چهره عشق

 

چهره عشق


 تفسیر و تأویل: (الرَّحمن)


 

اسم ذاتی الرحمن

«الرَّحْمَن» از اسمای جمال است که در میان اسمای الهی از اسمای ذاتی است، نه از صفات فعلی. صفات فعل تنها با نمود پدیده‌ها و با وجود مخلوق است که ظهور می‌یابد و وابسته به غیر است، اما اسم ذاتی ظهور ازلی و ابدی و بدون قید و شرط دارد و بی‌نیاز از غیر است.

«الرَّحْمَن» از اسمایی است که لحاظ ذات دارد. اسمی عام که تمامی پدیده‌های هستی را در بر دارد و ظهورات هستی اعم از نعیمی و جحیمی به تمامی در آن قرار دارد و البته وصف نیز قرار می‌گیرد.

«الرَّحْمَن» اسم فیض الهی است و تمامی پدیده‌ها به آن است که زنده می‌شود و وجود و به تعبیر درست، «نمود» می‌یابد.

معنای رحمت که ایصال خیر و دفع شر است، چنان‌چه از اسمای ذاتی باشد مطلق می‌گردد؛ خواه مخلوق و آفریده‌ای باشد یا نه.

«الرَّحْمَن» از ائمهٔ اسمای الهی است و اسم عام و کلی است که ظاهر الوهیت خداوند است؛ از این رو از اسمای ذاتی است، نه فعلی، و

(۱۲۵)

مقید به وجود آفریده و غیر نیست؛ برای همین است که می‌فرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱).

با توجه به آیات قرآن کریم به دست می‌آید این «الرَّحْمَن» است که بر فراز عرش حکم می‌راند: «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»(۲) و این «الرَّحْمَن» است که به رخ پدیده‌ها کشیده می‌شود: «الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقا مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِنْ فُطُورٍ»(۳) و فرماندهٔ اسمای الهی است: «وَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ»(۴)

و حتی «خالق» زیر مجموعه و تحت دولت آن است: «الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرا»(۵).

این اسم هم به تنهایی استعمال می‌شوند که بیش‌تر چنین است و هم گاهی در کنار دیگر اسما می‌آید.

چهرهٔ این اسم در قرآن کریم صلابت آن را می‌رساند؛ چنان‌چه بررسی موارد کاربرد «الرَّحِیم» ظرافت آن را بیان می‌دارد. این دو اسم کمال دارند و به اسمی دیگر نیاز ندارند.

  1. اسراء / ۱۱۰٫
  2. طه / ۵٫
  3. ملک / ۳٫
  4. بقره / ۱۶۳٫
  5. فرقان / ۵۹٫

(۱۲۶)

 

 


 

جایگاه الرحمن

در اهمیت این اسم همین بس که وصف «اللَّه» قرار می‌گیرد که اعظم اسمای الهی است و افزون بر وصف، متن آن به شمار می‌رود؛ بر این اساس قرب به اسم اعظم دارد و نیز در عظمت آن همین بس که قسیم «اللَّه» قرار گرفته است: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱).

«الرَّحْمَن» اسم عام است و اصل پدیداری، آفرینش و ایجاد و کمالات اولی مانند حیات را دنبال می‌کند و به خاطر همین عمومیت و گستردگی است که کنار «اللَّه» به عنوان وصف قرار می‌گیرد. وقتی می‌گوییم «الرَّحْمَن»اسم عام است؛ به این معناست که هر پدیده‌ای در اصل آفرینش خود ـ نه در کمالات و خصایص خویش ـ به آن وابسته است.

 

 

 


 

معناشناسی الرحمن

«رحْمَن» بر وزن فعلان صیغهٔ مبالغه است و دلالت بر کثرت در افاضه و سیطرهٔ ایجادی دارد و بلوغ آن در چیرگی و سیطره است.

این واژه معنایی فعلی در مورد حق تعالی دارد، نه انفعالی که رقت، دلسوزی و ترحم را با مشاهدهٔ نقص، کمبود و ضعف تداعی کند.

در معناشناسی باید به روح معنا که کلمه برای آن وضع می‌شود دقت داشت و معانی مجازی، استعاری یا ویژگی‌های پیرامونی آن؛ مانند زمان،

  1. اسراء / ۱۱۰٫

(۱۲۷)

مکان، ماده یا تجرد و لوازم خلقی یا حقی را در شناخت معنا دخالت نداد و آن را بر مصداق خاص حمل ننمود، بلکه روح معنا بر تمامی مصادیق آن به صورت یکسان قابل اطلاق است، بدون این که در مصداقی حقیقت و در دیگری مجاز شود. لفظ برای معنا از آن حیث که معناست وضع می‌شود؛ نه برای مصداقی خاص که با ویژگی‌های بسیاری محدود شده است.

«رحْمَن» به معنای ایجاد و اعطاست و مبالغه در این معنا را می‌رساند که برای حق تعالی بدون انفعال است و در خلق می‌شود که منبعث از رقت قلب و به صورت انفعالی باشد، ولی چنین انفعالی در اصل معنای آن وجود ندارد؛ همان‌طور که فعل در امور مادی است که همراه با زمان است، ولی در امور معنوی و مجرد منسلخ از زمان می‌شود. رحمت نیز در مرتبه‌ای که انسان دارای عواطف و حالات روانی است می‌شود برانگیخته از رقت و ترحم باشد، اما در مسایل ربوبی، معنایی انفعالی ندارد و در معنای حقیقی آن که اعطا و ایجاد است کاربرد دارد.

مرحوم شهید اول رحمه‌الله در کتاب القواعد والفوائد می‌نویسد:

«الرحمن والرحیم: إسمان للمبالغة من رحم، کغضبان من غضب، وعلیم من علم. والرحمة لغةً: رقّة القلب، وانعطاف یقتضی التفضّل والأحسان، ومنه: الرحم، لانعطافها علی ما فیها. وأسماء اللّه تعالی إنّما توءخذ باعتبار الغایات، التی هی أفعال، دون المبادئ، التی هی انفعال»(۱).

شهید اول رحمه‌الله معنای رحمت را رقت قلب می‌داند، بر این اساس کاربرد

  1. القواعد والفوائد، ج ۲، ص ۱۶۷ ـ ۱۶۷٫

(۱۲۸)

آن در حق تعالی به صورت مجازی است؛ زیرا رقت قلب به سبب مشاهدهٔ نقصی است که در مشهود دیده شده است و سبب انفعال و دلسوزی در بیننده می‌شود و لازم، پی‌آمد و معلول آن، احسان و تفضل است اما این معنا چون در مورد حق تعالی درست نیست، در معنای اسمای حق تعالی باید غایت را لحاظ نمود که همان اعطا و انعام است و مبادی آن را که امری انفعالی است منظور ندانست؛ در این صورت معنای یاد شده در مورد حق تعالی معنایی مجازی است.

سید مرتضی رحمه‌الله با این معنا مخالف است و می‌فرماید:

«لیست الرحمة عبارة عن رقّة القلب والشفقة، إنّما هی عبارة عن الفضل والانعام وضروب الاحسان. فعلی هذا یکون اطلاق لفظ الرحمة علیه تعالی حقیقةً وعلی الأوّل مجازا»(۱).

شهید اول در واقع از لفظ رحمت معنایی را ارایه می‌دهد که مصداق معناست و نه روح معنا که در فعل بندگان که نقص در آن است می‌تواند با انفعال همراه باشد و در مورد حق تعالی که کمال محض است این لازم و پی‌آمد وجود ندارد. رحمت به معنای احسان، انعام، ایجاد و اعطاء است و در مورد حق تعالی در معنای حقیقی خود به کار رفته است وگرنه ادبیاتی که معانی اسمای الهی را مجاز بداند ادبیاتی نیست که امور الهی، ربوبی و معنوی را در وضع قوانین خود لحاظ کرده باشد و ادبیاتی امانیستی و انسان‌مدار یا دنیامحور است.

  1. کفعمی، المصباح، ص ۳۱۷٫

(۱۲۹)

«رقت» معلول علم حادث است و فردی که از پیش نمی‌دانسته دیگری فردی بیچاره و گرفتار است، با مشاهدهٔ نقص او ناراحت می‌شود و برای او دلسوزی می‌نماید و به مدد وی می‌رود و علم حدوثی از مبادی رحمت او می‌گردد، ولی علم خداوند امری حادث نیست تا پی‌آمدِ رقت و دلسوزی را داشته باشد، بلکه او بر اساس علم قدیم و کامل خود احسان و انعام دارد و این صفت صفتی فعلی است، نه انفعالی. انفعال و داشتن ترحم و رقت، نقص فاعلی است و به معنای انعام و احسان ارتباط ندارد و در روح معنای رحمت بدون دخالت و نقش است. معنا از دلالت است، و اصل دلالت در مطابقت است. معنای دلالی همان معنای مطابقی است. در شناخت واژه‌ها باید در پی معنای مطابقی بود و لوازم و آثار معنا در اصل آن دخالتی ندارد. اموری که به مصداق ارتباط دارد، نه به روح معنا و نه به معنای مطابقی. معنای مطابقی می‌تواند آثار و خصوصیات و حالات مختلف را در قالب معنای التزامی یا تضمنی ارایه دهد اما این ویژگی نباید این مغالطه را ایجاد نماید که امور جانبی و لازمی به جای اصل معنا گرفته شود. این مغالطه که جزء مصداق در مفهوم گنجانده می‌شود و از آن به تحویلی‌نگری یاد می‌گردد در بسیاری از بحث‌های علمی؛ به‌ویژه در معناشناسی اتفاق می‌افتد و ریشهٔ دعوای کلامی، فلسفی با عارف دانسته می‌شود.

گفته می‌شود «الرَّحْمَن» اسم خاص و صفت عام است؛ به این معنا که از سویی چنان اقتداری دارد که می‌تواند صفت برای «اللَّه» قرار گیرد و از این لحاظ، اسم خاص است، ولی از سوی دیگر، چون از صفات اولی

(۱۳۰)

است و معنای اعطا و ایجاد دارد که تمامی پدیده‌ها را در سیطرهٔ خود دارد عام است. خداوند در عالم آخرت هم «الرَّحْمَن» است و آن‌جا نیز آن به آن در ایجاد می‌باشد و چنین نیست که سیر وجود در جایی متوقف شود. او هم «رحمان الدنیا» و هم «رحمان الآخرة» در مرتبهٔ ایجاد و اعطا و در کمالات اولی است، نه در کمالات ثانوی. البته عالم آخرت چون مرتبهٔ ابقای تمامی پدیده‌هاست، رحمانیت او در دنیا اعظم است. رحمت حق هم عام است و هم تام و هم کامل. رحمت او تام است؛ یعنی کاستی ندارد و رقت قلب و دیگر نواقص فاعلی در مبادی آن نیست. عام است؛ یعنی مقید به چیزی و کسی نیست و هم‌چنین کامل است؛ یعنی انعام حق غایت، غرض و عوض نمی‌خواهد.

برخی ادعا دارند «الرَّحْمَن» اسمی عربی نیست، بلکه لغتی عبرانی است و اصل آن رحمانا بوده که در نقل به زبان عربی، الف آن حذف شده است. دلیل آنان نیز این هست که عرب این واژه را نمی‌شناخته، از این رو در قرآن کریم آمده است که آنان نسبت به «الرَّحْمَن» انکار داشته‌اند؛ آن‌جا که می‌فرماید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورا»(۱).

عرب اگر لغت «الرَّحْمَن» را در لسان خود می‌شناخت هیچ گاه نمی‌گفت «وَمَا الرَّحْمَنُ». البته عرب‌ها رحمت پروردگار را قبول داشتند، اما می‌گفتند «الرَّحْمَن» چیست؛ بنابراین این واژه نمی‌تواند مشتق از رحمت باشد.

  1. فرقان / ۶۰٫

(۱۳۱)

در پاسخ و نقد این ادعا باید گفت انکار عرب به لحاظ نطاق و دلالت آیهٔ شریفه است. آنان «الرَّحْمَن» را می‌شناختند و دقت بر فراز «أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا» در همین آیه می‌رساند که آنان می‌دانند بر سجده برای «الرَّحْمَن»که خدای یکتاست امر شده‌اند، ولی انکار آنان از این باب است که نمی‌خواهند این امر را بپذیرند.

برخی در ذیل این آیه می‌گویند چون خداوند در آیه‌ای دیگر فرموده است: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱)، اعراب گفتند مگر «اللَّه) غیر از «الرَّحْمَن» است که خداوند چنین فرموده است و بر اساس این آیه، قایل به شرک و تعدد خدایگان می‌شدند و آیهٔ حاضر پاسخ چنین کسانی است.

این ادعا نیز قابل نقد است؛ زیرا آیهٔ مورد بحث می‌گوید عرب‌ها «الرَّحْمَن» را نمی‌پذیرند؛ زیرا امر دارد و به آنان دستور سجده می‌دهد. آنان تا لفظ و مسمای «الرَّحْمَن» را نشناسند امر او را نمی‌شناختند تا آن را رد کنند.

بعضی نیز می‌گویند: اگر «الرَّحْمَن» مشتق از رحمت باشد، باید بتوان میان راحم و مرحوم جمع کرد و گفت: «اللّه رحمن بعباده» در حالی که چنین کاربردی که میان صفت و موصوف جمع شود، در عرب جایز نیست.

این سخن نیز مردود است؛ زیرا کاربرد این گزاره درست است و

  1. اسراء / ۱۱۰٫

(۱۳۲)

خداوند به بندگان خود رحمان است و این که به آنان رحیم است، اثبات شی‌ء نفی ماعدا نمی‌کند. خداوند هم رحیم به بندگان است و هم رحمان، اما این که در قرآن کریم چنین تعبیری نیامده است؛ از آن روست که این گزاره امری واضح است؛ زیرا «الرَّحْمَن» اسم عام است و عباد ظهور آن به شمار می‌رود و نمی‌شود عباد زیر مجموعهٔ آن نباشند. در قرآن کریم گزاره‌های واضح و روشن به صراحت ذکر نمی‌شود و پی‌آمدها و امور لازم آن می‌آید. این همانند «وَلاَ طَائِرٍ یطِیرُ بِجَنَاحَیهِ»(۱) است که بسیاری قید «یطِیرُ بِجَنَاحَیهِ» را توضیح واضح می‌دانند اما ما بر این عقیده هستیم که باید پرندگانی باشند که تنها با یک بال حرکت می‌کنند. پرندگانی که در آینده کشف و شناخته یا اختراع می‌گردند. لسان قرآن کریم توضیح واضحات نیست و حتی مثل «وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ»(۲) که گزاره‌ای تأسیسی نیست برای بیان غرضی است که همان مقدمه و درآمد است برای بیان حرمت ربا. به هر روی، نبود چنین گزاره‌ای در قرآن کریم دلیل بر عدم اشتقاق اسم «الرَّحْمَن» از رحمت نیست. از دلایل دیگری که بر رد عربی بودن این اسم گفته شده است این است اگر «الرَّحْمَن» مشتق از رحمت باشد، چون صیغهٔ مبالغه است باید در معنای رحمت، شدت و مبالغه داشته باشد و چون وصف که سمت مدح دارد همیشه از کم‌تر و پایین‌تر به بیش‌تر و شدیدتر پیش می‌رود تا معنادار باشد و تمجید را برساند باید در مثل «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، «الرَّحِیم»پیش‌تر از «الرَّحْمَن»ذکر شود، در حالی که چنین نیست، بنابراین یا «الرَّحْمَن» نباید عمومیت

  1. انعام / ۳۸٫
  2. بقره / ۲۷۵٫

(۱۳۳)

داشته باشد و یا نباید از رحمت مشتق گردد و با توجه به جایگاه آن در قرآن کریم باید اشتقاق آن را از رحمت مردود دانست.

ما نقد گفتهٔ حاضر را پیش از این آوردیم و در آن‌جا گفتیم این عام و جمع بودن اسم «اللَّه» است که می‌طلبد «الرَّحْمَن» که اسمی عام است در کنار آن ذکر شود و به خصیصه است که مقدم شده است.

بله واژهٔ «رحمان» در زبان عبرانی وجود دارد، ولی وجود لغت‌های مشابه در دو زبان، دلیل بر نقل یکی از دیگری نیست و صرف شباهت و قرب مخرج است که البته یگانگی در معنا را سبب می‌شود، نه اشتقاق یا نقل را.

 


 

چهرهٔ الرحمن در قرآن کریم

برای دریافت موقعیت «الرَّحْمَن» باید دید صاحب این اسم، چگونه آن را در قرآن کریم ترسیم نموده و چینش داده است.

«الرَّحْمَن» در آیات بسیاری آمده است و چینش آن می‌رساند این اسم از اسمای عام واسع، عظیم و از اقدم اسمای الهی است که صلابت را می‌رساند؛ چنان‌چه «الرَّحِیم» ظرافت را بیان می‌دارد.

«الرَّحْمَن» اسمی است که محدود و مقید نیست و از اسمای حاکم است که با احتساب «الرَّحْمَن» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» در جای جای قرآن کریم آمده است و بدون آن قریب به چهل و پنج مورد به کار رفته است. شش مورد آن با «الرَّحِیم» و در بقیهٔ موارد به تنهایی آمده و اصل در آن استقلال و انفراد است.

(۱۳۴)

«الرَّحْمَن» در عرض اسم «اللَّه» نیست و در طول آن و بعد از این اسم جلاله قرار دارد و تنزیل آن به شمار می‌رود. در واقع، «اللَّه» و الوهیت باطن رحمانیت و «الرَّحْمَن» است و چون «الرَّحْمَن» اسم عام است و «الرَّحِیم»اسم خاص، بنابراین «الرَّحْمَن» که اسمی خاص با موردی عام است باطن «الرَّحِیم» است که اسمی عام با موردی خاص است و «الرَّحِیم» ظاهر «الرَّحْمَن» است.

ما در ادامه تنها نمونه‌ای چند از آیات قرآن کریم را می‌آوریم تا موقعیت این اسم و معنای مرحمتی آن را بنمایاند:

الف: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الاْءَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما»(۱).

این آیه از بندگان خدای رحمان می‌گوید. مردان راست قامتی که آرام حرکت می‌کنند. قهرمانان و پهلوانانی که از قدرت پر هستند و احساس ضعف و کمبود در شخصیت و خالی بودن به آنان دست نمی‌دهد تا برای جبران آن به شیطنت رو آورند. فرد قدرتمند آرام است و تندی و خشونت ندارد. بخشی از شیطنت بچه‌ها برای آن است که احساس ضعف دارند. جوانانی که فکری ناآرام دارند و دل‌نگران درآمد، آزادی عمل و ضعف مدیریت خود هستند و نمی‌توانند نیازهای زندگی را برطرف کنند و به والدین یا قدرت‌ها وابسته می‌شوند به گونه‌ای به تخریب و فساد رو می‌آورند. جوانانی که بیکار هستند بیش‌ترین انحراف را پیدا می‌کنند و

  1. فرقان / ۶۳٫

(۱۳۵)

ذهن ناآرام آنان، فردی تنش‌زا و جنجالی از او می‌سازد. جامعه در صورتی به آرامش می‌رسد که به افراد آن قدرت و توانایی داده شود و ضعف مالی یا سیاسی و احساس کمبود، از هر نوعی باشد، حتی احساس کمبود آزادی، خشونت‌زاست. محیط‌های اختناقی فرد را خشن تربیت می‌کند. هم‌چنین دولت‌های ضعیف هستند که مردم خود را قوی نمی‌خواهند و می‌پندارند قوت مردم سبب آشوب و ناآرامی می‌شود؛ از این رو آزادی را از آنان می‌گیرند. بنا به تصریح این آیهٔ شریفه، فرد قوی بی‌آزار می‌شود و این انسان ضعیف است که به آزار دادن دیگران و ظلم به آن‌ها و حتی سادیسم مبتلا می‌شود. انسانی که از ضعف مالی و فقر و از ضعف سیاسی و اختناق و از ضعف مدیریت و نابسامانی و دزدی‌های آبرومند رنج می‌برد.

رفع خشونت با دادن توانمندی به مردم و پاسداشت حق آزادی آن‌ها ممکن می‌شود. خشونت را نمی‌توان با خشونت پاک کرد؛ همان‌طور که خون با خون شسته نمی‌شود. این لطف، کرم، مهربانی، محبت و آزادی است که خشونت‌ها را از روح و روان افراد جامعه می‌زداید. با فرد خشن باید نرم بود و همانند آب با او رفتار کرد. آب حتی صخرهٔ سخت‌دل را قطره قطره سوراخ می‌کند و در آن نفوذ می‌نماید. بر چنین صخره‌ای اگر میخ آهنین گذاشته شود، به‌کلی متلاشی می‌شود. مسلمان باید بداند تا فقر، ضعف و ناتوانی را از خود دور نسازد نمی‌تواند نرم و ملایم با خود و دیگران زندگی کند.

ب : «وَالَّذِینَ لاَ یدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ وَلاَ یقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ

(۱۳۶)

بِالْحَقِّ وَلاَ یزْنُونَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک یلْقَ أَثَاما. یضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَیخْلُدْ فِیهِ مُهَانا إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِیما. وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحا فَإِنَّهُ یتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَابا»(۱)؛ و ـ عباد رحمان ـ کسانی‌اند که با خدا معبودی دیگر نمی‌خوانند و کسی را که خدا خونش را حرام کرده است جز به حق نمی‌کشند و زنا نمی‌کنند و هر کس این‌ها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد. برای او در روز قیامت عذاب دو چندان می‌شود و پیوسته در آن خوار می‌ماند؛ مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته گزارد، پس خداوند بدی‌هایشان را به نیکی‌ها تبدیل می‌کند و خدا همواره آمرزنده مهربان است و هر کس توبه کند و کرده‌ای نیکو گزارد، پس چنین است که او و توبه‌اش در بازگشتی نیک، به خداوند خواهد رسید.

این آیه از مهم‌ترین آیات رحمتی قرآن کریم است. این آیه از خطاهایی که به سبب هوس‌های نفسانی است نمی‌گوید، بلکه بالاتر از آن از گناهانی که در قلب ریشه دارد؛ یعنی نه گناهانی که در شاسی جان آدمی و در شاکله و شخصیت او جریان دارد، بلکه بالاتر و فراتر از این از گناهانی می‌گوید که به سبب عناد، الحاد و استکبار پیش می‌آید و خاطرنشان می‌شود راه برای توبه از چنین گناهانی باز است. گناهانی که جزای آن جهنمی خالد و ابدی و خواری و خفت دایمی است و راه برای توبه از چنین گناهانی نیز باز است. خداوند نه تنها از این گناهان توبه‌پذیر است،

  1. فرقان / ۶۸ ـ ۷۱٫

(۱۳۷)

بلکه گناهان را به نیکی تبدیل می‌کند و رمز ستار بودن خداوند در روز قیامت همین معناست. خداوند در روز قیامت اگر بخواهد گناهی را بپوشاند آن را چنان تبدیل به نیکی می‌نماید که کسی نمی‌تواند رد پایی از آن بیابد. معصیت‌هایی که از سنگین‌ترین گناهان و در خور افراد افسار گسیخته است. ما بر این اساس و با توجه به منابع فقهی است که می‌گوییم مرتد فطری حق توبه دارد و چنان‌چه توبه کند، تمامی اموال و همسر او به وی باز می‌گردد و حد قتل بر او جاری نمی‌شود و حد قتل برای مرتدی است که توبه‌پذیر نیست. در فلسفه نیز گفته‌ایم ماهیت امری وجودی نیست تا تبدیل سیئات به حسنات به انقلاب در ماهیت منجر شود که امری محال است. در تمامی عوالم هر چیزی به هر چیزی قابل تبدیل است و حتی ماده می‌تواند به مجرد و مجرد به مادی تحویل رود. به هر روی، این آیه بلندای مرحمت خداوند و لطف او به بندگان را خاطرنشان می‌شود که نه تنها بخشش سنگین‌ترین گناهان را مطرح می‌کند، بلکه از تبدیل آن می‌گوید که در این صورت، هرچه وزن گناه سنگین‌تر باشد، وزن نیکی‌های تبدیل شده بیش‌تر می‌گردد؛ به‌گونه‌ای که دیگر او از بندگان نیکوکار دانسته می‌شود و کسی نمی‌تواند گناه پیشین او را کشف کند و ستار بودن خداوند در این گونه موارد است که دانسته می‌شود؛ همان‌طور که بسیاری از وسایل آرایش و ادکلن‌ها که زیبا می‌نماید و خوشبو حس می‌شود از قاذورات به دست می‌آید. البته، خوبی‌ها نیز می‌شود تبدیل گردد و هفتاد سال عبادت به یک شب به گناه تبدیل شود و فردی مسلمان به یک عمل و با اتخاذ یک موضع نادرست در برابر اولیای کمل الهی،

(۱۳۸)

زندیق شود و هفتاد سال عبادت و چه بسا رنج زندان و زخم ترور و شب‌زنده‌داری و تلاش‌هایی را که برای تعلیم داشته است بر باد دهد و تمامی نیکی‌های او گناه نوشته شود؛ چرا که حقیقت او با تمام دارایی‌هایی که دارد تبدیل شده است. البته این در موردی است که حکمت و عدالت خداوند به میان آید و موضوع رحمت و لطف را از آن بگیرد که مصداق آن خیره‌سری و قیام و ایجاد مانع برای اولیای محبوبی و کمّل به صورت عمدی است. کسی که چنین اعمالی به ظاهر صلاح داشته در واقع عمل او آبستن جنینی ناسالم بوده است که چنین نتیجه‌ای از آن می‌گیرد و او خود می‌داند که از ابتدا برای دنیا و قدرت، ثروت یا شهرت آن تلاش می‌کرده است، نه برای خدا و دفاع از مکتب والای تشیع یا مظلومان و محرومان.

وجود این آیه و برخی از آیات دیگر است که هر چه خشونت، ناآرامی، حرمان، آلودگی، دگم بودن، تحجر، استکبار، انحصارطلبی، خودخواهی، یبس بودن، خشکی، تندی، تیزی و سختی را از دین نفی می‌کند و چنین صفاتی اگر در دین‌داران باشد از خوی نفسانی آن‌هاست، نه از دینی که دارند؛ مگر آن که دین آنان خالص نباشد و به پیرایه‌ها آلوده شده باشد.

ج : «وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی»(۱).

 

  1. طه / ۹۰٫

(۱۳۹)

این آیه در مقام تربیت قوم بنی اسراییل و در جریان فتنهٔ سامری که بسیاری از هارون سرکشی نمودند، رب و پروردگار آنان را «الرَّحْمَن» می‌خواند و این بدان معناست که تربیت، افزون بر مهر که غلبه دارد نیاز به قهر هم دارد و تربیت باید همراه با اقتدار و عظمت باشد، نه زور. تربیتی که در آن انقیاد و متابعت باید به همراه اطاعت باشد که حرکت عملی در آن است: «فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی». اگر جامعه‌ای دارای تربیت رحمانی باشد، آن جامعه به اقتدار می‌رسد و از ضعف و فقر رهایی می‌یابد؛ چنان‌چه «الرَّحْمَن» در آیات زیر با اقتدار آمده است: «قَالَ رَبِّ احْکمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ»(۱). هم‌چنین خداوند می‌فرماید: «الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرا»(۲).

خدای رحمان کسی است که «الْمُسْتَعَان» و مددکار تمامی بندگان است. مددکاری که می‌تواند طرح و برنامه داشته باشد و بیافریند و بر هر چیز آگاهی دارد.

جامعه یا خانواده‌ای که اقتدار نداشته باشد سلامت ندارد و نمی‌توان مهرورزی را در آن فرهنگ نمود. جامعه یا خانوادهٔ ضعیف قربی به اسلام و قرآن کریم ندارد. جامعه‌ای که فقر و نداری در آن غالب شده برنامه‌های اقتصادی خود را از دین نگرفته که سلامت و توانمندی برای آن به وجود نیامده است. این اقتدار است که طهارت، پاکی، محبت و

  1. انبیاء / ۱۱۲٫
  2. فرقان / ۵۹٫

(۱۴۰)

مهربانی را در پی دارد؛ چنان‌که خداوند «الرَّحْمَن» را در آیهٔ زیر با اقتدار همراه می‌نماید: «الْمُلْک یوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَکانَ یوْما عَلَی الْکافِرِینَ عَسِیرا»(۱). حاکمیت، چیرگی و توانمندی از آنِ «الرَّحْمَن»است؛ بر این اساس، اگر جامعه‌ای به ظلم و ستم آلوده شده باشد دیگر نباید در آن از حاکمیت «الرَّحْمَن» گفت. حاکمی که به «الرَّحْمَن» تخلق دارد همانند سلیمان می‌نویسد: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ. وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»(۲). حضرت سلیمان در این نامه شروعی عاشقانه دارد و چنین نیست که برای نمایش قدرت خود بنویسد: «وانه من الجبار القاطع الباطش» تا بلقیس از ترس مدهوش شود. او خود را «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» معرفی می‌کند و خود را مقتدر می‌نمایاند نه خشن و قلدر.

خشونت، ناآرامی و پریشانی برآمده از طبیعت، فطرت و تکوین نیست، بلکه این انحطاط اخلاقی یا اجتماعی است که فرد یا قومی را وحشی و خشن می‌نماید. فقر، ضعف و استکبارِ طاغوت است که روحیهٔ خشونت را در روح افراد جامعه ایجاد می‌کند؛ وگرنه پروردگار جمیل جز به مرحمت و لطف کار نمی‌کند. خداوند حتی در زمینهٔ کاستی‌ها با بندگان خود به مرحمت رفتار می‌کند و تنها معاندان را آن هم در روز حسابرسی به جزای کردارشان می‌رساند؛ به گونه‌ای که بنده‌ای نیست که عطوفت و مهربانی پروردگار را با قلب خود و گرمای نوازش او را بر گونهٔ خود حس نکند.

  1. فرقان / ۲۶٫
  2. نمل / ۳۰٫

(۱۴۱)


 

تفاوت رحمت و نعمت

نعمت امری خاص است و به هیچ وجه بلا و ابتلا را در برنمی‌گیرد، ولی رحمت عام است و هم با نعمت و هم با بلا و ابتلا جمع می‌گردد و بلا و ابتلا نعمت دانسته نمی‌شود، ولی می‌تواند رحمت باشد. البته نعمت و رحمت این اشتراک را دارد که به تمامی خلق اعم از مؤمن و کافر یا اهل نفس می‌رسد و ویژهٔ مؤمنان و اهل کمال نیست؛ با این تفاوت که رحمت برای مؤمنان غلبه دارد و نعمت برای سرکشان.

تفاوت مهم نعمت و رحمت در این است که نعمت می‌تواند جهت استدراج و نوعی مکر داشته باشد که در این صورت، خسران می‌آورد، اما رحمت با کید و مکر همراه نمی‌شود؛ از این رو رحمت افضل و اعلا از نعمت و اتم از آن است و جهت خسران در آن نیست.

«رحمت» عام است از این نظر که مقید به نعمت نیست و ممکن است بلاآور باشد، ولی نعمت از این نظرگاه خاص است و با بلا جمع نمی‌شود؛ از سویی دیگر، رحمت خاص است از این لحاظ که با کید و مکر همراه نمی‌گردد و نعمت عام است؛ زیرا می‌شود که جهت کید و حیله داشته باشد. نعمت، نوعی عافیت است، اما رحمت جهت استعلا دارد و همواره کمال‌آور است.

قرآن کریم در وصف پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ رَحْمَةً

(۱۴۲)

لِلْعَالَمِینَ»(۱) و آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله را رحمت برای تمامی عالمیان معرفی می‌کند. بر این اساس رحمت هم به مؤمنان می‌رسد و هم به کافران و همان‌گونه که سلمان محمدی و مقداد علوی در پرتو رحمت الهی مسیر کمال می‌پیمایند، رحمت به همانند ابولهب هم می‌رسد و برای او موضع بلا و ابتلا می‌گردد و موقعیت جحیمی به او می‌دهد. موقعیتی که او نمی‌توانست با صدها سال دنیوی به دست آورد، اما با قرار گرفتن در محضر حضرت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله به جحیم خود وصول پیدا کرد و فارغ و تمام شد؛ چرا که وجود او آهنی است که کوره‌ای گداخته باید آن را به آتش کشد.

برخی بر این باورند که نعمت‌هایی که به اهل عناد و کفر داده می‌شود مانند صحت و سلامتی تمامی برای استدراج و همانند خوراکی است که به سمی که به تدریج مهلک و کشنده است آغشته شده باشد و فرد آن را با لذت و گوارایی تمام بخورد و خداوند برای فرد کافر نعمت ندارد نه نعمت دنیوی نه اخروی و نه دینی، و خداوند نعمت را تنها برای مؤمنان دارد؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لاِءَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»(۲).

ما این سخن را بی‌پایه و نادرست می‌دانیم و خداوند به اهل عناد، کفر،

  1. انبیاء / ۱۰۷٫
  2. آل عمران / ۱۷۸٫

(۱۴۳)

شرک، نفاق و عصیان هم نعمت دنیوی و هم نعمت دینی مانند ارسال انبیا داده است و چنین نیست که آنان نعمت‌هایی مسموم برای سرکشان باشند و خداوند رزق را به تمامی بندگان بدون هیچ تفاوتی می‌دهد: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۱). کافر هم نعمت خدادادی عقل را دارد و هم حجت ظاهری و عقل خارجی که انبیای الهی باشند. هم به آنان سلامت بدن و چشم و گوش داده و هم موانع شناخت را از آن‌ها برداشته و هم به آنان قدرت اختیار و انتخاب و انواع استعدادها را بخشیده است، بدون آن که هیچ یک به سم استدراج آغشته باشد؛ وگرنه «وَأَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ»(۲) نخواهد بود، همان‌طور که در استفاده از رزق خود بخیل نیست، بلکه او رزق را بدون طلب از ناحیهٔ کسی اعطا کرده و در این رابطه جواد و فیاض دایمی است، ولی مؤمنان از این نعمت‌ها در راه صحیح و هدایت استفاده می‌کنند و سرکشان خود را آلوده می‌کنند، نه این که نعمت‌های الهی به چیزی مانند سم استدراج آلوده شده باشد. البته استدراج نسبت به اهل طغیان حق است و نوعی مکر الهی به شمار می‌رود و به آنان مهلت و نعمت بیش‌تری می‌دهد و برخی از خواسته‌ها و هوس‌های آنان را برآورده می‌سازد؛ چنان‌که می‌فرماید: «فَذَرْنِی وَمَنْ یکذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لاَ یعْلَمُونَ. وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کیدِی مَتِینٌ»(۳).

مهلت دادن و پربار نمودن نعمت غیر از ناجوان‌مردانه سم ریختن در آن است که چنین روشی برای افراد ضعیف و ناتوان است و خداوند

  1. ملک / ۳٫
  2. آل عمران / ۱۸۲٫
  3. قلم / ۴۴ ـ ۴۵٫

(۱۴۴)

همیشه هر کسی را که بخواهد بر زمین زند از موضع قدرت و قوت وی خوار می‌کند نه از موضع ضعف و ناتوانی او. خداوند به کسی که بخواهد مکر نماید موضع قوت او را قدرت بیش‌تری می‌دهد تا او به دست خویش بند خفگی به گردن خود اندازد؛ همان‌طور که با فرعون چنین نمود. فرعون غرق در نعمت بود: «کمْ تَرَکوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُیونٍ. وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ کرِیمٍ. وَنَعْمَةٍ کانُوا فِیهَا فَاکهِینَ»(۱). چنین افرادی حتی بیمار و مریض نمی‌شوند که سر بلند کنند و حتی آه بگویند و ناله سر دهند و حتی یک بار خدا را بخوانند، بلکه در حال سلامت، به ناگاه دچار عذاب الهی می‌شوند؛ همان‌طور که به فرعون چنان به وفور نعمت داد که به استکبار با پای خویش به نیل فرو رفت: «وَاتْرُک الْبَحْرَ رَهْوا إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ»(۲). خداوند که قوی و غنی است نسبت به هیچ بنده‌ای بخل ندارد که هر چه می‌تواند رزق مصرف نماید و نعمت بگیرد تا قدرت یابد. این انسان ضعیف است که از نقاط قوت دیگران می‌ترسد و می‌خواهد برتر از خود را با ترور و غافلگیری، در پنهانی از میان بردارد. کافر در تمام عمر خود مگر چند کامیون نعمت مصرف می‌کند که خداوند بخواهد آن را آلوده کند! خداوند در مکر خود، نعمت فراوان به کسی می‌دهد، اما نه این که او را با نعمت فراوان خفه و مسموم سازد، بلکه این بنده است که با سوء اختیار خود و با دست خویش، زیاد می‌خورد تا خفه شود: «أَیحْسَبُونَ أَنَّمَا

  1. دخان / ۲۵ ـ ۲۷٫
  2. دخان / ۲۴٫

(۱۴۵)

نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِینَ. نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیرَاتِ بَل لاَ یشْعُرُونَ»(۱).

استدراج با فراوانی نعمت حاصل می‌شود و مصرف زیادی آن است که برای معاند بلا می‌شود.

رحمت و نعمت هر دو، هم به مؤمنان و هم به اهل عناد می‌رسد، ولی رحمت برای مؤمنان غلبه دارد و نعمت برای طغیان‌گران؛ هرچند باید توجه داشت هر رحمتی نعمت است، اما تنها بعضی از نعمت‌ها رحمت است. خداوند به مؤمنان به جای نعمت، رحمت می‌دهد و رحمت می‌شود که بلا یا ابتلا باشد و کمال‌آور گردد و نتیجهٔ معنوی و ربوبی داشته باشد و به سرکشان نعمت می‌دهد که می‌شود با عافیت و مکر همراه شود و عذاب گردد.

آن‌چه از نعمت گفتیم، بر اساس فرهنگ رایج است که آن را در امور مادی منحصر می‌بیند؛ وگرنه نعمت در قاموس قرآن کریم، بیش از آن که از امور مادی سخن رود بر موارد زیر اطلاق نعمت شده است:

الف) ولایت: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الاْءِسْلاَمَ دِینا»(۲).

بـ ) کتاب، حکمت، امور معنوی و قدرت ربوبی: «إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ اذْکرْ نِعْمَتِی عَلَیک وَعَلی وَالِدَتِک إِذْ أَیدْتُک بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکلِّمُ النَّاسَ فِی

  1. مؤمنون / ۵۵ ـ ۵۶٫
  2. مائده / ۳٫

(۱۴۶)

الْمَهْدِ وَکهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُک الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالاْءِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیأَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکونُ طَیرا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الاْءَکمَهَ وَالاْءَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی وَإِذْ کفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنْک إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ»(۱).

ج) صفای باطن و برادری: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانا وَکنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْهَا کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمْ آَیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ»(۲)

د) برگزیدگی خداوند و دانش تأویل: «وَکذَلِک یجْتَبِیک رَبُّک وَیعَلِّمُک مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ وَیتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَعَلَی آَلِ یعْقُوبَ کمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیک مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّک عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۳)

هـ ) هدایت: «لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ وَیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَیهْدِیک صِرَاطا مُسْتَقِیما»(۴).

قرآن کریم تمامیت نعمت را در ولایت معرفی می‌نماید و مصادیق برجسته و ممتاز نعمت را چنین امور معنوی، باطنی و نوری می‌داند، نه امور ظاهری که حجاب میان بنده با خداوند می‌شود. معنویت یعنی داشتن صفا، صافی بودن، داشتن صداقت و صمیمیت، رسیدن به هدایت، طهارت، علم، حکمت، کتاب و کمال. در این صورت، نعمت اندک می‌گردد؛ چرا که ناسوت آکنده از انواع غفلت‌هاست و شرک، کفر،

  1. مائده / ۱۱۰٫
  2. آل عمران / ۱۰۳٫
  3. یوسف / ۶٫
  4. فتح / ۲٫

(۱۴۷)

پلیدی، تعدی، قذارت و زشتی در هر جای این کرهٔ خاکی دیده می‌شود.

نعمت‌های الهی خود به خود آلوده و مسموم نیست، بلکه چیزی که در دست نفسی آلوده قرار گیرد که صفا، صمیمیت و صداقت در آن نیست همانند ظرف آبی است که مشتی خاک بر آن پاشیده شود و با آلودگی‌های نفسانی انسان آلوده می‌شود.

سفره‌ای که با انواع نعمت‌ها پهن شده است، اما بنده‌ای که بدون بسم‌اللّه و طهارت و بدون هدایت و ولایت آن را مصرف می‌کند مثل آن است که مشتی خاک بر این غذاها ریخته است و آن را با آلودگی استفاده می‌کند و غفلت فراوانی که دارد سبب می‌شود توجهی به آن ننماید و آلودگی آن برای اهل دنیا قابل تشخیص نیست و نعمت را با دست خود به نقمت تبدیل می‌کنند و نمی‌توانند از نعمت الهی از آن جهت که نعمت است استفاده کنند؛ چرا که هر چیزی را با آلودگی باطن خود آلوده می‌سازند.

قرآن کریم چیزی را نعمت می‌داند که نور و هدایت داشته باشد. همانند ذبیحه که تا نام خداوند بر آن گفته نشود پاک و حلال نمی‌گردد. وقتی مؤمنی بر ذبیحه نام خداوند را می‌خواند آن ذبیحه متعلق نام خداوند می‌گردد و دارای طهارت می‌شود؛ وگرنه کافر هم می‌تواند ذبح داشته باشد اما چون اسم خدا را بر آن نمی‌خواند، دارای طهارت نمی‌شود ؛ وگرنه هر دو ذبیحه گوشت است، ولی این نام خداست که یکی را حلال و دارای طهارت و نور می‌نماید و دیگری را حرام و مردار می‌کند که نور و طهارتی ندارد.

(۱۴۸)

به هنگام خوردن یا آشامیدن نیز اگر بسم اللّه گفته شود، خوراکی که متعلق آن می‌شود حکم بدن و بسم اللّه حکم روح را برای آن دارد و چنان‌چه خوراکی بدون بسم اللّه خورده شود بدون روح می‌گردد و مردار می‌شود. هر کاری که با بسم اللّه شروع نشود مردار و آلوده است؛ چنان‌چه روایت نبوی می‌فرماید: «کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۱).

«ابتر» همان قذارت و پلیدی و چیزی است که تمامیت ندارد. سرکشان که خود مردار هستند با سوء اختیار خود جز مردار مصرف نمی‌کنند و مؤمنان با پذیرش دین الهی و ولایت، نعمت را با حسن اختیار خود در حالی که نور است و روح دارد مصرف می‌کنند و این نور در دل مؤمن قرار می‌گیرد، ولی در دل کافر، نعمتی قرار نمی‌گیرد. سِرّ این که روایات چندی می‌فرماید اگر دنیا به اندازهٔ بال مگسی ارزش داشت خداوند نمی‌گذاشت از حلقوم کافر پایین رود، برای همین است. البته بال مگس خود هم جزیی از دنیاست و این قسم داخل در قسیم است. یعنی تمامی نعمت‌ها وقتی نعمت می‌شود که نور، هدایت و طهارت داشته باشد و چنین نعمتی جز در خور مؤمن نیست؛ از این رو می‌فرماید: «یرِیدُونَ أَنْ یطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ»(۲). خداوند نور خود را تمام می‌کند و نعمتی را که نور است به مؤمن می‌دهد هرچند کافران از آن اکراه داشته باشند. نعمت‌ها در حالی که نعمت است برای مؤمن است و کافران جز مردار استفاده نمی‌کنند؛ زیرا نعمت چیزی

  1. وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫
  2. توبه / ۳۲٫

(۱۴۹)

است که نور و طهارت داشته باشد. کافر چون جز مردار استفاده نمی‌کند به پریشانی و اضطراب دچار می‌شود. البته این ادعای حقی است که حوزه‌های علمی باید زمینهٔ تحقیق روان‌شناسی آن را فراهم آورند.

گفتن بسم اللّه در ابتدای هر کار، آن را نور و طاهر می‌سازد، و بی آن جز حجاب، مانع، قذارت و پلیدی نیست و اهل دنیا و غفلت در مصرف نعمت با این قذارت و پلیدی درگیر هستند. نعمت چیزی است که حجاب و مردار نباشد و نفس آن لحاظ نگردد مانند ولایت که وسیله است، نه حجاب، و متعلق چیزی نمی‌شود.

اگر اسم خداوند از چیزی برداشته شود هرچند حضرت عیسی علیه‌السلام باشد حصب (هیزم) جهنم می‌گردد: «إِنَّکمْ وما تعبدون مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ»(۱). چیزی که نام خداوند نداشته باشد متعلق نور نیست و حقیقت ندارد و حقیقت برای آن عیسی است که با خداوند است. اولیای خدا همانند حضرت عیسی علیه‌السلام هیچ گاه مانع و حجاب نیستند و جز وسیله نمی‌باشند و عیسی علیه‌السلام کسی است که خداوند نور خود را برای او تمام نموده است و خود نعمت است. البته آن‌چه مشرکان می‌پرستند هوا و الهی است که در نفس خود دارند و عیسای واقعی و خارجی نیست. اهل دنیا و شرک معبودی جز خود و اندیشه‌های خویش ندارند. تفاوت مؤمن و کافر در همین نکته است که مؤمن دل به حق دارد و کافر دل به خود و جز امور نفسانی و خودخواهی نمی‌داند. او حتی اگر برای حفظ هم‌نوعان از خود بگذرد، جز برای آن که نزد آنان مشهور یا

  1. انبیاء / ۹۸٫

(۱۵۰)

آبرومند شود نیست. مؤمن تنها یک امر دارد و آن این که خداوند را به اخلاص بخواند و دل تنها در گرو حق داشته باشد: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ»(۱). آیهٔ شریفه بسیار سنگین است و جز عبادت و کار تعبدی از مؤمن نمی‌خواهد و برای او کار توصلی در نظر نمی‌گیرد؛ چرا که هر کاری را با نام خدا و برای او می‌آورد و در آن توجه و قصد دارد و همین به آن نور، هدایت، صراط و طهارت می‌دهد. در واقع، نعمت‌های الهی جز در تیررس اولیای خدا و مؤمنان نیست و کافران از ماده‌ای بدون روح و بدون اسم اللّه که مردار است استفاده می‌کنند. کافر همان‌طور که تا اسلام نیاورد و نام خدا را بر زبان نراند نمی‌تواند نماز بخواند، نمی‌تواند غذا هم بخورد و آن‌چه می‌خورد غذا نیست، بلکه مردار است و نقمت و عذاب است، نه نعمت.

دنیا به تمامی برای مؤمن است و غیر مؤمن نمی‌تواند از آن مصرفی داشته باشد؛ چرا که هر استفاده‌ای از آن بدون نام خداوند، راه را برای شیطان باز می‌گذارد تا آن را آلوده نماید. شیطانی که قسم خورده است نگذارد نعمتی به مصرف بنده‌ای برسد: «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَلاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ»(۲). شیطانی که از هر راهی وارد می‌شود تا بلکه نعمتی را آلوده سازد: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ. ثُمَّ لاَآَتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ»(۳).

 

  1. بینه / ۵٫
  2. حجر / ۳۹٫
  3. اعراف / ۱۶ ـ ۱۷٫

(۱۵۱)

دشمن غلاظ و شدادی که نمی‌گذارد آدمی نعمتی را به سلامت و در حالی که نور است مصرف کند؛ چنان‌چه ذبیحه‌ای که نام خدا بر آن خوانده نشود مردار می‌گردد، هر کاری و هر نعمتی که متعلق آن قرار نگیرد چنین است، ولی باور این معنا در دنیای پر غفلت، سخت است؛ به‌ویژه آن که از زبان و فرهنگ قرآن کریم ـ که بسیار دقیق و سنگین است ـ فاصله گرفته و آن را مهجور گذاشته است.

 

 


 

تفاوت رحمت حق و خلق

رحمت از ناحیهٔ حق تعالی فضل و احسان و ظهور ذات پر کمال و حسن فعلی ـ در برابر انفعالی، نه در مقابل اسمای ذاتی ـ و از ناحیهٔ خلق در غیر اولیای خدا، رقت قلب و ترحم است نسبت به ضعیف و نوعی دلسوزی و حسن انفعال خلقی و نفی قساوت از خود است.

برای تبیین این که رحمت در خلق رقت قلب است می‌توان به محبت پدر به فرزند مثال زد. پدر در صورتی که ببیند فرزند وی به مشکلی گرفتار شده است در نفس خود راحتی و آسایش ندارد و برای این که به تأمین آسایش خود و راحتی نفس خویش بپردازد و این که خود را خوب ببیند و یا به ثواب آن برسد و یا صفای نفس بیابد به فرزند کمک می‌کند و سعی می‌کند مشکل او را چاره کند. انگیزه‌هایی که تمامی ریشه در خودخواهی و امور نفسانی دارد و صفتی انفعالی است که ریشه در متعلق آن دارد و به آن باز می‌گردد؛ اگرچه نتیجهٔ آن به غیر بازگشت داشته باشد، اما رحمت حق تعالی این گونه نیست و تمامی فعلی است، نه انفعالی و کمال ذاتی

(۱۵۲)

اوست که ظهور می‌یابد. اسمای الهی به تمامی تام هستند یعنی تمام حقیقی و فعلی است و در غیر حق تعالی رحمتی حقیقی در کار نیست. رحمت در اصل صفت برای حق تعالی است.

البته رحمت در اولیای خدا همانند خداوند ظهور کمالی دارد و هر یک به قدر صعود کمالی خویش، جهت انفعالی را از عمل خود بر می‌دارند. صفات کمالی آنان فعلی و به فعل حق تعالی است و صفت فعلی متعلق‌بردار نیست. چنان‌چه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک»(۱)؛ تو را شایستهٔ عبادت یافته‌ام و من باید تو را بندگی و عبادت کنم. عبادت آن حضرت عبادت وجودی و یافتنی است که برترین مرتبهٔ کمال است و هیچ گونه لحاظ نفسی ندارد و به مراتب برتر از عبادت حبی است که زمینهٔ نفسی دارد.

 

 


 

 

شیوهٔ انس با الرحمن

«الرَّحْمَن» حقیقتی است خارجی که می‌توان به آن مسانخت، ارتباط، تلبس، وصول و قرب داشت. راه وصول به آن دارای سه مرحله است:

الف) تصور و تصدیق آن؛ یعنی دریافت که «الرَّحْمَن» افاضهٔ وجود و اعطای کمالات اولی دارد.

ب ) تلبس و تخلق عملی به افاضه و اعطا داشتن و بخشش به دیگران. کسی می‌تواند به این اسم قرب پیدا نماید که فقط اهل استفاده نباشد و به دیگران افاضه نماید.

ج) تحقق به آن؛ فرد در این مرحله مظهر اسم «الرَّحْمَن» می‌شود و

  1. ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۴۰۴٫

(۱۵۳)

ظهور در رحمانیت پیدا می‌کند؛ به این معنا که هم به خود و هم به دیگران رحمانیت دارد. در این مرتبه است که فرد می‌تواند آن را بخواند و از آثار این اسم بهره برد.

رحمان بودن به خود؛ یعنی در قوای ادراکی و عملی خویش افاضهٔ رحمت داشتن و رحمت را به آن رساندن؛ به این صورت که جهل را از قوهٔ ادراک خود دور نماید و به معرفت و یقین رسد و در مرتبهٔ عمل نیز در ترحم بر نفس خود از عدل و مرتبهٔ استوا و صراط مستقیم دور نگردد و به افراط و تفریط دچار نشود و ادراکی سلیم و عملی سالم داشته باشد. کسی که به خود ترحم نداشته باشد نمی‌تواند به دیگران رحم و شفقت آورد؛ زیرا فاقد شی‌ء معطی آن نمی‌گردد.

نفس بعد از حصول استعداد و آمادگی و بعد از تلبس و تحقق به ذکر «الرَّحْمَن» و به اوصاف کمالی رحمت، این توان و قدرت را می‌یابد که «الرَّحْمَن» بگوید و به دیگران ایصال خیر و نه نفع، و رفع شر و نه ضرر برای قرب به خداوند داشته باشد؛ زیرا رفع ضرر یا ایصال نفع گاه خیر نیست. کسی تحقق به رحمت دارد که مجمع خیر گردد. کسی که بتواند هم با حق و هم با خلق صدق داشته باشد. چنین کسی صاحب رحمت است. بر این اساس، رحمت؛ رساندن نفع و سود به دیگران و دفع هر گونه ضرری از آنان نیست؛ چرا که خیر در نداشتن انفاق مالی بر کسی است که آن را در گناه هزینه می‌کند و یا قطع پای کسی است که عفونتی مسری و بی‌علاج دارد.

البته اگر قصد قربت در میان نباشد، کافر نیز می‌تواند ایصال خیر و دفع

(۱۵۴)

شر داشته باشد، ولی او چنین می‌کند تا نزد خلق آبرومند یا نزد خود دارای عزت باشد و این به دست نمی‌آید جز با منت بر خلق در برابر بخشش و رحمتی که داشته است؛ در حالی که خداوند نمی‌خواهد کسی بر بندگان وی منت داشته باشد. کاری رحمت است که منتی بر خدا و خلق او در عوض رحمت نداشت.

 

 


 

 

آثار ذکر الرحمن

کسی که صاحب رحمت و متخلق و متحقق به آن است می‌تواند از آثار و برکات اسم «الرَّحْمَن» استفاده کند و صاحب این ذکر گردد.

صاحب این ذکر در نفس خویش صاحب اقتدار و حکم می‌شود و خلق برای او انقیاد دارند و دیگران به خواسته‌ها و گفته‌های او؛ هرچه باشد، عمل می‌کنند و کسی نمی‌تواند با او مخالفت کند؛ بدون آن که به ظلم و ستمی آلوده شود یا بخواهد قلدری و استکبار داشته باشد. اقتدار وی حقی است و خلق نسبت به او انقیاد دارند. هم‌چنین تلطیف و نرمی قلب از دیگر آثار مهم آن است.

وفق امور و توفیق بر انجام سریع کارها و موفقیت و گشایش در کار و هماهنگ شدن آن یکی دیگر از آثار «الرَّحْمَن» است.

مداومت بر اسم «الرَّحْمَن» دولت، کشف و سیر نفسی می‌آورد؛ چرا که این اسم از اسمای دولتی است و می‌توان از آن به جای ذکر: «تُعِزُّ مَنْ

(۱۵۵)

تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِک الْخَیرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۱) استفاده نمود. بر این اساس از آن می‌توان در رفع فقر، ذلت، ضعف و ایجاد قدرت و قوت رأی بهره برد.

این آثار، جایگاه مهم این اسم را می‌رساند که در کنار «اللَّه» قرار می‌گیرد و ظاهر آن دانسته می‌شود. در واقع باطن این اسم الوهیت است؛ همان‌طور که خود باطن اسم «الرَّحِیم» است.

این ذکر را باید بعد از طلوع فجر و صبح صادق و بعد از نوافل شب و نماز صبح و پیش از طلوع خورشید و نیز قبل از غروب آن داشت. عصرهای جمعه پیش از غروب خورشید و بعد از نماز عصر و نیز در روزهای فرد؛ یعنی یکشنبه، سه‌شنبه، و پنج شنبه و ساعات فرد از اوقات ویژهٔ ذکر «الرَّحْمَن» است.

برای گفتن آن باید رو به قبله و در حالت نشسته بود. این ذکر برای حالت سجده نیست. اما شمارهٔ آن بستگی دارد به این که بخواهد قلب خود را نرم و رؤوف سازد و به آن تلطیف دهد یا بر آن باشد که مهربانی خداوند را نسبت به خود جلب نماید؛ در صورت نخست، باید آن را به شمارهٔ ابجد حروف اسم خود آورد یا آن را بر شماره‌های فرد خواند. در صورت دوم، باید آن را به شمارهٔ ابجد حروف «رحْمَن» (۲۹۹ مرتبه) گفت.

  1. آل عمران / ۲۶٫

(۱۵۶)

مطالب مرتبط