاط و اختلال بکشاند. برای مثال، آیهٔ نخست سورهٔ برائت با قهر همراه است و با آن که با حرف «باء» شروع می‌شود اما بای آن بای «بَرَاءَةٌ

چهره عشق / صفحه : (۲۸)

مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ»(۱) است و نه بای بسم اللّه. این سوره «بِـ»، «اللَّه» و «الرَّحِیم»را از بسم اللّه را دارد، اما «الرَّحْمَن» در آن نیامده و پایان آن همراه با برائتی دیگر است که کار را بسیار مشکل کرده است؛ یعنی «فَإِنْ تَوَلَّوْا»، اما همین آیه به مؤمنان دلداری می‌دهد و می‌فرماید: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِی اللَّهُ لاَ إِلَهَ إلا هُوَ عَلَیهِ تَوکلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»(۲). البته آیهٔ سکینه در همین سوره است که می‌فرماید: «إلا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُوا السُّفْلَی وَکلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ»(۳). وجود این دو آیه است که سورهٔ برائت را قابل تحمل ساخته است وگرنه به هیچ وجه نمی‌شد با آن انس گرفت.

به هر روی، حرف «باء» در طلیعهٔ تمامی سوره‌های قرآن کریم وجود دارد و هیچ امری بدون این حرف انجام نمی‌گیرد و ورود به هیچ سوره‌ای بدون آن ممکن نیست و با این حرف است که می‌شود به حکم و نور آن رسید.

به‌طور کلی، هر آیه‌ای افزون بر لفظ، مفهوم، معنا و مصداق، دارای حکم و نور نیز هست. هم‌چنین همین امر سبب می‌شود برخی از سوره‌ها دارای حکمی ترکیبی و دو قفلی شود. «نور» اثر حرف و «حکم» اسم آن است. هر حرفی اسمی دارد که کد و شناسهٔ آن دانسته می‌شود و کسی که این کد را در اختیار داشته باشد، آن را به‌راحتی می‌گشاید؛ همانند درهای اتوماتیک و هوشمند الکترونیکی که با صدای صاحب‌خانه باز

  1. توبه / ۱٫
  2. توبه / ۱۲۹٫
  3. توبه / ۴۰٫

چهره عشق / صفحه : (۲۹)

می‌شود؛ با این تفاوت که آوردن کد هر حرف در قرآن کریم آن را بی‌درنگ می‌گشاید اما درهای هوشمند گاه نیازمند تکرار صداست. تبیین چنین اموری را باید در علوم معنوی جست، نه در دانش‌های لفظی و ظاهری یا عقلی. تبیین لفظ، مفهوم و معنا بر عهدهٔ علوم ظاهری مانند ادب، تفسیر و حکمت است، اما دریافت حکم و نور هر آیه با انس و قرب به آن آیهٔ شریفه است که محقق می‌گردد. قربی که افزون بر شور، گاه خون آدمی و نیز آبرو را می‌طلبد و باید خود با دست خویش سر بر دار داد و حکم کفر ظاهرگرایان و مانعان را به جان خرید.

 


 

 متعلق باء

«بِـ» حرف جار است و نیاز به متعلق دارد. نخست بگوییم که متعلق این حرف را باید فعل گرفت؛ نه اسم. بسم اللّه ذکر ابتدا و شروع است و این فعل است که با شروع انجام کار تناسب دارد؛ زیرا فعل دارای تصرّم است و تدریج در آن است و با اسم که اقتضای ثبات دارد سازگار نیست. بررسی موارد کاربرد آن در قرآن کریم و روایات نشان می‌دهد در مواردی که متعلق آن ذکر گردیده، فعل برای آن آمده است؛ مانند: «اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»(۱).

در این میان، برخی متعلق این حرف را فعل «أبتَدء» و برخی «أَستعین» گرفته‌اند. علامه طباطبایی رحمه‌الله در تفسیر المیزان گوید:

  1. علق / ۱٫

چهره عشق / صفحه : (۳۰)

«أنّ الأغراض والمقاصد المحصّلة من السور مختلفة، وأنّ کلّ واحدة منها مسوقة لبیان معنی خاص ولغرض محصّل لا تتمّ السورة إلاّ بتمامه، وعلی هذا فالبسملة فی مبتدء کلّ سورة راجعة إلی الغرض الخاصّ من تلک السورة. فالبسملة فی سورة الحمد راجعة إلی غرض السورة والمعنی المحصّل منه، والغرض الذی یدلّ علیه سرد الکلام فی هذه السورة هو حمد اللّه بإظهار العبودیة له سبحانه بالافصاح عن العبادة والاستعانة وسؤال الهدایة، فهو کلام یتکلّم به اللّه سبحانه نیابةً عن العبد، لیکون متأءدّبا فی مقام اظهار العبودیة بما أدّبه اللّه به.

وإظهار العبودیة من العبد هو العمل الذی یتلبّس به العبد، والأمر ذو البال الذی یقدم علیه، فالابتداء باسم اللّه سبحانه الرحمن الرحیم راجع إلیه، فالمعنی باسمک أظهر لک العبودیة.

فمتعلّق الباء فی بسملة الحمد الابتداء. ویراد به تتمیم الإخلاص فی مقام العبودیة بالتخاطب. وربّما یقال إنّه الاستعانة ولا بأس به ولکنّ الابتداء أنسب لاشتمال السورة علی الاستعانة صریحا فی قوله تعالی: «وَإِیاک نَسْتَعِینُ(۱)»(۲)».

علامه در این که متعلق «بِسْم» «أبتدء» باشد یا «أستعین» تفاوتی نمی‌نهد و تنها اولی را به دلیل آن که تکرار در سورهٔ حمد پیش نمی‌آید، بهتر می‌داند؛ چرا که «وَإِیاک نَسْتَعِینُ» در این سوره آمده و تقدیر «استعین» به تکرار آن می‌انجامد.

  1. فاتحه / ۵٫
  2. تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۱۶ ـ ۱۷٫

چهره عشق / صفحه : (۳۱)

ایراد کلام گفته شده آن است که چگونه «الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»هم در بسم‌اللّه است و هم آیه‌ای مستقل در سورهٔ حمد دارد، این فعل نیز می‌تواند در تقدیر گرفته شود. افزون بر این، تفاوت فاعل در این دو فعل وجود دارد و یکی متکلم وحده و دیگری مع الغیر است. پس اشکالی که ایشان بر تقدیر «استعین» می‌گیرند وارد نیست و با آن نمی‌توان تقدیر فعل «أبتدء» را برتر و اولی دانست.

اشکالی مهم بر تقدیر فعل «أستعین» وجود دارد و آن این که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» کلام خلقی نیست تا با این فعل سازگار باشد، بلکه کلام حق تعالی است. نمی‌توان این فعل را به هیچ وجه در تقدیر گرفت. خداوند پیش از آن که فرشتگان یا پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را بگویند، این آیه را خود گفته و کار خویش را با آن شروع نموده است؛ از این رو تنها می‌توان «أبتدء» را در تقدیر گرفت. هرچند غرض از سورهٔ حمد اظهار عبودیت باشد، اما این غرض را نمی‌توان برای بسم اللّه در تقدیر گرفت؛ زیرا این آیه کلام خلقی نیست، بلکه نزول قرآن کریم به عنوان فعلی الهی، با این ذکر همراه است و استعانت مخصوص بنده‌ای است که ضعف و ناتوانی دارد. بنابراین فتح قرآن کریم با ابتدا به اسم اللّه حاصل می‌شود و تقدیر «أبتدء» هم با فعل حق تعالی سازگار است و هم با فعل خلق. خداوند نیز ذکر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»را دارد؛ همان‌طور که ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»را به دلالت آیهٔ شریفهٔ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ

(۳۲)

هُوَ»(۱) دارد. خداوند متعال خود بر یگانگی خویش شهادت می‌دهد؛ با آن که در هیچ محکمهٔ دنیایی شاهد شدن فرد بر خود پذیرفته نیست، اگرچه در این آیه شهادت نفس بر نفس نیست و این «اللَّهُ»که اسم جمعی است بر هویت یکتا؛ یعنی «هُوَ» شهادت می‌دهد و شاهد و مشهود دارای دو مرتبهٔ متفاوت است.

معنای خلقی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» چنین است: أنا الحق أبتدء بسم اللّه» و «اسم» غیر از «أنا الحق» است؛ همان‌طور که «اللَّه»، «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» آن غیر از «أنا» که هویت حق است و غیر از «اسم» است که مسما و اسم بسط است و مفهوم آن مراد نیست. «أنا» اسم ذات و اسم هویت است. خداوند با این ذکر، قرآن کریم را نازل می‌کند و بنده با گفتن آن، قرآن کریم را قرائت می‌کند. با این توضیح به دست می‌آید که چرا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»اوسع و گسترده‌ترینِ اسماست؛ زیرا گفته شد این آیه ذکری است که هم ذکر حق قرار می‌گیرد و هم ذکر خلق.

مراجعه به کتاب‌های تفسیری نشان می‌دهد مفسران از این نکته غفلت ورزیده‌اند و آن را ذکری خلقی گرفته‌اند که تنها برای بندگان هست. خداوند با این ذکر از ضمیر و باطن خود فتح و اظهار کلام دارد؛ همان‌طور که در «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»(۲) به خود امر به گفتن «اللَّهُ أَحَدٌ»می‌نماید و کلامی

  1. آل عمران / ۱۸٫
  2. اخلاص / ۱٫

(۳۳)

حقی است که بندگان نیز مأمور به گفتن آن هستند. فاعل «قُلْ» نیز با «هُوَ»، «اللَّهُ» و «أَحَدٌ» تفاوت در مرتبه دارد. مراتبی که ما از آن در بحث‌های «الاسماء الحسنی» سخن گفته‌ایم. «این کلام حق است که نزول خلقی می‌یابد و بندگان را نیز به گفتن آن امر می‌نماید. به همین وزان، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نیز کلام حق است که نزول خلقی پیدا کرده است و متعلق آن باید فعلی باشد که هم با فعل حق و هم با فعل خلق سازگار باشد. این عظمت این ذکر است که حتی خداوند نیز کارهای خود را با آن شروع می‌نماید؛ چنان‌که می‌فرماید: «کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۱). این حدیث قدسی میان حق تعالی و بندگان مشترک است و به این معناست که این ذکر، هر کاری را به نام حق و به بلندا و سمو او رفعت می‌دهد و با رفعت نام حق و به بلندای قامت او تبرک می‌نماید و کار به بزرگی خداوند متعال شروع می‌شود؛ نه این که اگر نام خداوند بر آن خوانده نشود به انجام نمی‌رسد و شکل نمی‌پذیرد و نه این که آن را کاسب‌کارانه گفت تا کار به پایان رسد؛ در حالی که بسیاری از کارها به پایان می‌رسد، بدون آن که نام خداوند بر آن خوانده شود.

ما در فصل‌های بعد به تفصیل، تحلیل خواهیم نمود که همهٔ هستی و پدیده‌های آن در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است و همه چیز با آن شروع و به آن ختم می‌گردد؛ از این رو کسی که آن را در شروع کار خود بگوید ابتر و بی‌پایان نمی‌شود؛ به این معنا که در راه نمی‌ماند و چنان‌چه کسی به آن تمسک نجوید گویی هیچ نگفته و چیزی نیافته است؛ چرا که با نبود آن چیزی نمی‌ماند که فرد بتواند آن را دنبال کند. این گونه است که می‌گوییم روایت زیر که می‌گوید:

  1. وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫

(۳۴)

«عن علی علیه‌السلام أنّ رجلاً قال له: إن رأیت أن تعرفنی ذنبی الذی امتحنت به فی هذا المجلس، فقال: ترکک حین جلست أن تقول: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم». إن رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله حدّثنی عن اللّه عزّ وجلّ أنّه قال: کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۱)

اگر به معنا تفسیر شود که کار وی به نهایت و انجام نمی‌رسد صحیح نیست و هستند بسیاری که بسم اللّه نمی‌گویند و کار خود را نیز به پایان می‌رسانند. کسی که چنین معنایی از روایت ارایه می‌دهد می‌خواهد بندگان خدا را با نشان دادن سر چوب تنبیه او و ایجاد چالش و مانع در مسیر کاری که آهنگ آن را دارد بترساند. این همان تربیت بر اساس حذر از خطر است که در سیاست، «توهم توطئه» نامیده می‌شود و ملتی را از دولتی می‌ترسانند و تمامی آن‌چه را که ناخوشایند می‌دارند بر گردن او می‌اندازند. البته این بدان معنا نیست که خطر دولت‌هایی که از هر گونه دشمنی بر علیه ملتی دریغ ندارند نادیده گرفته شود. اگر در تربیت دینی اصل بر تهدید باشد، ترس از جهنم اساسی‌ترین عقیده می‌گردد و همیشه گوشهٔ چوب معلم را به شاگرد نشان می‌دهند تا آنان خوب به درس گوش فرا دهند و بی‌چون و چرا آنان را به انجام تکالیف وا دارند. در این جا نیز کسی که نام خدا را در شروع کار نمی‌آورد از این می‌ترسانند که کار وی به پایان نرسد، در حالی که بعد از بسم اللّه دیگر چیزی نمی‌ماند تا کسی آن را پی گیرد. البته این بدان معناست که هر کسی می‌تواند با طریق انس،

  1. وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫

(۳۵)

دریابد در کدام مرتبه از بسم اللّه جای دارد: آیا در رحمان است یا در رحیم یا در مراتب بالاتر.

افزون بر این، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را باید به صورت عنایی، حبی و از سر عشق گفت و هر کار و هر لحظهٔ خود را به عشق حق تبارک و تعالی متبرک، مبارک و پرمیمنت نمود که دنیا جز عشق آن، تمامی خوابی است که به اندک زمانی می‌گذرد. از دنیا، تنها عشق به خداوند و عشق به بندگان و عشق به تمامی مظاهر اوست که می‌ماند و بس و تنها عشق است که می‌تواند توشهٔ آخرت قرار گیرد. مبدء فاعلی و نیز غایی در گفتن این ذکر که کلید در گنج‌های عرش الهی است عشق است. خداوند هم آن را با عشقی که به خود دارد انجام می‌دهد. گفتن این ذکر از باب حاجت و نیاز و تکدی‌گری نیست، بلکه از باب عشق و حُب است؛ همان‌طور که نویسنده‌ای کتاب خود را به دیگری که از دنیا رفته است از باب محبت تقدیم می‌دارد، نه از باب نیاز به وی و رفع حاجت خود. دین بر اساس حب و عشق است که باید معنا شود و فرهنگ فعلی آن که تبلیغ می‌شود ترویج حاجتمندی و نیاز است و حتی توسل و دیگر مسایل شریف باب ولایت نیز در پرتو حاکمیت و چیرگی عالمانی که به این فرهنگ خو دارند معنا و حقیقت خود را از دست داده است. همه بندگانِ خدایی هستند که غنی است: «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»(۱) و پیش از آن که به آنان «الْفُقَرَاءُ» بگوید، آنان را با «أَنْتُمُ»خطاب نموده و بعد از آن «إِلَی اللَّهِ» آورده و میان آن دو واژه‌ای در قالب جمع و با «ال» جنس قرار داده تا همه چیز در هم پنهان باشد و فقر کسی مشهود نگردد.

  1. فاطر / ۱۵٫

(۳۶)

 

 

 


 

چهرهٔ عشق

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» برای اظهار عشق و حب به خداوند است، نه اعلام نیاز به او و برای ناز کشیدن است؛ همان‌طور که خداوند به تمامی بندگان خود و مظاهر خویش حب دارد. کسی می‌تواند با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شفابخش و مشکل‌گشا گردد و حتی مرده را زنده نماید و به فتح الفتوح و به مفتاح المفاتیح و فتح الابواب دست یابد که آن را با عشق اظهار دارد و خط شکنی نماید و آن را کلام حقی بداند و آن را از باب تشابه به حق تعالی بیاورد و همان‌طور که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را اسوهٔ خود می‌داند، به خداوند نیز تأسی جوید؛ نه کسی که آن را بر اساس نیاز، فقر و تکدی‌گری می‌آورد و متعلق آن را «أستعین» می‌گیرد. دنیا را بر اساس حب حق باید طی کرد؛ چرا که همه ظهور حق هستند. حقی که می‌شود با عشق به ملاقات او رفت و در دیدار و زیارت او به وی عاشقانه سلام داد و مهربانانه گفت: «السلام علیک یا اللّه». چنین سلامی نه بی‌احترامی است، نه مجرمانه.

 

 


 

 نقطهٔ باء

در علم حروف می‌گویند تمامی الفاظ از نقطه و تمامی اعداد از صفر شروع می‌شود و شکل می‌گیرد؛ برای نمونه، الف از چهار نقطه و یک از چهار صفر است که پدید می‌آید. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نیز از نقطهٔ باء است که شروع می‌شود. در روایت است حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام

(۳۷)

می‌فرماید: «أنا النقطة التی تحت الباء»(۱) تمامی پدیده‌های هستی از این نقطه است که شروع حیات می‌گیرد؛ چنان‌که در کتاب شریف بصائر الدرجات تألیف محمد بن حسن صفار آمده است:

«حدّثنا عبد اللّه بن جعفر عن محمّد بن علی عن الحسین بن سعید عن علیبن الصلت عن الحکم وإسماعیل عن برید قال: سمعت أبا جعفر علیه‌السلام یقول: بنا عبد اللّه وبنا عرف اللّه وبنا وعد اللّه ومحمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله حجاب اللّه»(۲).

هم‌چنین در کتاب «المناقب» تألیف محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی همین معنای بلند با تعبیر دیگری آمده است. تعبیری که چون با استبعاد شنونده‌ای روبه‌رو می‌گردد به معنایی پایین‌تر تنزیل می‌یابد و بر اساس فهم او توجیه می‌گردد و آن این که از امیر مؤمنان علیه‌السلام پرسیدند: «کیف أصبحت؟»؛ روز خود را چگونه آغاز کردی و حضرت در پاسخ فرمودند:

«أصبحت وأنا الصدّیق الأوّل، والفاروق الأعظم، وأنا وصی خیر البشر، وأنا الأوّل وأنا الآخر، وأنا الباطن وأنا الظاهر، وأنا بکلّ شیء علیم، وأنا عین اللّه، وأنا جنب اللّه، وأنا أمین اللّه علی المرسلین، بنا عبد اللّه، ونحن خزّان اللّه فی أرضه وسمائه، وأنا أحیی وأمیت، وأنا حی لا أموت.

  1. ینابیع المودة، ج ۱، ص ۲۱۳٫ مشارق أنوار الیقین، ص ۲۹٫
  2. بصائر الدرجات، ص ۸۴٫ و نیز اصول کافی، ج ۱، ص ۱۴۵ اما به جای «وعد اللّه» عبارت: «وحد اللّه» آمده است.

(۳۸)

فتعجب الأعرابی من قوله، فقال: أنا الأوّل، أوّل من آمن برسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله ، وأنا الآخر، آخر من نظر فیه صلی‌الله‌علیه‌وآله لمّا کان فی لحده، وأنا الظاهر، فظاهر الإسلام، وأنا الباطن، بطین من العلم، وأنا بکلّ شیء علیم، فإنّی علیم بکلّ شیء أخبر اللّه به نبیه، فأخبرنی به. فأمّا عین اللّه، فأنا عینه علی المؤمنین والکفرة. وأمّا جنب اللّه ف «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتَا عَلَی مَا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ»(۱)، ومن فرّط فی فقد فرّط فی اللّه، ولم یجز لنبی نبوّة حتّی یأخذه ختاما من محمّد، فلذلک سمّی خاتم النبیین محمّد سید النبیین فأنا سید الوصیین. وأمّا خزّان اللّه فی أرضه فقد علمنا ما علَّمَنا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله بقول صادق. وأنا أحیی، أحیی سنّة رسول اللّه، وأنا أمیت أمیت البدعة. وأنا حی لا أموت لقوله تعالی: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ»(۲).(۳)

برخی از اهل سنت مانند فخر رازی با این که فردی متعصب است نمونه‌ای از این روایات را در تفسیر آیهٔ شریفه بسمله می‌آورند. چنین روایاتی چنان فراوان است که جمع آن به پردازش کتابی مستقل می‌انجامد.

از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام روایت شده است: «العلم نقطة کثّرها

  1. زمر / ۵۶٫
  2. آل عمران / ۱۶۹٫
  3. مناقب آل ابی‌طالب، ج ۲، ص ۲۰۵٫

(۳۹)

الجاهلون»(۱). تمامی دانش‌ها از همین نقطهٔ باء بسم اللّه است که شروع می‌شود و توضیح و تفصیل آن است که علم را گسترش داده است. تمامی پدیده‌های هستی یک هویت ساری و جاری است و نقطهٔ یاد شده همان هویت سرایت‌پذیر حق تعالی است که تمامی فعلیت‌ها اعم از سعید و شقی را شکل می‌دهد و برای مؤمنان رحیم است.

  1. عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۳۰٫

(۴۰)

 

مطالب مرتبط