دانش تفسیر، دانش تأویل

 

دانش تفسیر، دانش تأویل


فصل سوم:

چیستی و چگونگی تأویل قرآن کریم

(۱۱۰)

(۱۱۱)


اصل « ۲۲ » ظهور و بطون قرآن کریم

در پسِ ظاهر قرآن کریم هفت لایه کلی است: «أنَّ لِلقُرآنِ ظَهرا وبَطنا ولِبَطنه بَطنا إلی سبعة أَبطُن»(۱) که هر لایه‌ای دارای مراتبی است و از آن به باطن قرآن کریم یاد می‌شود و دانشی که از آن می‌گوید «تأویل» نام دارد.

ظاهر و باطن، امری نسبی است و برای برخی، تمامی باطن‌های قرآن کریم، ظاهر است؛ همان‌گونه که کشف هر باطن، سبب ظاهر شدن آن می‌گردد؛ باطن‌هایی که از ظاهر آن پرمحتواتر و درخشنده‌تر است.

قرآن کریم کتابی است که به شیوه خردمندان سخن می‌گوید و وضع و جعلی مستقل و اصطلاحی ندارد و ظاهر آن، حجت است و نقطه آغازین و ورودگاه هر عالمی که آهنگ فهم قرآن کریم و یافت

  1. ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۰۸٫

(۱۱۲)

حقایق آن را دارد، همین ظواهر است و ورود به بواطن آن، بدون حفظ ظاهر و ورود به آن ممکن نیست؛ از این رو، باطن هیچ گاه نمی‌تواند معنای ظاهری را تکذیب نماید و با آن به مخالفت برخیزد. ظواهر، اذن دخول به حقایق می‌دهد و کسی بدون فهم و یافت ظاهر، به هیچ حقیقتی دست نمی‌یابد. راسخان در دانش نیز ـ که به تأویل قرآن کریم راه می‌یابند ـ چون به باطن ورود می‌نمایند، از ظاهر دست برنمی‌دارند و آن را عین ظاهر می‌بینند.


اصل « ۲۳ » چیستی تأویل

تأویل، بیان باطن آیات الهی است؛ از این رو، تعبیر تأویل قرآن کریم، وصف به حال موصوف است و تأویل قرآن، یعنی بیان باطن قرآن.

واژه تأویل در قرآن کریم هفده مورد کاربرد دارد. این موارد هفده‌گانه، تنها در چند سوره آمده است: یونس یک مورد، اعراف دو مورد، اسراء یک مورد، نساء یک مورد، آل عمران دو مورد، کهف دو مورد، یوسف هشت مورد.

بیش‌ترین موارد تأویل، در سوره پیامبر زیبایی، یوسف علیه‌السلام آمده است. گویی تأویل با زیبایی ارتباط تنگاتنگی دارد؛ از این رو، در سوره طولانی بقره، حتی یک مورد از تأویل سخن گفته نشده است.

(۱۱۳)

چنین نیست که تمامی موارد یاد شده، به تأویل قرآن کریم ارتباط داشته باشد؛ بلکه بسیاری از آن، تأویل خواب و احلام و حدیث یا حکمت و مصلحت پنهان امور را می‌گوید.

تأویل، از «اول» به معنای رجعت ـ آن هم رجعتی خاص و ویژه ـ است. راغب گوید: «التأویل من الأول؛ أی رجوع». وی بازگشت را امری عام می‌گیرد؛ اما ما آن را رجوع خاص می‌دانیم و آن، بازگشت به اصل است. «موئل» به بازگشت‌گاه و غایت شی‌ء گفته می‌شود.

بر این اساس، مراد از تأویل در آیه: «وَقَالَ یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ»(۱) = و گفت: ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من! اصل و موضوع خارجی خواب است که در آینده واقع شده است؛ اما تأویل در آیه: «سَأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیهِ صَبْرا»(۲) = به‌زودی تو را از تأویل آن‌چه که نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه خواهم ساخت، به کاری که در گذشته انجام گرفته است، تعلق دارد.

تأویل را باید رجوع خاص به باطن دانست. هر پدیده‌ای حقیقتی دارد که رجوع خاص به آن، تأویل خوانده می‌شود و تأویل قرآن کریم، بازگشت ویژه به حقیقتِ هر آیه و باطن آن است.

بعد از فهم مفهوم تأویل، باید گفت چگونه می‌توان به کشف باطن

  1. یوسف / ۱۰۰٫
  2. کهف / ۷۸٫

(۱۱۴)

قرآن کریم و حقیقت تأویلی آن، دست یافت؟

متأسفانه چیستی تأویل و نحوه رسیدن به آن، در کتاب‌های مفسران و عالمان به دانش‌های قرآنی، بسیار متناقض و با تهافت و انحراف همراه است.

کلامیانِ ظاهرگرا، میان تأویل و تفسیر تفاوتی قایل نیستند و این دو واژه را هم‌چون «مسکین» و «فقیر» می‌دانند که اگر در کنار هم آید، اختلاف معنایی اندکی دارند و چنان‌چه جدای از هم ذکر شود، یک معنا از آن اراده می‌شود و استعمال و کاربرد را دلیل بر حقیقت می‌دانند. روان‌شناسی این معنا، از چیرگی فرهنگ جمود و تنبلی بر چنین افرادی حکایت دارد که زحمت تحقیق را از خود بر می‌دارند و آسوده بر تخت روانِ زبان می‌خسبند؛ هرچند موضوع بحث آنان، کتابی به عظمت قرآن کریم و بحثی به اهمیت تأویل و تفسیر باشد.

برخی، به‌ویژه عارفان، تأویل را معنای مخالف ظاهر می‌شمرند. این فرهنگ غلط در عبارات فصوص‌الحکم ابن‌عربی بسیار دیده می‌شود. او کافری چون فرعون را تبرئه، و موحدی چون موسی را محاکمه می‌نماید؛ اندیشه‌ای قشری‌گرا و متعصبانه که به سبب بها دادن به عرفان، می‌خواهد هرچیز را در پرتو این دانش توجیه نماید!! این اصطلاح می‌گوید شما می‌توانید هر معنایی را به صرف آن‌که با ظاهر آیه سازگار نباشد، به عنوان تأویل بیاورید و برای آن، حجیت و اعتبار قایل شوید؛ امری که دانش

(۱۱۵)

تأویل را از روشمند بودن و قاعده و اصل داشتن، خارج نموده و راه را برای تحمیل هرگونه معنایی که خلاف ظاهر باشد، به قرآن کریم ـ و به عبارت رساتر، تحریف معنوی آن، می‌گشاید. چنین اندیشه‌ای قرآن کریم را از اصل و سند بودن ساقط می‌نماید؛ چرا که حد و مرزی برای فهم روشمند آن قایل نیست و از هر قاعده و اصلی، غیر از مخالفت با ظاهر، آزاد و رهاست.

برخی از مفسران گفته‌اند: «تفسیر، معنای اولی واژگان و تأویل، غیر از معنای نخست است که از واژه به دست می‌آید.» در این تعریف، معنای دوم به بعد، باید با ظاهر واژه سازگاری داشته باشد و بی‌مرزی تعریف دوم، از آن برداشته شده است. البته این معنا به درستی توجیه نمی‌نماید که آیا این معانی به صورت طولی از یک لفظ برداشت می‌شود یا به صورت عرضی. بر فرض دوم، اشکالِ استعمال لفظ در بیش از یک معنا، بر آن وارد می‌شود و چنان‌چه منظور از آن، معانی طولی باشد، باید گفت آیا معانی غیر اول وضعی مستقل دارد یا همه در یک وضع به لفظ داده شده است؟ لفظ نمی‌تواند در یک وضع، چند معنای طولی متفاوت به خود بگیرد.

چهارمین معنایی که برای تأویل گفته شده است، از علامه طباطبایی می‌باشد. وی می‌گوید: «تأویل، معنایی نیست که تحت لفظ درآید؛ بلکه حقیقتی خارجی است. تأویل، نحوه وجودی یک آیه در جهان خارج

(۱۱۶)

است که لفظ از آن حکایت دارد و تأویل به محکی و حقیقت آن ـ که امری باطنی است ـ ارتباط دارد، نه به لفظ حاکی، و لفظ از آن حقیقت حکایت دارد؛ نه این‌که این تأویل آن را بیان دارد. تأویل، وصف چنین حقیقتی است نه وصف به حال لفظ.»

علامه تأویل را وصف به حال متعلق موصوف می‌گیرد و برای لفظ، تأویل قایل نیست و حقیقت لفظ را دارای تأویل می‌داند.

علامه طباطبایی آیه زیر را می‌آورد:

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(۱)

ـ اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن، آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند. و دیگر متشابهات‌اند. اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است، برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن، از متشابهِ آن پیروی می‌کنند؛ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش، کسی نمی‌داند. می‌گویند ما بدان ایمان آوردیم. همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی متذکر نمی‌شود.

ایشان در توضیح و تفسیر آن می‌نویسد:

«وثالثا أنّ التأویل لیس من المفاهیم التی هی مدالیل للألفاظ بل هو

  1. آل عمران / ۷٫

(۱۱۷)

من الأمور الخارجیة العینیة واتّصاف الآیات بکونها ذات تأویل من قبیل الوصف بحال المتعلّق. وأمّا إطلاق التأویل وإرادة المعنی المخالف لظاهر اللفظ فاستعمال مولّد نشأ بعد نزول القرآن لا دلیل أصلاً علی کونه هو المراد من قوله تعالی: «وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ»؛ الآیة. کما لا دلیل علی أکثر المعانی المذکورة للتأویل ممّا سننقله عن قریب»(۱).

تأویل، از سنخ مفهوم نیست که لفظ بر آن دلالت داشته باشد؛ بلکه تأویل، از مرز لفظ و معنا می‌گذرد و از امور خارجی عینی است و به حقایق واقعی اشاره دارد و این‌که گفته می‌شود آیات قرآن کریم دارای تأویل است، از باب وصف به حال متعلق موصوف و همانند «زید ضارب ابوه» است که زننده شخص زید نیست؛ بلکه پدر اوست و این بدان معناست که آیات قرآن کریم و ظاهر الفاظ آن نیست که تأویل دارد؛ بلکه حقیقت خارجی آن است که تأویل می‌پذیرد.

وی این دیدگاه را در جای دیگر نیز می‌آورد و می‌گوید:

«إذا عرفت ما مرّ علمت: أنّ الحقّ فی تفسیر التأویل أنّه الحقیقة الواقعیة التی تستند إلیها البیانات القرآنیة من حکم أو موعظة أو حکمة وأنّه موجود لجمیع الآیات القرآنیة محکمها ومتشابهها وأنّه لیس من قبیل المفاهیم المدلول علیها بالألفاظ بل هی من الأمور العینیة المتعالیة من أن یحیط بها شبکات الألفاظ وإنّما قیدها اللّه

  1. تفسیر المیزان، ج ۳، ص ۲۷٫

(۱۱۸)

سبحانه بقید الألفاظ لتقریبها من أذهاننا بعض التقریب فهی کالأمثال تضرب لیقرب بها المقاصد وتوضح بحسب ما یناسب فهم السامع کما قال تعالی: «وَالْکتَابِ الْمُبِینِ. إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآَنا عَرَبِیا لَعَلَّکمْ تَعْقِلُونَ. وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکتَابِ لَدَینَا لَعَلِی حَکیمٌ»(۱). وفی القرآن تصریحات وتلویحات بهذا المعنی.

علی أنّک قد عرفت فیما مرّ من البیان أنّ القرآن لم یستعمل لفظ التأویل فی الموارد التی استعملها وهی ستّة عشر موردا علی ما عدت إلاّ فی المعنی الذی ذکرناه.»(۲)

نخستین نقدی که می‌توان بر علامه وارد آورد، این است که آیا دو ضمیر «وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ» و «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ» به متعلق موصوف بازگشت دارد یا به خود موصوف که «مَا تَشَابَهَ مِنْهُ» است و تلبس آن حقیقی است؟ منظور از آن نیز لوح محفوظ نیست که معاندان را به آن دست‌رسی نمی‌باشد؛ بلکه منظور، همین قرآنی است که برای آنان خوانده می‌شود.

این اصطلاح، مخالف با ظاهر این آیه و برخلاف قواعد ادبی است که نمی‌توان معنای ظاهر عبارت را بدون در دست داشتن قرینه، از آن انصراف داد. بررسی تمامی هفده موردی که از تأویل گفته است، نشان می‌دهد که در تمامی موارد یاد شده، تلبس حقیقی است؛ نه مجازی و

  1. زخرف/ ۲ ـ ۴٫
  2. همان، ص ۴۹٫

(۱۱۹)

منتسب به حال متعلق موصوف.

علامه در جای دیگر، نظری می‌آورد که با دیدگاه یاد شده تفاوتی اندک دارد. او می‌نویسد:

«أمّا إجمالاً فلأنّک قد عرفت: أنّ المراد بتأویل الآیة لیس مفهوما من المفاهیم تدلّ علیه الآیة؛ سواء کان مخالفا لظاهرها أو موافقا، بل هو من قبیل الأمور الخارجیة، ولا کلّ أمر خارجی حتّی یکون المصداق الخارجی للخیر تأویلاً له، بل أمر خارجی مخصوص نسبته إلی الکلام نسبة الممثّل إلی المثل (بفتحتین) والباطن إلی الظاهر.»(۱)

ـ هم‌اینک آگاه گشتی که تأویل، از سنخ مفهوم نیست تا لفظ بر آن دلالت داشته باشد ـ خواه آن مفهوم با معنای آیه سازگاری داشته باشد یا نه (نفی دو قول نخست) ـ بلکه تأویل، امری خارجی است که رابطه آن با لفظ، مانند ممثل با مثال، و باطن با ظاهر است.

وی در نظرگاه نخست، برای لفظ و مفهوم، هیچ نقشی را لحاظ نمی‌کرد؛ اما در این‌جا میان لفظ و حقیقت، رابطه‌ای هم‌چون مثل با ممثل قرار می‌دهد که لفظِ حاکی، بدون نقش و بی‌ارتباط با آن حقیقت نیست و می‌تواند سمت هدایت به آن را داشته باشد.

این تفاوت در ارایه نظر، می‌رساند که وی در ارایه معنای تأویل، نگارشی منقح و پیراسته نداشته است.

  1. همان، ص ۴۶ ـ ۴۷٫

(۱۲۰)

ما بارها گفتیم: مراد از کتاب، همین قرآنی است که در دست ماست و ماجرای هر تر و خشکی و سرنوشت هر پدیده عینی و علمی در همین کتاب آمده است: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱) و واژگانِ همین قرآن مکتوب است که از تمامی حقایق حکایت دارد و همین آیات ملفوظ است که دارای تفسیر و نیز تأویل می‌باشد و تفسیر و تأویل، وصف باطن و حقیقت خارجی قرآن کریم نیست ـ که آن در جای خود ظاهری است که تفسیر بر نمی‌دارد و اصلی است که به جایی بازگشت ندارد ـ و حقایقِ تمامی پدیده‌ها و خداوند هستی را باید در همین کتابِ نوشته شده، جست‌وجو نمود؛ الفاظی که بریده از حقیقت قرآن کریم نیست و با آن در ارتباط است و نقش حکایت و هدایت به آن را دارد و الفاظ و مفاهیم آیات، بیگانه از آن حقیقت نیست.

بر این اساس است که ما در جای خود، انواع قراءات ـ از لفظ، ذهن، علم، عقل، نفس، روح تا قرائت ربوبی و صفاتی و تا قرائت حق ـ را قرائت و دارای حاکی و محکی می‌دانیم و میان آنها ارتباط قایل هستیم؛ اما با این تفاوت که قرائت الفاظ، یک جزء زمان‌بر است و زمان فراوانی لازم دارد و قرائت عقلی این مقدار در لحظه‌ای کوتاه انجام می‌پذیرد و قرائت ربوبی تمامی قرآن کریم، فارغ از هرگونه زمان ناسوتی است؛ چنان‌چه گفته می‌شود حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام از این رکاب به آن رکاب، یک ختم قرآن

  1. انعام / ۵۹٫

(۱۲۱)

می‌نموده‌اند؛ ختمی که نیاز به آوردن الفاظ و انعکاس مفاهیم دارد و بدون خلع زمان و ورود به ملکوت آن، ممکن نیست.

همان‌گونه که تأویلِ سوراخ کردن کشتی، حقیقتی همراه کشتی بود، که از آن جدایی نداشت، حقیقت قرآن کریم نیز با ظاهر آیات همراه است و چنین نیست که لفظ هیچ‌گونه نقشی در حکایت از آن حقیقت نداشته باشد؛ همان‌طور که قرآن کریم منحصر در نمود کتبی و نوشتاری آن نیست و نباید قرآن را فقط در این آینه دید.

این بحث در باب ذکر، به‌ویژه اسم اعظم نیز مطرح است. اسم اعظم حقیقتی دارد که لفظ ویژه‌ای از آن حکایت دارد و هم لفظ و هم حقیقت را با هم داراست و چنین نیست که لفظ در بهره بردن از خصوصیات و آثار مسمّا مؤثر نباشد؛ همان‌گونه که چنین استفاده‌ای بدون صفای نفس، ممکن نیست. ما در تفسیر قرآن کریم نیز همین معنا را خاطرنشان شدیم و گفتیم برای تفسیر، افزون بر چیرگی بر دانش‌های مقدمی، باید صفای نفس داشت. این امر در تأویل قرآن کریم نیز خود را نشان می‌دهد. حرمت و احترامی که الفاظ قرآن کریم دارد ـ به گونه‌ای که نمی‌توان دست بدون وضو حتی بر واژه‌ای از آن گذاشت ـ به سبب ارتباطی است که با حقیقت و باطن خود دارد. هم‌چنین تحدی قرآن کریم نیز ناظر به همین واژگان است، نه به حقیقت باطنی آن:

«وَإِنْ کنْتُمْ فِی رَیبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(۱)؛

(۱۲۲)

ـ و اگر در آن‌چه بر بنده خود نازل کرده‌ایم شک دارید، پس اگر راست می‌گویید، سوره‌ای مانند آن بیاورید و گواهان خود را ـ غیر خدا ـ فرا خوانید!

کسی که برای قرآن کریم، حقیقتی ماورای الفاظ مکتوب آن قرار می‌دهد، در حقیقت، قرآن کریم را از دست بندگان گرفته و آنان را از حقیقت دور داشته است و نمی‌تواند جایگزینی جز گمراهی برای آن بیاورد.

به هر روی، نظر ما این است که تأویل، معنای باطنی قرآن کریم است که ظاهر آیه به آن اشاره دارد و رجوع خاص به باطن است؛ اما مصادیق باطن، با لحاظ‌های گوناگون، متفاوت است. تأویل، وصف به حال نفسِ لفظ است و تأویل قرآن، به تأویل واژگان همین آیه اشاره دارد، نه به حقیقتی جدا و متمایز و بیگانه از واژگان. تأویل، چهره حقیقی باطن است، نه چهره مجازی. حقیقت و محکی با حکایت این لفظ است که تأویل دارد و قرآن، نه آن حقیقت محض به تنهایی است و نه این مرکب نوشتاری صرف. هر آیه، حقیقتی وجودی در عالم دارد که مکتوب و نوشته آن، حکایت از این حقیقت دارد و لفظ و معنا با هم اتحاد دارد و قرآن کریمِ مکتوب، با آن حقیقت است که تأویل دارد و چنین نیست که تأویل قرآن کریم، تنها به آن حقیقت بازگشت داشته باشد. باز برای پرهیز

  1. بقره / ۲۳٫

(۱۲۳)

از اشتباه، تأکید می‌شود تأویل، یک معنا بیش‌تر ندارد؛ اما مصادیق آن متفاوت است. بررسی تمامی موارد کاربرد تأویل در قرآن کریم، این معنا را ثابت می‌نماید و این واژه حتی در یک مورد به صورت مجازی و از باب وصف به حال متعلق موصوف به کار نرفته است که نمونه‌هایی از آن در پی می‌آید:

الف: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاْءَمْرِ مِنْکمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاْآَخِرِ ذَلِک خَیرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»(۱)؛

ـ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را اطاعت کنید. پس هر گاه در امری اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید. این بهتر و نیک‌فرجام‌تر است.

نیکوترین بازگشت، رجوع به خداوند متعال و رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است که در این زمان، همان رجوع به قرآن کریم است که تنها این کتاب آسمانی در دسترس ماست و این کتاب با حجت بودن ظواهر آن است که می‌تواند در دعاوی، پناه و داور قرار گیرد.

ب : «هَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَیشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا

  1. نساء / ۵۹٫

(۱۲۴)

کانُوا یفْتَرُونَ»(۱)؛

ـ آیا جز در انتظار تأویل آن‌اند روزی که تأویلش فرا رسد، کسانی که آن را پیش از آن به فراموشی سپرده‌اند، می‌گویند به‌حقْ فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند. پس آیا ما را شفاعتگرانی هست که برای ما شفاعت کنند یا بازگردانیده شویم تا غیر از آن‌چه انجام می‌دادیم انجام دهیم؟ به‌راستی که به خویشتن زیان زدند و آن‌چه را به دروغ می‌ساختند، از کف دادند.

تأویل در این‌جا همان وقوع قیامت است و این وقوع، همان رجوع به باطن آن است؛ بدون این‌که در این معنا مجازی پیش آمده باشد.

ج: «بَلْ کذَّبُوا بِمَا لَمْ یحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ کذَلِک کذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ»(۲)؛

ـ بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است. کسانی که پیش از آنان بودند، همین‌گونه تکذیب کردند. پس بنگر که فرجام ستمگران چگونه بوده است!

تکذیب، از سنخ تصدیق است و تصدیق، فرع بر تصور است و تأویل، وقوع حقیقت آن و باطنی است که آن را نمی‌دانند و به تکذیب آن می‌پردازند.

د: «وَأَوْفُوا الْکیلَ إِذَا کلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ ذَلِک خَیرٌ

  1. اعراف / ۵۳٫
  2. یونس / ۳۹٫

(۱۲۵)

وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»(۱)؛

ـ و چون پیمانه می‌کنید، پیمانه را تمام دهید و با ترازوی درست بسنجید که این بهتر و خوش فرجام‌تر است.

این آیه توصیه به حفظ وزن و پرهیز از کم‌فروشی دارد و حفظ چنین میزانی و رجوع به آن، همانند رجوع به خداوند و رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ که میزان درستی، راستی و حقانیت هر چیزی است ـ بهترین رجوع می‌باشد. رجوع به چنین میزانی، حقیقی است و مجازی در آن نمی‌باشد و معیار قرار دادن میزان، همان رجوع به باطن و حقیقت است.

ه : «قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَینِی وَبَینِک سَأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیهِ صَبْرا»(۲)؛

ـ گفت: این جدایی میان من و توست. به‌زودی تو را از تأویل آن‌چه که نتوانستی بر آن صبر کنی، آگاه خواهم ساخت.

این آیه از هنگامه جدایی موسای نبی علیه‌السلام ـ که مأمور به ظاهر و شریعت است ـ از خضر ولی علیه‌السلام که مأمور به باطن و حقیقت و از رجال غیب است، می‌گوید؛ مردی که امروز نیز مانند هر روز دیگر در باطن عالم تصرف دارد؛ باطنی که صاحب ید بیضا و پیامبری صاحب عزم، توان تحمل آن را ندارد. البته چنین نبوده است که اعتراض موسی گناه باشد؛ چرا که او به حسب شریعت خود و بر اساس چیزی که از ناحیه خداوند

  1. اسراء / ۳۵٫
  2. کهف / ۷۸٫

(۱۲۶)

به آن مأمور بوده است، اعتراض می‌نماید؛ چنان‌که خضر به حکم خویش عمل می‌نماید، نه بر اساس شریعت موسی و هر دو نیز دو وجه و دو چهره از یک حق و حقیقت هستند. کاربرد واژه تأویل در این‌جا نیز وصف به حال موصوف است ـ و نه وصف به حال متعلق موصوف ـ و باطن کارِ حضرت خضر علیه‌السلام را بیان می‌دارد؛ نه برای نمونه، باطن کشتی را که امری مادی و از جنس چوب است؛ اما این فعل، نمودی مادی دارد که بر چوب کشتی ظاهر شده است.

و: «وَکذَلِک یجْتَبِیک رَبُّک وَیعَلِّمُک مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ وَیتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَعَلَی آَلِ یعْقُوبَ کمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیک مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّک عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۱)؛

ـ و این‌چنین، پروردگارت تو را برمی‌گزیند و از تأویل حادثه‌ها به تو می‌آموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام می‌کند؛ همان‌گونه که پیش از این بر پدران تو ابراهیم و اسحاق تمام کرد. در حقیقت، پروردگار تو دانای حکیم است.

مراد از احادیث، حوادث است و هر حادثه‌ای باطنی دارد که تأویل آن است و کاربرد آن نیز حقیقی است. همین معنا در سه آیه زیر نیز وجود دارد:

ز: «وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرا وَقَالَ الاْآَخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزا تَأْکلُ الطَّیرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا

  1. یوسف / ۶٫

(۱۲۷)

بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاک مِنَ الْمُحْسِنِینَ»(۱)؛

ـ و دو جوان با او به زندان درآمدند. یکی از آن دو گفت: من خویشتن را دیدم که شراب می‌فشارم. و دیگری گفت: من خود را دیدم که بر روی سرم نان می‌برم و پرندگان از آن می‌خورند. به ما از تأویلش خبر ده که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم.

ح: «قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الاْءَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ. وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ»(۲)؛

ـ گفتند خواب‌هایی است پریشان و ما به تعبیر خواب‌های آشفته دانا نیستیم. و آن کس از آن‌دو که نجات یافته و پس از چندی به خاطر آورده بود، گفت: مرا بفرستید تا شما را از تأویل آن خبر دهم.

ط: «وَرَفَعَ أَبَوَیهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدا وَقَالَ یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیطَانُ بَینِی وَبَینَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ. رَبِّ قَدْ آَتَیتَنِی مِنَ الْمُلْک وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ أَنْتَ وَلِیی فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِما وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(۳)؛

ـ و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و پیش او به سجده درافتادند. و گفت: ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من. به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد، آن‌گاه که مرا از زندان خارج

  1. یوسف / ۳۶٫
  2. یوسف / ۴۴ ـ ۴۵٫
  3. یوسف / ۱۰۰ ـ ۱۰۱٫

(۱۲۸)

ساخت و شما را از بیابان باز آورد، پس از آن‌که شیطان میان من و برادرانم را به هم زد. بی‌گمان پروردگار من نسبت به آن‌چه بخواهد، صاحب لطف است؛ زیرا که او دانای حکیم است. پروردگارا، تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب‌ها به من آموختی. ای پدیدآورنده آسمان‌ها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی. مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما!

بر اساس آیات یاد شده، تأویلْ چهره باطن هر پدیده است؛ خواه قرآن کریم باشد یا امر دیگری و تمامی کاربردهای آن در قرآن کریم نیز وصف به حال تمام موصوف است ـ و نه متعلق آن ـ و این خودِ آیه و ظاهر واژگان است که دارای باطن است؛ باطنی که می‌تواند مصادیق متعدد و چندگانه‌ای در طول هم داشته باشد. مشکل در چگونگی تصویر این معنا بوده که علامه را ناگزیر نموده است تا تأویل را وصف به حال متعلق موصوف بگیرد و آن را از حیطه الفاظ و مفاهیم بیرون ببرد.

تا این‌جا گفتیم تأویل، باطن شی‌ء است؛ اما مراد از باطن قرآن کریم چیست؟ این بحث چنان دقیق است که هیچ تفسیری نتوانسته است آن را به‌درستی و به وضوح تبیین نماید.

مراد از باطن قرآن کریم، سیاهه و مرکب مادّی‌ای که بر کاغذ است و لحاظ نفسی دارد، نمی‌باشد؛ بلکه این آیات، لحاظ حاکی و آینگی دارد که محکی آن، وجودی عینی و خارجی است. مراد ما از آیه، مکتوبِ روی کاغذ است؛ اما نه به لحاظ نفسی و اصالی؛ بلکه به اعتبار این‌که وجودی

(۱۲۹)

آلی و آینه‌وار دارد که از حقیقتی خارجی حکایت می‌کند. انواع قرائت ـ از قرائت لفظی تا عقلی، نفسی، قلبی و حقی و قرائت تمامی پدیده‌ها ـ لحاظی حاکی است و از حیث حاکی بودن است که به آن «آیه» و «قرآن» گفته می‌شود. باطن قرآن نیز باطن آیه‌ای است که لحاظ نفسی ندارد و به گونه حاکی مراد است و نگاه «به ینظر» و آینگی و آلی به آن می‌شود و نه «فیه ینظر» و اصالی. با این نگاه است که می‌توان تأویل را وصف به حال موصوف و باطن آیات الهی گرفت؛ وگرنه باطن این آیات به لحاظ نفسی، امری مادی است و مؤلفه‌های مرکب و کاغذ و عناصر آن می‌باشد. آیات الهی، امری جسمانی نیست؛ بلکه نمودی است که زبان مادی و وجود مکتوب گرفته است و مراد از باطن، باطن نفسی آن ـ که امری مادی است ـ نمی‌باشد؛ بلکه وجود معقول و مجردی است که می‌تواند به قرائت فرشتگان و یا حق‌تعالی در آید.

قرآن کریم، هم دارای ظاهر است ـ که منطق و زبان دارد ـ و هم دارای باطن. ظاهر آن، لحاظ حاکی دارد و این ظاهرِ حاکی، دارای باطنی است که محکی و حقیقت آن است؛ حقیقتی که می‌تواند متعلق و مصداق‌های فراوانی داشته و در هر مرتبه دارای نمودی باشد و نمود عقلی، نفسی، قلبی، ذهنی و نیز حقی، برخی از مراتب آن است. حق‌تعالی هم در مرتبه فعل، هم در مرتبه اسما و صفات و هم در مرتبه ذات، به قرائت قرآن کریم می‌پردازد و تمامی این باطن ـ که متعلق‌های گوناگونی می‌یابد ـ از

(۱۳۰)

ظاهر لفظ، که خاصیت حکایت‌گری دارد، به دست می‌آید و ذهن و دل را به آن انصراف می‌دهد.

باطنی که ما از آن سخن می‌گوییم، باطن خود قرآن است، نه باطن اشیا و امور خارجی ـ مانند فرشتگان، قیامت، ناسوت و پیامبر ـ یا باطن اخلاق، ایمان و هر رطب و یابس دیگری. حتی خواب نیز تأویل دارد و تأویل آن، امری متمایز از تعبیر آن است. هر انسانی نیز تأویلی دارد و کسی که به مقام رؤیت ارادی رسیده است، می‌تواند باطن فرد را مشاهده کند و به تأویل آن دست یابد. منظور ما از تأویل، رسیدن به حقیقت و باطن هر چیزی از طریق قرآن کریم است، نه از طریق خود آن شی‌ء. تفاوت یافت این دو باطن نیز در این است که برای یافت باطن و تأویل هر چیزی، باید آن را به صورت حضوری داشت؛ اما رسیدن به تأویل و باطن از طریق قرآن کریم، به حضور آن شی‌ء نیازی ندارد و تنها از ظاهر آیه می‌توان به باطن آن رسید؛ هرچند آن شی‌ء در گذشته اتفاق افتاده باشد ـ مانند یافت باطن پیامبران الهی علیهم‌السلام ـ یا در آینده حادث گردد. در واقع قرآن کریم در مسأله نمایش باطن، هر امر تسبیبی و غایب را به امر مباشری و حضوری تبدیل می‌نماید و این گونه است که قرآن کریم به حقیقت، جام عوالم‌نماست و نمایشگری آن، به نظام کیهانی منحصر نمی‌شود؛ بلکه تمامی پدیده‌های هستی و نیز حق تبارک و تعالی را فرا می‌گیرد؛ چنان‌که در روایت است: خداوند برای بندگان خود، در قرآن کریم تجلی و ظهور

(۱۳۱)

نموده است؛ چنان‌که از امام صادق علیه‌السلام روایت شده است: «لقد تجلی اللّه لخلقه فی کلامه ولکنهم لا یبصرون»(۱).

قرآن کریم را باید قدر دانست و آن را ساعت‌ها پیش روی خود داشت و به آن نگاه کرد و آن را بویید. حتی کسی که قرآن کریم را در حافظه خود دارد، باید به متن آن نگاه کند، نه آن‌که به حافظه خود رجوع نماید؛ زیرا حضور در محضر قرآنی که در حافظه جای گرفته است، همراه کثرت می‌باشد و نگاه وحدت‌گونه و انحصاری را از حافظ می‌گیرد؛ به ویژه از حافظانی که قرآن را با حفظ شماره صفحه و آیه در ذاکره خود دارند و حافظه آنان ضعیف‌تر از کسانی است که متن قرآن کریم را حفظ هستند و به همان توجه دارند. قرب به وحی الهی برای چنین شخصی سخت‌تر و همراه با مانع است و استجماع برای حصول رفاقت و دوستی را از او می‌رباید؛ از این رو، ما به رفاقت و انس با متن کتاب الهی توصیه می‌نماییم و نه به حفظ آن، که از آموزه‌ها و تأکیدات مکتب بی‌محتوای اهل‌سنت است و می‌خواهد خلأ ناشی از دوری از مقام ولایت را با حفظ قرآن کریم پر نماید؛ اما نمی‌داند که به دوری هرچه بیش‌تر وی از قرآن کریم می‌انجامد و نیز با این کار برای خود ضعف اعصاب و اختلال در امور روزمره را سبب خواهد شد.

  1. عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۱۶٫ رسائل الشهید الثّانی، اسرار الصلاة(ط ق)، ص ۱۴۰٫

(۱۳۲)

باید دقت داشت از باطن اشیا نیز می‌توان به باطن قرآن کریم راه یافت و آیه شریفه: «فَانْظُرْ إِلَی آَثَارِ رَحْمَةِ اللَّهِ»(۱) = پس به آثار رحمت خدا بنگر! به آن اشاره دارد؛ اما چنین ورودی به حضور آن شی‌ء نیاز دارد. با این توضیح، به دست می‌آید وجود مکتوب و نوشتاری قرآن کریم، لحاظ حاکی و خاصیت آینگی دارد؛ اما نکته‌ای باریک و ظریف در این‌جاست و آن این‌که دست‌یابی به باطن قرآن کریم، دارای مراتب است و اولیای الهی در استفاده از باطن قرآن کریم و تأویل آن، مراتب و طوائف مختلف دارند و ممکن است یک ولی الهی در جهتی از قرآن کریم استفاده نماید و ولی دیگر در جهتی دیگر قوی‌تر باشد، تا آن‌که اولیای کمّل و حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام در این زمینه مقام جمعی دارند و از تمامی دانش‌های قرآن کریم و تمامی ابعاد آن بهره‌مند می‌باشند و بر آن چیرگی دارند. اهمیت قرآن کریم در این است که برای یافت باطن هر پدیده‌ای، نیاز به حضور مباشری در محضر آن نیست و نیاز به احضار اشیا ندارد و برای نمونه، بدون احضار روح حضرت موسی علیه‌السلام یا عرصه قیامت، می‌توان باطن این دو را از قرآن کریم دریافت و قرآن کریم به هر چیزی حضور می‌بخشد. در واقع، هر ثمره‌ای را می‌توان از طریق این کتاب آسمانی در اختیار گرفت و با قرب به این باطن است که می‌توان به هر چیزی قرب یافت و سفارش به پرخواندن قرآن کریم نیز برای حصول

  1. روم / ۵۰٫

(۱۳۳)

چنین قربی است: «فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»(۱).

با قرائت فراوان قرآن کریم است که ما به باطن هر پدیده‌ای برای شناخت آن قرب می‌یابیم. در سلوک معنوی و ربوبی، قرب به پدیده‌ها و احضار آن‌ها بسیار حایز اهمیت است. چنین امری تنها با حصول انس به قرآن کریم و قرب به این تنها کتاب الهی و فهم زبان آن ممکن می‌شود و فرد در چنین فرایندی است که دانای به تمامی پدیده‌ها و شناسای به حکایت هر امری می‌گردد و علم به گذشته، حال و آینده در او شکل می‌گیرد؛ چنان‌که کتاب شریف «بصائر الدرجات» در باب هفتم با عنوان: «باب فی أن الائمة علیهم‌السلام أعطوا علم التفسیر والتأویل» روایاتی پر اسرار در این رابطه می‌آورد که نمونه‌ای از آن چنین است:

«حدّثنا أحمد بن محمّد عن محمّد عن الحسین بن سعید عن حماد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر عنه علیه‌السلام قال: إنّ فی القرآن ما مضی وما یحدث وما هو کائن وکانت فیه أسماء الرجال، فألقیت، وإنّما الإسم الواحد فی وجوه لا تحصی، تعرف ذلک الوصاة»(۲).

ـ همانا در این قرآن آن‌چه گذشته، پدید می‌آید و در حال حدوث است، آمده و در آن، نام‌های مردمان است که افکنده می‌شود. همانا نامی چهره‌های بی‌شماری دارد که آن را وصیان می‌شناسند.

  1. مزمل / ۲۰٫
  2. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۲۱۵ ـ ۲۱۶٫

(۱۳۴)

از همین‌جاست که می‌توان هر یک از حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام را قرآن ناطق نامید؛ یعنی آنان تفصیل و تبیین قرآن کریم را با خود دارند. در این‌جا می‌توان تعریف تأویل را چنین کامل نمود: «تأویل به صورت کلی به معنای یافت باطن هر چیزی است و در مورد قرآن کریم، راه‌یابی نفس صافی آدمی به باطن قرآن و احضار هر پدیده و معناست از طریق توجه به ظاهر واژگان خاص و مرتبط با آن، به گونه‌ای روشمند و علمی».

این تعریف، تفاوت تأویل با تفسیر را روشن می‌سازد؛ چرا که مفسر از ظاهر واژگان فراتر نمی‌رود و در پی کشف پرسش و پاسخ‌های نهفته شده در ظواهر الفاظ است.

هم‌چنین تعریف حاضر، رابطه باطن با الفاظ قرآن کریم و نقش آن را نیز خاطرنشان می‌شود و بیان می‌دارد برای آگاهی بر چگونگی پدیده‌ای، باید به لفظ ویژه‌ای که آن پدیده در قرآن کریم دارد، توجه نمود و از رهگذر توجه تخصصی و کارشناسانه و با چیرگی بر دانش‌های مرتبط به لفظ است که می‌توان به باطن و حقیقت آن راه یافت. افزون بر آن، این نفس صافی است که می‌تواند به تأویل راه یابد و نفس آلوده را به آن راهی نیست؛ همان‌طور که در باب اذکار ـ به‌ویژه اسم اعظم ـ نیز دو رکن توجه به لفظ و صفای نفس است که آن را کارآمد می‌سازد و با از دست رفتن یکی، اصل آن از دست می‌رود و حفظ هر دو جهت فاعلی و قابلی، نقشی اساسی و ریشه‌ای در بنای آن دارد و تأویل با مراجعه به متن قرآن

(۱۳۵)

کریم و طهارت نفس است که شکل می‌پذیرد و هر گونه سستی و اهمال در توجه به لفظ یا پاکی و تهذیب نفس، به نقص در رؤیت باطن و حجاب آن می‌انجامد.

در واقع، قرآن کریم را باید رایانه‌ای دانست با برنامه‌ای بسیار فشرده که می‌تواند هر دانش و آگاهی را در اختیار بندگان بگذارد؛ اما باید دانش استفاده از این نرم‌افزار بسیار پیچیده را به دست آورد و دانش تفسیر و تأویل است که می‌تواند این رایانه را راه‌اندازی و از برنامه آن رمزگشایی نماید؛ با این تفاوت که رمزهای آن، افزون بر تخصص و دانش‌های مرتبط، به انس گرفتن و قرب معنوی و طهارت روحی نیز نیاز دارد و دانش تأویل، فرد را به رؤیت پدیده‌های عینی و تجسم آن، رهنمون می‌شود و معنای هر آیه را برای او مجسم می‌نماید و وی را به سیر و رؤیت باطن وا می‌دارد و به او سلوک و قرب به کریمه الهی را عطا می‌کند.

یافت باطن اشیا از طریق قرآن کریم، تنها به وجود مقتضی نیاز دارد و بسیار آسان‌تر از یافت باطن شی‌ء از طریق خود آن شی‌ء است که افزون بر حصول مقتضی، به رفع موانع بسیار نیاز دارد؛ زیرا در ناسوت نمی‌توان به آسانی به حضور بسیاری از پدیده‌ها رسید یا به احضار آن نایل آمد و این کار، افزون بر وجود مقتضی، به دفع بسیاری از موانع نیاز دارد و نیز نتیجه حاصل از باطن قرآن کریم، بسیار گویاتر، رساتر و شفاف‌تر از

(۱۳۶)

باطنی است که از خود شی‌ء به دست می‌آید و مرزهای رؤیت این دو باطن و کیفیت آن، بسیار متفاوت است. البته تنها از نقطه باء بسم اللّه می‌توان باطن هر امری را به دست آورد و این امر در باب ولایت، بحثی دامنه‌دار دارد؛ هرچند به دست آوردن باطن پدیده‌ها از تمامی قرآن کریم راحت‌تر است تا از نقطه باء که محل اندماج تمامی پدیده‌هاست، اما در همین امر نیز فقط به اقتضا نیاز دارد و مانعی در کار نیست.

نتیجه‌ای که از این بحث می‌توان گرفت، این است که باطن قرآن کریم، باطن تمامی اشیا و حقایق است و همان‌طور که حقایق عینی، کتاب تفصیلی هستی است، قرآن کریم کتاب اجمالی تمامی آن است و از آن می‌توان به کشف هر عالَمی و هر گزاره علمی دست یافت و قرآن کریم کتاب تمامی دانش‌هاست. توضیح این امر را پیش‌تر و در ابتدای کتاب آوردیم.


اصل « ۲۴ » معناشناسی رسوخ

برای دریافت معنای «راسخ» باید نخست معنای «وارد» را دانست. قرآن کریم دارای راه‌ها و سبیل‌های متعددی برای ورود به محضر قدسی خویش است؛ مانند قرائت، علم با گرایش‌های متعددی که دارد، حفظ ادب و دیگر چینش‌های ظاهری و وضعی؛ اما رسوخ در آن، راه‌های

(۱۳۷)

متعدد ندارد؛ بلکه صراط آن واحد است و راسخان، دارای حقایقی چندگانه و متفاوت نیستند؛ هرچند مراتب آنان گونه‌گونی دارد.

هم‌چنین نمی‌توان گفت هر واردی به رسوخ در قرآن کریم رسیده است؛ اما چنین است که هر راسخی به آن ورود یافته است. رسوخ امری باطنی و ورود امری ظاهری است. ورود به عنوان حاکی آن است که نوشته‌ای مکتوب است و رسوخ در باطن آن، که حقیقتی بی‌کران و محکی این الفاظ و پدیده‌ای محکم، حکیم و شعورمند است که عنوان حاکی و مکتوبی که در دست ماست، به آن رهنمون می‌دهد و نیز از آن حرمت می‌گیرد؛ به گونه‌ای که رسیدن به آن حقیقت و رسوخ به آن، بدون ورود به ظاهر قرآن کریم ممکن نیست و سر از تأویلات هورقلیایی و گمراهی در می‌آورد.

ورود به ظاهر، اذن دخول به باطن است. ظاهر، ساحل قرآن کریم و باطن، دریای آن است. ویژگی رسوخ این است که نمی‌تواند مکذّب ورود باشد و هر معنای باطنی و تفسیری که از حقیقت بگوید، در صورتی‌که در تعارض با ظاهر قرآن کریم باشد، باطل است. تفسیر راسخان در ادامه ظاهر است و رسوخ بیان ورود است. البته بعضی از تفاسیر نگاشته شده، تاکنون تنها توانسته است به قرآن کریم ورود داشته باشد و تفسیر راسخان در آن بسیار اندک دیده می‌شود.

از خصوصیت تفسیر راسخان این است که معانی آیات و حقایق

(۱۳۸)

گوناگون آن، خود را پی در پی می‌نماید و وقفه و کندی در آن پیش نمی‌آید؛ برخلاف تفسیر وارادانی که رسوخ ندارند. آنان از الفاظی بهره می‌برند با معانی یکسان و یک‌سو که ایستار دارد و رونده و متبدل نیست.

واردان، تنها از عهده بیان برخی از وجوه تفسیر بر می‌آیند و راسخان، افزون بر داشتن تمامی وجوه تفسیر، قدرت ارایه تأویل آیات را دارند.

تفسیر، پرده‌گشایی از مراد و مقصودی است که در ظاهر آیات تعبیه شده است و امری است مربوط به سطح عمومی، کلی و ظاهری فرازهای قرآن کریم؛ به عکس تأویل که حقیقت باطنی فرازهای قرآنی را نشان می‌دهد. در قرآن کریم، تنها یک‌بار از واژه «فسر» استفاده شده؛ ولی تأویل در هفده مورد به کار رفته است.

کسی که علم تأویل می‌داند علم تفسیر را نیز دارد. این بدان معناست که علم تفسیر را باید از راسخان در دانش جویا شد.

اما معنای رسوخ چیست؟ کتاب‌های لغت، معنای «رسخ» را چنین آورده‌اند:

الف: «رسخ: رسخ الشیء رسوخا، إذا ثبت فی موضعه. وأرسخته إرساخا، کالحبر یرسخ فی الصحیفة، والعلم یرسخ فی القلب، وهو راسخ فی العلم؛ داخل فیه مدخلاً ثابتا.»(۱)

 

  1. کتاب العین، خلیل فراهیدی، ج ۴، ص ۱۹۶٫

(۱۳۹)

ـ وقتی چیزی رسوخ می‌یابد که در جای خود ثابت و پابرجا گردد؛ همان‌طور که مرکب بر صفحه و علم در قلب فرو می‌نشیند و چنین کسی راسخ در علم است که در آن به صورت استوار داخل است.

ب : «رسخ: رسخ الشیء رسوخا: ثبت. وکلّ ثابت راسخ، ومنه: «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(۱).

ـ وقتی چیزی رسوخ می‌یابد که در جای خود ثابت باشد. و هر ثابتی راسخ است. از همین معناست شریفه: «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ».

ج: «رسخ: الراء والسین والخاء، أصل واحد یدلّ علی الثّبات. ویقال رسخ ثبت، وکلّ راسخ ثابت.»(۲)

ابن‌فارس، همان معنایی را آورده که جوهری در صحاح گفته و افزوده‌ای بر آن ندارد؛ اما کتاب «الفروق اللغویه» در تفاوت معنای رسوخ و علم گفته است:

«الفرق بین الرسخ والعلم: أنّ الرسخ هو أن یعلم الشیء بدلائل کثیرة أو بضرورة لا یمکن إزالتها، وأصله الثّبات علی أصل یتعلّق به، وسنبین ذلک فی آخر الکتاب إن شاء اللّه، وإذا علم الشیء بدلیل لم یقل إنّ ذلک رسخ.»(۳)

لغت‌شناسان، معنای رسوخ را ثبوت، استواری، پابرجایی، فرونشستن و نهادینه گردیدن دانسته‌اند. آبی که بر روی شیشه می‌ریزد،

  1. الصحاح، جوهری، ج ۱، ص ۴۲۱٫
  2. معجم مقائیس اللغة، أبو الحسین أحمد بن فارس زکریا، ج ۲، ص ۳۹۵٫
  3. الفروق اللغویة، أبو هلال عسکری، ص ۲۵۵٫

(۱۴۰)

هیچ گونه نفوذ و رسوخی در آن ندارد؛ برخلاف آبی که بر خاک ریخته شود و در آن فرو رود و چون در آن فرو نشیند و ژرفا یابد، آن‌گاه است که می‌گویند رسوخ یافته است.

باید دقت نمود که هر رسوخ یافته‌ای ثبوت و پایداری دارد؛ اما چنین نیست که هر امر ثابتی، دارای رسوخ باشد و رسوخ، معنایی ضیق‌تر از ثبوت دارد و ثبوتی خاص است؛ اما کتاب‌های لغت از این معنا به اهمال گذشته و به اصول و قواعد اشتقاق و دلالت ماده دقت نداشته‌اند. ما این اصول و قواعد را در کتابی ویژه و منحصر، دانشی ساخته‌ایم تا موارد استعمال و کاربرد لفظ ـ که بیش‌تر جنبه گزارشگری دارد ـ با مورد وضع، که نیاز به تحقیق دارد، خلط نگردد. میان راسخ و ثابت، رابطه عام و خاص مطلق است. برای مثال، دیوار ثابت است اما راسخ نیست؛ برخلاف کوه که می‌توان وصف راسخ را برای آن آورد. کوه چون در زمین ریشه دارد، راسخ است؛ اما جدار ریشه‌ای ندارد. راسخ در علم، به معنای ثابت در دانش نیست؛ بلکه به معنای ریشه‌دار در معرفت است؛ آن هم ریشه‌ای که طبیعی باشد. ریشه طبیعی، مانند ریشه کوه در زمین است که کوه و زمین و ریشه از یک سنخ و از یک جنس است و نمی‌توان یکی را از دیگری جدا نمود. علم زیست و زمین‌شناسی در بررسی لایه‌های زمین می‌گوید: ریشه زمین، خود زمین است و کوه، همان زمین است و تفاوتی میان آن نیست؛ برخلاف ریشه درختی که در زمین کاشته

(۱۴۱)

می‌شود و جنس آن از نبات است و به دلیل ناهمگون بودن با خاک و زمین، می‌توان آن را از زمین جدا نمود.

در روایت از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است: «کنت کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف»(۱) و از مؤمن به «الشجر الراسخ» تعبیر نمی‌آید؛ هرچند درخت دارای ریشه است، اما ریشه آن طبیعی و از جنس موافق نیست.

رابطه سنت با کتاب نیز رابطه رسوخی است و نه ثبوتی، و سنت همان کتاب است، اما تفصیل آن است ـ و نه امری متمایز از آن ـ و از همین جهت است که نمی‌تواند از کتاب افتراق و جدایی داشته باشد.

«الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» نیز به معنای کسانی است که از دانش جدایی‌ناپذیر هستند و میان عالم و علم، یگانگی است. اگر قرآن کریم کتاب دانش الهی باشد، راسخان در علم کتاب ناطق هستند و هر آن‌چه آنان می‌گویند، تفصیل این علم الاهی است؛ رابطه‌ای که هیچ گاه از قرآن کریم گسستنی نخواهد بود. در واقع «رسخ» را باید چنین معنا کرد: «نَفَذ ثُباتُه»؛ یعنی ثبات آن دارای نفوذ است؛ آن هم نفوذی که از گونه مجانس و همگون است، نه نفوذ دو شی‌ء نامتجانس. با حفظ این مقدمه است که می‌گوییم: ائمه معصومین علیهم‌السلام راسخان در دانش هستند و با آن یگانگی دارند. این گونه است که نمی‌شود روایتی برخلاف کتاب الهی یافت شود؛ وگرنه روایت نیست و گفته‌ای جعلی است. سنت، تفصیل و

  1. مناقب آل ابی‌طالب، ج ۲، ص ۱۷۱٫

(۱۴۲)

گسترده کتاب است و معلم و آموزگار آن به شمار می‌رود. میان روایت و کتاب، همواره باید هماهنگی و تجانس برقرار باشد. البته درک تجانس در هر امری، بسیار مشکل است و باید با دیدی ژرف و دقتی شگرف، بر آن تأمل داشت تا یگانگی آن را به دست آورد و فهم نمود.

در موضوع بحث نمی‌توان گفت واو در آیه تأویل، برای استیناف است و تأویل در انحصار خداوند است اما چون معصوم علیه‌السلام برخلاف آن می‌فرماید «ما دانای بر تأویل هستیم»، مورد قبول و پذیرش ماست. چنین مواجهه‌ای، از نداشتن توجه به رابطه عصمت با قرآن کریم حکایت دارد. لسان کتاب و سنت، واحد است و هردو متجانس می‌باشد. دقت بر روایات، از این معنا پرده بر می‌دارد؛ روایاتی که با ادبیات و لغت ـ البته آن‌گونه که ما گفتیم ـ هماهنگی دارد. در ذیل آیه شریفه تأویل، روایات فراوانی رسیده است؛ روایاتی که باید با دیدی کارشناسانه به آن نگریست (و نه با دیدی تعبدی) و نکته‌های علمی نهفته در آن را کشف نمود و به هماهنگی میان روایت و آیه دست یافت؛ چرا که معصوم علیه‌السلام معلم کتاب الهی است و معلم نمی‌تواند با کتاب اختلاف داشته باشد و این برداشتْ درست نیست که گفته شود در اختلاف میان کتاب و سنت، ما تابع معصوم علیه‌السلام هستیم؛ زیرا معصوم علیه‌السلام معلمی است که جز از کتاب نمی‌گوید و گفته‌ای خلاف قرآن کریم ندارد.

در تمامی این روایات، معنای واو عاطفه گرفته شده است و ما باید

(۱۴۳)

تلاش نماییم وجه علمی آن را به دست آوریم، نه آن‌که مانند مرحوم علامه، آن را استینافی معنا نماییم و سپس از باب تعبد بپذیریم که حضرات معصومین علیهم‌السلام دانای به تأویل هستند. برخی از این روایات چنین است:

الف: «الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن محمّد بن أورمة، عن علی بن حسان، عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام فی قوله تعالی: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ»؛ قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام والأئمة علیهم‌السلام «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»؛ قال: فلان وفلان، «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ»؛ أصحابهم وأهل ولایتهم، «فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ، وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ أمیرالمؤمنین علیه‌السلام والأئمة علیهم‌السلام .»(۱)

ـ امام صادق علیه‌السلام در تأویل آیه شریفه: «اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند» فرمود: امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرات ائمه علیهم‌السلام است. «و دیگر متشابهات‌اند» دو خلیفه جور است. «اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است» یاران و سرسپردگان آن‌ها هستند. «برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن، از متشابهِ آن پیروی می‌کنند؛ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند (ریشه‌داران در دانش) امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرات ائمه علیهم‌السلام می‌باشند.

  1. اصول کافی، ج ۱، ص ۴۱۵٫

(۱۴۴)

چنین نیست که این روایت، آیات را بر دو قسم محکم و متشابه تقسیم کند؛ بلکه آیات، تمامی محکم است و متشابه را به خلفای جور منحصر می‌سازد و غیر آن دو، مانند معاویه نیز ریشه در آن‌ها دارند.

در روایت حاضر، توجه به این فراز حایز اهمیت است که واژگان قرآن کریم می‌تواند کد و گرا باشد و برای نمونه، «مُتَشَابِهَاتٌ» کنایه و کد از دو خلیفه جور است؛ همان‌طور که دستگاه‌های فرستنده و گیرنده دیجیتالی امروز با کدهای صفر و یک است که پیام‌ها را دریافت و به زبان مربوط خود تبدیل می‌نماید تا قابل مشاهده باشد. حرف به حرف قرآن کریم نیز چنین است و هر یک کدی را گزارش می‌دهد، اما برای تبدیل آن به زبان قابل فهم، باید دستگاه تبدیل‌کننده داشت که تنها در پرتو انس با قرآن کریم به دست می‌آید؛ کدهایی که اگر در دریافت آن مشکلی پیش آید، غیر قابل فهم می‌گردد. این معنا در روایت زیر آمده و به مراتب، فهم آن و این‌که هر راسخی در مرتبه‌ای است و کلید رمزی را در دست خود دارد، توجه داده است:

ب : «یا معاویة، إنّ القرآن حقّ ونور وهدی ورحمة وشفاء للموءمنین. «وَالَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ فِی آَذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَیهِمْ عَمًی»(۱). یا معاویة، إنّ اللّه لم یدع صنفا من أصناف الضلالة والدّعاة إلی النّار إلاّ وقد ردّ علیهم واحتجّ علیهم فی القرآن ونهی عن اتباعهم

  1. فصلت / ۴۴٫

(۱۴۵)

وأنزل فیهم قرآنا ناطقا علمه من علمه وجهله من جهله. إنّی سمعت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول: لیس من القرآن آیة إلاّ ولها ظهر وبطن وما من حرف إلاّ وله تأویل: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ».

وفی روایة أخری: «وما منه حرف إلاّ وله حدّ مطلع علی ظهر القرآن وبطنه وتأویله: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ الرّاسخون فی العلم نحن آل محمّد، وأمَر اللّه سائر الأئمّة أن یقولوا: «آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ» وأن یسلّموا إلینا ویردّوا الأمر إلینا وقد قال اللّه: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُولِی الاْءَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»؛ هم الذین یسألون عنه ویطلبونه.

ولعمری لو أنّ النّاس حین قبض رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله سلّموا لنا واتّبعونا وقلّدونا أمورهم لأکلوا من فوقهم ومن تحت أرجلهم ولمّا طمعت أنت یا معاویة فما فاتهم منّا أکثر ممّا فاتنا منهم.»(۱)

ـ ای معاویه! همانا قرآن کریم حق، نور، هدایت، رحمت و شفا برای مؤمنان است. و کسانی که ایمان نمی‌آورند در گوش‌هایشان سنگینی است و قرآن برایشان نامفهوم است.

ای معاویه، به‌قطع خداوند هیچ گروهی از گروه‌های گمراهی و مدعیان را به آتش فرا نخوانده است؛ مگر آن‌که آنان را مردود دانسته و در قرآن کریم برای آنان احتجاج و استدلال آورده و از پیروی آنان منع کرده و

  1. بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۱۵۶٫

(۱۴۶)

در میان آنان قرآنی گویا نازل کرده است. می‌شناسد کسی که آن را می‌شناسد و ناآگآه است کسی که از آن ناآگاهی دارد. از رسول خدا شنیدم که فرمود: آیه‌ای از قرآن کریم نیست، مگر آن‌که برای آن پشت(ظهور) و شکم(نهاد و باطنی) است و حرفی از آن نیست، مگر دارای تأویلی است: «تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند»؛ ریشه‌داران در دانش، ما خاندان محمد علیهم‌السلام می‌باشیم و خداوند، دیگر پیشوایان را امر نموده است که بگویند: «ما بدان ایمان آوردیم. همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی متذکر نمی‌شود» و این‌که تسلیم ما شوند و امر را به ما باز گردانند؛ زیرا خداوند فرموده است: «و اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خود ارجاع کنند، به‌قطع از میان آنان کسانی‌اند که آن را دریابند». ایشان کسانی هستند که از آن پرسیده و پاسخ خواسته می‌شوند.

به جان خود سوگند، اگر مردم به هنگام رحلت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله تسلیم ما می‌گشتند و از ما پیروی داشتند و در کارهای خود از ما تقلید می‌کردند، (برکت چنان به آنان رو می‌آورد که) از فراز و فرود خود بهره می‌بردند و چون تو ای معاویه، طمع ورزیدی، آن‌چه که از مردمان از دست رفت، بسیار بیش از آن چیزی است که از دست ما رفته باشد.

ج : «الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن محمّد بن أورمة، عن علی بن حسان عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» أمیر المؤمنین والأئمّة من بعده علیهم‌السلام .»(۱)

 

  1. اصول کافی، ج ۱، ص ۲۱۴٫

(۱۴۷)

ـ امام صادق علیه‌السلام فرمود: «ریشه‌داران در دانش» امیرمؤنان علیه‌السلام و پسشوایان بعد از ایشان می‌باشند.

د : «أحمد بن محمّد عن ابن أبی عمیر عن أبی الصباح قال: قال لی أبوعبداللّه علیه‌السلام : یا أبا الصباح، نحن قوم فرض اللّه طاعتنا، لنا الأنفال، ولنا صفو المال، ونحن الراسخون فی العلم، ونحن المحسودون الذین قال اللّه فی کتابه: «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»(۱)(۲)

ـ امام صادق علیه‌السلام به اباصباح فرمود: ابا صباح! ما خانواده‌ای هستیم که خداوند، پیروی ما را واجب نموده و انفال و برگزیده مال‌ها (خمس) برای ماست و ما ریشه‌داران در دانش هستیم و ما مورد حسد قرار گرفته‌ایم؛ همانان که خداوند در کتاب خود می‌فرماید: «بلکه به مردم برای آن‌چه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده است، رشک می‌ورزند».

باید توجه داشت راسخان در علم، همان دانایان به تأویل کتاب عزیز می‌باشند و میان این دو عنوان، تلازم است. هر کسی به میزانی که رسوخ دارد، می‌تواند دانای به تأویل باشد؛ همان‌طور که میخ هرچه بیش‌تر در زمین نفوذ داشته باشد، محکم‌تر و استوارتر می‌گردد. تأویل نیز بیان رسوخ است و اگر کسی فراتر از رسوخ خود سخنی بگوید، گمراه است.

ه : «عن الفضیل بن یسار عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: «وَمَا یعْلَمُ

  1. نساء / ۵۴٫
  2. همان، ص ۱۸۶٫

(۱۴۸)

تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ نحن نعلمه»(۱)؛

ـ امام باقر علیه‌السلام فرمود: «(با آن‌که) تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند»؛ ما (اهل بیت) آن را می‌دانیم.

هم‌چنین نباید این نکته را از ذهن دور داشت که حضرات ائمه معصومین علیهم‌السلام بزرگ ادیبان هر زبانی هستند و معنا و تفسیری که از آیات ارایه می‌دهند، بر اساس قواعد ادبی است و دقت بر این روایات نشان می‌دهد استینافی گرفتن واو غلط آشکار است.

و : «عن برید بن معاویة قال: قلت لأبی جعفر علیه‌السلام قول اللّه: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ قال: یعنی تأویل القرآن کلّه، إلاّ اللّه والراسخون فی العلم، فرسول اللّه أفضل الرّاسخین، قد علمه اللّه جمیع ما أنزل علیه من التنزیل والتأویل، وما کان اللّه منزلاً علیه شیئا لم یعلمه تأویله، وأوصیاءه من بعده یعلمونه کلّه، فقال الذین لا یعلمون: ما نقول إذا لم نعلم تأویله فأجابهم اللّه: «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا»، والقرآن له خاص وعام، وناسخ ومنسوخ، ومحکم ومتشابه، فالرّاسخون فی العلم یعلمونه.»(۲)

ـ برید گوید: برای امام باقر علیه‌السلام این آیه را خواندم: «با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند»، امام فرمود: (علم) به معنای تمامی تأویل قرآن است و ریشه‌داران در دانش، رسول

  1. وسائل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۹۷٫
  2. بصائر الدرجات، ص ۲۲۴٫

(۱۴۹)

خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله برترین آنان است که خداوند، تمامی تنزیل و تأویل را که بر او نازل کرده، به ایشان آموخته است و چیزی بر ایشان نازل نشده که تأویل آن را ندانند. و جانشینان وی بعد از ایشان، تمامی آن را می‌دانند. کسانی که آگاهی و علم (تأویل) ندارند، می‌گفتند: چه بگوییم وقتی تأویل آن را نمی‌دانیم، و خداوند در پاسخ آنان فرمود: «می‌گویند ما بدان ایمان آوردیم. همه از جانب پروردگار ماست». برای قرآن کریم خاص و عام و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه است که ریشه‌داران در دانش، آن را می‌شناسند.

ز : «عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: نحن الرّاسخون فی العلم، فنحن نعلم تأویله»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام فرمود: ما ریشه‌داران در دانش هستیم و ما تأویل قرآن کریم را می‌دانیم.

این روایت نیز میان رسوخ و قدرت بر داشتن دانش تأویل، موازنه قرار می‌دهد و هر کسی به میزان رسوخی که دارد، دارای تأویل است و حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را برترِ راسخان قرار می‌دهد که به تأویل هر آیه‌ای داناست و تصریح می‌کند: «وما کان اللّه منزلاً علیه شیئا لم یعلمه تأویله». آگاهی بر تأویل قرآن کریم در انحصار خداوند نیست و خداوند، ظاهر و باطن قرآن کریم را برای بندگان خود می‌خواهد. مگر می‌شود حضرات معصومین علیهم‌السلام بر تنزیل و تأویل و هر حلال و حرامی و نیز

  1. تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۱۶۴٫

(۱۵۰)

دانش‌های نهفته در قرآن کریم آگاه نباشند؟ چرا که چنین علمی در برابر علم بی‌کران آنان چندان بزرگ نیست؛ چنان‌که می‌فرماید:

ح : «عن ابن أبی عمیر عن ابن أذینة عن یزید بن معاویة عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: إنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله أفضل الراسخین فی العلم، قد علم جمیع ما انزل اللّه علیه من التنزیل والتأویل وما کان اللّه لینزل علیه شیئا لم یعلمه تأویله وأوصیاوءه من بعده یعلمونه کلّه. قال: قلت: جعلت فداک ان أبا الخطاب کان یقول فیکم قولاً عظیما، قال: وما کان یقول؟ قلت: إنّه یقول إنّکم تعلمون علم الحلال والحرام والقرآن. قال: علم الحلال والحرام والقرآن یسیر فی جنب العلم الذی یحدث فی اللیل والنهار.»(۱)

ـ یزید گوید: شنیدم امام باقر علیه‌السلام فرمود: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله برترین ریشه‌داران در دانش است که خداوند، تمامی تنزیل و تأویل را که بر او نازل کرده، به ایشان آموخته است و خداوند چیزی بر ایشان نازل نکرده است که تأویل آن را به ایشان نیاموخته باشد. و جانشینان وی بعد از ایشان تمامی آن را می‌دانند.

یزید گوید: به امام علیه‌السلام عرض داشتم: فدایتان گردم، همان اباخطاب گفته‌ای سنگین در مورد شما دارد. امام علیه‌السلام پرسید: او چه می‌گوید؟ عرض داشتم: او می‌گوید شما دانش حلال و حرام و قرآن کریم دارید. امام علیه‌السلام فرمود: دانش حلال و حرام و قرآن کریم در قیاس با دانشی که شبانه‌روز محقق می‌شود، بسیار اندک است.

  1. تفسیر القمی، ج ۱، ص ۹۷٫

(۱۵۱)

همواره میان تأویل و رسوخ موازنه است. رسوخ، وصف تأویل است؛ به این معنا که تأویل بدون رسوخ ممکن نیست. کسی که رسوخ ندارد، تأویل وی باطل و حرام است. کسی که رسوخ دارد، می‌تواند «مُتَشَابِهَاتٌ»(۱) را به فلان و فلان تأویل برد و کنایه و کد از آن قرار دهد.

همان‌طور که دیده شد، باید هر آیه‌ای را بر اساس بحث‌های علمی و ادبی معنا کرد و روایات ذیل آن را بر محور اصول و قواعد علمی و ادبی تحلیل نمود، نه این‌که آن را به صورت تعبدی پذیرفت و تنها عصمت را پشتوانه پذیرش آن قرار داد؛ همان‌طور که در فلسفه نمی‌توان از روایت بدون داشتن تحلیلی عقلی، دلیل آورد و آن را با تعبد پذیرفت و فیلسوفی نیست که در بحث‌های عقلی، تعبد را پیش کشد؛ مگر آن‌که بخواهد خود را از بدخواهان زمان خویش محفوظ دارد.

بر اساس بحث‌های ادبی، لغت‌شناسی و روایی که چگونگی آن گذشت، این گفته ادب‌شناس اهل سنت ـ زمخشری ـ که عاطفه بودن واو را بر استینافی بودن آن ترجیح می‌دهد و می‌گوید «والأوّل أوجه»، اشتباه است؛ بلکه صحیح، تنها همان است و استینافی بودن آن با تحلیل کارشناسی، باطل است. این «واو» در اعتقادات شیعی، نقشی ممتاز و منحصر به فرد دارد و نباید آن را دست‌کم و بی‌اهمیت گرفت. بحث استینافی بودن واو در این آیه، در واقع بحثی سیاسی است که عایشه

  1. آل‌عمران / ۷٫

(۱۵۲)

آغازگر آن است و اهل‌سنت نیز آن را ادامه دادند و متأسفانه برخی از عالمان شیعی در هیاهو و غوغای آنان منفعل و متزلزل شدند و قواعد علمی را از دست دادند و این تذبذب، به نفع جبهه اهل‌سنت و اقتدار آنان در بحث و عقیده‌ای باطل می‌گردد. هم‌چنین آنان حمایت دولت‌ها را نیز با خود داشتند. این همانند شایعه‌ای بود که وهابی‌ها علیه شیعه در سی‌سال قبل پیش کشیده و گفتند قرآن چاپ ایران دارای بیست و پنج جزء است. باید توجه داشت که اهتمام به بحث‌های علمی، منافاتی با وحدت شیعه و سنی ندارد؛ بلکه بر انسجام میان آنان می‌افزاید. حفظ وحدت نباید بهانه‌ای برای ترک بحث‌های علمی و از دست رفتن فرهنگ اولی و حقیقی شیعه و گرایش به التقاط باشد. البته شیعه در صورتی می‌تواند از فرهنگ علمی و میراث اهل‌بیت علیهم‌السلام دفاع نماید که دارای نظام باشد و نظام شیعی از عالمان حقیقی حمایت نماید و اقتدار خود را پشتوانه تحقیقات و تبلیغات دینی نماید. در این صورت است که دانشگاه الازهر به بهانه تصحیح و چاپ کتاب‌های شیعی، نمی‌تواند به تحریف آن دست یازد و باورهای خود را در حاشیه آن نشر دهد.

تبادل فرهنگ میان شیعه و سنی در چنین بحث‌هایی است که خود را می‌نماید و حقانیت شیعه را بر اساس کتابی که هر دو گروه به سند بودن و حجیت آن اعتراف دارند، به اثبات می‌رساند؛ بحث‌هایی که باید با لطف، امتنان، محبت، مهرورزی و تواضع همراه باشد. اگر به چنین اموری

(۱۵۳)

اهتمام نباشد، بانگ شبیخون فرهنگی بر آوردن و در خانه دعوا به راه انداختن، ثمری جز تضییع دولت شیعی و تضعیف آن ندارد.


اصل « ۲۵ » راسخان در دانش

قرآن کریم تأویل را ویژه راسخان در دانش می‌داند؛ اما راسخان در دانش چه کسانی هستند؟ در کتاب گرانقدر بصائر الدرجات آمده است:

«حدّثنا محمّد بن الحسین عن محمّد بن إسماعیل عن منصور بن یونس عن ابن أذینة عن فضیل بن یسار قال سألت أبا جعفر علیه‌السلام عن هذه الروایة: ما من القرآن آیة إلاّ ولها ظهر وبطن، فقال: ظهره تنزیله، وبطنه تأویله، منه ما قد مضی، ومنه ما لم یکن یجری، کما یجری الشمس والقمر، کما جاء تأویل شیء منه یکون علی الأموات کما یکون علی الاحیاء، قال اللّه: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»، نحن نعلمه.»(۱)

ـ فضیل گوید: از امام باقر علیه‌السلام در رابطه با معنای این روایت پرسیدم: آیه‌ای از قرآن کریم نیست مگر برای آن، پشت و شکم است. امام علیه‌السلام فرمود: پشت تنزل و شکم، تأویل آن است. برخی از آن گذشته و بعضی از آن نیامده است؛ همان‌طور که خورشید و ماه در آمد و شد است؛ همان‌طور که بعضی از تأویل آن برای مردگان است، برخی از

  1. بصائرالدرجات، ص ۲۱۶٫

(۱۵۴)

آن برای زندگان است؛ خداوند می‌فرماید: «با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند» ما آن را می‌دانیم.

این روایت و روایات فراوانی که در این باب رسیده است، راسخان در دانش را حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام معرفی می‌نماید و این از امور ضروری و بدیهی شیعه است. هم‌چنین کسی که رسوخ در دانش داشته باشد، اهل تأویل است و علم باطن با اوست. اما همین‌طور که از لفظ این روایت بر می‌آید، راسخان منحصر به آن حضرات نمی‌باشند و راه باز است تا چه کسی بتواند به مقام قرب و انس با قرآن کریم برسد؟ راه برای رسوخ به باطن قرآن کریم، به میزان قرب به این کتاب آسمانی و آشنایی با دانش ظاهر آن، رونده را به سوی خود می‌خواند و به هر کسی قرائتی از نفس، عقل، روح تا قراءات حقی و ربوبی می‌دهد و در نتیجه، تأویل به حسب این مراتب، شدت و ضعف و روشنایی و صفا و مرتبه و مرحله می‌یابد و میان این مراتب، تفاوت فراوانی است و اگر دو ولی الهی با تفاوت مرتبه بخواهند تأویل قرآن کریم را بیان دارند، تأویل آنان از هم متفاوت است و اختلاف آن نیز به تفاوت مرتبه و قدرت برد و مانور آنان است و امری متناقض و با تهافت نمی‌باشد.

هم‌چنین قرآن کریم به انیس و مونس خود بیان می‌دارد که قرائت وی در چه مرحله‌ای است و آن را به وی می‌شناساند و چنین کسی مرتبه خود را به دست می‌آورد و از وهم‌انگاری برتربینی خود مصون می‌ماند. او به نیکی می‌یابد که قرآن ارایه شده بر وی، لفظی است یا نفسی یا عقلی

(۱۵۵)

و یا بالاتر از آن. البته هر یک از این مراتب، دارای ظَهر (پشت) و بطن(شکم) خاصی است و قرآن کریم تفاوت جایگاه هر اهل تأویلی را به وی می‌نماید.


نظرگاه تفسیر المیزان و نقد آن

قرآن کریم، راسخان در علم را صاحبان تأویل می‌داند. متأسفانه علامه طباطبایی ـ همان‌گونه که خواهد آمد ـ با این نظر همراه نیست و متن آیه «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»را نسبت به این گزاره گویا نمی‌داند؛ ولی ما صرف نظر از بحث‌های روایی، متن قرآن کریم را بسیار گویا، روشن و شفاف می‌دانیم. قرآن کریم از راسخان در دو مورد سخن گفته است. راسخان، افرادی متمایز از مؤمنان هستند و رابطه مؤمن و راسخ به لحاظ مفهومی، عام و خاص من وجه و به لحاظ مصداقی، عام و خاص مطلق است و میان این دو لحاظ مفهومی و مصداقی نباید خلط کرد. راسخ، کسی است که چیزی را به خوبی می‌داند، اما ممکن است به آن ایمان نداشته باشد؛ همان‌گونه که ممکن است کسی به چیزی ایمان داشته باشد، اما آگاهی و دانش وی از آن اندک و به اجمال باشد. هم‌چنین می‌شود کسی هم رسوخ و هم ایمان داشته باشد؛ به تعبیر دیگر، هر مؤمنی راسخ نیست؛ ولی هر راسخی مؤمن است. این مانند پزشکی است که ممکن است به نسخه خود ایمان داشته باشد یا چنین نباشد و برای تشخیص بیماری به پزشکی دیگر رجوع نماید یا برای خود

(۱۵۶)

نسخه بنویسد و به آن باور نماید، اما تخصص وی کافی و راسخانه نباشد. تفاوت میان مؤمن و راسخ، از این آیه به نیکی دانسته می‌شود:

«وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(۱).

ـ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند، می‌گویند ما بدان ایمان آوردیم. همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان کسی متذکر نمی‌شود.

نخست سخن علامه طباطبایی در ذیل این آیه را می‌آوریم و سپس نقدی که بر آن وارد است و دیدگاه خود را خاطرنشان می‌شویم. این نزاع نیز از اختلافی که در ترکیب نحوی آیه است، به میان می‌آید و آن این‌که: آیا «واو» در فراز «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»برای عطف است یا استینافی است؟

علامه طباطبایی رحمه‌الله می‌نویسد:

«هل یعلم تأویل القرآن غیر اللّه سبحانه؟ هذه المسألة أیضا من موارد الخلاف الشدید بین المفسّرین. ومنشأه الخلاف الواقع بینهم فی تفسیر قوله تعالی: «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا»؛ الآیة. وأنّ الواو هل هو للعطف أو للاستیناف. فذهب بعض القدماء والشافعیة ومعظم المفسّرین من الشیعة إلی أنّ الواو للعطف وأنّ الراسخین فی العلم یعلمون تأویل المتشابه من القرآن. وذهب

  1. آل عمران / ۷٫

(۱۵۷)

معظم القدماء والحنفیة من أهل السنّة إلی أنّه للاستیناف وأنّه لا یعلم تأویل المتشابه إلاّ اللّه، وهو ممّا استأثر اللّه سبحانه بعلمه، وقد استدلّت الطائفة الأولی علی مذهبها بوجوه کثیرة وببعض الرّوایات، والطائفة الثّانیة بوجوه أخر وعدّة من الروایات الواردة فی أنّ تأویل المتشابهات ممّا استأثر اللّه سبحانه بعلمه. وتمادت کلّ طائفة فی مناقضة صاحبتها والمعارضة مع حججها. والذی ینبغی أن یتنبّه له الباحث فی المقام أنّ المسألة لم تخل عن الخلط والاشتباه من أوّل ما دارت بینهم ووقعت موردا للبحث والتنقیر، فاختلط رجوع المتشابه إلی المحکم، وبعبارة أخری المعنی المراد من المتشابه بتأویل الآیة کما ینبی‌ء به ما عنونا به المسألة وقرّرنا علیه الخلاف وقول کلّ من الطرفین آنفا. ولذلک ترکنا التعرّض لنقل حجج الطرفین لعدم الجدوی فی إثباتها أو نفیها بعد ابتنائها علی الخلط. وأمّا الروایات فإنّها مخالفة لظاهر الکتاب. فإنّ الروایات المثبتة؛ أعنی الدالّة علی أنّ الراسخین فی العلم یعلمون التأویل فإنّها أخذت التأویل مرادفا للمعنی المراد من لفظ المتشابه ولا تأویل فی القرآن بهذا المعنی کما روی من طرق أهل السنّة: أنّ النّبی صلی‌الله‌علیه‌وآله دعا لابن عباس فقال: اللهمّ فقّهه فی الدین وعلّمه التأویل. وما روی من قول ابن عباس: أنا من الراسخین فی العلم وأنا أعلم تأویله ومن قوله: إنّ المحکمات هی الآیات الناسخة، والمتشابهات هی المنسوخة، فإنّ لازم هذه الروایات

(۱۵۸)

علی ما فهموه أن یکون معنی الآیة المحکمة تأویلاً للآیة المتشابهة وهو الذی أشرنا إلیه أنّ التأویل بهذا المعنی لیس موردا لنظر الآیة. وأمّا الروایات النافیة؛ أعنی الدالّة علی أنّ غیره لا یعلم تأویل المتشابهات مثل ما روی أنّ ابن عباس کان یقرء: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» ـ ویقول: «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ». وکذلک کان یقرء أبی بن کعب وما روی أن ابن مسعود کان یقرء: «وإن تأویله إلاّ عند اللّه ـ والراسخون فی العلم یقولون آمنا به» فهذه لا تصلح لاثبات شیء. أمّا أوّلاً فلأنّ هذه القراءات لا حجّیة فیها، وأمّا ثانیا فلأنّ غایة دلالتها أنّ الآیة لا تدلّ علی علم الراسخین فی العلم بالتأویل وعدم دلالة الآیة علیه غیر دلالتها علی عدمه کما هو المدّعی، فمِن الممکن أن یدلّ علیه دلیل آخر.»(۱)

مرحوم علامه می‌فرماید: این آیه در این‌که راسخان در علم، دانای به تأویل می‌باشند، نطاق ندارد و به صرف مراجعه به روایات نیز نمی‌توان چیزی را ثابت نمود. این در حالی است که قرآن کریم هر چیزی را در خود دارد و باید پاسخ هر پرسشی را از متن آن خواهان شد و توجه به این نکته ـ به‌ویژه در باب ولایت ـ بسیار حایز اهمیت است. اثبات مباحث ولایت در زمان غیبت، با آیات قرآن کریم بهترین نوع دفاع و نیز هجمه به گزاره‌های باطل بدخواهان است.

  1. المیزان، ج ۳، ص ۵٫

(۱۵۹)

به نظر علامه این آیه بیان می‌دارد که تأویل قرآن، تنها در نزد خداوند است و بس؛ چرا که واو برای استیناف است و «الرَّاسِخُونَ»مبتدا و «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ» خبر آن است؛ در حالی که ما واو را عاطفه می‌دانیم که «الرَّاسِخُونَ» را به «اللَّهُ» عطف می‌نماید و جمله: «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ»حال است.

در میان اهل سنت، شافعیان آن را واو عاطف و حنفیان استیناف گرفته‌اند و دانایی به تأویل آیات متشابه را ویژه خداوند دانسته و این دانش را از علوم پنهانی او شمرده‌اند.

علامه طباطبایی این نزاع را پرمشاجره می‌داند و از ورود به آن خودداری می‌ورزد؛ در حالی‌که این مسأله با باب ولایت پیوند دارد و ما حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام را صاحب دانش تأویل می‌دانیم. وی خود را از نقل دلیل‌های هر دو طرف و نقد و ابرام آن کنار می‌کشد و برای آن اهمیتی قایل نمی‌شود؛ در حالی که این مسأله، نزاع میان شیعه و اهل‌سنت دانسته می‌شود و این بحث‌های قرآنی است که می‌تواند میان چنین نزاع‌های مذهبی داوری نماید، نه بحث‌های روایی.

البته جناب علامه می‌پذیرد که حضرات ائمه معصومین علیهم‌السلام صاحب تأویل هستند؛ اما سند خود را روایات قرار می‌دهد و نطاق قرآن کریم را در این زمینه ساکت می‌شمرد. وی می‌گوید:

«والذی ینبغی أن یقال أنّ القرآن یدلّ علی جواز العلم بتأویله لغیره تعالی، وأمّا هذه الآیة فلا دلالة لها علی ذلک»(۱)؛

 

  1. همان، ص ۵۱٫

(۱۶۰)

ـ درست است که قرآن کریم بر جواز دانش تأویل برای غیر خداوند دلالت دارد، اما این آیه هیچ گونه دلالتی بر آن ندارد.

وی کلام را چنین ادامه می‌دهد:

«فإنّما القصد الأوّل فی ذکر الراسخین فی العلم بیان حالهم وطریقتهم فی الأخذ بالقرآن ومدحهم فیه قبال ما ذکر من حال الزائغین وطریقتهم وذمّهم، والزائد علی هذا القدر خارج عن القصد الأوّل، ولا دلیل علی تشریکهم فی العلم بالتأویل مع ذلک إلاّ وجوه غیر تامّة تقدّمت الإشارة إلیها فیبقی الحصر المدلول علیه بقوله تعالی: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ» من غیر ناقض ینقضه من عطف واستثناء وغیر ذلک، فالذی تدلّ علیه الآیة هو انحصار العلم بالتأویل فیه تعالی واختصاصه به. لکنّه لا ینافی دلالة دلیل منفصل یدلّ علی علم غیره تعالی به بإذنه کما فی نظائره مثل العلم بالغیب. قال تعالی «قُلْ لاَ یعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ الْغَیبَ إِلاَّ اللَّهُ»(۱)، وقال تعالی: «إِنَّمَا الْغَیبُ لِلَّهِ»(۲)، وقال تعالی: «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لاَ یعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ»(۳)، فدلّ جمیع ذلک علی الحصر، ثم قال تعالی: «عَالِمُ الْغَیبِ فَلاَ یظْهِرُ عَلَی غَیبِهِ أَحَدا إِلاَّ مَنِ ارْتَضَی مِنْ رَسُولٍ»(۴)، فأثبت ذلک لبعض من هو غیره وهو

  1. نمل / ۶۵٫
  2. یونس / ۲۰٫
  3. انعام / ۵۹٫
  4. جن / ۲۶ ـ ۲۷٫

(۱۶۱)

من ارتضی من رسول ولذلک نظائر فی القرآن.»

وی در قرآن کریم دلیل متصل محکمی سراغ ندارد که دانش تأویل را برای غیر خداوند ثابت بداند؛ اما این امر را با دلیل منفصل ـ که البته دلیل روایی و غیر قرآنی است ـ اثبات‌پذیر می‌شمرد؛ چرا که درست است این آیه تأویل را ویژه خداوند متعال و منحصر به او بیان می‌دارد؛ اما این امر منافاتی با این معنا ندارد که دلیل روایی منفصل این علم را برای دیگران نیز ثابت نماید.

سخن گفتن به این شیوه برای اثبات دانش تأویل در حق حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام تنها می‌تواند برای پیروان مکتب تشیع مفید باشد و قدرت محاجه با اهل‌سنت را سلب می‌کند؛ زیرا تنها سند مشترک میان شیعه و اهل‌سنت قرآن کریم است. البته دقت شود که سخن علامه این است که همان‌گونه که قرآن کریم داشتن دانش تأویل را برای غیر خداوند متعال ناممکن نمی‌داند و چنین گزاره‌ای از انحصار یاد شده به دست نمی‌آید، هم‌چنین اشاره‌ای ندارد که راسخان در علم، صاحب تأویل هستند و هم در جانب نفی و هم در جانب اثبات ساکت است و این روایات است که اثبات‌گر گزاره یاد شده است؛ اما نگارنده با این نظر همراه نیست و قرآن کریم را دلیل موجه این معنا می‌داند که راسخان در علم، صاحبان تأویل هستند و دانش تأویل از امور اختصاصی به خداوند

(۱۶۲)

نیست؛ چرا که اگر قرار بود تنها خداوند، دانای به تأویل باشد، آن را بر زمینیان عرضه نمی‌کرد و برای آنان آیات متشابه نازل نمی‌نمود و در قرآنِ خود از آن داد سخن نمی‌داد.

ما برای این‌که ثابت نماییم واو در این آیه عاطفه است، از کاربرد واژه راسخان در جای دیگر قرآن کریم یاد می‌نماییم که نسبت به عالمان یهود می‌فرماید:

«وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَکلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذَابا أَلِیما. لَکنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاْآَخِرِ أُولَئِک سَنُؤْتِیهِمْ أَجْرا عَظِیما.»(۱)

ـ و رباگرفتنشان با آن‌که از آن نهی شده بودند و به ناروا مال مردم خوردنشان و ما برای کافران آنان عذابی دردناک آماده کرده‌ایم. لیکن راسخان آنان در دانش و مؤمنان به آن‌چه بر تو نازل شده و به آن‌چه پیش از تو نازل گردیده است ایمان دارند و خوشا بر نمازگزاران و زکات‌دهندگان و ایمان‌آورندگان به خدا و روز بازپسین، که به‌زودی به آنان پاداشی بزرگ خواهیم داد.

این آیه بهترین شاهد است که «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» غیر از «الْمُؤْمِنُونَ» هستند و همان‌طور که واو در این آیه عاطفه است، در آیه مورد بحث

  1. نساء / ۱۶۱ ـ ۱۶۲٫

(۱۶۳)

نیز عاطفه می‌باشد و عالمان یهود را بر دو گروه راسخان و مؤمنان می‌شمرد. بر این اساس، ایمان نیازی به رسوخ ندارد و می‌شود امری تعبدی و تقلیدی باشد و این رسوخ است که تخصص و صفای باطن می‌طلبد و به طور قهری با ایمان همراه است. در سوره آل عمران نیز ماجرا چنین است و علامت وقف را که بعد از «اللَّهُ» و پیش از «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» آمده است، عالمان و قاریان اهل‌سنت گذاشته‌اند.

بنا بر آن‌چه در ترکیب این آیه گفته شد، در واقع آیه شریفه برای راسخان در علم سه صفت می‌آورد: یک، آنان دانای به تأویل می‌باشند؛ دو، از مؤمنان هستند و سه، باور دارند که هر چیزی از خداوند متعال است.

افزون بر این، استیناف دانستن واو، با محذور معنوی همراه است؛ زیرا معنا در این صورت چنین است: و راسخان در دانش می‌گویند ما به آن ایمان آوردیم. مفهوم این سخن، آن است که غیر راسخان نمی‌گویند ما ایمان آورده‌ایم؛ حال آن‌که خداوند در آیه: «لَکنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک»(۱) = لیکن راسخان آنان در دانش و مؤمنان، به آن‌چه بر تو نازل شده ایمان دارند، ایمان را برای غیر راسخان نیز ثابت می‌داند و نیز قول به ایمان، امر سنگینی نیست که با مقام راسخان تناسب داشته باشد و این مقام مؤمنان است که با قول و گفته سازگاری دارد؛ چنان‌که پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمود: «قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا»(۲) و چنین است که

  1. نساء / ۱۶۲٫
  2. مناقب آل ابی‌طالب، ج ۱، ص ۵۱٫

(۱۶۴)

میان مبتدا و خبر، تناسبِ لازم وجود ندارد؛ در حالی که عاطفه گرفتن واو، هیچ محذوری را در پی ندارد، بلکه کمال تناسب در آن رعایت شده و معنا چنین است: تأویل قرآن کریم را جز خداوند و راسخان در دانش نمی‌دانند.

شیخ طوسی در مجمع البیان و زمخشری در کشاف نیز این بحث را دارد؛ با این تفاوت که زمخشری با دقت ادبی به آیه می‌نگرد و وجه نخست را عاطفه بودن واو قرار می‌دهد و این نگاه ادبی وی به آیه است؛ وگرنه چنان‌چه می‌خواست با نگاه اعتقادی خود آن را لحاظ نماید، باید مستأنفه بودن آن را قوت می‌بخشید.


دیدگاه فخر رازی و نقد دلایل شش‌گانه وی

فخر رازی در تفسیر کبیر خود ـ که معلوم نیست با چه کسی بازی می‌کند ـ با نگاه اعتقادی خود، «واو» را مستأنفه می‌گیرد و برای آن، دلیل‌واره‌هایی را گرد می‌آورد. فخر رازی از باسوادترین عالمان اهل‌سنت است که سواد او حتی از خلفا بیش‌تر بوده است؛ اما ذهن نقاد وی همواره در پی اشکال‌تراشی و پشت سرهم اندازی اولاً، ثانیا و ثالثا و گاه تا عاشرا است، نه حل مشکل، و در بحث‌ها عنوان را می‌آورد، اما مسأله را با جنگ روانی و تعصب مذهبی طرح می‌نماید.

(۱۶۵)

فخر، مقتضای ظاهر آیه و ذوق ادبی را عاطفه قرار دادن واو می‌داند؛ اما می‌گوید از این ظاهر باید دست برداشت؛ زیرا دلیل بر خلاف آن است و آن این‌که نمی‌شود کسی جز خداوند متعال، تأویل بداند و تأویل، امری متمایز از رسوخ است؛ همان‌طور که در آیه «ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ»(۱) باید برای پرهیز از مادی و جسمانی بودن خداوند، از ظاهر آیه دست شست و به اقرب مجازات رو آورد؛ چرا که محال است غیر خداوند، دانای به تأویل گردد. وی این امر را نخستین دلیل عقلی خود می‌داند؛ بدون آن‌که تبیین نماید که محال یاد شده عقلی است یا عادی یا دینی. البته محالی که ذهن فخر را بسته بغض وی به ائمه معصومین علیهم‌السلام است و همین امر، وی را واداشته است تا دست و پا بزند و ثابت نماید که این پیشوایان الهی نباید دانش تأویل داشته باشند.

فخر در دلیل دوم خود چنین می‌گوید: طلبیدن تأویل متشابهات بر اساس صدر آیه، امری مذموم و ناپسند است و تأویل‌گرایان را مذمت می‌نماید و مذمت خداوند از آنان، دلیل بر ناروا بودن آن است.

این عالم اشعری توضیح نمی‌دهد اگر تأویل متشابه، امری ناپسند است، چرا خداوند آن را در ادامه برای خود ثابت می‌داند و توجه نمی‌کند امری که مذموم است و عقل آن را ناپسند می‌داند، برای خداوند نیز پسندیده نیست. صدر آیه در مذمت کسانی است که اهل تأویل نیستند و

  1. اعراف / ۵۴٫

(۱۶۶)

شایستگی آن را ندارند و برای فتنه‌انگیزی به تأویل دست می‌یازند و آیه درصدد مذمت تأویل نیست، بلکه نالایقان را مذموم می‌شمرد. افزون بر این، تأویل منحصر به آیات متشابه نیست؛ بلکه تمامی آیات قرآن کریم ـ اعم از متشابهات و محکمات ـ تأویل دارد.

فخر رازی در عبارت‌پردازی استاد است و کتاب «المباحث المشرقیة» او مورد نظر فیلسوفی توانا چون ملاصدراست و وی بخش فراوانی از عبارت‌های فخر را بدون تغییر و تنها با اندکی تلخیص در کتاب خود می‌آورد.

فخر دلیل سوم را چنین می‌پردازد:

«الحجّة الثّالثة: أنّ اللّه مدح الرّاسخین فی العلم بأنّهم یقولون آمنّا به، وقال فی أوّل سورة البقرة «فَأَمَّا الَّذِینَ آَمَنُوا فَیعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»(۱)، فهؤلاء الرّاسخون لو کانوا عالمین بتأویل ذلک المتشابه علی التفصیل لمّا کان لهم فی الإیمان به مدح، لأنّ کلّ من عرف شیئا علی سبیل التفصیل فإنّه لا بدّ وأن یؤمن به، إنّما الرّاسخون فی العلم هم الذین علموا بالدلائل القطعیة أنّ اللّه تعالی عالم بالمعلومات التی لا نهایة لها، وعلموا أنّ القرآن کلام اللّه تعالی، وعلموا أنّه لا یتکلّم بالباطل والعبث، فإذا سمعوا آیة ودلّت الدلائل القطعیة علی أنّه لا یجوز أن یکون ظاهرها مراد اللّه تعالی، بل مراده منه غیر ذلک الظاهر،

  1. بقره / ۲۶٫

(۱۶۷)

ثمّ فوّضوا تعیین ذلک المراد إلی علمه، وقطعوا بأنّ ذلک المعنی أی شیء کان فهو الحقّ والصواب، فهؤلاء هم الرّاسخون فی العلم باللّه حیث لم یزعزعهم قطعهم بترک الظاهر، ولا عدم علمهم بالمراد علی التعیین عن الإیمان باللّه والجزم بصحّة القرآن.»(۱)

ـ خداوند راسخان در دانش را چنین مدح نموده است که آنان به وی ایمان آورده‌اند و در ابتدای سوره بقره فرموده است: «پس کسانی که ایمان آورده‌اند می‌دانند که آن (مثل) از جانب پروردگارشان بجاست». چنین راسخانی در صورتی که به تأویل متشابه به صورت تفصیل آگاه بودند، جایی برای مدح آنان به ایمان نبود؛ زیرا کسی که چیزی را به تفصیل شناساست، گریزی نیست جز این‌که به آن ایمان دارد (و این مرتبه بالاتر از ایمان است). راسخان در دانش کسانی هستند که با دلالیل قطعی می‌دانند خداوند بر دانسته‌های بی‌پایانی داناست و می‌دانند قرآن، سخن خدای‌تعالی است

و نیز می‌دانند که بیهوده و بی‌فایده سخن نمی‌پردازد؛ پس چون آیه‌ای را شنیدند و دلایل قطعی بر این دلالت داشت که ظاهر آن مراد خداوند تعالی نیست و معنایی که از آن ظاهر نیست، مراد اوست، سپس تعیین معنای اراده شده را به علم خداوند واگذار نمودند و یقین داشتند که این معنا ـ هرچه باشد ـ همان حق و صواب است، چنین کسانی راسخان در علم به خدا هستند؛ زیرا یقین آنان با ترک ظاهر از جای نمی‌جنبد و راسخ است و نیز ناآگاهی آنان از معنای اراده شده،

  1. التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ۷، صص ۱۸۹ ـ ۱۹۰٫

(۱۶۸)

ایمان آنان به خداوند و باور جزمی آنان به قرآن را لرزشی ندارد.

فخر می‌گوید: آگاهی بر تأویل متشابهات، مرتبه‌ای فراتر از ایمان است و چنان‌چه راسخان در دانش، دانای بر تأویل بودند، قرآن کریم باید آنان را با این وصف مدح می‌نمود، نه به وصف ایمان؛ در حالی‌که ذکرِ صفتی خاص بعد از ذکر وصفی عام، امری فراگیر در ادبیات است و می‌شود کسی را به داشتن دانش توصیف نمود و سپس گفت وی ریاضی هم می‌داند؛ چنان‌چه خداونددر بسمله چنین کرده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»و نخست اسم جمعی «اللَّهِ»را آورده و سپس دو وصف «الرَّحْمَنِ» و «الرَّحِیمِ» را که پایین‌تر از آن است، خاطرنشان گردیده است.

در این‌جا نیز خداوند می‌فرماید:

«وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»؛

ـ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند، می‌گویند ما بدان ایمان آوردیم. همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی متذکر نمی‌شود.

یعنی راسخان در دانش، نخست آگاه به تأویل هستند و نیز از کسانی هستند که به رُسوخ خود ایمان دارند و آن را از جانب خداوند می‌دانند و چنین گفته‌پردازی، بسیار معمول است. فخر بر اساس تعصب و اندیشه دگم مذهبی خود است که می‌خواهد بنویسد و دلیل پشت دلیل اندازد، بدون آن‌که به محتوای گفته‌هایی که دارد، بیندیشد. وی در دفاع از

(۱۶۹)

مکتب خود، به‌راحتی از انواع مغالطات بهره می‌برد که جمع آن از تفسیر کبیر وی کتابی ضخیم می‌گردد. او تنها این هدف را دارد که به نوعی گفته عایشه را که واو استینافیه است، بر صدر بنشاند؛ اما هدف وی استفاده از هر روشی را ـ هرچند غیر علمی و غیر منطقی باشد ـ توجیه می‌کند.

در سوره نساء نیز راسخان در دانش به همین سیاق مدح شده‌اند و نخست آنان به رسوخ در دانش و سپس به ایمان مدح شده‌اند:

«لَکنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیک وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِک».

ـ لیکن راسخان آنان در دانش و مؤمنان به آن‌چه بر تو نازل شده و به آن‌چه پیش از تو نازل گردیده است، ایمان دارند؛(۱)

به هر روی، مدح می‌تواند از خاص به عام یا از عام به خاص صورت گیرد؛ ولی چیزی که در مدح باید رعایت شود، ترتیب آن است و نظمی که در سیر خود دارد. دلیل چهارم فخر چنین است:

«الحجّة الرّابعة: لو کان قوله: «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»معطوفا علی قوله: «إِلاَّ اللَّهُ» لصار قوله: «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ» ابتداء، وأنّه بعید عن ذوق الفصاحة، بل کان الأولی أن یقال: «وهم یقولون آمنّا به»، أو یقال: «ویقولون آمنّا به». فإن قیل: فی تصحیحه وجهان، الأوّل: أنّ قوله: «یقُولُونَ» کلام مبتدأ، والتقدیر: هؤلاء العالمون بالتأویل

  1. نساء / ۱۶۲٫

(۱۷۰)

یقولون آمنّا به، والثّانی: أن یکون «یقُولُونَ»حالاً من الرّاسخین، قلنا: أمّا الأوّل فمدفوع؛ لأنّ تفسیر کلام اللّه تعالی بما لا یحتاج معه إلی الإضمار أولی من تفسیره بما یحتاج معه إلی الإضمار. والثّانی: أنّ ذا الحال هو الذی تقدّم ذکره، وههنا قد تقدّم ذکر اللّه تعالی وذکر الراسخین فی العلم فوجب أن یجعل قوله: «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ»حالاً من الرّاسخین لا من اللّه تعالی، فیکون ذلک ترکا للظاهر، فثبت أنّ ذلک المذهب لا یتمّ إلاّ بالعدول عن الظاهر، ومذهبنا لا یحتاج إلیه، فکان هذا القول أولی»(۱).

فخر بر این باور است که اگر واو عاطفه باشد، جمله «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ»ابتدائیه است که مبتدای آن «هؤلاء العالمون بالتأویل» در تقدیر است و خبر آن «یقُولُونَ»و در محل رفع است و چنین امری با فصاحت ناسازگار است و ذوق فصیح، آن را نمی‌پذیرد؛ چرا که بهتر است کلام خداوند را به گونه‌ای ترکیب کرد که به تقدیر نیاز نداشته باشد. اگر این جمله حالیه و در محل نصب گرفته شود، حال از «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» است در حالی‌که ما پیش از این و در دلیل قبل گفتیم از این ظاهر باید دست برداشت؛ اما در صورتی که واو استینافیه باشد، هیچ محذوری ندارد.

ما گفتیم ادیب توانمندی چون زمخشری واو را در کتاب کشاف خود

  1. التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ۷، ص ۱۹۰٫

(۱۷۱)

عاطفه گرفته و برای آن هیچ محذوری نمی‌دیده است. فخر، محذوری جز اندیشه خطی و تعصب مذهبی خود نداشته است که انصاف را چنین بر زمین می‌گذارد و از جوان‌مردی و آزادگی می‌گریزد. اگر این جمله حالیه باشد، نیاز به هیچ تقدیری نیست و پاسخ محذور گفته شده وی نیز در نقد دلیل پیشین گذشت.

«الحجّة الخامسة: قوله تعالی: «کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا»؛ یعنی أنّهم آمنوا بما عرفوه علی التفصیل، وبما لم یعرفوا تفصیله وتأویله، فلو کانوا عالمین بالتفصیل فی الکلّ لم یبق لهذا الکلام فائدة.»(۱)

عبارت «کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا» می‌رساند راسخان، هم به آن‌چه به تفصیل شناسا گردیده ایمان آورده‌اند و هم به اموری که تفصیل و تأویل آن را نمی‌دانند، و اگر آنان دانای به تفصیل تمامی آن بودند، ذکر این عبارت فایده‌ای نداشت.

ما پیش این گفتیم میان رسوخ در علم و ایمان تفاوت است و عبارت «کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا» از وصف ایمان می‌گوید و این تعبیر به لحاظ مؤمنان آمده است و نه راسخان که رسوخ ایشان عین ایمان است. ذکر ایمان همانند ذکر فصل بعد از جنس نیست؛ بلکه وصفی پایین‌تر و نازل‌تر و وصف خاص بعد از ذکر وصف عام است و تعبیر «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ» مشترک میان راسخان و مؤمنان است و فراز «کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا» به لحاظ

  1. التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ۷، ص ۱۹۱٫

(۱۷۲)

ایمان است که ذکر می‌گردد، نه رسوخ در دانش.

«الحجّة السّادسة: نقل عن ابن عباس ـ رضی اللّه عنهما ـ أنّه قال: تفسیر القرآن علی أربعة أوجه: تفسیر لا یسع أحدا جهله، وتفسیر تعرفه العرب بألسنتها، وتفسیر تعلمه العلماء، وتفسیر لا یعلمه إلاّ اللّه تعالی. وسئل مالک بن أنس ـ رحمه اللّه ـ عن الاستواء، فقال: الاستواء معلوم، والکیفیة مجهولة، والإیمان به واجب، والسؤال عنه بدعة، وقد ذکرنا بعض هذه المسألة فی أوّل سورة البقرة، فإذا ضمّ ما ذکرناه ههنا إلی ما ذکرنا هناک تمّ الکلام فی هذه المسألة، وباللّه التّوفیق.»(۱)

دلیل ششم فخر گفته ابن عباس است. گویا فخر، صحابه را مجتهدانی می‌داند که گفته آنان حجت است. ما صحابه را معصوم نمی‌دانیم و برای گفته‌های آنان حجیتی قایل نیستیم. ما در چنین بحث‌هایی تنها به دلایل قرآنی نظر داریم و به آیات استناد می‌کنیم، نه به غیر آن. قرآن کریم، کتاب محکم و مبینی است که در هر مسأله‌ای می‌تواند حاکم و داور باشد و در اختلافات قضاوت نماید. افزون بر این، روایات شیعی در ذیل این کریمه، با گفته ابن‌عباس سازگار نیست. سلحشوری، حریت و آزاداندیشی شیعی ـ که آن را به پیروی از مولای خود حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام دارد ـ سبب می‌شود آنان هر گفته‌ای را نپذیرند و از هر کسی تمکین نداشته باشند. ابن‌عباس بخشی از تفسیر قرآن کریم را مخصوص

  1. التفسیر الکبیر، فخر رازی، ج ۷، ص ۱۹۱٫

(۱۷۳)

اَعراب و پاره‌ای از آن را ویژه عالمان و بعضی را مختص خداوند می‌داند؛ امری که با نزول فراگیر و همگانی این کتاب آسمانی منافات دارد. همان‌گونه که دیده شد، هیچ یک از دلایل شش‌گانه فخر رازی برای اثبات استینافیه بودن واو قابل اعتنا نیست؛ بلکه استینافیه گرفتن آن، هم مشکل لفظی دارد و هم معنوی؛ چرا که آیه می‌فرماید: «یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ» و قول، امری صوری است که بدون رسوخ تحقق می‌یابد و چنان‌چه «الرَّاسِخُونَ» مبتدای آن باشد، خبر با مبتدا مناسبتی نداشت و برای تحقق مناسبت، نیاز به ذکر وصفی خاص است که در این آیه وجود ندارد؛ اما حال گرفتن آن، سبب می‌شود از ایمان که صفتی تنزیلی است سخن گفته شود و تناسب با صاحب حال، حفظ می‌گردد. در واقع باید گفت نخستین کسی که عامدانه به این اشتباه دچار آمده، عایشه است و اهل سنت ـ به‌ویژه فخر ـ برای حفظ سرسپردگی خود به وی چنین دلیل می‌تراشند؛ وگرنه از میان اهل‌سنت هستند ادیبانی چون زمخشری که پای‌بندی به قواعد ادبی را بر حفظ تعصب مذهبی ترجیح داده‌اند.


اصل « ۲۶ » معیار صدق تأویل

معیار صدق و درستی یافت باطن آیات الهی و تأویل چیست و ابزار امتحان و محک تست درستی داده‌های این دانش کدام است؟ در دانش

(۱۷۴)

ریاضی برای امتحان درستی جمع یا ضرب، یکی از گزینه‌های جمع یا ضرب را از حاصل جمع یا ضرب، تفریق یا تقسیم می‌کنند تا گزینه دیگر به دست آید. در منطق نیز مواد قضایا را در دانش‌های گوناگون و صورت آن را در یکی از اشکال برمی‌رسیدند تا اگر شکل قیاس را داشت، آن را درست بدانند و شکل اول، پشتوانه صدق تمامی اشکال بود. در عرفان نیز از ملاک درستی مشاهدات بحث می‌کنند. اما تأویل چه ملاک صدقی را به دست پژوهنده و راسخ در دانش می‌دهد تا وی تأویلی را که ارایه می‌دهد، هم برای خود صادق بیابد و هم برای دیگری که از آن آگاه می‌شود؟

پاسخ این پرسش در تأویل آیه شریفه تأویل آمده است. باید توجه داشت آیه تأویل، خود دارای تأویل است و مثالی که در آن است، مثالی طبیعی برای گزاره‌ای است که از آن پرسش شد.

این آیه از چهار گروه یاد نموده است. آیه مبارکه چنین می‌فرماید:

«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آَمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ»(۱)؛

ـ اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن، آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند. و دیگر متشابهات‌اند. اما کسانی که

  1. آل عمران / ۷٫

(۱۷۵)

در دل‌هایشان انحراف است، برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن، از متشابهِ آن پیروی می‌کنند؛ با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند. می‌گویند ما بدان ایمان آوردیم. همه از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی متذکر نمی‌شود.

این چهار گروه عبارت است از: «مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ»، «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»، «الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ» و «أُولُو الاْءَلْبَابِ».

آیه در ابتدا می‌فرماید درصدد گروه‌بندی تمام آیات آسمانی است؛ زیرا می‌فرماید: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ» و الف و لام در «الْکتَابَ» برای جنس است و تمام کتاب ـ اعم از هر رطب و یابسی و از حق تا خلق و از دنیا تا آخرت ـ را در بر می‌گیرد: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱). کتابی که تمامی آیات آن محکم، اصل و ریشه‌دار نیست و دارای متشابهات و فروعی است که در آن اصل ریشه دارد و باید به محکمات باز گردد؛ از این رو، وصف «هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» را دارد. حال تأویل یا نسبت به آیات محکم است و یا نسبت به متشابهات. تأویل آیات متشابه باید به محکمات بازگردد و تخالف و تکاذبی با آن نداشته باشد. تأویل آیات متشابه، نیاز به تصدیق آیات محکم دارد و بدون آن، حجیتی ندارد. هم‌چنین اصل دیگر می‌گوید: هر دو گروهِ آیات محکم و متشابه، دارای ظاهر است و هیچ تأویلی که مربوط به باطن آیات است، نباید با ظاهر

  1. انعام / ۵۹٫

(۱۷۶)

همان آیه و نیز آیات دیگر ناسازگاری و تکاذب داشته باشد. به تعبیر دیگر، منطقِ سنجشِ درستی تفسیر ارایه شده، دانش‌های مرتبط با ظاهر قرآن کریم است؛ اما در باب تأویل، به همان مقدار که عزیزتر و گرامی‌تر است، خطر انحراف و گمراهی آن فراوان‌تر و شدیدتر است؛ ولی راه تأویل، همواره از تفسیر می‌گذرد و کسی که بر تفسیر قرآن کریم احاطه ندارد، نمی‌تواند چیزی از تأویل بگوید و گزاره‌های ادعایی وی دارای ارزش صدق نمی‌باشد.

این دو اصل از پایه‌ای‌ترین اصول برای شناختِ تأویل درست از باطل است.

برای نمونه، ظاهر «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» همان آیات محکم قرآن کریم است و باطن و تأویل این فراز، مقام عصمت است و غیر معصوم نمی‌تواند «مُحْکمَاتٌ» باشد. غیر معصوم تمام از «مُتَشَابِهَاتٌ» است و می‌تواند انسان را به اشتباه اندازد؛ مگر آن‌که به معصوم بازگشت داشته باشد که تأویل آن در این آیه، همان فلان و فلان هستند که چون از معصوم و «مُحْکمَاتٌ» دور افتاده‌اند، عین گمراهی می‌باشند. در واقع، «مُتَشَابِهَاتٌ»ائمه و پیشوایان کفر هستند.

اما گروه سوم، تابعانِ پیشوایان کفر هستند: «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ». اینان زیغی و تابع هستند؛ تابعِ «مُتَشَابِهَاتٌ» و بر منطق آنان می‌باشند.

(۱۷۷)

گروه چهارم، تابعان و پیروان «مُحْکمَاتٌ» هستند؛ اما قرآن کریم از آنان با عنوان صریح تابعان یاد نمی‌کند؛ زیرا تبعیت و پیروی از مقام عصمت و «مُحْکمَاتٌ»آسان نیست و نیاز به بصیرت و استقامت دارد؛ از این رو، آنان به متذکران عنوان گرفته‌اند: «وَمَا یذَّکرُ إِلاَّ أُولُو الاْءَلْبَابِ». صاحب تذکر، همان تابعی است که با بصیرت و استقامت، دنباله‌رو «مُحْکمَاتٌ» و صاحبان عصمت و دارای درک مستقل هستند؛ از این رو، به آنان تابع گفته نشده است. امر سنگینی که بدون داشتن تذکر دایم و همواره و خاطرنشانی مقام و رتبه صاحبان عصمت و عظمت آنان، توفیق خدادادی آن دست نمی‌دهد؛ توفیقی که عقل، بصیرت و خرد هوشمندانه آن اعطایی است و «أُولُو الاْءَلْبَابِ» آن با مراجعه به کتاب عقل و جهل اصول کافی فهم می‌گردد؛ روایاتی که ما آن را در کتاب «آیین خردورزی» توضیح داده‌ایم.

«أُولُو الاْءَلْبَابِ» دارای تأویل است و تأویل آن، همان اصطلاح «شیعه» است؛ یعنی کسانی که در درک و فهم استقلال دارند و تبعیت و پیروی آنان نیز همراه با تحلیل عقلی است و تابعیت آنان جاهلانه و تعبدی صرف نیست. شیعه، تابع عاقل است و هر حرکت وی تذکاری است به این معنا که همراه با توجه است؛ آن هم توجه عقلانی استقلالی. شیعه بر اساس سند و فکر، حضور و توجه و تذکار عقلانی و استقلالی نسبت به عصمت مواجه دارد و چنین نیست که کاری را متوجه نشود و به صرف

(۱۷۸)

تعبد، انجام دهد. منش شیعه، منشی ادراکی، فهمی، اصولی، معنوی و حقیقی است و برای هر عملیاتی، توجیه عقلانی دارد. شیعه کسی است که این دو امر ـ یعنی حضور عقلانی و خردورزی استقلالی و نه تقلیدی ـ را داشته باشد و افزون بر آن، فاصله خود با مقام عصمت را نامتناهی بداند؛ به این معنا که انتظار نداشته باشد عقل وی تمامی سخنان و کردار معصوم را درک نماید؛ بلکه هر کسی به میزان خردی که دارد، به فهم آن نایل می‌شود و فاصله تابع مؤمنِ اهل لُبّ و خرد با معصوم، بسیار فراوان است؛ برخلاف عادل که مرزی با فاسق ندارد، جز یک معصیت، و در برابر، فاسق به یک استغفار عادل می‌گردد؛ بنابراین، آیه شریفه به اعتبار فاصله فراوان خردمندان با معصوم است که از آنان به تابع یاد نمی‌کند.

بر اساس آیه شریفه، متذکران با محکمات پیوند دارند و زیغی‌ها با متشابهات. البته گروه سوم در گمراهی از بینات هستند و متشابه در نزد این گروه است که متشابه است؛ وگرنه صاحبان لُبّ با ارجاع متشابهات به محکمات، آن را به نیکی درمی‌یابند؛ همان‌طور که محکمات حتی برای زیغی‌ها محکم است. با توجه به این نکته است که به خوبی دانسته می‌شود واو در فراز شریف «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(۱) برای عطف است ـ و نه استیناف ـ و اوج تأویل برای مقام عصمت است و

  1. آل عمران / ۷٫

(۱۷۹)

اهل متشابه نمی‌توانند تأویلی داشته باشند. در میان اهل‌سنت، کسی نیست که داعیه عصمت داشته باشد؛ از این رو، تأویلی نیز نمی‌توانند داشته باشند؛ همان‌طور که اهل‌سنت نسبت به ائمه معصومین علیهم‌السلام هیچ شبهه معنوی ندارند و به کمال آن حضرات و این که «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ» می‌باشند، بدون هیچ شبهه‌ای اقرار دارند؛ ولی هم ثقل حق و هم دنیاطلبی بسیاری مانع از پذیرش حق شده و آنان را به اهل تشابه سوق داده است. تاریخ، بارها به نقل از عمر آورده است: «لولا علی لهلک عمر»(۱).

تأویل آیه تأویل، در روایات آمده است که نمونه‌ای از آن در پیش گذشت، که چنین بود:

«الحسین بن محمّد، عن معلی بن محمّد، عن محمّد بن أورمة، عن علی بن حسان، عن عبد الرحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام فی قوله تعالی: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ»؛ قال أمیرالمؤمنین علیه‌السلام والأئمة علیهم‌السلام «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»؛ قال: فلان وفلان، «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ»؛ أصحابهم وأهل ولایتهم، «فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ، وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»؛ أمیرالمؤمنین علیه‌السلام والأئمة علیهم‌السلام »(۲).

 

  1. ر. ک : ابن عبد البرّ، الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۱۰۳٫ الایجی، المواقف، ج ۳، ص ۶۲۷٫
  2. اصول کافی، ج ۱، ص ۴۱۵٫

(۱۸۰)

ـ امام صادق علیه‌السلام در تأویل آیه شریفه: «اوست کسی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‌ای از آن آیات محکم است. آن‌ها اساس کتاب‌اند» فرمود: امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرات ائمه علیهم‌السلام است. «و دیگر متشابهات‌اند» دو خلیفه جور است. «اما کسانی که در دل‌هایشان انحراف است» یاران و سرسپردگان آن‌ها هستند. «برای فتنه‌جویی و طلب تأویل آن، از متشابهِ آن پیروی می‌کنند با آن‌که تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش کسی نمی‌داند»؛ (ریشه‌داران در دانش) امیرمؤمنان علیه‌السلام و حضرات ائمه علیهم‌السلام می‌باشند.

تأویل به صورت اولی، ویژه معصوم است و غیر معصوم باید از صاحبان خرد اعطایی و از «أُولُو الاْءَلْبَابِ» که دارای درکی مستقل هستند، باشد که به میزان خرد خود می‌تواند تأویل داشته باشد؛ البته با ملاحظه دو اصلی که در پیش گذشت؛ یعنی تأویل وی نباید خلاف آیات محکم و سنت معصوم و نیز خلاف ظاهر آیات باشد؛ وگرنه جز گمراهی ندارد. مسیر صعبی که پیمایش آن، راهی دراز است؛ از این رو، میان «آَیاتٌ مُحْکمَاتٌ» و تابعان آنان، که «أُولُو الاْءَلْبَابِ» هستند، فاصله بسیاری قرار دارد و تابع حضرات معصومین علیهم‌السلام برای وصول به آیات عظمای الهی باید از سد اصحاب تشابه و صاحبان زیغ بگذرد؛ سدی که همواره لباس دین به خود می‌گیرد و چه بسا قالب آن، چارچوبی شیعی باشد؛ اما در محتوا، میان حق و باطل درآمیخته است.

(۱۸۱)

با نگاهی کلی به آیه شریفه، می‌توان آن را به دو گروه کلی اصحاب محکمات و متشابهات تقسیم نمود. همان که در فرهنگ اسما به جمالی و جلالی تعبیر آورده می‌شود. این گونه است که هر آیه‌ای را می‌توان به اهل‌بیت عصمت علیهم‌السلام یا دشمنان ایشان تعبیر نمود. نعمت نعیم و عذاب جهیم نیز به همین معنا بازگشت دارد و اصحاب متشابهات، همان آیات جهیمی است.

پرسش دیگری که در این جا مطرح است، این است که تأویلْ یافت باطن است و باطنْ دارای مراتبی است؛ اما از کجا باید دانست که تأویل ارایه شده به چه مرتبه‌ای ناظر است؟ میان داشتن مرتبه یا به تعبیر دیگر، رسوخ، تلازم است و هر کس تنها به میزان مرتبه و رسوخی که دارد، مجاز به تأویل است و بیش از آن، هرچه بگوید گمراهی است و برای خود و دیگران حجیتی ندارد و صاحب تأویل، مرتبه خویش را می‌شناسد و می‌داند تا چه اندازه به باطن راه یافته است اما دیگران، تأویل را باید همواره با محک برهان به عیار کشند؛ همان‌طور که آیه شریفه تأویل از این عیار و منطق سنجش تأویل گفته است و مرتبه هر کسی نیز با مراجعه به برهان که در عرفان نظری از آن سخن گفته می‌شود، به دست می‌آید؛ امری که باید آن را در کتاب‌های عرفانی ما پی‌جو بود.


اصل « ۲۷ » نبود خط قرمز در تفسیر و تأویل قرآن کریم

(۱۸۲)

قرآن کریم، کتاب معرفت است و معرفت هیچ گاه خط قرمز و منطقه ممنوعه ندارد. هر کسی به میزان قرب معنوی و دانش علمی خود می‌تواند به این کتاب الهی نزدیک شود و آیه آیه بخواند و به مرتبه‌ای برتر فرا رود؛ چنان‌که در روایت است:

«أَبُو عَلِی الاْءَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه‌السلام قَالَ: یجِیءُ الْقُرْآنُ یوْمَ الْقِیامَةِ فِی أَحْسَنِ مَنْظُورٍ إِلَیهِ صُورَةً فَیمُرُّ بِالْمُسْلِمِینَ فَیقُولُونَ هَذَا الرَّجُلُ مِنَّا فَیجَاوِزُهُمْ إِلَی النَّبِیینَ فَیقُولُونَ هُوَ مِنَّا فَیجَاوِزُهُمْ إِلَی الْمَلائِکةِ الْمُقَرَّبِینَ فَیقُولُونَ هُوَ مِنَّا حَتَّی ینْتَهِی إِلَی رَبِّ الْعِزَّةِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیقُولُ: یا رَبِّ، فُلانُ بْنُ فُلانٍ أَظْمَأْتُ هَوَاجِرَهُ، وَ أَسْهَرْتُ لَیلَهُ فِی دَارِ الدُّنْیا، وَفُلانُ بْنُ فُلانٍ لَمْ أُظْمِئْ هَوَاجِرَهُ وَلَمْ أُسْهِرْ لَیلَهُ فَیقُولُ تَبَارَک وَ تَعَالَی: أَدْخِلْهُمُ الْجَنَّةَ عَلَی مَنَازِلِهِمْ فَیقُومُ فَیتَّبِعُونَهُ فَیقُولُ لِلْمُؤْمِنِ اقْرَءْ وَارْقَهْ، قَالَ: فَیقْرَءُ وَیرْقَی حَتَّی یبْلُغَ کلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ مَنْزِلَتَهُ الَّتِی هِی لَهُ فَینْزِلُهَا.»(۱)

ـ امام باقر علیه‌السلام فرمود: قرآن کریم روز قیامت به بهترین صورت بیاید و بر مسلمانان گذر کند. آنان گویند: این مرد از ماست. از آنان عبور کند و حضور پیامبران آید. آنان نیز گویند: این از ماست. از آنان عبور کند و به نزد فرشتگان مقرب درآید. آنان هم گویند: این از ماست. تا آن‌که به ساحت پروردگار عزت و شکوه رسد و عرض دارد: پروردگارا، من فلانی را در روزهای گرم دنیا تشنگی، و شب‌های آن را بیداری داده، و فلانی

  1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۲، ص ۶۰۱٫

(۱۸۳)

را نه در روزهای دنیا تشنگی دادم و نه شبش را به بیداری کشاندم. خدای تبارک و تعالی فرماید: آنان را به بهشت داخل گردان و در منازل خود جای ده. قرآن کریم برخیزد و آنان نیز در پی آن روند، و به هر مؤمنی فرماید: قرآن بخوان و بالا برو. امام علیه‌السلام فرمود: هر یک از آنان قرآن می‌خواند تا هر فردی در منزلی که برای او تقدیر شده است، فرود آید.

همان‌طور که در باب توحید، مسیر سلوک ـ حتی تا ذات الهی ـ باز است و خداوند برای کسی مانع ننهاده است و شخص به میزان تلاش و وسعت نظر خود و به مقدار بسطی که دارد به او عنایت رؤیت می‌شود. ما از اهمیت قبض و بسط در مسیر سلوک و سیر کمالات و وصول به ذات حق‌تعالی در کتاب «تپش کفر و ایمان» سخن گفته‌ایم. در آن کتاب، نکات بسیار مهمی آمده است که نحوه انس با پدیده‌های غیبی هم‌چون حق‌تعالی و نیز قرآن کریم را مشخص می‌کند.


اصل « ۲۸ » تأویل در نگاه روایات

ما در این‌جا نمونه‌ای از روایات را می‌آوریم که تأویل را هم معنا می‌کند و هم برای آن، مرتبه قایل است و مراتب آن را می‌شمارد و هم مثال‌هایی از آن را ارایه می‌دهد.

الف: تفسیر شریف عیاشی آورده است:

(۱۸۴)

«روی جعفر بن محمد بن مسعود عن أبیه عن أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد علیهماالسلام عن أبیه عن آبائه علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : أیها النّاس، أنّکم فی زمان هدنة وأنتم علی ظهر السفر، والسیر بکم سریع، فقد رأیتم اللیل والنهار والشمس والقمر یبلیان کلّ جدید، ویقربان کلّ بعید، ویأتیان بکلّ موعود، فأعدّوا الجهاز لبعد المفاز.

فقام المقداد فقال: یا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله ، ما دار الهدنة؟ قال: دار بلاء وانقطاع، فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم، فعلیکم بالقرآن، فإنّه شافع مشفّع، وماحل مصدّق، من جعله أمامه قاده إلی الجنّة، ومن جعله خلفه ساقه إلی النّار، وهو الدّلیل یدلّ علی خیر سبیل، وهو تفصیل وبیان وتحصیل، وهو الفصل، لیس بالهزل، له ظهر وبطن، فظاهره حکمة، وباطنه علم، ظاهره أنیق وباطنه عمیق، له تخوم وعلی تخومه تخوم، لا تحصی عجائبه ولا تبلی غرائبه، فیه مصابیح الهدی ومنازل الحکمة، ودلیل علی المعروف لمن عرفه.»

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: ای مردم، در زمان سست ارادگی به سر می‌برید که با شنیدنی، از تصمیم خود باز می‌گردید. مسافرانی هستید که رفتن شما سرعت دارد و شب و روز و ماه و خورشید را می‌بینید که هر تازه آن کهنه می‌شود و هر دوری نزدیک می‌گردد، و هر وعده‌ای عملی می‌گردد؛ پس توشه را برای بیابان دور و دراز آماده نمایید.

در این هنگام، مقداد برخاست و عرض داشت: ای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ، وادی هدنه ـ که در آن هر کسی از تصمیم خود باز می‌گردد ـ چیست؟

(۱۸۵)

حضرت فرمود: جایگاه بلا و بریدن است. چون فتنه‌ها مانند پاره‌های شب تاریک، شما را در برگیرد، بر شما باد قرآن کریم که شفاعت‌کننده‌ای است که شفاعتش پذیرفته است و بر وساطت خود در بارگاه الهی اصرار می‌کند و تصدیق می‌شود. کسی که آن را پیشوای خود قرار دهد، به بهشت رهنمونش دهد و کسی که به آن پشت کند، به آتش در اندازدش. راهنمایی است که بهترین راه را می‌نماید و گسترده‌ساز، تبیین کننده و به دست آورنده است. جدایی‌ساز است و نه یاوه‌پرداز. برای آن ظاهر و باطن است، آشکار و ظاهر آن حکمت و پنهان و درون آن علم است. ظاهرش شگفت‌انگیز و باطنش پرژرفاست، برای آن نشان و حد فاصلی است و برای آن نیز مرزی است (باطن آن دارای باطنی دیگر است). شگرفی‌هایش به شمارش نمی‌آید و شگفتی‌هایش را پایانی نیست. چراغ‌های هدایت و منزل منزل حکمت در آن است. راهنماست بر نیکی‌ها برای آن‌که بشناسدش.(۱)

این روایت برای قرآن کریم هم «ظَهر» قرار می‌دهد و هم «بطن». ظاهر آن حکمت است ـ یعنی سند دارد ـ و باطن آن دانش. بر این اساس، علم، برتر از حکمت است؛ چرا که علم در باطن حکمت قرار دارد. این علم، همان اصطلاح معروف است که می‌فرماید: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یرید أن یهدیه»(۲). باطن آن‌که دارای علم است، خود باطنی تو در تو

  1. تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۲٫
  2. بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۴۰٫

(۱۸۶)

دارد؛ باطن‌هایی که با ترتیب و ترتب در هم تنیده شده است: «له تخوم وعلی تخومه تخوم»(۱). تا کسی به باطن نخست رسوخ نکرده باشد، نمی‌تواند به باطن بعد در آید و تأویل آن را به دست دهد. روایت حاضر در باب تأویل، این معنا را به دست می‌دهد که تأویل دارای سند است و برای گذر از این باطن به باطن دیگر، رعایت ترتیب و ترتّب را باید نمود.

ب : حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید ـ رضی اللّه عنه ـ قال: حدّثنا محمّد ابن الحسن الصفّار، عن العباس بن معروف، عن محمّد بن یحیی الصیرفی، عن حماد ابن عثمان قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه‌السلام : إنّ الأحادیث تختلف عنکم. قال: فقال: إنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف، وأدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة وجوه، ثم قال: «هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِک بِغَیرِ حِسَابٍ(۲)»(۳).

ـ حماد گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض داشتم روایات و سخنان شما مختلف است. امام فرمود: قرآن نیز بر هفت حرف نازل شده و این برای امام، کم‌ترین است که بر هفت وجه پاسخ دهد؛ سپس فرمود: این بخشش ماست، آن را بی‌شمار ببخش یا نگاه دار.

هفت حرف در این روایت، همان هفت باطن است و فراز «وأدنی ما للإمام أن یفتی علی سبعة وجوه» استدلال بر این معناست که کم‌ترین ورود

  1. تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۲٫
  2. ص / ۳۹٫
  3. شیخ صدوق، الخصال، ص ۳۵۸٫

(۱۸۷)

و رسوخی که امام معصوم به تأویل و باطن دارد، هفت باطن است؛ وگرنه شماری برای باطن نامحدود قرآن کریم نیست.

ج : عنه، عن أبیه، عن علی بن الحکم، عن محمّد بن الفضیل، عن شریس الوابشی، عن جابر بن یزید الجعفی، قال: سألت أبا جعفر علیه‌السلام عن شیء من التفسیر فأجابنی، ثمّ سألته عنه ثانیةً فأجابنی بجواب آخر، فقلت: جعلت فداک، کنت أجبتنی فی هذه المسألة بجواب غیر هذا قبل الیوم، فقال: یا جابر، إنّ للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر وللظهر ظهر. یا جابر، لیس شیء أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، إنّ الآیة یکون أوّلها فی شیء وآخرها فی شیء، وهو کلام متّصل منصرف علی وجوه»(۱).

ـ جابر بن یزید گوید: از امام باقر علیه‌السلام پرسشی تفسیری داشتم که به من پاسخ گفتند؛ سپس همان را دوباره پرسیدم؛ اما امام علیه‌السلام پاسخی دیگر فرمودند. به امام عرض داشتم: پیش از این، همین پرسش را داشتم و پاسخ دیگری فرمودید. امام در پاسخ فرمودند: جابر، برای قرآن باطنی و برای باطن و درون آن درون و باطنی دیگر است و برای آن ظهوری و برای ظهور آن نیز ظهوری دیگر است. جابر، چیزی به اندازه تفسیر قرآن کریم از خِرد مردمان دوردست‌تر نیست. ابتدای یک آیه برای چیزی است و پایان آن برای چیزی دیگر؛ در حالی که کلامی متصل است که بر وجه‌های مختلفی حمل می‌گردد.

قرآن کریم با صرف عقل خشک به دست نمی‌آید؛ بلکه این انس، صفا

  1. أحمد بن محمّد بن خالد برقی، المحاسن، ج ۲، ص ۳۰۰٫

(۱۸۸)

و قرب به این کتاب آسمانی است که آن را قابل فهم می‌سازد و کلیدهای رمز و کدهای گشایش آن را می‌نماید. لفظ به لفظ قرآن کریم دارای معنایی متفاوت است. مراد از چنین معنایی، همان تأویل است و تفسیر و تأویل در روایات همانند فقیر و مسکین به کار رفته است که در محل افتراق و جدایی به جای هم کاربرد دارد و قرینه تعیین‌گر، معنای آن را مشخص می‌نماید.

این روایت می‌فرماید: «إنّ للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر وللظهر ظهر»؛ قرآن کریم دارای باطن و باطن آن نیز باطنی دیگر دارد که بر هم مترتب و پیوسته و دارای ترتیب و چینش منظم است. هم‌چنین ظاهر آن نیز دارای ظاهری دیگر است. سخن سنگینی که فهم آن دقت می‌خواهد. آیا ظاهر قرآن کریم می‌تواند دارای تعدد معنا و وجوه باشد و یک لفظ در بیش‌تر از یک معنا به کار رود؟ ظاهر می‌تواند صریح باشد یا غیر صریح. باطن غیر صریح یا به اشاره است و یا به کنایه. اشارات از ظاهر قرآن کریم به دست می‌آید؛ اما ظاهری نیست که با اندک التفاتی به ذهن نشیند و معنای مراد را به دست دهد؛ بلکه با دقت و توجه فراوان است که به دست می‌آید و از معنای اولی انصراف پیدا می‌کند و با یک تلنگر یا اشاره استادی کارآزموده، معنایی متفاوت پیدا می‌کند.

د : «عن الفضیل بن یسار قال: سألت أبا جعفر علیه‌السلام عن هذه الروایة: ما فی القرآن آیة إلاّ ولها ظهر وبطن، وما فیه حرف إلاّ وله حدّ ولکلّ حدّ مطلع، ما یعنی بقوله: لها ظهر وبطن؟ قال:

(۱۸۹)

ظهره وبطنه تأویله، منه ما مضی ومنه ما لم یکن بعد، یجری کما یجری الشمس والقمر، کلّما جاء منه شیء وقع قال اللّه تعالی: «وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(۱) نحن نعلمه.»(۲)

ـ فضیل گوید: از امام باقر علیه‌السلام در رابطه با این روایت پرسیدم: آیه‌ای در قرآن کریم نیست مگر آن‌که برای آن ظاهر و باطن است و حرفی در آن نیست مگر برای آن حدی است و برای هر حدی مطلعی است. مراد از ظَهر (پشت) و بطن (شکم) چیست؟ امام علیه‌السلام فرمود: ظهر و بطن آن، تأویل است. برخی از آن گذشته و پاره‌ای از آن هنوز نیامده است. جریان می‌یابد همانند حرکت خورشید و ماه، هر گاه چیزی از آن آید، حادث شود. خداوند می‌فرماید: «تأویلش را جز خدا و ریشه‌داران در دانش، کسی نمی‌داند» و ما آن را می‌دانیم.

این روایت، هر دو پاسخ امام را درست می‌داند و هر یک را در مرتبه‌ای از تفسیر یا تأویل می‌شمرد؛ امری که ترتیب، تناسب و نظم دارد. تأویلاتی که در روایات به صورت متفاوت آمده است، برخی از آن برای گذشته است و تأویل برخی از آن، حادث نگردیده است و ممکن است تا دامنه قیامت را در بر بگیرد؛ تأویلاتی که به هیچ وجه منافاتی با ظاهر ندارد و تنها داعیه‌دار آن حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌باشند و کسی از اهل‌سنت چنین داعیه‌ای ندارد که تأویلی درست از آیات قرآن کریم ارایه داده باشد.

  1. آل عمران / ۷٫
  2. محمّد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج ۱، ص ۱۱٫

(۱۹۰)

فرازی که در این روایت حایز اهمیت است، شمردن برخی از مراتب تأویل است. روایت می‌فرماید: «وما فیه حرف إلاّ وله حدّ ولکلّ حدّ مطلع»؛ هیچ حرفی از قرآن کریم نیست، مگر آن‌که دارای حد و مرزی است و هر محدوده‌ای آن، دارای طلوع‌گاهی است.

این‌که منظور از «حرف» چیست، اجمال دارد؛ ولی ما مراد از حرف را معنای کلمات می‌دانیم، نه حکم یا احکام الهی. این فراز، دو مرتبه از تأویل را «حد» و «مطلع» معرفی می‌نماید. مطالع، یکی از ظرایف قرآن کریم است که بعد از اشارات قرار دارد؛ با این تفاوت که اشاره لحاظ ظاهر کلام است و مطلع، لحاظ باطن است. هم‌چنین اشاره با فهم و توجه است که به دست می‌آید؛ ولی مطلع، معنای باطنی است که از ظاهر لفظ و اشاره دانسته می‌شود و در باب تأویل ـ که با انس و قرب به قرآن کریم پدید می‌آید ـ صاحب مطالع دارای قرب بیش‌تری نسبت به صاحب اشارات است.

گزاره «ولکلّ حدّ مطلع» نظریه کسانی که مراد از حد را احکام الهی معنا می‌کنند، باطل می‌داند؛ زیرا مطلع، منحصر به آیات احکام نیست و هر آیه‌ای دارای مطلع است؛ بنابراین حد را باید صرف معنا دانست.

احکام فقهی، دارای مطالع است و مطالع آن به بیان مبارک امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است که برای مردم آشکار می‌شود و این امر سبب می‌گردد فقهی متفاوت از آن‌چه میان فقیهان مشهور

(۱۹۱)

است، عرضه شود؛ به‌گونه‌ای که گفته می‌شود: «دعا الناس إلی أمر جدید»(۱). فقهی که بسیاری از فقیهان به دامنه آن نرسیده‌اند؛ تا چه رسد به بلندای آن. دینی که جدید نیست؛ زیرا امامت، چیزی جز استمرار نبوت و رسالت نیست و امام نمی‌تواند کلام غیر رسول را دنبال کند؛ اما جدید بودن آن به خاطر عدم دسترسی فقیهان مشهور و چیره به آن است. هم‌چنین نباید گمان برد که با ظهور امام عصر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) آیات جدیدی به قرآن کریم افزوده می‌گردد؛ بلکه همین آیات به درستی معنا خواهد شد؛ چرا که تفصیل و روشنی آیات، ما را از نزول آیات جدید بی‌نیاز می‌کند؛ امری که در ضمن بر شمردن اوصاف قرآن کریم، از آن سخن گفتیم.

ظهور امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) برای دنیای علمی و عالمان حقیقی دین که در پی فهم حقیقت هستند، بسیار گواراست. زمانی که خداوند خرد بندگان را جمع می‌نماید و خرد جمعی عقلی کل است: «إذا قام قائمنا علیه‌السلام وضع اللّه یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم وکملت به أحلامهم»(۲)؛ زمانی که تاریکی دیجور غیبت به نور حضور معصوم روشنا می‌گردد و مطالع قرآن کریم برای مردم بیان می‌گردد؛ زمانی که دیگر فتوای کفر فقیهی کارگر نمی‌افتد و سکه فقیهان ظاهرگرای موج‌سوار

  1. محمد بن ابراهیم نعمانی، الغیبة، ص ۳۳۶٫
  2. محمد بن یعقوب کلینی، الاصول من الکافی، ج ۱، ص ۲۵٫

(۱۹۲)

از رونق می‌افتد؛ هرچند به مخالفت با پسر فاطمه علیه‌السلام نیز بر می‌خیزند.

پیش از این، نمونه‌ای از تأویل ذکر گردید و گفته شد برای نمونه، تأویل واژه «مُتَشَابِهَاتٌ» فلان و فلان است. در زیارت عاشورا نیز صد لعن آمده است که هر لعنی به کسی باز می‌گردد. صد نفری که هر یک برای خود شناسنامه دارند و چنین نیست که صد لعن آن به چند نفر خاص بازگردد. کسی می‌تواند نام این صد نفر را بیابد که «له تخوم وعلی تخومه تخوم» را بشناسد. متشابهات، منحصر در این صد نفر است. ائمه کفر تا دامنه قیامت همین صد نفر می‌باشند؛ افرادی که برخی از آنان در لباس دین‌داری پنهان می‌شوند؛ از این رو، در زمان غیبت که زمانی بسیار طولانی و دراز است و هم‌اینک دوره آغاز آن شناخته می‌شود، نمی‌توان به هر دستی دست داد. تمام افراد و مصادیق متشابهات را می‌شود از باطن قرآن کریم شناخت؛ چنان‌که دو روایت زیر گواه این معناست که تنها برای نمونه گفته می‌شود و شمار چنین روایاتی کم نیست:

«حدّثنا محمّدبن عیسی عن أبی عبد اللّه المؤمن عن عبد الأعلی مولی السام قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه‌السلام یقول: واللّه انّی لأعلم کتاب اللّه من أوّله إلی آخره کأنّه فی کفّی. فیه خبر السماء وخبر الأرض وخبر ما یکون وخبر ما هو کائن. قال اللّه: «تِبْیانا لِکلِّ شَیءٍ»(۱)(۲)

 

  1. نحل / ۸۹٫

(۱۹۳)

ـ عبد الاعلی گوید از امام صادق علیه‌السلام شنیدم که فرمود: به خدا سوگند من کتاب خدا را از ابتدا تا پایان آن می‌دانم گویی آن را در دو دست خود دارم. خبر آسمان و زمین و آن‌چه هست و آن‌چه خواهد شد، تمامی در آن است. خداوند می‌فرماید: (این کتاب) روشنگر هر چیزی است.

«حدّثنا أحمد بن محمّد عن محمّد عن الحسین بن سعید عن حمّاد بن عیسی عن إبراهیم بن عمر، عنه علیه‌السلام قال: إنّ فی القرآن ما مضی وما یحدث وما هو کائن وکانت فیه أسماء الرجال فألقیت، وإنّما الإسم الواحد فی وجوه لا تحصی، تعرف ذلک الوصاة.»(۱)

ـ امام معصوم علیه‌السلام می‌فرماید: البته در قرآن کریم آن‌چه گذشته و آن‌چه به وقوع می‌پیوندد و آن‌چه خواهد آمد و نیز نام تمامی افراد است که به من رسیده است. همانا یک اسم، دارای بعدهای بی‌شمار است که اوصیا آن را می‌شناسند.

این دو روایت، قرآن کریم را یکی از منابع دانش بی‌پایان اهل‌بیت علیهم‌السلام معرفی می‌نماید؛ دانشی که بر ذره ذره تمامی عوالم چیره است و چیزی را از دید آنان مخفی نمی‌نماید؛ مگر آن‌که خود بخواهند چیزی را ندانند. دستگاه عظیمی از ثبت تمامی احوال بندگان و همه آفریده‌ها؛ دستگاهی اطلاعاتی که تمامی دوست و دشمن را می‌شناسد و از قرآن کریم می‌توان بر آن آگاهی یافت. البته شناخت و دانش

  1. محمّد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۲۱۵ ـ ۲۱۶٫
  2. همان، ص ۲۱۷ ـ ۲۱۸٫

(۱۹۴)

اهل‌بیت علیهم‌السلام منابع دیگری نیز دارد. علم آنان از احاطه چیره‌شان بر هر پدیده‌ای نیز به دست می‌آید؛ احاطه‌ای که ناشی از گستردگی، سریان و نفوذ ولایت است. این بینش کجا و آن‌چه مداحی می‌گوید «گریه کنید که آقا در مجلس ما حاضر می‌شود» کجا؟! که این گفته خامی است برای گرم کردن مجلس! تمامی پدیده‌ها ظهور صاحب ولایت کلی و مطلق است که «بیمنه رزق الوراء»(۱)؛ به میمنت و مبارکی وجود اوست که دیگر پدیده‌ها روزی داده می‌شوند و به تعبیر دیگر، ظهور تمامی آنان به یمن وجود اوست؛ بلکه همه پدیده‌ها به او ظاهر می‌شوند.

  1. حافظ رجب برسی، مشارق أنوار الیقین، ص ۱۵۷٫

 

مطالب مرتبط